۱۳۹۴ تیر ۱, دوشنبه

مجاهدين: بنيان مرصوص

     سوز و سرما، باد و بوران زمستاني، مثل تازيانه بر پيکر طبيعت بيجان ميکوبد. شاخههاي درختان بهظاهر تنومند را ميشکند و ريشه کن ميکند. برف و سرما، «همه» را فراري ميدهد، اما همين زمستان طاقتفرسا، بسيار دلانگيز و زيبا ميشود، وقتي از پشت شيشه پنجره، اتاقي گرم گرم، نظارهگر، طبيعت بيجان هستي، با فنجاني قهوه داغ.
بله آن کس معني يخ و انجماد را ميفهمد که جلو توفانهاي شديد، برف و بوران بيوقفه، زمستان و سرماي جانسوز بايستد و بجنگد و خم به ابرو نياورد و از همين زمستان سرد و يخبندان، بهار را به ارمغان بياورد. 
مگر مجاهدين بيش از چهار دهه سرفرازانه عليه شاه و شيخ مقاومت نکردند و پرده تزوير و سياهيها را ندريدند؟
مگر فرصتطلبان و ايادي شاه و شيخ در بوق و کرنا، خبر از اقتدار و ماندگاري نظام ضدبشريشان نکردند؟ که همه چيز بر وفق مراد است و اصلاً مجاهدين عددي نيستند، با کمک سربازان گمنام امام زمان  همه آنها را از بين برديم!
بله، در زمستان، که هيج آثار و علايمي از گل و گياه و سبزينه و روح زندگي نيست، «گل يخ» با غرور و اميد به بهار و آينده، يخها ر ا ميشکافد و جوانه ميزند و در ناباوري گل زيبايش را هويدا ميکند، با عطر و بوي دلانگيزش، حيات را نويد ميدهد، فصل رويش و خيزش و برخاستن ر ا اعلام ميکند.

 و قتي همه چيز در محاق سياهي و تباهي قرار گرفته بود، شاه «دروازه هاي تمدن» را ميپيمود! و فرصت طلبان و مواجب بگيران و نوکران رژيم شاه، در بوق و کرنا مي دميدند  که «شاه مقتدر! و ايران شاه جزيره ثبات است».
 در اين شرايط يود که سازمان پر افتخار مجاهدين، توسط حنيف کبير پا به عرصه وجود گذاشت. 50سال پيش، بذر طيب و پاک بنيانگذاران در دوران سياه شاه پاشيده شد، درخت تنومندي شد که ريشهاش در جاي جاي وطن گسترانده شد، راست قامت و پر غرور رزميد و ميرزمد و ارکان رژيم آخوندي را به لرزه در آورده است، با کارواني 
از هزاران شهيد سرفراز. در دوراني که همه چيز در يأس و انفعال فرو رفته بود سازمان گل يخي شد که از دل انجماد و سياهي دوران ستم شاهي خبر از بهار آينده يي را ميدهد كه جوانه خواهد زد و بوي خوش و عطر دلانگيزش را در همه جا پرميکند، عشق و اميد را به قلبها ي شکسته باز ميگرداند. بله، اينک پرچم اين مقاومت سترگ در دستان پر توان مسعود و مريم است، که بر بلنداي ايرانزمين در همه جا در اهتراز است، آنها هستند که آزادي و سبزينگي، عشق و اميد ميکارند، لبخند را بر لبان خشکيده مردم مينشانند، بذر دوستي و مودت در ضمير انسانها نشا ميکنند. مگر در تاريخ مبارزات خلقمان، مردم  کم گذشت و ايثار و جانفشانيها کردند؟ از کوچک خان، سردار جنگل که به عشق و شور آزادي به ظاهر در ميان برف و بوران جامه محبت را به خونش رنگين کرد، مگر گلهاي يخ از همان مکان سر از زمين بر نياورد؟  مگر مقاومت و ايستادگي در برابر جبر زمان و حکومت جباران متوقف شد؟
خير اين برخلاف منطق تکامل است. فراموش نکرده ايم، که دژخيمان آخوندي به سردمداري لاجوردي ملعون، سرمست از شهادت اشرف و موسي و ياران وفادارشان، جسدهاي پاک و مطهر آنها را روي برفها نميکشاندند؟ زندانيان را وادار نميکردند که به اجساد پاک آنها بيحرمتي کنند؟
مگر همه چيز عليه رژيم نشد؟ مگر نه اين که خروش مرگ بر خميني، درود بر رجوي سرا پاي رژيم را دچا،ر سراسيمگي و وحشت کرد؟
 گلهاي سيپيد و خندان از قطرهاي خون آنها جوانه زد نه در تهران، بلکه در همه ايران، رشد کرد و بهار آزادي را نويد داد.
همان طوري که اشرفيان در بزرگداشت چهلوسومين سالگرد سازمان، نماد عظيم و زيباي گل يخ را ساختند که آرم سازمان پر افتخار مجاهدين ازميان آن بهسوي آسمان قد بر افراشت، گرچه طلوع سازمان مثل خورشيد تابناک در آسمان تيره و طن درخشيد و همه مشتاقان آزادي از پرتو نور آن اميد، آزادي، پيروزي و… در دلهايشان زنده شد، ولي آخوندها و همپالکيانش از اشعههاي اين نور درخشان مثل گرگان گرسنه و هار چشمانشان کور شد.
بله، گل آرزو  و گل يخ در انجماد آخوندي کاشته شد، دور نيست که همه ايرانزمين بهار آزادي و سر زندگي و سبزينگي شود.
در آن شکي نيست.


محمود نيشابوري