۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

مگر مي شود خيلي چيز ها را فرامخوش كرد؟

در پات لازم است كه خار جفا روداما مگر مي شود خيلي چيزها را فراموش کرد!؟
(ارژنگ داودي)
خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سيه روي شود هر که در او غش باشد
مقام امنيتي ساواک رژيم استبداد فقيه تحت عنوان جعلي قاضي حدادبدون سلام و بدون کمترين احترام,
ضمن آرزوي آزادي براي 70 ميليون ايراني بويژه صدها زنداني سياسي دربند،همراه با يادآوري وتنفيذ چندباره وصيت نامه ام که آخرين نسخه دست نويس آنرا در سال 86 در بند2- الف مستقر در زندان اوين تنظيم و ارايه نمودم، مطالب زير را به اطلاع همگان ميرسانم.
چند بار از مرحوم پدربزرگم شنيدم که به جدمي گفت:"بنازم به دستي که اولين بارسرگرز را تراشيد"!؟
از پاييز 82که پس ازدستگيري درتقاطع خ کارگر و بلوارکشاورز،روزها شکنجه شده و ماهها در سلولهاي مخوف انفرادي بسر بردم تا هماکنون که در غارزندان رجايي( چه اسم با مسمايي) شهر بند4سالن10درميان متجاوز از200قاتل،سارق مسلح،نگهداري مي شوم، همواره در حال به فراموشي سپردن عمدي خيلي پديده ها !؟بوده ام از جمله پديده هزاره سوم يعني عنترک جمهورتان!؟
اما مگر مي شود خيلي چيزها را فراموش کرد!؟
آري، تلاش براي فراموش کردن خيلي چيزها برايم به صورت يک عادت هميشگي درآمده تا رنج زندان را کم کنم و از جمله اين چيزها دست پاچگي حقيرانه تان در آزادي و بدرقه رسمي 13 گروگان انگليسي متجاوز به آب هاي خليج فارس بعد از يک اولتيماتوم 48 ساعته بود!؟
دست به نقد فعالان حقوق زن ايراني را نه در پستوي کهنه تاريخ که پشت ميله هاي زندان شان جا مي گذارم و اصلا" به حسن وسويان که از خودي هايتان است نيز کاري ندارم چه رسد به احکام قطعي محکوميت طيف ملي-مذهبي ها!؟سرکار خانم هاله اسفندياري به کنار،جناب آقاي کيان تاجبخش و ... را هم به کناري ديگر مي گذارم. اما خودتان بگوييد که شاهکار اخيرتان خانم رکسانا صابري را کجاي اين دل خونين بگذارم که ترهات شما و خزعبلات ساير دست اندکاران پرونده از قطعيت داشتن اتهامات وارده حکايت مي کرد ولي يک ماه پس از صدور رأي گل¬وگشاد مبني بر 8 سال حبس تعزيري، امروز دوشنبه 21/2/88 رسما" اعلام شد که طي حکم گل وگشادتري با تخفيفات ويژه!؟ آزاد گرديده که صد البته موجب مسرت مضاعف امثال اينجانب است.
يکي براي آزادي مشاراليها و ديگري براي ... خوردن هاي بعضي!؟واقعا" که خوش بود گر محک تجربه ...واقعا" بنازم به دستان قدر قدرتي که سر گرز بزرگ را در کنار رودخانه تيمز يا در ينگه دنيا در دست دارند.!؟و دستان آلوده شما ظالم هاي دست کوتاه را هرازگاهي رو مي کنند ولي رو که نيست ...و باري ديگر ثابت کرديد که شما کوتوله هاي زورگوي کوچول موچول، قدرت و زور ارباب بزرگ را خوب درک مي کنيد و به همين خاطر مثل مرگ از آن مي هراسيد.
جناب آقاي پرويز ثابتي ببخشيد حسن جعلي حداد بر وزن جلا د
صوفيان واستند از گروهي مي همه رخت خرقه ماست که در خانه خمار بماند
به خود افتخار مي کنم که در هنگام ابلاغ رأي در زمستان 83 در بيدادگاه شعبه 26 که رياست و قت آن بوديد زير بيدادنامه 7 صفحه اي به شماره 83/7232/ط د که فقط صفحه آخر آن را به من نشان داديد با صلابت تمام نوشتم که: بيدادگاه را به رسميت نمي شناسم.هر چند که اگر مثل ساير ايراني هاي تابعيت آمريکايي خود را اخذ کرده بودم هرگز جرأت نمي کرديد مرا شکنجه، زندان، تبعيد و ماهها در سلول هاي تنگ و تاريک عهد دقيانوسي حبس کنيد ولي به خود افتخار مي کنم که به عنوان يک مبارز سياسي هرگز هيچ خدشه اي به اصالت ايراني ام وارد نکرده ام.و اينک نيز هم به خود افتخار مي کنم و هم به تمامي آنان که در زندانهاي قرون وسطايي اوين، رجايي شهر، بندرعباس و ... تحت حاکميت ظالم ترين حکومت تاريخ کشور مي پوسند ولي حکم فرومايه گان بي اخلاق و آيين را گردن نمي نهند.افتخار مي کنم که در مخوف ترين مقر امنيتي تان يعني 2- الف مستقر در اوين خطاب به همگي شما به عنوان آدمخواران امنيتي فرياد برآوردم که: صد رحمت به ساواکي ها!؟ زيرا اگر چه آنها صفر بودند ولي صفر سانتي گراد بودند آري centigrade نه مثل شمايان که صفر کلوين Kelvin هستيد.
آري شما بعد از 30 سال هم هنوز خيلي راه داريد تا به آن تحفه هاي رسوا شده برسيد.!؟دريغا دريغ که قانون دريده فقاهت جاري چشمان بي فروغ عدالت رابه تصاعد شرمسار و قاحتبه تصاعد شرمسارسفاهت و به تصاعد شرمسار رذالت مي کن
دارژنگ داودي معلم، شاعر، نويسنده زنداني سياسي- زندان رجايي شهردوشنبه شب ساعت 22:3088.02.21

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

چهارم خرداد شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران و راز ماندگاري نسل حنيف

در ستيغ كوه
در بلند ابر
در همه وسعت صحرا
بشنوم خروشتان, بشنوم خروشتان
در درخش برق
در خروش رعد
در همه آبي دريا
بشنوم خروشتان, بشنوم خروشتان
با درود به‌حنيف كبير، حنيف راهگشا و بنيانگذار و ياران وفادارش؛ شهيدان بنيانگذار سعيد محسن و علي اصغر بديع زادگان و دو عضو مركزيت سازمان، مجاهدان شهيد محمود عسكريزاده و رسول مشكين فام؛ الگوهاي نخستين فدا و صداقت و پايداري و صلابت ؛ پيشتازاني كه بقول پدر طالقاني ” راه جهاد را گشودند”، پيشگاماني كه در شام تيره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «اميد تاريخ فردا» شدند، مجاهداني كه «غبار از رخ دين زدودند» و از «توحيد و از نوك پيكان رزم»، «ره انقلابي نوين را گشودند» و رودرروي جباران حاكم و مرتجعان دين‌فروش، اين پيام را به‌ارمغان آوردند كه مرزبندي حقيقي نه بين «بي خدا» و«باخدا» به‌گونه‌يي صوري، بلكه بين‌استثمارشونده و استتثماركننده در صحنه عمل اجتماعي و سياسي ترسيم مي‌شود. و عاقبت نيز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان كه توسط دژخيمان ديكتاتوري شاه بر زمين ريخته شد، حقانيت عقيده و آرمان خود را مهر كردند.
واقعيت اين است كه اهميت فداي بزرگ آنان را وقتي مي‌توان خوب فهميد، كه تا اندازه‌يي به‌فضاي سياسي آن موقع ايران اشراف داشته باشيم. دوراني كه بعد از خيانتهاي حزب توده به‌مصدق در سال1332، فضا آكنده از يأس و نااميدي و بي‌عملي بود. روزهاي سختي که مردم و به‌ويژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتري رو‌به رو بودند و از فقدان نور اميد، گرماي فدا و مايه‌گذاشتن و شكافتن راه با پرداخت بهاي آن رنج مي‌بردند.
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، به‌خصوص شخص محمد حنيف‌نژاد، علاوه بر اين‌كه در سال44 راه را باز كردند و با نشان دادن راه نبرد انقلابي، بن‌بست را شكستند، پس از دستگيريشان در سال1350 نيز رسالت خود را ديگر در اين مي‌ديدند كه خون خود را به‌عنوان تضمين پيروزي فديه اين‌راه نمايند. اين حقيقتي بود كه آنها به‌روشني ‌‌آن‌را‌بيان مي‌كردند. اين موضع بسيار مهمي بود كه بنيانگذاران سازمان و به‌طور خاص حنيف كبير روي آن تأکيد ويژه‌يي داشتند. حرفشان اين بود كه تضمين گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابي و سازمان يافته، فدا و شهادت خود آنهاست.
آري شهادت و از دست دادن بنيانگذاران سازمان که يک سرمايه ملي و ميهني براي تمام مردم ايران بودند، به‌رغم اين‌که براي مقاومت مردم ايران بسيار سنگين بود، اما به‌دليل آن كه بذر يک مبارزه‌‌‌‌‌‌‌انقلابي را زير پرچم اسلام انقلابي کاشت، بسيار گرانقدر است. اسلامي که مرتجعان طي يك تاريخ به‌آن خيانت کرده و ‌‌آن‌را‌به‌انحرافش کشيده بودند. به‌همين جهت 4 خرداد كه درحقيقت مسير حوادث آن توسط خود بنيانگذاران رقم زده شد، يك راهگشايي بسيار باشكوه در تاريخ مردم ما بود. اهميت تاريخساز اين مسأله را فقط مي‌توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به‌آن روزگار و يادآوري فضاي يأس‌آلودي كه بر مردم ايران و به‌خصوص روشنفكران حاكم بود، درك كرد و بن بست شكني اين ذبح عظيم را نيز فهميد. بدين ترتيب 4 خرداد در تاريخ ايران به‌يك سرفصل، به‌يك روز مرزبندي تاريخي تبديل شد. خانم مريم رجوي رييس‌جمهور برگزيده‌ي مقاومت تصريحا 4 خرداد را سرفصلي خوانده اند كه مرز دو ايدئولوژي، دو اسلام و دو دنياي متفاوت در رهبري مبارزات مردمي را ترسيم كرده است ؛ « مرز بين‌اسلام شاه و شيخ و ديگر اسلامهاي استثماري با اسلام مجاهدين كه از زمين تا آسمان تفاوت دارد».وراستي كه مجاهدين درگذر قريب 4 دهه پس از شهادت بنيانگذاران، ماندگاري و سرفرازي سازمانشان را درجوشش همان خون مي‌بينند.
در زندگي و رويكرد بنيانگذران سازمان و به‌خصوص آخرين اوج آن درحماسه4 خرداد، چيزي جز نور و يقين و ايمان به‌پيروزي و افق روشن آينده ديده نمي‌شود.حنيف‌نژاد در آخرين پيامش به‌مجاهدين و نسلهاي آينده گفت‌: «روزگاري بود كه گروه شما، كه ما ‌‌آن‌را‌بنياد گذاشتيم، هيچ نداشت، في‌الواقع هيچ، اما به‌تدريج بر امكانات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوي داريد كه بازهم خدا با ماست. همان نيروي عظيمي كه ما را به‌اين‌حد رسانده، قادر است ما را حفظ كند و در كنف حمايت خود گيرد و از هيچ فيضي ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اينها برساند. ليكن ادامه راه خدا هشياري مي‌خواهد، صداقت و احساس مسئوليت مي‌خواهد»
دركتاب «تاريخ سياسي 25ساله ايران»، خاطره‌يي درباره صبح خونين 4 خرداد به‌نقل از يكي از «فعالين نهضت مقاومت ملي ايران و عضو شوراي مركزي جبهه ملي دوم» نقل شده كه بسيار تكان‌دهنده است. اين شخصيت در خرداد1351 در قزل قلعه زنداني بوده است. گروهبان ساقي، رئيس وقت زندان كه از شكنجه‌گران به‌نام و قديمي ساواك بود جريان اعدام حنيف‌نژاد را براي وي نقل كرده كه عينا دركتاب آمده است:صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقي به‌‌سلول من آمد. رنگ‌پريده و عصبي مي‌نمود. احوالش را پرسيدم، گفت: امروز شاهد منظره‌يي بودم كه تا عمر دارم فراموش نمي‌كنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حكم اعدام درباره حنيف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامي‌كه به‌اتفاق يكي ديگر از مأمورين زندان به‌سلول او رفتيم تا او را براي اجراي مراسم اعدام به‌ميدان تير چيتگر ببريم، حنيف‌نژاد بيدار بود. همين كه ما را ديد گفت: مي‌دانم براي چه آمده‌ايد. آن‌گاه رو‌به‌قبله ايستاد و با تلاوت آياتي از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدايا، شاكرم‌به ‌درگاهت. اين توفيق را نصيبم كردي كه در راه آرمانم شهيد شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبي، در حضور قاضي‌عسگر، او را به‌طرف ميدان تير حركت داديم. در طول راه تكبيرگويان، شكرگزاري مي‌كرد و تا لحظه تيرباران بدين كار ادامه داد، گويي به‌عروسي مي‌رفت!»
به‌اين ترتيب صبحگاه 4خرداد1351 با خون كسي رنگين شد كه تاريخ ميهنش را ورق زد. او به‌راستي خورشيد ماندگار ميهنش بود و خونش بدون شك سنگين‌ترين بهايي است كه مجاهدين در مسير تحقق و اثبات آرمانشان داده‌اند. رهبر مقاومت مسعود رجوي در مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همين باره گفته است:‌«پس از سه دهه، آدم خوب مي‌تواند ببيند كه اين بنيانگذاران سازمان، از‌لحاظ عنصر انقلابي و ضداستثماري خيلي مايه‌دار و خيلي جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ايمان مي‌باريد. محصوصاًً محمد حنيف، كه در آن روزگاري كه كسي با اين چيزها كاري نداشت، چنين توانمندي و ظرفيتي داشت، اگرچه مشيت اين بود و شايد هم از بزرگي و نقش و رسالتشان بود، كه روزهاي ماندگاري و رشد و ارتقاي همان مجاهدين را نديدند و در سرفصلي به‌شهادت رسيدند كه هنوز چيزي تعيين‌تكليف نشده بود و همان سازمان مجاهديني هم كه قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با اين‌حال آنها خورشيدي را در افق مي‌ديدند.شايد هم كه من معكوس مي‌گويم و در حقيقت به‌خاطر همان خونها بود كه از قضا مجاهدين آن روزگار، مجاهدين شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود كه چيزي چرخيد. شايد هم‌چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگي ضربه خورده بوديم، اگر آن بها، آن قيمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق مي‌كرد. آن‌موقع، قدر و قيمتش شناخته‌شده نبود، همه‌چيز و همه‌كس مادون اين بودند كه اصلاً اين چيزها فهم و درك شود. امروز نسل ما اين موهبت را دارد كه بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهيد، ارزشي مثل «مريم» را فهم بكند.در مثل ـ‌‌‌و نه در قياس‌ـ اگر امام‌حسين و عاشورايي نبود، خيلي ارزشها مكتوم مي‌ماند و كسي نمي‌فهميد كه حسين كيست. چيزي نبود! حتي براي اين‌كه خودش فهم بشود‌، بايد خودش نثار مي‌شد. اين خيلي سنگين است، ولي اصلاً امام حسين يعني همين ديگر! شكستن بن‌بست يعني همين! از تيرگي و جهل و لجن درآمدن، يعني همين! و خون حنيف سنگين‌ترين بهايي بود كه مجاهدين پرداختند.
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف، بارها و بارها به‌اين فكر افتادم كه راستي اگر بنيانگذار كبيرمان نبود، من خودم در كجا بودم؟ جواب هم برايم روشن است كه در هيچ‌كجا. يعني كه هرگز راه‌يافته و هدايت‌شده نمي‌بودم. اين‌جاست كه با تمام وجود به‌روان پرفتوح او درود مي‌فرستم و از خدا مي‌خواهم كه بر شأن و مراتبش بيفزايد»(2).يك بار ديگر در سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، با درود بر ارواح طيبه آنان و با تأسي به‌سنت جبرشكن، رزمنده و شكافنده مجاهد خلق كه آن پيشتازان بنيان گذاشتند، با آنان تجديد عهد مي‌كنيم و برقيام خود براي تحقق راه و آرمان پرشكوه مجاهد خلق پيمان مي‌بنديم. سلام برآنان و برتبار عقيدتيشان، درود، درود، درود.
بنيانگذار كبير محمد حنيف نژاد بذرافشان نخستين صدق و فدا

محمد حنيف‌نژاد زاده‌‌‌‌‌‌‌سرزمين آزادي‌ستان آذربايجان و تبريز قهرمان است. او در سال1318 به‌دنيا آمد و از نوجواني، وقتي كه 14ـ15ساله بود، در كوران نهضت ملي كردن نفت و مبارزه ضداستعماري دكتر مصدق قرار گرفت.شخصيت سياسيش در سالهاي اوج جنبش ملي و زمامداري دكتر مصدق و از هنگامي‌كه دانش‌آموز دبيرستان بود، شكل گرفت. بعداز دبيرستان، وقتي وارد دانشگاه شد و به‌دانشكده كشاورزي كرج رفت، به‌عنوان نماينده دانشجويان دانشكده كشاورزي در جبهه‌ي‌ملي و يك چهره برجسته در مبارزات دانشجويي شناخته مي‌شد.
او در سالهاي 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادي بود. حدود 10سال بعد از كودتاي 28مرداد، موقعي‌كه شاه براي ادامه حيات رژيمش، دست به‌رفرم زد و به‌اصطلاح «انقلاب سفيد» راه انداخت، ساواك شاه فعال‌ترين عناصر احزاب و جنبش دانشجويي را كه در آن‌موقع، موتور مبارزه ضدديكتاتوري بودند، دستگير كرد.به اين ترتيب محمد حنيف‌نژاد و سعيدمحسن كه هر دو از چهره‌هاي جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاري رفراندوم قلابي شاه، توسط ساواك دستگير مي‌شوند. در همين دوران زندان است كه محمد و سعيد به‌اين نتيجه مي‌رسند كه دوران حيات جريانهاي سياسي سنتي به‌پايان رسيده و از همانجا نقش پيشتازانه خود را آغاز مي‌كنند. آنها تا شهريور42 در زندان بودند.
بعداز خلاصي از زندان به‌سربازي رفتند، ولي با هم در ارتباط بودند. دوران سربازي محمد حنيف در پادگان سلطنت‌آباد و توپخانه اصفهان سپري شد. او انبوهي كتابهاي نظامي را از پادگان به‌خانه مي‌آورد و مطالعه مي‌كرد. لحظه‌يي از پيگيري شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشي كه به‌مبارزه مربوط مي‌شد و پيدا كردن راه مبارزه غافل نبود. و اين در شرايطي بود كه در آن روزگار سياه ناشي از انقلاب سفيد! بسياري از كباده‌كشان اسم و رسم‌داري در عالم سياست، حتي در اصل و ضرورت مبارزه شك داشتند و به‌ضد آن، يعني رها كردن مبارزه مي‌رسيدند. چون‌كه ديگر در چارچوب احزاب و جريانهاي سياسي موجود، امكاني براي ادامه مبارزه وجود نداشت.
اما محمد حنيف‌نژاد و يارانش با مطالعه عميق شرايط تاريخي و اجتماعي ايران، بن‌بست مبارزاتي آن روزگار را شکستند و با تأسيس يک سازمان انقلابي پيشتاز براساس ايدئولوژي اسلام و با تأکيد بر مبارزه‌‌‌‌‌‌‌مسلحانه انقلابي دربرابر ديکتاتوري فاسد شاه راهي نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزاديخواهانه‌‌‌‌‌‌‌مردم ايران گشودند. راهي که به‌خصوص با زدودن زنگارهاي طبقاتي از چهره‌‌‌‌‌‌‌اسلام و مرزبندي با ارتجاع تئوري راهنما و چراغ هدايت مبارزه‌‌‌‌‌‌‌رهاييبخش مردم ايران در سالها و دهه‌هاي بعد گرديد.
مجاهد شهيد سعيد محسن بن بست شكن و راهگشا
شهيد بنيانگذار سعيد محسن، در سال1318 در يک خانواده‌‌‌‌‌‌‌متوسط در زنجان به‌دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه‌اش را در همان شهر گذراند و بعد براي ادامه تحصيل به‌تهران آمد و در رشته مهندسي تأسيسات دانشكده فني دانشگاه تهران، فارغ‌التحصيل شد. دوران دانشجويي سعيد مصادف بود با تحولات سياسي سالهاي 39 تا 42. سعيد قبل‌از بنيانگذاري سازمان، به‌دليل فعاليتهاي سياسيش دو‌بار به‌زندان افتاده بود، بار‌دوم هنگامي بود كه عضو كميته‌‌‌‌‌‌‌دانشجويان نهضت آزادي بود و در شب اول بهمن سال41 دستگير شد و از همان‌جا رابطه‌اش با محمد حنيف‌نژاد هرچه نزديكتر شد.
سعيد در آن سالهاي پرتلاطم، بطلان روشهاي كهنه‌يي را كه سران نهضت آزادي مبلغش بودند، در عمل مبارزاتي تجربه كرد و شكست آنها را ديد و از همان‌جا بود كه به‌جانب حنيف‌نژاد شتافت، تا او را در بنيانگذاري سازمان ياري كند. پيش‌از آن هم با اصغر بديع‌زادگان آشنا شده بود. سيل جواديه در سال41 و خراب شدن انبوهي از خانه‌هاي مردم محروم جنوب شهر، از حوادثي بود كه دانشجويان و روشنفكران متعهد آن دوره را براي كمك به‌مردم برانگيخته بود. سعيد در رأس فعاليتهاي دانشجوياني بود كه براي كمك به‌مردم جواديه اكيپهاي تعميراتي تشكيل داده بودند.
در سال41 هم كه زلزله در آوج قزوين ويرانيهاي زيادي به‌بار آورد، سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان در رأس گروههاي دانشجويي بودند که چند‌ماه شبانه‌روزي به‌كار در‌ميان مردم پرداخته بودند. به‌زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه‌‌‌‌‌‌‌سياسي سعيد باعث شده بود كه در دوران سربازي به‌جهرم تبعيدش كنند. با آن كه سعيد افسر وظيفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه‌جاي ايران چشم ديدن نظاميان شاه را نداشتند، اما روحيه‌‌‌‌‌‌‌انقلابي و مردميش و جاذبه‌‌‌‌‌‌‌او در ميان مردم چنان تأثيري به‌جا گذاشته بود كه مردم روستاهاي اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعيد» ياد مي‌كردند.
پس از پايان خدمت نظام وظيفه، سعيد به‌تهران آمد و در كارخانه ارج و سپس كارخانه‌‌‌‌‌‌‌سپنتا به‌كار مشغول شد. او هم‌زمان به‌فعاليتهاي سياسي خود ادامه داد. مطالعات عميق و زندگي با محرومترين اقشار جامعه از سعيد محسن عنصري ساخته بود كه ديگر فعاليتهاي رفرميستي جبهه‌‌‌‌‌‌‌ملي و نهضت آزادي وي را ارضا نمي‌كرد. در اين ايام او شبانه‌روز در فكر يافتن چاره‌يي براي خروج از بن‌بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنيف‌نژاد به‌ضرورت تأسيس يك سازمان انقلابي و حرفه‌يي براي گشودن بن‌بست مبارزاتي پي‌برد و به‌همراه او و ‌اصغر بديع‌زادگان در زمره‌‌‌‌‌‌‌بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران در‌آمد.
سعيد محسن پس از تأسيس سازمان، به‌طور خستگي‌ناپذير كار مي‌كرد و هفته‌يي 16جلسه و قرار اجرا مي‌نمود. او در جريان ضربه‌‌‌‌‌‌‌شهريور سال1350 توسط ساواك شاه دستگير و به‌زندان افتاد. يكي از مجاهدان همزنجير سعيد، درباره سعيد درزندان چنين نوشته است‌: «در ارديبهشت51 كه بيدادگاههاي شاه خائن، بنيانگذاران، اعضاي مركزيت و كادرهاي سازمان را محاكمه مي‌كردند، با سعيد محسن و دو نفر ديگر هم‌سلول بودم. سلول كوچك يكنفره‌يي بود. سعيد شعله‌‌‌‌‌‌‌سلول بود و به‌آن گرما، نور و نشاط مي‌بخشيد و وضع روحيش هيچ تفاوتي با شرايط قبل از دستگيري و خارج از زندان نداشت. همان ‌طور شوخ و بانشاط برايمان شعر مي‌خواند، شوخي مي‌كرد، افسرهاي زندان را كه براي بازديد سلولها مي‌آمدند دست مي‌انداخت. در عين حال به‌هيچ‌وجه از وظايفش غافل نبود. ارتباطات مخفيانه‌اش با بقيه‌‌‌‌‌‌‌سلولها و با‌«محمدآقا» برقرار بود. پيامها را مي‌فرستاد و مي‌گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت مي‌كرد. اطلاعيه‌‌‌‌‌‌‌مشتركش با «محمدآقا» در همين شرايط، صادر گرديده و به‌بيرون از زندان فرستاده شد. دفاعيه‌‌‌‌‌‌‌تكاندهنده و مفصلي را كه در بيدادگاه نظامي خواند طي 5ـ6ساعت در همين روزها نوشت. در اين دفاعيه رژيم پهلوي را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذيل سكه‌‌‌‌‌‌‌يك پول كرد».
سعيد محسن پس از تحمل ماهها شكنجه در 4خرداد1351، به‌همراه ساير بنيانگذاران و اعضاي مركزيت سازمان به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌اعدام سپرده شد تا خون پاكش فديه‌‌‌‌‌‌‌رهايي خلق و ماندگاري و آينده‌داري سازمان مجاهدين خلق ايران شود.
مجاهد شهيد اصغر بديع زادگان سمبل جاودان مقاومت در زير شكنجه
شهيد بنيانگذار، اصغر بديع‌زادگان در سال1319 در اصفهان به‌دنيا آمد.خردسال بود كه خانواده‌اش به‌تهران آمدند و او دوره دبيرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسي شيمي از دانشكده فني دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شد. اصغر در دوران تحصيل در دانشگاه به‌فعاليت سياسي پرداخت، اما هيچ‌يك از افراد خانواده‌اش اطلاعي از فعاليتهاي او نداشتند و ساواك شاه نيز تا هنگام دستگيريش هيچ سابقه‌يي از او نداشت. آن‌چه در اصغر بارز بود، همين رازداريش بود.
بعداز سربازي، در كادر آموزشي دانشكده فني دانشگاه تهران به‌كار پرداخت و از همان دوران رابطه‌اش با محمد حنيف و سعيد محسن محكمتر شد. اصغر طي سالهاي 44 تا 50 به‌واسطه حرفه‌اش در دانشكده فني دانشگاه تهران، كه امكان تماس با دانشجويان و استفاده از امكانات دانشگاه را به‌او مي‌داد، در رشد سازمان چه از نظر نيروي انساني و عضوگيري و چه از جهت تأمين امكانات، خدمات ارزنده‌يي انجام داد.
دروراي همه اين ويژگيها و خدمات اصغر به‌جنبش انقلابي و نقش او در بنيانگذاري و ارتقاء سازمان، آن چه كه نام او را در تاريخ مجاهدين جاودانه كرده، مقاومت اسطوره‌يي او در زير شكنجه است. بهتر است بگوييم كه اصغر بديع‌زادگان، بنيانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدين در زير شكنجه تا فراسوي توان و طاقت انساني است. او پايه‌گذار اين سنت مجاهدي است كه هيچ مرزي و حدي براي مقاومت وجود ندارد و هيچ توجيهي را براي تسليم نبايد به‌رسميت شناخت. اصغر، مصداق بارز اين جمله‌‌‌‌‌‌‌نغز است که خودش گفته است: «ارزش هرکس درمبارزه به‌اندازه‌‌‌‌‌‌‌مايه‌يي است که در اين‌راه مي‌گذارد. چگونه مي‌توان کسي را که چيزي از دست نداده است، مبارز خواند». اصغر خود همه‌چيزش را در راه رهايي مردم ايران فدا کرد.
‌مجاهد شهيد رسول مشكين فام سمبل صلابت و قاطعيت انقلابي

رسول مشکين‌فام در سال1325 در شيراز به‌دنيا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبيرستان را طي كرد. طي سالهاي40 تا 42 كه رسول آخرين سالهاي دبيرستان را مي‌گذراند، از نزديك شاهد ماجراي سركوبي قيام عشاير فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و دستاوردهاي او در تماس و رابطه نزديك با روستاييان و عشاير فارس بهره بسيار برد)، او سپس در دانشكده‌‌‌‌‌‌‌كشاورزي كرج مشغول تحصيل گرديد و از همين زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار كند. در پايان تحصيلاتش به‌سربازي رفت و از دوسال دوران سربازي در كردستان حداكثر استفاده را به‌منظور انجام تحقيقات گسترده‌يي درباره تاريخچه و سوابق جنبش مسلحانه كردستان به‌عمل آورد و تحقيقاتش را در زمينه تأثير اصلاحات ارضي شاه بر روستاهاي ايران تكميل كرد.
در زمره‌‌‌‌‌‌‌خدمات ارزنده رسول مشكين‌فام، تحقيقات او درباره روستاهاي ايران است. رسول ماهها از نزديك با مردم محروم اين مناطق زندگي كرد و با عشق و شوري بي‌پايان رنجها و مرارتهاي روستائيان را بررسي نمود. كتاب «روستا و انقلاب سفيد» ثمره‌‌‌‌‌‌‌تحقيقات ارزنده‌‌‌‌‌‌‌اوست.
اراده و قاطعيت شگفت‌انگيز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده‌يي به‌سازمان شد. او در هر مأموريت با جسارتي بي‌نظير و با تيزهوشي خلاقانه‌‌‌‌‌‌‌خود تمامي امکانات پيرامونش را جهت پيشبرد مسئوليت خويش به‌کار مي‌گرفت و از همين رو بارها خطيرترين وظايف خود را با موفقيت کامل به‌پيش برد.
رسول هرجا که بود چه در ميان مردم و چه در جمع مجاهدين، چه در سالهاي اوليه‌‌‌‌‌‌‌که مجاهدين با دشواريهاي پايه‌گذاري يک سازمان سياسي نظامي در زير اختناق و سرکوب ساواک روبه‌رو بودند و چه در شکنجه‌گاههاي دژخيمان ساواک هرگز روحيه‌‌‌‌‌‌‌رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ويژگي انقلابي که به‌دوستان روحيه مي‌داد و دشمنانش را خوار و خفيف مي‌کرد. مجاهد قهرمان رسول مشکين فام از اعضاي مركزيت سازمان در سحرگاه خونين چهارم خرداد51 همراه با محمد حنيف و ياران قهرمانش در تاريخ مبارزات مردم ايران جاودانه شد.
مجاهد شهيد محمود عسگريزاده بيقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت
محمود عسگري‌زاده، از اعضاي برجستةمركزيت مجاهدين در سال1325 در يك خانوادةكارگري در شهر اراك به‌دنيا آمد. در دوراني كه تحصيلات متوسطه را مي‌گذراند خانواده‌اش به‌تهران آمدند. محمود هميشه براي تأمين مخارج تحصيلش كار مي‌كرد و با رنج و محروميت به‌خوبي آشنا بود. او پس از عضويت در سازمان به‌دليل شايستگي‌هايش به‌سرعت مسئوليتهاي هرچه بيشتري را برعهده گرفت. محمود كه در ماشين‌سازي تبريز به‌كار اشتغال داشت، هم‌زمان مسئوليت شاخةتشكيلات تبريز را نيز عهده‌دار بود.
در سال1349 به‌عضويت مركزيت سازمان در آمد و مسئوليت اطلاعات سازمان را به‌عهده گرفت. دستاوردهاي محمود به‌عنوان مسئول اطلاعات سازمان جلوه‌يي از جديت و پشتكار اين مجاهد والامقام بود. شاخةتحت مسئوليت او توانست در مدت نسبتاً كوتاهي درمورد 1300نفر از اعضاي ساواك شاه، به‌اطلاعات دقيقي از محل سكونت، محل كار، مسيرهاي تردد، مشخصات ماشينها و امثالهم دست پيدا كند.
تحت مسئوليت محمود، هم‌چنين بسياري از زندانها و شكنجه‌گاهها و خانه‌هاي امن ساواك شناسايي گرديد. ازهمين‌رو دژخيمان ساواك، به‌خاطر كينه و وحشتي كه از اين مجاهد قهرمان داشتند، او را به‌زير شديدترين شكنجه‌ها بردند. با اين‌حال محمود با مقاومتي شگفت‌انگيز، داغ دستيابي ساواك به‌اطلاعات سازمان را به‌دلشان گذاشت و آنها را در اين ميدان هم شكست داد.
يكي از مجاهدان همرزم، دربارةمجاهد شهيد محمود عسگري‌زاده مي‌گويد: محمود از آن مجاهديني بود كه در هر محيطي قرار بگيرند، ‌‌آن‌را‌تحت‌تأثير قرار داده و تغيير مي‌دهند. او شخصيت بسيار اكتيو و نافذي داشت. از آن دسته انقلابيوني بود كه در آن واحد مي‌توانند در زمينه‌هاي مختلف فعال و تأثيرگذار باشند. مثلاً در همان حال كه عضو كميتةمركزي سازمان بود و مسئوليتهاي سنگيني به‌عهده داشت، در حركتها و اعتصابهاي دانشجويي نيز بسيار فعال بود و هم‌چنين بار معيشت خانواده خود را نيز به‌دوش مي‌كشيد.
محمود به‌خاطر شخصيت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه‌رو بود و از اين طريق امكانات زيادي را براي سازمان فراهم مي‌آورد. به‌علت همين ويژگيها، به‌لحاظ امنيتي، عاديسازي بالايي داشت و كسي نمي‌توانست به‌موقعيت سازماني و تشكيلاتي او پي ببرد.
محمود در دانشكدةعلوم بازرگاني تحصيل مي‌كرد و به‌علت نقشش در سازماندهي اعتصابات دانشجويي، توسط ساواك از دانشكده اخراج شد. اما به‌خاطر محبوبيت زيادي كه در دانشكده و در بين دانشجويان داشت، دانشجويان به‌پشتيباني از او اعتصاب كردند تا اين‌كه رژيم ناگزير شد او را به‌دانشكده برگرداند.
محمود نسبت به‌محرومان، عشق و دلسوزي خاصي داشت، در سال46 كه خدمت سربازي خود را در تبريز با درجه ستوان دومي مي‌گذراند، روابط بسيار صميمانه‌يي با سربازان برقرار كرده بود، از‌جمله اقداماتي كه او را در ميان سربازان بسيار محبوب كرده بود، اين بود كه باشگاه افسران پادگان را كه طبق معمول ارتش شاه، ويژه افسران بود، عمومي كرد تا سربازان نيز بتوانند از آن استفاده كنند. اگر چه افسران از اين كار ناراحت و گزيده بودند، اما به‌خاطر محبوبيت بسيار محمود در ميان سربازان، نمي‌توانستند واكنشي نشان دهند.
اما اوج شخصيت والا و جوهره‌‌‌‌‌‌‌انقلابي محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن مي‌توان ديد. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به‌علت سادگي ظاهري و در واقع پيچيدگي محمود، ساواك تا ماهها هنوز پي به‌موقعيت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت‌كوشي و دشمن‌ستيزي خاص خود، اطلاعات بسيار ذيقيمتي از رژيم به‌دست آورده بود، وسعت و دقت اين اطلاعات، كه در جريان ضربه، به‌دست ساواك افتاد، رژيم شاه را به‌شدت دچار وحشت كرد. ساواك به‌شدت در صدد بود تا در بياورد كه اين اطلاعات چگونه و از چه طريق به‌دست‌سازمان افتاده است، محمود كليه‌‌‌‌‌‌‌مسئوليتها را در اين زمينه به‌عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئوليت خود را با حسابشدگي بي‌اطلاع جلوه داد و همه‌‌‌‌‌‌‌اتهامات را متوجه خود كرد، البته اين كار به‌بهاي به‌جان خريدن شديدترين شكنجه‌ها بود، بعد هم با محمل‌سازيهاي دقيق و ايستادگي بر سر آنها، سرنخ اين اطلاعات را كور كرد و مانع از آن شد كه ساواك از او به‌كس ديگري دست پيدا كند.
محمود هم‌چنين با روحيةبالايي كه داشت، بازجوهاي ساواك را در اوج عربده‌كشيها و قدرت‌نماييهاي آنها به‌تمسخر مي‌گرفت و با ريختن ابهت پوشالي ساواك و بازجويان، به‌همرزمانش كه زير شكنجه بودند، روحيه مي‌داد. محمود عسگري‌زاده، عضو برجسته مركزيت مجاهدين در 4خرداد51 همراه با بنيانگذاران سازمان توسط دژخيمان شاه تيرباران گرديد.

سوم خرداد و ياد سه طلايه دار

” تاريخ توالي فصول نيست!”
فدايي شهيد امير پرويز پويان
سوم خرداد ماه سال 1350 ياد آور خاطره سه تن از طلايه داران راه رهايي خلق, پيشتازان فدايي امير پرويز پويان, رحمت الله پيرو نذيري و اسكندر صادقي نژاد است كه در نبردي حماسي و نابرابر با مزدوارن رژيم ضد خلقي شاه در خانه‏اي تيمي،تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خونشان رزميدند و مرز سرخي بين سازشكاري و تسليم طلبي و نبرد و پايداري و وفاداري به عهد و پيمان با خلق و آرمانشان تا به آخر كشيدند.
انقلابي دلير شهيد امير پرويز پويان در سال 1325 در مشهد بدنيا آمد.فعاليتهاي سياسي خود را در دوره دبيرستان شروع كردو از بنيانگذاران هسته اوليه سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران بود.او همراه با فدايي شهيد مسعود احمد زاده از طريق تماس‌هايي با مشهد توانستند در اسفند ۱۳۴۷ هسته‌اي را در اين شهر ايجاد کنند. آنها سپس با گروه جزني –ظريفي پيشگام تدوين و برداشتن نخستين گام‌هاي عملي مبارزه چريکي در ايران بودند.
پويان در آن سالها كه مبارزه انقلابي نهالي كوچك , و دشمن تا دندان مسلح گرم در كار شكنجه و شكار پيشتازاني كه بن بست زمان را شكسته بودند بود, در مقاله ” ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا” بي‌تحركي و انفعال گروه‌هايي كه صرفا به مبارزه سياسي اعتقاد داشتند، را مورد حمله قرار داد و اين انفعال را "تئوري بقا" ناميد.”رد تئوري بقا” پاسخ پويان به مدعيان ترسو و تسليم طلبي بود كه تشديد اختناق و سركوب را به حساب انقلابيون ميگذاشتند . او معتقد بود:”نظريه‏ي "تعرض نکنيم تا باقي بمانيم" در حقيقت چيزي جز اين نيست که بگوئيم: "به پليس اجازه دهيم تا بدون برخورد با مانع ما را در نطفه نابود کند".اين مقاله در ميان دانشجويان و روشنفكران وسيعا پخش شد و تاثير عميقي بر آن‌ها گذاشت. يادشان گرامي باد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

پاسخ ملت ايران , به نمايش انتخابات رياست جمهوري رژيم آخوندي, فقط طرد و تحريم است.

مردم ايران, نمايش انتخابات رياست جمهوري رژيم نامشروع آخوندي را همچون نمايشهاي قبلي اش قاطعانه تحريم مي كنند و يك بار ديگر و محكمتر از هميشه دست رد به سينه فاشيسم ديني حاكم بر ايران خواهند زد.
انتخابات در اين رژيم تنها ابزاري براي تحكيم سلطه ديكتاتوري مذهبي و تقسيم قدرت در ميان باندهايي است كه وجه مشترك آنها دست داشتن در كشتار و سركوب, صدور تروريسم و بنيادگرايي و چپاول ثروتهاي مردم ايران است. از اين رو پاسخ ملت ايران به اين نمايشها فقط طرد و تحريم است و كسي جز عوامل سركوب و غارت و جيره خواران اين رژيم، كه بيش از 3درصد جامعه را تشكيل نمي دهند، در اين نمايش قلابي شركت نمي كند و هر گونه امداد رساندن به اين نمايشها آب ريختن به آسياب سركوب و ترور اين ديكتاتوري ضدبشري است. سردمداران رژيم به خوبي مي دانند اگر براي رأي مردم كمترين احترامي قائل باشند و به انتخابات آزاد گردن بگذارند بلافاصله و براي هميشه از صحنه تاريخ ايران حذف خواهند شد, به همين خاطر است كه به فراخوانهاي مكرر مقاومت ايران طي سه دهه گذشته مبني بر برگزاري انتخابات آزاد تحت نظارت ملل متحد و در چارچوب حاكميت مردم, تنها با سركوب بيشتر پاسخ داده اند.
در نظام منحوس ولايت فقيه، تمامي اهرمهاي قدرت در دست ولي فقيه است و رئيس جمهور چيزي جز يك گماشته گوش به فرمان نيست. طبق اصل 110 قانون اساسي، ولي فقيه سياستهاي رژيم را تعيين مي كند و فرماندهان عالي نظامي و پليس و سپاه پاسداران و همچنين بالاترين مرجع قضايي , رئيس شبكه واحد راديو و تلويزيون كشور و ملايان شوراي نگهبان را منصوب مي كند.
طبق اصول 99 و 93 قانون اساسي, شوراي نگهبان منصوب ولي فقيه, بر هر انتخاباتي نظارت مي كند, و تعيين صلاحيت كانديداها را برعهده دارد. طبق قانون انتخابات, كليه انتخاب شوندگان بايستي«اعتقاد قلبي و التزام عملي به ولايت فقيه» داشته باشند. نتيجه و تكليف نمايش انتخابات رياست جمهوري كه قرار است ماه آينده برگزار شود, پيشاپيش توسط ولي فقيه رژيم تعيين شده است. او تمامي تدابير لازم را براي تقلبهاي نجومي و ارائه ارقام قلابي شركت كنندگان و نهايتا در آوردن كانديداي مطلوب خودش به عمل آورده است. سپاه پاسداران مجري اصلي نيات شوم خامنه اي و صحنه چرخان انتخابات است.
4سال پيش نيز اين سپاه پاسداران بود كه به خواست او, پاسدار احمدي نژاد را از صندوقهاي راي بيرون آورد. ولي فقيه رژيم كه از بايكوت سراسري انتخابات توسط مردم ايران مطمئن است, براي سازمان دادن تقلبهاي كلان, اين بار رسما و علنا خواستار ورود بسيج سپاه پاسداران به فعاليتهاي انتخاباتي شده است.
كانديداهاي اصلي نمايش جديد, بخوبي از ماهيت اين نمايش خبر مي دهند. پاسدار احمدي نژاد, رييس جمهور فعلي رژيم, پاسدار رضايي سركرده سابق سپاه پاسداران, ميرحسين موسوي، نخست وزير 8 سال دوران جنگ ضد ميهني و يكي از اصلي ترين دست اندركاران صدور تروريسم و اعدام زندانيان سياسي, از جمله قتل عام 30هزار زنداني در تابستان 1367 و آخوند مهدي كروبي، رئيس سابق مجلس آخوندها، اصلي ترين كانديداها مي باشند. آنها ساليان متمادي بالاترين مناصب را در اين رژيم بر عهده داشته و در عداد بزرگترين جنايتكاران تاريخ معاصر ايران هستند., آنها با هر معياري مي بايست به خاطر جنايت عليه بشريت محاكمه شوند.دبيرخانه شوراي ملي مقاومت22ارديبهشت1388(12آوريل2009)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

يادي از شهيدان طلايه دار خلق در اين ماه

12 ارديبهشت 1347– 2 مِه‌: شهادت اسماعيل شريف‌زاده، از پيشتازان جنبش مردم كردستان
روز دوازدهم ارديبهشت‌ سال 1347، اسماعيل شريف‌زاده، روشنفكر انقلابي كرد طي يك درگيري با نيروهاي سركوبگر شاه دريكي از روستاهاي بانه، به‌شهادت رسيد. اسماعيل شريف زاده در سال 1345 به‌همراه تني چند از جوانان انقلابي كرد از‌جمله سليمان معيني، عبدالله معيني، محمد امين سراجي و ملا آواره، ”كميته انقلابي حزب دموكرات كردستان ” را به‌قصد شروع مبارزه چريكي دهقاني درايران بنيان گذاشت. آنها ابتدا در اطراف مهاباد و بانه و سردشت به‌كار تبليغي و سياسي در ميان روستائيان پرداختند و قصد داشتند پس از زمستان سال 46 عمليات مسلحانه را شروع كنند. ژيم شاه نيز كه از تحركات اين گروه باخبرشده بود، با بسيج نيروهاي نظامي و به‌خدمت گرفتن مزدور و جاش منطقه وسيعي از خانه تا بانه و تا سنندج و پاوه و نوسود را براي ضربه زدن به‌اين گروه، زيركنترل گرفت. اولين اكيپ به‌رهبري شريف زاده در12 ارديبهشت 1347 وارد منطقه شد كه دريكي از روستاهاي بانه به‌محاصره دشمن درآمد. دراين درگيري نابرابر شريف زاده ويارانش به‌شهادت رسيدند.هسته بعدي ملاآواره بود كه درمنطقه سردشت محاصره شد و ملاآواره شهيد و يا دستگير و اعدام گرديد. درخرداد همان سال سليمان معيني به‌شهادت رسيد و درتيرماه هم عبدالله معيني دراطراف روستاي قالوي بوكان، كه بعدا توسط اهالي به‌روستاي قالوي معيني تغييرنام يافت، به‌شهادت رسيد. رژيم شاه متعاقبا توسط اويسي جنايتكار به‌كشتاروحشيانه مردم و مبارزان كرد دركردستان دست زد، بسياري را به‌شهادت رسانده و بسياري را به‌زندان افكند
12 ارديبهشت 1340 – 2 مِه‌: شهادت دكتر خانعلي و روز معلمدكتر خانعلى
روز دوازدهم ارديبهشت سال1340، تظاهرات فرهنگيان و معلمان كشور كه در اعتراض به‌حقوق ناچيز خود از چند روز قبل دست به‌اعتصاب زده بودند با سركوب حكومت شاه مواجه شد. اين تظاهرات كه در برابر مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان تهران برپا شده بود با به‌رگبار بستن صفوف معلمين توسط پليس شاه به‌خاك و خون كشيده شد و دكتر خانعلي دبير دبيرستانهاي تهران به‌شهادت رسيد. از آن پس اين روز به‌عنوان روز معلم شناخته شد. به‌دنبال شهادت دكتر خانعلي اعتراضات گسترده‌يي عليه حكومت شاه نسبت به‌اين جنايت در سراسر كشور صورت گرفت و رژيم شاه مجبور به‌عقب نشيني‌هايي در جهت اعطاي برخي تسهيلات به‌فرهنگيان شد.
ارديبهشت 1361 – 2 مِه‌: شهادت محمد ضابطي عضو مركزيت به‌همراه گروهي از ديگر مسئولان، كادرها و اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران
روز دوازدهم ارديبهشت سال 1361 طي سلسله‌يي از درگيريها بين پاسداران سركوبگر و شبكه ويژه اطلاعاتي رژيم خميني با گروههايي از اعضا و كادرهاي مسؤل سازمان مجاهدين خلق ايران در تهران، محمد ضابطي عضو مركزيت سازمان مجاهدين به‌همراه جمعي از كادرها، مسئولان و اعضاي مجاهدين به‌شهادت رسيدند. محمدضابطي و اغلب مسؤلان مجاهدين كه در اين نبردها به‌شهادت رسيدند از زندانيان سياسي زمان شاه بودند كه براي آزادي مردم ايران شكنجه‌هاي بسيار ديده بودند. آنان پس از پيروزي انقلاب ضد سلطنتي، فريب خميني را نخوردند و به‌عهد خود بر آزادي مردم ايران وفادار ماندند. در اين روز مجاهدين خلق، نصرت رمضاني، سوسن ميرزايي، فاطمه يوسفي، زكيه محدث، فرشته ازهدي، قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، احمد كلاهدوز، محمد توانائيان فرد، مهين خياباني خواهر سردار خياباني، تقي اوسطي، اقدس تقوي و اميرهوشنگ آق‌بابا پس از ساعتها رويارويي با دژخيمان جنايتكار دريك نبرد نا برابر به‌شهادت رسيدند.
مجيد شريف واقفى، شهيد ايستادگى بر‌سر آرمان و اصول دربرابر اپورتونيستهاى چپ‌نما
16ارديبهشت ياد آور خاطره‌يى دردناك درجنبش انقلابى مردم ايران و به خصوص سازمان مجاهدين خلق ايران است. در روز 16 ارديبهشت سال 1354،سردمداران خيانتكار جريان اپورتونيستى چپ نماكه با يك كودتاى خائنانه و با غصب نام و آرم و تمامى امكانات سازمان، مدعى تغيير ايدئولوژى سازمان شده بودند، دست به ترور ناجوانمردانه مجيد شريف واقفى زدند. بدين ترتيب مجاهد قهرمان مجيد شريف واقفى، خون پاكش را فديه ايستادگى برسرپيمان وآرمان و اصول سازمان در برابر اپورتونيستهاى چپ نما كرد.مجاهد شهيد مجيد شريف‌واقعى بعد از ضربه شهريور سال50و دستگيرى بخش عمده اعضا و كادرهاى سازمان در كنارمجاهدان كبير احمد و رضا رضايى و فرمانده كاظم ذوالانوار، نقش عمده‌يى در بازسازى تشكيلات سازمان، ايفا نمود. پس از دستگيرى فرمانده ذوالانوار، مجيد در مهرماه‌51 به‌عضويت مركزيت سازمان درآمد.او در جريان سلطه منحرفان چپ‌نما بر‌سازمان تلاش كرد تا با گردآورى عده‌يى از اعضاى سازمان كه بر اثر اقدامهاىضدانقلابى اپورتونيستها پراكنده شده بودند، در برابر جريان اپورتونيستى و غصب مواضع و امكانات سازمان مقاومت كند. كارى كه خشم چپ‌نمايان خائن را برانگيخت و موجب شد توطئه قتل او را طرحريزى كنند.خائنان چپ‌نما كه تصور مى‌كردند با نابودى فيزيكى مجيد ويارانش مي‌توانند رشد و بالندگى شجره طيبه مجاهدين را متوقف كنند، در بعد‌از‌ظهرروز 16ارديبهشت در يكى از خيابانهاى خلوت تهران، او را به‌شهادت رساندند و پس از انتقال پيكر بي‌جانش به بيابانهاى حومه تهران، آن را به آتش كشيدند.اپورتونيستهاى چپ‌نما، با ضربه خيانت ‌بار خود به بزرگترين سازمان انقلابى و جنبش انقلابى عليه رژيم شاه، بزرگترين خدمت را به ساواك نموده و موجب بروز زودرس و قدرت‌گيرى جريان راست ارتجاعى به سردمدارى خمينى وآخوندهاى وابسته به او گرديدند.ضربه جريان اپورتونيستى چپ‌نما بر پيكر سازمان در سال54، بسا عظيم و سهمگين بود و تماميت سازمان را از جهات مختلف به زيرضرب برد.اين ضربه به‌لحاظ ايدئولوژيك، سياسى،تشكيلاتى، تاريخى و اجتماعى به‌هيچ‌وجه با ضربه ساواك در سال50،كه در آن بيش از 90درصد كل كادرهاى سازمان و صددرصدمركزيت سازمان دستگير شدند، قابل مقايسه نبود و بسا سهمگين‌تر، سخت‌تر و تلخ‌تربود و آثار مهلك‌تر وتباه‌كننده‌ترى داشت. در يك كلام در سال50 سازمان از دشمن اصليش يك ضربه نظامى خورد ولى از لحاظ سياسى، ايدئولوژيك و حتى اجتماعى، سرفرازبود و از قضا جهش و ارتقاء تصاعديش از همان زمان آغاز شد و با اقبال عظيم سياسى واجتماعى مواجه شد. به دنبال ضربه سال 1350، اخبار مقاومتهاى مجاهدين درزندان و در زير شكنجه و هم چنين دفاعيات كوبنده و موثر آنها در دادگاهها، براى اولين‌بار در بين مردم ، آن هم درشرايط اختناق و سكون و سكوت آن دوران منعكس مى‌شد و به آنها روحيه و اميد مي‌داد.اما درنقطه مقابل آن، ضربه اپورتونيستها يك ضربه ايدئولوژيكى از درون بود. يك جريان خائنانه‌كه با كودتاى اپورتونيستى بر سرنوشت سازمان مسلط شده بود و با غصب نام و آرم سازمان مدعى بود كه سازمان تغيير ايدئولوژى داده و ماركسيست شده است.سازمانى كه ايدئولوژى مشخص اسلام انقلابى را با آرم وآيه و شعارهاى خود متجلى مى‌كرد و خون بنيانگذاران و اعضاى مركزيت وديگر كادرهايش را در اين راه و براى اين آرمان نثار كرده بود. ضربه اپورتونيستى نه‌فقط تمامى دستاوردهاى سازمان را تا آن تاريخ به‌بادمى‌داد بلكه آثار منفى و مخرب آن سازمان را به زير صفر پرتاب مى‌كرد و تا آن‌جا كه به شرايط مشخص آن دوران برمى‌گردد، ضربه قابل جبرانى نبود.مجاهد قهرمان مجيد شريف واقفى در مقابل اين كودتاى اپورتونيستى مقاومت ‌كرد و بر اصول سازمان پافشارى ‌نمود. او خواستار آن بود كه ارتباط فعالتر با زندان برقرار شود و مشكلات ومسائلى را كه اپورتونيستها ابتدا به‌صورت ابهام و سؤال مطرح مي‌كردند، به زندان انتقال داده و به اطلاع مسعود ،يگانه بازمانده مركزيت و رهبرى سازمان برساند.اما اپورتونيستها كه اهداف شومى را در سر مى‌پروراندنداولين كارشان تصفيه مجيد بود.آنها تمام امكانات مادى و حتى سلاح او را گرفتند، اين در شرايطى بود كه او براى ساواك شناخته‌شده و جانش در خطر بود. درشرايطى كه مجاهد شهيد شريف‌واقفى براى بازسازى تشكيلات سازمان و برقرارى ارتباط با كسانى كه به اصول سازمان وفادار مانده بودند، تلاش مي‌كردو نيازمند مباحث و آموزشهاى ايدئولوژيك سازمان برمبناى منابع اصيل و تدوين شده سازمان بود، اپورتونيستها كليه منابع سازمانى را از بين برده و از دور خارج كرده بودند. آنها براى اعمال فشار بر مجاهدين ووادار كردن آنها به دست كشيدن از عقايد خود از هيچ رفتار سركوبگرانه و ضد انسانى فروگذار نكردند.تمام امكانات را از آنها دريغ مي‌كردند،آنها را ايزوله كرده و تحت فشار قرار مي‌دادند، تصفيه مي‌كردند و حتى امكانات مادى را در يك اقدام كاملاً غيرانسانى از آنها سلب مى‌كردند. ايجاد جو سانسور و ازبين بردن كليه اسناد و مدارك آموزشى سازمان يكى ديگراز اقدامهاى آنان براى دست‌ يافتن به اهداف ضدانقلابيشان بود. اقداماتى كه سرانجام به ترور ناجوانمردانه مجيد شريف واقفى منتهى شداما خائنان و منحرفان نمى توانستند بفهمند كه «نور حقيقت» خاموشى‌ناپذيراست . چرا كه در دل سياهترين شبهاى ارتجاع وديكتاتورى و در بدترين شرايط زندانها و شكنجه‌گاههاى ساواك شاه، مسعود رجوى باشايستگى و استوارى تمام، توانست حيات و آينده مجاهدين و آرمان و سازمان پيشتازرهاييبخش خلق را زنده و سرفراز و بالنده و توفنده به پيش ببرد.در پرتو رهبرى مسعود، خون پاك مجيد شريف‌واقفى و يارانش نيز هم‌چون خونهاى پاك همه مجاهدين شهيد و به‌ويژه خون مطهر بنيانگذاران سازمان،جوشيد و خروشيد و شجره طيبه مجاهدين را در توفان هجوم ايلغار خمينى، اين مهيب‌ترين نيروى ضدانقلابى تاريخ معاصر، هر‌روز سرفرازتر و بالنده‌تر پيش برد و به‌رغم همه توطئه‌ها و سركوبيها مجاهدين هر‌روز در مسير آرمان و چشم‌انداز پرشور رهايى وتوحيد، قله‌هايى بس رفيع و با شكوه را در نورديدند وبا چنين پشتوانه تاريخي،ايدئولوژيكى و تشكيلاتى توانستند بزرگترين ابتلاء تاريخچه 40 ساله خود را نيز طى سالهاي گذشته به سلامت ازسربگذرانند و با پايدارى پرشكوه خود از شركثير، خير عظيم استخراج كنند وانسجام تشكيلاتى خود را درزير بزرگترين تهاجم نظامى و سياسى حفظ نمايند.
نازلي سخن نگفت!
نازلي ستاره بود يك دم در اين ظُلام درخشيد و جست و رفت.
نازلي بنفشه بود گُل داد و مُژده داد كه زمستان شكست و رفت.
18 ارديبهشت1333 – 8 مه : شهادت وارطان سالاخانيان ارمني دلير و مبارز
روز 18ارديبهشت‌ سال 1333 وارطان سالاخانيان به‌دست دژخيمان شاه به‌شهادت رسيد. وارطان سالاخانيان، از‌جمله ارمنيان مبارزي بود كه پس از كودتاي 28مرداد، به‌چنگ دژخيمان شاه خائن افتاد. او پس از تحمل چندين روز شكنجه، تا آخرين لحظه حيات خود به‌خلق و آرمانهايش وفادار ماند و با شهادت غرورآفرينش در زير شكنجه نام خود را در دفتر پيشتازان آزادي ايران ثبت كرد. شاعر نامدار ميهن احمد شاملو شعري با نام ”نازلي سخن بگو” در رثاي وارطان سروده است.
ارديبهشت1347 – 9 مه: شهادت ملا آواره، شخصيت مبارز و شاعر مترقي كرد

روز 19ارديبهشت سال 1347 ملا احمد شلماشي معروف به‌ملاآواره توسط عوامل رژيم شاه به‌شهادت رسيد. ملا آواره در ادامه مبارزه خود با رژيم ضد خلقي شاه به‌جنبش مسلحانه‌يي كه گروه ‌اسماعيل شريف زاده، روشنفكر مبارز كردستان آغاز كرده بود پيوست و از اعضاي مركزيت اين جنبش شد. ملاآواره يك هفته پس از شهادت شريف زاده (در 19ارديبهشت سال 1347)، در محاصره‌‌‌‌‌‌‌ نيروهاي سركوبگر شاه درمنطقه سردشت قرار گرفت و به‌شهادت رسيد. از ملا آواره اشعار و سروده‌هايي به‌جاي مانده كه در آن با زباني ساده از درد و رنج مردم محروم كردستان ايران سخن گفته و راه رهايي مردم اين سامان را در اتحاد، همگامي وهمدلي و مبارزه‌يي بي امان با غارتگران و ستمكاران دانسته است.
-21 ارديبهشت1337 – 11 مه: شهادت خسرو روزبه، مبارز فراموشي ناپذير راه آزادي
روز 21ارديبشهت‌ماه 1337 خسرو روزبه افسرمبارز و ميهن پرست توسط دژخيمان رژيم شاه به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌ تيرباران سپرده شد. خسرو روزبه در شهر ملاير به‌دنيا آمد. او در سال 1316، دورهدانشكدهافسري را به‌پايان رساند و وارد هنگ توپخانهضدهوايي مركزشد. روزبه در زمينه‌هاي علمي و فني از استعداد فراواني برخوردار بود و چندين كتاب در زمينه‌هاي مختلف رياضيات ـ تكنيك نظامي و سايرعلوم نوشت. خسرو روزبه از اعضاي سازمان مخفي افسران حزب توده بود. پس از كودتاي 28مرداد 1332 كه اين سازمان با خيانت رهبران حزب تماماً لو رفت، روزبه نيز مورد شناسايي قرار گرفته و تحت تعقيب قرار گرفت. اما او توانست با زيركي به‌مدت 4سال از چنگ ساواك و ضد‌اطلاعات ارتش كه به‌شدت به‌دنبال او بودند،‌بگريزد و به‌مبارزه مخفي عليه حكومت كودتا ادامه دهد.‌خسرو روزبه در 15 تيرماه 1336 پس از يك درگيري نابرابر با مزدوران شاه خائن به‌چنگ آنان افتاد و از آن پس شكنجه‌هاو فشارهاي فراواني را تا لحظه شهادت تحمل كرد. رژيم شاه تلاش داشت تا او را نيز مانند رهبران خائن حزب توده به‌سازش و تسليم بكشاند، اما روزبه با مقاومت قهرمانانه در برابر شكنجه‌ها و با دفاعيات پر شور خود در بيدادگاه نظامي، وفاداري خود به‌خلق را به‌اثبات رساند و مرگ سرخ را بر ننگ تسليم ترجيح داد. شايان ذكر است كه سازمان نظامي حزب توده، از كادرها و امكانات وسيعي در ارتش برخوردار بود و اگر تسليم‌طلبي وحلقه به‌گوشي رهبران خائن، حزب را فلج نكرده بود، توان ‌‌آن‌را‌ داشت كه در مقابل كودتاي ننگين 28 مرداد بايستد و ورق را برگرداند و مانع از سرنگوني دولت ملي دكتر مصدق شود.خسرو روزبه كه درعين حال شاعري توانمند هم بود، در بيدادگاه نظامي شاه گفت: ‌اى كه پندم دهي از عشق و ملامت گويي تو نبودي كه من اين جام محبت خوردمتو برو مصلحت خويش بيانديش كه من ترك جان كردم از اين پيش كه دل بسپردم آخرين كلام خسرو روزبه قبل از اعدام اين بود:مشغول عشق جانان گر عاشقي‌ست صادق در روز تيرباران بايد كه سر نخارد.
22ارديبهشت1375 – 12 مه: ترور غزاله‌‌‌‌‌‌‌ عليزاده نويسنده مبارز و آزاده ايراني
روز 22 ارديبهشت سال 1375 جسد نويسنده آزاده غزاله‌‌‌‌‌‌‌ عليزاده كه توسط دستگاه جاسوسي حكومت آخوندي به‌قتل رسيده بود، در جنگلهاي اطراف رامسر پيدا شد. غزاله‌‌‌‌‌‌‌ عليزاده نويسنده‌يي مبارز و مخالف استبداد بود و با اعتقاد به‌دموكراسي، از دوران دانشجوييش در دهه‌‌‌‌‌‌‌ 40 با مبارزان راه آزادي و استقلال ايران همراهي مي‌كرد. پس از استقرار حاكميت ضد بشري خميني، به‌خصوص پس از 30خرداد1360، كه مبارزان و مجاهدان به‌شدت تحت‌تعقيب و شكنجه و كشتار ددمنشانه‌ي رژيم قرار گرفتند، غزاله به‌حمايت از مبارزان آزادي برخاست، به‌آنها پناه داده، جا و مكان دراختيارشان قرار مي‌داد. وي ازجمله به‌همين اتهام در معرض انتقامجويي رژيم واقع شد و تحت شكنجه و آزار قرار گرفت.
غزاله عليزاده گفته بود: ”زنان ايران زير بار ظلم و زورگويي نمي‌روند و سعي كرده‌اند با نيرويي مضاعف پرواز كنند”. هم‌زمان با مرگ اين زن شجاع و آزاده، پاسداران به‌نمايشگاه كتاب تهران حمله كردند و كتابهاي او را جمع‌آوري و از دسترس مردم خارج كردند. غزاله عليزاده كه خود فارغ التحصيل رشته‌‌‌‌‌‌‌ علوم سياسي دانشگاه تهران بود، علاقه وافري به‌ادبيات و فرهنگ ايران داشت و از او چندين كتاب و داستان ازجمله: ”خانه ادريسيها، دومنظره، سفر ناگذشتني، بعد از تابستان و چهارراه” برجاي مانده است.
روز 27ارديبهشت سال 1374 دو شيرزن مجاهد خلق عفت حداد و فرشته اسفندياري به‌دست تروريستهاي جنايتكار رژيم آخوندي در بغداد به‌شهادت رسيدند. عفت حداد عضو شوراي ملي مقاومت ايران واز مسئولان پشتيباني ارتش آزاديبخش ملي و فرشته اسفندياري از مسئولان ستاد تبليغات مجاهدين و گوينده با سابقه صداي مجاهد بود. آخوند فلاحيان وزير اطلاعات وقت رژيم آخوندي در پشت اين عمل تروريستي قرار داشت. مجاهد خلق عفت حداد در سال ‌1342 در سبزوار به‌دنيا آمد. اودر تيرماه سال60 در‌جريان موج گسترده دستگيريها توسط پاسداران خميني در سبزوار دستگير شد، اما توانست با هوشياري از چنگ دژخيمان بگريزد. عفت حداد در سال‌1365به ارتش آزاديبخش پيوست و در سال 1370 به‌عضويت شوراي ملي مقاومت ايران درآمد. او هنگام شهادت، چهار فرزند 9 تا 14ساله داشت.مجاهد خلق فرشته اسفندياري از سال 1357 زماني كه دانش آموزي پرشور بود، وارد مبارزات آزاديخواهانه‌‌‌‌‌‌‌ ملت ايران شد و به‌صفوف مجاهدين خلق ايران پيوست. وي در سال‌58 در رشته رياضيات و كامپيوتر در دانشگاه متحدين تهران پذيرفته شد و از همان بدو ورود به‌دانشگاه، فعاليتهايش را در همكارى با انجمنهاى دانشجويان مسلمان آغاز كرد. فعاليتهايى كه تا فرورين 60 ادامه داشت. از اوايل پائيز 60 تا نزديك به‌4 سال كه ارتباط اين مجاهد سرفراز با سازمان قطع شده بود، وي دريك زندگي مخفي، به‌فعاليتهاي خود در چارچوب هسته‌هاى مقاومت ادامه داد و سپس خود را به‌پايگاههاى مجاهدين در منطقه مرزى رساند.مجاهد خلق فرشته اسفندياري از بهمن سال‌64، فعاليتش را در راديو صداي مجاهد آغاز كرد و تا روز شهادتش از مسئولان و هم‌چنين گويندگان راديو صداي مجاهد بود.
22ارديبهشت1298 – 12 مه: اعدام دكتر حشمت از ياران ميرزا كوچك خان
روز 22 ارديبهشت سال 1298 دكتر حشمت از ياران ميرزا كوچك خان جنگلي به‌دستور سردار معظم خراساني حكمران گيلان، همراه با عده‌يي ديگر از آزاديخواهان به‌دار آويخته شد. چند ماه بعد كه ميرزا كوچك خان جمهوري گيلان را در رشت و دربرابر چندين هزار تن اعلام كرد، همراه با آنان به‌چله خانه كه آرامگاه دكتر حشمت در آنجا واقع است رفت. ميرزا، برسرمزار يار ديرين نطقي ايراد كرد و از دكتر حشمت به‌عنوان شهيد ياد نمود.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

فداكاري, نشان وفاداري, رمزماندگاري

روز 12 ارديبهشت 61 تهران شاهد نبردهاي عظيمي بود كه از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهايي از مركز شهر را در بر مي‌گرفت. از ساعت 2 بعد از ظهر با اولين شليك، تهاجم هم‌زمان پاسداران به‌چندين پايگاه مجاهدين شروع شد، نبرد تا ساعاتي پس از نيمه شب ادامه داشت و رشيدترين فرزندان ايران، با مقاومت دليرانه خود درسي فراموشي ناپذير به‌خميني دجال و مزدوران آدمكش او دادند. دشمن از زمين و هوا با سلاحهاي نيمه سنگين و حتي سلاح سنگين و شليك با هليكوپتر، پايگاهها را مي‌كوبيد. شهر درهاله‌يي از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بيش از 60 زن و مرد مجاهد خلق، ايستاده بودند تا آنطور كه شايسته مجاهد خلق است، رأيت شرف يك خلق را تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون برافراشته نگاه دارند.
روز 12 ارديبهشت، مجاهدان قهرمان با پايمردي و حماسهٌ شورانگيز فرمانده والامقام محمد ضابطي و ساير همرزمان قهرمانش يك آزمايش بزرگ را با موفقيت پشت‌سر گذاشتند و سربلند و سرافراز درخاطره خلق و ميهن جاودانه شدند.
مجاهد قهرمان محمد ضابطي، همواره نامش همراه با بزرگترين حركتها‌ي مردمي عليه ارتجاع خميني؛ از مبارزات سياسي سالهاي 60 و ميتينگ بزرگ امجديه گرفته تا تظاهرات 7ارديبهشت و خيزش عظيم سازمان‌يافته مردمي در30خرداد60 عجين شده است. او به‌مثابه‌ي يك انقلابي تمام‌عيار و يك مجاهد فداكار خطوط استراتژيك سازمان را در برخورد با ارتجاع پياده مي‌كرد و با ابتكار و خلاقيت، دستاوردهاي سياسي ‌‌آن‌را‌بيشتر و افزون‌تر مي‌نمود. اين خلاقيتها براي پياده‌كردن خطوط سازمان از فرداي 30خرداد60 اهميت بيشتري يافت.
محمد ضابطي در رأس بخش اجتماعي سازمان، توانست به‌سرعت روابط و مناسبات علني را با مرحله و فضاي جديد منطبق نمايد و تشكيلات بسيار گسترده‌يي را وارد مناسبات مخفي، نظامي و تهاجمي كند.درروزهاي پرتلاطم مقاومت درسالهاي 60 و 61، در شرايطي كه دژخيمان و سردمداران خونخوار رژيم تلاش مي‌كردند، با موج شقاوت بار اعدامها و شكنجه‌هاي قرون وسطايي مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشكنند و با انواع تبليغات رذيلانه و يا پخش ندامت برخي عناصردرهم شكسته و به‌خصوص برخي از مدعيان از تلويزيون، گرد يأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پايداري مجاهدان و شعله‌هاي مقاومت حماسي آنان در چندين نقطهٌ تهران زبانه كشيد، تهران گرماي ‌‌آن‌را‌حس كرد و مجاهدان پاكباز درپايان آن نبرد نا برابر تنها پيكرهاي سوخته و متلاشي‌شده و پايگاههاي ويران‌شدهٌ خود را براي دشمن باقي گذاشتند. اگرچه خميني و خيل رجالگان و دژخيمانش به‌صحنه‌گرداني لاجوردي، از شهادت تني چند از ارزنده‌ترين كادرهاي سازمان، شادمانيها نمودند و اگرچه مردم ستمديدهٌ ما، به‌خاطر از دست‌دادن تعدادي از رشيـدترين فرزنـدان دلاور خـود گريستـند، اما در گرماگـرم يأس‌پراكني‌هاي تلويزيوني رژيم، مردم ايران روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را به‌چشم ديدند و سرشار از افتخار و اميد شدند.
چند‌روز بعد روز 19 ارديبهشت گروهي ديگر از كادرهاي مجاهدين برسكوي قهرماني صعود كردند و پرچمي را كه از ياران خود در 12 ارديبهشت گرفته بودند، ديگر بار به‌اهتزاز درآوردند. خميني در رسانه‌هاي ارتباطي خود «طبل شاديانه» مي‌كوبيد و براي هزارمين بار تكرار مي‌كرد كه «كار مجاهدين اين‌بار ديگر به‌پايان رسيده است». دژخيم با نشان دادن پيكرهاي پاك مجاهدين در تلويزيون مي‌خواست فضاي رعب و تسليم را دامن بزند. غافل از اين‌كه صحنه‌هاي رشادت و پاكبازي فرزندان قهرمان خلق، مردم ايران را رو‌در‌روي خميني قرين غرور و افتخار كرده است.
حماسه دلاوري مجاهدان، دهان به‌دهان، سينه به‌سينه وكوچه به‌كوچه بين مردم رد و بدل مي‌شد و آنها شور و شوق ناشي از دلاوريهاي فرزندان مجاهد خود را در ميان اندوه و تأثر خود ابراز مي‌كردند.درآخرين ساعات نبرد، مزدوران رژيم كه انتظار چنين مقاومت جانانه‌يي را نداشتند، به‌ستوه آمده و در نهايت خشم و استيصال، با مسلسل و تيربار به‌سوي پايگاهها شليك مي‌كردند. عملياتي كه به‌زعم آنها و با آن‌همه پيش‌بيني و تداركات قبلي مي‌بايست دركوتاه مدت با «موفقيت» به‌پايان برسد، اينك ساعتهاي متمادي به‌درازا كشيده و در تمام شهر توفان به‌پا كرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت به‌رژيم و ستايش و تحسين آنان را نسبت به‌فرزندان دلير و پاكبازشان برانگيخته بود. سرانجام مزدوران درمانده كه گمان نمي‌كردند تسخير پايگاههاى مجاهدين چنين بهايي را بطلبد، با شليك وحشيانه موشكهاي آر.پي.جي و رگبار مسلسلهاي سنگين توسط هليكوپتر، «دژهاي تسخيرناپذير شرف» را به‌آتش كشيدند و به‌اين ترتيب، نبرد را درآن نقطه به‌پايان بردند.در آستانه‌‌‌‌‌‌‌بيست و چهارمين سالگرد آن حماسه هاى ‌‌‌‌‌‌‌ بزرگ، اگرچه جاي سردار ضابطي و يارانش خالي است، اما يادشان در قلب و ضمير هزاران مجاهد خلق و رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ارتش آزادي در شهر شرف اشرف و درهركجاي جهان و در قلوب مردم مجاهد پرور جاودانه است.
كانون اصلي مقاومت

اوج درگيريهاي روز 12 ارديبهشت و كانون اصلي مقاومت در پايگاه فرمانده ضابطي (واقع در كامرانيه) بود. در آن پايگاه مجاهدان قهرماني چون نصرت رمضاني، شيرزن جنگاوري كه به‌گواه همسايگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت انگيزي از اين سو به‌آن سو مي‌دويد، عمليات دفاع را فرماندهي مي‌كرد و براي شكستن حلقه محاصره و دوركردن كادرهاي مستقر درپايگاه از آن معركه راه باز مي‌كرد.
درآن پايگاه هم‌چنين مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حميد جلال‌زاده، سوسن ميرزايي، پري يوسفي، زكيه محدث، احمد كلاهدوز، محمد تواناييان‌فرد، فاطمه (تاجي) مهدوي‌كرماني، اقدس تقوي، اميرهوشنگ آق‌بابا نيز دليرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهي ايستاده بودند و حماسه مي‌آفريدند. آنان چنان صحنه‌هاي پرشوري از مقاومت و دلاوري را درمقابل چشمان شگفت زده مردم آفريدند كه هرگز از خاطره‌ها نخواهد رفت.
گزارش يك شاهد از صحنه
اين گزارش توسط يكي از زنان مجاهد خلق كه درميان جمعيت محل شاهد صحنه هايي از حماسه 12 ارديبهشت بوده به‌ثبت رسيده است.«از صبح پشت "صامت"(بي‌سيم مزدوران دادستاني و كميته‌چيهاي جنايتكار) بودم. ساعت يازده بود كه پيامي در "صامت" شنيدم و چرتم پاره شد. مركز منطقه‌‌‌‌‌‌‌يك با "دادستاني اوين" تماس مي‌گرفت و راجع به‌"مورد"ي با او حرف مي‌زد. بعد از آن‌هم به‌ستادهاي "منطقه‌‌‌‌‌‌‌يك" پيام داده شدكه « برادران امروز برنامه داريم،‌آماده باشيد». سپس ستادها با واحدهايشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند كه هرچه سريعتر به‌ستادهاي خود مراجعه كنند و بعد صدايي به‌خنده بلند شد: "قربون امام"! ظاهراً ضحاك جماران خون مي‌خواست و بايد هرچه سريعتر به‌او مي‌رسيد! آن‌هم خون پاكترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن.در آن روز هوا هم با روزهاي قبل فرق داشت با اين‌كه رو به‌تابستان مي‌رفت ولي خنك بود. پس از شنيدن پيامها فكر كردم شايد "مورد" مربوط به‌پايگاه ما باشد؛ بنابراين سريع آماده شديم تا به‌موقع، عكس‌العمل مناسب را انجام دهيم. براي اطمينان كامل و نيز تحقيقات لازم به‌گشت در اطراف پايگاه پرداختم، خبري نبود. دوباره برگشتم و "صامت" را روشن كردم. ساعت يك‌بعدازظهر پيام دهنده در صامت اعلام كرد: «برادران ديگر پشت شبكه كسي پيام نفرسته. از اين به‌بعد شبكه قطع ميشه». در اين‌موقع "حسن" از راه رسيد، پرسيدم: بيرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غيرعادي آمد. چند‌واحد گشتي در خيابان بودند. گفتم: امروز خبري هست، بايد هم خيلي مهم باشد چون انرژي زيادي روي آن گذاشته‌اند. بعد از تقسيم مسئوليتها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جاي امني قرار بگيرد تا در موقع درگيري، آسيب نبيند. در همين حال صداي تك‌تيركلتي بلند شد و بلافاصله رگبار تيربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با اين صدا همه‌‌‌‌‌‌‌مردم سراسيمه بيرون آمدند. كم‌كم محل شلوغ مي‌شد و مردم داشتند به‌كوچه‌‌‌‌‌‌‌محل حادثه نزديك مي‌شدند كه يك بيوك آبي‌رنگ با 4سرنشين مسلح به‌ژ3 كه ظاهراً هماهنگ‌كننده‌‌‌‌‌‌‌واحدها بود با بلندگو اعلام كرد: « از اهالي مي‌خواهيم سريع محل را ترك كنند و به‌خانه‌هايشان برگردند».
درگيري در منظريه، كامرانيه و فرمانيه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت و آمد بودند. ساعت 30/6 سروكله‌‌‌‌‌‌‌آمبولانس پيدا شد و دوباره چند جسد ديگر! ساختماني را از دو‌كوچه قبل بسته و محاصره كرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق كرده بودند و اجازه‌‌‌‌‌‌‌هيچ ترددي حتي به‌اهل كوچه نمي‌دادند. يكي از همسايه‌ها مي‌گفت: "اول صداي شليك كلت آمد و بعدش صداي تيربار. دوتا از مجاهدين توانستند محاصره را بشكنند ولي در آخرين لحظه پاسدارهاي جلاد آنها را زدند". من هنوز بين جمعيت بودم. احساس عجيبي داشتم. بغض گلويم را گرفته بود، در عين‌حال احساس غرور مي‌كردم. احساس غرور از اين‌كه همرزمانم آن‌طور دليرانه مقاومت مي‌كردند، بچه‌هايي كه آن‌طور با سلاح سنگين مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. چند‌تا از دخترهاي جوان محل كنار هم ايستاده بودند و پچ‌پچ مي‌كردند. يكي مي‌گفت:‌« توي خونه بنزين داريم. كوكتل هم بلدم درست كنم». پسر هفت‌ساله‌يي كه آن‌جا بود گفت: من جلو ماشين پاسدارها ايستاده بودم كه يك پاسدار از بي‌سيم‌چي پرسيد انبار اسلحه رسيد يا نه؟ و مأمور بي‌سيم با عصبانيت جواب داد: آره رسيده و بعد با دستش به‌وانت سربسته‌‌‌‌‌‌‌كنار خيابان اشاره كرد. دختر جوان گفت: ما كه كاري براي مجاهدين نمي‌توانيم انجام بدهيم. حداقل برويم و انبار اسلحه را آتش بزنيم. كم‌كم داشت غروب مي‌شد.
از نقاط ديگر هم با همان شدت صداي درگيري مي‌آمد. ناگهان با صداي انفجاري مهيب، دود غليظي از ساختمان ـ‌پايگاه‌ـ واقع در منظريه بلند شد و بعد درگيري به‌كلي قطع شد. مزدوران خميني كه ديگر قادر به‌دادن تلفات بيشتر نبودند، سرانجام با آر.پي.جي آن پايگاه را مورد حمله قرار دادند. ولي هنوز چندي نگذشته بود كه دوباره مقاومت از داخل پايگاه ادامه يافت. گويا هنوز يك نفر زنده بود و مي‌رزميد. يكه و تنها روي پشت‌بام و در كنار اجساد همرزمانش، تنهاي تنها، درحالي‌كه پاسداران جنايتكار بي‌وقفه به‌سويش شليك مي‌كردند و او تا آخرين نفس پايداري مي‌كرد. ساعت30/9 شب درگيري فرمانيه به‌پايان رسيد. مردم تا ساعت11 دركوچه‌ها بودند. زني كه پسرش پاسدار بود، مي‌گفت: به‌ما اجازه دادند كه برويم و خانه‌ها را ببينيم. اجساد مجاهدين مثل ذغال شده بود. آخر اين جوانها چه كرده‌اند كه اين‌طوري بايد به‌خاك و خون كشيده شوند؟! اميدوارم روزي خدا انتقام اين خونهاي به‌ناحق‌ريخته‌شده را بگيرد»
در خيابان ستارخان

در خيابان ستارخان نيز هم‌زمان با درگيري پايگاه كامرانيه، مجاهدين قهرمان حميد خادمي، حسن رحيمي، حسن صادق، فرشته ازهدي، مهين ابراهيمي، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان و تعداد ديگري از مجاهدين در‌برابر پاسداران خميني به‌مقابله برخاسته بودند. شكوه صحنه‌هاي نبرد در خيابان ستارخان تمامي مردم را در شگفتي از دلاوريهاي مجاهدين و در خشم و نفرت از جلادان خميني فرو‌برده بود.
شكوه مقاومت مجاهدين قهرماني كه با فريادهاي مرگ بر خميني، آخرين دقايق حيات خود را مي‌گذراندند، شكوه نبرد مادري 60ساله كه در كنار فرزندانش، مي‌رزميد و وفاداري عنصر مجاهد را به‌خلق و انقلاب به‌اثبات مي‌رساند، شكوه خونهايي كه بر خاك مي‌ريخت تا شرف يك‌خلق بر‌خاك نريزد و شكوه اسلام عشق و انسانيت و رحمت و رهايي مجاهدين دربرابر ارتجاع ضد بشري خميني كه دجالآنه برآن نام اسلام گذاشته بود
نبرد يك شيرزن تنها

در نارمك (شرق تهران)، درهمان روز يك پايگاه ديگر مجاهدين مورد حمله قرار گرفت. در اين پايگاه تنها يك شيرزن مجاهد خلق، خديجه مسيح، حضور داشت كه يك‌تنه به‌حملات گرگهاي هار خميني كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ مي‌گفت. اين مجاهد قهرمان، آن‌چنان دلير و بي‌باك جنگيد و به‌دفاع در برابر حملات پاسداران برخاست كه پاسداران فكر مي‌كردند با تعداد زيادي از مجاهدين سروكار دارند. بدين ترتيب، دشمن هر‌لحظه نيروهاي تازه‌تري را براي حمله و هجوم بسيج مي‌كرد. اما هنگامي‌كه در پايان نبرد تنها يك جسم بي‌جان يعني پيكر سوراخ‌سوراخ يك زن را از پايگاه خارج كردند؛ حقيقت روشن شد و جلادان خميني زبونانه سعي كردند هرچه زودتر پيكر بي‌جان شهيد قهرمان خديجه مصباح را از‌برابر چشمان حيرت‌زده‌‌‌‌‌‌‌مردم دور كنند تا شايد بر‌رسواييها و ددمنشيهاي خود پرده بيفكنند.
آخرين تلفن به‌خانواده

مجاهد خلق مهين خياباني، خواهر سردار شهيد خلق «موسي» نيز در زمره‌‌‌‌‌‌‌شهيدان 12ارديبهشت بود. در يكي ديگر از پايگـاهها، مجاهدان قهرمان مهين خياباني و تقي اوسطي تا آخرين نفس ايستادند و جنگيدند و به‌شهادت رسيدند. مجاهد شهيد مهين خياباني در آخرين دقايق حياتش به‌خانه‌‌‌‌‌‌‌يكي از نزديكانش تلفن زد و جريان حمله‌‌‌‌‌‌‌پاسداران و آخرين وضعيت خود را تشريح كرد. اين دو‌مجاهد دلير پس از ساعتها مقاومت، در شعله‌هاي آتشي كه از انفجار موشكهاي آر.پي.جي برخاسته بود، پروانه‌وار سوختند و به‌شهادت رسيدند، به‌طوري‌كه مزدوران رژيم تا هفته‌ها بعد نتوانسته بودند هويت اين دو قهرمان مجاهد را شناسايي كنند.
كانون ديگر مقاومت، در 21متري جي، كوچه‌‌‌‌‌‌‌رازيانه بود كه هم‌زمان با ديگر كانونها مقاومت مي‌كرد. در اين پايگاه مجاهدان قهرمان غلامعلي صادقي نيستاني و همسرش مژگان موفق به‌همراه يك يا دو مجاهد ديگر به‌فرماندهي مجاهد قهرمان سعيد منبري، در زير رگبار گلوله‌هاي پاسداران خميني تا آخرين نفس مقاومت كردند و سرانجام هنگامي‌كه پاسداران به‌حريم پايگاه ويران‌شده‌‌‌‌‌‌‌مجاهدين پاي نهادند چيزي جز چند پيكر بي‌جان به‌دست نياوردند
حماسه‌هاي شورانگيز مقاومت در 19 ارديبهشت61

روز نوزدهم ارديبهشت‌ماه، پايگاه مجاهد شهيد فاضل مصلحتي، از مسئولان بخش اجتماعي سازمان، به‌همراه تني چند از همرزمان مجاهدش از‌جمله: مهري خانباني، زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين كلكته‌چي و چند مجاهد ديگر مورد تهاجم قرار گرفت. درهمان روز طي يك درگيري خياباني مجاهدان قهرمان‌: حسين جليلي‌پروانه، مريم شفايي و علي انگبيني نيز در‌برابر يورش پاسداران ضدخلقي قهرمانانه ايستادند و سرانجام خون پاك خود را نثار راه آزادي نمودند.
حماسه‌‌‌‌‌‌‌سه شيرزن درشرق تهران
صبح روز 19ارديبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژيم، يكي ديگر از پايگاههاي مجاهدين واقع در فلكه‌‌‌‌‌‌‌سوم تهران‌پارس را به‌محاصره درآوردند و بي‌محابا و بدون هرگونه اخطاري ‌‌آن‌را‌به‌گلوله بستند. آخر آنها در روزهاي قبل درجنگ نابرابرشان با مجاهدين درسها گرفته و فهميده بودند كه مجاهد خلق تا آخرين نفس به‌دفاع پرداخته و مقاومت خواهد كرد و اجازه نمي‌دهد جز جسد بي‌جانش چيزي به‌دست دشمن خلق بيفتد. لحظات درگيري شرق تهران و شمه‌يي از آن‌چه در اين پايگاه اتفاق افتاده بود را يك روز بعد، يكي از مجاهدان طي گفتگو با اهالي محل به‌دست آورد. اما بهترين راوي ماجرا، فرمانده‌‌‌‌‌‌‌دلير پايگاه مجاهد قهرمان اكرم خراساني است كه توانسته بود حلقه‌‌‌‌‌‌‌محاصره را درهم بشكند و از برابر ديدگان حيرت زده پاسداران عبور كرده از منطقه خارج شود. به‌جز فرمانده اكرم، در اين پايگاه مجاهدان خلق بهروز اسدالله‌زاده و شيرزنان قهرمان فائزه‌‌‌‌‌‌‌بهاري جوان و نائمه‌‌‌‌‌‌‌عمرانيان حضور داشتند. اولين رگبارهاي پاسداران شيشه‌ها و پنجره‌ها را درهم شكست و بهروز قهرمان را به‌خاك افكند. بهروز درحالي‌كه درپاسخ به‌هشدار دشمن براي تسليم، فرياد مي‌زد مجاهد خلق هرگز تسليم نخواهد شد، براثر اصابت چند گلوله دردم به‌شهادت رسيد. اما فرمانده‌‌‌‌‌‌‌توانمند و جسور پايگاه، اكرم خراساني، كه با فاصله‌‌‌‌‌‌‌چند متر در كنار او ايستاده بود، از اولين رگبار در امان ماند تا با سازمان‌دادن يك نبرد قهرمانانه آن چنان درسي به‌مزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. فرمانده اكرم بلافاصله دست‌به‌كار شد، محل استقرار مجاهدان قهرمان فائزه‌‌‌‌‌‌‌بهاري و نائمه‌‌‌‌‌‌‌عمرانيان را مشخص كرد و خودش با رفتن به‌كنار پنجره و با يك برآورد سريع از وضعيت، تاكتيكهاي مناسب را اتخاذ نمود. حدود يك‌ساعت پس از آغاز نبرد، در حالي‌كه دشمن تلفات قابل توجهي داده وگلوله‌هايي كه از دهها سلاحشان شليك مي‌شد به‌طور مرتب بردر‌و‌ديوار اتاقهاي پايگاه كه در طبقه‌‌‌‌‌‌‌دوم قرار داشت فرود مي‌آمد، فرمانده اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقيقه فائزه كارشان را متوقف كرده و درپشت ديوار در زير پنجره‌يي كه به‌خيابان مشرف بود، سنگر بگيرند. فرمانده كودن پاسداران به‌تصور اين‌كه همه‌‌‌‌‌‌‌مجاهدين موجود در پايگاه به‌شهادت رسيده‌اند، فرمان هجوم و وارد شدن به‌داخل پايگاه را صادر كرد. حدود 30پاسدار براي حمله در جلو در خانه جمع شدند، ولي آنها در عرض 15ثانيه، متحمل بزرگترين تلفات شدند. دقايقي بعد، صداي لرزان فرمانده‌‌‌‌‌‌‌مزدوران در بي‌سيم به‌گوش مي‌رسيد كه تقاضاي آمبولانس و نيروي كمكي مي‌كرد.
دراين موقعيت اكرم قهرمان لحظه مناسب را تشخيص داد، با دو شيرزن همرزمش وداع كرد و با اتخاذ تاكتيكي قهرمانانه، از برابر چشمان حيرت زده پاسداران كه به‌خاطر ضربه كاري از دستشان برنمي‌آمد، از ساختمان خارج شد و با يك تهاجم برق آسا مزدوران را زمين گيركرده،با كمال آرامش و درحالي‌كه به‌مردمي كه در محل جمع شده بودند، لبخند وفاداري مي‌زد، با پيچيدن در اولين كوچه از چشم مزدوران پنهان گرديد. يكي از اهالي محل كه شاهد قهرماني اين شيرزن مجاهد خلق بود، به‌سرعت خود را به‌‌او رساند و با خودرو شخصي‌اش او را از منطقه عمليات خارج نمود. مجاهد قهرمان، فرمانده‌‌‌‌‌‌‌دلير اكرم خراساني،‌چند ماه بعد در يك درگيري نابرابر ديگر در شهر تبريز به‌شهادت رسيد و به‌كهكشان شهيدان پيوست. مردم منطقه تهران پارس تا روزها بعد در اين‌جا و آن‌جا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشاده‌رويي فرمانده اكرم و دلاوري دو شيرزن ديگر داستانها براي هم نقل مي‌كردند. از لحظاتي ديگر، تازه حماسه مقاومت دو شيرزن قهرمان فائزه بهاري جوان و نائمه عمرانيان در برابر انبوه پاسداراني كه با دهها مزدور تازه‌نفس تقويت شده بودند شروع مي‌شود و تا سه ساعت ديگر ادامه پيدا مي‌كند. پاسداران اين‌بار در تنگناي ضعف و زبوني حمله را با آر.پي.جي شروع مي‌كنند. شليك موشكهاي متعدد آر.پي.جي، قسمتهايي از پايگاه را به‌آتش مي‌كشد، فائزه و نائمه بار ديگر با استفاده از اين فرصت، تاكتيكي را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار مي‌كنند و باز دشمن متحمل تلفات زيادي مي‌شود. مجاهديني كه در آن لحظات به‌بي‌سيم مزدوران گوش مي‌دادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگيري گذشته بود، صداي فرمانده پاسداران را مي‌شنوند كه به‌پاسداران حاضر در محل مي‌گفت ديگر كافي است، اين‌قدر آر.پي.جي شليك نكنيد. اما ظاهراً كينه‌‌‌‌‌‌‌حيواني پاسداران ضربه خورده، پاياني نداشت. سرانجام وقتي آتشها خاموش شد و پاسداران وارد ساختمان شدند، تصور همه اين بود كه حداقل 10نفر در آن پايگاه درحال مقاومت بودند، ولي با كمال تعجب مشاهده كردند كه پاسداران تنها پيكرهاي پاك دو‌زن قهرمان را بيرون آوردند. مرد‌م به‌پاسداران لعنت مي‌كردند و به‌مجاهدين قهرماني كه جانشان را فدا كردبودند، درود مي‌فرستادند‌