۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

زنده با د ارتش آزاديبخش , شعله هاي خشم خلق عليه ولايت يزيدي- مسعود رجوي 8 دي 88


خلق قهرمان و جوانان اشرف نشان قيام سرخ حسينى را پس از 30سال از چنگ خمينى وخامنه اى آزاد كردند.


پيام ساده و روشن بود:

-محرم، ماه خون!

خامنها ى، سرنگون!

-تحجر و جنايت،

دو پايه ولايت

-مرگ بر اين ولايت يزيدى

خوشا كه خلق قهرمان و جوانان اشرف نشان در سراسر ايران، قيام سرخ حسينى و آيينهاى پيامبر جاودان آزادى را پس از 30سال از چنگ خمينى وخامنها ى آزاد و سرور شهيدان را دلشاد كردند. سلام برحسين و شهيدانى كه در اين ايام به‌سوى او بال و پر كشيدند و در آستان او فرود آمدند.
ولا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيلاللّه أمواتًا بل أحياء عند ربّهم يرزقون

آنان را كه در راه خدا و خلق كشته شدند مرده مپنداريد. زندگانند و نزد خدا روزى داده مى‌شوند.
ندا و سهراب وترانه و اشكان، على و امير و شهرام و رحمان، مهدى و محمد على و جهانبخت و ارسلان و كيانوش و ديگر شهيدان ما نمردهاند. ، ولايت ارتجاع و جاهليت است كه مرده، و غلتان و شتابان، به زباله دان تاريخ مى‌رود وسيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلبٍ ينقلبون. به‌زودى ستمگران خواهند دانست كه به كدامين جايگاه روانند…
اين بارخصوصيت ويژه قيام، شعله‌هاى قهر و خشم مقدس خلق، عليه ولايت يزيدى بود. اكنون دنيا به چشم مى‌بيند كه از جرقه حريق برخاسته و ريش و ريشه ديكتاتورى آخوندى و قباى ولايت سفيانى را در ايران فراگرفته است. جنگى بود كه همه دنيا به آن گواهى داد. جنگى كه سر بازايستادن ندارد و تا آزادى ميهن اشغال شده و خلق اسير ادامه مى‌يابد. با نقش ستايشانگيز زنان در صفوف اول نبرد. فرزندان دلير ملت ايران، مزدوران را گوشمالى دادند، خلع سلاح كردند، خودروها و مراكز آنها را درهم كوبيدند، تجهيزاتشان را به غنيمت گرفتند، لباسهاى جرم و جنايت را به آتش كشيدند و عهد بستند كه: «مى‌كشم، مى‌كشم، آن‌كه برادرم كشت». «بسيجى يزيدى خشم ما رو نديدى» ! دست مريزاد! كه دفتر حساب و كتابهاى رژيم را در هم پيچيديد. فراتر از همه تمهيدات و تشبثات ولىفقيه ارتجاع، فرسايش و ريزش و موارد متعدد تسليم را در نيروهاى انتظامى به او تحميل كرديد.
زنده باد ارتش آزادى! زنده باد انقلاب دموكراتيك مردم ايران! زنده باد ارتش بزرگ آزادى مردم ايران! ارتشى كه در سراسر ميهن براى آزادى به‌پاخاسته، هرچند كه مانند مجاهدان اشرف بىسلاح است. اما با دست خالى هم نشان داد كه تا كجا مى‌توان و بايد بر فرق رژيم كوبيد. در همين‌جا پرسنل وطن پرست ارتش به‌ويژه سربازان و افسران جزء را به پيوستن به خيزش ظفرنمون مردم ايران فرامى‌خوانم. گرد و خاك آخر راه و تبليغات مسخره رژيم ولايت را بنگريد كه قبل از هرچيز يادآور واپسين مراحل رژيم شاه است. با همان فرهنگ ساواكي– اطلاعاتى. با همان كلمات راديو و تلويزيون شاهنشاهى درباره آشوب و اغتشاش و تخريب اموال عمومى. با همان خط و نشان كشيدنهاى بچه ترسان و ميان تهى، آن هم پس از 120هزار اعدام و قتلعام زندانيان سياسى…

-اگر معنى آشوب و اغتشاش و ساختارشكنى، قيام و مقاومت و انقلاب براى آزادى است، بله، ما همه آشوبگريم، اغتشاشگريم و ساختار ولايت يزيدى را به هرقيمت در هم مى‌شكنيم.

-اگرتعريف شما ازتروريسم ايستادگى در برابر سرقت حاكميت مردم ايران و رزم جانانه براى آزادى وهمان ارزشهاى جهانشمولى است كه امروز رئيسجمهور آمريكا هم مى‌گويد رژيم ايران ملزم به رعايت آن است، بله، تا مى‌توانيد عمامه زمين بزنيد و ما را تروريست بخوانيد. آن‌قدركه گلويتان پاره شود…

-اگر كسى به‌خاطر درهم كوبيدن خودروها و سوزاندن موتورها و تجهيزات و اماكن جنايتكارانى كه به‌روى مردم بى‌دفاع آتش گشودند، به اسم هدر شدن اموال عمومى مردم ايران اشك تمساح مى‌ريزد، بهتر است ابتدا حساب 68ميليارد دلار پول ناپديد شده از 300ميليارد دلار درآمدهاى نفتى 4سال گذشته را پس بدهد. «پول نفت چى شده خرج بسيجى شده» ! «بسيجى بىغيرت، تشنه به خون ملت». «حكومت زور نمى‌خواهيم پليس مزدور نمى‌خواهيم»
-اگر كسى در فكر حرمت عاشورا و ايام عزادارى است، سوگند به‌خون شهيدانى كه در آستان سيدالشهدا فرود آمدند و سوگند به درد و رنج مجروحانى كه سر به پيشگاه او ساييدند، پس از 30سال، نخستين سالى است كه حرمت عاشورا و تاسوعا، حرمت «خون خدا» و ابوالفضل علمدار، به‌پاداشته مى‌شود. «ابوالفضل علمدار، خامنها ى رو بردار» همان سوگند وفا كه برتارك ضريحش نوشته شده است: فضل الله المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما چه كسى نمى‌داند كه درد خامنه ا ى و تيغ كشان و عربده كشان او، نه خدا و نه آيين خداست و نه امام حسين و انبيا و اوليا

- «تجاوز توى زندان، اين‌هم بود توى قران؟»

- «سكوت هر مسلمان، خيانت است به قرآن» - «بيعت با ظالمان، حرام است حرام است»
مزدوران و آخوندهاى خمينى صفت در روزگار يزيد او را «اميرالمومنين يزيد» مى‌خواندند! اما امام حسين به آنان مىگفت، حتى اگر ايدئولوژى و مرام و دين و اصولى نداريد، آزادگى پيشه كنيد. همان چيزى كه تابعان ولايت خامنه اى بويى از آن نبردهاند.

- «خامنهاى يزيد دورا ن شده، وطن از او يكسره ويران شده»

- «خامنهاى مرگت باد، تا به ابد ننگت باد»

درد خامنه اى و گماشته در محاق رفته او (احمدىنژاد را مى‌گويم) و سه رأس لاريجانى كه اكنون شقه ديگرى را در باند خامنهاى نمايندگى مى‌كنند، يك چيز بيشتر نيست. 20سال حاكميت بادآورده انحصارى بعد از خمينى، در سايه جنگ كويت و جنگ افغانستان و جنگ عراق در همسايگى ايران امر را برآنها مشتبه كرده و هوا برشان داشته است. اما اكنون به‌شدت از دور زمان و زمانه عقب افتاده اند. نمى‌خواهند و نمى‌توانند بپذيرند كه آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. هم‌چون غريق به هر خس و خاشاك چنگ مى‌زنند. فرجام كار اما از پيش روشن است. سرنگونى محتوم!
«به‌روشنى مىتوان ديد كه اين رژيم در بن بست است. به آخرخط رسيده و راه پس و پيش ندارد». (پيام 30خرداد 1388)

به‌نظر مى‌رسد ديكتاتور عمامه دار نيز مانند سلف تاجدار خود «صداى انقلاب مردم» را شنيده باشد. استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى قيام در شش ماه گذشته و مخصوصا انبار باروتى كه در ايام تاسوعا و عاشورا در ايران سر باز كرد، به همگان نشان داد كه آن‌چه مقاومت ايران درباره وضعيت جامعه ايران و درباره رژيم مى‌گفت، حقيقت داشته و در آن مبالغه يى نبوده است. امروز ديگر از آن همه حرف و حديث درباره ماندگارى و تثبيت و اصلاح و استحاله رژيم خبرى نيست. به محض اين‌كه در انتخابات رژيم روزنى باز شد، شكافى عميق هويدا شد كه به شقهيى درمانناپذير منجر گرديد. اكنون با قيامى شعله ور مواجه يم كه همه دنيا را به پايان كار اين رژيم متقاعد كرده است. اكنون بسيار مى‌گويند و مى‌نويسند كه راه حل، همان راه حل سوم و تغيير دموكراتيك به‌دست مردم ايران است كه رئيس جمهور برگزيده اين مقاومت از سالها پيش عنوان كرد. گفته بوديم كه: «ما به جامعه بين المللى و به آمريكا و اروپا راه حل مريم را پيشنهاد مى‌كنيم. اين راه حل نه فقط مطلوب ما و ملت ما بلكه نياز مبرم خود آنها و ملت هاى آنها هم هست. زيرا كه صلح و امنيت و دموكراسى و حقوق بشر و ثبات و سازندگى و دوستى و يك ايران غيراتمى و همكارى و توسعه اقتصادى را در اين منطقه از جهان پيشنهاد مى‌كند و به قوانين و كنوانسيونهاى بين المللى احترام مى‌گذارد» (پيام 3دى ماه 1385)
سه نكته را هم كه در نوروز سال گذشته (1387) به استحضار رساندم، يادآورى مى‌كنم:

«اول-اوج آمادگى و جوشش شرايط عينى براى تغيير و براى خيز برداشتن انقلاب دموكراتيك مردم ايران» را همه به چشم مى‌بينند.

دوم-مرحله ريزش و سرنگونى، محصول محتوم تك پايگى و انقباض درمانناپذير رژيم ولايتفقيه

سوم-اين‌كه رژيم آخوندى هماوردى جز مجاهدين خلق ايران و جايگزينى جز شوراى ملى مقاومت ايران نمىيابد و با تمام توان و شدّت و حدّتى جنون آميز در پى نابود كردن آنهاست» زيرا صورت مساله، سرنگونى تام وتمام اين رژيم است كه باپيشتازى يك نيروى انقلابى سازمانيافته كه معتقد به سرنگونى اين رژيم است ميسر مىباشد.

در پى قيام عاشورا، اكنون سه روز است كه سران و سركردگان رژيم به خط و نشان كشيدن براى اعدام و انهدام مجاهدين روى آورده اند. مثل هميشه گمان مى‌كنند كه به اين ترتيب، ديگران هم برجاى خود خواهند نشست. به‌دستور خامنه اى آخوندهاى قد و نيم قد و چندين دوجين دادستان و حاكم شرع و وزيران سابق و لاحق اطلاعات به قمه كشى پرداخته اند و ما و ملت ما و قيام آفرينان عاشورا را از سربريده و «مشت آهنين» مى‌ترسانند!
راديو و تلويزيون ولايت فقيه هم افسار پاره كرده است: سردژخيم جديد قضائيه خامنه اى (آخوند لاريجانى) از راه نرسيده به تهديد و تيغكشى پرداخته است:

- «حامى هرچى جانيه… . صادق لاريجانيه»

پاسدار على لاريجانى امروز در مجلس ارتجاع خط و نشان مى‌كشيد و «اشد مجازات بدون هيچ ملاحظه» را به كسانى كه به گفته او «نسبت به ساحت دين» و «ولايت فقيه» هتاكى كرده اند وعده مى‌داد. در عين حال با حمله بىدنده و ترمز به آمريكا و اروپا و حتى عربستان سعودى، عاجزانه از رقباى داخلى درخواست مى‌كرد كه دوباره بر سر سفره با برادران پيشين گردهم آيند و «همسفر يك عده ضدانقلاب ضد دين نشوند». باز هم با باد و بلوف و ژستهاى روحوضى مى‌گفت «تا پاى جان ايستاده ايم» !
ما ايستادگى چريكهاى فدايى و مجاهدين خلق را در زمان شاه، در شكنجه گاهها و در برابر جوخه هاى اعدام ديده بوديم. ايستادگى مجاهدين و اشرفيان را در زمان شيخ هم ديده ايم و معنى و بهاى آن را خوب مىدانيم. آنچه را نمىدانيم اين است كه باند خامنه اى و شركا چرا در زمان شاه آن‌قدر واداده و دريوزه و سپاسگوى شاهنشاه بودند. بنابراين بهتر است اين شكلكها را براى كسانى ذخيره كنند كه آنها را نمى‌شناسند. بيچاره خامنهاى كه اواخر دوران شاه و حكومت نظامى ازهارى را به‌ياد دارد، خوب مى‌داند كه آتش گشودن و سركوب گسترده چه ضررها و خطراتى به‌دنبال دارد. در يك كلام سرنگونى را قوياً تسريع مى‌كند. بنابراين هم‌چنان‌كه امسال در 30خرداد به عرض رساندم بايد تكرار نمود كه:

«اگرناپرهيزى نموديد و هوا برتان داشت و در مدلهاى پاسدار نشان احمدىنژادى پيش رفتيد، اگر هم‌چنانكه در سر داريد، به تصفيه هاى بزرگ و به سركوب هر چه بيشتر و به كشتار براى جلوگيرى از قيام روى آورديد، وعده نهايى ارتش آزادى با شما، در تهران». خبرگزارى رسمى رژيم به‌نقل از يك عضو كميسيون امنيت و سياست خارجى در مجلس ارتجاع گزارش كرده‌است «موسوى از سمپاتهاى منافقين در اوايل انقلاب بود» و هم اكنون هم راهى را كه مجاهدين رفته اند مى‌رود. سمپاتى نسبت به مجاهدين در اوايل انقلاب و در زمان شاه منحصر به آقاى موسوى نبوده و هيچ كشف جديدى نيست. رفسنجانى نيز به تفصيل داستانهاى خود را با مجاهدين در خاطراتش نوشته و كسانى كه او را در آن سالها پس از آزادى از زندان ديدهاند به‌خوبى مى‌دانند كه صراحتاً مىگفت خدا تنها نمازهايى را از او قبول خواهد كرد كه در قزل قلعه پشت سر مجاهدين خوانده است. رفسنجانى تا قبل از متلاشى شدن سازمان مجاهدين توسط اپورتونيستهاى چپ نما در سال 1354 صريحاً مى‌گفت كه خمينى بدون مجاهدين آب هم نمى‌تواند بخورد.
خامنهاى هم داستانهاى پر طول و تفصيل با مجاهدين دارد و خودش در تهران يك شب با من از خاطرات ديدارهاى نو به يىاش با حنيف بنيانگذار مى‌گفت و از كتابهاى مجاهدين به ويژه كتاب امام حسين تعريف مىكرد. حتى درسال 57 و 58 در زمانى‌كه عضو شوراى ارتجاع خمينى بود، هر شب جمعه از برادرمان ابوالقاسم رضايى به اصرار مى‌خواست كه نزد او برود و او را به لحاظ سياسى توجيه كند. جرم اغلب روحانيان و آخوندهايى كه در زمان شاه به زندان مىافتادند سمپاتى نسبت به مجاهدين يا كمك مالى بود. اگر بخواهم اسامى آنها را رديف كنم، مثنوى هفتادمن مىشود و فرصت ديگرى مى‌خواهد. فقط اين را مى‌گويم و در مى‌گذرم كه تنها كسى كه در آن روزگار با مجاهدين عناد داشت شخص خمينى بود كه او هم سرانجام در اواخر سال 1350 تحت فشار پدر طالقانى و آقاى منتظرى براى حمايت از مجاهدين فتوا داد كه يك سوم سهم امام را مى‌توان به جوانان مسلمان و مبارز داد. در آن روزگار، افرادى مانند احمدىنژاد يا لاريجانى يا خاتمى مطلقاً موجوديت و حيات سياسى نداشتند. بنابراين متهم كردن آقاى موسوى به اين‌كه مانند بسيارى ديگر از سران رژيم سى و اندى سال پيش به مجاهدين سمپاتى داشته است فقط يك تله و بهانه جويى براى به‌دام انداختن اوست. ضمن اين‌كه همه مى‌دانند كه موسوى در زمان نخست وزيرى طابق النعل بالنعل مجرى دستورات خمينى عليه مجاهدين بود.
مهمتر اين‌كه، متهم كردن آقاى موسوى به اين‌كه راه مجاهدين را مى‌رود كذب محض و زمينه سازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است. اگر درست به‌يادم مانده باشد موسوى دريكى از بيانيه‌هاى خود بعد از انتخابات گفت كه هدف او از شركت در انتخابات بازگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده اما در ميانه مسير به هدفهاى بسيار بلندترى هدايت شده است. طبعاً ما آرزومنديم كه آقاى موسوى در مسير هدايت، روزى به آن‌جا برسد كه مرحوم منتظرى رسيد و به‌طور نسبى هم كه شده امالفساد ديكتاتورى دينى ولايت فقيه را دريافت. همان جرثومه يزيدى را كه سنگ بناى قانون اساسى اين رژيم است. هر كس كه به حاكميت و راى آزاد جمهور مردم ايران پاى‌بند است، با ماست و ما با او هستيم.
در مصاف تاريخى مردم ايران با نظام پليد ولايت و شخص ولىفقيه ارتجاع، گفته ايم و تكرار مى‌كنيم كه، به‌رغم هر آنچه موسوى يا ديگران عليه مجاهدين و مقاومت ايران گفته باشند يا بگويند، هر گونه تعرض به آنها و خانواده و اطرافيانشان را قوياً محكوم مى‌كنيم و به ولىفقيه ارتجاع اخطار مى‌كنيم كه مسئوليت دستگيرى و محاكمه و مجازات موسوى و هر گونه اقدام تروريستى مشخصاً و مستقيماً برعهده شخص خامنه اى است. علاوه بر اين، در پى صدور پنجاه و ششمين قطعنامه ملل متحد درباره نقض وحشتناك حقوق بشر در ايران، از دبيركل ملل متحد و كميسر عالى حقوقبشر باز هم مى‌خواهيم كه در همين خصوص يك هيأت ثابت نظارت بين المللى براى نگهبانى از حقوق بشر و به‌ويژه آزادى بيان و اجتماعات در تهران مستقر كند.
واضح است كه باند خامنه اى و شركا به غايت تلاش مى‌كنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى، رئيس مجلس ارتجاع، آنها را قدم به قدم به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند. اما واقعيت اين‌ است كه كار از اين چيزها گذشته و مواضع و برچسبهاى پيشين به مجاهدين ديگر اثر ندارد و مشكلى حل نمى‌كند. چرا كه ولايت يزيدى فقط انقياد و تسليم مطلق مى‌طلبد و حالا ديگر در سراشيب سرنگونى، صرف لفاظى عليه مجاهدين و مقاومت ايران دردى را از او دوا نمى‌كند. خامنه اى و خبرگان دستنشانده او فرصت جايگزين كردن منتظرى براى فراهم كردن مقدمات يك انتخابات آزاد را كه به آنان اندرز داده بوديم، از دست دادند. انحلال خبرگان ارتجاع را هم بگوش نگرفتند و زيانكار شدند. باشد تا در قدمهاى بعد مانند آتش بس تحميلى، انهدام آن را به‌دست پرتوان مردم ايران به‌چشم ببينند.
هموطنان نيروهاى انقلاب دموكراتيك مردم ايران و ارتش بزرگ آزادى

از دود و دم ارتجاع رو به زوال نبايد واهمه داشت. مرعوب تنوره كشيدن ديو ولايت نشويد. مانند مجاهدان اشرف، درمنتهاى شجاعت و دلاورى، «بيا بيا» بگوييد. يعنى كه اگر رژيم و نيروهاى سركوبگر آن قصد تهاجم و وحشيگرى بيشترى دارند، بيا بيا، تا نشانت بدهيم.
كليد پيروزى و اصل طلايى، دراين شرايط، حداكثرتهاجم است. هم‌چنان‌كه در قيام كبير عاشورا ديديم، رژيم ولايت حالا ديگر گرگ كاغذى است. به‌شرط اين‌كه در هر آرايش و حركتى اصالت را به جمع بدهيد. جمع، توان كوه دارد و فرد را حفظ و حراست مى‌كند و با خود بالا مىبرد. اقشار مختلف مردم به‌ويژه كارگران و دهقانان را بيش از پيش به اعتراض و اعتصاب و مقاومت و به صفوف قيام و ارتش آزادى فرا بخوانيد.
آهاى بچه هاى اشرف نشان در تهران و شهرهاى شعله ور ايران، اى كسانى‌كه شعار مى‌دهيد «يا حجة بن الحسن! ريشهٴ ظلمو بكن!»، گوش كنيد: زمان آن رسيده است كه اسم خيابان مصدق را هم برگردانيد. همان نام بزرگى كه مردم در جريان انقلاب ضدسلطنتى گذاشته بودند. خمينى با دجاليت بر خيابان مصدق، نام ولى عصرگذاشت تا كسى نتواند خرده بگيرد. راهش اينست كه هر كجا را خمينى به‌نام خودش نامگذارى كرده، ولىعصر بخوانيد تا هم قائم منتظر عنايت كند و لكه ننگ خمينى از دامن ايران و اسلام پاك شود، و هم، به‌رغم خمينى، راه و رسم پيشواى فقيد نهضت ملى الگو و درس و شاخصى براى همه افراد و جريانهاى سياسى شود؛ الگوى دموكراسى و حاكميت مردم، درس سازش ناپذيرى، و شاخص ايستادگى بر سر حقوق ملت ايران.

رود خروشان خون شهيدان در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادى ايران ضامن پيروزى محتوم خلق ماست
مسعود رجوى8دى‌ماه 1388هلا اي هموطن

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

قيام 16 آذر,جهش در انقلاب دمكراتيك مردم ايران - مسعود رجوي

امروز دانشجويان انقلابي قفل 30سالة ولايت سياه بر دانشگاه را درهم شكستند. در را از جاكندند و در خيابانها جاري شدند. همچون گدازههاي آتشفشان . اين چنين از جرقههاي شانزده آذر، حريق برخاست و قباي مُندرس حاكميت ارتجاعي را فرا گرفت.
اين صداي رساي ملت ايران است كه اكنون عالمگير شده است : «مرگ بر اصل ولايت فقيه».
تصاوير منحوس خميني و خامنه اي و احمدي نژاد را به آتش كشيدند يا پاره و لگد مال كردند و به زباله دان ريختند و گفتند : «برادر رفتگر، محمودو بردار ببر».
آرم خرچنگ نشاني را كه خميني تحت نام اسلام به پرچم ايران تحميل كرده بود، زدودند و در مورد پرچم ضِرار (به سياق مسجد ضِرار)گفتند: «پرچم خرچنگ نميخوايم ، رهبر الدنگ نميخوايم».
چكيده و كارنامة و فرجام رژيم ولايت فقيه از نظر مردم ايران به بهترين صورت در اين شعار فراگير خلاصه شد :
«تجاوز، جنايت، مرگ بر اين ولايت»
اين نقطه عطفي در تاريخچة شش ماهة قيام بود كه از تعميق انقلاب دموكراتيك و جهش به جانب ارتش بزرگِ آزادي مردم ايران خبر ميدهد. همان راهي كه مقاومت ايران و مجاهدان اشرف، بيش از 28سال است آن را كوبيده و درنورديده اند. اكنون چشم انداز آن هم بسيار روشن است: «ديكتاتور بدونه، بزودي سرنگونه».
ديگر شعبده جايي ندارد و سخن از انتخابات قلابي در چارچوب يك رژيم سراپا نامشروع در ميان نيست. انتخابات در سلطنت مطلقة فقيه هيچگاه چيزي جز يك كاريكاتور و يك نمايش فيلتر شده از سوي شوراي نگهبان ارتجاع بيشتر نبوده است. اكنون شعار اينست: «جنتي لعنتي، تو دشمن ملتي».
آري، مردم و دانشجويان انقلابي، در همه جا اصل نظام را نشانه رفتند.
راديكاليسم و سرسختي همراه با ايستادگي اشرف نشان، خصلت ويژة قيام 16آذر است.
من گزارشهاي خلاصه شده قيام را از 33شهر خواندم . در همه جا همين ويژگي موج ميزند: تهران، تبريز، مشهد، رشت، اصفهان، شيراز، بندرعباس، اهواز، كرمان، يزد،زاهدان، اروميه،كرمانشاه، سنندج، همدان، اراك، قزوين، زنجان،سمنان،شاهرود، دزفول، مراغه، مريوان، سقز،شهركرد،بروجرد، ياسوج، ايلام، بابل،كرج،رودهن ،نجفآبادوخرمآباد..
رمز پيروزي قيام كيفي و عظيم 16 آذر، در همين سرسختي و استواري و ريشه داري درخت تناور قيام رهايبخش بود. هرچند كه از روزها و مناسبتهاي اعلام شدة رژيم مثل روز دجالانة قدس يا روز به اصطلاح استكبار ستيزي نبود، هرچند هيچ مجوز رسمي براي هيچ جرياني در كار نبود، و هرچند كه قيام، اين بار ميبايد براساس «كس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من» صرفاً با اتكا به خود و بر روي پاي خود حركت ميكرد، اما نتيجه بسا بيشتر و بالاتر بود. فراتر از همة آماده سازيها و ترفندها و تشبثات ولي فقيه ارتجاع و قواي سركوبگرش.
شگفتا كه ارتجاع حاكم بيپرده و بيتعارف، همه وسايل و تجهيزات ارتباطي را كه ميتوانست از كار انداخت، مدارس را تعطيل، دانشجويان را محبوس و خبرنگاران را هم چند روز از دفاترشان ممنوع الخروج و «گزارش ممنوع» كرد. مزدوران و سگهاي زنجيري نظام را هم براي تاخت و تاز و تيغ كشي به دانشگاهها فرستاد. اما دانشجويان مجاهد و مبارز غلبه كردند. آنها در همه جا خروشيدند كه :
«بسيجي برو گمشو، امروز غذا نميدن»
«بسيجي دروغگو، كارت دانشجوييت كو؟»
«چي شده چي شده، بسيجي وحشي شده».
«دانشجويان پيشتاز عزم جزم كرده بودند كه نترسند و فاشيسم ديني را برجاي خود متوقف و ميخكوب كنند:
ما همه با هم هستيم، دانشجوي نترسيم»
«اين دولت فاشسيته، يك جا بايد بايسته»
16 آذر براستي اعلام جنگ آشكار مردم ايران با ديكتاتوري عمامه پيچ شاخ شكسته بود و بر اركان آن لرزه انداخت.
«ايران جنگه،خاموشي ننگه»
«دانشجو ميرزمد، ديكتاتور ميلرزد»
بار ديگر ثابت شد كه طلسم هيولاي ولايت به نحوي التيام ناپذير درهم شكسته است. ثابت شد كه قيام سرِ بازايستادن ندارد. ثابت شد كه ترفندها و انواع فريب و دجاليت ديگر اثر ندارد. آنقدر كه رفسنجاني هشدار داد كه « جامعه اي که سه چهار ميليون دانشجو دارد را نمي شود با فريب اداره کرد».
وحشيگري و خشونت با زنان دلير و مقاوم براي خارج كردن آنان از ميدان نبرد اثر معكوس داشته است. آنقدر كه رفسنجاني «با اشاره به حضور چشمگير زنان در دانشگاهها گفت: در تجمعها و تظاهرات نميشود با خشونت با زنان برخوردکرد و ترس من اين است که اين تجمعها به جمع خانمها هم سرايت کند».
همچنين ثابت شد كه دامنه و عمق پيدا كردن قيام، فراتر از آن است كه گاز اشك آور و گاز فلفل و باتون و شليك هوايي مؤثر باشد. بهعكس، حالا ديگر تعرّض و تهاجم، دانشجويان انقلابي و تودة مردم را بر مي انگيزد. در بسياري نقاط مردم با بسيجيان و نيروهاي سركوبگر انتظامي و مزدوران اطلاعات و حراست درگير ميشوند و آنها را گوشمالي ميدهند و خودروهاي آنها را به آتش مي كشند.مخصوصاً وقتي كه دختران و خواهرانمان مورد اهانت و تعدّي قرار ميگيرند، مردم بي محابا به جانب مزدوران هجوم ميبرند. جوانان غيور سنگ و چوب برميدارند و به مقابله با مزدوران مي شتابند.
همچنانكه در پيام مريم شنيديم بهراستي كه «زنان و دختران شجاع به صورت گسترده در قيام شركت كردند و در بسياري ازصحنهها پيشتاز و راهگشا بودند».
به هستهها و نيروهاي انقلاب دموكراتيك تاكيد ميكنم كه هيچگونه زبان درازي و دست درازي مزدوران و عوامل ارتجاع به نواميس ملّت و مقاومت مردم ايران در هيچكجا، به لحاظ اخلاقي و فرهنگي و مبارزاتي و آرماني قابل قبول و قابل تحمل نيست و با تمام قوا بايد با آن مقابله كرد.
خوشا كه همچون روزگار انقلاب ضدسلطنتي و انقلاب مشروطه و قيام تبريز، اين بار هم در جريان انقلاب دموكراتيك، همياري و روحية همبستگي ملي پيوسته افزايش مييابد. انقلاب، درخودرفتگي و از خود بيگانگي را كه مستقيماً ناشي از رخوت و تيرگي حاكميت آخونديست، مي زدايد. رشتهها و عواطف انساني را مستحكم و بيدار ميكند. قلبها و رابطههاي اجتماعي را پاكيزه و با يكديگر شفاف و مهربان ميسازد. گذشت و تحمل را در روابط فيمابين، بالا ميبرد و ما را همچون تن واحد در رنجها و شاديهايمان، سهيم و شريك يكديگر ميكند.« بني آدم اعضاي يك پيكرند». .
معاون وزارت علوم آخوندها امروز ادعا كرد : « تجمعات سالهاي گذشته دانشگاه تهران که در آستانهي 16 آذر برگزار مي شد از خاک عراق (يعني از اشرف) رهبري ميشد. سپاه پاسداران و اطلاعات آخوندها هم در اين ايام آنقدر هوا را پس ديده است كه برخلاف تبليغات هميشگي مبني بر نيست و نابود شدن مجاهدين، هر روز سرنخ تازه اي از ارتباط قيام دانشجويان و رهبران جنبش دانشجويي با مجاهدين عرضه مي كند. خبرگزاري پاسداران امروز از « ارسال پيامكهاي دروغ سبز در آستانه 16 آذر از سيستمهاي منافقين» خبر داد و افزود : « از سوي ديگر قابل توجه است در نقاط غربي كشور نيز كه اين سيستم ارسال پيامك پيش از اين در اختيار پادگان اشرف بوده است بهتازگي در حال ارسال اين پيامكها كه در جهت خواستههاي سران جريان موسوم به سبز است، عمل ميكند».
يك كشف مضحك ديگر از سوي سپاه پاسداران و اطلاعات تازه تاسيس آن اين است كه « عناصر ضدانقلاب ... با برنامهريزي خطرناكي براي روز 16 آذر امسال، نوعي 'آمپول سمي ' را به كشور وارد كردهاند تا با كشتهسازي از ميان گروه حامي مهندس موسوي يك سناريو جديد را آغاز كنند. اين آمپولها طوري ساخته شده كه به محض تزريق به بدن، آسيب جدي از فلج اندام گرفته تا حد مرگ به فرد هدف وارد كند».
كيهان ولي فقيه هم تحت عنوان «نقشه راه عملياتي اعلام شده از سوي شبكه برانداز» نوشت : «در دستور العملهاي گروه هاي مسلح خارج از كشور، براي روز 16 آذر از دانشجويان و جريانهاي هوادار اين گروهكها خواسته شده است تا از روزهاي قبل به تحصن و اعتراضات صنفي پرداخته شده و جو دانشگاهها با صدور بيانيههاي متعدد ملتهب گردد. .... همچنين آنان به هواداران خويش توصيههاي مؤكدي مبني بر بيرون كشيدن اعتراضات از سطح دانشگاهها به خيابانها، حمله به تجمعات نيروهاي ارزشي در دانشگاهها، توزيع تصاوير جعلي موسوم به كشته شدگان حوادث اخير، توهين به مقامات عاليرتبة نظام، تهيه كوكتل مولوتف و راديكال كردن فضاي عمومي دانشگاهها داشته اند. در اين بين، بر ظرفيتهاي دانشگاه آزاد براي تداوم خط آشوب تأكيد ويژه يي صورت گرفته است».
-درهمين اثناء قائم مقام راديو تلويزيون رژيم هم اقرار كرد كه « مردم دو برابر سال گذشته به ماهواره روي آورده اند» و «با اشاره به اينكه 40درصد مردم به ماهواره روي آورده اند گفت: روند گسترش ماهواره در جامعه بسيار نگران کننده است» او خاطرنشان كرد كه انواع شبكه هاي تلويزيوني « و سيماي آزادي که مربوط به فعاليت منافقان است از جمله رسانههايي هستند که متأسفانه به بيشتر خانههاي ايراني نفوذ کرده و بعضا دچار فروپاشي خانوادهها ميشوند »(23آبان 88).
ترس و وحشت سپاه و اطلاعات آخوندها از مجاهدين و جوانان و دانشجويان اشرف نشان و خط مشي شناخته شده و اعلام شدة آنان براي سرنگوني رژيم ولايت و «سلطنت مطلقه فقيه» و نيل به آزادي و حاكميت مردم ايران، تعجبي بر نمي انگيزد. آنقدر كه حافظه دروغگويان مختل شده و فراموش كرده اند كه تا ديروز در جريان محاكمات و اعترافات ساختگي در دادگاه 100 نفره، به صراحت ادعا ميكردند كه«در آشوبهاي اخير، اتاق هدايت عمليات (مجاهدين) در انگلستان، اغتشاشات را طراحي و ساماندهي ميكند».
در 30 خرداد گذشته، سركرده نيروي انتظامي در تهران (همان لومپن پاسدار اردوگاه مرگ كهريزك بنام رادان) به صحنه آمد و در تلويزيون به تشريح همين«سازماندهي هاي خط تخريب» پرداخت و آمار مبسوطي در مورد «700 مورد تخريب و آتش سوزي در اماكن»، «بالغ بر 200 موردتخريب و آتش سوزي در بانكها»،« بيش از 300مورد تخريب و آتش سوزي در اموال عمومي» و «200 مورد خسارت كلي و جزيي» به خودروهاي حكومتي را ارائه داد. سپس افرادي را تحت عنوان اعضاي «سازمان تروريستي منافقين» به صحنه آوردند تا در بارة« گذراندن دورههاي خرابكاري و اغتشاشگري» در اشرف براي« انجام عمليات تروريستي در داخل ايران» و« جنگ مسلحانه» و «بهم زدن خيابانها و به آتش كشيدنها» داستان سرايي كنند و سرانجام نتيجه بگيرند كه «اتاق عمليات در انگلستان اغتشاشات را طراحي و ساماندهي ميكند»!
اگر روايتهاي مجعول اطلاعات و سپاه پاسداران ولي فقيه ارتجاع را باور كنيم، قاتل ندا، شهيد ملي قيام مردم ايران هم در انگلستان است و دژخيمان رژيم بيجهت مورد افترا و تهمت واقع شده اند!
چه كسي نميداند كه شاه و شيخ بنا بر اعتياد هميشگي سياسي، تا روز سرنگوني قيام مردم ايران و مقاومت فرزندان رشيد اين ميهن را به خارجي و خارج از مرزهاي ايران نسبت داده اند. اما چنين بهانههايي براي سركوب مجاهدان اشرف و دانشجويان و جوانان اشرف نشان در داخل ميهن اشغال شده، ديگر اثر ندارد و بهشدت رنگ باخته است.
يزيد هم به امام حسين، نسبت «خارجي» ميداد. 29 سال پيش خميني در سال 1359 تظاهرات امجديه و اعتراض ما به چماقداري را به آمريكا نسبت ميداد و ميگفت: « مسأله، آمريكاست. مسأله اين است كه (ميخواهند) آمريكا بيايد اينجا و مقدرات كشور ما را بهدست بگيرد».
خميني كودتاي سياه ارتجاعي خود عليه دانشگاهها را هم با وقاحت و دجاليتي فوق تصور، كاري ضد استعماري جلوه ميداد و در 4تير 1359 در موضعگيري بغايت كين توزانة خود عليه مجاهدين گفت: «ميخواستند كه دانشگاههايي كه در خدمت استعمار بود و جزء مهمات اين مملكت است كه بايد دانشگاهش اصلاح بشود، همين كه طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندي شد در دانشگاه كه نگذارند اين كار بشود».
واقعيت ،همچنانكه در 30سال گذشته بارها تكرار كرده ايم، اين بود كه خميني در همان سال اول ،حق حاكميت مردم را بالا كشيد. خبرگان ارتجاع را بهجاي مجلس مؤسسان تحميل كرد و از طريق آن ولايتفقيه را رسميت داد و لباس قانون پوشاند. خميني بهصراحت مي گفت اگر تمام ملت هم رأي و نظري بدهند كه برخلاف حرف او باشد، مخالفت ميكند و حرف او بايد بهكرسي بنشيند. دربارة ولايت و سلطنت مطلقة فقيه، خميني نوشت «حكومت ميتواند قراردادهاي شرعي كه خود با مردم بسته است را يك جانبه لغو كند». آذري قمي (دادستان ارتجاع در تهران و مؤسس روزنامة رسالت)در تشريح اين ولايت مطلقه نوشت: «ولايتفقيه ولايتي است مطلقه…ولايت بردنياست و آنچه در دنياست اعم از موجودات زميني و آسماني و جمادات و نباتات و آنچه كه بهنحوي بهزندگي جمعي و انفرادي انسانها ارتباط دارد».
از آنجا كه چنين رژيمي هيچ حقي براي مردم ايران قائل نبوده و نيست، بهشدت نيازمند نسبت دادن هر حركت و هر مخالفتي به «خارجي» واستعمار و« استكبار» است . نعره هاي گوش خراش «مرگ بر ضد ولايت فقيه» بههمين خاطر ادامه دارد.در مقابل، شعار مردم و مقاومت ايران و قيامي كه در 16آذر از دانشگاه شعله ور شد اين است كه : «مرگ بر اصل ولايت فقيه» – «زنده باد آزادي وحاكميت مردم ايران».
از اينجا ميتوان علت تعارض آشتي ناپذير و ماهوي ديكتاتوري جهل و جنايت را با علم و دانش و با دانشجو و دانشگاه ، بهروشني دريافت.
-خميني در سال 1358 پس از آنكه نخستين انتخابات رياست جمهوري و نخستين انتخابات مجلس شوراي ملي را با تغيير نام غيرقانوني آن به «مجلس شوراي اسلامي» براساس س اصل ولايت فقيه» شكل داد، تنها سنگري را كه در مقابل خود تسخير ناشده ميديد، دانشگاه بود.
-در 9فروردين 1359 لوموند كلاسهاي تبيين جهان در دانشگاه صنعتي شريف را گزارش كرد كه هر جمعه بعدازظهر در آن دههزار نفر با كارت شركت ميكردند و متعاقبا درسهاي فلسفه تطبيقي در اين كلاسها، بهصورت كتابهاي جيبي در صدهاهزار نسخه بهفروش ميرسيد و نوارهاي ويدئويي آن را هم حدود يك صدهزار دانشجو در 35شهر بزرگ ايران مي ديدند. لوموند نوشت مجاهدين بهصورت يك حزب مردمي يكي از متشكلترين سازمانهاي ايران هستند و اگر خميني نامزدي كانديداي آنها را در انتخابات رياست جمهوري با فتوا منتفي نميكرد «به گفته شخصيتهاي متفاوت» آنها ميليونها رأي را به خود اختصاص ميدادند و از حمايت اقليتهاي قومي و مذهبي و همچنين از حمايت قسمت مهمي از زنان و جوانان كشور كه قيموميت روحانيت ارتجاعي را نميخواستند، برخوردار بودند.
- خميني از اواخر فروردين و در ارديبهشت سال 1359 دانشگاهها و مدارس عالي را بهخاك و خون كشيد و تعطيل كرد و اسم آن كودتاي سياه ضدفرهنگي را «انقلاب فرهنگي» گذاشت!
-خميني در روز اول ارديبهشت گفت: «ما از حصر اقتصادي نميترسيم، ما از دخالت نظامي نميترسيم. ما از دانشگاه استعماري ميترسيم». «دانشگاههاي ما دانشگاههاي استعماري است… دانشگاههاي ما براي ملت ما مفيد نيست. من آن تصميمي را كه شوراي انقلاب و رئيس جمهور گرفتهاند راجع به تصفيه دانشگاه... ، پشتيباني ميكنم»
- باندهاي فاشيستي در روز اول ارديبهشت در اطلاعيه هاي خود به دستور خميني،اعلام كردند: «اصيلترين پايگاه فرهنگي امپرياليسم آمريكا، دانشگاه است و تا زماني كه اين پايگاه درهم كوبيده نشود، نميتوان به عدم حضور آمريكا در درون ايران مطمئن بود. لذا با تمامي توان سعي در انهدام اين پايگاه داخلي شيطان بزرگ خواهيم كرد».
-خميني سپس در23 خرداد 59، بهزبان اشهدش اقرار كرد كه «دانشگاه در قبضة منافقين بود» و افزود «هرچه برسر بشر ميآيد ازعلم ميآيد. علم بدون تهذيب».
-در 27 آذر59 در بيرون ريختن ماهيت فوق ارتجاعي خود، گام شگفت انگيز ديگري برداشت و گفت : «تمام اين مصيبتهايي که براي بشر پيش آمده از دانشگاه ها بوده است. ريشهاش از اين تخصصهاي دانشگاهي بوده است. و اين همه ابزار فناي انسان و اين همه پيشرفتهايي كه به خيال خودشان در ابزار جنگي دارند اساسش از دانشمنداني بوده كه از دانشگاهها بيرون آمدهاند. دانشگاهي كه در كنار او اخلاق نبوده است. در كنار او تهذيب نبوده است.. ....دنيا را دانشگاه به فساد كشانده و دنيا را دانشگاه مي تواند اصلاح كند».(ديدار با اعضاي دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشگاه – 27 آذر 1359)
-دو سال بعد، درپاييز سال 61 ،خميني بازهم نسبت به نفوذ مجاهدين در دانشگاهها هشدار ميداد وميگفت :
«انجمنهاي اسلامي بايد توجه كنند كه در بين اين انجمنها ازاين منحرفين نفوذ نكنند.شما مطمئن باشيد كه اين منحرفين ومنافقين و آنهايي كه دستشان ازاين كشور كوتاه شده است با هر حيله بي كه شده است ميخواهند در همه جاي كشورخصوصا در دانشگاه كه مركز علم و مركز همة جهات كمالي انساني است ميخواهند نفوذ كنند».
-حتي 5سال بعد از كودتاي سياه فرهنگي و قلع و قمع دانشجويان و استادان دانشگاه، خميني در 27فروردين 1364 باز هم از وضعيت دانشگاهها نالان بود و ميگفت:« همة دردهاي ايران از دانشگاهها شروع شده است. دانشگاه تلخيهايي داشت كه به اين زودي رفع نميشود.... دانشگاهي كه تمام گرفتاريهاي ما منشاءاش در آن بود»
- خميني حتي در وصيت خود نوشت : «در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربة مهلك زده است قسمت عمدهاش از دانشگاهها بوده است».
بهراستي كه ابعاد خصومت و كين توزي سلطنت مطلقه ولايت با دانش و دانشگاه حيرت انگيز است.
جالب است بدانيد كه اين خميني همان است كه «در پيامي به زائران مكه در19بهمن49 با اشاره به رژيم شاه گفته بود: «با بهانههاي بياساس به دانشگاهها حمله ميكنند و جوانان ارجمند را از دانشگاه به زندان و سربازخانه ميكشانند. حوادث اخير دانشگاههاي ايران و يورش وحشيانه و بيرحمانه دستگاه جبّار به دانشجويان سخت ما را متأسف ساخت. اين روش غيرانساني، نمونه ديگري از نقشههاي استعمارگران براي سركوبي دانشگاهها و دانشجويان ميباشد. من اين اعمال چنگيزي و قرونوسطايي را شديداً تقبيح ميكنم و اطمينان دارم كه دانشجويان غيور وطنخواه هرگز عقب نشيني نكرده و تسليم نخواهند شد»،
خميني، با ورود به ايران و دردست گرفتن قدرت، از آنجايي كه نتوانست در يك سال اول انقلاب از طريق آراي دانشگاهيان، مقدّرات دانشگاهها را به دست گيرد و عمالش در دانشگاهها در اقليت محض قرار داشتند با توطئهيي عليه آموزشعالي و دانشگاهها زير عنوان به اصطلاح «انقلاب فرهنگي» دانشگاهها را به خاك وخون كشيد. دانشگاهيان اواخر فروردين و اوايل ارديبهشت59 بهخوبي به ياد دارند. در آن روزها دانشگاه عرصه تاخت و تاز اراذل و اوباش رژيم خميني قرار گرفته بود تا به قول بني صدر «رئيس جمهور منتخب»، «حاكميت دولت»را بر اين نهاد علمي «متولد كند». اين ولادت شوم تا روز دوم ارديبهشت59 از دانشگاهيان و دانشجويان 17كشته و2180 زخمي گرفت تا دانشگاه به دست اوباش رژيم «فتح» شود. آمار كشتهها و زخميها چنين بود: دانشگاههاي بابلسر 30زخمي، شيراز210زخمي، تربيت معلم تهران 100زخمي، مشهد 400زخمي و يك كشته، تهران 491زخمي و 3كشته، جنديشاپور 700زخمي و 5كشته، سيستان و بلوچستان 50زخمي و يك كشته، گيلان 7 كشته و صدها زخمي» (نقل از كتاب 20 سال جنايت عليه مردم ايران- شوراي ملي مقاومت ايران ،كميسيون دانشگاهها، كارنامهٌ بيستسالة
رژيم در دانشگاهها،دكتر محمد علي شيخي -بهمن 1377 (
-هدف اعلام شدة كودتاي سياه ضدفرهنگي در ارديبهشت 1359 آنچنانكه بعدا در نوارهاي صوتي حسن آيت، يك كانديداي حزب خميني (حزب جمهوري اسلامي) براي رياست جمهوري، در29 خرداد همان سال توسط مجاهدين فاش شد، دريك كلام تسلط حوزه و ولي فقيه ارتجاع بر دانشگاه بود.
- « بهدنبال غائلهٌ «انقلاب فرهنگي» و بسته شدن دانشگاهها و حاكم گرديدن«دانشجويان پيرو خط امام» و «جهاد دانشگاهي»، عده بسياري از دانشجويان و دانشگاهيان دستگير، زنداني و برخي از آنان نيز اعدام شدند و بسياري از استادان و ساير اقشار دانشگاهي اخراج يا مجبور به ترك دانشگاهها گرديدند. رژيم خميني كه نميتوانست به تسلط شبهنظاميش بر دانشگاهها ادامه دهد، از روي نياز و براي بهراه انداختن ماشين سركوب خويش دانشگاهها را به مدت سه سال بسته نگاه داشت و زماني كه توانست ارگانهاي جاسوسي، تفتيش عقايد، سركوب و به كار گيري روشهاي گزينش قرون وسطايي را در دانشگاهها و آموزش عالي برقرار كند و آخوندهاي حوزههاي جهل و جنايت را براي دستيابي به آرزوي دستنيافتنيش يعني تسلط حوزه بر دانشگاه، در رأس امور آموزش عالي بگمارد، به بازگشاييشان تنداد» (همانجا) . - نكتة جالب توجه ديگر اختصاص دادن چهل درصد سهميه گزينش دانشجو دردانشگاهها به عوامل بسيج و سپاه پاسداران و ديگر ارگانهاي متعلق به رژيم پس از بازگشايي دانشگاهها بود به اين منظور « مجلس رژيم “قانون ايجاد تسهيلات براي ورود رزمندگان به دانشگاهها” را از تصويب گذراند». بر اساس يكي از تبصرههاي اين قانون «5درصد ظرفيت دانشگاهها و موٌسسات آموزش عالي به فرزندان و همسران شهدا و جانبازان بالاي 50 درصد و همسران آزادگان با سنوات چهار سال به بالا اختصاص» يافت. به اين ترتيب، دانشگاهها موظّف شدند بهجاي 40درصد، تا 45درصد ظرفيت پذيرش را به اين افراد اختصاص دهند (همانجا) .
-اينكه در سالهاي بعد آخوندها چه بر سر دانشجويان و دانشگاهها و اساتيد و هيأتهاي علمي و سطح آموزش دانشگاهي آوردند، بحث طولاني و جداگانه اي مي طلبد و آن را به كميسيون دانشگاههاي شوراي ملي مقاومت ايران ارجاع ميدهم و تنها به ذكر چند نكتة ديگر از گزارش اين كميسيون اكتفا ميكنم:
- در29ارديبهشت 1375 يعني 16 سال پس از آن كودتاي ضدفرهنگي و آنهمه بگير و ببند و تصفيه و اخراج، خامنه اي باز هم ميگفت: «مسئولان وزارت فرهنگ و آموزش عالي بايد كساني را كه در سمت استاد دانشگاه با مقدسات نظام اسلامي مبارزه ميكنند، كنار بگذارند». وي « وجود دفاتر نمايندگي وليفقيه در دانشگاهها را براي رشد و تعالي آموزش عالي ضروري خواند» و تأكيد كرد كه «دانشگاه امروز ما اسلامي نيست و بايد اسلامي شود»!
-يك ماه بعد در27خرداد 1375 آخوند يزدي، رئيس قوهٌ قضاييهٌ رژيم و معاون «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» بااشاره به سخنان خامنهاي اعلام كرد: «اسلامي كردن دانشگاهها بايد وسيلهيي براي حاكميت هرچه بيشتر اسلام در محيطهاي دانشگاهي گردد» (راديو رژيم، 27خرداد75). - سپس وزير وقت فرهنگ و آموزش عالي رژيم اعلام كرد : «بهجاي استادان دانشگاهها كه تاكنون بهدلايلي تحمل ميشدند، بهزودي دانشجويان و خانوادههاي كشتهشدگان جنگ و انقلاب و همچنين معلولان بهتدريس خواهند پرداخت. ازاينپس اعضاي هيأت بسيجي در دانشگاهها خدمت خواهند كرد و ديگر نيازي نداريم استاداني را تحمل كنيم كه بهلحاظ اضطراري تاكنون در دانشگاهها كار ميكردند» (روزنامة رسالت، 4شهريور75). - بااينهمه باز هم در13 مهر 1377 سركرده بسيج سپاه پاسداران اعلام ميكند كه «ضروريترين تشكّلها، تشكّل بسيج دانشجو و طلبه است» . طرح بسيج دانشجويي مقرر ميكند «بسيج دانشجويي در كلية دانشگاهها و مراكز آموزش عالي بهمنظور جذب ، آموزش و سازماندهي دانشجويان و اساتيد دانشگاهها و مراكز آموزش عالي كشور و ايجاد روح همياري، مسئوليتپذيري و آمادگي دفاع همهجانبه از دستاوردهاي انقلاب اسلامي در عرصههاي گوناگون ... و بسط تفكر و فرهنگ بسيجي ....تشكيل ميگردد» (روزنامهٌ اطلاعات -14مهر73).
-در اين اثنا سران رژيم از غارت و چپاول هم دريغ نميكنند. درسال 1376 تنها يكي از دانشگاههاي غيردولتي از 650هزار دانشجوي ثبت نام شدة خود 60ميليارد تومان شهريه گرفته است.
بهروشني پيداست كه تاريخچه دانشگاهها دررژيم ولايت فقيه، دور تسلسلي از سركوب همه جانبه و فراگير است.كشتن و زدن و گرفتن و بستن و تصفيه و اخراج پايان ناپذير دانشجويان و استادان و كاركنان و دست اندركاران دانشگاهي و آموزش عالي، يكي پس از ديگري كه نزديك به 30 سال است ادامه دارد.بيش از 30 سال است كه حتي زمين دانشگاه تهران كه دانشگاه مادر است، دراشغال جمعه بازار و مزدوران سپاه و اطلاعات و بسيج آخوندي است. بهراستي سركوب و فشاري بيش از اين قابل تصور نيست.
شگفتي اما دراين است كه باز هم صورت مسئله بهقوت خود باقيست. باز هم دانشجويان دلير و انقلابي بهپا ميخيزند و قفل 30سالة ولايت سياه بر دانشگاه را درهم ميشكنند. در را از جاميكنند و در خيابانها جاري ميشوند. همچون سيل خروشان و گدازه هاي آتشفشان. اين چنين از جرقههاي شانزده آذر، حريق برميخيزد و قباي مُندرس حاكميت ارتجاعي را فرا ميگيرد. صداي رساي ملت ايران عالمگير ميشود كه : «مرگ بر اصل ولايت فقيه»
گيرم كه ميكشيد، گيرم كه ميزنيد
با رويش ناگزير جوانه چه ميكنيد....
راستي با مهر تابان مقاومت و آزادي مردم ايران چه ميكنيد؟
در مقابل، شعار مردم و مقاومت ايران : «مرگ بر اصل ولايت فقيه - زنده باد آزادي وحاكميت مردم ايران» چه ميكنيد؟
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ...
ميخواهندنور خدا را با دهانهاي آلوده خود خاموش كنند و خدا اراده كرده است نور خود را به كمال برساند ولو كه مرتجعان حق ستيز را خوش نيايد و از آن كراهت داشته باشند.
درود بر دانشجويان انقلابي و اشرف نشان، صداي پرطنين مردم ايران و انقلاب دموكراتيك درقيام 16آذر 1388
همچنانكه رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران گفت:« اين صداي پرطنين، صداي انقلاب مردم ايران را، خامنهاي مدتهاست كه ميشنود اما از ترس شكنندگي فوقالعادة حكومت فرتوتش ياراي كمترين انعطاف و تغييري در سياست به بن بست رسيدة خود ندارد و جز سركوب فزاينده داخلي و تشديد مداخله درعراق وصدور تروريسم وبنيادگرايي در كشورهاي منطقه و ساختن بمب اتمي راهي براي بقاي فاشيسم منفور و مطرود مذهبي نمييابد، حال آن كه ديوار همين سياستها هم بر سر رژيمش خراب ميشود».
هموطنان،
جوانان و دانشجويان انقلابي،
هستهها و نيروهاي انقلاب دموكراتيك مردم ايران،
پيروان پيامبر جاودان آزادي، خون خدا، سيدالشهداء حسين بن علي در ايران اسير،
آخوندهاي عصر جاهليت و بربريتِ ولايت، ميهن ما را اشغال كرده اند، حاكميت خلق ما را غصب كرده اند و آن را بهسرقت برده اند.
درآستانة محرم و عاشوراي حسيني، يكبار ديگر ميخواهم به آنها كه شبانه بر فراز بامها عليه آخوندهاي حاكم بانگ «الله اكبر» سر ميدهند، تهنيت بگويم. شما اين شعار را كه در زمان پيامبر اكرم شعار و حربة انقلاب در برابر ارتجاع بود، پس از سه دهه اسارت از چنگ آخوندهاي دين فروش، آزاد كرديد، صيقل زديد و ديگر بار عليه ارتجاع و ديكتاتوري بهكار انداختيد......
از همين حالا براي استفاده از فرصتهاي محرم، براي آزاد كردن مساجد و مراسم و گردهماييها از ستم ولي فقيه ارتجاع، بت مجسم وحق ستيز زمانه، مظهر كفر وتجاوز و بيداد، مانع اصلي آزادي و حاكميت و حقوق خلق در زنجير، طراحي كنيد.. نبايد گذاشت رژيم پليد ولايت فقيه مسجد محرم حسيني را درخدمت كفر و ارتجاع و بيداد بگيرد . قيام آفرينان 16 آذر بدون شك ميتوانند و بايد به اين فريضة آرماني و مردمي و ميهني و انقلابي قيام كنند.
از دود و دم عملة جور و ستم نهراسيد. همچون مجاهدان پايدار و پاكباز اشرف دربرابر آزمايشها سينه سپر كنيد و به دشمن «بيا،بيا» بگوييد. قيمت آزادي را با همة رنجهايش جانانه و با آغوش باز بپذيريد و، به اين شايستگي، خدا را مانند قهرمانان پيشتاز اشرف شكر بگزاريد. در اينصورت، پيروزي بيگمان ازآن شماست.
رود خروشان خون شهيدان در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادي ايران ضامن پيروزي محتوم خلق ماست.
مسعود رجوي
16آذر 1388

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

پاسخي كوتاه به سوالي در باره همبستگي ملي ايرانيان

من با طرح اين سوال به اين صورت -« كه چرا ايراني ها از هم گريزانند؟! »-موافق نيستم, ايراني ها اتفاقا در ميدان عمل و در كوچه ها و خيابانهاي ميهن خيلي خوب با هم متحد و در يك همبستگي ملي و مبارزاتي عمل مي كنند.
اگر منظور شما اتحاد و ائتلاف سازمانهاي سياسي است در عمل زمينه آن هست و براي همبستگي و اتحاد سياسي يك شرايطي لازم است كه..مثالي مي زنم.

مثلا چند نفر با هم مي خواهند بروند قله توچال , لازم است همه اينها با هم از ابتداي حركت اين توافق را بپذيرند كه هدف رفتن به قله توچال است بعد حركت كنند , نه اينكه حرفش را بزنند ولي كوهنوردي و رفتن به قله توچال بر عهده ديگران باشد, يا اينكه اصلا اهل كوهنوردي نباشند و فقط حرفش را بزنند و باصطلاح پزش رابدهند!

اينجا به قول شما هدف سرنگوني است و به نظر من اين مبناي اصلي اتحاد بايد باشد و كساني كه به سرنگوني, جمهوريخواهي و جدايي دين از دولت باور دارند و متعهد هستند حول يك نيروي محوري كه توان , امكان و ظرفيت بيشتري دارد متحد شوند تا به اين هدف سرنگوني رژيم و فراهم كردن زمينه يك انتخابات آزاد براي ايران آينده بتوان رسيد.

من فكر مي كنم اكنون شرايط براي اتحاد و همبستگي ملي بيش از پيش فراهم است و هر نيروي كه اقدام نكند و به تفرقه و اختلاف دامن بزند, نخست خودش تاوانش را خواهد پرداخت, بعد اين مردم ايران و ساير نيروهاي جدي هستند كه قيمت بي عملي وندانم كاري و يا خرابكاري ديگران را خواهند پرداخت. اميدوارم ديگر چنين نشود.

شما در هيچ كجا سراغ نداريد رودي يا جويباري به چشمه اي بريزد. بلكه بالعكس اين چشمه ها و جويبارها هستند كه به رود و در نهايت به دريا مي پيوندند. اينجا نيروي اصلي و محوري نقش همان رود را دارد و خلق درياست.

براي همبستگي لازم است به آرايش نيروهاي سياسي, مواضع آنها نسبت به قيام و تحليلي كه از شرايط دارند توجه كرد , كي و كدام نيرو تا كجا مي خواهد بيايد و با كي مي خواهد برود؟

با جناح مغلوب رژيم ؟

كه صرف نظر از سوابق و كارنامه سي ساله شان در سركوب و پايمال كردن حق حاكميت مردم ايران و با اصل گرفتن تضاد اصلي وهمان عمود خيمه نظام و.., حرفشان سرنگوني نبوده و نيست و به اعتراف و اذعان خبر گزاريها و ناظران بين المللي كه پشت سر مردم حركت مي كنند و هدفشان كاملا متفاوت از خواست و هدف مردم است. همچنين اينها كه پاي نفي ولايت فقيه و نفي اين رژيم كه نيامده و نمي آيند. پس حساب اينها روشن است و روي سخن با نيروهاي سياسي سرنگوني طلب است و بايستي ديد كدام نيرو نقش محور و لنگر مقاومت و اتحاد را مي تواند داشته باشد يعني همان رود باشد تا به دريا پيوست .

به نظر من بايد نخست به اين واقعيت اذعان كرد و بعد بر اساس سه اصل-سرنگوني- جمهوريخواهي و جدايي دين از دولت در يك اتحاد و همبستگي ملي و مبارزاتي براي احقاق حق حاكميت مردم ايران تلاش كرد نه چيز ديگر

فرياد- 19 آبان 1388
توضيح- اين پرسش در باره همبستگي ملي ايرانيان در فيس بوك و برخي سايت ها مطرح شده بود و اين پاسخي كوتاه به اين پرسش است .

قيام 13 آبان اعتلاي انقلاب دمكراتيك مردم ايران

با درود و تهنیت به هسته ها و نیروهای انقلاب دموکراتیک،حکمت قیام را بنگرید که چگونه روزهای عوام فریبی و دجالیت را که خمینی برای بقا و دوام نظام ولایت ساخته بود، یکی پس از دیگری بر سر بقایای او خراب میکند. و اکنون پس از روز دجالانه قدس به روز گروگانگیری و مبارزه آخوندی با استکبار جهانی راه برده است!
در روز قدس مردم ایران به میدان آمدند و گفتند و به روشنی گفتند : « نه غزه، نه لبنان- جانم فدای ایران» . یعنی که دجالیت و صدور تروریسم و ارتجاع و نعره های « قدس از طریق کربلا » به پشیزی نمی ارزد و دیگر اثر ندارد. چنین بود که روز قدس بر سر رژیم خراب شد. امروز هم در روز گروگانگیری و جفتک اندازی در برابر « استکبار جهانی» برای سرپوش گذاشتن بر خفقان و سرکوب داخلی و برای چانه زنی و استمالت خواهی بین المللی، که در فرهنگ لغت رژیم ولایت « امدادهای غیبی » خوانده میشود، مردم و جوانان بی باک و بیم، «عمود خیمه» ارتجاع و دیکتاتوری را نشانه گرفتند.تصویر منحوس ولی فقیه را پایین کشیدند و در همه جا با شعار « مرگ بر دیکتاتور» به جهانیان اعلام کردند : « خامنه ای قاتل است- ولایتش باطل است» .

چنین بود که روز مبارزه با استکبار هم بر سر رژیم خراب شد و به طناب دار دیگری تبدیل گردید. این است مکافات اجتماعی و تاریخی دجالیت و سرقت حاکمیت یک ملت. به راستی که امروز در همه جای ایران، از تهران تا شیراز و مشهد و اصفهان، از تبریز تا کرمانشاه و اراک و کاشان، از رشت تا بندرعباس و اهواز و زاهدان، از ارومیه تا بروجرد و خرم آباد و لاهیجان، از قزوین و ایلام تا همدان، نقطه اعتلای قیام و انقلاب دموکراتیک مردم ایران، رَقم خورد:با لگدکوب کردن تصویر ولی فقیه ارتجاع. با شعارهای اشرف نشان همچون: «مرگ بر دیکتاتور»، «می جنگیم ، می میریم ، ایرانو پس میگیریم».

با شرکت تعیین کننده جوانان آزاده و مبارز و مجاهد.با سازماندهی چشمگیر دانشجویان پیشتاز در سال تحصیلی جدید.با تاکتیکهای جدید از قبیل پراکندگی و نرفتن در مسیرهای تعیین شده از سوی رژیم.با جایگزین کردن نوبه یی نفرات تازه نفس به جای نفرات خسته و مضروب یا مجروح.با استمرار تظاهرات از صبح تا آخر شب و فرسوده کردن قوای دشمن.با شکستن دوربین های جاسوسی نیروی سرکوبگر انتظامی.با معین کردن پیشاپیش راههای فرار و امداد رسانی با زنانی که همچون اشرفیان برای حفاظت و نجات مردان زنجیر می بستند یا به مقابله با مزدوران میپرداختند.با همبستگی و همیاری شورانگیز میهنی از جانب همه اقشار مردم از مغازه داران تا رانندگان اتوبوسها و درهای باز خانه ها برای پناه دادن جوانان برای ممانعت از دستگیری و نجات آنان از دم تیغ دژخیمان.همه چیز حکایت از یک عزم فراگیر ملی برای سرنگونی رژیم منفور ولایت و رسیدن به آزادی و حاکمیت ملت داشت.

از صبح تا ساعات آخرشب صدا می آمد که : «تجاوز، جنایت- مرگ براین ولایت» . هیچ رنگ و بویی از حفظ یا اصلاح رژیم اصلاح ناپذیر در میان نبود. جهانیان صدای درهم شکستن طلسم ولایت را به وضوح شنیدند و پیام سرنگونی استبداد دینی و پیروزی محتوم ملت ایران را با رود خروشان شهیدانش دریافتند. مبارک! اعتلای انقلاب دموکراتیک مردم ایران در قیام ۱۳آبان مبارک!

شگفتا که در همین وانفسا و در همین روز ۱۳ آبان، رئیس مجلس ارتجاع در بغداد فرود می آید و در آستانه انتخابات پارلمان عراق اعلام میکند برای « حمایت از روند دموکراسی در عراق» سر رسیده است!

سرضرب به تعریف و تمجید از دولت عراق برای سرکوب مجاهدان اشرف می پردازد و سپس میگوید که این دولت «گامهای زیادی در مقابل سازمان تروریستی خلق برداشته است» . اما این کافی نیست و درد ما را دوا نکرده است . از این رو « این سازمان نباید در خاک عراق باشد». « اکثر کسانی که در این گروهک حضور دارند، مجرم هستند و باید به ایران مسترد شوند و فکر می‌کنیم تعلل در این زمینه برای کشور عراق خوب نباشد». همچنین می افزاید : «در حال حاضر نیز ما بر این نظریم که کشور عراق احتیاج به امنیت پایدار دارد».

به راستی تماشایی است!

در حالی که فریادهای مرگ بر دیکتاتور در خیابانهای تهران و شهرهای ایران، عالمگیر شده، سرپاسدار مجلس ارتجاع، برای حمایت از «روند دموکراسی در عراق» به بغداد رفته و راه حل را در استرداد مجاهدان محصور در اشرف جستجو میکند. خط و نشان هم میکشد که اگر در این زمینه تعلل شود، برای عراق خوب نیست و لابد نیروی تروریستی قدس در بغداد آماده قیام (!) است و ترورها و انفجارهای زنجیره یی دیگری در آستین دارد. از قرار، تعداد دیگری از مزدوران اطلاعات و خانه شاگردان انجمن نجات نظام را هم با خود به هتل منصور آورده‌است تا در پوشش خانواده های مجاهدین، پشت در قرارگاه اشرف، اشک تمساح بریزند و با آب دیده، سوز دلِ ناشی از شکستن شاخ ولایت در حملات مرداد و درگروگانگیری از اشرف را فرو بنشانند.

به نام نامی ملّت ایران و مجاهدان اشرفی و اشرف نشان به ولی فقیه و سرپاسدار باد و بلوف در مجلس ارتجاع میگویم : غلط های اضافه، نشسته پارس کردن و لقمه‌های بزرگتر از دهان برای طلسم شکستگان ولایت ممنوع است!

ما گر ز سر بریده می ترسیدیم، ۴۰ سال نمی جنگیدیم و۳۰سال بر دهان نظام جهل و جنایت نمی‌کوبیدیم.تا آنجا هم که به مردم و نیروهای میهن پرست عراقی مربوط میشود، خودشان حرفشان را زده اند. همه ناظران میگویند که لاریجانی از ترس اتحاد بزرگ عراقیان در «جبهه ملی عراق» که بهتازگی تشکیل شده است، از ترس برخاستن یک آلترناتیو عراقی در برابر دست نشاندگان رژیم آمده است تا شعبه ولایت فقیه در حکومت کنونی عراق را با سپاه ۹ بدر و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق ادغام کند و مانند ۴سال پیش ، با تقلّب و نیرنگ و با دلارهای نفتی و ترور و انفجار، معجون مورد نظر خود را به دست بیاورد و تحمیل کند. از این پیشتر ۵میلیون و ۲۰۰هزار تن از مردم عراق و همچنین ۳میلیون از شیعیان این کشور حرف خود را دایر بر ضرورت خلع ید از رژیم ایران در عراق زده بودند. آرامش و صلح و امنیت و دموکراسی و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در عراق مفتاحی جز این نداشته و ندارد. هر چیز غیر از این، حرف مفت است و رایگان، یا سرپوش گذاشتن عمدی بر حقیقتی که مردم عراق هر روز با گوشت و پوست و استخوان آزموده اند.

ساعتی پیش خبر رسید که یکصد نماینده مجلس عراق لاریجانی را تحریم کردند و او را نماینده اشغالگری رژیم ایران در عراق دانستند و اعلام کردند دستور کار او در عراق، ادغام و پشتیبانی دو ائتلاف مورد تایید رژیم ایران در انتخابات عراق است . این نمایندگان از رئیس مجلس عراق خواستند فهرستی از دخالتهای رژیم ایران در امور سیاسی و امنیتی عراق را جلو لاریجانی بگذارد. شنبه گذشته، نیروهای میهن پرست عراقی تأسیس جنبش ملّی عراق را به رهبری دکتر علاوی و دکتر مطلک جشن گرفتند. جریانها و شخصیتهای برجسته سیاسی دیگر مانند طارق الهاشمی نایب رئیس جمهور، رافع العیساوی، ظافر العانی و جمال الکربولی و بسیاری دیگر، اعلام کردند که با این جنبش در چارچوب جبهه ملی عراق، متحد میشوند. این اتحاد نقشه سیاسی عراق را تغییر می‌دهد و بر آینده این کشور روح امید می دمد. ایاد علاوی گفت: « عراق زیر خاکستر رفته بایستی برخیزد و عزت و امنیت خودش را محقق کند». مطلک نیز گفت: « بر این کشور فجایع پشت فجایع فرود آمد. عراق را تجزیه کردند . تاروپود مردم زخم دیده ما را از هم دریدند. فرهنگ سهمیه بندی و طائفه گرایی و پناه گرفتن در آغوش بیگانگان را وارد کردند. همان بیگانگانی که در همه چیز ما در عراق دخالت کردند. کنترل خود را بر هرم تصمیم گیریهای سیاسی و حتی بر لقمه نان شهروندان عادی تحمیل کردند. خون عراقیان به وفور به زمین ریخت و رنگ زمین و آب را تغییر داد» اما « امروز، سحرگاهان جدیدی آغاز شده و تاریکی برای همیشه رخت بر بسته است». در همین مراسم، یکی از میهن پرستان عراقی حرف دلِ هموطنانش را این چنین بر زبان راند: « من شاعر نیستم و نمی دانم چگونه این بیت شعر را نوشتم: با نیروهایشان آمدندو همه چیز به جز اراده مردم ما را نابود کردند.گفتند که عراق نابود شدو ما گفتیم چگونه طلایی که سازنده اش مردم باشند از بین می رود»
به نظر میرسد که سرپاسدارِ مجلس رژیم که به عراق رفته تا شعبه های فروپاشیده ولایت را از نو به سیخ بکشد، نه در ایران و نه درعراق، سحرگاهان تازه و اراده طلایی خلقهای در زنجیر و به پا خاسته را هرگز در نیافته است. عراق را مستعمره ولایت میداند که هیچ قاعده و قانونی جز قانون جنگل نباید بر آن حاکم باشد. انگار آمریکا این کشور را گرفته که آن را دو دستی برای از هم دریدنش به گرگ ولایت تقدیم کند!

درست در شرایطی که پوزه نظام در حمله به اشرف و در گروگانگیری به خاک مالیده شده و باید قاچ زین را بچسبد، خیز اسب سواری برداشته است .در حالیکه مرکب فراخوان ملل متحد در هفته گذشته در باره حفاظت از ساکنان اشرف «در برابر کوچ اجباری، اخراج یا بازگرداندن اجباری آنها به ایران»-که بر خلاف اصل نان رفولمان و قوانین بین المللی است- خشک نشده، متقاضی استرداد مجاهدان اشرف است. جل الخالق!که تا کجا مثل سگ، از مجاهدین و اشرف، میترسد. راستی که از این بهتر نمیشد رابطه اشرف و مجاهدین را با قیام عیان کرد. همان چیزی که قبل از هر کس و بیش از هرکس رژیم میفهمد و در خیابانها میبیند و حس میکند. در غیراینصورت هیچ نیازی نبود که خامنه ای در دهم اسفند ماه گذشته، سه ماه و نیم قبل از انتخابات نامشروع ریاست جمهوری رژیم، به زبان خودش توافق دو جانبه نامشروع و خائنانه با دولت کنونی عراق برای سرکوب مجاهدین را علنی و اعلام کند. اینکه لاریجانی، به عنوان رئیس مجلس آخوندها و به عنوان بالاترین مسئول پرونده عراق و مجاهدین دراین رژیم، سرانجام ناگزیر میشود خواسته و حرف اصلی فاشیسم دینی حاکم برایران را در عراق بالا بیاورد، و اینکه بعد از تشویق به خاطر جنایت علیه بشریت و گامهایی که بخش ولایت فقیه در دولت عراق در محاصره و سرکوب و کشتار مجاهدین برداشته، رُک و پوست کنده در تعارض آشکار با قوانین و کنوانسیونهای بین المللی، خواستار استرداد آنها میشود و به تهدیدهای تروریستی هم در این زمینه مبادرت میکند، به روشنی نشان میدهد در شرایطی که مجاهدین مسلح نیستند و در ۷سال اخیر تماماً محصور و تحت کنترل بوده اند، هدف از همه محدودیتها و محاصره و قطع سوخت و ارزاق، هدف از ممانعت از ورود خانواده ها و وکلا و خبرنگاران و هیأتهای بینا لمللی، هدف از لجن پراکنی و سانسور در تلویزیون حکومتی عراق علیه مجاهدان اشرف، هدف از دروغپردازیهای دیوانه وار یک دوجین مشاور و مقام امنیتی، هدف از به کار گرفتن بریده مزدوران برای زمینه سازی و توجیه کشتار اشرفیان، هدف از تحت فشار قراردادن و تهدید و تطمیع و گروگان گرفتن خانواده‌ها برای اینکه به سبّ و لعن فرزندان و خویشاوندان خود تن بدهند و مخصوصاً هدف از هرگونه جابجایی مجاهدان شرف در داخل عراق، هیچ چیز جز سرکوب و انهدام نیروی محوری اپوزیسیون ایران و جز زدن و بستن و استرداد و کشتن مجاهدین نبوده و نیست. مگر اینکه مجاهدین در برابر این رژیم زانو بزنند و پرچم ندامت و تسلیم بالا ببرند. چیزی که خمینی آرزوی آن را به گور برد و سوگند میخورم که خامنه ای هم آن را به گور خواهد برد.

به عنوان کسی که فرمان داده است، رزم آوران ارتش آزادیبخش ملی ایران ۲۰هزار قطعه سلاح و ۲۰هزار تن مهمات خود را به ازای حفاظت تا تعیین تکلیف و فرجام نهایی توسط نیروهای آمریکایی به آنها تحویل بدهند، و به عنوان کسی که در ۷سال اخیر بی‌مبالغه بیش از ۷۰ بار با همه اشرفیان اتمام حجت کرده است که اگر تحمل شرایط سخت را ندارند، با برخورداری از کمکهای بی دریغ مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران به دنبال زندگی خود بروند، بار دیگر یادآوری میکنم که ما با احترام به حاکمیت عراق و حاکمیت همه کشورهایی که اعضا و پشتیبانان و هواداران مجاهدین و مقاومت ایران در آنجا به سر می برند، تا آخرین نفس خود بر حقوق قانونی خود ایستاده ایم. قیمت آن را پرداخته ایم و باز هم هر چه سخت و سنگین باشد میپردازیم.

اگر عراق کشور قانون و دموکراسی است هیچ مشکلی در میان نیست اما اگر مستعمره ولایت فقیه و تابع قانون جنگل است، بگذار مردم این کشور و همه جهانیان ببینند و بدانند. تکرار میکنیم که اگر دیکتاتوری حاکم بر ایران میخواهد جنگ خود را به اشرف صادر کند، اگر میخواهد فشارهای خردکننده‌یی را که از بابت قیام و نارضایتی انفجاری مردم ایران بر آن وارد میشود با فرار به جلو در اشرف تخلیه کند، ما بر حقوق قانونی خود استواریم و مسئولیت تمامی عواقب بر عهده این رژیم و مزدورانش در عراق است.

مجاهدان اشرف از طرح دولت کنونی عراق برای انتقال به کشور ثالث در کشورهای عضو اتحادیه اروپا یا ایالات متحده آمریکا استقبال نموده و به آن ملتزم شده اند؛ مشروط بر اینکه مسأله داراییها و اموال آنان در اشرف که تماماً حاصل هزینه ها و کار ۲۳ساله خود آنهاست و بیش از ۲۰۰میلیون دلار است طبق نظریه حقوقدانان بین المللی براساس مواد ۵۲ و ۵۳ کنوانسیونهای لاهه حل و فصل شود.تا آن زمان، برای جلوگیری از فاجعه انسانی دیگری مانند جنایت علیه بشریت در روزهای ۶ و ۷ مرداد در اشرف، و برای ممانعت از چنگ انداختن رژیم ایران و درخواست جنایتکارانهیی که رئیس مجلس این رژیم امروز آن را در رابطه با دولت عراق برملا کرد، تنها راه مؤثر، حفاظت بین المللی و به رسمیت شناختن یک موقعیت حقوقی خاص و موقت برای اشرف است تا از اساس میدانی برای فشارها و دخالتها وجنایتهای دیکتاتوری سیاه حاکم برایران باز نباشد.

بنابراین در پی درخواست غیرقانونی و جنایتکارانه لاریجانی، تا انتقال مجاهدان اشرف به کشورهای عضو اتحادیه اروپا یا ایالات متحده آمریکا که مجاهدان اشرف را محصور و بلادفاع گذاشته است؛

اولاً- اذعان ملل متحد به ممنوعیت هرگونه جابهجایی اجباری ساکنان اشرف در داخل عراق بهعنوان افراد حفاظت شده، بسیار ضروریست.

ثانیاً-حداقل انتظار از نیروهای آمریکایی این است که عدم حمله و خشونت و جابه جایی ساکنان اشرف را در داخل عراق تا پایان سال۲۰۱۱ میلادی تضمین کنند.

ثالثاً- دولت عراق باید التزام خود را به حقوق ساکنان اشرف طبق قطعنامه ۲۴آوریل۲۰۰۹ پارلمان اروپا تا زمان انتقال به ایالات متحده یاکشورهای عضو اتحادیه اروپا اعلام کند.

به نظر می رسد ولی فقیه ارتجاع و سرپاسدار مجلس نامشروع او، به خصوص از یکی از بزرگترین افشاگریهای مقاومت ایران در باره پنهانکاریهای هسته یی رژیم ،که دیروز در فرانسه صورت گرفته و با وسیع ترین بازتاب بین المللی همراه بوده است، قالب تهی کرده اند. ضربه هسته یی، بسیار مؤثر بوده و خون جلو چشم آنها را گرفته است. دیروز خامنه ای کماکان بر طبلهای دجالیت می کوبید و از آمریکا میخواست «دست از استکبار بردارد» و «دست برداشتن از فعالیت هسته یی» یعنی دست برداشتن رژیم از بمب اتمی را درخواست نکند.

خامنها ی میگفت « با هیچ وسیله یی نخواهند توانست ... ما را به عقب‌نشینی وادار کنند… و به این غائله‌هایی هم که بعد از انتخابات پیش آمد، دل خوش نکنند».هر کس که مختصر آشنایی با سیاست عملی و پراگماتیک آمریکا و کشورهای اروپایی در این سالیان داشته باشد، به روشنی میداند که از آنان تاکنون جز نرمش و استمالت و مدارا به رژیم چیزی نرسیده است. و الا، این رژیم تاکنون به حساب ملت ایران بر اریکه قدرت و جرم و جنایت باقی نمی ماند و اینچنین در سرکوب ملت ایران و در صدور تروریسم و ارتجاع یا در زمینه اتمی افسار نمی‌گسست.

دو سال و اندی پیش، در تیرماه ۸۶ ،گفته بودیم که « از عهد قاجاریه تا امروز هیچ حکومتی در ایران ، بالفعل به اندازه حکومت آخوندی، موردحمایت کشورهای غربی نبوده است. آنچنانکه مخالفانش را وکالتا سرکوب و بمباران و خلع سلاح و محصور و محدودکنند.شگفتا که رژیم آخوندی نعره های «ضد استکباری» میکشد اما تاوان عملی آن را ما پس میدهیم!

… در روز روشن دراستانبول و رم و ژنو و پاریس و برلین و وین ترور میکند، شگفتا که مجاهدین و مقاومت ایران برچسب تروریستی میخورند!

مرحبا به دلارها و یوروهای نفتی که ابعاد میلیاردی آن به روشنی نشان میدهد هیچ حکومت دست نشانده یی در تاریخ ایران به اندازه حکومت آخوندی، منابع و عایدات کشور را به تاراج نداده است» .از این رو به خامنه ای که خالی بندیهای او لو رفته است باید گفت، آن کس که شیخ را ، همچون شاه ، به عقب مینشاند، درهم می شکند و سرنگون می سازد؛ هرگز این یا آن دولت خارجی نبوده و نیست. این، تنها و تنها، کار مردم ایران و برعهده فرزندان رشید و اشرف نشان مردم ایران است که تاریخ را با رنج و خونشان می نویسند و با گوشت و پوست و استخوان خود تغییر میدهند.همچنانکه رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران بارها گفته است، ما نه از کسی پول میخواهیم و نه سلاح، تنها میخواهیم که بین ما و رژیم بی‌طرف باشند و راهبندهای آزادی را که پیش‌پای ملت ما و مقاومت ما گذاشته اند، بردارند.پایداری پرشکوه اشرفیان و جوانان دلیر اشرف نشان گرامی بادرود خروشان خون شهیدان در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادی ایران ضامن پیروزی محتوم خلق ماست.

مسعود رجوی۱۳ آبان ۱۳۸۸

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

بگذار دهانهاي وقاحت تشنگي را نيز انكار كنند!

براي سهراب قهرمان مجروح و تشنه اي كه عطشناك گواه حقانيت راه و آرماني است كه حنيف بذ ر افشان و بنيانگذار و مسعود راهبر و آموزگارش است.
براي تشنه اي عطشناك در ظهر تابستاني داغ,
نه فقط آب كه آفتاب را نيز انكار مي كنند!
امّا زيبايي شرم در نگاه محجوبش , گواه حضور آب و آفتاب است.
بگذار دهانهاي وقاحت تشنگي را نيز انكار كنند!
فرياد آشنا
ششم آبان يك هزار و سيصد و هشتاد و هشت

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

حماسه اي شگرف- سهراب بلوچي

هرچه آيد ز تو جانا به جگر باكم نيست بهر يك نوش, زصد نيش و ضرر باكم نيست
من سهراب بلوچي جوان ترين نفر گروه 36نفره هستم كه در جريان تهاجم وحشيانه نيروهاي تحت امرولي فقيه ارتجاع به اشرف به گروگان گرفته شدم, در سال1360 در ايرانشهر متولد شده و تحصيلاتم را تا سطح ديپلم ادامه دادم. به رغم اينكه وضعيت معيشت و زندگي ما نسبت به سايرين متوسط بود, ولي همواره شاهد فقر و محروميت مردم در استان سيستان و بلوچستان بويژه در روستاهاي آن بودم كه از حداقل امكانات درماني و رفاهي محروم بودند.
من در سال 1379 براي اينكه زندگي مستقلي داشته باشم تصميم گرفتم از ايران خارج شده و به همراه عمويم به كشور امارات متحده عربي رفتم و به مدت دو سال آنجا كار ميكردم. با وجودي كه وضع مالي ام نسبتاً خوب شده بود وسر و ساماني پيدا كرده بودم ولي هيچوقت راضي نبودم و غربت و دوري از ميهن برايم خيلي سخت بود.
يكبار توسط يكي از دوستانم با يكي ازهواداران سازمان آشنا شدم و بعد از مقداري صحبت و آشنايي اوليه نسبت به سازمان مجاهدين علاقمند شده و اخبار آن را دنبال مي كردم. بتدريج رابطه ام بيشتر شد تا اينكه درسال1381تصميم نهايي ام را براي پيوستن به سازمان گرفته و به عراق سفركردم.
طي مدتي كه در امارات بودم از طريق صحبت با دوستانم به اين نتيجه رسيده بودم كه قدم گذاشتن در مسير مبارزه, كار سهل و ساده اي نيست و تمام سختي هاي آن را مي دانستم و به اندازة درك و فهم همان روزم, مي فهميدم كه اگر به كشورم علاقمندم و اگر دنبال آزادي خودم, خانواده ام و هموطنانم هستم, بايد قدمي بردارم و اين قدم اوليه را پيوستن به سازمان مجاهدين مي دانستم و براي آن اقدام كردم و الان بعداز 7سال پرفراز و نشيب به اينكه چنين تصميمي در زندگي ام گرفته و تا امروز قيمت آن و وفاداري به آرمانم را پرداخته ام افتخار مي كنم.
وقتي وارد سازمان شدم و بتدريج كه با ايدئولوژي سازمان آشنا شدم, فهميدم كه خواستة آنها در يك كلام آزادي مردم ايران است, قوت قلب بيشتري گرفتم و بخصوص تحت تأثير برخوردهاي خواهران و برادران مجاهدم قرار گرفتم.در ايران كه بوديم من گرايشات به ظاهر مذهبي و فرقه گراييهاي زيادي درجامعة آخوند زده ديده بودم و نسبت به آن دافعه داشتم و همان ذهنيت را داشتم كه مبادا مجاهدين هم همان تلقي از مذهب را داشته باشند. ولي با تمام حساسيتي كه در اين زمينه داشتم در مناسبات مجاهدين هرچه ديدم درست در نقطه مقابل آن چيزي بود كه از آخوندهاي حاكم بر ميهنم ديده بودم و مناسبات انساني برادران با خواهران و بخصوص اين كه خواهران, مسئول برادران بودند و درجامعة آخوندزده, اين باور كردني نبود, اين گيرا ترين وجه ايدئولوژي سازمان بود و بيش از هرچيز ديگري مرا تحت تأثير قرار مي داد.
در اين پروسه هفت ساله و بخصوص6 و 7 مرداد1388 من به چشم ديدم كه مجاهدين چگونه با دست خالي از آرمانشان دفاع كردندو در برابر توطئه هاي رژيم آخوندي كه تمام فشارش را براي برچيدن اشرف وارد مي كرد, ايستادگي كردند ويا مجاهداني كه توسط نيروهاي عراقي و مزدوران رژيم به گروگان گرفته شده بودند كه خودمن يكي از آنها بودم تا كجا به آزادي مردم ايران وفا دار بودند و از هيچگونه مايه گذاري دريغ نمي كردند.
من صبح روز چهارشنبه 7مرداد 1388 تقريبا ساعت 10 صبح بود وقتي در نزديكي مزار مجاهدين بوديم, مورد تعرض نيروهاي متجاوز عراقي اعم از نيروهاي پليس, ارتش و نيروهاي ضدشورش و . . . با سنگ, چوب, چماق, ماشين آبپاش تا سلاحهاي مختلف از كلت و كلاشينكف تا تيربار روي خودروهاي زرهي به سمت ما شليك مي كردند, واقع شدم و علاوه بر همه اينها ديدم كه با خودروهاي زرهي هاموي و لودر ما را به قصد زير گرفتن و كشتن دنبال مي كردند و در همان جا يك خودروي زرهي هاموي از روي من رد شد چرخ جلوي آن از پهلوي چپ من رفت و از قسمت كتف راستم آمد پايين ولي از آنجا كه پهناي لاستيك خودرو حدود 35 تا 40 سانت بود, دو تا كتف و گردنم را گرفت كه الان علاوه بر شكستن دنده هاي قفسه سينه ام, فرماسيون دوتا كتف و گردنم به هم ريخته و كنترل چنداني روي آن ندارم اينها علاوه بر له شدگي عضلات بازو, بخشي از صورت و آرنج دست و پاي چپم بود كه چرخ عقب هاموي از رويش رد شده بود.بعداز حدود3-4 ساعت كه به هوش آمدم, دو برادر مجاهدم حميد اشتري و مهربان بالايي را ديدم كه با وضعيتي آش و لاش در محلي دور از اشرف در كنارم افتاده اند و بعداز اينكه كمي هشيار شدم, ديدم كه ساعت مچي و تمامي اجناسي كه در جيبهايم بود را دزديده اند. دور و برم نفراتي را ديدم كه فارسي صحبت مي كردند و به ما فحش مي دادند مي گفتند شما را بعد از دو الي سه ساعت تحويل نفرات وزارت اطلاعات رژيم ايران مي دهيم.
ساعت حدود 6 عصر بود كه ما را به بيمارستان بعقوبه بردند. در بيمارستان اول از ما اسم و مشخصات خواستند كه ما حاضر به دادن اسم نبوديم چون اعتمادي به آنها نداشتيم حدود 45 دقيقه گذشت ولي دكتري نيامد در اين لحظات ديدم كه ما سه مجاهد را بردند كنار همديگر روي ما پتو كشيدند و يك كپسول اكسيژن فرماليستي آوردند كنار ما گذاشتند و يك تيم چند نفره سراغ ما آمدند كه شامل دوخبرنگار و يك فرد ريشو با كت و شلوار سياه رنگ و قد متوسط, در حال صحنه سازي و فيلمبرداري از ما بودند و پتو هم به اين دليل روي ما انداخته بودند كه جراحتهاي ما مشخص نشود كه همانجا برنامه آنها را به هم زده و مانع اجراي شويي كه ترتيب داده بودند شديم. ظاهراً فيلمهايي براي سوءاستفاده هاي بعدي ميخواستند از ما بگيرند. سپس مارا به زندان بيمارستان بعقوبه كه طبقه سوم همان ساختمان بود, بردند.با همين وضعيت و بدون هيچگونه رسيدگي ما را در زندان بعقوبه و در يك اتاق تقريبا 3 *4متر كه حدود10نفر روي تختها بودند و چهار نفر لابلاي تختها خوابيده بودند, جادادند كه جمعاً 19نفر در اين اتاق بوديم .
هنگام ورود ما به اين زندان, يك نفر با سروكلة زخمي و باندپيچي شده سراغم آمد كه ابتدا او را نشناختم پرسيدم كي هستي؟ كه در جوابم گفت من مجاهدم اسمم ابراهيم است و معلوم شد كه روز قبل مجروح شده و او را به گروگان گرفته بودند. به ما 4 نفر, هيچ امكاني حتي يك پتوهم ندادند و علاوه برآن, بقيه زندانيان را نيز تهديد كرده بودند كه حق ندارند با ما صحبت كنند. بعد ما توانستيم يك پتو از همين زندانيان بگيريم كه ما چهار مجاهدروي زمين و روي يك پتو دراز كشيده بوديم. محيط اين زندان بسيار كثيف بود بلحاظ بهداشتي هركدام از زندانيان انواع بيماريها پوستي و غيره داشتند.
در اين باصطلاح بيمارستان, حتي يك سرم هم به ما نزدند خلاصه ما شبها و روزها را با تحمل درد سپري ميكرديم و شب ها نيز از ساعت2000 به بعد ما اجازه رفتن به سرويس را نداشتيم و به هيچ وجه درب زندان را باز نمي كردند. روز 10 مرداد ما را صدا كردند و گفتند مي خواهيم شما را به اشرف ببريم لحظه اول خيلي خوشحال شديم بعد گفتند بايد به شما دستبند بزنيم گفتم ما كه جسد هستيم و جسد كه دست بند نمي خواهد ولي آنها قبول نكردند نهايتاً دوتا از برادران (ابراهيم ملايي وحميد اشتري) را كه مي توانستند سر پا بايستند, به همديگر دستبند زدند. من و مهربان را كه تير خورده بود و اصلا نمي توانستيم تكان بخوريم, كشان كشان داخل خودرو انداختند و با همين وضعيت مجروح به سمت اشرف حركت كرديم. ما در مسير كنجكاو بوديم و تابلوها را نگاه مي كرديم كه ما را كجا مي برند چون هيچ اعتمادي به آنها نداشتيم. حدود ساعت 2بعدازظهر ما را به مقر گردان عراق در خارج قرارگاه اشرف آوردند كه در آنجا دوربين فيلم برداري آماده كرده بودند و از ما فيلم برداري مي كردند بعد ما را بردند در يك اتاق كوچك كه ظاهراً دفتر فرمانده گردان بود و دو پرچم عراق به حالت ضربدري به ديوار زده بودند يك ميزكار بود و يك كامپيوتر و يك صندلي چرخدار و . . . كه4 عددصندلي پلاستيكي هم براي ما آوردند. يك مترجم فارسي زبان هم آورده بودند كه اسمش محمد بود نفر اصلي كه طرف حساب ما بود صادق نام داشت كه نسبتاً قد بلندي داشت با لباس غيرنظامي كه روي صندلي چرخدار و پشت ميز نشست و در شروع با لبخند زوركي به ما خوش آمد گفت كه ما در جواب گفتيم كي ما را به اشرف مي بريد؟
مقداري اين طرف و آن طرف نگاه كرد بعد اتاق را ترك كرد در اين فاصله براي ما نهار آوردند كه ما نخورديم و آنرا پس داديم چون در اعتصاب غذا بوديم يكي از برادران از مترجم پرسيد كي ما را به اشرف مي بريد؟
در جواب گفت من مترجم هستم نمي دانم از من سئوال نكنيد بعداز چند دقيقه دكتر آمد كه با لباس شخصي بود همراه با يك امدادگر كه يونيفرم ارتش پوشيده بود. من را به دليل اينكه مستمر تب داشتم به اتاق روبرو بردند كه اتاقي 3*5 متر بود و دورتا دور آن مبل چيده بودند وسط اتاق ميز ملاقات شيشه اي داشت و يك تلويزيون كه روشن هم بود و برنامة مستهجني را پخش مي كرد و هدفشان جلب توجه من بود. چند دقيقه اي مرا تنها گذاشتند بعد همان مترجم وارد اتاق شد و گفت الان چندتا از دوستانت براي ديدنت مي آيند. لحظه اول خوشحال شدم و فكركردم حتماً برادران مجاهدم هستند ولي وقتي ديدم3 تا بريده مزدور به نامهاي همايون كهزادي, ناصر آهي و سعيد ناصري در حاليكه با خنده و دلسوزي بخاطر وضعيت جسمي ام خودشان را ناراحت نشان ميدادند و مي خواستند با من دست داده و روبوسي كنند, آنها را پس زدم و گفتم من با شما خائنين هيچ رابطه اي ندارم شما بريده مزدور هستيد و الان تحت امر وزارت اطلاعات آخوندها هستيد و . . . معلوم شدكه بعداز يك هفته بدون حداقل رسيدگيهاي پزشكي, در پس آوردن ما به اشرف و رسيدگيهاي پزشكي چه توطئه كثيفي براي ما چيده بودند و اين خائنين را براي درهم شكستن من به آنجا آورده بودند و سرانجام پس يك ربع جنگ بي امان كه تمام نفرتم را نثار تفاله هاي وزارت اطلاعات كردم, نهايتاً دمشان را روي كولشان گذاشته و گورشان را گم كردند.
در آن لحظات ياد شهدايي افتادم كه در روزهاي 6 و7 مرداد به شهادت رسيدند و خوني كه از فرقهاي شكافته خواهران و برادران فوران ميكرد و صدها دست و سر شكسته و بدنهاي كبود در اين نبرد كه به من انگيزه مي داد تا آخرين لحظه از آرمانم دفاع كنم. بعداز دفع شر بريده مزدوران دوباره همان صادق كه نماينده نخست وزيري عراق و نفر سفارت رژيم آخوندي بود پيش من آمد و تلاشهاي وقيحانة خود را براي جداسازي من از سازمان و پشت كردن و ندامت و زانو زدن در مقابل رژيم آخوندي تكرار كرد. اول با دلسوزي بعد با وعده وعيد خارجه, كشورهاي غربي و مرحله آخر هم با تهديد به زندان و محاكمه و غيره بود ولي ياوه هاي اين مزدور وزارت اطلاعات نه تنها هيچ خدشه اي بر اراده ام وارد نكرد بلكه مرا هوشيارتر نسبت به ترفندهاي رژيم عليه ما و اشرفيان كرد و وقتي مزدوران ديدند اين دست و پازدنهايشان بي فايده است, ما را مجدداً به زندان بعقوبه منتقل كردند.
در مسير بازگشت من آنچه را كه برايم اتفاق افتاده بود براي برادران مجاهدم توضيح دادم و فهميديم كه هدف اينها اين است از ما طعمه يعني بريده درست كنند و حمله خود به اشرف را مشروع جلوه دهند و در قدم بعدي بگويند كه اينها را مسؤلين و رهبرانشان به زور نگه داشته اند و . . .ما شب را درهمان زندان بعقوبه بسر برديم و روز بعد يعني12مرداد, حدود ظهر بود كه ما را به مركز شرطه شهرستان خالص منتقل كرده كه حدود ساعت پنج بود ما را پيش 32 برادر مجاهد به گروگان گرفته شده ديگر بردند و آنجا جمع ما 36 نفر شد كه خود داستان جداگانه اي دارد و به كارزار جهاني بر مي گردد كه از فرداي تهاجم به اشرف يعني روز 6 مرداد شروع شده بود كه حتماً با همت ساير برادرانم جزئيات آن براي ثبت در سينه تاريخ نوشته خواهد شد.
اما تا آنجا كه به من بر مي گردد اين 72 روز از شروع تا انتهايش هرلحظه جنگ بود ولي از آنجا كه ما همه با هم پيمان بسته بوديم كه اين جنگ را شرافتمندانه به انجام برسانيم, ثانيه به ثانيه اش به رغم همة سختي و صعوبتي كه داشت توأم با غرور افتخار بود. غرور و افتخار براي مقاومتي كه عزم جزم كرده است در ايران اين زيباترين وطن طرحي نو در اندازد و از اينكه من نيز نقشي در اين بناي عظيم دارم تمام سختي هاي آن نيز برايم شيرين بود و هرلحظه شكر خدا را بجا مي آوردم كه چنين توفيقي نصيبم شده است.
در زندان خالص كه بوديم اصرار مي كردند كه بايد به دادگاه برويد و ما اعتراض كرديم وگفتيم كه ما افراد حفاظت شده هستيم و با نيروهاي امريكايي شخصاً قرارداد بستيم كه تا تعيين تكليف نهايي به لحاظ قانوني از ما حفاظت كنند سرانجام بعد از كلي شكنجه و جنگ رواني و از آنجا كه بنا به گفته برادر مسعود در هر دادگاهي اگر ذره اي قانون برآن حكمفرما باشد ما پيروز مي شويم, نهايتاً به دادگاه رفتيم و چون حق با ما بود و بر ما ظلم شده بود در روز 2/6/1388 قاضي تحقيق شهرستان خالص رأي به آزادي ما داد. وقتي مزدوران رژيم اين خبر را شنيدند بسيج شدند و روي دادستان فشار آوردند و دادستان را مجبور كردند كه درخواست تميز بدهد يعني فرجام بخواهد وقتي ما پرسيديم چرا فرجام داده ايد گفتند چون شما احراز هويت نشده ايد و ورود و اقامتتان در عراق غيرقانوني است كه دوباره جنگ حقوقي و سياسي شروع شد.نهايتا بدليل بي اساس بودن اين بهانه و ترفندها, ما در تاريخ6/7/1388پيروز شديم و قاضي حكم به آزادي ما داد و امكان فرجام خواهي را نيز گرفت و پرونده را مختومه اعلام كرد.
وقتي رژيم و مزدوران شكست خورداش چاره اي نداشتند دوباره به يك عمل احمقانه اي دست زدند و به ما گفتند شما را مي بريم بغداد و تحويل نيروهاي امريكايي ميدهيم و آنها شما را به اشرف مي برند ولي ما ميدانستيم كه اين يك دروغ و توطئه ديگر است. چون از اشرف تا خالص 25دقيقه راه است و نيازي نيست ما را به بغداد برده و تحويل نيروهاي امريكايي بدهند.بعد از اينكه دادستان كل عراق اعلام كرد كه اينها را بايد هرچه زودتر آزادكنيد, دوباره مزدوران رژيم آخوندي به حماقت ديگري دست زدند وبه زور متوسل شدند و ما را روزپنجشنبه تاريخ9مهرماه با ضرب و شتم درحاليكه 66روز در اعتصاب غذاي تر بوديم و ما را داخل دوتا ميني بوس انداختند و به بغداد بردند. در تمام اين مدت با ترفندهاي مختلف دنبال اين بودند كه ما اعتصاب غذايمان را بشكنيم براي ما آب و غذا آوردند كه آنها را پس زديم, چون از لحظه اي كه خواستند ما را به بغداد منتقل كنند ما اعلام كرديم كه اقدام به اعتصاب غذاي خشك مي كنيم. ماجراهاي 66روز اعتصاب تر يك طرف, ولي آنچه كه در بغداد برما گذشت, جنگ اصلي و مرحله پاياني نبردي بود كه به حق به آن جنگ اراده ها نام نهاده اند. هيأت ها و اكيپ هاي گوناگون سراغ ما مي آمدند و ماكزيمم فشار را مي آوردند تا در آخرين لحظات ما را درهم بشكنند و به نيات پليدشان كه زماني عنصر مفلوك و بي مغزي بنام موفق الربيعي در خدمت به رژيم آخوندي بختش را آزمود و ياوه هاي از قبيل اينكه اينها توسط مسئولين شان مغزشويي شده اندو رهبرانشان آنها را به زور نگه داشته اندو. . .برسند.ولي در اين جنگ 72روزه كه ما تماماً تحت سلطة دشمن و خارج از اشرف بوديم و در رذالت و فرومايگي از هيچ دنائتي در حق ما فروگذار نكردند. مجاهداني كه در لايه هاي تشكيلاتي و سوابق مختلف بوديم, در حاليكه تمام گزينه ها را پيش رويمان گذاشتند از وعده هاي امكانات تا فرستادن به كشورها خارجي و . . . همه اين ياوه ها بالكل نقش برآب شد و ما با لباني خشك تا آخرين ساعاتي كه با شهادت فاصله اي نداشتيم بر آرمان خود استوار ايستاديم و معلوم شد كه تمامي ماركهايي كه به ما مي زنند فقط براي تأمين منافع رژيم پليد آخوندي حاكم بر ايران و مخدوش كردن چهرة مجاهدين اشرفي است.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

بالاترين ارزش

فرياد آشنا
ارزش يك كشور, يك سرزمين,يك مملكت يا آن چيزي را كه ميهن يا وطن مي ناميم در چيست؟
چه چيز است كه بالاترين , والاترين,زيبا ترين و دوست داشتني ترين ارزش يك مملكت مي باشد؟
هركس كه سخن از آزادي ,صلح ,حقوق بشر و مفاهيمي از اين دست مي راند بايد به اين سوال پاسخ دهد كه براي چي و براي كي از حقوق و آزادي حرف مي زند؟
وقتي مي گوييم ميهن,وطن يا كشورمان را دوست داريم چه چيز آن را دوست داريم ؟
انسانهاي يك سرزمين بالا ترين ,والاترين,زيبا ترين و دوست داشتني ترين سرمايه و ارزش آن سرزمين هستند و اساسا تاريخ يك سرزمين هم بحث انسانها و ملتي كه در اين سرزمين زندگي مي كنند مي باشد, و الا به غير از اين به قول معروف, جز مشتي آب و خاك چيز ديگري نمي ماند.
پس وقتي مي گوييم وطنمان را دوست داريم اولين چيز انسانهاي ساكن آن كه هم وطن ما هستند را بايد دوست داشته باشيم و ساير ارزشها و سرمايه هاي ميهنمان يا ساخته و پرداخته ي دست همين مردم يعني حاصل رنج و خون آنان است يا منابع و ذخاير طبيعي براي استفاده همين هم وطنان مي باشد و به ان سرمايه ملي مي گوييم.
داستان خلقت و آفرينش نيز اساسا داستان همين انسان همنوع ,هم وطن ووو مي باشد.در قرآن آمده است كه وقتي خدا انسان را خلق كرد شيطان معترض بود و انسانرا سفاك و خونريز ناميد ليفسك و دماء.اما خدا او را خليفه و جانشين خود ناميد.
حافظ به زيبا ترين بيان شعري اين داستان آفرينش را يك ميلاد بزرگ و بار مسئوليتي كه جز انسان كسي نتوانست بر دوش بكشدتوصيف ميكند.
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
اعظان سطر وعفاف ملكوت با من راه نشين ساغر شكرانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه كار به نام من ديوانه زدند
انساني كه ارزش و جايگاهش تا اين حد بلند مرتبه است كه جانشين خدايش مينامند و زندگي و زيباي با او و براي اوست در حكومتي كه خود را حكومت خدا و مستضعفان مي نامد اين بالاترين و والا ترين ارزش يك كشور كه ارزش همه ديگر ارزشهاست را دسته دسته به گلوله مي بندد به زندان مي افكند شكنجه مي كند به فقر و فحشا و اعتياد مي كشاند آواره مي سازد و از هر انچه زندگي و زيبايي است محروم مي سازد ديگر به چه ارزشي پايبند است و آيا دشمن ترين دشمن بشر نيست؟
آيا دشمن ترين دشمن اين كشور يعني ايران نيست؟
پس جاي هيچ سوال و ابهامي براي مبارزه با اين رژيم نمي ماند مبارزه نياز و حق انسان است بويژه در سرايط فعلي كشور ما ايران مبارزه با حكومت آخوندها مسئله بود و نبود فردي و اجتماعي است و فراتر از حق و وظيفه اي طبيعي است. 26 سال حاكميت آخوندهاي خون اشام تماما تباهي و سيه روزي براي مردم ايران بوده است.مجاهدان و مبارزاني كه پنجه در پنجه ي چنين حكومتي در افكند ه اند و با آن مبارزه مي كنند در طريقي خدايي و خلقي ره رهايي را مي پيمايند .
سازمان مجاهدين خلق ايران كه پيام و كلام و اغاز خود را با نام خدا و خلق شروع مي كند به درستي نماد انسان و بويژه خلق و ميهن ايران د ر برابر اين رژيم ضد خدا و خلق است.
پس بكوشيم و به ياري اين سازمان كه محور و لنگر مقاومت و آزادگي خلقمان است به شتابيم و ميهنمان را از سلطه دشمنان خدا وخلق و هر انچه آيين و نرام و مسلك بشردوستانه است رها سازيم .هر گونه تلاش و كوشش در اين راه ما را به پيروزي نزديك و نزديكتر مي كند.
اين نوشته سالها پيش در نشريه مجاهد چاپ شده است.

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

تا كسب آزادي ايستاده ايم, پس هستيم

بي شك قيامهاي دانشجويي و اعتراضات مردمي, عرصه فوران انرژيها و آزاد شدننيروها است. دستهاي به ظاهر خالي, در پيوند با هم سلاحي كارآ در برابر گلوله هاميشوند.همبستگي همه چيز راتغيير ميدهدو همه ناتواناييها را به توانايي ونتوانستن هارا به توانستن ها تبديل ميكند. اما سوال اين هست كه براستي اين همبستگي چگونهميسر ميشود؟
چطور ميشودقطره ها رابه هم پيوند داد؟

براي پاسخ به اين سئؤالها بايدبدنبال عامل و نيروي محركه اي دربيرون ازخودمان بگرديم.حتما كه بايدپيكاني باشدكه راه را نشان بدهد و انرژيهاي بر آمده از خشم و اعتراض مردمي را سمت و سو بدهدو تبديل به نيرويي كارآمد براي ضربه زدن به دشمن مردم و ميهن كند.

نقطه امروز مااتكا به آن عامل و نيروي محرك است كه در بطن جامعه ما و در اعماق قلبهاي مردموجود دارد آن چيزي جز عطش آزادي و ايستادگي براي آن نيست.اعتراضات و نافرماني هاي جوانان در كوچه ها و خيابانهاي ميهن بعنوان نيروهاي اصلي شركت كننده در تغييرات نيز همين بوده و هست.

سه دهه است كه ضحاك ولايت از مغز و خون جوانان اين آب و خاك ارتزاق ميكند و بيشمار آنان را به خاك و خون كشيده و يا در تنور جنگ سوزانده و يا آواره ديار غربت كرده است,آرزوها را كشته و بسياري را اسير چنگال اعتياد و فساد و فحشا كرده است.اما هيهات كه نتوانسته اميد براي تغير را بگيرد .

حاكميت مستبد ولايي از همان ابتداي سرِ كار آمدنش چنگ در آسمان ميهن انداخت و براي تضمينِ حكومت ننگينش شروع به شكارِ ستاره هاي ما كرد. ميخواست با خالي كردنِ آسمان ايران از ستاره هاي آزادي راه رو براي استيلايِ ابديِ شب باز كنه ولي ديديم كه نه تنها آسمان ميهن ما تسليمِ شب نشد بلكه جوانان ما با پايداري خود ميهن رو غرقِ ستاره ها كردند.

تظاهرات دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف. دو تا 3هزار تن از دانشجويان در حالي كه شعارهاي ضدحكومتي سر ميدادند، مانع رفتن كامران دانشجو وزير علوم قلابي كابينة احمدينژاد به كتابخانه مركزي دانشگاه شدند.در چنين فضاي ملتهب اجتماعي دانشگاه ها و مدارس هم باز شدند و هنوز يك هفته از شروع باز شدن دانشگاه ها نگذشته بود كه دانشگاه صنعتي شريف, دانشگاه هنر تهران و دانشگاه علامه و دانشگاه خواجه نصير و بخصوص دانشگاه تهران دست به اعتراض و تظاهرات زدند و با فريادهاي مرگ بر ديكتاتور , زنداني سياسي آزادبايد گردد, دانشجو مي ميرد ذلت نمي پذيرد ..وروزهاي متعددي كه ظرف تجمع دانشجويان ودانش آموزان ومعلمان است و دست نيروهاي سركوبگر نيز بسته است.

درپايان بايد به اين باور كنيم كه اوتوريته خامنه اي ورژيمش ريخته و كسي برايش تره خورد نميكند ,حكومتي است كه روحش را از دست داده است.بقول مردم شكنجه و تجاوز اثر ندارد, وابسته كردن به خارج اثر ندارد.تمامي برگهاي دولت كودتا سوخته است و ديگر اثر ندارد.اما درعين حال ايمان داشته باشيم كه اين حاكميت مانند هر حاكميت مستبد هيچگاه خود بخود سرنگوني نميشود فراموش نكنيد فضاي مساعد براي سرنگوني لازم است اما عزم و اراده تك تكمان شرط آن است بنابرايي باز هم هزار باره تكرار ميكنيم « كه آزادي را در سيني طلا نميدهند وبايد قيمت داد». بايد به شرايط فروريختن كاخ سلطنت ولايت فقيه و به درآمدن غول خشم مردم از شيشه اشراف و باور داشت و با همبستگي باهم با هر عقيده و مرامي و بدون كوچكترين شكاف از فرصتهاي اين مرحله بهره جست و عليه اين سلطنت منتسب به دين تا تغيير آن باهمه توان قيام كرد.

م. چشمه

نشريه اجتماعي سياسي فرياد

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

گٌل اميد


اي گُل برف و بارون گُل اميدم, گُل ا مُيدم

سمبُل صد هزارون گُل باغ سبز و سُرخ و سپيدم

چه خون دل خوردم برات چه رنجها كه نكشيدم!

تا لحظه ي شكُفتن ات, تو باغ آرزوي دل پشت هر پنجره ديدم.


گُل خوش عطر و طراوت تو گُل پاك مني, گُل ميناي خاك ميهني,

در بهار و بي بهار مست و كولي بي قرار مي برد عطر ترا باد صبا

كو به كو كوچه به كوچه در به در خونه به خونه

همه جا ورد زبونه گُل باغ بي خزونه گُل خونه, گُل خون عاشقونه.
فرياد آشنا


۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

مسجدها را از چنگ رژيم آزاد كنيد- مسعود رجوي

قيام، امروز و ديروز و پريروز در نقاط مختلف تهران ادامه داشت. فردا و روزهاى ديگر همچنين خواهد بود. اين انقلابى است تا پيروزى، تا آزادى و تا برقرارى حاكميت مردم ايران رو در روى سلطنت آخوندى. چه كسى گمان مىكرد كه خونهاى به ناحق برزمين ريخته و باتونها و شلاقهايى كه پيكر فرزندان ايران را شرحه شرحه كرد، با اين سرعت و با اين شدت، به نظام منفور ولايت برگردد، سراپاى آن را در بنوردد و شقه كند.
امواج قيام، اكنون، بازار و روحانيان و مراجع را فرا گرفته و آنها رو در روى ولىفقيه ارتجاع به‌پا خاستهاند. آه از مصدق بزرگ و آه از دكتر حسين فاطمى آموزگار وفا و ايستادگى در چنين روزى در 56سال پيش… راستى كه در روز كودتاى سياه 28مرداد 1332 اگر سازمان يا ارتشى شايسته مى‌داشتند، هرگز آن‌چه در اين نيم‌قرن بر ملت ايران گذشت، نمى‌گذشت.

تاريخ معاصر ايران سمت و سوى ديگرى مىيافت. كاش شمارى از اين اشرفيان و زنان و مردان اشرفنشان در داخل و خارج ايران گرداگرد مصدق بودند. در اين صورت، كودتاى ننگين هرگز امكان وقوع نمى‌يافت و با مشتى محكم و پولادين در همان روز ضمن چند ساعت درهم كوبيده مىشد. اما براى اين درجه از پاكباختگى و ايستادگى، تاريخ به نيم قرن زمان نياز داشت تا به اشرف و مريم و به آن ندا و اين ندا برسد.

سلام بر آخرين اشرفى شهيد، قهرمان خلق على اصغر يعقوب پور، با آزمايشى 30ساله كه به‌راستى هم در حيات و هم در شهادت و ممات اسطوره و گوهرى بىبديل از زادگان آرمانى مريم رهايى بود. كاش با او و ديگر شهيدان پاكباز اشرف و قيام بودم و رستگار مى‌شدم… در زمان شاه، مىگفتند كه شاه سايه خداست! شيخ اما به اين راضى نيست و خود را آيت و نماينده خدا بر روى زمين و ولى امر تمام مسلمين جهان مى‌داند. در حالى‌كه قرآن او را به‌خاطر ناشنوايى و زبان بستگىاش نسبت به حق و حقوق خلق و خالق، بدترين جنبندگان نزد خدا معرفى مىكند:

إنّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم الّذين لا يعقلون

بسا فروتر از چارپايان و حيوانات چرا كه در غفلت خود سرمست از باده قدرتند و به همين دليل با سر بر زمين مى‌خورند.

أولئك كالأنعام بل هم أضلّ أولئك هم الغافلون

بنگريد كه ولىفقيه ارتجاع و حق ستيزى، در شكنجهگاههايش و در دادگاههاى نمايشى، چه مى‌كند؟

اللهم فاشهد.

بار خدايا گواه باش كه به نام تو و پيامبر و پيشوايان آيين و راه تو با مردمان چه كردند و چه مى‌كنند. و زود باشد كه ستمكاران بدانند به كدامين جايگاه روانند. وسيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلبٍ ينقلبون

و خدايا گواه باش كه فرزاندان بىباك و بيم اين ميهن در شوق آزادى، كه مضمون و سير مداوم تاريخ است، تا كجا دامن محبت را به خون رنگين كردند. به‌ويژه زنان و مردانى كه در بيابانهاى سرزمين امام حسين، تنهاى بىسپر را آماج تير و تبر كردند.

بىشك، اين خلق، با چنين فرزندان و ياران و ياورانى، پيروز مىشود.

در آستانه ماه رمضان، مى‌خواهم قبل از هر چيز به آنها كه شبانه بر فراز بامها عليه آخوندهاى حاكم بانگ «الله اكبر» سر مى‌دهند، تهنيت بگويم. شما اين شعار را كه در زمان پيامبر اكرم شعار و حربه انقلاب در برابر ارتجاع بود، پس از سه دهه اسارت از چنگ آخوندهاى دين فروش، آزاد كرديد، صيقل زديد و ديگربار عليه ارتجاع و ديكتاتورى به‌كار انداختيد. خوب مى‌دانيد كه كاهنان و آخوندهاى عصر جاهليت و ارتجاع، حتى كعبه را هم كه ابراهيم بت شكن ساخته بود، مملو از بتها كردند. به هركس هم كه چپ نگاه مى‌كرد، نعرهها و نهيب‌هايى مشابه امروز مي كشيدند( «مرگ بر ضد ولايت فقيه» ) و او را بر روى شنهاى داغ و سوزان مى‌نشاندند تا عبرت سايرين شود. همانها كه بعداً ، بيش از 70سال در شروع و ختم بر منبرهايشان، به سبّ و لعن على عليه السلام مى‌پرداختند ( «مرگ بر منافق» ). همانها كه به امام حسين هم «خارجى» و «قدرت طلب» مى‌گفتند ( «عامل استكبار جهانى» ). اين رسم جاهليت و ارتجاع در همه زمانهاست. يا بايد با «اميرالمومنين يزيد» و حجاج ابن يوسف و امثال او بيعت كنيد و يا بخواهيد نخواهيد «تروريست» و «سكتاريست» و «خارجى» و «منافق» و «اغتشاش گر» و «خرابكار» و «خس و خاشاك» هستيد.

بگذريم كه انقلابيون و مصلحين حقيقى براى اين حرفها پشيزى بها قائل نيستند. قرآن پيشاپيش گفته است از آنها كه خود را شريك خدا قرار مى‌دهند اذيت و آزار بسيار خواهيد ديد. اما اگر صبر و تقواى رهايى‌بخش پيشه كنيد اثر و نقش تعيين كننده خواهد داشت…

امسال در ماه روزه تا آن‌جا كه مى‌توانيد تلاش كنيد مساجد از چنگ آخوندهاى دين فروش حكومتى آزاد شود. از فرصت گردهمايى و تجمع در مسجدها در شبهاى رمضان استفاده كنيد. مسجد براى همين كار است. مسجد بايستى كانون ضد ارتجاع و ضد ديكتاتورى و كانون قيام و انقلاب دموكراتيك مردم ايران گردد.

ياد پدر طالقانى به‌خير كه هر گاه در زندان و تبعيد نبود، در دهه 40 و 50 مسجد هدايت را در خيابان استانبول به كانون ضدارتجاع و ضد ديكتاتورى و به كانونى براى تجمع و آموزش و قوت قلب مجاهدان و مبارزان آن روزگار تبديل مىكرد. هم‌چنين به محلى براى كمك به آنهايى كه بايد كمك كرد. از همين حالا براى استفاده از اين فرصت و براى آزاد كردن مساجد از دست حكومت طراحى كنيد. هم‌چنان‌كه در 26تير در دانشگاه تهران چنين كرديد. نبايد گذاشت رژيم پليد ولايتفقيه مسجد و مدرسه و دانشگاه و زير زمين ادارات را به زندان و شكنجه‌گاه و تريبون شعبده‌هاى سياسى خود تبديل كند.پيش به‌سوى آزاد كردن مسجدها از جاهليت و ارتجاع و از شرك و بت پرستى. رمضان امسال اين چنين مبارك مى‌شود.

مسعود رجوى
28مرداد1388