۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

به ياد استاد نامدار موسيقي، هنرمند محبوب مردم, شادروان عماد رام

لبم چو گل خندان دو ديده‌ام درياست
لب از برون خندد دل از درون گريد
زبرق چشمانم نشانه‌يي پيداست
زبرق چشمانم نشانه‌يي پيداست
راستي که اين‌وصف حال خود عماد هم هست. سرخوش و شاداب و سبک‌بار، با روحي لطيف و قلبي شفاف و صدايي گرم که با ‌ني ‌و از ‌ني ‌حکايتها داشت… اهل فن و اصحاب هنر، بهتر از همگي ما مي‌دانند که جامعه هنري ايران چه گوهر ذيقيمتي را از دست داده است. به‌راستي که او به‌عنوان يکي از رادمردان ادب و هنر ايران‌زمين، هم جامع ارزشها و اصالتهاي هنر ملي بود و هم واضع نوآوريهاي ماندني، و هم در شمار درختان پرثمري که هرچه بيشتر گل وميوه مي‌دهند، بيشتر سر فروتني در‌برابر آب و خاک و تبار تاريخي خود فرود مي‌آورند.
عمادرام به‌راستي در شمار آن‌درختان پرثمري بود که دربرابر ديکتاتوري لجام‌گسيخته آخوندي سربرافراشت و دربرابر آب و خاک و تبار تاريخي خود سر فرود آورد.
نقش مؤثر در احياي موسيقي مازندراني، کمک به‌تأسيس انجمن تئاتر ساري، از اولين‌فعاليتهاي اجتماعي عمادرام بود. او از معدود موسيقي‌دانان معاصر ايران بود که هنرهاي آهنگسازي، شاعري، نوازندگي و خوانندگي را يک‌جا داشت و يادآور بزرگاني همچون عارف و شيدا بود.

آثار تصويري او ازجمله، پيرچنگي که خود وي در آن، ‌در نقش يک پيرمرد چنگ مي‌نواخت، تنهايي، ويرانه و نيز آثاري با نام بيا تا گل برافشانيم نيز از ديگر دستاوردهاي اين‌هنرمند بزرگ به‌شمار مي‌آيند. عمادرام در دوران رژيم سابق، سالها سرپرستي ارکسترهاي مختلف را در وزارت فرهنگ و هنر به‌عهده داشت و اين‌ارکسترها را باجديت، هدايت و رهبري مي‌کرد. او با سخت‌کوشي بسيار در موسيقي نوين ايران، آثار ارزنده‌يي از خود به‌جاي گذاشت.
يکي ديگر از ابتکارات هنري عمادرام تابلوهاي موزيکالي بود که وي در آنها هم در نقش هنرپيشه، هم آهنگساز و هم خواننده ايفاي نقش مي‌نمود. عمادرام در آهنگسازي نيز نوآور و در نوازندگي بدعت‌گذار بود. او در به‌خدمت گرفتن فلوت براي اجراي ملوديهاي ايراني شيوه‌يي خاص و شايسته برجاي نهاد.

با انقلاب ضدسلطنتي و ربوده شدن رهبري انقلاب توسط خميني دجال، زندگي عمادرام هم دستخوش تغيير مي‌شود. وي در خاطراتش در اين‌مورد مي‌نويسد:

«به‌خاطر دارم که يکي دو هفته پيش‌از پيروزي انقلاب57، خميني پس‌از سالها دوري، با هواپيما عازم ايران بود. خبرنگاري از او پرسيد که درآن‌لحظه چه احساسي دارد. او در جوابش گفت هيچ. من از همان‌لحظه فهميدم که وطن من درگير مشتي عمامه‌به‌سر شده است که ساليان دراز براي دست يافتن به‌چنين فرصتي خوابهاي طلايي مي‌ديده‌اند. ازاين‌رو بايد بدون هيچ درنگي دست به‌کار شد و تا آخرين لحظه حيات براي ريشه‌کن‌کردن اين‌زالوهاي تشنه‌به‌خون از هيچ مبارزه‌يي روي‌گردان نبود.
ابتدا دست به‌تهيه و تکثير نوارهايي زدم به‌نام «شبانه» يا «شب‌زنده‌داران» که محتوايي جز وطن‌خواهي و مردم‌سالاري نداشت. و ترانه‌هايي به‌نام هموطن! ايران- ايران كه با سخناني نيشدار به‌آخوندها همراه بود و خوشايند ذائقه عوامل حکومت نبود.
لذا در سال ۱۳۶۰ دستگير و روانه زندانم کردند. روزنامه مردم ارگان رسمي حزب توده که درآن‌زمان در نمازجمعه هم پخش مي‌شد اولين‌روزنامه‌يي بود که نوشت: «عمادرام» جرثومه فساد دستگير و زنداني شد. بعداز دو ماه اسارت با پادرمياني دوستي! با ضبط آهنگهاي مبتذل بر روي کليه نوارهاي وطني من، و تحمل هشتاد ضربه ‌شلاق از زندان آزاد شدم. پس‌از آزادي از زندان به‌اين‌فکر افتادم که دربرابر چنين حکومتي نبايد لب فروبست و آرام نشست. لذا به‌تهيه و پخش نوارهايي دست زدم به‌نامهاي حافظ، همتاي آفتاب، که درباره مولانا بود، و قصه‌هاي کودکان.
اما روح ناآرام اين‌هنرمند آزاده که به‌درستي خطر خميني را دريافته بود در جستجوي راهي بود تا اين‌هيولاي مهيب را که از جرثومه هاي سياه تاريخ زبانه کشيده بود به‌بند در کشد. وي در قسمت ديگري از خاطراتش مي‌نويسد:

دوستي داشتم که عضو شوراي ملي مقاومت بود. او ضمن بحث و گفتگو با من، کتابها و فيلمهايي از مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت را در اختيارم قرار مي‌داد. رفته رفته پي بردم که گمشده خود را بازخواهم يافت. لذا به‌مبارزه سي ساله سازمان‌مجاهدين خلق و اعضاي شوراي ملي مقاومت پي بردم. بخصوص، در فيلمهاي اوايل انقلاب که حاوي سخنان آقاي رجوي درامجديه، تبريز، و شمال ايران بود، آتش حقيقت مردم‌خواهي و ايران‌دوستي را در وجود ايشان شعله‌ور ديدم و يقينم شد ايشان رهبر جنبشي است که منشأ مبارزه‌اش همان‌صداقت، و فداکاري به‌خاطر مردم ايران مي‌باشد.
... قبل‌از برنامه سي‌ام تير در پاريس، در يکي دوجلسه با ديگر هنرمندان، نشستي با خانم رجوي داشتم، که ضمن آن‌از فعاليتهاي ايشان براي تبديل ارتش‌آزاديبخش از پياده به‌زرهي، ارتقاي خانمها تا درجه فرماندهي و جانشيني فرمانده کل ارتش‌آزاديبخش، همچنين دفاع ايشان از مقام زن در جامعه ايران مطلع شدم و فهميدم که ايشان يکي از برجسته‌ترين شخصيتهاي انساني و بانويي مترقي و سياسي هستند.
به‌همين‌دليل برايم افتخاري بود ک به‌عضويت شورا درآيم تا درکنار همين همرزمانم به‌مبارزه براي آزادي مردم بپردازم.
مي‌گويند هنرمندان، وجدان بيدار زمان خود هستند. و عمادرام اين‌وجدان بيدار زمان، در جستجوي راهي بود براي درمان دردهايي که ارتجاع خميني بر پيکر ايران و ايراني ريخته بود، سرانجام درمان را مي‌يابد. عمادرام اين‌چنين مي‌نويسد:
وقتي اين‌فرصت به‌من داده شد براي اجلاس شورا با آقاي رجوي روبه‌رو شوم و با ايشان به‌گفتگو بنشينم. تازه دريافتم اين‌همه عشق مجاهدين و هواداران آنها براي آزادي از کجا سرچشمه مي‌گيرد. بايد به‌تأکيد بگويم انسانيت، مهرباني، يگانگي، شجاعت و قاطعيت و تيزهوشي با اعتقاد راسخ به‌يک حکومت مردم‌سالار و پشتوانه‌يي متجاوز از سي سال مبارزه براي ايران و مردم آن، خلاصه‌يي است از اين‌رادمرد تاريخ. که تاکنون نظير آن‌کمتر ديده شده است. من به‌آنچه مي‌خواستم رسيده بودم».
ده سال همراهي با مقاومت ايران باعث شد که هنردوستان ايران و جهان بتوانند آثار ارزشمند اين‌آهنگساز و نوازنده پيش‌کسوت ايران را در صحنه‌هاي بزرگ با همراهي ارکسترهاي معروف جهان بشنوند. اجراهايي که با پاله‌. د. کنگره در پاريس شروع شد و در سالنهاي بزرگ ديگر در نقاط ديگر ادامه يافت.

سرانجام، هنرمند والايي که هنردوستان، خدمات ارزنده‌اش را بخش ارزشمندي از فرهنگ و موسيقي ايراني و ميراث فرهنگي ايران‌زمين مي‌دانند و مبارزان، ياري و فتوت او را در مبارزه عليه استبداد و ارتجاع مي‌ستايند، در نهم خرداد ماه ۱۳۸2 ازميان ما پرکشيد.
رئيس‌جمهور برگزيده مقاومت در فقدان اين‌هنرمند مردمي و مبارز گفت:
«قدر و منزلت هنري عمادرام براي جامعه هنري کشور و براي همه ايرانياني که عواطف و احساساتشان با ساز و صداي او آشناست، نياز به‌وصف ندارد. با‌اين‌همه، ترديدي نيست که خصال انساني اين‌رادمرد هنر ملي در صدر ارزشهايش قرار مي‌گيرد. ارزشهايي همچون وفا و بزرگ‌منشي و فروتني که او را در قلب هموطنان و دوستدارانش جاي داده است. همان‌ارزشهاي والايي که او را با مقاومت پيوند داد و به‌يار وغمخوار صميمي رزم‌آوران آزادي تبديل کرد. آن‌قدر که برخي آثار ارزنده هنري خود را به‌تجليل از مجاهدان و رزم‌آوران آزادي اختصاص داد و به‌آنها هديه نمود».
عمادرام در گورستان بريف‌هوف شهر دوسلدورف آلمان به‌خاک سپرده شد و مزارش توسط يارانش گلباران گرديد.