ليبرتي، سرزمين وحدت و سلام
همه خواهران و برادران ليبرتي در ويلپنت حضور دارند
گر خداي من همان است که من ميدانم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد
خاك، هر شهر و دياري، يادآور فراز و نشيبها مقاومتها، افتوخيزهاي نسلها است.آدم كه چشم باز ميكند، خودش را در بستر اجتماعي ميبيند كه لحظهمره در دامان آن آب و خاك رشد ميكند و ديگر عادتش ميشود، گويي پاره وجودش شده است عرق حفاظت از خاك وطن مسأله ناموسي ميشود و دفاع از آن يك ارزش با پرداخت هر بهايي تا فراسوي روح و روان. اما وقتي اين خاك زير سم ستوران و ايلغار خميني و خمينيصفتان منكوب ميشود و وطنفروشي و چپاول خاك را بهوجود كثيفشان ناپاك ميكنند، ديگر تحملي بر آن نيست، كه بيتفاوت و شاهد بهتاراج رفتن همه ارزشها و سنتهاي اجداد و نياكانمان باشيم. اما وقتي همه چيز در محاق سياهي و تباهيها آخوندي فروميرود، وقتي به خاك خيانت ميشود، جلاي وطن و هجرت كردن تنها آلترناتيو ميشود. نه براي در بردن جان بلكه مبارزه و بسيج و افشاگري عليه رژيم غاصبان خاك.
بر دلم مانده كه مانده، دوران بچگي را ميگويم، كه با دو ستانم، با دستان كوچكمان از خاك و آب تو خانهها و قصرهاي بزرگي در آن دنياي كودكي ميساختيم و در آن زندگي ميكرديم و فخر ميفروختيم، كه اينجا خانه من است و… دشمن فرضي راهي بر آن ندارد، با علاقه و جديت بچگانه از حريم خانه گلي حفاظت ميكرديم. هنوز دلم براي كوچه باغهاي نيشابور و كوچه هاي تنگ و باريك با ديوارهاي بلند و سقف كاهگلي تنگ است، كه با باران بهاري بوي خاك و كاه بهمشام ميرسيد، بوي خاك زرخيزت را ميگويم كه با بوي نان كه از تنور هاي گلي خانهها، هر رهگذري را از بويش مست ميكرد.
تو امانتدار مبارزه يي سترگي، كه 120هزار شهيد را در خود به ميهماني عشق و صدق، و فدا و ايثار فرا خواندي و پذيراي مقدمشان شدي، آنها را در آغوشت گرفتي. ميدانم ايخاك كه چه بر تو گذشت، داغ و فراق ياران را ميگويم، كه ايستادگي و پا فشاري بر اصول آنها بود كه شب هنگام صداي لودر و بلدوزر، در شبهاي قيرين حاكميت پليديان زمان، قلب تو را ميشكافت تا مجاهدان سرفرازي را در آن جاي دهد و روي آنها را صاف كنند! كه به زعم دژخيمان اثري از آنها نباشد و كار را تمام كنند! اما نتوانستند و نميتوانند، تو پيامت را با نسيم بهاران به مجاهدان، اشرفيان و آزاديخواهان رساندي كه اينجا سلحشوراني خفته اند، خفتهاندتا انسانيت، عزت و شرف خاكت سربلند باشد. اما، راستي ليبرتي و اشرف كجاست؟ پاره
يي از خاك دُرفشانت موقتاً دور افتاده از خاك ايران… بله ليبرتي شهر وحدت و سلام است، گرچه دور از ايران است اما از آن ايران، براي ايران و به عشق ايران ميرزمد و ميجنگد با اشرفيان مقاومش.
هر چند كيلومترها دور افتاده، اما رشتههاي مهر و محبت، تلاش، سرفرازي يك خلق اسير، تكتك اشرفيان با خلق محبوبشان بر قرار است، پيوندي ناگسستني و جداييناپذير.
ليبرتي ديگر يك شهر معمولي نيست، شهريست در دل شهرها كه در آن بذر فدا، ايستادگي و ايثار پاشاندهاند، ثمره و عصاره صدسال مبارزه بيامان عليه دشمنان خاكت، راستقامتان اشرفنشين، سد بنيانكني جلو دژخيمان آخوندي شدند.
خاك وطنم اسير است، اسير ديوصفتان و از خدا بيخبران.
ميدانم كه عصاره همه زمينهاي سر سبز شمال و جنوب، طراوت خاك خراسان و بوي نارنجهاي شيراز، بو و شيريني خربزه خراسان اينجاست! در همه خاكت جوهره همه شهرها و روستاها از خون جوانان وطن لاله دميده. من آنها را ميبينم، شبپرستان آنرا مخفي ميكنند. مگر در دل خاكت هزاران مجاهد و مبارز را جاي ندادي، مگر گورهاي جمعي، صدها و شايد هزاران شهيد در خاك تو نيارميدهاند؟ مگر رودهاي خون مجاهدين در سراسر خاكت جاري نيست؟
هنوز بر روي خاكت جوانان از شدت فقر، اعتياد و هزاران بلاي آخوندي از پاي درميآيند، در شبهاي سرد و گرم، مگر خاك تو بستر آنها نيست؟ و آسمان لحافشان. هنوز كودكان پابرهنه را ميبينم كه در جستجوي لقمه ناني از پس خودروهاي شهرهاي دود گرفته تهران، مشهد، شيراز و… عبور ميكنند تا مشتري بيابند، آدامسي، گلي بفروشند. هنوز هم در جاي جاي خاك تو زمين از اشكهاي مادران و پدران سالخورده خشك نشده است، اما بهجاي آن گلُ انتقام سر برآورده است.
اشرف و اشرفنشينان ابراهيموار با در اهتزاز قرار دادن پرچم هيهات منا الذله، در آتش هزاران توطئه، بخل و حسد ناجوانمردانه آخوندي شدند، گردي از نوميدي، ياس و انفعال بر روي آنان ننشست، بلكه با تلاش، پايداري با شكوهشان همه توطئهها و راه بندها را پودر كردند و بجايش ساختند و ساختند و ميسازند.
من بر اين باورم، كه خاك تو، اي زيباترين وطن با خاك ليبرتي و اشرف از يك تركيب، شكل و بو است. اينجا هم صدها مجاهد در خاك «مرواريد» آرميدهاند و افتخار شرف خلق شدند. ليبرتي مغرور و پيروز است. سرزمين سلام و وحدت است.
بهخاطر توست كه هر انسان آزاديخواهي كه ا ز اشرف و ليبرتي مي شنود جذب ليبر تي و اشرفيان ميشود
بله گفتم كه اشرف و اشرفدوستان و عاشقان اشرف در سراسر جهان، خاك تو را پاس ميدارند. چون راه آزادي تو از همين طريق ميگذرد و لاغير. اشرفيان ميرزمند و حماسه ميآفرينند تا خاك تو وطن محبوبم سر بلند باشد. بله ليبرتي ديگر بخشي از توست. چون هزاران قلب تپنده از بامدادان تا سحرگاهان نام تو را زمزمه ميكنند و به اميد تو چشم باز ميكنند. اما ميدانم كه غاصبان خاكت با تلاش و همياري مردم و مقاومت سرفرازش بهزبالهداني تاريخ افكنده ميشود و خواهر مريم، رئيسجمهور مقاومت اولين رئيسجمهور دولت مردمي و آزاد ايران خواهد بود، بدون شك اوست كه بر روي خاك زرخيزت كاخهاي مهر و محبت، برابري و آزادي و آباداني بنا ميكند و ايران دگر بار زيباترين وطن خواهد شد. در آن شكي ندارم.
محمود نيشابوري
همه خواهران و برادران ليبرتي در ويلپنت حضور دارند
گر خداي من همان است که من ميدانم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد
خاك، هر شهر و دياري، يادآور فراز و نشيبها مقاومتها، افتوخيزهاي نسلها است.آدم كه چشم باز ميكند، خودش را در بستر اجتماعي ميبيند كه لحظهمره در دامان آن آب و خاك رشد ميكند و ديگر عادتش ميشود، گويي پاره وجودش شده است عرق حفاظت از خاك وطن مسأله ناموسي ميشود و دفاع از آن يك ارزش با پرداخت هر بهايي تا فراسوي روح و روان. اما وقتي اين خاك زير سم ستوران و ايلغار خميني و خمينيصفتان منكوب ميشود و وطنفروشي و چپاول خاك را بهوجود كثيفشان ناپاك ميكنند، ديگر تحملي بر آن نيست، كه بيتفاوت و شاهد بهتاراج رفتن همه ارزشها و سنتهاي اجداد و نياكانمان باشيم. اما وقتي همه چيز در محاق سياهي و تباهيها آخوندي فروميرود، وقتي به خاك خيانت ميشود، جلاي وطن و هجرت كردن تنها آلترناتيو ميشود. نه براي در بردن جان بلكه مبارزه و بسيج و افشاگري عليه رژيم غاصبان خاك.
بر دلم مانده كه مانده، دوران بچگي را ميگويم، كه با دو ستانم، با دستان كوچكمان از خاك و آب تو خانهها و قصرهاي بزرگي در آن دنياي كودكي ميساختيم و در آن زندگي ميكرديم و فخر ميفروختيم، كه اينجا خانه من است و… دشمن فرضي راهي بر آن ندارد، با علاقه و جديت بچگانه از حريم خانه گلي حفاظت ميكرديم. هنوز دلم براي كوچه باغهاي نيشابور و كوچه هاي تنگ و باريك با ديوارهاي بلند و سقف كاهگلي تنگ است، كه با باران بهاري بوي خاك و كاه بهمشام ميرسيد، بوي خاك زرخيزت را ميگويم كه با بوي نان كه از تنور هاي گلي خانهها، هر رهگذري را از بويش مست ميكرد.
تو امانتدار مبارزه يي سترگي، كه 120هزار شهيد را در خود به ميهماني عشق و صدق، و فدا و ايثار فرا خواندي و پذيراي مقدمشان شدي، آنها را در آغوشت گرفتي. ميدانم ايخاك كه چه بر تو گذشت، داغ و فراق ياران را ميگويم، كه ايستادگي و پا فشاري بر اصول آنها بود كه شب هنگام صداي لودر و بلدوزر، در شبهاي قيرين حاكميت پليديان زمان، قلب تو را ميشكافت تا مجاهدان سرفرازي را در آن جاي دهد و روي آنها را صاف كنند! كه به زعم دژخيمان اثري از آنها نباشد و كار را تمام كنند! اما نتوانستند و نميتوانند، تو پيامت را با نسيم بهاران به مجاهدان، اشرفيان و آزاديخواهان رساندي كه اينجا سلحشوراني خفته اند، خفتهاندتا انسانيت، عزت و شرف خاكت سربلند باشد. اما، راستي ليبرتي و اشرف كجاست؟ پاره
يي از خاك دُرفشانت موقتاً دور افتاده از خاك ايران… بله ليبرتي شهر وحدت و سلام است، گرچه دور از ايران است اما از آن ايران، براي ايران و به عشق ايران ميرزمد و ميجنگد با اشرفيان مقاومش.
هر چند كيلومترها دور افتاده، اما رشتههاي مهر و محبت، تلاش، سرفرازي يك خلق اسير، تكتك اشرفيان با خلق محبوبشان بر قرار است، پيوندي ناگسستني و جداييناپذير.
ليبرتي ديگر يك شهر معمولي نيست، شهريست در دل شهرها كه در آن بذر فدا، ايستادگي و ايثار پاشاندهاند، ثمره و عصاره صدسال مبارزه بيامان عليه دشمنان خاكت، راستقامتان اشرفنشين، سد بنيانكني جلو دژخيمان آخوندي شدند.
خاك وطنم اسير است، اسير ديوصفتان و از خدا بيخبران.
ميدانم كه عصاره همه زمينهاي سر سبز شمال و جنوب، طراوت خاك خراسان و بوي نارنجهاي شيراز، بو و شيريني خربزه خراسان اينجاست! در همه خاكت جوهره همه شهرها و روستاها از خون جوانان وطن لاله دميده. من آنها را ميبينم، شبپرستان آنرا مخفي ميكنند. مگر در دل خاكت هزاران مجاهد و مبارز را جاي ندادي، مگر گورهاي جمعي، صدها و شايد هزاران شهيد در خاك تو نيارميدهاند؟ مگر رودهاي خون مجاهدين در سراسر خاكت جاري نيست؟
هنوز بر روي خاكت جوانان از شدت فقر، اعتياد و هزاران بلاي آخوندي از پاي درميآيند، در شبهاي سرد و گرم، مگر خاك تو بستر آنها نيست؟ و آسمان لحافشان. هنوز كودكان پابرهنه را ميبينم كه در جستجوي لقمه ناني از پس خودروهاي شهرهاي دود گرفته تهران، مشهد، شيراز و… عبور ميكنند تا مشتري بيابند، آدامسي، گلي بفروشند. هنوز هم در جاي جاي خاك تو زمين از اشكهاي مادران و پدران سالخورده خشك نشده است، اما بهجاي آن گلُ انتقام سر برآورده است.
اشرف و اشرفنشينان ابراهيموار با در اهتزاز قرار دادن پرچم هيهات منا الذله، در آتش هزاران توطئه، بخل و حسد ناجوانمردانه آخوندي شدند، گردي از نوميدي، ياس و انفعال بر روي آنان ننشست، بلكه با تلاش، پايداري با شكوهشان همه توطئهها و راه بندها را پودر كردند و بجايش ساختند و ساختند و ميسازند.
من بر اين باورم، كه خاك تو، اي زيباترين وطن با خاك ليبرتي و اشرف از يك تركيب، شكل و بو است. اينجا هم صدها مجاهد در خاك «مرواريد» آرميدهاند و افتخار شرف خلق شدند. ليبرتي مغرور و پيروز است. سرزمين سلام و وحدت است.
بهخاطر توست كه هر انسان آزاديخواهي كه ا ز اشرف و ليبرتي مي شنود جذب ليبر تي و اشرفيان ميشود
بله گفتم كه اشرف و اشرفدوستان و عاشقان اشرف در سراسر جهان، خاك تو را پاس ميدارند. چون راه آزادي تو از همين طريق ميگذرد و لاغير. اشرفيان ميرزمند و حماسه ميآفرينند تا خاك تو وطن محبوبم سر بلند باشد. بله ليبرتي ديگر بخشي از توست. چون هزاران قلب تپنده از بامدادان تا سحرگاهان نام تو را زمزمه ميكنند و به اميد تو چشم باز ميكنند. اما ميدانم كه غاصبان خاكت با تلاش و همياري مردم و مقاومت سرفرازش بهزبالهداني تاريخ افكنده ميشود و خواهر مريم، رئيسجمهور مقاومت اولين رئيسجمهور دولت مردمي و آزاد ايران خواهد بود، بدون شك اوست كه بر روي خاك زرخيزت كاخهاي مهر و محبت، برابري و آزادي و آباداني بنا ميكند و ايران دگر بار زيباترين وطن خواهد شد. در آن شكي ندارم.
محمود نيشابوري