۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

چرا اين همه دشمني با دانشگاه ها - دکتر‌‌محمد‌‌ ملکي

يک ارزيابي ارزنده از دکتر محمد ملکي، بويژه براي دانشجويان
نگاهي به ريشه ها
آغاز سالِ دوم و پس از سه بار جابهجا شدن، «حسبالامر حجج اسلام» بر روي قفل مدرسهي رشديه قفل ديگري ميزنند، يعني که مدرسه بايد تعطيل شود، رشديه قفل را ميشکند و به «قائممقامِ حاکمِ تبريز» يعني نماينده حکومت عرف پناه مي برد که «تکليف» چيست؟
جانشين حاکم و نماينده دولت ميگويد «مکتب اداره روحاني است و کارهاي راجع به ادارات روحانيون با خود روحانيين است و دولت دخالت در امر مدارس نميکند، با چنين پشتگرمياي طلاب و مکتبدارها و اراذل و اوباش به اين بهانه که اين رسم تعليم جديد «طرز تعليمِ... آمريکائياست» و رشديه مأمور آنهاست، با چوب و چماق به مدرسه حمله ميکنند، اسباب و اثاثه و «کتابخانه»اش را به غارت ميبرند. رشديه هم فراري ميشود و به مشهد پناه ميبرد.
بدين ترتيب نخستين دبستان جديد ايران باز و بسته شد، اما رشيديه از پا ننشست. از پس هر فراري باز ميگشت و تا اوضاع را مساعد ميديد دوباره مدرسهاي برپا ميکرد.
در يکي از فرارهايش به مشهد، در آنجا هم به مساعدت عدهاي، مدرسهاي در خور «دانايي و توانايياش» داير کرد، سه سال به پايان نرسيده بود که تکفيرش کردند. ميگويد:
«موثرترين اسبابها تکفير من بود اعتنا نکردم. از ورود به حَرَم مانع شدند، به زيارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن کردند، در منزل استحمام کردم. در معابر بناي فحاشي گذاشتند، جز براي مدرسه از خانه خارج نشدم «يکي از آقايان که مقامش عاليتر از لياقتش است خودداري نتوانست. گفت: اگر اين مدارس تعميم يابد يعني همه مدارس مثلِ اين مدرسه باشد بعد از ده سال يک نفر بي سواد پيدا نميشود، آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علما که از حرمت افتاد[ند]، اسلام از رونق ميافتد. تا مدارس در اروپا به اين درجه نرسيده بود، اسلام نصاري را اميدي بود. مدارس که ترقي کرد، دين از رونق افتاد، نصاري بيدين شدند. صلاح مسلمين در اين است که از صد شاگرد که در مدرسه درس ميخواندند، يکي دوتاشان ملّا و باسواد باشند و سايرين جاهل و تابع و مطيع علما باشند»
خاطرات ميرزا حسن رشديه - به نقل از کتاب مشروطه ايراني دکتر ماشااله آجوداني - ص ۵۱۴ ـ ۵۱۵

پس از جنگهاي ايران با روسها و عثمانيها و جدا شدن قسمتهايي از خاک ايران و شکست ايران کمکم سرانِ حکومت قاجار از جمله عباس ميرزا و قائممقام و اميرکبير به اين نتيجه رسيدند که قدرت آنها ناشي از علوم جديد بويژه در فنآوري نظامي است، ديگر زمان جنگيدن با شمشير و کمان و وسائل غيرمدرن بدون داشتن يک ارتش منظم و با دسيپلين و آموزش ديده سپري شده است. بايد در کشور ما هم مدارس تأسيس گردد که دانشآموزان آن با علوم جديد آشنا گردند. پيش از اينها اميرکبير که در سفرهايش به خارج به علت پيشرفت آنها پي برده بود به انتقاد از شيوه مدارس قديم برخاست و با احساس نياز به مدارس جديد تأسيس مدرسه دارالفنون را در رأس کارهاي علمي و فرهنگي خود قرار داد. چند سال بعد يکي از رجال سرشناس دوره قاجار مستشارالدوله در نوشتهاي با عنوانِ «يک کلمه» از يک ضرورت مهم پرده برداشت و چنين نوشت:
تعليم علوم و معارف در فرنگستان... از اَلزَم امور و اََقدَم وظايف است اگرچه در ايران مدارس بسيار است و تحصيل علوم ميکنند امّا علومي که ميخوانند علومِ دين است، يعني علومي است براي آخرت و از براي معاد نه از براي معاش. حال آنکه آن قسم تحصيل [تحصيل علوم ديني مربوط به معاد و آخرت] در جنب تحصيل علومِ صنايع و معاشِ اهلِ فرنگستان، مثل چراغ است در مقابل آفتاب و مانند قطره است در جنب دريا.
ميرزا يوسفخان مستشارالدوله «يک کمله» - ص ۴۹ـ۵۱ ـ۵۲

براي ريشهيابي آنچه موجب شد تا روحانيونِ به قدرت رسيده ۲٨ سالِ قبل دانشگاهها را به روي استادان و دانشجويان ببندند اشارهاي به برخورد و مخالفت شديد اين جماعت با تأسيس مدارس جديد و دسترسي مردم به علوم و انديشههاي نوين ضروري بود. امّا براي بهتر روشن شدن وقايع تاريخي صد و پنجاه سالِ اخير ايران و ماهيت تزويرگران بيمناسبت نميبينم به نظرات يکي از روحانيان پيش از رسيدنِ به قدرت در باب تأسيس مدارسِ جديد از جمله دارالفنون اشارهاي داشته باشم:
کيست که نداند امالامراض ملتهاي عقب نگهداشته شده جهل است؟
کيست که نداند علت تفوق چند کشور بزرگ بر سه ميليارد جمعيت دنيا همان برتري دانش و علم و صنعت است؟
مقصد و هدف اميرکبير اين بود که در اين مدرسه تمام فنون جديدي که هنوز به طور کلاسيک، يا اصلاً به ايران نيامده بود، در اين مدرسه تدريس شود و بهمين جهت نام آنرا «دارالفنون» نهاد.
کتاب اميرکبير يا قهرمان مبارزه با استعمار اثر اکبر هاشمي رفسنجاني - ص ۱٣۱ـ۱٣۲، چاپ ۱٣۴۶

بايد از آقاي اکبر هاشمي رفسنجاني در همين قسمت از اين يادداشت پرسيد، کيست که نداند بزرگترين مخالفان تأسيس مدارسِ جديد در ايران پيش و پس از اميرکبير طبق آنچه اسناد ميگويد روحانيت و هملباسهاي شما بودند و هم آنها بودند که تمامِ تلاششان حفظ مکتب خانهها و حوزههاي مذهبي براي تربيت «علما» بود و از اينکه تودههاي مردم باسواد شوند و از جهل و ناآگاهي بيرون بيايند نگران بودند.
کيست که نداند روحانيت بنيادگرا با رسيدنِ به قدرت کامل چه بلايي بر سرِ دانشگاهها و مدارس و معلمان آورد.
کيست که نداند آنچه امروز «نظام ولائي» با دانش، دانشگاه، علم، عالم و معلم و استاد ميکند دنباله همان رفتاريست که با اميرکبيرها و «رشديه»ها کردند و کيست که نداند يکي از عوامل مهم بستن دانشگاهها در سال ۵۹ جناب هاشمي رفسنجاني بوده است.
* * *
امّا با تمام مخالفت خوانيها ميبينيم پس از اعلام مشروطيت روز به روز به تعداد مدارسِ جديد افزوده ميشود و مکتبخانهها از سکه ميافتد. پس از مشروطه، اَعمال و اعلام نظرات تعدادي از روحانيون، نفوذ و بالطبع قدرت مکتبخانهداران و متصديان حوزههاي مذهبي کم و کمتر ميشود تا آنجا که مدارس جديد تقريباً جايگزين مکتبخانهها ميگردد. در سالِ ۱٣۱٣ با تأسيس دانشگاه تهران تغييرات بزرگي در زمينه دانش و دانشآموزي و تحولات اجتماعي به وقوع ميپيوندد که لازمست دقيقتر و موشکافهتر به آنها بپردازيم.

نقشِ دانشگاهها در تحولات اجتماعي قبل از انقلاب

گفتيم مکتبخانهها که يک ملّا يا ملاباجي آنرا اداره ميکرد ميتوانست به تعدادي از مکتبروها سواد خواندن و نوشتن به ويژه خواندن قرآن بياموزد و تعداد بسيار محدودي شاگرد براي تحصيل در حوزههاي علميه تربيت کند، روحانياني که به مدارج لازم ميرسيدند، نقش اساسي و تعيينکننده در تحولات اجتماعي داشند و با سلاطين و حاکمان روابطي تنگاتنگ برقرار مينمودند که نمونه آنرا در انقلاب مشروطه ميتوان ديد. تا پيش از تأسيس مدارسِ جديد قبل و بعد از مشروطه تقريباً صددرصد امور آموزشي و فرهنگي را مکتبخانهها و حوزههاي علمي بر عهده داشتند. با تأسيس اولين دانشگاه به سبک جديد (دانشگاه تهران ۱٣۱٣) رقيبي براي حوزهها از نظر تربيت «عالم» پيدا شد، تا آنجا که روز به روز نفوذ و قدرت حوزههاي علمي کمتر و کمتر شد و تربيت متخصصين علوم مختلف به دانشگاه محول گرديد و دامنه فعاليت حوزههاي ديني تنها به تربيت طلاب علوم ديني محدود گشت. در اين دوره محدوديتهايي براي حوزهها ايجاد شد. از جمله هر طلبهاي نميتوانست عمامه به سر گذارد و از اين قبيل محدوديتها. با تأسيس اولين دانشگاه با وجود آنکه حرکتهاي سياسي به شدت سرکوب ميشد در اين دوره (۱٣۱٣ تا ۱٣۲۰) اولين تشکلهاي دانشجويي مانند «اتحاديه محصلين»، «سازمان جوانان و دانشجويان دموکرات» و گروه ۵٣ نفر که از تفکرات مارکسيستي الهام گرفته بودند سرکوب شدند، يکي از رجال سياسي معروف آن زمان فجرالسلطنه هدايت هنگام نصب نخستين سنگبناي دانشگاه تهران با اشاره به ساختمان راهآهن که در زمان صدارت خودش صورت گرفته بود چنين گفت:
چند سال قبل مقدم شاهانه کلنگي بر زمين زدند که اوضاع جسمي مردمِ اين مرز و بوم را اصلاح نمايد و امروز به بناي موسسهاي شروع ميفرماييد که عقل و روح مردم اين مملکت را اصلاح نمايند.
حسين مکي، تاريخ ۲۰ ساله ايران- جلد ۶، ص ۲۰۰

رضا شاه روزي که اولين کلنگ دانشگاه تهران را به زمين زد، شايد نميدانست چه آتشي به خرمن هستي خود و نظام استبدادياش زده است. در سالهاي بين ۱٣۱٣ و ۱٣۱۵ اعتصابهايي توسط دانشجويان پزشکي و تربيت معلم صورت گرفت. در سال ۱٣۱۶ دانشجويان دانشکده حقوق در اعتراض به هزينههاي بيهوده در کلاسها حاضر نشدند و دکتر اراني يکي از اساتيد دانشگاه گروه ۵٣ نفر مشهور را تشکيل داد. اعضاء اين گروه عمدتاً از دانشجويان و استادان دانشگاه تهران بودند. اين گروه در ارديبهشت سال ۱٣۱۶ به اتهام تشکيل سازمان مخفي، انتشار بيانيه ماه مه (روز کارگر) سازماندهي اعتصابهاي دانشکده فني و کارخانه نساجي اصفهان و ترجمه کتابهايي مانند (کاپيتال مارکس) دستگير و به مجازاتهاي مختلف محکوم شدند.
کتاب جنبش دانشجويي در ايران - عليرضا کريميان، ص ۱۰۷

پس از حوادث شهريور ۱٣۲۰ و تبعيد رضاشاه و اشغالِ ايران از سوي متفقين و تا حدودي باز شدن فضاي سياسي ايران حوزههاي علميه فعالتر شدند و دانشگاههاي جديدي در جاي جاي ايران تأسيس شد امّا آتشبسي بين حوزههاي علميه و دانشگاهها برقرار شد طوريکه هر يک از اين مراکز کار خود را انجام ميدادند ولي قدرت و نفوذ دانشگاهها بين مردم روز به روز زيادتر مي شد، تا آنجا که در تلاش براي کسب آزادي و عدالت و مبارزه با استبداد و استثمار دانشگاهها نقش پيشتاز را بعهده گرفتند و در اين مسير رودرروييهاي بسياري بين دانشجويان دانشگاهها و عوامل نظام شاهي روي داد که منجر به شهادت و دستگيري تعداد زيادي از دانشجويان و استادان شد که بعنوان نمونه از اولين و آخرين آن (۱۶ آذر ٣۲ و ۱٣ آبان ۵۷) ميتوان نام برد. از سالِ ۴۱ که جمعي از اصحاب حوزه در مخالفت با شرکت زنان در انتخابات مجالس ايالتي و ولايتي و سوگند به کتاب مقدس (به جاي قرآن) وارد صحنه مبارزه شدند و پس از آن در مخالفت با قانونِ کاپيتولاسيون و انقلاب سفيد شاه، باز نقش دانشجويان و دانشگاهيان اگر بيشتر از روحانيون نبود کمتر هم نبود، فراموش نکنيم حتي در تظاهرات ۱۵ خرداد سالِ ۴۲ دانشجويان دربه صحنه آوردنِ مردم نقش اساسي داشتند و از ياد نبريم پارچه نوشتهاي را که بر سرِ در دانشگاه تهران آن روزها نصب شده بود «اصلاحات آري، ديکتاتوري نه». همه اين وقايع نشانگر آن بود که با تأسيس دانشگاهها روز به روز نقش حوزهها در تحولات اجتماعي کمرنگتر ميشد. براي اينکه تا حدودي نقش دانشجويان در آن روزها روشن گردد به يک اتفاقِ جالب و روشنکننده اشاره ميکنم.
پس از تظاهرات ۱۵ خرداد ۴۲ و دستگيري و تبعيد آقاي خميني و به زندان افتادن بعضي از سران جبهه ملي و نهضت آزادي و حزب توده و تشديد خشونت، در تابستان ۱٣۴۲ در حالي که رهبران جبهه ملي و نهضت آزادي در زندان بودند و دولت علم تدارک انتخابات دوره بيست و يکم مجلس شوراي ملي را ميديد، سازمان دانشجويان جبهه ملي اعلام کرد قصد دارد براي اطلاع از صحت و سقم ادعاي دولت در زمينه آزادي انتخابات مجلس شوراي ملي روز ۱۵ شهريور متينگي در ميدانِ بهارستان برگزار کند. روز ۱۴ شهريور يک روز قبل از برگزاري متينگ رهبران جبهه ملي از زندان آزاد شدند، سران آزاد شده با انجام متينگ به بهانه اينکه فرماندار نظامي موافقت نکرده به مخالفت برخاستند، ولي متينگ دانشجويان با حضور چند هزار دانشجو و هوادارنِ جبهه ملي برگزار شد. دانشجويان شعار ضد حکومت ميدادند و درگيري روي داد و بيش از يکصد تن دستگير شدند. (جهت اطلاع بيشتر از اين وقايع به کتاب تارخ سياسي بيست و پنج ساله ايران تأليف سرهنگ غلامرضا نجاتي مراجعه گردد)
پس از اين جريان جبهه ملي فعاليت خود را متوقف کرد و «سياست صبر و انتظار» در پيش گرفت. همين امر و مسايل ديگر موجب اعتراض شديد دانشجويان شد تا بالاخره دکتر مصدق بعد از چند مکاتبه با شوراي مرکزي جبهه ملي و دانشجويان انحلال جبهه ملّي دوّم را اعلام کرد. در اينجا جهت اطلاع بيشتر از نقش دانشجويان در تحولات اجتماعي و نظر دکتر مصدق نسبت به آنها آخرين نامه دکتر مصدق به دانشجويان قبل از انحلال جبهه را ميآورم.
احمدآباد ـ ۲۶ ارديبهشت ۱٣۴٣
آقايانِ محترم و فرزندانِ عزيزم
[سازمان دانشجويانِ جبهه ملي ايران]

نامه مورخ ۱٨ ارديبهشت رسيد و موجب نهايت امتنان گرديد، فداکاريهاي شما در راه وطن عزيز موجب افتخار هموطنان است، اميد و چشمداشت عموم به فداکاريها و از خود گذشتگيهائي است که در راه آزادي و استقلال ايران وطن عزيز نمودهايد. اينجانب براي شما فرزندانِ عزيز کمالِ احترام قائلم و اکنون که کاري از من ساخته نيست و در زندان بسر ميبرم با قلبي محزون و چشمي گريان توفيقِ شما را بيش از پيشِ از خدا مسئلت دارم. کسي که شما را بسيار دوست دارد ــ دکتر محمد مصدق
به نقل از کتاب تاريخ، بيست و پنج ساله ايران، ص ۲۷۹

با انحلالِ جبهه ملي دوّم و دستگيري سرانِ نهضت آزادي و خشونتي که نظام شاهي در سرکوب قيامِ ۱۵ خرداد سالِ ۴۲ بکار گرفت، کمکم فکر تغيير شيوه مبارزه در بين دانشجويان گسترش يافت. در کتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران چنين آمده است.
پيدايش گروههاي چريکي و مبارزه مسلحانه آنها با رژيم کودتا، علل و انگيزههاي گوناگوني داشت، کودتاي ۲٨ مرداد ۱٣٣۲، متلاشي شدنِ نيروهاي اپوزيسيون، شکست جبهه ملّي دوّم پس از همهپرسي بهمن ۱٣۴۱ و از بين رفتن امکانات قانوني و سرخوردگي از فعاليتهاي علني و عمومي و سرکوب خشونتبار قيام ۱۵ خرداد ۱٣۴۲ نشان داد که ادامه مبارزه با رژيم شاه با شيوههاي پيشين و از راه قانوني، ناممکن است. مهندس بازرگان در دفاعيات خود در دادگاه تجديدنظر نظامي گفت: ما آخرين کساني هستيم که از راه قانونِ اساسي به مبارزه سياسي برخاستهايم. ما از رئيس دادگاه انتظار داريم اين «نکته» را به بالاتريها بگويند.
در نيمه دوّم سالِ ۱٣۴۲ پس از سرکوب آخرين مقاومت نيروهاي مخالف رژيم، جوانان بخصوص جناح راديکالِ دانشجويان دانشگاه تهران که زير فشار روزافزون قرار گرفته بودند به چارهجويي پرداختند. در اواخر سالِ ۱٣۴٣ افراد و گروههاي مخالف رژيم با نقطهنظرهاي مختلف و حتي بدونِ شناسايي يکديگر، به يک نتيجه واحد رسيده بودند، مبارزه مسلحانه!
کتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران تأليف سرهنگ غلامرضا نجاتي، ص ۲۷٣ـ۲۷۴

و اين تحولات در ذهن جوانان و دانشجويان در شرايطي شکل ميگرفت که برخلاف ۱۵ خرداد سال ۴۲ که دستگيري آقاي خميني منجر به قيامِ مردم شد، پس از دستيگري و تبعيد آيتالله خميني به ترکيه در ۱٣ آبان سال ۱٣۴٣ در حاليکه تعدادي از دانشجويان خود را آماده براي مبارزه مسلحانه ميکردند، حوزههاي علميه هيچ عکسالعمل درخوري نشان ندادند. درست است که ترور حسنعلي منصور نخستوزير در صبح روز اوّل بهمن ۴٣ به دست محمد بخارايي موجب اعدام او و صادق اماني، رضا صفارهرندي و مرتضي نيکنژاد گرديد و صبح روز ۲۶ خرداد ۱٣۴۴ حکم دادگاه نظامي اجرا شد و ۹ نفر از اعضاء «هيئت موتلفه اسلامي» محکوم به حبسهاي طويل المدت شدند و باز هم صحيح است که تعدادي از افراد ذکر شده سر و سرّي با بعضي از روحانيون داشتند، امّا نهاد روحانيت و حوزههاي علميه خود را کنار کشيده بود و حاضر به پرداخت هزينه مبارزه با نظام شاهي نبود. بهتر است اين واقعيت را از زبان يکي از رهبرانِ موتلفه اسلامي که به جرم شرکت در قتل حسنعلي منصور دستگير و زنداني شده بود بشنويم:
خوب آقاي خميني گرفته شد و يک کشتار هم شده بود، آخوندهايي هم که گوشه و کنار بودند که از اوّل با اين حرکتها مخالف بودند، يک مقدار زبانشان دراز شد که خوب، جواب اين خونها را که ميدهد؟ اين همه کشته داديم چه فايده؟ چطور شد؟ يک سري از اين حرفها.
کتاب ناگفتهها، خاطرات حاج مهدي عراقي، ص ۱٨۵

اين نکته قابل بحث و تحليل است که چرا وقتي در ۱٣ آبان ۴٣ آيتالله دستگير و به ترکيه تبعيد شد، عکسالعمل چنداني ــ برخلاف ۱۵ خرداد ۴۲ ــ نه از سوي نهادِ حوزه و نه از سوي نهاد دانشگاه بروز نکرد، آنگونه که حاج مهدي عراقي اظهار عقيده ميکند، بسياري از آخوندها اصلِ قيامِ ۱۵ خرداد را زير سئوال برده بودند و ميگفتند «اين همه کشته داديم چه فايده؟» از سوي ديگر دانشجويان و تربيتشدگان دانشگاهها راه៚a جديدي را در مبارزه با استبداد انتخاب کرده بودند و آنهم «مبارزه مسلحانه بود». اين چنين شد که در آن سالها (۴۲ تا ۴۹) گروههاي متعددي با استراتژي مبارزه مسلحانه و با عقايد گونهگون تشکيل شد، از جمله حزب ملل اسلامي، گروه جزني، گروه احمدزاده و پويان، سازمان مجاهدين خلق، گروه سياهکل، سازمان فدائيان خلق و.... با يک نظر به کادرها و فعالين اين گروهها متوجه ميشويم قريب باتفاق آنها ريشه در دانشگاهها و مبارزات دانشجويي دارند. سرهنگ غلامرضا نجاتي در مورد آغاز مبارزات چريکي ميگويد:
هرچند جنبش چريکي که عمليات آن از بهمن ماه ۱٣۴۹ آغاز شد نتوانست به همه هدفهاي خود برسد، ولي دستاوردهاي عمليات مسلحانه چريکها، در سياهکل و به دنبال آن، مبارزات مسلحانه سازمان مجاهدين خلق ايران و ديگر گروههاي چريکي فضاي سياسي کشور را عوض کرد و روحيه رزمندگان را بالا برد. به تظاهرات اعتراضآميز دانشجويان و روشنفکران، ابعاد تازهاي بخشيد. «قَدَر قدرتي» محمدرضا شاه را باطل ساخت تبليغات رژيم و متحدين غربي و شرقي او را، که ايران را جزيره ثبات ميگفتند، مخدوش کرد و نتايج و آثار «انقلاب شاه و مردم» را زير سئوال کشيد.
تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران - ص ۴٣۷ـ ۴٣٨

طبق تحقيقات محقق سرشناس آبراهاميان که در کتاب «ايران بين دو انقلاب» آمده است:
در فاصله بين واقعه سياهکل و مهرماه ۱٣۵۷ تعداد ٣۴۱ چريک و افراد وابسته به گروههاي مسلح سياسي طي مبارزه با رژيم شاه جانِ خود را از دست دادند که در ميانِ آنها ٣۹ زن از جمله ۱٣ دانشجوي زن و تنها يک روحاني [احتمالاً شهيد اندرزگو] وجود داشته است.

لازم به يادآوري است در جريان مبارزات مسلحانه با نظامِ شاهي در حاليکه حوزه و نهاد روحانيت خاموش بود، تعداد انگشتشماري از روحانيون طرفدار آيتالله خميني به حمايت از مجاهدين خلق که سازماني با ايدئولوژي مذهبي بود برخاستند و بهمين اتهام دستگير و زنداني و يا تبعيد گرديدند. امّا با اعلام تغيير مواضع ايدئولوژيک که توسط تعدادي از اعضاء مجاهدين اعلام شد، اين حمايتها نه تنها ادامه نيافت بلکه تبديل به ضديت شد.
در فاصله بين سالِ ۴٣ و ۵۷ که نظام شاهي سقوط کرد همسويي گروههاي مذهبي و غيرمذهبي از هم پاشيد و با دامن زدنِ اين مسئله از سوي ساواک، و اعلام فتواي معروف (نجاست مارکسيستها) از طرف بعضي از روحانيون زنداني، نظام موفق به قلع و قمع گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه گرديد.
امّا مارکسيست شدن تعدادي از اعضاء مجاهدين يک حقيقت بسيار تلخ را بر همگان روشن کرد و آنهم کمکاري و بيتوجهي روحانيون در تهيه خوراک فکري براي مذهبيهاي مجاهد بود. آنها در حاليکه معتقدين به مارکسيسم دهها و صدها کتاب و جزوه و نقد و تحليل در مورد چگونگي حل مسائل اقتصادي مردم و علمِ مبارزه در اختيار داشتند، مجبور بودند به چند کتاب که از سوي افرادي مانند مهندس بازرگان از جمله راه طي شده نوشته شده بود قناعت کنند يا متوسل به کتابهاي سيد قطب و بعضي نويسندگان ديگر گردند، که نميتوانست بسياري از سئوالات آنها را پاسخگو باشد. راستي در فاصله بين سالِ ۱٣۴۲ تا ۱٣۵۰ حوزه که در لاک خود فرو رفته بود چند کتاب يا جزوه يا تحليل در مسائل اسلامي که به درد جوانان و دانشجويان بخورد منتشر کرد؟ در حاليکه جوانها نشئه دانستن راهکارهاي اسلام براي حل مشکلات جامعه بودند، اگر از سالِ ۱٣۴۷ با فعال شدن حسينيه ارشاد و انتشار کتاب «محمد خاتم پيامبران» کار مطرح کردنِ اسلام به عنوانِ يک مکتب مبارزه آغاز شد و سخنرانيها و نظرات دکتر شريعتي در اختيار جوانها قرار گرفت، در مقابلِ کار سترک شريعتي در آن برهه از زمان، نهاد روحانيت چه عکسالعملي نشان داد؟ جز فحش و ناسزا به دکتر شريعتي و نامگذاري حسينيه ارشاد به «يزيديه اضلال» چه کاري انجام شد؟ بله تک ستارهاي مانند آيتاله طالقاني با انتشار تفاسير قرآن کاري جانانه کرد، امّا طالقاني هم از سوي حوزويان مورد حمله و هجوم بود. نه تنها شريعتي حتي کساني مانند آقاي مطهري و مفتح و بهشتي گرچه از حوزه برخاسته بودند، امّا آبشخور فکري آنها دانشگاهها بودند و براي پيشبرد کار خود بالاجبار ارتباط تنگاتنگي با دانشگاهها و دانشجويان داشتند. لازم به يادآوريست در آن سالها اگر تعدادي از مساجد مانند مسجد هدايت، مسجد همت تجريش، مسجد جوزستان و... فعال بودند و سخنرانيهايي که بوي مبارزه ميداد در آنها صورت ميگرفت، نيروي محرکه آنها نسل جوان و دانشجويان و دانشگاهيان بودند و اين واقعيت را نميتوان منکر شد.

نقش دانشگاه و حوزه در پيروزي انقلاب

درست است که تکچهرههايي از روحانيت که بعدها نامِ روحانيت مبارز بر خود نهادند در مبارزه با رژيم شاه شرکت داشتند امّا نهاد روحانيت و حوزههاي علمي بهيچوجه تن به مبارزه عليه نظام و پرداخت هزينههاي اينکار را نميدادند و اين در حالي بود که گروه گروه دانشجويان و استادان دانشگاهها زندان و اخراج و مشکلات فراوانِ ديگر را تحمل ميکردند و جنبش دانشجويي هرگز دست از مبارزه برنداشت، تا آنجا که از سال ۱٣۵۶ دانشگاهها به تنها اميد مردم براي مبارزه با رژيم تبديل شدند و در غياب احزاب سياسي که همه در لاک خود فرو رفته بودند دانشگاه زنده و پيشروي مبارزه بود، هرچه نهاد روحانيت به انفعال کشيده ميشد نهاد دانشگاه فعال و فعالتر ميشد و قشرهاي مختلف مردم را به دنبال خود ميکشيد. قابل ذکر است که به دليل فشارهاي بينالمللي طرفداران حقوق بشر و انتقادهاي بعضي مطبوعات خارجي ديوار ترس و نگراني تا حدودي تَرَک برداشت و بعضي نويسندگان شجاع از جمله دکتر علياصغر حاج سيدجوادي روزنامهنگار و نويسنده برجسته در تاريخ ۲۷/۱۱/۵۴ طي نامه سرگشاده مفصلي نقد جانداري از وضع روز ميکند. ايشان در شروع نامه خود مينويسد:
کساني که به آينده وطنِ خود علاقه دارند، بايد با تمامِ خطرهاي ممکني که جان آنها را از طرف خشونتهاي قانوني دولت تهديد ميکند، اين حقيقت را بازگو کنند و با صراحت عواقب فاجعهآميز سياسي و اجتماعي اين تجاهل را که از طرف دولت براي فرار از واقعيت مشکلات و توسل به معاذيري نظير توطئه بيگانگان وانمود ميشود بدونِ ترس از زندان و شکنجه يا مرگهاي نامرئي بگويند.
نامه سرگشاده به نصرتالله معينيان، رئيس دفتر مخصوص شاه - ۲۷/۱۱/۵۴

از اواسط سال ۱٣۵۵ شاه و مشاورانش که با انتقاد روزافزون جوامع طرفدار حقوقِ بشر مواجه شده بودند، تصميم گرفتند شدت سرکوب را کاهش دهند. اواسط سال ۱٣۵۵ شاه بمناسبت سالگرد ۲٨ مرداد جمعي از زندانيان وابسته به چپ، روحانيون و موتلفه را از جمله انواري و کروبي و عسگراولادي مسلمان و حاج مهدي عراقي را در مراسمي که بعدها به «سپاس» معروف شد آزاد کرد. طي ۹ ماه آخر سالِ ۱٣۵۶ چندين نامه سرگشاده در اعتراض به اوضاع کشور و نبود آزادي از سوي شخصيتهاي ملي و مذهبي و نويسندگان و هنرمندان و حقوقدانان و دانشگاهيان و بازاريان در سراسرِ کشور انتشار يافت. از تاريخ ۱٨ تا ۲۷ مهرماه ۵۶ شبهاي شعرخواني در انجمن فرهنگي ايران و آلمان (انستيوگوته) تشکيل شد که مورد استقبال چشمگير مردم واقع شد. پس از پايان دوره ۱۰ شبه شعرخواني، دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف (آريا مهرآن زمان) درست ۲۵ آبان تقاضاي تشکيل جلسه شعرخواني کردند که با آن مأمورين امنيتي مخالفت کردند و مانع ورود دانشجويان به سالن سخنراني شدند. بعلت اعتراض دانشجويان ٣۰ تن از آنها دستگير شدند. بار ديگر در روز دوشنبه ٣۰ آبان دانشجويان از جمعي از شعرا و نويسندگان دعوت کردند که چماقداران حکومت شاه مانع ورود آنها به دانشگاه و ضرب و شتم تعدادي از دعوتشدگان شدند. اين اعمال مورد اعتراض شديد کانون نويسندگان ايران قرار گرفت و در نامه ۵ آذر ۱٣۵۶ اين کانون آمده بود.
اين شيوه ناجوانمردانه و توطئهآميز، بار ديگر در بعدازظهر روز سيام آبان از سوي قواي انتظامي به کار برده شد. اين اقدامات بيشرمانه فصل جديدي را بر کتاب مطول تجاوزها و خودسريهاي دستگاه مجريه ايران ميافزايد.
در تاريخ ۲٣ شهريور ۱٣۵۶ پنجاه و پنج تن از قضات دادگستري خطاب به رئيس ديوانِ عالي کشور طي نامهاي پيرامون کاستي گرفتن دامنه اختيارات قوه قضاييه و صلاحيت عام قوه قضايي اعتراض کرده بودند. اين اعتراضهاي جمعي يا فردي از سوي متفکران،استادان دانشگاه، نويسندگان و قلم به دستان و... ادامه داشت. از مهمترين فعاليتهاي سالِ ۵۶ اعلامِ تأسيس «کميته ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر» از سوي بيست و نه تن از شخصيتهاي سياسي، مذهبي و حقوقي کشور بود. اين کميته سه روز پس از تأسيس در تاريخ ۹ آذر ۱٣۵۶ نامهاي به دبير کل وقت سازمان ملل متحد (کورت وايلدهام) نوشت که با صراحت مشکلات ايران و نقض حقوق بشر را مستقيماً متوجه شخص شاه کرد. در قسمتي از اين نامه آمده است:
براي اثبات نقض اساسيترين حقوقِ بشر در ايران کافي است گفته شود که اراده و اختيار مسئوليت در تمامِ مسائل کشور اعم از داخلي يا خارجي در وجود شخص پادشاه متمرکز شده است، بدونِ آنکه احدي بتواند به طور علني از افکار و اعمالِ ايشان انتقاد کند.

موسسين اين کميته و امضاءکنندگانِ زير نامه به دبيرکل سازمان ملل متحد عبارت بودند از آقايان آيتالله حاج سيد ابوالفضل موسوي زنجاني، مهندس مهدي بازرگان، دکتر يدالله سحابي، دکتر محمد ملکي، دکتر حبيبالله پيمان، مهندس صالح بنافتي، شمس آلِ احمد، دکتر علياصغر حاج سيدجوادي، دکتر کريم سنجابي، دکتر عبدالعلي پرتوي علوي، دکتر علي شريعتمداري، احمد صدر حاج سيوجوادي، دکتر نورعلي تابنده، سيد احمد مدني، سرتيپ علياصغر مسعودي، مهندس رحمتالله مقدم، مهندس هاشم صباغيان، دکتر ناصر ميناچي، رحيم صفاري، اسلامِ کاظميه، دکتر عبدالکريم لاهيجي، دکتر اسدالله مبشري، حسن نزيه، دکتر منوچهر هزارخاني، دکتر ابراهيم يونسي، دکتر رحيم عابدي، خليلالله رضايي، دکتر کاظم سامي، مهندس کاظم حسيبي (اسامي به ترتيبي است که در کتاب تاريخ سياست بيست و پنج ساله ايران ص ۲۷ جلد دوّم آمده است)
با دقت روي اسامي امضاءکنندگان متوجه ميشويم در حاليکه بيش از يک سوم امضاءکنندگان استادان دانشگاه و بقيه تربيتشدگان نهاد دانشگاه بودند تنها يک روحاني (آيتالله زنجاني) آنهم غيرمرتب با نهاد روحانيت در ليست امضاءکنندگان وجود دارد.
اين کميته فعاليت وسيعي را در دفاع از حقوق شهروندي ايرانيها به ويژه زندانيان سياسي انجام داد. لازم به تذکر و يادآوريست که در آن سالها برخلاف نهاد دانشگاه نهاد روحانيت و حوزه هاي علمي تلاش چشمگيري جهت دفاع از حقوق اسامي مردم نداشت، تا آنجا که صداي اعتراض آقاي خميني هم درآمد. امّا تعداد انگشتشماري از مساجد فعال بودند، ولي اين واقعيت را نبايد فراموش کرد که جوانان بويژه دانشجويان در فعاليتهاي سياسي مساجد نقش اساسي و کليدي داشتند. من خود شاهد بودم که در سالِ ۱٣۵۷ بسياري از دانشجويان و جوانان به کميته دفاع از آزادي و حقوق بشر مراجعه ميکردند و تقاضاي اجتماعي و راهپيمايي و اعتراض به حکومت را داشتند تا اينکه راهپيمايي سرنوشتساز عيد فطر انجام شد.(۱٣ شهريور ۱٣۵۷)
«پيش از آن روز ۲ شهريور به مناسبت ضربت خوردنِ حضرت علي (ع) تظاهرات و راهپيماييهاي بزرگي در سراسرِ کشور به ويژه در تهران، تبريز، رشت و مشهد برپا شد. در سالروز شهادت امام اوّل شيعيان تظاهرات مردم در شهرها با درگيري و خشونت توأم گرديد، تظاهرات روز ۵ شهريور در قم چند کشته و زخمي بر جاي گذاشت روز ۹ شهريور در ۱۰ شهر عمده راهپيمايي صورت گرفت و دهها تن کشته و زخمي شدند در همان روز اعتصاب کارخانههاي ماشينسازي تبريز با خواستهاي حقوقي و سياسي آغاز شد»
نقل از کتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله - ص ٨۵، جلد دوم

امّا راهپيمايي عيد فطر سال ۵۷ فصل جديدي در مبارزات ملت ايران عليه نظام شاهي گشود و آيندهساز و عبرتآموز شد. تا آنجا که در جريان بودم اين راهپيمايي از سوي کميته دفاع از آزادي و حقوقِ بشر برنامهريزي نشده بود و در پايان نماز عيد فطر که به امامت دکتر مفتح انجام شد و خطبهها را آقاي دکتر باهنر خواند. وقتي تعدادي از جوانان و دانشجويان، شرکتکنندگان در نماز را دعوت به راهپيمايي به طرف حسينيه ارشاد جهت بازگشايي آن که از سال ۵۱ بسته شده بود ميکردند، چندين بار از بلندگو اعلام شد که برنامه تمام شده و روحانيت حاضر در نماز برنامه ديگري ندارد به همين دليل روحانيوني که با مَرَده خود از مساجد اطراف آمده بودند، دستهجمعي به طرف مساجد خود حرکت کردند، بچههاي تجريش هم که باتفاق حجتالاسلام مصطفي ملکي از مسجد همت آمده بودند به سوي آن مسجد باز گشتند. امّا بخوانيم جريان راهپيمايي عيد فطر را به قلم يک نويسنده محقق.
در مراسمِ نماز عيد فطر به امامت دکتر مفتح، در زمين قيطريه تهران دهها هزار تن شرکت کردند، انبوه نمازگزاران پس از پايانِ مراسم، همراه با هزاران عابر پياده که در خيابان قديم شميران (دکتر شريعتي) به آنها ملحق شدند و شعار ميدادند و صلوات ميفرستادند مأمورين انتظامي را تحت تأثير قرار داده بود. مردم در حين عبور از مقابل نظاميان و نفربرهاي کنار خيابان شعار «برادر ارتشي، چرا برادر کُشي!» سردادند، دختران و پسرانِ خردسال به طرفِ تفنگهاي سربازان گُل پرتاب ميکردند، ساکنان خيابانهاي دکتر شريعتي و شاه رضا (انقلاب فعلي) تا دانشگاه تهران در جلوي خانهها گل و شيريني و آب و شربت به تظاهرکنندگان ميدادند. راهپيمايي عظيم روز عيد فطر (۱٣ شهريور ۵۷) و نظم و تربيت و سازماندهي آن خبرنگاران خارجي را شگفتزده کرد و شاه و دولت را نيز نگران ساخت. سياست مدارا و «آشتي» شريف امامي نه تنها به نتيجه نرسيده بود، بلکه قدرت اتحاد، انضباط و همبستگي نيروهاي مخالف رژيم به نمايش درآمده بود. واکنش دستگاه در برخورد و مقابله با بحران، توسل به خشونت و سرکوب بود. سه روز پس از راهپيمايي عيدفطر حکومت نظامي اعلام شد. حادثه ۱۷ شهريور ميدان ژاله (ميدان شهداء فعلي) پيامد اين سياست بود.
کتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران - ص ٨۵ ـ٨۶، جلد دوّم

پس از راهپيمايي عيد فطر که جمعيت کثيري را به خود جذب کرد، دولت ممنوعيت اجتماعات را اعلام نمود. امّا روز پنجشنبه ۱۶ شهريور بيش از نيمميليون از مردم در تظاهرات عليه ممنوع شدنِ تظاهرات به خيابانها ريختند و براي نخستين بار شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، راهپيمايان مردم را دعوت براي تظاهرات روز جمعه ۱۷ شهريور در ميدان ژاله مينمودند. از شب جمعه در تهران و ۱۱ شهر ديگر اعلام حکومت៚a نظامي شد. صبح روز جمعه ۱۷ شهريور دهها هزار تن از مردم تهران که بيشتر آنها از اعلام حکومت نظامي بيخبر بودند براي راهپيمايي و تظاهرات سياسي به خيابانها ريختند و حدود ۲۰ هزار نفر نيز در ميدان ژاله گرد آمدند. مردم به گلوله بسته شدند و حمله نظاميانِ شاه به مردم صدها کشته و مجروح بر جاي گذاشت و اين روز به «جمعه سياه» معروف گشت. آيتالله خميني پس از گذشت ۵ روز از راهپيمايي عيدفطر روز ۱٨ شهريور اعلاميهاي از نجف صادر ميکنند و در حاليکه علماي بزرگ اسلام که مورد نظر ايشان بودند، نقشي اساسي در تظاهرات و راهنماييهاي ۱٣ تا ۱۷ شهريور نداشتند در اعلاميه چنين مينويسند:
شما اي علماي بزرگ اسلام و سياسيون بزرگ که از فشار شاه هراسي به دل راه نميدهيد نشانه اعتماد و قوت روحيه ملت هستيد و در اين موقعِ حساس، نه تنها بايد استقامت کنيد، بلکه روحيه عالي مقاومت جامعه را هر چه بيشتر بايد تقويت کنيد و هرچه بيشتر صفوف خود را براي مقابله با دشمن مردمِ ايران متشکلتر کنيد. از خداوند متعال نصرت اسلام و مسلمين را خواهانم.
کتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران - ص ۹۶، جلد دوّم

روزِ ۱۹ شهريور ۵۷ شريف امامي به نخستوزيري از سوي مجلسِ شوراي ملي انتخاب ميگردد پس از اين انتخاب و بلافاصله دامنه تظاهرات و اعتصابها گسترش مييابد. با آغاز مهرماه و بازگشايي دانشگاهها و مدارس تظاهراتِ سياسي دانشجويان و دانشآموزان بُعد وسيعي به اعتراضات مردم ميبخشد و جوانان و دانشجويان در سراسرِ کشور نه تنها اعتصابها و اعتراضها را هدايت ميکنند بسياري از مساجد را به سنگري براي مبارزه با رژيم تبديل مينمايند. پيش از ظهر روز ۱۵ مهر ۵۷ آيتالله خميني و همراهان (سيد احمد خميني، دکتر ابراهيم يزدي، آقايان فردوسيپور و املايي) با هواپيماي عراقي عازم پاريس ميگردند. در فرودگاه پاريس دکتر حسن حبيبي، دکتر غضنفرپور، دکتر بنيصدر، احمد سلامتيان و آيتالهي باستقبال آقاي خميني ميآيند و پس از چند روز استراحت در منزل دکتر غضنفرپور به خانهاي در نوفل لوشاتو (حومه پارپس) منتقل و تا بازگشت به ايران در آنجا سکونت ميکنند.
با بازگشايي دانشگاهها و مدارس (مهر ۵۷) و تشکيل سازمان ملّي دانشگاهيان ايران که يک تشکل سراسري از استادان دانشگاهها بود و بعد از راهپيمايي عيدفطر و حادثه کشتار ۱۷ شهريور (جمعه سياه)، دانشگاهها و مدارس بسيار فعال شدند، امّا تا اين زمان نهاد روحانيت و حوزهها جز تعداد بسيار قليلي از روحانيون خود را از مبارزه کنار ميکشيدند و تعداد انگشتشمارِ مساجد فعال را هم جوانها و دانشجويانِ مجاهد و مبارز به فعاليت واداشته بودند. بيمناسبت نميدانم براي آگاهي بيشتر تکهاي از نوشتههاي شبح عباسعلي عميد زنجاني که اين روزها به رياست دانشگاه تهران منصوب شده را که در کتاب خاطراتش آمده ذکر کنم. ايشان تحت عنوان «شيوههاي نفوذ منافقين و گروهکها در ميان شخصيتها» مينويسد:
ما يک دفعه در اواخر انقلاب و اوايل حکومت جمهوري اسلاميمتوجه شديم که همين کتابخانه مسجد لرزاده که ما با زحمتهاي زياد مرکز تجمع جوانهاي انقلابي قرار داده بوديم (گويا ايشان قبل از تغيير نظام پيشنماز مسجد لرزاده بوده) لانهاي براي فعاليتهاي منافقين، امتيها و پيکاريها شده است.
کتاب خاطرات عميد زنجاني، ص ۲۰٨ـ۲۰۹

در حاليکه دانشگاهها از بدو تأسيس پرچم مبارزه عليه استبداد و بيعدالتي را هميشه به احتراز درآورده بودند پس از ورود آقاي خميني به پاريس و ناکاميهاي پيدرپي شاه در مبارزه با قيام مردم و آنگاه که آيتالله طالقاني که از زندان آزاد شده بود تازه تعدادي از روحانيون که به گفته آقاي ناطق نوري (کتاب خاطرات جلد اوّل ص ۱۱۴) کمکم بيست امضاء بعد چهل امضاء و بالاخره اعلاميهاي در دعوت مردم براي شرکت در راهنمايي تاسوعا و عاشورا با ۲۲۰ امضاء منشر کردند که در پايان اين اعلاميه آمده بود:
در خاتمه از عموم شرکتکنندگان انتظار داريم انضباط و اطاعت از دستورات مسئولانِِ راهنمايي در شعارها و حمل پلاکاردها و ساعات مسير حرکت که همه اينها به دقت تعين و ابلاغ ميشود نموده و نمونه رشد واگاهي ملت اسلامي را به معرض ديد انبوه خبرنگاران و نظار جهاني که به دقت مراقب حرکت ما در اين مرحله حساس خواهند بود قرار دهيم.
۱۶ آذر ۱٣۵۷ - کتاب خاطرات ناطق نوري، جلد اوّل، ص ۱۱۴

در جريان تظاهرات عظيم تاسوعا و عاشورا (۱٨ و ۱۹ آذر ۵۷) که از سوي کميته ويژه اعلام شد و تعدادي از روحانيون (روحانيت مبارز تهران) بناچار در آن شرکت کردند، بعدها بويژه پس از پيروزي انقلاب و تسلط روحانيون بر تمام امورکشور از جمله نگارش تاريخ انقلاب حرف و حديثهايي مطرح شد تا اينکار را ابتکار روحانيت جلوه دهند، در حاليکه واقعيت به گونههاي ديگر بوده است که بعنوان کسي که از اوّل در جريان حضور داشت چگونگي آنرا از روي اسناد و مدارکي که در دسترسم ميباشد بيان ميکنم. اميد که راوي صادق باشم.
پس از راهپيمايي عيد فطر از قيطريه (۱٣ شهريور ۵۷) و تظاهرات و راهنماييهاي ۱۶ و ۱۷ شهريور (جمعه سياه) و بازگشايي دانشگاهها و مدارس و رفتن آيتالله خميني به پاريس (۰۱۵ مهر ۵۷) و آزادي آيتالله طالقاني از زندان (٨ آبان ۵۷) و پذيرش رهبري انقلاب در داخل کشور از سوي آيتالله طالقاني تحولات شتاب ديگري گرفت. آزادي آيتالله مصادف بود با هفته همبستگي دانشگاهيان (۷ تا ۱٣ آبان ۵۷). پدر طالقاني که علاقه ويژهاي به دانشجويان و دانشگاهيان داشت و توانسته بود بسياري از دانشجويان مجاهد و مبارز را در مسجد هدايت با قرآن و اسلام اشنا کند، يک روز پس آزادي (٨ آبان) بمناسب «هفته همبستگي دانشگاهيان ايران» پيامي براي دانشجويان فرستاد و در آن پيام از آنان خواست؛
خود را هر چه بيشتر به مردمي که هر لحظه در کوچه و بازار و شهر و روستا قرباني ميدهند نزديکتر کنيد، بطوريکه هيچيک از مردم با دانشجويان احساسِ جدايي نکرده و دانشجويان نيز بتوانند رسالت و همبستگي خود را که روشنگري و تشکل دادن است بخوبي ايفا نمايند. در اين پيام از مبارزات دانشجويان در جهت ارتقا هرچه بيشتر نهضت حق طلبانه مردم و نيز از فرزندش «دکتر علي شريعتي» تجليل نمود.
کتاب طالقاني و تاريخ - ص ٣٣٨ـ٣٣۹
با آمدنِ ماه محرم و گسترش تظاهرات و شهيد و مجروح شدن جمعي از مردم در سراسرِ کشور، بحث راهپيمايي براي روزهاي تاسوعا و عاشورا در «جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر» بالا گرفت. با توجه به اينکه روز تاسوعا مصادف با روز حقوق بشر بود اهميت موضوع بيشتر شد. پس از بحثِ مفصل قرار ميشود کميتهاي جهت اينکار از نمايندگان گروههاي مختلف تشکيل شود من مأمور شدم با آقاي دکتر مفتح تماس بگيرم و از ايشان بخواهم نمايندهاي براي شرکت در کميته معرفي کند ايشان اصرار داشت که از سوي روحانيت ۲ نماينده انتخاب شود چون معتقد بود بايد نقش روحانيت در اين کميته برجسته باشد. خاطرم نيست در آن کميته که جبهه ملي، نهضت آزادي، جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر و... حضور داشتند يک يا دو نماينده از سوي روحانيت شرکت کرد. در هر حال، بعضي از اعضاء کميته پيشنهاد داشتند که راهپيمايي از وزارت دادگستري تا دفتر جمعيت دفاع از ازادي و حقوق بشر بالاتر از حسينيه (اوايل خيابان مفتح فعلي) باشد. بعضي از محافظهکاران و حتي جمعي از روحانيون با انجام چنين راهپيمايي در آن شرايط مخالف بودند و استدلال ميکردند
«آيا شما فکرش را کردهايد و ميخواهيد چنين کاري بکنيد؟! ممکنست مردم را به کشتن دهيد! بايد يک برنامه صحيحي ريخت و بعد...»
کتاب طالقاني و تاريخ، ص ٣۵۹

ولي با تمامِ اين مشکلات و موانع و اشکالتراشيها آيتالله طالقاني روز چهارم محرم ۱٣۹۹ (۱۴ آذر ۱٣۵۷) طي اعلاميهاي اعلام کرد:
اينجانب روز يکشنبه تاسوعا که با روز اعلاميه جهاني حقوق بشر مصادف است از ساعت ۹ صبح با عزم و معرفت و آگاهي به تمامِ جوانب و لوازم امر اين راهنمايي را از خانهام [پيچشميران خيابان تنکابن] آغاز ميکنم. البته هيئتي براي تدارک انتظامِ امور اين راهنمايي بزرگ را سرپرستي و نظارت خواهند داشت.

آنچه اسناد و مدارک روشن ميسازد دو روز بعد از اطلاعيه ــ آيتالله طالقاني روحانيت مبارزه طي اعلاميهاي مردم را دعوت به شرکت در اين راهپيمايي مينمايد. بنابراين ادعاي اينکه روحانيت مبارز پيشنهاددهنده و مبتکر راهپيماييهاي تاسوعا و عاشورا بود بهيچوجه صحيح نيست. اين دو راهپيمايي عظيم در شرايطي انجام شد که در تهران حکومتِ نظامي بود و دولت ازهاري سعي در ايجاد رعب و وحشت در دل مردم داشت. پس از اين راهپيمايي و روي کار آمدنِ دولت دکتر بختيار و انحلال ساواک و بعضي اصلاحات ديگر انقلاب شتاب بيشتري گرفت و روحانيون سرشناسي مانند دکتر بهشتي، آقاي منتظري، آقاي مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي کروبي، دکتر باهنر، دکتر مفتح، اردبيلي، محمدرضا کني، سيدعلي خامنهاي و ناطق نوري، سيد محمد خوئينيها، معاديخواه و... فعالتر وارد صحنه مبارزه عليه رژيم سلطنتي شدند ولي نهاد روحانيت و حوزه و مراجع ثلاثه (آيتالله شريعتمداري، آيتالله مرعشي، و آيتالله گلپايگاني) سعي داشتند خود را کمتر درگير مسائل سياسي نمايند. بايد در اينجا يادآور باشم در شهرستانها هم روحانيوني بودند که به دليل پيروي از آقاي خميني و همسو شدن با مبارزات مردم در ماههاي پيش از انقلاب دچار تبعيد و زندانهاي کوتاهمدت شدند. يکي از کارهاي آقايان روحانيون تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود، پس از تحصن استادان در دبيرخانه دانشگاه تهران (۲۹ آذر تا ۲٣ ديماه) که با پيروزي به پايان رسيد. بعد از انکه قرار بود ۵ بهمن آقاي خميني از پاريس به تهران پرواز کند و فرودگاهها به روي هواپيماها بسته شد تعدادي از روحانيون به تأسي از دانشگاهيان، از روز ۵ بهمن به مدت يک هفته در مسجد دانشگاه متحصن شدند و با ورود آيتالله خميني همه چيز تغيير کرد و روحانيون به رهبري آقاي خميني بر موج انقلاب سوار شدند و نتيجه حکومت روحانيون پيروزي بنيادگرايي در ايران بود که اثرات آن را ۲۹ سال است در ايران و ديگر نقاط جهان شاهديم.

دانشگاهها و مدارس، ماههاي پيش از پيروزي انقلاب

قبلاً يادآور شدم که دانشگاهها از زمانِ نهضت ملي شدنِ نفت تا سقوط نظام شاهي نقش تعيينکننده در تحولات اجتماعي بر عهده داشت حال در مقايسه با آنچه در مورد کارهاي نهاد روحانيت و حوزه پيش از اين گفته شد به نقش دانشگاهها و مدارس از اوّل مهرماه سال ۵۷ تا برپايي نظام ولايي ميپردازم.
قبل از بازگشايي دانشگاهها در مهرماه ۵۷ يک تحول سرنوشتساز در دانشگاهها اتفاق افتاد و آن بوجود آمدنِ تشکلي از استادان به نام «سازمان ملي دانشگاهيان ايران» بود. اين يک سازمان سراسري بود و در نشست مجمع عمومي آن نمايندگان تمام دانشگاهها حضور داشتند. لازم به ذکر است پيش از انقلاب دانشگاهها تقريباً همه دولتي بودند و از دانشگاههاي باصطلاح غيرانتفاعي از جمله دانشگاه آزاد اسلامي خبري نبود. طبق اساسنامه تنظيمي مجمع عمومي وظيفه داشت هيأت اجرايي مرکزي را انتخاب نمايد. مطابق همين اساسنامه در هر دانشگاهي يک هيأت اجرايي تشکيل ميشد و هرچند تعداد استادانِ فعال در سازمان ملي زياد نبودند ولي فعاليت ان در تمام کشور به دليل همبستگي شديدي که بينِ دانشجويان و استادان بوجود آمد چشمگير بود. با شروع کار دانشگاهها و راهيابي استادان و دانشجويان به دانشگاهها برنامههاي متعدد و روزانه به مرحله اجرا درآمد. کنفرانسهاي بسيار در سراسرِ کشور و تظاهرات و راهپيماييها که غالباً از حمايت بسيار بالاي مردمي برخوردار بود، پيوستن دانشآموزان به دانشگاهيان و ديگر اقشار مردم حتي طلبههاي جوان بسيار جالب بود. جوانان و دانشجويان هرجا در محل خود مسجدي را مناسب مييافتند ابتدا کتابخانه آنرا در اختيار ميگرفتند و برنامهريزيهاي مساجد و دعوت براي سخنرانيها و نوار و پخش آنها همه و همه بر عهده آنها بود و از درسها و عبرتهاي انقلاب ۵۷ آنکه وقتي روحانيون به قدرت رسيدند و بر همه امور مملکت مسلط شدند امامان جماعت مساجد به جان همين جوانان که بيشتر دانشجو و دانشآموز بودند افتادند و با شناختي که از آنها داشتند بنام نفوذي و منافق! و... آنها را به دست پاسداران و کميتهها سپردند و شاهد بوديم چه تعداد از آنها زنداني و شکنجه و اعدام شدند. آنگونه که گفتم دانشگاهيان اعم از دانشجو و استاد در مسير انقلاب بسيار فعالتر از گذشته شدند. از آنجا که دانشگاه تهران بعنوانِ دانشگاه مادر برنامههايش الگويي براي ديگر دانشگاهها مي شد چند نمونه از فعاليتهاي دانشگاه تهران را يادآور ميشوم. پس از اوّل مهر که طبق سنت هر ساله با حضور شاه در تالار فردوسي دانشکده ادبيات دانشگاه تهران دانشگاهها بازگشايي ميشد، با توجه به وقايعي که پيش از آن بخصوص در مرداد و شهريور اتفاق افتاده بود از جمله فاجعه اتش زدن سينما رکس آبادان (۲۹ مرداد ۵۷) استعفاي آموزگار و روي کار آمدن مهندس شريف امامي (۴ شهريور ۵۷) راهپيمايي عيدفطر، کشتار ميدان ژاله و... بازشدن دانشگاهها و تجمع دانشجويان و دانشآموزان در يک مدرسه و دانشگاه موقعيت بسيار مناسبي براي اعتراضات، اعتصابها و تظاهرات ضد رژيم فراهم کرد. دانشآموزان از سراسرِ تهران کلاسها را ترک و به سوي زمين چمن دانشگاه تهران حرکت ميکردند. اقشار مختلف مردم اعم از کارگران و کارمندان و معلمان که اکثراً در اعتصاب بودند به آنها ميپيوستند و غالب روزها پس از پايان سخنرانيها که در زمين چمن دانشگاه صورت ميگرفت جمعيت به خيابانها ميريخت و شعارهاي ضدحکومت سر ميداد. دانشگاه مرتب باز و بسته ميشد تا «تحصن صغير» که جهت اعتراض به بستن دانشگاه يک شب صدها استاد در باشگاه دانشگاه تهران تحصن اختيار کردند از روز ۶ آبان ۵۷ از سوي سازمان ملي دانشگاهيان هفته همبستگي (۶ تا ۱٣ آبان) اعلام شد. اين هفته مصادف بود با آزادي آيتالله طالقاني از زندان و ارسال پيام ماندگار او به دانشگاهيان .

حادثه ۱٣ آبان ۱٣۵۷ در دانشگاه تهران

آن روز بمناسبت پايان هفته همبستگي قرار بود در مسجد دانشگاه چند سخنراني انجام شود، مردم به ويژه دانشآموزان دسته دسته روانه دانشگاه تهران بودند. دانشگاه از مدتها پيش تحت محاصره شديد نظاميان بود. آن روز محاصره تشديد شده بود صبح هنگام که دانشآموزان با شعارهاي ضد حکومتي عازم دانشگاه بودند نزديک درب اصلي دانشگاه (خيابان انقلاب) نيروهاي انتظامي به روي آنها آتش گشودند و تعدادي دانشآموز و دانشجو کشته و مجروح شدند. نشان دادن فيلم اين حادثه از تلويزيون موجب توجه بيشتر مردم به دانشگاه شد و دولت براي جلوگيري از اجتماع مردم در دانشگاه تهران دانشگاه را مجدداً تعطيل کرد و محاصره دانشگاه از سوي نظاميان سخت و سختتر شد. پس از چند روز به استادانِ وابسته به سازمان ملي دانشگاهيان ايران (شاخه دانشگاه تهران) اجازه دادند از طريق درب کوچک روبروي دبيرخانه (خيابان ۱۶ آذر) وارد باشگاه دانشگاه شده و در يکي از اطاقهاي آن جلسات خود را تشکيل دهند. صبح روز ۲٨ آذر که تعدادي از استادان ميخواستند به باشگاه دانشگاه بروند افسري از نيروهاي انتظامي که دورتادور دانشگاه را محاصره کرده بودند مانع اينکار شد اين عمل مورد اعتراض استادان قرار گرفت وقتي استادان ديدند رئيس منسوب دانشگاه (دکتر عبدالله شيباني که يکي از اساتيد دانشمند و معمر دانشگاه بود) در خيابان پشت باشگاه قدم ميزند به او اعتراض کردند، پيرمرد هم پيش آمد و از بين نرده دستش را بيرون آورد و زد به صورت يکي از استادانِ معترض (صاحب اين قلم). اين عمل بهانهاي شد تا استادان با نقل ماجرا همديگر را خبر کنند و فرداي آن روز حدود ۲۰۰ نفر از استادان در دبيرخانه جمع شده و با اشغال طبقه پنجم دبيرخانه (اطاق رئيس و معاونين و مقامات دانشگاه) تحصن ۲۵ روزه استادان آغاز گرديد (۲۹ آذر تا ۲٣ دي)
با پخش خبر تحصن استادان دانشگاه تهران، مبارزات دانشگاهيان اعم از استاد و دانشجو در سراسرِ کشور اوج بيشتري گرفت. مردمِ تهران دسته دسته خود را جهت همدردي به خيابانهاي روبروي دانشگاه بويژه دبيرخانه ميرساندند و شعارهاي تند پشتيباني خود را از استادان ابراز ميداشتند (عبور و مرور از پيادهروهاي اطراف دانشگاه ممنوع شده بود). نظاميها مانع پيوستن استادانيکه از شهرستانها يا ديگر دانشگاههاي تهران قصد پيوستن به متحصنين را داشتند ميشدند. در همين راستا وقتي مانع پيوستن استادان دانشگاههاي تهران به متحصنين شدند، جمعي از استادانِ دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتي تهران، دانشگاه پلي تکنيک تهران، دانشگاه ملي ايران، دانشگاه آزاد ايران، دانشگاه ابوريحان، دانشگاه تربيت معلم، دانشگاه علم و صنعت، مدرسه عالي بازرگاني، موسسه آموزش عالي آمار و انفرماتيک طي اطلاعيهاي که روز دوّم ديماه صادر کردند در وزارت علوم متحصن شدند، درقسمتي از اطلاعيه چنين آمده بود.
ما اعضاي سازمان ملي دانشگاهيان ايران، از طرف دانشگاهيان دانشگاهها و موسسات آموزش عالي کشور براي نشان دادنِ همبستگي خود با مردم ستمديده اين آب و خاک و در جهت جلب توجه جهانيان به جنايات رژيم خودکامه ايران از امروز دوّم ديماه ۱٣۵۷ در محل وزارت علوم و آموزش عالي اجتماعي کردهايم و خواستهاي خود را به شرح زير اعلام ميداريم:
۱. باز شدنِ درهاي دانشگاهها به روي کليه دانشگاهيان اعم از دانشجو، کارمند و استاد
۲. تخليه فوري محوطههاي دانشگاهها و اطراف آنها از کليه نيروهاي نظامي، پليس و ساير عُمالِ و سرکوبي، متحصنين، اعضاي سازمان ملي دانشگاهيانِ ايران.
٣ روز بعد از تحصن استادان در وزارت علوم دکتر کامران نجاتالهي عضو هيأت علمي دانشگاه پليتکنيک به ضرب گلوله کشته شد و استادان متحصن را به زور از وزارت علوم اخراج کردند.

جنازه استاد به بيمارستان هزار تخت خوابي منتقل شد و تشيع جنازه با حضور شخصيتهاي سياسي و مذهبي از جمله آيتالله طالقاني و دهها هزار تن از مردم انجام شد. در ميدان انقلاب وقتي ميخواستند جنازه را به طرف دانشگاه تهران و محل تحصن استادان (دبيرخانه دانشگاه) ببرند مأمورين انتظامي مانع شده و مردم را به گلوله بستند تعدادي را کشتند و جمع بيشتري را مجروح نمودند. شاه که از اين جريان و شعارهاي مردم عليه خود کلافه شده بود، به خيال خود براي آرام کردن مردم دکتر شاپور بختيار را به جاي ازهاري بر گزيد (٨ ديماه ۵۷). ولي آتش قيام مردم روز به روز سرکشتر ميشد. روز ۱۴ ديماه سران چهار کشور بزرگ جهان، آمريکا، انگليس، فرانسه و آلمان (کارتر، کالاهان، ژيسکاردستن و اشميت) در گوادلپ تصميم گرفتند شاه را ببرند و آقاي خميني را به ايران برگردانند. روز ۲٣ ديماه با حضور آيتالله طالقاني در دبيرخانه دانشگاه و حرکت از آنجا باتفاق متحصنين به سوي دانشگاه مراسم بازگشايي دانشگاه تهران با حضور دهها هزار تن از مردم انجام شد. سه روز بعد (۲۶ ديماه ۵۷) شاه از ايران فرار کرد و دانشگاه تهران از سوي مردم «سنگر آزادي» نام گرفت. پس از بازگشايي دانشگاه به روي مردم و از آنجا که کلاسها به دليل اعتصاب استادان و دانشجويان تعطيل بود دانشگاه خانه و نقطه اميد تمام مردم از هر صنف و طبقه شده بود هر کس با هر ايدئولوژي، مذهب، جنسيت، شغل دانشگاه را مرکزي جهت برخورد عقايد و انديشهها ميدانست. کارگر و دانشجو و استاد و زن و مرد در کنار هم به بحث و اظهارنظر ميپرداختند. با انحلال ساواک ترسها ريخته بود و مردم با آزادي کامل ميگفتند و ميشنيدند. انتشار روزنامه و کتاب و هر نوع نوشته آزاد بود. نه تنها دانشگاه تهران چنين بود که همه دانشگاهها در سراسرِ کشور تبديل به سنگرهاي آزادي شده بود تا جاييکه وقتي فرودگاهها را بستند وامدن آقاي خميني به ايران به تأخير افتاد، روحانيون طبق يک سنت قديمي که از مشروطيت باب شده بود به جاي آنهمه مسجد و تکيه و اماکن مقدس که ميتوانستند در آن محلها متحصن شوند، رو به دانشگاه آوردند و در مسجد دانشگاه تهران از روز ۵ بهمن به مدت يک هفته تحصن اختيار کردند. امّا در اين ميان جمعي از روحانيون از اينکه دانشگاه به چنين مقام و موقعيتي نزد مردم رسيده بسيار نگران بودند و سعي داشتند به هر ترتيب توجه مردم را از خانه دانشجو و استاد به جاي ديگير منحرف کنند. اينستکه توطئهها شروع شد. در فرودگاه مهرآباد با محاصره آقاي خميني مانع ديدار ايشان با استادان و دانشجويان و ديگر اقشار جامعه که در محلهاي ويژه مستقر شده بودند ميشوند. برنامه رفتن اقاي خميني به سردر بزرگ دانشگاه تهران و ملاقات با خانوادههاي شهداي مجاهد و مبارز را بهم ميريزند. و تمام تلاشِ جمعي از روحانيون متوجه اين امر ميشود که ذهن خميني را نسبت به دانشجو و دانشگاه خرابتر کنند و ميبينيم با ورود اقاي خميني و تغيير نظام چگونه از دانشگاهها که به حق سنگر آزادي بود، پايگاه امپرياليزم و از دانشجو و استاد ديو و شيطان ميسازند و در پوسترها لباسِ استادي را با پرچم آمريکا تزئين ميکنند و محصولِ دانشگاهها را يک مشت آدمهاي وابسته به استکبار جهاني معرفي مينمايند. همه اين اعمال با اين هدف اجرا ميشد که نقش دانشگاهها را در پيروزي مردم هرچه کمرنگتر نمايند و انقلاب را مرهون مبارزات «نهاد روحانيت و حوزه» جلوه دهند تا راه براي تسلط کامل روحانيونِ بنيادگرا بر همه امور کشور هموار گردد.

نهاد دانشگاه و نهاد روحانيت پس از تغيير نظام

بهارِ سالِ ۱٣۵۷ کمتر کسي متوجه گرديد که چرا و با چه هدفي آقاي دکتر محمدحسين بهشتي عازم يک سفر چندماهه به اروپا و آمريکا شد. شايد تحليل او از وقايع جهان و ايران با توجه به برنامهريزيهاي آمريکا و رئيسجمهور آن کارتر او را به اين نتيجه رسانده بود که حوادث سرنوشتسازي در پيش است و بايد خود و دوستانِ بنيادگرايش را در حوزه و مدرسه حقاني براي تحولاتي که در پيش است آماده سازد. وقتي اين روحاني آشنا به مسايل جهاني که شامه تيزي هم داشت تصميم به مسافرت گرفت، کمتر روحاني يا سياست پيشهاي ميدانست در ذهن او چه ميگذرد و برنامه او چيست؟ به هر حال دکتر بهشتي در آمريکا و اروپا ملاقاتهايي به ويژه با دانشجويان و استادانِ ايراني داشت. او در اواخر تابستان سال ۵۷ به ايران بازگشت زماني که مصادف بود با تحولات بزرگي که يکي پس از ديگري در ايران اتفاق ميافتاد از جمله راهپيمايي عيد فطر و حادثه کشتار مردم در ميدانِ ژاله، از همان موقع دکتر بهشتي و بعضي از روحانيون در فکر ايجاد تشکلي بودند تا بتوانند پس از تغيير نظام تمامِ قدرت را قبضه کنند. قبل از پيروزي انقلاب يک شب دکتر بهشتي از من و دکتر پيمان و شهيد دکتر سامي دعوت کرد تا به خانهاش در قلهک برويم. در آن جلسه دکتر بهشتي مسئله تأسيس حزب را مطرح کرد و يک ليست ۴۰ نفري به ما نشان داد که نام موسسين حزب در آن بود. اکثر قريب باتفاق آن چهل نفر يا روحاني يا از افراد موتلفه اسلامي بودند. ما پس از مطالعه ليست فرصت چند روزه خواستيم. در جلسه بعدي دکتر بهشتي گفت: دکتر ملکي را بعنوان نماينده دانشگاهيان، دکتر پيمان بعنوان رهبر جنبش مسلمانان مبارز و دکتر سامي از سوي «جاما» جزء موسسين هستند. اعتراض ما اين بود که چرا از صفوف ديگر از جمله کارگران، کشاورزان، معلمان، دانشجويان، کارمندان و... کسي نيست. دکتر بهشتي گفت فعلاً حزب با اين افراد تشکيل ميشود و بعد در اولين کنگره نماينده همه گروهها انتخاب ميشوند. ما قبول نکرديم ولي دکتر بهشتي و دوستانش حزب را تشکيل دادند و يک هفته پس از تغيير نظام ۲۹ بهمن ماه ۵۷ موجوديت آن را اعلام کردند. به اين ترتيب اولين گام براي تسلط کامل به نظام جديد برداشته شد. بشنويم ماجراي تشکيل حزب جمهوري اسلامي ايران را از زبان يکي از سردمداران رژيم:
در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، احساس ميشد که بدونِ تشکل و سازماندهي موفقيت نيروهاي مذهبي امکانپذير نيست... اگر اين تشکيلات نبود، شايد در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي بنيصدر و امثال او تا آخر در اين کشور باقي ميماندند. انقلاب شکست ميخورد، نظام سقوط ميکرد و آمريکا پيروز ميشد.
کتاب خاطرات حجتالاسلام دعاگو - ص ۲٣۶ـ۲٣۶

گام ديگري که در جهت قبضه قدرت برداشته شد تشکيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از سوي چند تشکل کوچک مدعي مبارزه مسلحانه با نظام شاهي بود. بهتر است چگونگي تشکيل اين سازمان را از نوشته يکي ديگر از سردمداران نظام بشنويم:
يک نيروي تشکيلاتي ديگر سازمانِ مجاهدين انقلاب اسلامي بود که از اتحاد گروههاي مختلف چون صف، منصورون، موحدين، فلق، فلاح، امت واحده و بدر ايجاد گرديده بود از اوايل انقلاب بحثي در گرفته بود درباره اين که حالا که منافقين و مجاهدين خلق در برابرِ انقلاب ايستادهاند يک نيروي نظامي تشکيل شود تا با نظام باشد، اين بحثها قبل از تشکيل سپاه پاسداران بود، ولي جلساتشان تا بعد از انقلاب هم ادامه داشت و در خيابان دکتر شريعتي و در ساختمان D که مالِ سپهبدکيا بود برگزار شد. عدهاي از افرادي که در اين گروهها نبودند هم در جلساتشان که به صورت متناوب برگزار ميشد شرکت ميکردند که از آنها به بني صدر، اقاي غرضي، ابوشريف (عباس زماني)، جلالالدين فارسي و خودم اشاره ميکنم اين بحثها تشکيل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به دنبال داشت که از سرانِ ان ميتوان به شهيد محمد بروجردي اشاره کرد.
کتاب خاطرات محسن رفيقدوست - ص ۱۷۶ تا ۱۷٨

تازه تعطيلات نوروزي دانشگاه به پايان رسيده بود و کلاسها داير و تعليم و تعلم آغاز شده بود. روزي به من که در مقامِ رياست دانشگاه مشغول کار بودم خبر دادند عدهاي با جيپ و ماشينهاي مسلح به انواع سلاحها وارد دانشگاه شدهاند با عجله خودم را به نزديک زمين چمن (محل فعلي نمازجمعه) رساندم. معلوم شد فرمانده در يکي از جيپها قرار دارد خودم را به او نزديک کردم ديدم ابوشريف (عباس زماني) است او را از پيش از انقلاب در اروپا ديده بودم، اعتراض کردم که مگر شما نميدانيد طبق قوانين بينالمللي ورود به مراکز علمي از جمله دانشگاهها با اسلحه ممنوع است؟ با عجله گفت: ميدانيم اما امروز قرار است با سخنراني بنيصدر تأسيس «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» اعلام شود. ما بلافاصله دانشگاه را ترک خواهيم کرد. به اين ترتيب دومين تشکل براي تکميلِ در دست گرفتن، کاملِ قدرت بوجود آمد.آنگونه که بعدها ديديم حزب جمهوري اسلامي تمام ارگانهاي سياسي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مراکز امنيتي و اطلاعاتي و بعدها نظامي و انتظامي را زير سلطه خود قرار دادند. لازم به يادآوريست که دکتر بهشتي در تأسيس حزب جمهوري نقش اصلي را بعهده داشت و آقاي مطهري آنگونه که اخيراً فرزندشان ادعا کردهاند در بوجود آوردن سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بسيار موثر بودهاند. با تأسيس اين دو تشکل مقدمات در دست گرفتن تمام اهرمهاي قدرت بوسيله روحانيون بنيادگرا فراهم شد امّا نهاد دانشگاه حاضر به پذيرش اين امر نبود. اوايل انقلاب دانشگاه از چنان جايگاه و پايگاهي برخوردار بود که وقتي قرار شد نماز جمعه برپا شود آقاي خميني و ديگر روحانيون به قدرت رسيده چارهاي جز موافقت با برگزاري اين مراسم در دانشگاه تهران نديدند و خاک دانشگاه سجدهگاه مردم شد و جالب است که هنوز هم با خرج ميليادها تومان براي ساختن مصلي مراسم نماز جمعه در دانشگاه تهران برگزار ميگردد. انتخاب نامهاي جمهوري اسلامي (تأسيس ۲۹ بهمن ۵۷) و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي (اواخر فروردين ۵٨) ميتواند اهداف اين دو حزب را کاملاً مشخص کند. ضمناً توجه داشته باشيم که فرمان تشکيل سپاه پاسدارانِ انقلاب اسلامي طبق نوشته آقاي محسن رفيقدوست (کتاب خاطرات ص ۱۹۶) بلافاصله پس از تغيير نظام صادر شد و در حقيقت سازمانِ مجاهدين انقلاب اسلامي از شکم سپاه بيرون آمد در هر حال اين دو تشکل که مورد حمايت آقاي خميني هم بودند بر همه امور از جمله شوراي انقلاب و دولت موقت و مجلس و رياست جمهوري مسلط شدند. تنها نقطه بسيار حساس دانشگاهها بودند، به ويژه پس از تشکيل شوراهاي هماهنگي از نمايندگان منتخب دانشجو، استاد و کارمندان، اين شوراها همه امور دانشکدهها و موسسات دانشگاهي را زير نظر شوراي عالي دانشگاه که آنهم از منتخبين همين شوراها تشکيل شده بود اداره ميکردند. شوراهاي واقعي مورد نظر آيتالله طالقاني در تمام دانشگاهها برپا شده بود که پس از سالها بار ديگر استقلال دانشگاهها را اعلام کند. امّا براي احزاب بنيادگرايي که آمده بودند تا با هرچه بوي نوگرايي ميداد از جمله دانشگاهها بستيزند و بار ديگر نهاد روحانيت و حوزه را بر همه امور مسلط کنند استقلال دانشگاهها و حتي وجود آنها به هيچوجه قابل تحمل نبود. اين است که ميبينيم از همان روزهاي نخست توطئه عليه دانشگاهها شروع ميشود. نخست بايد اين سنگرهاي آزادي را ويران کرد و از تقدس آنها نزد مردم کاست و توجهها را به جاي ديگري معطوف نمود. با برنامهريزي دقيق و حساب شده عدهاي از دانشجويان وابسته به حزب جمهوري و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به سرکردگي يک روحاني ظاهراً مستقل (سيد محمد خوئينيها) واميدارند تا به سفارت آمريکا حمله کنند و اعضاء سفارت را به گروگان بگيرند با چند هدف ۱ـ روحانيت ضد امپرياليسم است نه ديگران ۲ـ بايد با اين عمل به دنيا بفهمانيم که به هيچيک از اصول بينالمللي پابند نيستيم و تنها بنيادهاي موردنظر خودمان را قبول داريم (بنيادگرايي اسلامي) ٣ـ با تبليغات وسيع اينطور وانمود کنيم که دانشگاهها در جهت منافع امپرياليسم عمل ميکنند و اسناد و مدارک بدست آمده در سفارت امريکا اين مسئله را اثبات ميکند! ۴ـ ذهن آقاي خميني را بيش از پيش براي بستن دانشگاهها آماده کنيم ۵ـ چنين تبليغ کنيم که عدهاي در استانهاي کردستان، آذربايجان، سيستان و بلوچستان، گنبد، خوزستان قصد جدا کردن اين قسمتها را از خاک وطن دارند و ستاد عمليات آنها در دانشگاههاست ۶ ـ زمينه را براي بستن دانشگاهها فراهم کنيم ۷ـ و در نهايت شرايطي بوجود آوريم که با تحريک آمريکا صدام به ايران حمله کند و با شعله ور شدنِ آتش جنگ سرکوب دانشجويان و استادان و ديگر اقشار دگرانديش را با بهانه قرار دادنِ حمله بيگانه و اشغال قسمتي از سرزمين ايران بتوانيم به آساني توجيه کنيم (تسخير سفارت آمريکا ۱٣ آبان ۵٨، بستن دانشگاهها ۱۴ خرداد ۵۹ و حمله نظامي عراق به ايران ٣۱ شهريور ۵۹) به اين ترتيب با شعار اسلامي کردن دانشگاهها يا در حقيقت حوزوي کردن دانشگاهها با عنواني بيمعني و بدون مسمي بنام «انقلاب فرهنگي» با يک پندار غلط دانشگاهها را هم زير سلطه خود قرار دادند و براي اينکه کسي در اينده جرأت مخالفت با نظام ولائي را نداشته باشد به جان مردم به ويژه دانشجويان و استادان و معلمان و دانشآموزان افتادند و جنايات دهه شصت و کشتار بينظير سالِ ۶۷ که نقطه سياهي است بر پيشاني بشريت را بوجود آوردند. امّا ماجرا در همين جا پايان نميپذيرد. بد نيست براي ترسيم ابعاد فاجعه خاطرهاي را در اينجا نقل کنم زمستان سال ۶۰ من را از بند ۲ زندانِ اوين به بند معروف به آموزشگاه منتقل کردند، روزي به دستور مسئول بند قرار شد کسانيکه دانشجو، استاد يا دانشآموز هستند به حياط بند رفته و فرمهايي را که مشخصکننده شغل و وضعيت آنها هست پر نمايند.
از چند صد زنداني تنها چند نفر در اطاقها باقي ماندند معلوم شد بيش از ۹۰ درصد زندانيها دانشجو، استاد و دانشآموز هستند که اکثريت آنها در اوايل دهه شصت يا در جنايت ضدبشري سالِ ۶۷ اعدام شدند. اگر به اسامي کسانيکه اين قتلعامها به دست آنها صورت گرفت دقت کنيم متوجه اين واقعيت ميشويم که بسياري از آنها يا به «اصلاحاتي»ها پيوستند و يا امروز در مقامات عالي قوه قضاييه انجام وظيفه ميکنند و در افکار و انديشههاي بنيادگرايانه خود باقي ماندهاند.

دانشگاهها پس از بازگشايي (۱٣۶۲) تا امروز

پس از چند سال تعطيلي و تصفيه و پاکسازي و تسلط کامل بنيادگرايان بر دانشگاهها و موسسات آموزش عالي و تأسيس نهادهايي مانند جهاد دانشگاهي، نمايندگي ولايت فقيه در دانشگاهها، بسيج دانشجويي، جامعه دانشجويان و تحکيم وحدت و... به منظور هرچه ضعيفتر کردن دانشگاهها در مقابل حوزه و نهاد روحانيت، بالاخره مجبور به بازگشايي دانشگاهها شدند. با انجام کنکورهاي ويژه و سهميههاي بالا براي عوامل خود و گذراندنِ دانشجو و استاد از فيلترهاي متعدد براي پذيرش و ايجاد خفقان و رژيم پليسي و سختگيريهاي بسيار موفق شدند چند سالي دانشگاهها را به وسيلهاي در دست حاکميت تبديل کنند اما غافل که فرزندان قربانيان دهه شصت آتشهايي هستند که دير يا زود هستي آنها را خواهند سوزاند. ده سال سکوت کافي بود تا در اوايل دهه هفتاد کمکم گرماي بيداري مردم يخهاي بيتفاوتي و ترس دانشجويان و استادان را ذوب کند و يکبار ديگر دانشگاه فعال شده و جنبش دانشجويي زنده و فعال گردد. امّا دانشگاه گيج و مات، هنوز محيط و شرايط جامعه را بخوبي نميشناخت. هر شعاري از جمله شعارهاي خاتمي را باور ميکرد، وارد صحنه شده بود صحنهاي که کارگردانان آن همان بنيادگرايان دهه شصت بودند که براي فريب مردم کسوت جلادي را از تن به در کرده و لباسِ زهد و تقوا پوشيده بودند. امّا اين تنها تغيير لباس توانست جمعي از جمله دانشجويان پاکطينت و سادهدل را فريب دهد. از آنجا که ميتوان مدتي فريبکاري کرد نه براي هميشه، وقتي دانشجويان در کوي دانشگاه تهران، در دفاع از آزادي يک نشريه متعلق به يک روحاني چهره عوض کرده، اعتراض کردند چنان با خشونت عوامل حکومت بنيادگرايان که به لباس اصلاحگران در آمده بودند مواجه شدند که در تصور آنها هم نميگنجيد. واقعه ۱٨ تير سال ۷٨ و پيآمدهاي آن نشان داد که هرگز از تخمِ مار، گنجشک بيرون نميآيد. خاتمي در مدتِ هشت سال رياست جمهوري بارها از لاجوردي تجليل کرد، امّا يکبار از مظلوميت هزاران دانشجو و استادي که تنها به جرم «فکر کردن» و دگرانديش بودن به جوخههاي اعدام سپرده شدند ياد نکرد و در پايان کار هم نيز سرِ دانشجويان فرياد زد و آنها را به ناداني و آلتِ دست دشمنان بودن متهم کرد. و امروز اصلاحاتيهاي درون و برونِ نظام دانشجويان را تندرو و چپرو و ناآگاه خطاب ميکنند.
اين روزها «نوبنيادگرايانِ» به قدرت رسيده باز همان شعارهاي شکست خورده پس از انقلاب را که يکبار براي حوزوي کردنِ دانشگاهها سرداده بودند تکرار ميکنند و اين حرف جديدي نيست. سالها پيش و پس از قيام دانشجويان در ۱٨ تير ۷٨ و بعد از اوجگيري مبارزات دانشجويي يکي از سردمداران کودتاي فرهنگي اول باز فيلش ياد هندوستان کرد و نوشت:
و اما در حاليکه تمام شواهد و قرائنِ موجود و بسياري از اسناد غيرقابل انکار به وضوح از دخالت گسترده بخش تعيينکننده و موثري از وزارت علوم در تنشآفرينيهاي اخير حکايت ميکند چاره چيست؟
چاره کار پالايش وزارت علوم و مراکز دانشگاهي از حضور ستون پنجم دشمن، افراد بدسابقه و حتي خوديهاي بيعرضه و بيکفايت است. آيا ميتوان عاقلانه و دلسوزانه فکر کرد و چاره ديگري غير از خانهتکاني جدي و اساسي در وزارت علوم، دانشگاهها و مراکز آموزشي عالي را پيشنهاد کرد؟
اگر قرار باشد که دانشگاهها و مراکز آموزشِ عالي به پايگاهي براي پيگيري اهداف دشمنان تبديل شود با کدام منطق ميتوان در ضرورت پالايش و خانهتکاني اين کانونهاي حساس وسرنوشتساز ترديد کرد؟ آيا ضرورت نهضتي شبيه انقلاب فرهنگي در سالهاي نخستين بعد از پيروزي انقلاب احساس نميشود؟ در آن هنگام نيز گروهک ضدانقلاب ــ که امروز چهره و تابلوي ديگري دارند ــ مراکز دانشگاهي را تسخير کرده و ساز دشمنان را کوک ميکردند و انقلاب فرهنگي که با همتِ مسئولانِ دلسوز و قاطبه دانشجويان مسلمان و انقلابي صورت پذيرفت بساط آنها را برچيد و...
حسين شريعتمداري، روزنامه کيهان - ٣۰/٨/٨۱

پيش از آنکه به اتهامات اين روزهاي حکومت مدارن به دانشگاهها و دانشجويان بپردازيم بد نيست به ۲٨ سال پيش برگرديم تا يادمان بيايد آن روزها چه اتهاماتي وارد ميشد. در کتاب تاريخ سالِ دوم دبيرستاها آمده بود.
از حوادث مهم اين دوره آغاز «انقلاب فرهنگي» در اوايل بهار سال پنجاه و نه بود از همان اوايل پيروزي انقلاب اسلامي احساس ميشد که فضاي فرهنگي دانشگاهها به اندازه کافي با جريانِ انقلابي و اسلامي مردم هماهنگ نيست البته استاداني مومن و انقلابي در دانشگاهها حضور داشتند و اکثريت نيز با دانشجويان مسلمان انقلابي بود، امّا رويهم رفته خود دانشگاهها به علت وجود تعدادي از استادانِ غربزده و يا شرقزده و نيز دانشجوياني که عضو گروههاي ضد انقلاب بودند مناسب نبود و به تعبير امام «دانشگاه را به اطاقِ جنگ تبديل کرده بودند» سرانجام از درونِ خود دانشگاهها، دانشجويان با يک حرکتِ انقلابي دانشگاهها را تعطيل کردند و خواهانِ اصلاح وضع دانشگاهها شدند. شوراي انقلاب نيز با تأييد جنبشِ دانشجويان دانشگاهها را تعطيل کرد.
کتاب تاريخ ايران (۲) از صفويه تا دوران معاصر سالِ دوّم نظام جديد آموزش متوسطه ۱٣۷۷

۲٨ سال پيش دانشگاهها را بستند و در گوش آقاي خميني خواندند تا بگويد «دانشگاه را به اطاق جنگ تبديل کردهاند» و اين گفته ايشان را در کتابهاي درسي آوردند تا براي دانشآموزان بستن دانشگاهها را توجيه کنند. امّا ديديم و ديديد همان دانشآموزان وقتي وارد دانشگاهها شدند در مقابل نظام ايستادند و دو ريئسجمهور فريبکار (خاتمي و احمدينژاد) را از دانشگاه بيرون کردند و فرياد زدند که دانشگاه جاي دروغگويانِ آزادي و عدالتکُش نيست.
۲٨ سال پيش گفتيد و نوشتيد و تبليغ کرديد که «دانشگاه مرکز فعاليت ستون پنجم بيگانه شده». ۲٣ سال بعد روزنامه کيهان در مقالهاي به قلمِ حسين شريعتمداري باز آن گفته را تکرار کرد و امروز از زبان احمدينژاد و حاميان و مزدبگيرانش باز زمزمه کودتايي ديگر عليه دانشگاه و دانشگاهيان را مي شنويم. دستيگريها، زنداني نمودنها، اخراج دانشجويان و استادان ستارهدار شدنها، ضرب و شتم دانشجويان، تهديد دانشجويان و استادان به شدت ادامه دارد چرا که به زعم قدرت به دستان دانشگاه «محلي براي تحريکات دشمن» شده است. ميخوانيم قسمتي از اهانتهاي احمدينژاد نسبت به دانشجويان را در روز حضور در دانشگاه اميرکبير در هنگام مواجه شدن با اعتراض دانشجويان:
احمدينژاد در خصوص دانشجويان سه ستاره با لحن تمسخرآميزي گفت: دستور ميدهم به دانشجويان سه ستاره ستواني بدهند که اين مسئله با اعتراض شديد دانشجويان دانشگاه اميرکبير مواجه شد و دانشجويان رئيسجمهور را هو کردند. اين مسئله با اعتراض شديد احمدينژاد مواجه شد و وي دانشجويان معترض را عاملِ آمريکا خواند و آنها را به گرفتن پول از بيگانگان متهم کرد، اما خاطرنشان کرد همه آنها را دوست دارد و با آنها مهرورزي خواهد کرد. رئيسجمهور همچنين دانشجويان را به بيحيا بودن متهم کرد احمدينژاد گفت: شما به من توهين ميکنيد، امّا من جواب شما را با آرامش خواهم داد؛ در ادامه احمدينژاد تهديد کرد که دانشجوها را به صلابه ميکشم.
گزارش از خبرنامه اميرکبير دوشنبه ۲۰ آذر ٨۵

درست است که احمدينژاد يک دانشگاهيست ولي ميبينيم انديشه و افکارش ضد دانشجويان و دانشگاهيان است و اين اقتضاي نگاه بنيادگرايانه او به مسائل جامعه ميباشد.
آقايان بيجهت در فکر علت تراشي براي دشمني ديرينهشان با نهاد دانشگاه نباشند. اکثريت مردم و دانشجويان و استادان خوب ميدانند که برخاستگان از تفکرات نهاد روحانيت و حوزه هيچگاه نخواستهاند و نتوانستهاند وجود يک نهاد دانشگاهي مستقل و حامي آزادي و عدالت را که بيشترين مبارزان و مجاهدانِ در راه ظلمستيزي و حکومتهاي استبدادي و مطلقه را در دامان خود پرورش داده تحمل نمايند.
در پايان باز هم بعنوان يک دانشگاهي اعلام ميکنم اگر نه يکبار و دوبار بل دهها بار عليه دانشگاه کودتا کنيد و نام آنرا «انقلاب فرهنگي» بگذاريد باز دانشگاه بعنوان سنگر آزادي در برابر ظلم و جور و بيعدالتي شما خواهد ايستاد.
و در خاتمه با معذرتخواهي از استادان و دانشجويان و براي اثبات مجدد دشمني ديرينه پرورشيافتگان يکي از مراکز وابسته به حوزه (مدرسه حقاني)، قسمتي از فرمايشات اخير جناب آقاي مصباح يزدي در مورد دانشگاهها را در اينجا نقل ميکنم تا تفکرات بنيادگرايانه و ضددانشگاهي تربيتشدگان و مدرسين اين مدرسه بر همگان روشن گردد و بهتر متوجه گردند اين همه دشمني با دانشگاهها از کجا ريشه ميگيرد.
" آيتالله مصباح يزدي بيشترين فسادهاي اخلاقي را متوجه دانشگاهها دانست و تأکيد کرد مختلط بودنِ دانشجويان مجرد در محيطهاي اجتماعي و رواج سيديها و ابزارهايي که از نظر اخلاقي پايههاي دين را تضعيف ميکند عامل اصلي اين مسئله است. خيلي بيشتر از آنچه فکر ميکنيم جوانان ما از نظر فکري و اعتقادي و مباني اخلاقي و ارزشي سست و لرزان هستند."
روزنامه اعتماد ملي شنبه ۱۶ تير ماه ٨۶

ولي اقاي مصباح يزدي هرگز روشن نکردند چرا پس از تسلط روحانيون بر همه امور مملکت چنين شده است، مقصر کيست؟ دانشگاهيان يا حوزويان؟