۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

اعتراض ايرانيان مقيم آمريکا به حکم اعدام غلامرضا خسروي، مقابل کاخ سفيد.


در تاريخ ۱۲ شهريور ۱۳۹۱ گروهي از ايرانيان كه از هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران مي باشند , با برپايي يك تجمع اعتراضي در مقابل كاخ سفيد در آمريكا خواهان نجات جان اين زنداني سياسي شدند. بنا به گزارش ارسالي به "فعالين حقوق بشر و مکراسي در ايران"زنداني سياسي غلامرضا خسروي از زندانيان سياسي دهه شصت که در سال 1360 در حاليکه تنها 16 سال داشته به دليل هواداري از سازمان مجاهدين خلق بازداشت و پس از پنج سال در سال 65 آزاد ميشود، در آستانه اعدام قرار دارد. وي که مجددا در سال 1386 در شهر سيرجان بازداشت شده و در دادگاه انقلاب کرمان به حکم زندان محکوم شده بود، دوباره در اقدامي غيرقانوني در شعبه 26 دادگاه انقلاب اسلامي تهران به رياست فردي به نام پيرعباسي محاکمه شده ، به اعدام محکوم گرديده است سازمان عفو بين الملل طي بيانيه يي از حکم اعدام غلامرضا خسروي زنداني سياسي دهه شصت که قرار است در تاريخ بيست شهريور اجرا شود، ابراز نگراني کرد و خواستار اقدام فوري براي توقف آن شد. غلامرضا خسروي که از سن شانزده سالگي و از سال شصت تا سال شصت و پنج به خاطر هواداري از مجاهدين در زندانهاي ديکتاتوري آخوندي بود، در سال هشتاد و شش نيز به اتهام کمک به سيماي آزادي دوباره دستگير و به اتهام محاربه با نظام محاکمه و به اعدام محکوم شد. مادر غلامرضا خسروي براي نجات فرزندش استمداد طلبيده است. هم اكنون كمپينهاي وسيعي از سوي فعالين ايراني در فضاي مجازي براي نجات جان غلامرضا خسروي در جريان است.

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

گردهمايي ويلپنت و حقايقي در باره جنبش مقاومت ايران

يكي كوه باشد برزم اندرون از آن رخ و گرزش چه گويم كه چون چو او رزم سازد چه پايد گروه؟ كند كوه دريا و دريا چو كوه فردوسي گردهمايي بزرگ سياسي – اجتماعي- مبارزاتي مجاهدين در 23 ژوئن(3 تيرماه 1391) امسال در سالن ويلپنت پاريس كه به گفته ناظران در نوع خود بي مانند و شگفت انگيز بود , حقايقي را در باره جنبش مقاومت تحت سركوب و محاصره مردم ايران روشن كرد كه بسيار قابل توجه مي باشد. يكم- اين جنبش نه در ميهن و در خاك خود كه پايگاه اصلي اجتماعيش مي باشد بلكه در خارج و در پراكندگي جغرافيايي و در شرايطي كه تحت محاصره در عراق, درليست تروريستي در آمريكا, و در نبرد در جبهه هاي گوناگون سياسي, حقوقي, مالي, امنيتي و جاني است اين گردهمايي بزرگ را برگزار نمود. در شرايطي كه بدنه اصليش در عراق در محاصره و زندان است و حتي براي دسترسي به آب آشاميدني و ضروري ترين مايحتاج اوليه و دكتر و دارو درمان شبانه روز در پيكار و در زير فشار ظالمانه و كين توزانه از هر سو است و نيروي اجتماعيش در داخل كشور تحت شديد ترين تعقيب و سركوب و اعدام مي باشد. دوم- با وجود اين همه مشكلات پيچيده , بغرنج, خطرناك و كمر شكن, تمام قد و بلند قامت ايستادن كاري كارستان است. در فرهنگ حماسي ايرانيان نبردي است رستمانه كه با هزار زخم نيزه و سنان و زبان بر جسم و جان و روان به ميدان در آمدن و پيروز شدن است. پيروزيي تاريخي و ماندگار و تاثير گذار كه بر دو سوي جبهه خلق و ضد خلق و دوست و دشمن بي هيچ ترديدي نمودار گرديده و خواهدگشت. نمودهايي كه تا كنون بسياري صاحبدلان را قانع نموده كه در برابر شكوه و عظمت اعجاب انگيز مجاهدين سر فرود آورند , به حقانيتشان گواهي دهند و يا لا اقل از سر رضا سكوت نمايند كه نه عرض خود ببرند و نه زحمتشان بدارند و مغرضان را خار و ياوه گويان وقيح و وقاحت پيشه را بيش از پيش وقيح تر نموده است.. رژيم وقاحت پيشه آخوندي با دُم و دنبالچه هايش وحاميان استعماريش از جمله اين وقاحت پيشه گان هستند كه اين روزها در واكنش به تاثيرات اين گردهمايي هم بر ليست كذايي تروريستي وزارت خارجه امريكا, هم بر وزن و جايگاه سياسي اجتماعي مجاهدين به عنوان يگانه آلترناتيو رژيم ولايت فقيه و هم بر موقعيت حقوقي ,قانوني و انسانيشان در عراق, ريسمان گسيخته اند كه بسيار طبيعي و قابل فهم مي باشد و بيانگر اوج ضعف و استيصال و درماندگي اين نامردمان است. سوم- آنچه در گردهمايي بزرگ مجاهدين در ويلپنت انكار ناپذير است, قدرت و توان سازماندهي جنبشي است كه چنين برنامه بزرگ و بي مانندي را تدارك ديده و برگزار نموده است. بي هيچ خلل و اختلال و اخلال و حادثه اي , كساني كه خود دستي بر اينگونه كارزارهاي سياسي اجتماعي داشته و دارند اين حقيقت را بارها اذعان كرده اند كه سازماندهي اين برنامه با اين جمعيت فوق العاده بي نظير بود كه حتي دشمن نيز بدان معترف است چه رسد به ناظران منصف و بي طرف , يكي از شخصيت هاي آمريكايي كه در اين گردهمايي سخنراني نموده با اشاره به حضور بيش از 100,000 نفر در گردهمايي ويلپنت اذعان نمود كه چنين تشكيلات و سازماندهيي كه توان برگزاري چنين جلسه اي را دارد , قادر به اداره يك كشور مي باشد. (نقل به مضمون) توان و قدرت سازماندهي مجاهدين ناشي از تشكيلات آنان و نيروي انساني داوطلب و شيفته اين سازمان است كه براي حفظ, بقا و تداوم مبارزه صادقانه و فداكارانه اش براي سرنگوني ديكتاتوري حاكم بر ايران و استقرار يك جمهوري دمكراتيك و مردمي كه آزادي و عدالت دو روي سكه آن خواهد بود , شبانه روز و خستگي ناپذير در تلاش و تكاپو هستند و هر ناممكني را ممكن مي سازند و اين چنين شگفتي مي آفرينند. از چهار گوشه دنيا و از ملل مختلف براي همبستگي با جنبش مقاومت مردم خود گرد هم مي آورند و نظم و سازمان ميدهند. اين نيروي داوطلب بدون اعتقاد و اعتماد به رهبري اين جنبش هر گز قادر به چنين كاري نخواهد بود. منشاء اين توان و پتانسيل عظيم كه شايستگي اين جنبش براي رهايي ايران و اداره امورش را اثبات مي كند در سرچشمه اين جنبش و همانا رهبري آن است. اين گردهمايي اين حقيقت را بر هر ناظر منصف و بي غرض و بي طرفي روشن نمود كه كليد حل معماي ايران در دست مجاهدين و رهبري آن است. پس براي حل اين معما جنبش مقاومت مردم ايران را ياري و معرفي نمائيم تا فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بکنند آن چه مسيحا مي‌کرد شنبه، ۱۷ تير ۱۳۹۱ / ۰۷ ژوئيه ۲۰۱۲

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

تحليلي بر بافت طبقات جامعه, پيامدهاي رفورم ارضي از نظر تكوين شرايط نوين


در بحث گذشته نشان داديم كه چگونه رفورم ارضي سال 42 پايه هاي نظم ارباب – رعيتي را تخريب كرده و نقطه پاياني بر قرنها عقب ماندگي در عرصه توليد نيمه فئودال - نيمه مستعمره گذاشت. در اينجا مي خواهيم به پيامدهاي آن از منظر تكوين شرايط نويني بپردازيم كه قاعدتا قرار است جايگزين مترقي تري را بر ويرانه هاي نظم كهنه بنا نهد. امّا بلافاصله بايد به اين سئوال اساسي پاسخ داده شود كه اين مهم توسط كدام نيروي اجتماعي امكان تحقق مي يابد؟ آيا روند مكانيزاسيون كشاورزي و رشد و توسعه صنعت و ايجاد موسسات ونهادهاي مكمل چنين فرايندي از عهده كارگزاران نظام به غايت مرئي و نامرئي به بنگاهها و شركتها و دولتهاي استعماري وصل هستند بر ميايد؟ آيا اصولا پايگاه ارتجاع و استعمار (دربار) چنين رسالتي را حمل مي كند؟ يا انگيزه اصلي اش بهره كشي از گرده زحمتكشان و غارت منابع طبيعي و ثروتهاي جامعه و توسعه نفوذ و گسترش فعال مايشائي خود براي تحكيم ستونهاي قدرتي است كه فرصت انباشتن ثروتهاي نجومي را در اختيار طبقات حاكمه قرار مي دهد؟ در كشوري كه شريان اصلي اقتصادش فروش نفت است يا به عبارتي اقتصاد تك كالايي دارد, در پرتو حاكميت مبتني بر ديكتاتوري تك نفره شاه كه حاكميت مردمي را نفي مي كند و دولت ومجلس و نهادهاي قانوني آن تنها جنبه دكور داشته و ابتدايي ترين آزاديهاي فردي و اجتماعي سركوب مي شوند, و حق اجتماعات و احزاب و سازمانهاي ملي و تشكلات صنفي از مردم دريغ شده و ركن چهارم مشروطيت يعني مطبوعات و رسانه ها به مثابه چشم و گوش جامعه به كلي تعطيل و مشتي روزنامه جيره خوار دولتي كه هيچ نقشي بجز مداحي و تملق از اربابا قدرت و در راس آنها دربار فاسد پهلوي را ندارند و در نهايت گستاخي و رو در روي ملت ايران شركتها و بانكها و بيمه ها و موسسات دلالان و كار چاق كنهاي غربي به همراه انبوهي مستشاران نظامي آمريكايي بساط غارت علني را پهن كرده اند نمي توان انتظار داشت كه جامعه مستعد ايران روند صنعتي شدن و به تبع آن رشد و توسعه اقتصادي را بدست آورده و با قرار گرفتن روي جاده پيشرفتهاي اجتماعي و فرهنگي و علمي, تضادهاي جامعه را حل كند و عوامل عقب ماندگي و ادبار و فقر و جهل را پشت سر بگذارد. روشن است جامعه اي با پيشينه فئودالي زماني كه در مسير چنين تحولي قرار مي گيرد, تنها در صورتي مي تواند با آهنگي موزون به رُشد و شكوفايي و در نتيجه جهش هاي اجتماعي دست يابد كه روند سرمايه گذاري و بهره برداري اصولي از آن سمت و سوي ملي داشته باشد. همان عنصري كه در كالبُد نظام شاهنشاهي حكم كيميا داشته و مشخصا با وقوع كودتاي آمريكايي – انگليسي 28 مرداد و رويكرد اساسي به سمت سياستهاي وطن فروشانه و هرچه محكم تر كردن حلقه هاي وابستگي به منويات آمريكا و دكترين غرب فاتحه هر نوع انديشه حكومت ملي خوانده شد و اساسا اراده ملي نه در جهت همراهي با حاكميت آن بوده است. بر چنين بستري واضح است كه طبقات حاكمه از نقطه نظرسياسي خود را بي آينده ديده و دلارهاي نفتي كه مي بايستي مثل مردمك چشم از آن حفاظت كرده و آن را در صنايع زيربنايي صنعتي و اشتغالزا بويژه در صنعت كشاورزي كه به لحاظ استراتژيك بسيارحائز اهميت است مصرف مي شد. ديديم كه عملا بخشي صرف هزينه هاي سر سام آور تاسيسات و تسليحات نظامي آمريكايي شده و مابقي بصورت كالاهاي مصرفي غالبا زائد مثل ماتيك و اسباب بازي و ماشين بنز و ريخت و پاشهاي خائنانه ديوان سالاران مي گشت. و آنچه كه از اين رهگذر نصيب دلالان و سوداگران و سرمايه داران بزرگ از اين خوان يغما مي شد سودهاي سرشار بود و آنچه كه نصيب زحمتكشان مي گشت فقرو محروميت و نوميدي بود. و در اين ميان مقامات رژيم و عوامل دربار و عناصر وابسته به بيگانگان در فضاي بسته و فساد افسار گسيخته حاكم تا مي توانستند جيب خود را پر كرده و با تبديل اموال و پولهاي چاپيده شده از ملت به دلار و مارك و فرانك در صدد فرار از كشور بودند. و اين روند بويژه در دهه پنجاه كه به دليل ضرورتهاي مُترتب بر سرمايه داري غرب قيمت نفت را به ميزان حيرت انگيز چهار برابر كرده بود بسي تشديد شد. كما اينكه در جريان انقلاب ضد سلطنتي ديده شد كه اين طيف فاسد كه بصورت انگل با خزيدن به مدار قدرت و تسلط بر فراخناي اقتصاد جامعه به عنوان خيل طُفيليهاي حاشيه دربار و با بهره گيري از ساخت و پاختهاي رذيلانه با دارو دسته خميني و آخوندهاي پست و توطئه گر اطراف او در آستانه انقلاب به خارج فرار كردند و با ثروتهاي باد آورده در اروپا و آمريكا رحل اقامت گزيدند. و طُرفه اينكه اين دارو دسته هاي دزد و وطن فروش امروزه با استناد به جنايات وپليديهاي رژيم خميني (وليعهد بحق محمد رضاشاه) در اوج بي شرمي لباس وطن خواهي به تن كرده و در دستجات موسوم به سلطنت طلبان طلبكار ملت ايران شده و با به اين در و آن در زدن خود را جايگزين رژيم آخوندي معرفي مي كنند. كلي وزير و وكيل گماشته استعمار كه در دهه پنجاه ايران را جهنمي سوزان براي زحمتكشان و چراگاهي سرسبز براي آمريكاييها كرده بودند, امروزه با داير كردن راديو و تلويزيون در خارجه و با انتشار پيامها در كسوت اپوزسيون ظاهر شده اند. اينان با آويختن به دامان اربابان گذشته خود به اميد امدادهاي غيبي خواب بازگشت دوباره قدرت را مي بينند. البته بدون پرداختن هيچ هزينه اي, و صرفا از موضع طلبكارانه و كلي منت كه گويا ملت ايران در حق بساط سلطنت محمد رضا شاه قدر ناشناسي كرده و به همين خاطر دچار استيلاي ديو استبداد خميني شده اند. و حالا اينها از سر بزرگواري مي خواهند قبول زحمت فرموده و ايران و ايراني را نجات بدهند. ولي از آنجايي كه جريانات غارتگر و شريك در جنايات رژيم پيشين هستند و به شدت بي ريشه و بي بُته, سقف نهايي برنامه شان فراتر از آنچه در گذشته بود نمي باشد. همان برنامه اي كه بنا به ماهيت ضدر مردمي و ابتر و ناقصش موجبات انقلاب ضد سلطنتي 57 را فراهم ساخته است. و با علم به بي عُرضگي و بي عمليشان پس از مرگ خميني از يك طرف اپوزسيون نمايي مي كردند و از طرف ديگر تجارت و گاه با ميانه رو ناميدن رفسنجاني پدر خوانده مافياي رژيم و گاه با مُدرن و «گرباچف» خواندن خاتمي و باند به اصطلاح اصلاح طلبان رژيم تلاش كرده و مي كنند با دور زدن اپوزسيون واقعي و مقاومت مردمي و با بخشيدن امتيازهاي خيالي به آخوندها مثل مديريت جنگ ضد ميهني با عراق و گاه ادعاهاي مشمئز كننده برتري نژادي ايرانيان باب مذاكره و مراوده با نظام آخوندي را باز كنند. واقعا طنز تاريخ را ببين كه ساواكي هاي آدمكش و كلان سرمايه داران حامي سركوب و اختناق و قصابان 17 شهريور و 13 آبان و كشتار كنندگان مردم در شهرهاي مختلف و دزدان ميلياردها دلار ثروت ملي, امروز طرفدار مسالمت و ضد خشونت از آب در آمده و مبارزه و مقاومت عادلانه فرزندان جان بر كف مردم را تروريسم و خشونت مي نامند. و به اين ترتيب عمق كينه ضد مردمي شان را به نمايش مي گذارند. آخر در منطق ارتجاعي استثمارگران مردم هيچگاه محلي از اعراب ندارند و عددي محسوب نمي شوند. بلكه مثل توپ بين شيخ و شاه پاسكاري شده و در نهايت اين طبقات حاكمه هستند كه پس از نيل به هدف صحنه را به دست شاه و شيخ و شحنه بسپارند. ادامه دارد. انتشار مطالب اين وبلاگ با ذكر منبع بلامانع است.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

تحليلي بر بافت طبقات جامعه- اهم پيامدهاي رفورم ارضي


1- سياسي: تا مقطع اصلاحات ارضي طبقه هيات حاكمه كه زمام امور و تعيين مشي سياسي و هدايت ارگانهاي اصلي جامعه را در داست داشت, طبقه بورژوا- ملاك بود. بطوريكه كليه وزيران, وكيلان, فرماندهان نظامي و مديران ارشد و قضات عاليرتبه از ميان نُخبگان اين طبقه تعيين مي گرديدند كه براي تحكيم نظم موجودهمان « هزار فاميل» ناميده مي شدند. تحت لواي روابط توليد نيمه فئودال – نيمه مستعمره اصلي ترين شاهرگ استثمار جامعه را بدست داشت كه توسط دربار شاه بعنوان پايگاه استعمار و ارتجاع اجرا و در بُعد فرهنگي توسط نهاد روحانيت تئوريزه مي شد. ولي از آنجائيكه اين شيوه استثمار به غايت كهنه و عقب مانده بود و آشكارا سنخيت خود با جوامع جهاني و منطقه اي را از دست مي داد و بويژه در تضاد با طرح و برنامه امپرياليسم نوخاسته آمريكا قرار مي گرفت و نطفه تحولات اساسي را در درون مي پرورانيد , لذا طبقه بورژوا – ملاك حاكم با دريافت امتيازات و جابجايي آرام در هرم قدرت به ابقاي نقش دربار رضايت داده و به اصلاحات آمريكايي تن درداد و بدين ترتيب طبقه حاكم جديدي متشكل از بقاياي فئودالي و تكنوكرات هاي جديد و لايه هاي ثروتمند موجود در حاشيه قدرت و عوامل دربار متولد شد. اگر چه اين باندها به دليل ويژگي هاي خاص پايگاه طبقاتيشان هسته ناهماهنگي را تشكيل ميدادند, امّا براي تحصيل سود حد اكثر همگي سياست سرمايه داري غرب بويژه آمريكا و با تمركز قدرت سياسي حول محور دربار و شخص محمد رضا شاه موافق بودند و بدين ترتيب آن را تبديل به پايگاه آمريكا در اين منطقه از جهان كرده و با ايجاد يك قطب قوي سرمايه داري متكي به امپرياليسم آخرين خاكريزهاي بورژوازي ملي فتح شد. بنابر اين طبقه سرمايه داري ملي كه با توسل به شيوه هاي پارلمانتاريستي و مبارزات رفورميستي پس از مشروطيت همواره كوشيده بود قدرت بورژوا ملاكان و دربار حامي آنها را تحليل ببرد و خود مواضع قدرت سياسي را تسخير نمايد, عملا براي هميشه شكست خورد و در چارچوب جبهه ملي دوم و سوم ضعيف و تقريبا مُضمحل گرديد. اين نظم قرار بود با كسب درآمد نفت و منابع داخلي و با تكيه به حمايت شركتهاي آمريكاي – اروپايي كشور را در مسير صنعتي پيش برده و سكوي پرش براي تحكيم پايه هاي رژيم سرمايه داري وابسته را فراهم سازد و با رويكرد به سياستهاي ميليتاريستي بلند پروازانه شاه تبديل به قدرت شماره يك منطقه شود. غافل از اينكه عوارض ناشي از تولد طبقه جديد و تشديد شكاف طبقاتي و بروز فساد بيسابقه مالي اليگارشي دربار خشم طبقات محروم را انباشته تر مي كرد و دهقانان رانده شده به حاشيه شهرها و با توجه به محدوديتهاي امكانات رفاهي شهرها معضلات و گرفتاريهاي عديده اي را براي كارگزاران رژيم فراهم مي كرد. از طرف ديگر ملزومات سرمايه داري وابسته و عطش طبقات نوخاسته و نوكيسه براي تصاحب هر چه بيشتر ثروتهاي جامعه و همچنين انحصاري كردن بخشهاي مختلف اقتصاد (مالي- صنعتي) عملا آنها را در مقابل سرمايه داري دولتي از يك طرف و اقشار و طبقات مياني كه عمدتا در بخش بازار و شبكه توزيع كالا و ارائه خدمات فعال بودند قرار مي داد. بطوريكه در سال 1354 شاه مجبور به ادغام احزاب فرمايشي « ايران نوين», «حزب مردم», «پان ايرانيست» و ... كه هر كدام بخشي از سرمايه داري را نمايندگي مي كردند يكجا مُنحل و همگي آنها را در چارچوب يك حزب فراگير بنام «رستاخيز» نمايد. و به اين ترتيب بدون شناخت وتوجه به شرايط, رژيم سعي مي كرد با محكم تر كردن تسمه هاي ديكتاتوري شاه و سركوب همه جانبه بر بحران هايش فائق آيد. در طرف مقابل نسلي پرورش يافته بود كه با ارزيابي اوضاع با نقد شيوه هاي رفورميستي گذشته به سمت مبارزات قهر آميز عبور كرده و پس از طي دوران جنيني خود كه از سال 42 آغاز شده بود پوسته بيروني اش را بشكند و عملا ماشين سركوب را به مبارزه بطلبد. برخلاف دوران قبل از سال 42 كه عرصه مبارزات ملي در اختيار رفورميسم حزب توده و جبهه ملي و ناسيوناليستهاي مذهبي قرار داشت در دهه پنجاه جامعه سياسي ايران شاهد تولد گروهها و سازمانهاي انقلابي معتقد به مشي مسلحانه و به قصد سرنگوني نظام فاسد شاهنشاهي تشكيل مي شدند, بود. ديگر سياست سركوب پاسخ نيازهاي جامعه نبود. يا بايد رژيم تن به اصلاحات بنيادين مي داد يا سرنگون مي شد. امّا رژيم شاه كه فاقد هر نوع ظرفيت اصلاح و رفورم شده بود, ديگر شرايطي بوجود آورده بود كه هر قدم عقب نشيني سياسي تاكتيكي در عمل سبب جري تر شدن بيشتر مردم مي گشت. ادامه دارد.... انتشار مطالب اين وبلاگ با ذكر منبع بلامانع مي باشد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

تحليلي بر بافت طبقات جامعه


براي ارزيابي استحكام و ثبات يك نظام سياسي – اجتماعي قبل از هر چيز بايد به سراغ مناسبات اقتصادي درون آن جامعه رفت. آرايش طبقات و روابط حاكم بين آنها و همچنين مناسبات توليدي و نقش گروههاي اجتماعي موثر در توليد اقتصادي (استثمار گر و استثمار شونده) و قوانين موجود در زمينه توليد از اهم موضوعاتي است كه بدون پرداخت به آنها هر نوع تحليل پيرامون وضعيت سياسي از درجه اعتبار علمي ساقط و در نهايت ما را ملزم به اظهار نظر عاطفي و مبتني بر احساسات مي نمايد.
يكي از ويژگيهاي جامعه ايران عدم رشد و تكامل موزون نيروهاي مولده آن است, كه همين يك قلم سرچشمه بسياري از پيچيدگيها و گرفتاريهاي سياسي , اجتماعي و فرهنگي را براي ملت ايران رقم زده است.
عليرغم وجود پتانسيل لازم اعم از نيروي كار مستعد و منابع طبيعي غني و آب و هوا و موقعيت اقليمي مناسب, رشد اقتصادي در مجموع كند و شرايط اجتماعي نامطلوب و وضعيت فرهنگي ناهنجار و در نتيجه از نقطه نظر سياسي جامعه يي ديكتاتور زده و نامانوس با جوامع عُرفي همسنگ خود مي باشد.
1- كشاورزي و توليدات جنبي آن
تا قبل از رفورم ارضي 1342 نزديك به 56 درصد افراد جامعه به كشاورزي و توليدات جنبي آن از قبيل د امپروري , باغداري, چوب و جنگل و غيره مشغول بودند كه با شيوه توليد عقب مانده و عدم بهره برداري بهينه از منابع آبي و بدون توجه به فرسايش خاك با وسائل قرون وسطائي و تحت حاكميت نظام نيمه فئودالي – ملوك الطوايفي همراه بود. با اين حال توليد غله و برنج يعني عمده اقلام مصرفي در داخل توليد و مازاد ساير بخش هاي آن مثل خشك بار به خارج صادر مي شد.
فراورده هاي دامي نيز گوشت مصرفي را تامين و پوست و پشم صادر مي شد.
همچنين پشم توليدي به صنعت فرش كه عمده توليد شهر وروستا بود, به مثابه اصلي ترين بخش منبع در آمد ارزي پس از نفت, درآمد نصيب كشور مي كرد. با وقوع اصلاحات ارضي پايه هاي نظم كهنه ارباب - رعيتي تخريب, امّا از آنجائيكه با نيت و برنامه استعمار نو (امپريالسم) به جامعه تحميل گرديد موجبات ويراني هرچه بيشتر توليدات كشاورزي سنتي را فراهم ساخت و بر خلاف ادعاي كارگزاران آن, زمينه هاي صنعتي كردن كشاورزي را به ارمغان نياورد, بلكه به دليل دستكاري مكانيكي در فرماسيون اقتصادي- طبقاتي به وخامت بيش از پيش توليد و روابط توليدي عقب افتاده كه تنها بر بستر تحول اجتماعي بنيادين مي توانست تغيير يابد در نهايت خود انجاميد .
ادامه دارد ....
• اين تحليل آموزشي نزديك به يك دهه پيش در سايت شبكه آموزشها منتشر گرديد. اين سايت هم اكنون بر روي شبكه اينترنت موجود نمي باشد.

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻴﺢ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﺍ ﻭ ﻣﺤﻤد


ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻟﻮﺭﻛﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﻗﺮﻥ ﺑﻴﺴﺘﻢ ﺍﺳﺖ. ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺗﺄﺛﻴﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻗﺮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﺟﺎﺩﻭﻳﻲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺴﺖ، ﻛﻪ ﮔﺮﻳﺰﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺍﺳﺖ. ﺁﺩﻣﻲ ﺭﺍ ﻣﺴﺖ ﻳﺎ ﺍﺳﻴﺮ ﻳﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ، ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
«ﻣﻦﻳﮏ ﺭﻣﺎﻧﺘﻴﮏﺗﻤﺎﻡﻋﻴﺎﺭﻡﻭﺍﻳﻦ ﺭﺍﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ. ﺩﺭ ﻗﺮﻥ ﺯﭘﻠﻦﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﮔﻬﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ؛ ﭘﺸﺖ ﭘﻴﺎﻧﻮ ﻣﯽﻧﺸﻴﻨﻢ ﻭ ﺑﻪﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮔﺮﻳﻢ. ﻣﻪ ﺍﻧﺪﻟﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﺁﻳﺎﺗﯽ ﻣﻲﺁﻓﺮﻳﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻴﺢ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﺍ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ...ﭘﻴﺎﻧﻮ ﻣﻦ ﺑﺮﺑﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﻣﺮﮐﺐ عرﻕﺭﻳﺰﻳﻬﺎﯼ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ» ﺷﺎﻋﺮ «ﻋﺮﻕ ﺭﻳﺰﻳﻬﺎﻱ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻭ ﺩﺭﺩ» ﺩﻳﺪﻱﻧﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺷﮕﻔﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻴﻬﺎﻳﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: «ﻫﻨﺮ ﻧﻮﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺪﻳﺪ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﮐﺮﺩ. ﻫﻨﺮ ﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺗﺠﺰﻳﻪﭘﺬﻳﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺻﻤﻴﻢ ﻗﻠﺐ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﯽ ﻣﻲ ﺳﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺩﺭ ﺭﺅﻳﺎﯼ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﮑﻨﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺭﺅﻳﺎﻫﺎ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﺳﻨﺘﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽﺧﻮﺭﻡﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺬﺭﺍﻥﻣﻌﺎﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﻪﮐﭙﯽﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﺪﻟﻬﺎﺷﺎﻥ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﺑﯽﺁﻥﮐﻪ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ؛ ﻳﺎ
ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﺁﺗﺶﻣﯽﺯﻧﻢ؛ ﺍﻳﻦ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻳﺰﻡ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﻪﺍﻳﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﮐﺸﻤﮑﺶ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﻧﻴﺮﻭﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺪﻭﻫﻨﺎﮎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻮﻧﺪ. ﻫﻨﺮ ﻫﻢ ﻧﻈﻴﺮ ﻋﻠﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪﺁﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﻴﺰ ﻭ ﺭﺅﻳﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺑﻪﺧﻮﺩ ﻣﯽﭘﺬﻳﺮﺩ؛ ﮔﺎﻡ ﻧﻬﺪ. ﺑﻪﺳﻮﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻴﺰﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﻮﭺ ﻭ ﺑﯽﻣﻌﻨﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﺭﻓﺘﻪﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪﺷﮑﻞ ﻧﻘﻄﺔ ﺍﻭﺝ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺳﺨﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﴼ ﺑﻪﺁﻥ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺿﻌﯽ ﻣﻔﺘﺨﺮﻡ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍ ﻋﺪﻩ ﻳﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺁﮔﺎﻩ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﺩﺯﺩﻧﻬﺎﯼ ﻣﺸﺘﯽ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﻧﻪﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ. ﺧﻮﺷﺒﻴﻨﯽ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪﺁﻳﻨﺪﻩ ﻳﯽ ﺯﻳﺒﺎ؛ ﻟﻨﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﻪﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ (ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻧﻮﻳﻦ-ﮔﺮﺍﻧﺎﺩﺍ،۱۹۲۸).
ﻟﻮﺭﻛﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﻘﻼﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶﺷﺎﻫﻜﺎﺭﻱ ﺍﺯﺻﺪﺍﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﻭﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻠﻲ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻮﺧﺔ ﺁﺗﺶ ﻓﺎﺷﻴﺴﺘﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎﺑﻠﻮﻳﻲ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﻱﻛﻪﺧﻮﺩ ﺍﺷﺎﺭﻩﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺷﺪ:
«ﻣﻦ ﺍﺯﺻﻤﻴﻢﻗﻠﺐﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﯽﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩﮐﻪﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ».
ﺳﻪﺷﻌﺮﺍﺯ ﻓﺪﺭﻳﮑﻮﮔﺎﺭﺳﻴﺎﻟﻮﺭﮐﺎ
ﺗﺮﺟﻤﺔ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﺭﻱ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻲ

ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ
ﺯﻳﺘﻮﻥﺯﺍﺭ
ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﻣﺜﻞﻳﮏ ﺑﺎﺩﺑﺰﻥ
ﺩﺭﺑﺎﻻﻱ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺘﻮﻥ
ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺳﻴﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩ
ﺣﺼﻴﺮ ﻭ ﺳﺎﻳﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﻲﻟﺮﺯﻧﺪ
ﺑﺮﮐﻨﺎﺭﺓ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ
ﻫﻮﺍﻱ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﻱ ﻣﻮﺝ ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺘﻮﻥ ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻮﺟﻲ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ
ﺑﺎﻟﻬﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺗﻴﺮﮔﻲ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ.
ﮔﻴﺘﺎﺭ
ﮔﺮﻳﺔ ﮔﻴﺘﺎﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲﺷﻮﺩ
ﺟﺎﻣﻬﺎﻱ ﺻﺒﺢ ﻣﻲﺷﮑﻨﻨﺪ
ﮔﺮﻳﺔ ﮔﻴﺘﺎﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲﺷﻮﺩ
ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ ﺳﺎﮐﺘﺶ ﮐﺮﺩ
ﻣﻤﮑﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺳﺎﮐﺘﺶ ﮐﻨﻴﻢ
ﺑﺎ ﻧﺘﻲ ﻳﮏ ﻧﻮﺍﺧﺖ ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ
ﻫﻤﺎﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺁﺏ ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ
ﻫﻤﺎﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ
ﺑﺮﺑﺎﻻﻱ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﺁﻓﺘﺎﺑﮕﺮﺩﺍﻥ
ﻏﻴﺮﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﺘﺶ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻨﻬﺎﻱ ﺩﺍﻍ ﺟﻨﻮﺏ
ﻣﻲﻧﺎﻟﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﮐﺎﻣﻠﻴﺎﻱ ﺳﻔﻴﺪ
ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻴﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺪﻑ
ﺑﺮﺍﻱ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻲ ﺻﺒﺢ
ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭘﺮﻧﺪﺓ ﻣﺮﺩﻩ
ﺑﺮﺭﻭﻱ ﺷﺎﺧﻪ
ﺁﻩ ﮔﻴﺘﺎﺭ!
ﻗﻠﺐ ﺯﺧﻤﻲ ﺷﺪﻩ ﺩﻡ ﻣﺮﮒ
ﺯﺧﻤﻲ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﺷﻤﺸﻴﺮ
ﻓﺮﻳﺎﺩ

ﮐﻤﺎﻥ ﻓﺮﻳﺎﺩ
ﺍﺯ ﺗﭙﻪ ﺗﺎ ﺗﭙﻪ ﻣﻲﺭﻭﺩ
ﺭﻧﮕﻴﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺳﻴﺎﻫﻲ
ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺘﻮﻥ
ﺗﺎ ﺑﺎﻻﻱ ﺷﺐ ﺁﺑﻲ
ﺁﻱ ...!
ﻫﻢﭼﻮﻥ ﺁﺭﺷﺔ ﻭﻳﻠﻮﻥ
ﻓﺮﻳﺎﺩ، ﺳﻴﻤﻬﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﺩﺭ
ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ
ﺁﻱ..!
ﻏﺎﺭﻧﺸﻴﻨﻬﺎ
ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﻱ ﺭﻭﻏﻨﻲﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻲﺁﻭﺭﻧﺪ
ﺁﻱ ...!
ﻙ.
نگاه پر از ابهام و ناامني ،
و فردايي به يغما رفته از سوي
همانهايي كه بي وقفه
جنايت تا فراسوي شقاوت را،
و-
بيش از«زندگي» بر«مرگ »
فراوان ترز« نان»
برنكبت و بر« فقر»-

چنين بخشيده اند، رونق ...

ﻧﺪﺍ ﺿﻤﻴﻤﺔ ﺍﺩﺑﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺷﻤﺎﺭﺓ ٧٦٩ ﺳﻪﺷﻨﺒﻪ ١٩ ﻣﻬﺮ ١٣٨٤ ﺻﻔﺤﺔ ٣

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

۱۹ فروردين و آيندۀ مقاومت ملي- اسماعيل محدث




اگر در شناخت دنائت رژيم ولايت فقيه هر روز مرزي تازه باز مي شود و ما فصلي تازه در وجود اين هويت عقب افتاده و شرکايش در هر شکل و لباس کشف مي کنيم، اما چيزي به واقع چشمها را خيره مي کند عنصر مبارز مجاهد خلق است که با پاکي ايدئولوژيک در تاريکي مطلق راه باز مي کند و با ارادۀ مبارزاتي و دفاع تمام عيار، از حيثيت انساني دفاع مي کند. داستان زيباي مبارزه و مقاومت تاريخي مردم ايران، باري از ستار خان و ميرزا کوچک و مصدق به دورۀ ما رسيد تا نسلي که با بدعت محمد حنيف نژاد پا به ميدان مبارزه گذاشت در مقابل وظيفۀ تاريخي اش سر بلند بماند. اگرچه خميني دجال بدترين بلا را بر سر انقلاب شکوهمند ضدسلطنتي آورد اما در يک بزنگاه تاريخي نسلي با رجوي حرکت آغاز کرد و رشد نمود و جريان پيشرفت انقلاب نوين را در زيباترين سرزمين در جاده اي قرار داد که آيندۀ روشن آنرا مي توان به خوبي مشاهده کرد. آزادي که مردم ما از يک قرن پيش بدنبال آن بودند و به خاطر آن چه بسيار سرها که به بالاي دار رفت، چنان دشمني را در طرفهاي بومي و اجنبي گشود که براي مبارزه کردن مي بايست انساني دگر شد. و مجاهدين که مرد ميدان اين مبارزه بودند انساني دگر شدند و در تداومي سيال و خودآگاه با رهبري اشان مقاومت تمام عيار را کشف کرده و آنرا با سربلندي وارد ميدان مبارزۀ روزمره اشان کردند. فقط با توجه به اين امر است که صدهزار اعدامي، بمب هاي غير دمکراتيک کشورهاي مدرن و سيل سرسام آور تهمتهاي متنوع نه تنها سازمان مجاهدين را از پاي در نياورد بلکه امروز آنرا در ميان بهت و اکراه ارباب دنيا در مداري بالابلند جاي داد. اگر با شهر اشرف و ساکنان آن غير انساني ترين رفتار را کردند، اما شهروندان سلحشور اين شهر زيبا چنان درسي به تاريخ عرضه داشتند که ملت بزرگ ايران مي تواند تا ابد سربلند بماند. اگر محمد حنيف نژاد در مقابل مرگ و تسليم شک نکرد وبراي سازمانش آبرو خريد، امروز فرزندانش با رهبري رجوي براي ملت ايران و براي انسانيت آبرو ذخيره کرد و در فصلي نو ثابت کرد که اين نسل به چيزي کمتر از آزادي وطن و مردم محبوبش رضايت نخواهد داد. امروز مفلساني که مي خواهند قهرمانان مجاهد خلق در ميان ديوارهاي قطور و بلند و بدترکيب ليبرتي محسور کنند حتما خودشان هم به چشم مي بينند که آب در هاون مي کوبند، جرا که آوازۀ اين جماعت هر مرزي را گذرانده و امروز کساني به نا حق اسم سازمان را در ليست سياه کردند در موضعي ضعيف و خنده دار از دادگاه فدرال مي خواهند که سکوت و مدارا کند و بر حق سازمان مجاهدين پا بگذارد. چه کسي آينده دارد صبا و يا باتلرو کوبلر. آيا کسي هست که شک کند که آيندۀ مقاومت ايران کدام است و آيندۀ مالکي و خامنه اي کدام. در تاريخ معاصر هرگز مقاومتي با اين همه مشکلات داخلي و خارجي برخورد نداشت اما اگرچه معاندين مقاومت ملي از هيچ دناعتي فرو گذار نکردند سازمان مجاهدين خلق ايران با بضاعتي خيره کننده از پس مشکلات کمر شکن برآمد و راه را نشان داد و باز کرد. خون پاک صبا، عنصر رزمنده و آگاه و کلماتي که دقيقا با نفس آخر از جانش خارج شدند:" ما تا آخر ايستاده ايم . ما تا آخرش مي ايستيم !" به همراه خون گرم همرزمانش در اشرف صداي خروش انقلاب نوين مردم ايران را به گوشهاي سنگين نيز فرو کردند. سياست نواستعماري ديگر توان استقامت در برابر مقاومت ناب و تمام عيار مجاهدين اشرفي را نخواهد داشت. قيمتي که رزمنگان سلحشور اشرفي براي نگهداري مقاومتشان دادند در ذهن جا نمي گيرد. رهبري مريم رجوي براي به کرسي نشاندن حرف حق مقاومت ملي براستي اعجاب انگيز است. اما نمي شود انکار کرد که ما، به برکت رهبري و مبارزه، از تنگه اي تاريخي گذر کرده ايم. اگرچه ننگ رژيم منحوس ولايت فقيه و شرکايش به آساني پاک نخواهند شد و ما امروز هنوز گردنه هاي صعب العبوري را بايد رد کنيم. اما مقاومت ملي ما در مدراي مترقي راه آزادي ايران در معرض ديد همه قرار داده است. از عکس العمل نيروهاي ميرا، در هر لباس و رنگ و کرسي، بر عليه نيروي مترقي و اصلي مقاوت ملي اصلاَ نبايد تعجب کرد. همۀ نيروهاي دخيل در سرنوشت کشورمان ايران بايد راه مقاومت ملي نگاه کنند. حملۀ هولناک به شهر اشرف در ۱۹ فروردين اگرچه نمايش اوج وحشيگري انسانهاي آدمخوار مسخ شده با ايدئولوژي ارتجاعي بود اما از آن طرف مقاومت خالص انسانهاي ديگر با ايدئولوژي مترقي را نيز در معرض ديد قرار داد و آيندۀ اين زيباترين وطن را ترسيم نمود. با سر تعظيم به خاک پاي شهداي قهرمان و رزمنگان حاضر ميدان چنگ ۱۹ فروردين.
۱۹ فروردين ۹۱

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

شب اگر سرد است با آتش به جنگش مي رويم










شب اگر سرد است با آتش به جنگش مي رويم
از براي جنگ دنبال تفنگش مي رويم
خانة شيخان شد از تاراج ايران شاهوار
بهر ويرانيش دنبال كلنگش مي رويم
آسمان آبي ما از ستمها تيره شد
با كمان آرزو، دنبال رنگش مي رويم.
شيردل خواهد نبرد و جنگ با شيخان گرگ
همره ما شو كه دنبال پلنگش مي رويم
تا كه اخگرها بيندازيم در كاخ ددان
آتشش تير است دنبال خدنگش مي رويم
شادي نوروز ايران ساز مي خواهد بسي
عود داريم و دهل، دنبال چنگش مي رويم.
ما به خون، خاك وطن را سرخ و گلگون ميكنيم
زان كه ما دنبال سيماي قشنگش مي رويم
در صدا شد بانگ و شيپور سقوط ديكتاتور
همسفر شو زان كه ما دنبال زنگش مي رويم

شعري زيبا از يك اشرفي

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

آخرين نامه و «آفيش سُرخ»




آخرين نامة ميساك مانوكيان، شاعر ارمني‌تبار
و از قهرمانان شهيد مقاومت فرانسه عليه فاشيسم هيتلري

در سال1944 نازيهاي هيتلري بيست و سه نفر از رزمندگان ارتش مقاومت فرانسه را در پاريس تيرباران كردند. بعد هم حسب المعمول براي عبرت سايرين در آفيشي كه به ديوارها چسباندند, تصوير سلاحهاي ضبط شده از رزمندگان, عكسي از عمليات از ريل خارج كردن قطار و تعدادي از مثلاً قربانيان اين حادثه را منتشر كردند. البته از پيش روشن بود كه دلسوزي دايه هاي مهربانتر از مادر نازيها نه از روي انسان دوستي كه براي ترساندن سايرين است. پيام چكمه پوشان هيتلر اين بود كه هرگونه مقاومتي را با مشتي آهنين و جوخة دار و تيرباران پاسخ خواهند داد.
رهبر تيرباران شدگان, شاعري ارمني از ديار «ايروان»به نام «ميشل مانوكيان» بود. به همين دليل هم اين گروه به نام گروه «مانوكيان» معروف شد. ميشل مانوكيان با شجاعت در برابر نازيها مقاومت كرد و با نثار خونش تبديل به يك قهرمان ملي فرانسويان گرديد.
يازده سال بعد در بزرگداشت اين 23شهيد آفيشي منتشر گرديد. عكس ده تن از شهيدان كه همگي غير فرانسوي (لهستاني, مجاري, ايتاليايي و اسپانيايي) بودند در آفيش به چاپ رسيده و در كنار عكسها, شعري از لويي آراگون شاعر پر آوازه و عضو فعال مقاومت فرانسه, در گراميداشت خاطرة آن قهرمانان ديده مي شود.
ميشل مانوكيان نامه اي در آخرين ساعات حياتش نوشته كه حاكي از عمق عشق به زندگي و فداكاري و از خودگذشتگي اين انسان والاست. شعر آراگون كه با الهام از نامه ميشل و به نام «آفيش سرخ» سروده بود و در آن استادانه از برخي جملات نامة مانوكيان گنجانده است, در سال 1959 توسط لويي فِره خواننده چپ فرانسوي اجرا شد و به يك ترانه جاودانه درآمد.
متن كامل نامه ميشل مانوكيان و شعر آفيش سرخ از لويي آراگون
ملينة عزيزم, بينواي كوچولوي محبوبم,
تا چند ساعت ديگر, در اين جهان نخواهم بود. ما در ساعت 15 بعد از ظهر امروز تيرباران مي شويم. اين مانند يك حادثه اي است كه در زندگي ام رخ مي دهد. باوركردني نيست, اما با اين همه مي دانم, ديگر هرگز تو را نخواهم ديد.
چه چيزي مي توانم برايت بنويسم؟ در حاليكه حيرانم, اما همزمان برايم بسيار روشن است. من در ارتش آزاديبخش به عنوان يك سرباز داوطلب متعهد بودم و در آستانة پيروزي و رسيدن به هدف خودم را فدا مي كنم. خوشا بحال كساني كه بعد از ما زنده خواهند بود و طعم شيرين آزادي و صلح را مي چشند. مطمئن هستم كه خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادي خاطرات ما را گرامي خواهند داشت. در اين لحظه مرگ, تأكيد مي كنم هيچ كينه اي نسبت به مردم آلمان ندارم و هركس كه شايسته هرچه بود, دريافت خواهد كرد. ولي من مخالف اين هستم كه برخي از آنها ولو اينكه مستحق باشند, مجازات شوند. خلق آلمان و تمام خلقها بعد از جنگ كه چندان دور نيست, در صلح و برادري زندگي خواهند كرد. خوشبختي از آن همه باد!...تأسف عميق من از اين است كه نتوانستم تو را خوشبخت كنم. خيلي دوست داشتم كه فرزندي از تو به يادگار مي داشتم, همان چيزي كه هميشه خواست تو هم بود. خواهش مي كنم براي خوشحالي من و براي اينكه آخرين خواست مرا جامه عمل بپوشاني, بعد از جنگ بدون درنگ با كسي كه مي تواند تو را خوشبخت كند, ازدواج كن و بچه دار شو. تمام دارايي ام را مطابق وصيت به تو, به خواهرت و به برادرزادهايم مي بخشم. پس از جنگ مي تواني به عنوان همسرم از حقوق جنگ زدگان استفاده كني, چون من به عنوان يك سرباز منظم در ارتش آزاديبخش فرانسه بودم.
با كمك دوستاني كه مي خواهند اين افتخار را به من بدهند, مي تواني تمام شعرها و نوشته هاي مرا ويرايش و چاپ كني تا به بدست خوانندگان برسد. اگر ممكن است, خاطراتم را نزد والدينم در ارمنستان بازگويي كن. من به همراه 23 نفر ديگر با افتخار و سربلندي و به عنوان مردي با وجدان آسوده مي ميرم. چون شخصاً هيچ آزاري به كسي نرساندم و هر آنچه را كه كردم بدون نفرت و كينه جويي بود. امروز, روز آفتابي است. در حالي به خورشيد نگاه مي كنم و به زيبايي طبيعت نگاه مي كنم كه همه چيز را دوست دارم و مي گويم كه خدا حافظ زندگي و خدا حافظ همه شما, همسر عزيز, و دوستان عزيزم. اگر كار خطايي كرده ام از همه شما طلب عفو مي كنم, يا همه آنهايي كه به من بدي كردند مي بخشم, بجز آنهايي كه خيانت كردند و خود را بخاطر جان شان فروختند و آنهايي كه ما را فروختند.
با تمام وجود مي بوسمت همچنانكه خواهرت و تمام دوستاني كه از دور و نزديك مي شناختم شان. شما را در قلبم مي فشارم.
خدا حافظ. دوست تو, رفيق تو, همسر تو.
ام. ام

برگرفته از وبلاگ ح– اختر – ياد و يادواره ها
http://hamidyadha.blogspot.com/2009/06/blog-post_8187.html
آفيش سُرخ , شعر لويي آراگون برای پارتيزان ها
شما نه شكوه و افتخار مي‌خواستيد و نه اشك
نه ناقوس كليسا مي‌خواستيد و نه دعاي احتضار
يازده سال به سرعت گذشت، يازده سال
تنها با سلاحهايتان تأمين مي‌شديد
مرگ هيچ‌گاه از چشم پارتيزانها دور نمي‌شود
چهره‌هاي شما ديوارهاي ما را آذين كرده بود
با ريشهاي سياه در ظلمات تهديد‌كننده
آفيش كه به يك لكه مي‌ماند
چرا كه تلفظ نامتان بسيار مشكل بود
همان‌جا كه مي‌خواستند عابران را بترسانند
شايد كسي ترجيح نمي‌داد كه شما را فرانسوي ببيند
ولي مردم در روزهاي سخت به شما چشم مي‌دوختند
اما در ساعت ممنوع، انگشتهاي گمنامي
روي عكسهاي شما نوشتند «جان‌باختگان براي فرانسه»
و پس از آن به دلتنگي صبحها طعم ديگري دادند
همه جا سرد و يونيفورمها يك رنگ بود
تا در آخر فوريه در آخرين دقايق زندگي شما
در حالي‌كه يكي از ميان شماها به آرامي مي‌گفت
خوشبخت باشيد، خوشا به‌حال كسي كه زنده مي‌ماند
من زندگي را بدرود مي‌گويم بدون هيچ كينه‌يي به مردم آلمان
بدرود اي درد، بدرورد اي خوشبختي، بدرود اي گل سرخ
خدا‌حافظ زندگي، خدا‌حافظ روشنايي و باد
ماري، تو خوشبخت باش و گاهي به من فكر كن
تو كه مي‌روي در زيباييها منزل كني
وقتي كه همه چيز ديرتر از «ايروان» تمام مي‌شود
خورشيد درخشان زمستاني تپه‌يي را روشن مي‌كند
كه بگويد طبيعت زيبا است و دل تنگم مي‌كند
عدالت با گامهاي پيروزي ما خواهد آمد
ملينه من، آه! عشق من، بينواي من
و با تو، از زندگي و فرزندت مي‌گويم
آنها بيست و سه نفر بودند وقتي تفنگها غريدند
بيست و سه نفر، قبل از اين‌كه به‌خاك افتند، [قلبهايشان را دادند
بيست‌و‌سه خارجي اما برادران ما
بيست‌و‌سه عاشق كه مرگ را به‌خاطر زندگي دوست

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

در ايران فردا


۱ـ در ايران فردا حقوق طبيعي و خدشه ناپذير بشر، براي هر ايراني بايد تأمين شود. حق زندگي، حق آزادي و حق امنيت.
آحاد ملت ايران ـ با هر جنسيت، نژاد، دين، قوميت و زبان ـ در مقابل قانون، برابر شناخته ميشوند. ما به «بيانيه جهاني حقوق بشر» متعهديم.
۲ـ در ايران فردا جميع آزاديهاي فردي به رسميت شناخته ميشود. آزادي در بيان، پوشش، ازدواج و طلاق ، اشتغال، رفت و آمد، انتخاب محل اقامت و تابعيت.
۳ـ اساس مشروعيت نظام کشور و قوانين و مقامهاي آن، آراء مردم است. در ايران فردا، حق تصميمگيري در مهمترين امور سياسي جامعه و حق تغيير حکومت براي مردم محترم شمرده ميشود و براي تأمين و تضمين دمکراسي، شوراهاي مختلف در همه شئون گسترش مييابد.
۴ــ ما خواهان يک جمهوري کثرتگرا هستيم که در آن آزادي کامل احزاب، اجتماعات و سنديکاها تضمين شده باشد.
۵ـ در ايران آزاد فردا، از لغو حکم اعدام دفاع مي‌کنيم. اين، پاسخ ما به شقاوت و خونريزي بيرحمانه يي است که آخوندها در ايران حاکم کردهاند. شکنجه تحت هر عنوان ممنوع خواهد بود، مجازاتهاي بيرحمانه و تحقيرآميز به هر عنوان، از جمله تحت نام مذهب ، جايي نخواهد داشت.
۶ـ مقاومت ايران به جدايي دين و دولت معتقد و پايبند است. در ايران فردا، اصل آزادي مذاهب محترم شمرده ميشود، در قوانين کشور هيچ ديني ممنوع نخواهد بود، هيچ ديني بر دين ديگر امتيازي نخواهد داشت و هيچ يک از شهروندان به دليل اعتقاد يا عدم اعتقاد به يک دين يا مذهب در حقوق فردي و اجتماعي مزيت يا محروميتي نخواهد داشت.
۷ـ ما به «کنوانسيون حذف کليه اشکال تبعيض عليه زنان» متعهديم. در ايران فردا زنان و مردان در کليه حقوق سياسي، اجتماعي و اقتصادي برابر خواهند بود. و زنان در رهبري سياسي جامعه مشارکت برابر خواهند داشت.
۸ـ در ايران فردا از بهره‌کشي جنسي از زنان در همه اَشکال آن ممانعت ميشود، چند همسري ممنوع است. خشونت جسمي، جنسي و رواني عليه زنان جرم شمرده ميشود.
۹ ـ در ايران فردا، ستم و تبعيض و بي حقوقي در مورد کودکان، جايي ندارد و کار کودکان ممنوع است.
۱۰ ـ دادگستري ايران فردا، يک نظام قضايي واحد خواهد بود. يک نظام قضايي دو درجهاي مبتني بر اصل برائت، حق دفاع ، حق دادخواهي و حق برخورداري از محاکمه علني با حضور هياٌت منصفه، که در آن نفي تبعيض در قضاوت و استقلال کامل قضات و استقلال کانون وکلا ، تضمين شده باشد.
۱۱ـ در ايران فردا، بازار آزاد محترم شمرده ميشود، فرصتهاي اقتصادي به صورت عادلانه در اختيار آحاد مردم قرار ميگيرد و هرگونه محدوديتي براي اشتغال آزادانه لغو ميشود.
۱۲ـ ما برآنيم که در ايران فردا، يکايک افراد جامعه بايد از امکان دسترسي کامل به تسهيلات اجتماعي و مشخصاً آموزش، بهداشت، درمان و ورزش برخوردار باشند. و دانشگاههاي کشور به صورت مستقل توسط شوراي منتخب استادان و دانشجويان اداره شود.
۱۳ـ در ايران فردا، حق عادلانهٌ خودمختاري مردم کردستان ايران به‌رسميت شناخته مي‌شود. ما خواهان رفع ستم مضاعف از همه تنوعات ملي وطنمان در چارچوب يکپارچگي تجزيهناپذير ايران هستيم.
۱۴ـ در ايران فردا از دخالت در امور ساير کشورها خودداري و از دخالت ديگران در امور داخلي کشورمان ممانعت ميشود. ما خواستار صلح، احترام متقابل در روابط بينالمللي، حُسن همجواري و برقراري روابط ديپلماتيک با همه کشورهاي جهان هستيم. و ايران آزاد فردا يک کشور غيراتمي و عاري از سلاحهاي کشتار جمعي خواهد بود.
مريم رجوي
شنبه، ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

ﺁﻥﺟﺎ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ -ﺗﺮﺍﻧﻪﻳﻲ ﺍﺯ ﻭﻳﻜﺘﻮﺭ ﺧﺎﺭﺍ


ﺁﻥﺟﺎ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ
ﺗﻮ ﻧﺨﻔﺘﻪﺍﻱ، ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﺭﻓﻴﻖ!
ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﻧﻪﺯﺩﻥ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﻮﺩ
ﺯﻳﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﺍﻧﺪﻱ
ﻭ ﺍﻳﻨﮏ
ﺩﺭﮐﻨﺎﺭﺧﻮﺭﺷﻴﺪ،
ﺯﻣﻴﻦﺗﺎﺯﻩ ﺑﺬﺭﺗﺮﺍ ﻣﻲﭘﻮﺷﺎﻧﺪ
ﺭﻳﺸﻪﻫﺎ ﺑﻪﻋﻤﻖ ﻣﻲﺭﻭﻧﺪ
ﻭ ﮔﻞ ﺭﻭﺯ ﻧﻮ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﻲﺷﻮﺩ
ﺑﺮ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺯﺧﻤﻲ ﺗﻮ
ﺩﺳﺘﻬﺎﻱ ﻓﻘﻴﺮ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ ﺩﺍﻧﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺎﺷﺖ
ﻣﺮﮒﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻴﻬﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺪﺍﻥ ﺳﻮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﻲﺭﻓﺘﻲ ﺁﻭﺍﺯﺧﻮﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ
ﺟﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﻳﺘﮑﺎﺭ ﻣﺨﻔﻲ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻧﺎﻣﻬﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺳﺎﺧﺖ
ﮐﺴﻲ ﮐﻪ ﺑﺎﻟﻬﺎﻱ ﺗﺮﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﺨﻮﺍﻫﺪﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺗﺶ ﻓﻘﻴﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪ
ﺗﻮ ﺁﻥ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﺮﺍﺩﺭ
ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ
ﻭ ﺍﻳﻦﺟﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ
ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﺮﭼﻤﻬﺎ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ
ﭘﺮﭼﻤﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻪﭘﻴﺶ ﻣﻲﺭﻭﻧﺪ
ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺣﺸﺘﻲ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪﭘﻴﺶ ﻣﻲ ﺑﺮﻧﺪ
ﻣﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺷﺪ
ترجمه : ﺩﻛﺘﺮ ﺯﺭﻱ ﺍﺻﻔﻬاني
ﻧﺪﺍ ﺿﻤﻴﻤﺔ ﺍﺩﺑﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺷﻤﺎﺭﺓ ٧٦٧ ﺳﻪﺷﻨﺒﻪ ٥ ﻣﻬﺮ ١٣٨٤ ﺻﻔﺤﺔ ٢

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

سيدعلي ماند و حوضش


در سالگرد انقلاب ۵۷, نگاهي بيندازيم به روزهاي پشت سر و ببينيم به قول نيما, «کي مرده, کي به جاست»!
«آيت الله منتظري» ده سال پس از انقلاب, در ۲۲بهمن سال ۶۷ ـ سالي که خميني زهر آتش بس را سرکشيد ـ کارنامه دهساله رژيم را يک «اشتباه» خواند و در سخناني به مناسبت سالگرد انقلاب گفت: «بايد بفهميم اشتباه کرديم. بگوييم اي ملت ايران, ما اينجا اشتباه کرديم... مسئولين حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتيم و حالا به کجا رسيديم» (کيهان, ۲۳بهمن۱۳۶۷).
رژيم «در اول انقلاب» چه داشت و «حالا به کجا رسيد»؟
در «اول انقلاب», دنيا به کام خميني بود. هم در کانون اميد مردم ايران قرارداشت و هم با زدوبندهاي پشت پرده با «از ما بهتران» و مددرسانيهاي بسيار گسترده «آيت الله بي.بي.سي», و رسانه هاي همگام, توانسته بود انقلابي را که خون مجاهدان و مبارزان و مردم جان بر کف به ثمر رسانده بود, بربايد و در ميان شور و شادي بي سابقه مردم ايران, براي قبضه قدرت با هواپيماي «ارفرانس» از فرانسه به ايران برگردد.
ده روز پيش از پيروزي انقلاب, وقتي خميني در روز ۱۲بهمن ۵۷, به ايران بازگشت, روزنامه کيهان درباره استقبال پرشور مردم از او نوشت: «بزرگترين استقبال تاريخ برگزارشد». «طول جمعيت استقبال کننده ۳۳ کيلومتر بود». «۳۳ کيلومتر گل, در مسير بهار تازه. از مهرآباد تا بهشت زهرا, شاخه هاي سرخ و سفيد گل, کيلومتر در کيلومتر, در دست مردم بود... و سه رديف در تمام اين ۳۳ کيلومتر, دستها را در دو طرف مسير امام در هم قفل کرده بودند؛ زنجيري از انسان که پيوند مشتها و انگشتها, پيام وحدت و نويد آن بود».
ده روز بعد, در ۲۲بهمن۵۷, انقلاب پيروز شد و بهاران آزادي فرارسيد و خميني بر کرسي قدرت تکيه زد در حالي که دلها, همه, به انتظار اين که او باب رحمتش را بگشايد و آحاد مردم ايران را زير پر و بال «امامانه» خود بگيرد و مردم را بر سرنوشتشان حاکم کند, به جاي آبادکردن قبرستانها, به آبادي سرزمين به داغ نشسته ايران کمر ببندد و به وعده هاي رنگارنگش وفا کند. در روز اول ورودش به ايران در بهشت زهراي تهران گفته بود: بايد «مملکت داراي نظام ناشي از ملّت باشد... محمدرضاي پهلوي, اين خائن خبيث... همه چيز را به باد داد؛ مملکت ما را خراب کرد, قبرستانهاي ما را آباد... ما آزادي مي خواهيم, ما پنجاه سال است که در اختناق به سر برده ايم... بر همه واحب است که اين نهضت را ادامه بدهيم تا آن وقتي که اينها ساقط بشوند و ما به واسطه آراي مردم مجلس مؤسّسان درست کنيم...»؛ در ۱۶بهمن, به هنگام سپردن منصب نخست وزيري به مهندس بازرگان وعده داد: «ما يک حکومت عادل مي خواهيم؛ حکومتي که عقيده اش اين باشد که بايد من نان خشک بخورم مبادا يک نفر در مملکت من زندگيش پست باشد, گرسنگي بخورد. ما چنين حکومت عدلي مي خواهيم ايجاد کنيم»؛ کمي بعد در سخنانش در روز ۱۰ اسفند۵۷, در صحن فيضيه قم گفت: «... دلخوش نباشيد که تنها مسکن مي سازيم, آب و برق را براي طبقه مستمند مجاني مي کنيم؛ اتوبوس را براي طبقه مستمند مجاني مي کنيم... شما را به مقام انسانيت مي رسانيم ... آنها حرف مي زنند, ما عمل مي کنيم... شما جوان داديد؛ خانه هاي شما را سوزاندند؛ آنچه شما مي خواهيد, آن بايد بشود».
امّا, صد افسوس, که وقتي «نظام» پا گرفت و خميني بر جان و مال و سرنوشت مردم حاکم شد, حلواي «ولايت» به کامش خوش آمد و همه وعده هاي پيشين را به فراموشي سپرد و تنها يک دغدغه برايش عمده شد؛ دغدغه «حفظ نظام» به هر قيمت. چرا که در باور او, «حفظ نظام جمهوري اسلامي, از اَهَمّ واجبات عقلي و شرعي است... حفظ نظام جمهوري اسلامي يک واجب عيني است... از نماز اهميتش بيشتر است» (صحيفه نور, جلد دهم, صفحه ۲۲۶).
از آن پس, «حفظ نظام» به هر قيمت, پرچم راهش شد. اگر در همان نخستين ماهها و سالهاي ربودن حق حاکميت مردم, به سرکوب زنان آغاز کرد؛ به خلق ترکمن يورش برد؛ کردستان را به خاک و خون کشيد؛ دانشگاهها را پس از سرکوبي خونين بست و زمينه ساز و ادامه دهنده جنگي شد که ميليونها کشته و زخمي و معلول و آواره و بي پناه به بارآورد و دهها شهر و روستا را ويران و هزاران بلاي ويرانگر را بر سر مردم داغدار ايران آوار کرد, همه اش براي «حفظ نظام» بود؛ «حفظ نظام» و ديگر هيچ!
براي برپايي جنگ با عراق, از فروردين تا ۳۱شهريور ۵۹ زمينه سازي کرد و وقتي هم که در ۳۱شهريور۵۹, با يورش هواپيماهاي عراقي به ايران, زمينه سازيهايش به بار نشست و جنگ آغاز شد, با اين که در همان هفته اول آغاز جنگ, امکان آن بود که از ادامه اش جلوگيري شود, آن را «موهبت الهي» شمرد و به ادامه آن اصرار ورزيد و حتي پس از فتح خرمشهر در سوم خرداد ۶۱ و عقب نشيني نيروهاي عراقي به پشت مرزهاي بين المللي, نيز حاضر نشد به تقاضاي دولتهاي عرب براي پرداخت غرامت, به قطعنامه ملل متحد و درخواست دولت عراق براي پايان دادن به جنگ گردن نهد. چرا که جنگ پشتوانه اطمينان بخش «حفظ نظام» بود و سرپوش اختناق خشني که او و سرکردگان نظامش در سراسر جامعه جاري کرده بودند.
خميني تمام امکانات و دستمايه هاي جامعه ايران را در چاه ويل جنگ خانمانسوزي سرازير کرد که پاياترين پشتوانه «حفظ نظام» سراپا جور و فسادش بود, امّا, براي مردم ايران جز تيره روزي ثمري نداشت. با عطش سيري ناپذيري براي نابودکردن, مي گفت: تا يک خانه سالم در تهران برپاست, من به جنگ ادامه خواهم داد. جنگ را هشت سال ادامه داد تا زماني که ديگر ادامه آن ناممکن شد و به ناگزير زهر آتش بس را سرکشيد. در سالهاي پاياني جنگ, کار به جايي رسيد که همان مردمي که براي استقبال از خميني صفي به درازاي ۳۳ کيلومتر در تهران بسته و نهيب خميني براي يورش به کردستان را با گسيل سيل وار به جبهه ها لبّيک گفته بودند, به درخواستهاي او براي «گرم نگهداشتن جبهه ها» کمترين اعتنايي نمي کردند. پاسدار کوثري, از سرکردگان پيشين سپاه پاسداران و نماينده مجلس رژيم, در مصاحبه با خبرگزاري حکومتي «ايلنا» در روز ۳۱ شهريور ۸۹, در پاسخ به چرايي پذيرش قطعنامه آتش بس گفت: «در آن دوره... آقاي خاتمي, وزير ارشاد وقت, در نامه يي به امام گفته بود که مردم خسته شده ‌اند و ديگر به جبهه نمي ‌آيند. از سوي ديگر، آقاي موسوي, نخست وزير وقت, گفته بود که من ديگر حتّي يک دلار هم براي کمک به جبهه ها در اختيار ندارم. مجموعه اينها باعث شد که آقاي هاشمي رفسنجاني, جانشين فرمانده کل قوا, پس از جلسه با ساير مسئولان به اين نتيجه برسند که جنگ را نمي ‌توان ادامه داد و نتيجه اين مباحث را به امام هم اعلام کنند... اينجا بود که امام فرمودند من جام زهر را نوشيدم...».
حال زار خميني پس از نوشيدن زهر آتش بس نشان مي دهد که اين شکست چه تاٌثير فرساينده و ويرانگري بر او داشته است. خبرگزاري حکومتي «فارس» در روز ۱۰خرداد۱۳۹۰, گوشه يي از «خاطرات احمد خميني» را در اين مورد نقل کرده است: «خدا مي داند بر امام چه گذشت. هيچ کس جراٌت نمي کرد خانه امام و پيش ايشان برود. بعد از پذيرش قطعنامه چند روز امام درست نمي توانستند راه بروند. بعد از آن امام ديگر سخنراني نکردند و براي سخنراني به حسينيه جماران نيامدند, تا مريض شدند. من در کنار امام بودم. امام مرتّب مشتشان را مي زدند روي پايشان و مي گفتند: آه, آه».
خميني ده ماه و نيم پس از نوشيدن زهر آتش بس به گور سپرده شد, در حالي که حکومت ده ساله اش جز نکبت و تيره روزي براي مردم داغدار ايران به بار نياورد و جز ننگ ابدي نصيبي نبرد.
خميني نه تنها در ذهن و زبان مردم از ماه به چاه افتاد و اقبال پرشور و دامنگستر مردم در نخستين ماههاي پس از انقلاب, مثل برف دربرابر آفتاب تَموز آگاهي ذوب شد و از هم پاشيد, بلکه وحدت و همگامي سالهاي نخستين انقلاب در ميان سران ناهمگون نظام نيز گام به گام تراش خورد و کم و کمتر شد تا جايي که در سالهاي اخير, آنها مانند لاشخورهاي گرسنه به جان هم افتاده اند و يکديگر را مي درند.
تا خميني زنده بود «دو چهره ماوراي ارتجاعي خميني» بر خوان يغماي جان و مال مردم دستي گشاده داشتند؛ هم دست «تمايل محافظه کارِ وابسته» در غصب «بزرگترين سودهاي تاريخ» باز بود و گاه در يک معامله چهار صد ميليون تومان سود مي برد, و هم «تمايل خلّص خط امام» در شکنجه و سرکوب و اعدام, هر حدّ و مرزي را درنورديده بود. اين دو بال رژيم در «ولايت» خميني به هم گره مي خوردند و به وحدت ميرسيدند. نقش بيجانشين خميني در اين بود که نگذارد تعارض دروني بالا بگيرد و وحدت کلّ حاکميت را از هم بپاشد. رفسنجاني، در مصاحبه يي با راديو ـ تلويزيون رژيم در روز ۲۰خرداد ۶۵، به اين نقش ويژه اشاره دارد: «الآن دو جناح نسبتاً قوي در کشور ما هستند که بر سر نحوهٌ اداره و نقش دولت در بخش خصوصي اختلافت نظر دارند. اين دو جريان در مجلس هم هستند؛ در بين علما و طلبه ها هم هستند؛ در بين دانشگاهيها و کل جامعه وجود دارد؛ اينها، در تشکيل دولت و تعيين وزير و در مسئوليتها هميشه برخورد مي کنند... امام نصيحتهايي که مي کند در همين رابطه است که برخوردها به حدّي نرسد که وحدت جامعه را مخدوش کند». او يک هفته بعد، در ديدار با هياٌت اَُمَناي بنياد و روزنامهٌ رسالت، رابطهٌ اين دو جريان را روشنتر بيان کرد: «تب اختلاف الآن در کشور ما بالاست... با مساٌلهٌ کوچکي که مطرح ميشود، طرفين هيجان زده مي شوند و کنترل خودشان از دست مي دهند، پرخاش و اهانت مي کنند. برداشتها هميشه برداشتهاي معارضه است».
«جمهوري اسلامي» ۲تير ۶۵، در توضيح سخنان رفسنجاني نوشت: «اين يک حقيقت زجردهنده است که گاهي برخوردها به گونه يي است که تصور مي شود کينه يي که دوستان سابق و همراهان قديم و همفکران ديروزي به يکديگر احساس مي کنند، از کينهٌ آنها نسبت به دشمنان اسلام و انقلاب هم بيشتر است».
خميني تنها کسي بود که ميتوانست دعواي گرگهاي هار رژيم را مهار کند. رفسنجاني، با توجه بهاين واقعيت، در ديدار نمايندگان مجلس رژيم با خميني در روز ۱۳خرداد ۶۶ به وي گفت: «در شرايطي که ما داريم غير از شخص جنابعالي هيچ کس زير اين آسمان وجود ندارد که بتواند اين مسائل را حل بکند و اگر امروز به داد اين مقطع تاريخ انقلاب نرسيد، ما نمي دانيم در آينده چه کسي پيدا خواهد شد که اين مهم را انجام دهد».
براي نشان دادن فراز و فرود سگ دعواهاي جناحهاي دروني رژيم, از دوران خميني تا اکنون, با نگاهي گذرا, سه دوره «انتخابات» مجلس رژيم را مرور مي کنيم.

انتخابات مجلس سوم
در زمان برگزاري انتخابات دوره سوم مجلس رژيم, خميني هنوز زنده بود, سيدعلي خامنه اي, رئيس جمهور بود و ميرحسين موسوي, نخست وزير.
ميرحسين موسوي در سايه حمايتهاي خميني بر آن شد تا مجلس يکدست از نمايندگان «خط امام» فراهم کند تا فارغ از گيرودارهاي دروني، بتواند سياست جنگي رژيم را پيش ببرد. اين خواست خود خميني بود. محتشمي، وزير کشور دولت موسوي، در مصاحبه يي گفت: «بنا به توصيه هاي امام... بنامان را بر حاکميت دولت بر کشور گذاشتيم؛ دولتي که مورد تاٌييد امام است. هرکس که مخالف دولت باشد بدون رودربايستي کنارش ميگذاريم» (روزنامه «رسالت», ۳۱خرداد۶۶).
براي اجراي اين سياست، لازم بود همه استانداران و فرمانداران کشور را عوض کنند تا بتوانند به نحو دلخواه انتخابات را برگزار نمايند. زائريزاده، يکي از معاونان محتشمي، به هنگام عوض کردن فرماندار کرمان، اين سياست را يادآور شد: «اگر ما بخواهيم در آينده مجلس يکدست داشته باشيم ناچاريم تمام استانداران و فرمانداران را عوض کنيم و آقاي محتشمي مشغول اين کار است» (رسالت, ۳۱خرداد۶۶). خود محتشمي به هنگام تعويض استاندار خراسان در مصاحبه با مجله «پاسدار اسلام» با اشاره به انتصابهاي تازه در استانداريها و فرمانداريها، گفت: «سياست حاکم بر تغييرات کادر سياسي در سطح کشور... انتخاب افرادي بوده که معتقد به ولايت فقيه و همگام با دولت خدمتگزار باشند». خميني هم در روز ۱۱ فروردين ۶۷، در پيامي به مناسبت آغاز فعاليتهاي انتخاباني، از مردم خواست به طرفداران «اسلام ناب محمدي» («خط امام») راٌي بدهند و «اسلام مرفّهين بيدرد و اسلام آمريکايي را از خود برانند» (خميني مخالفان «خط امام», اعم از «تجّار محترم», حجّتيه يي ها و باند «رسالت» را طرفدار «اسلام مرفّهين بي درد و اسلام آمريکايي» مي ناميد). هم او، بنا به گفته کروبي، از آخوندهاي خط امامي خواست که از «جامعه روحانيت مبارز» بيرون بيايند و خود تشکيلات ديگري به وجود آورند (کيهان, ۶فروردين۶۶). اين جدايي در اطلاعيه يي در روز ۲۹اسفند۶۶ اعلام شد. هدف اين بود که جناح «خط امام» بتواند با پشتوانه حمايتهاي خميني نمايندگان دلخواه خود را در ليستي مشخّص به مجلس بفرستد.
انشعابيهاي خط امامي, «مجمع روحانيون مبارز» را به وجود آوردند. از ۲۳ عضو موٌسّس اين مجمع، ۶تن عضو دفتر خميني بودند. مهدي کروبي، در روز ۲۴فروردين ۶۷، به عنوان دبير اين مجمع برگزيده شد. در اطلاعيه افراد انشعابي، علت جدايي «کنارگذاشته شدن افراد صالح... در ليستهاي مختلف و... طرح اسامي غيرمقبول» ذکر شده بود. از جمله کانديداهايي که جناح «خط امام» حاضر نشده بود در ليست مشترک بگنجاند, محمد يزدي, علي اکبر ناطق نوري, حبيب الله عسکراولادي و رجايي خراساني را مي توان نام برد.
رفسنجاني با انشعابيها همراهي نکرد و در «جامعه روحانيت مبارز» ماند. درباره کساني که جناح خط امام با آنها مخالفت داشتند، مهدوي کني مي گفت: «آن کسي که بيشتر از همه اصرار بر بودن آنها دارد، جناب هاشمي [رفسنجاني] است... ايشان مي گويد: آن کسي که شما ميگوييد نباشد، اگر بنده وزير شدم او را معاون خود مي کنم» (کيهان, ۶فروردين ۶۷).
هياٌت اجرايي انتخابات، که محتشمي آن را برگزيده بود، به پشتوانه حمايت خميني براي پيشبرد سياست دولت، بي اعتنا به شوراي نگهبان، به يکّه تازي پرداخت. دکتر شيباني در اعتراض به اين يکّه تازيهاي وزارت کشور خطاب به محتشمي گفته بود: «هنوز نويسندگان قانون اساسي زنده هستند که اين گونه با آنها رفتار مي شود. ناظر شوراي نگهبان را سر صندون توقيف مي کنند و به درخواست شوراي نگهبان, که صندوقها را براي بازشماري تحويل دهيد، توجه نمي کنند... موقعي که شوراي نگهبان ليست را تاٌييد نکرده چرا شما چاپ مي کنيد؟» (رسالت, ۲۱ارديبهشت۶۷)). نماينده بافت (محمدرضا باهنر) در مجلس رژيم نيز در انتقاد مشابهي گفت: «وزارت کشور به اَنحاي مختلف از انجام نظارت شوراي نگهبان جلوگيري مي کرده است، تا حدّي که با تغيير آدرس صندوقهاي راٌي گيري تعدادي از ناظرين را معطّل گذاشته و تعدادي از آنها را به وسيله کميته انقلاب اسلامي دستگير نموده اند»(رسالت, ۷ارديبهشت۶۷).
يکي از مشاوران خامنه اي، رئيس جمهور وقت، در اعتراض به تبليغات وزارت کشور عليه «جامعه روحانيت مبارز»، گفت: «عليه روحانيت مبارز جوّسازي مي کنند... آنها که تازه به بلوغ سياسي رسيده اند چه خبردارند که روحانيت مبارز چگونه از سال ۴۲ تا کنون در کنار امام بوده و خدمت مي کرده است»(رسالت, ۷ارديبهشت۶۷).
دولت موسوي، در انتخابات مجلس سوم با هر ترفند و شيوه يي که مي دانست، توانست نمايندگان برگزيده خود را به مجلس ببرد و به اين ترتيب، مجلس را نيز، به منزله دستگاهي «خدمتگزار» به خدمت سياست جنگي دولت دربياورد.
پس از انتخابات مجلس (در اوايل ارديبهشت۶۷)، ايجاد تنگنا و مضيقه براي مخالفان خط امام ، به ويژه باند رسالت، شدّت گرفت. در شب ۱۷ارديبهشت۶۷، عده يي که «از قبل برنامه ريزي شده بودند»، به هنگام سخنراني محمد يزدي در مهديه تهران، با هو و جنجال مجلس را به هم زدند. رسالت ۱۹ارديبهشت با اشاره به اين واقعه نوشت: «اگر امروز بتوان برجسته ترين شاگردان و ارادتمندان ديرينه امام را مورد اهانت قرارداد به زودي مي توان به جاي يک چوبه دار, که ديروز براي آيت الله شيخ فضلالله نوري برپاشد، چوبه هاي دار به وجود آورد». روز بعد در پي سخنراني تحريک آميز هادي غفّاري در شيراز، عده يي از «اوباشان خط امامي به دفتر روزنامه رسالت در آن شهر حمله بردند و شيشه هاي آن را شکستند» (رسالت, ۲۱ارديبهشت۶۷).

سياست «حذف» خط امام
خميني تا زنده بود, جناح نورچشمي اش ـ «خط امام» ـ را در زير عبايش مي پرورد و اين جناح در حاکميت و تسخير مسئوليتهاي دولتي دست بالا را داشت. امّا پس از آتش بس و به ويژه پس از مرگ خميني در ۱۴خرداد۶۸, جناح مخالف «خط امام» که در راٌُس آن رفسنجاني و خامنه اي, ايستاده بودند, جناح نورچشمي «خط امام» را تا توانستند به تنگنا و مضيقه افکندند و آن را به گوشه راندند و گردانندگانش را, به تدريج, از پستهاي دولتي و ديگر کارها برکنار کردند.
فرداي مرگ خميني، مجلس خبرگان رژيم در نشستي، شتابزده، سيدعلي خامنهاي، آيتالله يکشبه، را به جاي خميني بر مسند ولايت فقيهي نشاند. خامنه اي بارها با «دولت خدمتگزار» ميرحسين موسوي درافتاده بود و حتي در مهرماه ۶۶ کار درگيري به آن جا کشيد که خميني مداخله کرد و با تيغ «ولايت» آن را فيصله داد. از سوي ديگر، خامنهاي، به تواتر، به طورضمني و گاه مستقيم، از مخالفان خط امام پشتيباني کرده بود، ازجمله، در روز ۱۸ارديبهشت ۶۵ در ديدار عده يي از گردانندگان روزنامه رسالت، که در بين آنها دو تن از وزيران برکنارشده دولت موسوي ـ عسکراولادي و پرورش ـ هم بودند، آنها را مورد تفقّد قرار داده و «سوابق انقلابي» و «وفاداري» آنها را به «انقلاب» ستوده بود. بر اين اساس، پس از تکيه زدن او بر مسند «ولايت» مخالفان خط امام، ميدان را براي ضربه زدن بر «خط امام» گشاده ديدند و به تاخت و تاز پرداختند.
روز ۸مرداد۶۸، هاشمي رفسنجاني به رياست جمهوري برگزيده شد. با انتخاب او مخالفان جناح «خط امام» جَري تر شدند و يورشي همه جانبه را به اين جناح آغاز کردند. روز ۲۴مرداد، خامنه اي طي حکمي محمد يزدي، از گردانندگان باند رسالت، را به رياست قوه قضاييه منصوب کرد و فرداي آن روز، موسوي خوئيني ها (دادستان کل) و موسوي اردبيلي (رئيس قوه قضاييه) از کار برکنارشدند. ميرحسين موسوي هم پس از ۸ سال رياست «دولت خدمتگزار» خميني، از کار کناره گيري کرد. رفسنجاني محتشمي را نيز از وزارت کشور برداشت و به جاي او عبدالله نوري، از مهره هاي دست پرورده باند خود را گذاشت. اين جابه جايي در روز ۲۸مرداد ـ همان روزي که رفسنجاني دولتش را به مجلس معرفي کرد ـ صورت گرفت. در ميان ۲۲وزيري که او در همان روز به مجلس معرفي کرد، حتي، يک چهره شناخته شده خط امامي نبود.
خط اماميها، که در برابر يورشهاي مخالفان حامي قدرتمندي در ميان مسئولان نظام نداشتند تا به دامن عباي او چنگ آويزند، چاره يي جز شکوه يا انتقاد نمي ديدند. حائري زاده، نماينده بيرجند، در جلسه ۱۴شهريور۶۸ مجلس خطاب به دجّال به گوررفته گفت: «تو روح الله موسوي بزرگ که رفتي, موسوي هاي خط تو نيز، يکي يکي، از گردونه کار سياست و قضاوت خارج شدند. تو با دو چشم مي نگريستي و هر زمان به جناحي و طيفي از اصحاب نظرِ عنايت داشتي. امّا، بعد از تو... گويي يک طيف و جناح, که لطف خاصي به آنها داشتي، از چشم بعضيها افتاد».
در آن زمان جناح حاکم, به تدريج خط امامي ها را از صحنه مسئوليتهاي سياسي حذف کرد. آنها, تنها, در مجلس دست بالا را داشتند و پس از کناره گيري رفسنجاني از رياست مجلس, مهدي کروبي به اعتبار راٌي آنها رئيس مجلس شد. امّا جناح مخالف «خط امام»، رهبري رژيم، قوه مجريه، قوه قضاييه، شوراي نگهبان، مجلس تشخيص مصلحت نظام، فرماندهي نيروهاي نظامي و انتظامي را در اختيار خود گرفته بود و براي چنگ انداختن بر مجلس نيز به دنبال فرصتي مناسب ميگشت. در انتخاباتِ «از پيش مهندسي شده» مجلس خبرگان هم باند خامنه اي ـ رفسنجاني پيروز شدند و نمايندگان منتخب خود را از صندوقها بيرون آوردند. روز ۱۶مهرماه ۶۹، دومين انتخابات مجلس خبرگان برگزارشد. نتيجه همان بود که از قبل پيش بيني مي شد. مجلس خبرگان به سود باند حاکم يکدست شد. خط اماميها آن را «انتصابات» خواندند و به آن اعتراض کردند. ازجمله, اصغرزاده، نماينده خط امامي، در روز ۲۴مهر در رابطه با انتخابات مجلس خبرگان گفت: «... حذف يک جناح مخلص و دلسور، کنارگذاشتن افرادي نظير آقاي کروبي که امام فرمودند که مجاهد خلق انقلاب هستي. نظير آقاي خلخالي... شرايطي فراهم شده که يک جناح خط امامي کنار گذاشته شود... به آن چيزي که چوب حراج زده ميشود در اين مملکت، آبرو و حيثيت انقلاب است» (راديو رژيم, ۲۴مهر۶۹).
خامنهاي، در ادامه حذف ايادي خط امامي از مسئوليتتهاي اجرايي، در روز ۱۷فروردين ۱۳۷۰ طي حکمي کروبي را، به اين بهانه که «با توجه به مسئوليت سنگين خود در کشور امکان اداي اين مسئوليت را ندارد»، از سرپرستي حجّاج برکنارکرد. کروبي از ۸مهرماه ۱۳۶۴، که خميني او را به اين سِمَت نشانده بود، سرپرستي حجّاج ايراني را به هنگام برگزاري مراسم حج به عهده داشت.

انتخابات مجلس چهارم
در آستانه انتخابات مجلس چهارم کشمکشهاي دو جناح شدت بيشتري گرفت. در اين انتخابات, کارگزاران جناح حاکم, به حذف و تصفيه خط اماميها کمر بسته بودند. آنها مجلسي ميخواستند که فرمانبردار سياستهايشان باشد. ناطق نوري ميگويد: «کساني لياقت نمايندگي مجلس را دارند که مطيع ولي فقيه و حامي دولت باشند» (رسالت, ۲۸دي۷۰). بشارتي, قائم مقام وزارت خارجه رژيم, مي گويد: «ما وظيفه داريم که مجلس چهارم هماهنگ با دولت باشد. ما بايد تبليغ کنيم, پول خرج کنيم تا فردا ديگر در مجلس فحش خواهر و مادر نداشته باشيم» (روزنامه «بيان», ۲۵ آذر۷۰).
خطاماميها لوطي خود را از دست داده و صاحبمرده و مفلوک و درماندهاند و بهترين فرصت براي گرفتن انتقام زخمهاي کهنه فرارسيده است. امام جمعه لاهيجان همين را گفته بود: «الآن زمان تسويه حساب است... مشکل اين دوره مجلس هم حل ميشود. اينها (=خط اماميها) ديگر قلع و قمع مي شوند» (روزنامه بيان, ۲۵دي۷۰).
شوراي نگهبان, براساس تفسيري که از اصل ۹۹ قانون اساسي رژيم دارد, اختيارات خود را «اِستصوابي» ميداند که تمام مراحل برگزاري انتخابات را دربرميگيرد. خط اماميها اين تفسير را نمي پذيرند و ردّ صلاحيت کانديداها و ابطال آرا را در محدوده کار آن نمي دانند. خامنهاي در اختلاف ميان خط اماميها و شوراي نگهبان, جانب شوراي نگهبان را گرفت. «مجمع تشخيص مصلحت نظام» هم, که رياست آن را هاشمي رفسنجاني بهعهده دارد, در اختلاف مشابهي درباره «طرح تثبيت کانديداها در انتخابات», به طرفداري از شوراي نگهبان برخاست.
روزنامه «سلام» در شماره ۷ اسفند۷۰ در پاسخ به سخنان خامنه اي, که از خط اماميها خواسته بود اختيارات شوراي نگهبان را در رابطه با قبول يا ردّ نامزدهاي انتخاباتي بپذيرند و به آن انتقاد نکنند, بدون ذکر نام خامنهاي, نوشت: «شما معتقديد که اعضاي شوراي نگهبان عادلند و لذا قول و فعل و تقريرشان حجّت است, ولو اين که بخواهند ديگران را با دِ.دِ.تِ, اِمشي کنند. ما با صراحت اعلام ميکنيم که چنين امري مقبول نيست و قبول آن هرج و مرج است». قضيه د.د.ت, اشاره دارد بهگفته خزعلي که گفته بود: «اگر يک عوضي خواست وارد مجلس شوراي اسلامي شود, به او د.د.ت خواهيم زد» و خلخالي در نطق پيش از دستور مجلس در روز ۲۷بهمن۷۰, به او جواب داده بود: «جناب آقاي خزعلي, عضو محترم شوراي نگهبان, فرمودند کساني که مطابق سليقه ايشان نباشند, اينها را د.د.ت مي زنند. اين مساٌله توهين آور است. مگر نمايندگاني که در مجلس نشسته اند, جزء حشراتند, جزء سوسک و هزارپا و اين جور چيزها هستند؟... آقا بهتو چه, بگذار مردم انتخابات بکنند» (رسالت, ۲۸بهمن۷۰). محتشمي هم با اشاره به سخنان خامنه اي در تاٌييد شوراي نگهبان, در روزنامه «سلام» ۵اسفند۷۰ نوشت: «مقام رهبري آمدند و تفسير شوراي نگهبان را تاٌييد کردند و همه هم پذيرفتند و تعبُّداً قبول کردند و قبول ميکنيم... امّا, ما که رهبري را معصوم نمي دانيم, همان طوري که امام در خيلي از موارد وقتي صحبت مي کردند و دستوري صادر ميکردند, آقايان ميگفتند چهارده معصوم که بيشتر نداريم و امام هم جايزالخطاست».
سرانجام انتخابات چهارمين دوره مجلس رژيم در اواخر فروردين ۱۳۷۱ برگزار شد و جناح غالب با هر ترفند و تقلّب, توانست کاري کند که بيشتر کانديداهايش به مجلس راه يابند و سلطه اش بر قوه قانونگذاري نيز تثبيت شد.

در آستانه انتخابات مجلس نهم
در آستانه انتخابات دوره نهم مجلس رژيم, تيغ «سياست حذف» خامنه اي دامن برخي از «استوانه هاي نظام», از جمله هاشمي رفسنجاني را هم گرفت. بسياري از «دلسوزان نظام» به تدريج از گردونه سياست به بيرون پرتاب شدند و شماري از ياران قديم نظام نيز به زندان افتادند. سيدعلي خامنه اي, ولي فقيه طلسم شکسته نظام, اين بار. بسيار گسترده تر از پيش, بر سياست حذف مخالفان پاي مي فشارد و مي کوشد تا به هر نحو ممکن تنها به کانديداهاي «خودي» امکان دهد که به مجلس راه يابند. مرور گذراي چند خبر در اين مورد:
ـ روز ۲۵بهمن ۸۹, ميرحسين موسوي و مهدي کروبي, به همراه همسرانشان دستگير شدند و از آن تاريخ تا کنون در «حَصر خانگي» به سر مي برند.
۹ـ مهر ۸۹ـ محسني اژه اي, دادستان کل و سخنگوي قوه قضاييه رژيم, از انحلال «حزب مشارکت» و «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» خبرداد.
ـ۵آذر۹۰ ـ سايت «تحول سبز»: مصطفي تاجزاده, «عضو شوراي مرکزي مجاهدين انقلاب اسلامي» و «معاون سياسي وزارت کشور» در دولت خاتمي, در مصاحبه يي در زندان گفت: «...در جمهوري اسلامي قرار بود حتي حزب کمونيست آزاد باشد نه اين که احزاب مسلمانِ قانون گرا ولي منتقد نيز تحمّل نشوند و منحل گردند. اصل بر استقلال قوا بود نه اين که سه قوه، سه شعبه از دفتر رهبري شوند... اسلام طالباني ديگر هيچ گونه شانسي براي بروز و ظهور و حاکم شدن در جهان اسلام ندارد و در کشور ما نيز, که نه به لحاظ فرهنگ کهن ايراني و نه تمدن بزرگ اسلامي, هيچ نسبتي با خشونت و جبر و ديگر آثار طالبانيسم ندارد، اقتدارگراها عليرغم تمايل قلبي و تلاشهاي همه جانبه خود براي استقرار نظام طالباني، طرفي نخواهند بست...»

۲۹آذر ۹۰ ـ حداد عادل, رئيس کميسيون فرهنگ مجلس رژيم به درمان ناپذيربودن شکاف در باند غالب اشاره کرد و نوشت: «با پيروزي احمدي‎نژاد ما اميد‎هاي زيادي داشتيم, ولي از همان ابتدا روش کار ما عوض شد. من بايد يک تعبير خاصي به ‎کار ببرم تا منظورم دقيق مشخص شود. گروه خون ما به گروه خون احمدي‎نژاد نمي‎ خورد... در اين‎که اصول‎گرايان در آستانه انتخابات مجلس نهم، وحدت خود در پايان مجلس هفتم را ندارند، نبايد شک کرد. البته ممکن است بعضي دوستان اين تعبير مرا نپذيرند و بگويند که اين حرف من القاي يأس و نااميدي است، ولي قضيه آشکارتر از آن است که با نگفتن من پنهان بماند. بايد بررسي شود که چه اتفاقاتي در اين ميان افتاده و در جواب اين بررسي هم بايد فعلاً بگويم که “اين سخن بگذار تا وقت دگر“».
ـ وب سايت «کلمه» ۳۰ آذر۹۰ ـ «۳۹ زنداني سياسي» از جمله مصطفي تاجزاده, عيسي سحرخيز, قاسم شعله سعدي, ابوالفضل قدياني, محسن ميردامادي, بهزاد نبوي... «در بيانيه يي با انتقاد از شرايط سياسي کشور در آستانه انتخابات مجلس نهم», اعلام کردند: «امروز گرم کردن تنور اين انتخابات به هر شکل... کمک به استبداد و در تقابل با آرمان محوري استقلال, آزادي, جمهوري اسلامي است و در تقابل با تحقق دموکراسي و تضمين حقوق بشر در کشور عزيزمان ايران است». «رهبران جنبش اعتراضي, آقايان موسوي و کروبي در زندان خانگي تحت شديدترين فشارها هستند. بسياري از چهره هاي سياسي, مطبوعاتي, دانشجويي, دانشگاهي, فرهنگي و حقوقدان در زندان به سر مي برند و کمترين نشانه يي از آزادي بيان, فعاليت آزادانه مطبوعات, احزاب و ساير نهادهاي مدني وجود ندارد», «امروز جامعه ما در عمل شاهد يک حکومت نظامي اعلام نشده است و تجربه همه کشورها و همچنين يک صدسال گذشته کشور نشان مي دهد انتخاباتي که تحت سيطره نظاميان و نيروهاي امنيتي برگزار شود, انتخاباتي صرفاً فرمايشي است که تکليف و ترکيب کرسيهاي آن از قبل تعيين شده است... نامزدشدن در آن تنها و تنها, مشروعيت دادن به انتخاباتي رسوا و نمايشي و کمک به تقويت و تحکيم پايه هاي استبداد و خودکامگي و پشت کردن به آرمانهاي دموکراتيک و ضداستبدادي انقلاب اسلامي... است».
ـ «نداي سبز آزادي» ـ ۸دي ۱۳۹۰ـ «عيسي سحرخيز, روزنامه نگار زنداني در زندان رجايي شهر, «بيش از ۲۹ ماه است بدون يک روز مرخصي در زندان به سر مي برد... طي روزهاي اخير با دستبند و پابند از زندان به بيمارستان منتقل و با همان وضعيت بستري شده است... با وجود ضعف جسمي و بيماريهاي مختلف, دست و پاي او در اغلب ساعات شبانه روز به صورت ضربدري به تخت زنجير شده است».
ـ ۸دي۹۰ ـ به گزارش خبرنگار «کلمه»: محسن امين زاده, معاون پيشين وزارت خارجه در دوره خاتمي, «که قرار بود براي درمان عارضه قلبي اش به بيمارستان مدرّس اعزام شود... از پذيرش شيوه ناشايست و رنج آور اعزام بيماران با دستبند خودداري کرد و حاضر نشد که دستبند را بپذيرد».
ـ ۹دي۹۰ ـ به گزارش رسانه حکومتي «ايلنا»، محمد هاشمي، برادر و «رئيس دفتر» هاشمي رفسنجاني با تأييد بسته شدن سايت برادرش، گفت: «شرکت خدمات دهنده سايت رفسنجاني اعلام کرد که بنا به دستور ابلاغ شده، اين شرکت ديگر قادر به سرويس دهي سايت آيت الله رفسنجاني نمي‌باشد و متعاقباً پس ازچند دقيقه، سايت از دسترس خارج شد. برادر رفسنجاني در مورد علت بسته شدن سايت برادرش افزود: «چند روز پيش از سوي گروهي منتسب به گروه نظارت تارنما, ايميلي روي سايت رفسنجاني قرار گرفت که طي آن از مديريت سايت درخواست شده بود که اقدام به پالايش سايت کند و مصاديق پالايش را حذف خطبه‌هاي آخرين نماز جمعه آيت الله رفسنجاني اعلام کرده بود».
۱۲دي۹۰ ـ آخوند اژه يي, دادستان کل خامنه اي, ضمن اشاره به بسته شدن سايت رفسنجاني «به علت ارتکاب اعمال مجرمانه», اعلام کرد: فائزه, دختر هاشمي رفسنجاني, «به جرم فعاليت تبليغي عليه نظام, به شش ماه حبس و ۵ سال محروميت از فعاليتهاي سياسي ، فرهنگي و مطبوعاتي محکوم شد».
ـ ۱۳دي۹۰ـ به گزارش «ايسنا», محسني اژه يي: «تحريم انتخابات جرم و از مصاديق اقدام عليه امنيت ملي است».
در پايان ذکر اين نکته لازم است که در انتخابات نهمين دوره مجلس رژيم, خامنه اي همه همگامان پيشينش را, به جز اندکي که سرسپرده اش شده اند, از سر راه قدرت مطلقه اش کنار زده است. سياست «حذف» وي حتي رفسنجاني را در تنگناي شديد قرار داده است. مجلس خبرگان را از او گرفته اند, با برکناري جاسبي, تلاش مي کنند اين کانون بلامنازع قدرت رفسنجاني را از چنگ او بيرون بياورند, با زمينه سازي قصد دارند «مجمع تشخيص مصلحت نظام» را هم از او بگيرند. رفسنجاني کسي بود که پس از مرگ خميني خامنه اي را, در خم رنگرزي ولايت انداخت و يکشبه ولي فقيه نظام کرد و در راه تثبيت قدرت او بسيار مايه گذاشت. در پيرامون خامنه اي از ياران و همگامان پيشين سران نظام جز چند تني زهواردريده نماندند. دور از واقعيت نيست که بگوييم: سيدعلي ماند و حوضش.

عبدالعلي معصومي

۲۶بهمن۱۳۹۰
http://www.hambastegimeli.com/

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

چهل و يکمين سالگرد حماسه و رستاخيز سياهکل, بيانيه سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران


به مناسبت چهل و يکمين سالگرد حماسه و رستاخيز سياهکل
چهل و يک سال از حماسه و رستاخيز سياهکل مي گذرد. در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ يک دسته پارتيزاني به فرماندهي رفيق علي اکبر صفايي فراهاني به پاسگاه ژاندارمري شهرک سياهکل در منطقه لاهيجان حمله کرده و آن را خلع سلاح ‏کردند. با اين حرکتِ بن بست شکنانه، جنبشي نوين و انقلابي با برافروختن مشعل آزاديخواهي در شب تيره ديکتاتوري متولد شد.
در جريان نبردهاي پس از حماسه سياهکل که تا اوايل اسفند همان سال ادامه داشت، فدائيان دلير، رفقا رحيم سماعي و مهدي اسحاقي به شهادت رسيدند و تعدادي نيز به اسارت درآمدند. بي دادگاههاي نظامي ديکتاتوري شاه در مقابل عمليات جسورانه رزمندگان دلير فدايي، ۱۳ تن از برجسته ترين فرزندان انقلابي ميهن ما را به اعدام محکوم کرد. در سحرگاه ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ رفقا غفور حسن پور اصيل، علي اکبر صفايي فراهاني، احمد فرهودي، جليل انفرادي، محمدعلي محدث قندچي، ناصر سيف دليل صفايي، هادي بنده خدا لنگرودي، شعاع الدين مشيدي، اسکندر رحيمي مسچي، محمدهادي فاضلي، عباس دانش بهزادي و هوشنگ نيري به جوخه هاي اعدام سپرده شدند. شهداي رستاخيز سياهکل راهي که آغاز کننده آن بودند را با پيکارهاي خونين و با قبول هزينه هاي آن تا سپيده دم روز ۲۶ اسفند ادامه دادند.

حماسه سياهکل و شکل گيري چريکهاي فدايي خلق، شور و شوق جديدي در شرايط رُکود و خَمود حاکم ايجاد کرد و ديري نپائيد که جنبش پيشتاز فدايي به يک نيروي قدرتمند و پرنفوذ در صحنه سياسي ايران تبديل شد.
رزمندگان دلير فدايي با اقدام جسورانه خود در سياهکل، صحنه سياسي ايران را به کلي دگرگون کرده و اين پيام روشن را به گوش همگان رساندند که دوران مکتب سازان بي عمل و لاف زنان بُزدِل به پايان رسيده و تنها کساني مي توانند با مردم و مهمتر از آن نقش پيشتاز جنبش آزاديخواهي مردم ايران را داشته باشند که به طور واقعي عمل انقلابي انجام دهند.
پژواک پيکار پيشتازان جنبش فدايي به سرعت بخشهاي وسيعي از جامعه ايران را برگرفت و ديري نپائيد که آگاهترين و پيشروترين زنان و مرداني که قلبشان براي آزادي و سوسياليسم مي طپيد، به گرد جنبش پيشتاز فدايي جمع شدند.
حماسه سياهکل و فعاليتهاي انقلابي رزمندگان فدايي از ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ که نظام شاهنشاهي سرنگون شد، تاثيري عميق و تعيين کننده در حيات سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه ايران داشت. طي اين مدت در حالي که جنبش فدايي زير شديدترين ضربات دشمن قرار داشت و باوجود به شهادت رسيدن تمامي رهبران و بنيانگذاران آن و عليرغم برخي نارساييها، انحرافها، خطاها و کمبودها، به حيات خود ادامه داد و در آستانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به يک جنبش نيرومند با ‏پايگاه گسترده اجتماعي و به يکى از قدرتمندترين سازمانهاى کمونيستى در خاورميانه تبديل شد. در ‏اولين گردهمايي علني‌ سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران در ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران، بيش از صد هزار تن و در راهپيمايي روز ۲۱ بهمن همان سال حدود دويست هزار تن شرکت داشتند.
‏درخشش روحيه رزمندگي و فداکاري چريکهاي فدايي خلق، شاه را به تعجب واداشته بود. اسدالله عَلَم درخاطراتش از قول محمد رضا شاه مي نويسد:«عزم و اراده آنها اصلا ً باور کردني نيست، حتي زنها تا آخرين نفس به جنگ ادامه مي دهند، مردها قرص سيانور در دهانشان دارند و براي اين که دستگير نشوند خودکشي مي کنند»(امير اسدالله علم، من و شاه، يادداشتهاي محرمانه دربار سلطنتي ايران، ص۱۴۶)
همچنين خميني جلاد از همان ابتدا با فرومايگي در مقابل جنبش پيشتاز فدايي به موضع گيري پرداخت. او در پاسخ به نامه ۶ ارديبهشت ۱۳۵۰ مسئول اتحاديه انجمنهاي اسلامي در اروپا، در تاريخ ۲۸ ارديبهشت ۱۳۵۰ نوشت:«بايد حادثه سازيها و شايعه پردازيهايي را که در ممالک اسلامي براي تحکيم اساس حکومت استعماري است بررسي دقيق کنيد. نظير حوادث ترکيه و حادثه سياهکل...» موضع خميني آن قدر ننگين بود که وقتي اين پيام در همان زمان در نشريه «اسلام مکتب مبارز» ارگان اتحاديه انجمنهاي اسلامي در اروپا به چاپ رسيد جمله «نظير حوادث ترکيه و حادثه سياهکل» حذف شد.(سيد حميد روحاني(زيارتي)، نهضت امام خميني، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ دوم پائيز ۱۳۷۴، جلد سوم، ص ۴۸۶-۴۸۷)

امروز نيز معرکه گيران دربار خامنه اي و تئوريسينهايي که به نابودي چپ و بي بديل بودن نو-ليبراليسم عنان گسيخته ايمان آورده اند، مي کوشند تا سيماي جنبش فدايي در سالهاي ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ را مخدوش کنند. اما اين تلاشهاي مذبوهانه که آبشخور آن نهادهاي امنيتي جمهوري اسلامي است، هرگز نتوانسته واقعيت را زير انبوه چرندياتي که تحت عنوان «تحقيق» و «بررسي تاريخي» منتشر شده، پنهان کند. در مقابل تحريف تاريخ به وسيله نهادهاي امنيتي، براي ما ارزش و اهميت گراميداشت حماسه سياهکل نه از سَر يادآوري رويدادي که به تاريخ پيوسته و يا برگزاري يک آئين مذهبي، مکتبي و ملي و يا روياهاي نوستالژيک، بلکه به اين خاطر است که رستاخيز امروز و حماسه زنان و مرداني که در ايران، تونس، مصر، ليبي، سوريه، واشنگتن، مادريد، رم و.........براي آزادي پيکار مي کنند، ادامه بلافصل حماسه سياهکل است.
ما سيماي حماسه آفرينان سياهکل را در قيام جوانان ايران در سال ۱۳۸۸ و در قيامهاي بهمن و اسفند سال ۱۳۸۹ مشاهده کرديم. آنها که با خيزشهاي حماسي خود پايه هاي استبداد مذهبي و سلطنت مطلقه خامنه اي را به لرزه درآوردند، آنهايي که با فرياد «مرگ بر ديکتاتور»، «مرگ بر اصل ولايت فقيه»، «مرگ بر خامنه اي» و «زنده باد آزادي»، اقتدار ولي فقيه را به سخره گرفتند، آنها که برخلاف سازشکاران و فرصت طلبان دل به تغيير و تحول از درون نظام ولايت فقيه نبستند، آنهايي که تن به حقارت ندادند و بر طناب دار بوسه زدند، درس حماسه سازي رستاخيز سياهکل را به روز کردند.
ما درس به روز شده حماسه سياهکل را در قيامها و جنبشهاي سِتُرگ خاورميانه و در جنبش عظيم اشغال وال استريت ديديم و هم از اين رو بود که بدون شک و ترديد خود را در کنار همه اين قيامها، خيزشها و جنبشها تعريف کرديم.

هموطنان!
در سال گذشته تحولات مهمي در عرصه داخلي و بين اللملي به وقوع پيوست و سيماي جديدي در جهان ما ترسيم شد. ادامه بحران غيرقانوني (بحران انقلابي) در ايران، تحولات در کشورهاي خاورميانه که به بهار عربي مشهور شده و جنبش برآشفتگان و اشغال وال استريت در کشورهاي پيشرفته صنعتي، تعادل جديدي بين ستمديدگان و ستمکشان به وجود آورده است.

ادامه بحران غيرقانوني و چالشهاي رژيم ولايت فقيه
در عرصه داخلي تضادهاي موجود در جامعه در سه موئلفه اصلي در ابعاد غير قابل قياس با گذشته شدت گرفت.
الف- تضاد بين توده هاي مردم و حاکميت روز به روز تشديد شد. از ۲۵ بهمن سال ۱۳۸۹ تا پايان اسفند همان سال ما شاهد چهار قيام گسترده عليه رژيم ستمگر ولايت فقيه بوديم. پس از آن هم جنبشهاي پراکنده در هرگوشه ايران به وقوع پيوست. خامنه اي در کابوس قيامهاي مردمي در هر فرصتي که به منبر مي رود از خطر «فتنه» دَم مي زند و براي مَهار خيزشهاي مردمي به شديدترين و بي رحمانه ترين سرکوبيها متوسل مي شود. خامنه اي با سرکوبي وحشيانه توانسته است پس از خيزشهاي بهمن و اسفند سال گذشته جنبشهاي گسنرده را مهار کند، اما نتوانسته و نخواهد توانست آتش خشم و نفرت مردم را مهار کرده و جامعه را به رِکود و خمودي سوق دهد. انجام صدها حرکت اعتراضي کارگران ايران در سال گذشته اين حقيقت را نشان مي دهد. بحران اقتصادي گسترده، فقر هردَم افزايش يابنده اکثريت مردم و انباشت نارضايتيها وضعيتي به وجودآورده که بيش از هرکس خامنه اي و ايادي او از آن با خبر و براي جلوگيري از بُرُوز آن چاره انديشي مي کنند.

ب- در عرصه درون هِرَم قدرت و ثروت نيز تضادها در ابعاد کلان افزايش يافت. تضاد بين ولي فقيه و «خواص بي بصيرت» که در کشاکش پنهان و آشکار خامنه اي و رفسنجاني خود را نشان مي دهد، منجر به حذف رفسنجاني از رياست مجلس خبرگان و کوتاه کردن دست وي از کارتِل اقتصادي موسوم به دانشگاه آزاد شد. هم اکنون نقشه خامنه اي اين است که هاشمي رفسنجاني را از رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام برکنار کند. اگر خامنه اي بتواند در چنين امري موفق شود، به دوران شراکت رفسنجاني در قدرت خاتمه داده است و اگر در چنين امري ناکام بماند، استخوان لاي زخم ولايت باقي مانده است و در هر دوحالت ولايت فقيه تضعيف مي شود. هرچند که زيان راه حل اول براي خامنه اي که سياست تمرکز قدرت در دست اراذل و اوباش مطيع و گوش به فرمان را برگزيده، کمتر خواهد بود.
در سال گذشته و در ادامه کِشمَکِش براي اشغال کرسيهاي مجلس آينده ارتجاع، تضاد بين ولي فقيه و گماشته اش به شکل حادي بروز کرد. خيز باند احمدي نژاد براي مُهرِه چيني در مجلس ارتجاع که با برکناري وزير اطلاعات آغاز شد، با واکنش شديد و قاطع خامنه اي روبرو و اين مساله به اعتصاب ۱۱ روزه احمدي نژاد منجر شد. پس از اين رويداد خامنه اي پديده «انحراف» را به «فتنه» و «خواص بي بصيرت» اضافه کرد. او به هيچ وجه از عزيزدُردانه ولايتش انتظار نداشت که اين گونه نافرماني کرده و به گماشته ياغي تبديل شود.
خامنه اي در نماز عيد فطر در روز چهارشنبه ۹ شهريور امسال در مورد نمايش انتخاباتي روز ۱۲ اسفند به چالش امنيتي رژيم پرداخت و گفت:«به علت حوادث جاري در منطقه، مقطع مهمي از تاريخ جهان در حال شکل‌گيري است و ملت و مسئولان در اين شرايط بسيار حساس، بايد کاملاً هوشيار باشند و اجازه ندهند در اين مقطع تعيين کننده تاريخ، اختلاف و کدورت، مانع از ايفاي وظايف بزرگ ملت ايران و نظام اسلامي شود......مسئولان مختلف، منبرداران و فعالان سياسي و همه کساني که مي‌توانند با مردم حرف بزنند بايد از انتخابات به عنوان نعمتي الهي پاسداري کنند و هوشيارانه، مراقب چالش‌هاي ضد‌امنيتي و تلاش‌هاي دشمنان باشند.»
خامنه اي با مهندسي «ريل گذاري جديد» براي نظام ولايت فقيه، هر تصوير و تلاش براي «تبديل ولايت به شرکت سهامي» را بر نمي تابد و تا آنجا که قدرت داشته باشد با آن مبارزه مي کند. خَراطي کردن لايه بالايي رژيم، نظامي امنيتي کردن ارگانهاي قدرت و برگماري افراد گوش به فرمان و کوتوله هاي سياسي در نهادهاي نظام، يک سياست راهبردي و غيرقابل تغيير براي تضمين امنيت سلطنت مطلقه خامنه اي است.

پ- در عرصه جهاني تضاد بين جمهوري اسلامي و کشورهاي بزرگ و بعضي از کشورهاي ديگر در سال گذشته تشديد شد. و سياست مماشات کشورهاي ۱+۵ با چالش جدي روبرو شد.. ادامه فعاليت رژيم براي دستيابي به سِلاح اتمي، صدور تروريسم به خارج از مرزهاي ايران همراه با صدور «بنيادگرايي اسلامي» به کشورهاي خاورميانه و خرايکاري در روند صلح بين فلسطين و اسرائيل مولفه هاي تشديد تضاد بين رژيم ايران و جامعه جهاني است. در اين جدال همواره اتحاد عمل و همسويي علني و غير علني بين ولايت خامنه اي و جناح جنگ طلب و افراطي اسرائيل وجود داشته که به طور متحد عليه صلح و همزيستي در منطقه تلاش مي کنند.
طي سالهاي حيات جمهوري اسلامي، کشورهاي امپرياليستي به اشکال مختلف به رژيم ايران کمک و ياري رسانده اند. اگر امروز رژيم مي تواند به شبکه هاي مجازي يورش ببرد، اگر اين رژيم به پيشرفته ترين تکنولوژيها براي کنترل و سرکوبي مبارزه مردم دست پيدا کرده است، اين به خاطر کمکهاي بيدريغ کشورهاي بزرگ غربي بوده و بدون دانش و پشتيباني لجستيکي آنها، امکانات و توانائيهاي رژيم ايران به هيچ وجه اجازه گسترش سرکوب در فضاي مجازي در اين سطح را نمي داد. ساير کمکهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي به رژيم ايران نيز به همين گونه عليه مبارزه و مقاومت مردم ايران عمل کرده است. کافي است در گُنجاندن نام سازمان مجاهدين خلق ايران در ليست تروريستي ايالات متحد آمريکا و اتحاديه اروپا تامل کنيم که فقط و فقط براي خوش آيند استبداد مذهبي حاکم بر ايران صورت گرفته است. متاسفانه دولت آمريکا عليرغم احکام دهها دادگاه در اروپا که منجر به لغو اين نامگذاري گرديده، و با وجود راي يک دادگاه فدرال در آمريکا، هنوز بر اين نامگذاري کثيف پافشاري مي کند.
رژيم ايران با استفاده از سياست مماشات و به ويژه با شرايطي که جنگ اشغالگرانه آمريکا در عراق براي آن فراهم آورده، به سياستهاي مخرب و ماجراجويانه خود ادامه داده و مي دهد. در شرايط کنوني ادامه اين سياستها به مرز تحمل کشورهاي بزرگ و جامعه جهاني رسيده و هم از اين رو است که فشار و اعمال تحريم، هرچند به صورت محدود، بر رژيم ايران افزايش پيدا کرده است. هدف اين فشارها و تحريمها -همان گونه که سران کشورهاي ۱+۵ تاکنون اعلام کرده اند- نه «تغيير رژيم» که «تغيير رفتار» آن است. در حالي که احتمال جنگ نظامي در چشم انداز قابل ارزيابي، به طور مثال تا يک سال ديگر که انتخابات در آمريکا برگزار مي شود، وجود ندارد، و در شرايطي که خامنه اي بر سياست ايران –ويران- کن خود ادامه مي دهد، چشم انداز تضاد بين رژيم و جامعه جهاني تشديد آن است. در اين رابطه موضع ما روشن و شفاف است و بارها بر آن تاکيد کرده ايم. ما به طور قاطع مخالف مماشات و هرگونه دخالت نظامي خارجي در ايران هستيم و در عين حال جمهوري اسلامي را به خاطر سياستهاي جنگ طلبانه، ماجراجويانه و بحران زاي آن، مسئول فجايعي مي دانيم که به مردم ايران تحميل شده و خواهد شد.

ارزيابي ما از سه مولفه اي که به طور مختصر شرح داديم چنين است تعادل ناپايدار بين مردم و نيروهاي سرکوبگر و فقدان قيامهاي گسترده خياباني دلايل پايان يافتن بحران غير قانوني نيست. اين بحران ادامه داشته و در ابعاد کلان تعميق پيدا کرده است. هنوز بالائيها نمي توانند بر شکاف دروني خود غلبه کنند و پائينيها نيز مسير خَمودي و تسليم را انتخاب نکرده اند. توده ها هنوز در تب و تاب تغيير هستند و ولي فقيه و کارگزارانش به طور مداوم از خطر «فتنه» و «انحراف» دَم مي زنند.

بهار عرب، جنبش برآشفتگان و اشغال وال استريت
در روز ۱۷ دسامير سال ۲۰۱۰ (۲۶ آذر ۱۳۸۹)، محمد بوعزيز، جوان ۲۶ ساله تونسي در اعتراض به تعرض پليس بن علي، خود را به آتش کشيد و شعله هاي برافروخته شده از گوشت و پوست و استخوان او به خرمن خشم و نفرت مردم تونس جرقه زد و ديري نپائيد که زنان و مردان تونسي و به ويژه جوانان با انقلاب ياسمين، رژيم بن علي را سرنگون و گام اول براي تحقق خواسته هاي خود را پشت سرگذاشتند.
پس از آن، ديکتاتوري حسني مبارک با قيامهاي مردم مصر و در کانون آن تحصن شبانه روزي ميدان التحرير، سرنگون شد. قيام مردم ليبي و به ويژه خيزش مردم بن غازي که منجر به آزاد سازي اين شهر شد، در ادامه خود و با دخالت نظامي ناتو سقوط ديکتاتوري معمر قذافي را در پي داشت. در روزهاي گذشته علي عبدالله صالح، ديکتاتور يمن نيز سرانجام تسليم اراده مردم شد و با عذرخواهي از رفتار سرکوبگرانه خود، کشور را ترک کرد. هم اکنون کانون اصلي تحولات منطقه در سوريه و در قيام پرشور و مداوم مردم عليه ديکتاتوري بشار اسد قرار دارد. پيروزي مردم سوريه در مبارزه عليه ديکتاتوري بشار اسد، موقعيت ژئوپوليتيک خاورميانه و به ويژه رژيم ايران را به کلي دگرگون خواهد کرد و هم از اين زاويه است که خامنه اي در يک موضع گيري ننگين و ارتجاعي، حرکت انقلابي مردم سوريه را وابسته به غرب اعلام کرد. در استراتژي دفاعي رژيم جمهوري اسلامي -آن گونه که سرکردگان رژيم بارها به روشني بيان کرده اند، سوريه جزيي از عمق استراتژيک نظام ولايت فقيه است. بدون اين عمق استراتژيک، خامنه اي قادر به استفاده بهينه از حزب الله در لبنان که يک خطر بالفعل براي اسرائيل است، نخواهد بود.
قيامها، جنبشها و خيزشهاي ضد ديکتاتوري در کشورهاي خاورميانه و شمال آفريقا بر تمامي تحولات سياسي جهان ما اثر گذاشته و مهمترين تاثير جهاني آن فروپاشي نظم مبتني بر تقسيم بندي پس از جنگ جهاني اول است.

تحولات سياسي در کشورهاي عربي همچنان ادامه دارد و مردم کشورهايي که ديکتاتوري را سرنگون کردند، با چالشهاي جديدي روبرو شده اند. از يک طرف نيروهاي بنيادگراي اسلامي تلاش مي کنند تا از نارضايتي توده هاي محروم، ضعف ساختارهاي مدني و عقب ماندگي فرهنگي-سياسي ناشي از سالها ديکتاتوري، در جهت منافع اجتماعي و طبقاتي خود بهره برداري کنند و از طرف ديگر، مداخله آزمندانه و البته موذيانه کشورهاي امپرياليستي منجر به تضعيف نيروهاي دمکراتيک، عدم اتحاد اين نيروها و شکاف در درون جنبش دمکراتيک شده است. با اين وجود و عليرغم همه اين چالشها و نگرانيها و با وجود ضعف و تشتت نيروهاي دمکراتيک و پيشرو، تحولات موسوم به بهار عرب يک گام بزرگ به جلو در مبارزه آزاديخواهانه و عدالت طلبانه مردم خاورميانه است. کافيست به تغيير ادبيات سياسي پس از تحولات خاورميانه و شمال آفريقا توجه کرد تا به گستردگي تاثير خيزشهاي مردم خاورميانه پي برد. پس از شروع بهار عرب کلمات «انقلاب» و «قيام» به طور گسترده وارد ادبيات سياسي شد. پيش از اين تحولات، ديکتاتورها و حاميان بين المللي آنها به بهانه مخالفت با خشونت که در حقيقت چيزي جز تائيد خشونت از جانب ديکتاتورها نبود، حرکتهاي مردمي و قيامهاي توده اي را نفي و با نظريه پردازيهاي سخيفانه راه انقلاب را راه ناکجاآباد اعلام مي کردند. طُرفه اين است که پس از اين تحولات و با توجه به بعضي از رويدادهاي تلخ در کشورهايي که ديکتاتورها را سرنگون کرده اند، بعضي از نظريه پردازان کوته فکر، اين بار از موضع به اصطلاح چپ و در حقيقت از موضع دفاع از بي حرکتي و سکون در مقابل ديکتاتورها، اين تحولات را يا به کلي مردود اعلام مي کنند و يا نقشه اطاقهاي فکر کشورهاي امپرياليستي ارزيابي مي کنند.
نقطه مشترک و نتيجه عملي نظرات تئوريسينهاي امپرياليسم قبل از اين تحولات با نظريات به اصطلاح چپ پس از اين تحولات، دعوت مردم به سکون و بي عملي در مقابل مستبدان است. اولي با حربه مخالفت با خشونت و انقلاب و دومي با دستاويز نتايج انقلاب. شعار «الشعب يريدو اسقاط نظام»(مردم سرنگوني نظام را مي خواهند) دست رد بر سينه مماشاتگران زد، و ادامه تحولات در ميدان تحرير مصر و تلاشهاي نيروهاي اجتماعي مترقي در تونس و ادامه قيام در سوريه، افشاگر نظرات سخيف ايدئولوگهاي دسته دوم شده است.

پيرامون تحولات خاورميانه و شمال آفريقا اظهار نظر دبيرکل ملل متحد در روز يکشنبه ۲۵ دي در کنفرانس بيروت تحت عنوان اصلاحات و گذار به دمکراسي، بيان کننده عمق و وسعت اين قيامها و مسير برگشت ناپذير آن است.
بان کي مون در سخنراني خود گفت:«بادهاي تغيير از وزيدن آرام نخواهند گرفت. شعله‌ يي که در تونس برافروخته شد، خاموش نخواهد شد. نظم کهنه، حاکميت تک نفري و انحصار در سرمايه و قدرت، خاموش کردن رسانه ها و محروميت از آزاديهاي پايه اي در حال فروريختن است. مردم به همه اينها مي گويند: کافي است، ديگر بس است....وقايع چشمگير سال گذشته منطقه را دگرگون کرد و جهان را تغيير داد. اين داستاني بود که توسط مردم نوشته شد، اما اين داستان تازه آغاز شده است.»
دبيرکل ملل متحد رمز موفقيت دمکراسي را در چهار محور خلاصه کرد و گفت:«اول:اصلاحات بايد واقعي باشد. اغلب، ظاهر آن با دمکراسي آرايش مي شود اما در باطن، بدون محتوي و بدون انتقال قدرت واقعي به مردم است.
دوم:گفتگوها بايد جامع و دربرگيرنده همه باشد. ما بايد با کساني که اختلافات قومي و اجتماعي را دامن مي زنند، به مخالفت برخيزيم. ما بايد براي ترويج کثرت گرايي با همديگر کارکنيم.
سوم:زنان بايد در کانون آينده منطقه قرار گيرند. زنان در خيابانها ايستادند و خواستار تغييرات شدند. آنها اکنون محق هستند که سرميز گفتگوها بنشينند و در تصميم گيري و اختيارات حکومتي از نفوذ واقعي برخوردار باشند. هيچ دمکراسي ارزشمندي نمي تواند بدون حضور زنان وجود داشته باشد.
چهارم:ما بايد به صداي جوانان توجه کنيم.»
اين اظهارات و داستاني که نوشتن آن در خيابانها صورت مي گيرد، نشان مي دهد که بهار عرب تاثير جدي در حرکت سياسي جهان، در روانشناسي مردم و در موضع گيريهاي مسئولان مراکز قدرت جهاني به جاي گذاشته است.

در سال گذشته همچنين جنبش محرومان و ستمديدگان در کشورهاي پيشرفته سرمايه داري برآمد جديدي را به ثبت رساند. طي سه دهه گذشته، توسعه سرمايه داري نو-ليبرال و گذار آن از رابطه «پول-کالا-پول» به رابطه «پول-پول» که تحليلگران اقتصادي آن را گاپيتاليسم کازينويي مي نامند، زندگي توده هاي مردم را به فلاکت کشانده و باعث کاهش سرسام آور قدرت خريد مردم شده است. در بحران مالي چند سال گذشته هزاران ميليارد دلار از جيب مردم به کيسه گُشاد بانکها و انحصارات مالي واريز شد. دولتهاي بزرگ سرمايه داري و گروه کشورهاي ۲۰ نتوانستند و در حقيقت نخواستند که بر رفتار انحصارات مالي کنترل و نظارت موثر اِعمال کنند. همه هزينه بحرانهاي بزرگ از حساب مردم برداشته شد و سهامداران و مديران انحصارات سرمايه داري تا توانستند دست به چپاول توده هاي محروم زدند. اولين واکنش در مقابل اين ستمگري بي حَد و مرز در سياتل بروز کرد و پس از آن در جنبشهاي گسترده اجتماعي با شعار «جهاني ديگر ممکن است» ادامه يافت. فوروم اجتماعي جهان و فورومهاي تابعه آن به علل گوناگون نتوانستند و نمي خواستند که نقش رهبري اين جنبشها را به عهده گرفته و به ارايه راه حلهاي ريشه اي بپردازند. پس از آن در سال گذشته ما شاهد جنبشهاي جديدي در کشورهاي پيشرفته صنعتي بوديم. جنبش برآشفتگان از مادريد در اسپانيا شروع شد و به سرعت در برخي از کشورهاي اروپايي گسترش پيدا کرد و ديري نپائيد که هزاران تن از محرومان آمريکايي جنبش اشغال وال استريت را پايه ريزي کردند. جنبش اشغال وال استريت در راه دشوار و پرفراز و نشيبي پاگذاشته است. پيرامون آينده اين جنبش و سياستهاي راهبردي و کاربردي آن نظرات گوناگوني وجود دارد که بحثهاي مربوط به آن تا جايي که مقدور بوده در نشريه نبرد خلق منتشر شده و مي شود. از نگاه ما راه مقابله با بربريت، انتخاب راه سوسياليسم است و يک نظام سوسياليستي به گُمان ما و به همان گونه که در منشور سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران آمده است:«نظامي دموکراتيک، پلوراليستي، سکولاريستي (جدايي دولت از مذهب و ايدئولوژي) و مبتني بر دخالت مستقيم مردم در امور خودشان و شناسايي حق تعيين سرنوشت مردم است. سازمان مخالف هرگونه سوسياليسم غير دموکراتيک، مخالف تلفيق حزب کمونيست با دولت، مخالف هرگونه سوسياليسم سرکوبگرانه، اراده گرايانه و خودکامه، مخالف هرگونه دخالت در زندگي خصوصي افراد جامعه و مخالف سوسياليسم متکي بر کيش شخصيت است.»

کارگران، مزدبگيران، کارمندان، معلمان، دانشجويان، دانش‌آموزان، زنان، جوانان و روشنفکران ايران زمين!
سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران در آغاز چهل و دومين سال حيات خود، خاطره تمامي زنان و مردان فدايي که طي چهل و يک سال گذشته در رزم بي امان با ستمگران، در راه هدفهاي سترگ جنبش کمونيستى ايران ‏به شهادت رسيدند را گرامي مي دارد و به کارگران، زنان، جوانان، روشنفکران و فعالان سياسي که زير فشار و شکنجه دژخيمان خامنه اي مقاومت مي کنند درود مي فرستد.

ما به تمامى زنان و مردان ايران ‏زمين که براى آزادى، دموکراسى، صلح، پيشرفت، عدالت و جدايى دين از ‏دولت مبارزه مى کنند درود مى فرستيم و خاطره تمامى کسانى که در راه تحقق خواستهاى ترقيخواهانه مردم ايران جان باختند را گرامى مى داريم. ‏ما با مبارزه مردم ايران عليه استبداد، فقر، جهل و تبعيض اعلام همبستگي مي کنيم.

سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران براي آزادي بدون حد و مرز بيان و انديشه، آزادي اطلاع رساني و نفي هرگونه سانسور، آزادي زندانيان سياسي و عقيدتي و لغو شکنجه و اعدام، رفع تمامي اشکال تبعيض جنسيتي از زنان و برابري کامل زن و مرد در تمامي عرصه هاي حيات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و قضايي، برخورداري اقوام و مليتهاي ساکن ايران از حقوق مساوي و بدون تبعيض در همه ي پهنه هاي دولتي و اجتماعي و لغو هرگونه تبعيض مذهبي مبارزه مي کند و از همه جنبشهاي اجتماعي براي تحقق اين خواسته ها و از تلاش مدافعان بهبود محيط زيست براي جلوگيري از نابودي طبيعت و حفاظت و بهسازي محيط زيست بر اساس توسعه پايدار حمايت مي کند.

ما از خواست کارگران ايران براي حق اعتصاب و حق ايجاد تشکلهاي مستقل کارگري و نظارت سازمان بين المللي ‏کار بر حقوق کارگران ايران حمايت مي کنيم و همبستگي خود را با مبارزه کارگران و مزدبگيران ايران اعلام مي کنيم.‏ ما از کميسيون حقوق بشر ملل متحد، از سازمان جهاني کار و از همه ي سنديکاها و اتحاديه هاي کارگري در سراسر جهان مي خواهيم که رژيم حاکم بر ايران را به خاطر نقض قوانين مربوط به حقوق کار و دستگيري فعالان کارگري محکوم کنند.

ما خواستار اقدام بيدرنگ شوراي امنيت ملل متحد به منظور جلوگيري از نقض حقوق بشر در ايران و بازديد آقاي احمد شهيد از زندانهاي ر‍ژيم جمهوري اسلامي و ملاقات با خانواده شهدا و زندانيان سياسي هستيم.

ما از حقوق مسلم زنان و مردان ساکن در کمپ اشرف حمايت کرده و هرگونه جابجايي اجباري و اخلال در حل مسالمت آميز مساله پناهندگي آنان و غارت اموال آنها از جانب دولت نوري المالکي را محکوم کرده و خواستار دخالت شوراي امنيت ملل متحد براي حل مسالمت آميز اين مساله هستيم. انتقال ساکنان کمپ اشرف به زنداني موسوم به کمپ «آزادي»، نقض آشکار حقوق بشر و قوانين و ميثاقهاي بين المللي است. حکومتي که با توپ، تانک و هواپيماهاي آمريکايي به قدرت رسيده و رژيم ايران نيز به طور روزمره و برنامه ريزي شده و به اشکال مختلف آشکار و پنهان در امور آن دخالت مي کند، نمي تواند و نبايد به بهانه «حق حاکميت»، حقوق خَدشِه ناپذير هزاران زن و مرد ايراني را براي تحقق سياستهاي خامنه اي پايمال کند.

سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران قيام همگاني و استفاده از تمامي اشکال مبارزه را حق مسلم مردم ايران مي داند. ما ايجاد هسته هاي مخفي مقاومت، تشکيل هسته هاي کوچک رسانه اي و خبر رساني، ايجاد کميته هاي مخفي عمل و شوراهاي هماهنگي و.... را اشکال مناسب و عملي براي هماهنگي مبارزه کارگران، کارمندان و مزدبگيران، دانش آموزان، دانشجويان و جوانان، زنان، روشنفکران و معلمان مي دانيم. ما با تحريم نمايش انتخابات ضد دمکراتيک و فرمايشي مجلس ارتجاع که قرار است روز ۱۲ اسفند امسال به صحنه آورده شود، زنان و مردان آزاديخواه ايران زمين را به اتحاد و مبارزه براي سرنگوني رژيم استبدادي مذهبي ولايت فقيه و ‏ايجاد يک جمهوري لائيک، دموکراتيک و مستقل فرا مي‌خوانيم.

سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران
۱۵بهمن ۱۳۹۰
http://www.hambastegimeli.com/

ﺁﻥ ﺣﻀـﻮﺭ ﺳـﺎﻳـﻪﻭﺍﺭ ....


ﺍﺯ ﻣﺠﺴﻤﺔ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﺳﻂ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺧﺒﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻣﺎ ﺣﺠﻤﻲ ﺧﺎﻟﻲ
ﻫﻢﭼﻨﺎﻥ ﺟﺎﻱ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺣﺲ ﺍﻳﻦ ﺣﺠﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪﻫﻤﺔ
ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﺩﻳﻮ ﻣﻲﺷﻨﻮﻳﻢ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ
ﺑﻲﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻣﻲﻛﻨﺪ.
ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻳﻦﺣﺠﻢﺭﺍ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ،ﺩﺭﺷﺒﻲﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻌﺪﺍﺩﻱ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺍﺯ
ﻳﻚﺿﻴﺎﻓﺖﺷﺒﺎﻧﻪﺑﺎﺯﻣﻲﮔﺸﺘﻴﻢﺍﺣﺴﺎﺱﻛﺮﺩﻡ. ﺁﻥﺣﻀﻮﺭﺳﺎﻳﻪﻭﺍﺭ ﺭﺍﻛﻪﺩﻳﺪﻡﺑﻲ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺭﺍﮔﺰﻳﺪﻡ.ﺁﻫﺴﺘﻪ
ﺯﻳﺮﻟﺐﮔﻔﺘﻢ:«ﻭﺍﻱ!»ﻭﺑﻌﺪﺑﻪﺳﺮﻋﺖﺑﻪﻧﻔﺮﺑﻐﻞﺩﺳﺘﻲﺍﻡﻧﮕﺎﻩﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪﺑﺒﻴﻨﻢﻛﻴﺴﺖ؟ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪﻏﺮﻳﺒﻪﻧﺒﻮﺩ.ﺁﺷﻨﺎﻳﻲﻗﺪﻳﻤﻲﺑﻮﺩﻛﻪﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪﻣﻦﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﻦﺍﻧﮕﺸﺘﺶﺭﺍﻣﻲﮔﺰﻳﺪ.
ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ، ﻫﺮﺩﻭ،ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ. ﺍﺯﺁﻥﺑﻪﺑﻌﺪﻫﺮﺑﺎﺭﻛﻪﺍﺯﻛﻨﺎﺭﺟﺎﻱﺧﺎﻟﻲﻣﺠﺴﻤﻪﺭﺩﻣﻲﺷﻮﻳﻢﺑﻪﺁﻥ ﺧﻴﺮﻩﻣﻲﺷﻮﻡ.ﻳﺎﻧﮕﺎﻫﻲﺩﺯﺩﻛﻲﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺯﻡ.
ﺍﻳﻦ ﺣﺠﻢ ﺧﺎﻟﻲ، ﻫﺮ ﻋﺎﺑﺮﻱ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭﺍﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻋﻠﻨﴼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪﺍﻭ ﺍﺩﺍﻱ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻴﻢ. ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﺑﻮﺩﻛﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱﻛﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﺘﻦ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﻡ ﻧﻮﻋﻲ ﺗﺮﺱ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻟﺒﻬﺎﻱ ﺁﻫﻨﻲﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺠﻨﺒﺪ، ﺩﺳﺖ ﻛﻠﻔﺖ ﻭ ﭘﺮﻗﺪﺭﺗﺶ ﺑﺎ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺑﻪﺳﺮﻡ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻳﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺶ ﺑﺮﻗﻲ ﺑﺮﺟﻬﺪ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻣﻦ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ،ﻣﺸﺘﻢ ﮔﺮﻩﻣﻲ ﺷﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺳﻌﻲ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻴﺒﻢﻓﺮﻭﺑﺒﺮﻡ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺶ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺭﺩ ﺷﺪﻳﻢ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮﻛﺎﺭﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﭘﻨﺠﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻢ.
ﻧﺎﺧﻨﻢ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻡ ﻛﻤﻚ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮﻱ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥﻛﺸﻴﺪ. ﺧﻮﻧﻲ ﺑﻲﺭﻣﻖ ﻭﻛﻤﺮﻧﮓﻛﻒ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻛﺮﺩ. ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺧﺎﻧﻢﻫﻤﺴﺎﻳﺔﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﻪﺩﻳﻮﺍﺭﻣﺎﻥﺩﻳﺮﻭﺯﻣﻲﮔﻔﺖ:«ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻨﻮﺯ
ﺑﺎﻭﺭﻣﺎﻥ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻮﺭﻳﺎﻧﻪﻫﺎ ﻋﺼﺎﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ؟»
ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺭﻳﺎﻧﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﺪ. ﭘﺮﺳﻴﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﻪﺍﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ.ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺭﻭﻍﮔﻔﺘﻢ. ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺩﺭﺣﺎﻟﻲﻛﻪ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺘﻢ. ﺍﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻜﻨﺪ ﺩﺭ ﻳﻚ، ﻳﺎ ﺩﻭ، ﻳﺎ ﺳﻪ، ﻳﺎ ﭼﻨﺪﺷﺐ ﺩﻳﮕﺮ، ﻫﻤﻴﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮﻛﺘﻴﺒﻪﻳﻲ، ﺍﺯﮔﺮﺩﻥ ﺗﻴﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﺑﺮﻗﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺳﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﭼﻨﺪﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﴼ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ، ﺑﻲﭘﺮﻭﺍ، ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﺍﺯ ﺟﺎﻫﺎﻳﻲﻛﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪﺳﺮﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩﺍﺳﺖ. ﻳﻜﻲ ﺍﺯﺷﺒﻬﺎﻱﻫﻔﺘﺔ ﭘﻴﺶ، ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢﭼﻪﺷﺪﻛﻪ ﺧﻴﺎﻻﺕ ﺑﻪﺳﺮﻡﺯﺩ.
ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢﺑﺨﻮﺍﺑﻢ.ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡﺭﻓﺘﻢ ﻳﻚﻛﺘﺎﺏﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢﺗﺎﺳﺮﮔﺮﻡﺷﻮﻡ. ﺷﺎﻳﺪﻛﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺒﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ. ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﺎﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭﻣﺎﻧﺪﻡ.ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺗﻘﺮﻳﺒﴼ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺮﺩﻡ. ﻛﺘﺎﺑﻲ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥﺷﻬﺮ. ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﻱﻛﻪﺑﺴﻴﺎﺭﻱﺍﺯﺁﺛﺎﺭﺵﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥﻫﻢﺟﺰﺀ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭ ﭘﺮﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﺁﺛﺎﺭ ﻫﻨﺮﻱ ﺍﺳﺖ. ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﻫﺎﻟﻲ ﺷﻬﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻳﻦﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻡ. ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻛﻨﺠﻜﺎﻭﻱ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲﺁﻥ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻨﻢ.ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺁﻥ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺭﺷﺘﺔ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﺳﺮﺁﻣﺪﺍﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﻲ ﻣﻌﻠﻮﻡﻧﻴﺴﺖﺑﻪ ﻪﺩﻟﻴﻞﺳﺮﺍﺯﻧﻈﻤﻴﻪﺷﻬﺮﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻭﺑﺮﺍﻱﻣﺪﺗﻲﻫﻢ ﺭﻳﺎﺳﺖﺁﻥﺭﺍﺑﻪﻋﻬﺪﻩﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻳﻦﺭﺍ ﻛﻪﮔﻔﺘﻢﭘﺴﺮﻡﺭﻭﺗﺮﺵﻛﺮﺩﻭ
ﺑﺎﺗﻌﺠﺐﭘﺮﺳﻴﺪﭼﮕﻮﻧﻪ ﻳﻚﻫﻨﺮﻣﻨﺪﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪﺭﻳﺎﺳﺖﻧﻈﻤﻴﺔﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺪ؟ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺧﻲﻣﻄﺎﻟﺐ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﺸﻮﻡﻣﻘﺪﺍﺭﻱﺑﻴﺮﺍﻫﻪﺑﺮﻭﻡ ﺍﺯﺍﻭﻟﻴﻮﺍﻧﻲﭼﺎﻱ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢﻭ ﺑﻌﺪﺍﺯﻣﺪﺗﻲ ﺍﻳﻦﺩﺭﻭ ﺁﻥﺩﺭﺯﺩﻥﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﮔﺎﻥ ﺩﻭﺭﺓ ﭘﻴﺸﻴﻦﺑﻮﺩ.ﺩﻭﺳﺘﺎﻥﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶﺍﺯ ﺍﻭﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻱﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻧﻘﻞ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ.ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎﻛﻪﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﺎﺩﻱ ﺑﻲﺑﺪﻳﻞ ﺑﻮﺩ ﻋﻠﺖ،ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﻭﻟﻴﺔ،ﺑﻴﺪﺍﺭﺷﺪﻥﺫﻭﻕ،ﻭﺷﻜﻮﻓﺎﻳﻲﻗﺮﻳﺤﺔﻫﻨﺮﻱﺧﻮﺩﺵﺭﺍﺁﺷﻨﺎﻳﻲ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲﺑﺎ ﺍﻳﻦﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺑﻴﺎﻥﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻲﺑﺪﻳﻞﺩﺭ ﻣﻘﺎﻟﻪﻳﻲ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﺒﻬﺎﻱ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺻﺪﺍﻱﺳﺎﺯﻫﻤﺴﺎﻳﻪﺷﺎﻥ ﺭﺍﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪﻩﻭﻣﺴﺤﻮﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻟﺒﺘﻪ
ﺩﺭﺍﺑﺘﺪﺍﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩﺭﺍﻧﻤﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ.ﺍﻣﺎﺑﻌﺪﻫﺎﺍﻭﺭﺍﺷﻨﺎﺧﺘﻪﻭﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﻱ ﺍﺯﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺑﺎﻻﻱ ﻧﻈﻤﻴﻪﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻲﺑﺪﻳﻞ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﺣﻖ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻛﻪ، ﻧﻮﺍﻱ ﺳﺤﺮﺍﻧﮕﻴﺰ ﺳﺎﺯ ﺁﻥ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﺓ ﻣﺎﻫﺮ ﺑﻮﺩﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻗﺮﻳﺤﺔ ﻫﻨﺮﻱﺭﺍﺩﺭﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺖ.
ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻪﻇﺎﻫﺮ ﻗﺎﻧﻊﺷﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﭙﺮﺳﻴﺪ. ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺩﺍﻱ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﻣﻲﮔﺸﺘﻢ، ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻛﻮﭼﻪﻫﺎﻱ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺁﻥﺣﺠﻢ ﺧﺎﻟﻲ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺰ،ﺗﺎﺑﻠﻮﻱ ﺑﺰﺭﮒ
ﺳﻔﻴﺪﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﻥ ﻳﻚ ﺗﻴﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﺑﺮﻕ ﺩﻳﺪﻡ. ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﻱ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ. ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﻳﮕﺮﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺣﻜﻮﻣﺘﻲ ﺳﺮﻣﻲﺭﺳﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ
ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺗﺎﺑﻠﻮﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺍﺯ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﻥ ﻣﻄﻠﻊ ﺷﻮﻳﻢ. ﻣﻘﺪﺍﺭﻱ ﺑﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ. ﻋﺼﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻪﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻡ ﺭﻭﻱ ﭘﻨﺠﺔ ﭘﺎﻱ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉﻛﺮﺩﻡ.
ﺑﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻥﺍﻭﻟﻴﻦ ﺟﻤﻠﻪ،ﻓﻬﻤﻴﺪﻡﻗﻀﻴﻪﺍﺯﭼﻪﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ.ﭘﺲﻧﺸﺴﺘﻢ. ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻛﻪﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻳﻜﻲ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪﻣﻦﻛﻪ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩﻩ ﻭﺧﻮﺩﻡﺭﺍﺑﻪﺟﻠﻮﺗﺎﺑﻠﻮﺭﺳﺎﻧﺪﻩﺍﻡﭼﺮﺍﺍﻳﻦﻗﺪﺭﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖﺑﺮﻣﻲ ﮔﺮﺩﻡ؟ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺑﺪﻫﻢ ﻛﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﺓ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﻢ. ﻭﻣﻲﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻠﻮ
ﺍﻓﺸﺎﮔﺮﺍﻧﻪﺍﺵﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﻱﺭﺍﻧﻮﺷﺘﻪﻛﻪ ﺩﺭﺍﻭﺝﺧﻼﻗﻴﺖﻫﻨﺮﻱ ﺧﻮﺩ، ﺳﺘﻮﺭﻗﺘﻞﺑﺴﻴﺎﺭﻱﺍﺯﻣﺮﺩﻡﺩﻳﮕﺮﺭﺍﺩﺍﺩﻩﻭﺣﺘﻲﺑﻪﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﺪﺍﺩﻱﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺭﺍﺧﻔﻪﻛﺮﺩﻩﺍﺳﺖ.ﻫﺮﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﻲ ﺍﺯﺁﻥﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ، ﺑﺮﮔﺸﺘﻢﻭﺧﻮﺩﻡﺭﺍ ﺑﻪﺧﺎﻧﻪﺭﺳﺎﻧﺪﻡ.
ﭘﺴﺮﻡﺩﺭﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦﺧﺎﻧﻪﺑﺎﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶﻣﺸﻐﻮﻝﺑﻮﺩ.ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺘﻢﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ ﻛﻪ ﺣﺮﻳﻔﺶ ﻧﻤﻲ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﺶﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ
ﻧﮕﻪﺩﺍﺭﻡ.ﻳﻚﺭﺍﺳﺖﺑﻪﺳﺮﻭﻗﺘﺸﺎﻥﺭﻓﺘﻢ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﻱ ﻛﺴﻲ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻤﻮﺭ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ.
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻣﺪﻥﻣﻦ ﻧﺸﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺼﺎﻳﻢ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ. ﺳﻪ ﻧﻔﺮﻱ ﺭﻭﻱ ﻳﻚ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﻭﻳﺶ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ.
ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻛﻨﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲﺍﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ. ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪﺩﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮﺵﮔﻔﺖ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺁﻧﻬﺎﻣﻲﺗﻮﺍﻧﻨﺪ
ﻫﺮﺳﺆﺍﻟﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯﻣﻦ ﺑﻜﻨﻨﺪ. ﻣﺘﺤﻴﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡﻛﻪﭼﻪﺳﺆﺍﻟﻲﺩﺍﺭﻧﺪ؟ﺩﺭﺑﺎﺭﺓﺷﺎﻋﺮﻱ ﺳﺆﺍﻝﻛﺮﺩﻧﺪ
ﻛﻪ ﺑﺮﺍﺛﺮ ﺗﺰﺭﻳﻖ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻫﻮﺍ ﺗﻮﺳﻂ ﭘﺰﺷﻚ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺖ ﺭﺋﻴﺲ ﻧﻈﻤﻴﻪ ﻛﺸﺘﻪﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﻳﺎﺩﻡﺁﻣﺪﻛﻪﺷﺎﻋﺮ ﺑﻴﻨﻮﺍﺭﺍﭼﮕﻮﻧﻪﻛﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻫﻤﻪﭼﻴﺰﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﻛﺮﺩﻡ. ﺑﻪﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻛﻪ ﺁﻥ ﭘﺰﺷﻚ ﺑﻴﺮﺣﻢ، ﺑﻪﺍﺗﻔﺎﻕ ﺳﺮﻫﻨﮕﻲ ﺍﺯ ﺳﺮﻫﻨﮕﺎﻥ ﻧﻈﻤﻴﻪ،ﺩﺳﺖﻭ ﭘﺎﻱ ﺍﻭﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺗﺰﺭﻳﻖﺁﻣﭙﻮﻝﻫﻮﺍ، ﺑﺮﺍﻱﺷﻨﻴﺪﻩ ﻧﺸﺪﻥﺧﺮﺧﺮﻫﺎﻱﻭﺍﭘﺴﻴﻦﺩﻣﻬﺎﻳﺶ،ﺍﻭﺭﺍﺧﻔﻪ ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.
ﺑﺎﻭﺟﻮﺩ ﺍﻳﻦﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡﻃﻲﺳﺎﻟﻴﺎﻥﻣﺘﻤﺎﺩﻱ ﻫﺮﺑﺎﺭﻛﻪ ﻳﺎﺩ ﺍﻳﻦﺻﺤﻨﻪ ﻣﻲﺍﻓﺘﺎﺩﻡﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢﺍﺯﺭﻳﺨﺘﻦ ﻗﻄﺮﻩﺍﺷﻜﻲﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻱﻛﻨﻢﺍﻣﺎﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺧﻮﺩﻡﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺴﺮﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻧﻜﺮﺩﻡ.
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪﺑﺎﺩ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ. ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪﻗﻀﻴﻪﭼﻴﺴﺖ؟ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻲﺷﺪﻡ ﻭﮔﻔﺘﻢﺍﺯﻫﻤﻪﭼﻴﺰﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻡ. ﺧﻂ ﺍﻭ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﺎﺑﻠﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺭﺋﻴﺲ ﻧﻈﻤﻴﻪ ﺭﺍ ﺍﻓﺸﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﻢ. ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ ﻛﺎﺭ، ﻛﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ. ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﻨﻜﺮ ﺷﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﻪﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩﻳﺪﻱ ﭼﻪ ﭘﺪﺭﻱ ﺩﺍﺭﻡ؟» «ﭼﻪ ﭘﺪﺭﻱ؟» ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﺴﺘﻢ. ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ. ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺜﻞ
ﺁﺑﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺭﻭﻱ ﺁﺗﺶ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺘﻢ ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻘﺪﺍﺭﻱ ﺻﺤﺒﺖﻛﺮﺩﻡ.ﺻﺒﺢﻭﻗﺘﻲﻛﻪﺁﻓﺘﺎﺏﺯﺩﻣﻦﺩﻳﮕﺮﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢﺑﻨﺸﻴﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻡ. ﺭﻓﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺑﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ. ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪﺑﻴﺮﻭﻥﻧﻴﺎﻣﺪﻡ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻳﻜﺮﺍﺳﺖ ﺑﻪﻣﻴﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ. ﺳﺮﺑﺎﺯﻫﺎﻱ ﻣﺴﻠﺢ ﺩﻭﺭ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﻲﺯﺩﻧﺪ. ﺍﺯ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ، ﺁﻧﺠﺎ ﭘﺴﺖ ﻣﻲ ﺩﻫﻨﺪ؟ ﺑﻪﺟﺎﻱ ﺟﻮﺍﺏ، ﻧﮕﺎﻫﻢﻛﺮﺩﻭﻳﻚﻗﺪﻡ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﺴﺖ.ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻦﻛﻪﺗﺮﺳﻴﺪﻩ
ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪﻣﺜﻞ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪﻫﺎ ﺯﺩ ﺯﻳﺮ ﺧﻨﺪﻩ. ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ.ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﺍﻭﮔﻔﺖ. ﻧﺸﻨﻴﺪﻡ ﭼﻪﮔﻔﺖ. ﺍﻣﺎﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﻭﻡ ﺁﻣﺪ ﻭﺑﺎﺻﺪﺍﻱ ﻧﺨﺮﺍﺷﻴﺪﻩ ﺍﻱﺩﺭ ﺑﻴﺦﮔﻮﺷﻢ ﭘﺮﺳﻴﺪﺍﻫﻞﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮﻫﺴﺘﻢ
ﻳﺎ ﻧﻪ؟ ﺁﺩﺭﺱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﻳﻨﺪ ﺷﺒﺎﻧﻪ
ﻣﺠﺴﻤﻪﺍﻱﻋﻠﻢﻛﻨﻨﺪ». ﺍﺯ ﺍﻭﺟﺪﺍﺷﺪﻡﻭﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪﻃﺮﻑﺧﺎﻧﻪ. ﺍﮔﺮﺳﺮﺑﺎﺯﻫﺎﺟﻠﻮﻳﻢﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪﺧﻴﺎﺑﺎﻧﮕﺮﺩﻱ ﺍﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻢ. ﻳﻚ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥﻃﺮﻑﺷﻬﺮﺳﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻡ. ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻲﻛﺮﺩﻡ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺣﺮﻑ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﻭﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻢ ﻫﻤﻪﻣﻲﺩﺍﻧﻨﺪﻛﻪﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯﻣﺠﺴﻤﺔﻗﺒﻠﻲﺧﺒﺮﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ.ﺍﻣﺎﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮ ﻣﺤﻞ ﻣﺠﺴﻤﻪﻳﻲ ﺳﺮﻧﮕﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻫﻮﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻣﻲﺟﻮﺷﺪ.ﺧﻴﺎﻻﺕ ﺍﺳﺖ؟ ﻳﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻡﻣﻲﻛﻨﻨﺪ؟ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺯﻱ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺎ ﻣﻲﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﻴﻢ؟
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﻥ ﺣﺠﻢ ﺧﺎﻟﻲ ﺳﺎﻳﻪﻭﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺔ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺧﻔﻪﻛﻨﻨﺪﻩﺍﺵﺑﺎﻭﺭﻛﻨﻴﻢ؟ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﺎﻧﻤﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻛﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﻲﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪﻃﺮﻓﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻛﺮﺩ. ﻳﻚ ﺩﻧﻴﺎﻣﻌﻨﺎ ﺩﺍﺷﺖ. ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺮﺍ؟». ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ
ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺷﺪﻩﺍﻡ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺭﺩ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﻪﻛﻮﭼﻪ ﺧﺎﻧﻪﻣﺎﻥ ﺑﺮﺳﻴﻢﮔﻔﺖ:«ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺳﺆﺍﻝ ﺭﺍ ﺍﺯﻣﻦ ﭘﺮﺳﻴﺪﻱ؟»ﺳﻌﻲﻛﺮﺩﻡﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ.ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎﻻﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﻛﻮﺗﺎﻫﻲﺯﺩﻡﻭﮔﻔﺘﻢ:«ﻫﻴﭻ،ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢﺑﺪﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮﻣﺠﺴﻤﺔﻗﺒﻠﻲﺑﺮﭘﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﻛﺎﺭﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥﭼﻴﺴﺖ؟».
ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺟﺴﺪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻳﻢ. ﻛﺴﻲ ﺑﻪﺩﺭﺳﺘﻲ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﺎﻳﻌﺎﺕ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ. ﻋﺪﻩﺍﻱ ﻧﻘﻞ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺰﺭﻳﻖ ﺍﺳﺘﺮﻛﻨﻴﻦ ﻣﺴﻤﻮﻡ
ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻋﺪﻩﺍﻱ ﻫﻢ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﺛﺮﺿﺮﺑﺔ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﻲ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﺔ ﺷﻼﻕ ﺑﻪﻣﻐﺰﺵ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﻜﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺧﻲ ﻫﻢﻣﻲ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻔﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﻓﺮﺩﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﻥ
ﺣﺠﻢﺧﺎﻟﻲ ﺭﻋﺐﺁﻭﺭﺭﺍ ﺣﺲﻛﺮﺩﻡ.
ﺍﻣﺎ ﻋﺠﻴﺐﺗﺮﻳﻦ ﻧﻈﺮ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻳﺸﻲ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﻳﺶ ﻫﻢ، ﺑﻪﮔﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍﻣﻲﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩ. ﺩﺭﻭﻳﺶ ﻣﻲﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ، ﺁﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﻭﺍﺭ ﺑﺎﻻﻱﻣﺠﺴﻤﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﺔ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺯﺩﻥ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﻃﻼﻋﻴﻪﻫﺎﻱ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﺑﺮﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺧﻔﻪﻛﺮﺩﻩﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ، ﺑﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ، ﺣﺮﻓﻬﺎﻱ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﺭﺍ ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﺮﺩ. ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﻭﻳﺶﻓﺮﺩﻣﻌﺘﺒﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻭﻫﻤﺎﻥﻣﻌﺮﻛﻪﮔﻴﺮﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻱ ﻣﺠﺴﻤﻪ، ﻣﻌﺮﻛﻪ ﺍﻱ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺩﺭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻱﻣﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﻭﻳﺶﻣﺮﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﺴﻲﺍﻟﻘﻠﺒﻲﺍﺳﺖ. ﺯﻳﺮﺍﻛﻪﻛﺎﺭﺵﺗﻨﻬﺎﻣﻌﺮﻛﻪ ﮔﻴﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ.ﺍﻭﭘﺴﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝﺭﺍﺍﺯﭘﺪﺭﺍﻥﻓﻘﻴﺮﺍﻧﺸﺎﻥﻛﺮﺍﻳﻪﻣﻲﻛﻨﺪ.ﺳﭙﺲﺩﺭﻣﻌﺮﻛﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻤﺮﺑﺴﺘﺔ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻳﺦ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﺎ ﻣﻲﺯﻧﺪ. ﻭ ﺑﻌﺪ، ﻣﺎﺷﻴﻨﻲ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺑﺎﺯﻭﻱ ﻧﺎﺯﻙ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺒﻮﺭﻣﻲﺩﻫﺪ. ﻛﻨﺎﺭ ﺩﺳﺖﻣﻦ ﺯﻥﺧﺎﻧﻪﺩﺍﺭﻱ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺷﻨﻴﺪﻥﺣﺮﻓﻬﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﻪﺁﻫﺴﺘﮕﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﻥ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺶ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻘﻄﺔ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺯﻥ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﻲ ﺍﺷﻚﺁﻟﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻛﻪﭘﺴﺮﻙ ﺭﻭﻱﺯﻣﻴﻦﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻩﺷﺪ ﻭﻣﺎﺷﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﺳﻪ ﺳﺮﻧﺸﻴﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺑﺎﺯﻭﻳﺶ ﻋﺒﻮﺭ ﻛﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﺴﺮﻙ ﻛﻤﺮﺑﺴﺘﺔ ﺷﻴﺨﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ، ﻳﻚ ﺩﻓﻌﻪ ﻧﺎﻟﻪﺍﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ. ﻭ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪﺟﻤﻊﺁﻭﺭﻱ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻛﺮﺩ...
ﺍﮔﺮﺩﺭﺁﻥﺟﻤﻊﻣﻲﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡﺣﺮﻓﻬﺎﻱﺑﻴﺸﺘﺮﻭﻋﺠﻴﺐﺗﺮﻱﻣﻲﺷﻨﻴﺪﻡ. ﺍﻣﺎ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻤﺎﻧﻢ. ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻗﻄﻌﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺭﺳﻤﻲ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ
ﻟﻮﻣﻲﺩﻫﻨﺪ.
ﺷﺐ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺟﺎﺳﻮﺳﻲ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻡ. ﻣﻲﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩﺍﻧﺪﻳﺸﻲ ﻧﺸﻮﻧﺪ. ﺍﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻧﻴﺰ ﺗﻌﺮﻳﻒﻛﻨﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺸﺎﻥﺗﻌﺮﻳﻒﻛﻨﻨﺪ ﻳﻦﻛﻪﻫﺪﻑﻣﻦﻓﻘﻂﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱﺍﺯﺩﺳﺘﮕﻴﺮﺷﺪﻥﺟﻮﺍﻧﺎﻥﺑﻮﺩﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ.ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺧﺎﻧﻪﺩﺍﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﺪﻡ. ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻛﻮﭼﻜﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺮﻳﺪ ﺑﻪﺧﻴﺎﺑﺎﻥﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﺗﺎﻣﻦﺭﺍﺩﻳﺪ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶﺭﺍﺩﻳﺪﻱﺯﺩﻭﭘﺮﺳﻴﺪﺧﺒﺮ ﺭﺍﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ؟ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ. ﺟﺴﺪﻣﻌﺮﻛﻪ ﮔﻴﺮ ﺟﺎﺳﻮﺱ ﺩﺭﻣﺤﻠﺔ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻗﺎﺗﻞ. ﻳﺎ ﻗﺎﺗﻼﻥ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺘﻲ
ﺁﻭﻳﺰﺍﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎﺑﻠﻮﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺳﻴﻨﻪﺍﺵ ﻧﺼﺐ ﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺭﻭﻱ ﺗﺎﺑﻠﻮﻧﻮﺷﺘﻪﺷﺪﻩﺑﻮﺩ: «ﻋﺎﻗﺒﺖﺁﺩﻡﻓﺮﻭﺷﺎﻥ!».
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﻴﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ. ﻏﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻬﺎﻱ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻫﻢ ﺳﻴﻞ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺑﻪﺳﻮﻱﻣﻴﺪﺍﻥﺟﺮﻳﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ. ﻫﺮﻃﻮﺭﺷﺪﻩ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩﻡ ﻭ ً ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪﻧﺰﺩﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﻛﻪ ﻗﺒﻼ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺑﻪﺁﻥﺧﻴﺮﻩﺷﺪﻡ. ﺍﺯﺣﺠﻢﺧﺎﻟﻲﺭﻋﺐ ﺁﻭﺭﺧﺒﺮﻱ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﺯﻣﺮﺩﻱﻛﻪﻛ ﻨﺎﺭﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩﺳﺮﺍﻍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥﺭﺍﮔﺮﻓﺘﻢ.ﮔﻔﺖﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﻳﺮﻭﺯﻏﻴﺐﺷﺪﻩﺍﻧﺪ.
ﻛﺎﻇﻢ ﻣﺼﻄﻔﻮي , ﺑﻬﺎﺭ ٨٤
ﻧﺪﺍ ﺿﻤﻴﻤﺔ ﺍﺩﺑﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺷﻤﺎﺭﺓ ٧٦٥ ﺳﻪﺷﻨﺒﻪ ٢٢ ﺷﻬﺮﻳﻮﺭ ١٣٨٤ ﺻﻔﺤﺔ ٦