۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

مريم رجوي: فرياد رساي شهداي راه آزادي ايران زمين




من  فرباد رساي، نسترن، مهديه، صبا، اكبر و غلامرضاو همه شهداي سرفرازم.

پرواز كبوتران‌ سپيد بال‌آزادي، بسوي ويلپنت 
                 
 من يك ايراني ضد ولايت‌ فقيه ام.
من از  ديار تباهي و ظلم و ستم آخوندي مي آيم.
از كجا:
از همان جايي كه:
« همه كس غم، همه جا درد، همه سو شب»
از جايي كه:
پرندگان، همنوا با انسانهاي محروم ديگر رمقي براي آواز خواندن ندارند، بازيگوشي نمي‌كنند و اوج نمي گيرند. اصلاً چرا بخوانند!؟
از همان جايي مي آيم كه:
پليد يان زمان، آخوند هاي پست و فرومايه،خنده و شادي و اميد، عشق و عاطفه را ممنوع كردند و 
بجايش:
 درد و رنج و شكنج، اعدام، سركوب ، آه و فغان را آزاد، آزاد. 
چشمه ها، دريا ها، ديگر ذلالي وپاكي قبل را ندارد، چرا؟
خشكاندند، ويران كردند، سوزاندند.
          
اما من اينجايم، هر چند دور از وطن اما استوار و پا بر جا.
من در پس همه ناباوريهايم، باور را، باور دارم.
در جاده خيالم به انتظار آرزوي عبث و واهي، ننشسته ام.
جاده خيالم، آرزويم، بن بست نيست، تاريك نيست.
من جاده آرزويم،دير زمانيست، با عشق مريم، راه مريم، روشن كرده ام، روشن، روشن.
من، يقين دارم، كه هاشور تازيانه بر پيكر مردم رخت مي بندد و تير هاي كينه دشمن غدار، تا ابد بر پيشاني و قلب خلقم نمي نشيند.
يادش بخير، روزهاي غليان عشق و محبت،  گذشت و فداكاري، كه اميد و آرزوي يك خلق همراه با بوي خوش ياسمن و ياس و عطر گلهاي «بهار آزادي» در هم آميخته بود، گويي ديگر خشم و كين و عداوتي  نبود، اصلاً در قاموس كلمات چنين واژههايي جايي نداشت. همه يكپارچه شور و اميد آماده هر گونه ايثار و پرداخت بها بودند تا بر زخمهاي كهن به جاي مانده از نظام ستمشاهي التيام بخشند.
يادت هست آن روزها را، روزهايي كه حتي باران طعم ياس را داشت. همه خوبيها، همه اميدها و همه آرزوها دست به دست هم داده بودند تا انسانهاي ديگري در دنيايي نو خلق شوند. روزهايي كه شوق زمانهاي دور و دراز آينده بهسوي ما آمده بود و در ما  زندگي ميكرد، روزهايي كه فكرهايمان در افهاي آينده سير ميكرد و وجودمان از دمادمهاي قدسي كرامات حظ ميبرد، روزهايي كه بركنده از زنجيرها و ديوارهاي زندگي كنده بر راههاي يكرنگي از هواي فرهنگ و عشقي مشترك تنفس ميكرديم.
آنروز اما، خورشيد آزادي و رهايي خلق از پس سالهاي تاريكي، تيرگي و سكوت هنوز تابش دلپذير و نوازشگر خويش بر مردم را آغاز نكرده بود كه خميني، دزد انقلاب با انباني از دغلكاري، خيانت، فريب و نيرنگ در زرورق اسلام به كاروان انقلاب شبيخون زد و فصلي ديگر از سياهي و تاريكي بر تاريخ و ميهن ما اغاز كرد. گرچه شعله انقلاب در دل مردم و استواري ايمان مجاهدين به راه و حماسهها و حماسهسازان آن باقي است.
من  فرباد رساي، نسترن، مهديه، صبا، اكبر و غلامرضاو همه شهداي سرفرازم.
اكنون دوربين خونين آسيه در دستان من است، مي خواهم جهان را خبردار كنم كه بر سر مردم و مجاهدين چه گذشت.
من نماينده نسل بيشمارانم، من فرياد معلمان، كارگران، بيكاران، مادران و پدران داغدارم.
اي هموطن كه در غربت، در انتظار غروب بت پرستاني.
 با من بيا، بامن فرياد كن، تا صدايمان گوشهاي  كر زمان را بدرد و خفتگان تاريخ را بيدار كند.
كه:
 وطنم بايد آزاد شود، زيباتربن وطن جاي   آخوند هاي شرزه نيست.
با من همنوا شو، از هر شهر و ديار هستي و با هر زباني تكلم مي كني.
من در تدارك پيوستن به گردهمايي بزرگ مقاومت هستم.
اي آشنا:
رژيم آخوندي در منجلاب فساد و تباهي غرق شده است.
طناب داري كه بر گردن مردم مي اندارد، اكنون در انتظار دژخيمانش است.
پس:
 به كمك ياران مجاهد بشتاب، امسال سال سرنوشت است.
آمدن من، تو، او،  ما،آنها، يك وظيفه است و يك ضرورت تاريخي.
مي دانم، تو هم مثل من در انتظار چنين روزي هستي.
 در انتظار همه شمايان در ويلپنت، روز ضربه نهايي ملت ايران بر رژيم فرتوت آخوندي.
روز جشن مقاومت مردمي، روز گراميداشت شهدا و زندانيان سياسي.
روز فرياد حق طلبانه مردم ايران، روز وحدت و اتحاد.
بلي:
اگر آخوند ها همه چيز را نابود كردند و سوزاندند، به يغما بردند.
اما، به يمن رهبري مسعود و مريم، كاخهاي عشق و معرفت در جاي جاي ايران زمين بنا مي شود، ايراني آزاد و آباد، ايراني غير اتمي، ايراني كه ديگر اعدام نيست، كينه ورزي و انتقام، معني و مغهومي ندارد و دگر بار لبخند بر لبان خشك شده مردم هويدا مي شود  و بار ديگر برف و باران بوي و طعم ياس مي‌دهد ، در اين شكي نداشته باشيد.

   محمود نيشابوري