۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

آنکه، خاک را سبز ميخواست



بمناسبت سالگرد پرواز مجاهد صدیق بتول رجایی                              
ما نميميريم
ما از آن روز نخستين،
مرگ بر کف،
 پاي در اين راه بنهاديم
بوسههاي اول،
بوسه بر خون بود، خون جوان خويش
از ما کسي هرگز نميميرد
ما نمي  ميريم 
لحظاتي از ذهنم گذشت که چگونه درگذشت مجاهدين شهر شرف  و ليبرتي را نام «مرگ» برآن گذاشته اند. اصلاً در قاموس کلمات مرگ را نيستي پنداشته اند، مگر اين رويش و سبزينگي نيست؟ مگر تأثيرات ارزشهاي والاي او در تک تک ما جوانه صداقت و ايمان و پافشاري بر اصول و شکوفايي هويت انساني را نويد نميدهد و شکوفا نميکند؟
بله او در ميان ماست، انديشه، راه و روش او، ارزشهاي انقلابيش در همه ما جاري و ساريست و او همه جا حي و حاضر است.
مجاهدسرفرازو صديق بتول رجايي، با اراده سُربينش، عزم و اراده انقلابيش، مرگ را به سخره ميگيرد و تسليم نميشود. لبخند و صداقت کلماتش را تا به آخر حفظ ميکند. درد جانکاه ناشي از بيماريش را با تبسمي که از اعماق وجودش غليان ميکرد را جدي نميگرفت. نميدانم چرا قبل از بستري شدنش يك بار مرا ديدند ديد اين شعر را ميخواند:
ما را چه غم که بارگه ما کجاکنند      چون سينه هاي مردم عارف مزار ماست                   
او  از مسئولين  و كادر هاي ارزنده و باسابقه سازمان بود كه چندين سال افتخار داشتم كه تحت مسئوليت ايشان انجام وظيفه بكنم. صداقت، تواضع و فروتني او زبانزد همه بود. از مصاحبت با او لذت ميبردم. را بازگو ميکرد. بله او از حماسه سازان و پايداران شهر اشرف بود. اولين پارك و درياچه نور اشرف با تلاشهاي پيگيرايانه اين شير زن مجاهد عملي شد.
 او نه فقط در انديشه، بلکه در عملکرد روزانه انقلابيش، در رابطه با مسئوليتش«خاک را سبز» ميخواست و براي آن مايه و بها مي پرداخت. 
مگر نه اينکه درختان سر به فلک کشيده درياچه نور، سبزي و طراوت چمنها، گلها، رويش و سبزينگي راآن باغبان زحمتکش و دلسوز مجاهد خلق احمد هاشمي و حاصل تلاش بيوقفه او نبود؟
  اكنون  بار ها در ذهنم از نزديک پارک و درياچه نور عبور ميکنم. به او مي انديشم که آنجاست، اينجاست، اين گوشه و آن گوشه است، با لبخندي بر لب، ما را نظاره ميکند. 
 با جود گفتم در سالگرد پروازش، امواج درياچه در تلاطم است. امواج کوتاه و مستمر که نا خالصي هاي سطح آب را تلاش ميکند کنار بزند، تا ماهيت زلالي و بيرنگي آب هويدا شود و بر چسبي بر پاکيزگي آب نخورد، درست همانند پاکي و يكانگي و زلالي بتول رجايي.
به نظرم رسيد امروز درياچه متلاطمتر از روزهاي ديگر است و ميخواهد بگريد، آخر باغبان و آنکه سبزينگي را مينوشت، سبزينگي را ميکاشت و ميگفت، ديگر در آنجا نيست.
اما با خود گفتم، درختان و درياچه و… به ياد او گويي باهم حرف ميزنند وخوبيهاي او را نجوا ميکنند: «که بايد همه جاسبزينه شود مثل بهار، همه جا…»
يادش گرامي باد 
 محمود نيشابوري