۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

ماهنامه فرانسوي آفريقا ـ آسيا: صداي صبا را مي شنويد؟


ماهنامه فرانسوي آفريقا ـ آسيا، ژوئن ۲۰۱۱، روز ۸ آوريل، صبا هفت برادران جوان, ۲۹ ساله, عضو مجاهدين خلق ايران طي حمله اي به کمپ اشرف توسط نيروهاي عراقي تحت فرمان مالکي بقتل رسيد. پدرش رضا اين نامه را نوشته است. مجروحين را تمام کش مي کنند


من رضا، پدر صبا هستم، دلم مي خواهد اين نامه را همه ارگان ها و افرادي که دست اندرکار حقوق بشر هستند بخوانند، و به من بگويند سهم صبا از حقوق بشر، يا حقوق انسان کجاست؟

روز شنبه۹ آوريل ۲۰۱۱, حدود ساعت پنج و نيم بامداد، در حالي که، در بيمارستاني که دو سرباز مثل يک زنداني مواظب من بودند، به دنبال درخواست اهداي خون از اين و آن بودم، تا زندگي صبا را نجات دهم، سرباز سوم رسيد و گفت «دخترت مرد!».

به شتاب به داخل بخش سي سي يو بيمارستان عدنان خيرالله در بغداد برگشتم رنگ صبا سفيد شده بود، و همه علائم روي صفحه خاموش شده بودند، و اثري از حيات نبود. اين نقطه پايان يک تلاش ۱۴ ساعته بود، از وقتي که صبا در يو رش وحشيانه نيروهاي مالکي به کمپ پناهندگان بي سلاح اشرف قسمت بالاي پايش مورد اصابت قرار گرفت و شاهرگ و استخوان اصلي اش شکست، من تمام سعي ام را کردم که ذره اي احساس انساني در جلاداني که مالکي به عنوان دکتر و محافظ بر ما گماشته برانگيزم تا شايد صبا زنده بماند، اما بزودي متوجه شدم که آنها يک تونل جهنمي درست کرده اند تا هر کس را که در صحنه نتوانسته اند به قتل برسانند در اين تونل تحت نام درمان او را زجرکش و تمام کش کنند. از بيمارستان موسوم به عراق جديد در اشرف تا جاده اصلي که به بعقوبه ميرود حدود دو کيلومتر راه است، در اين مسير در هفت نقطه ما را متوقف کردند . در آخرين نقطه به سرگرد عراقي که ستون را بي دليل متوقف کرده بود و مي خواست نفرات همراه بيماران را به اشرف برگرداند تذکر دادم وضع صبا وخيم است و بايد فوري اجازه حرکت دهيد، زير لبي به نفر کنار دستي اش گفت ، چه خوب ماهم مي خواهيم اينها بميرند.

بعد از دو ساعت به جاده اصلي رسيديم. اين اولين منزل وقت کشي بود، بعد ما را به بيمارستان بعقوبه بردند در حالي که دکتر عمر خالد رئيس بيمارستان مستقر در اشرف مي دانست که عمل مورد احتياج صبا فقط در بغداد ميسراست. اعزام به بعقوبه بخش ديگري از سناريو اتلاف وقت بود. در بعقوبه وقتي پزشکان گفتند صبا بايد فوري به بغداد اعزام شود، اين کلمه فوري، دستاويز ايجاد صحنه ديگري از شقاوت جلادان مالکي شد. همان افسر عراقي که به او رائد ياسر مي گفتند، نزد من آمد و براي نجات جان صبا گفت از مقاومت جدا شو همين الان بهترين امکانات را براي درمانش فراهم مي کنم. و بعد تو و او را به بهترين کشورها مثل فرانسه يا هرجا که تو بخواهي مي فرستم.

ياد اوين و بازجوئي هاي سال ۶۰ افتادم. صبا هم از کودکي با دروديوار زندان آشنا بود. با صداي شکنجه مي خوابيد و با صداي شکنجه بيدار مي شد. سرانجام پس ازگذران دوران کودکي در رنج بسيار، از ايران خارج شديم. و به اشرف آمديم و بعداز مدتي صبا را با خواهرش به آلمان فرستاديم، جائي که همه گونه امکانات درس و زندگي را دراخيتار داشت. اما گويي همين صداي شکنجه در طول زندگيش همواره درگوشش بود. اين صدا بزودي تبديل به صداي شکنجه تمام ملت ايران توسط رژيم ولايت فقيه شد. و صبا را براي رهايي ميهن، به تلاش وا داشت. سرانجام صبا اشرف را انتخاب کرد. جائي که عاشقان آزادي ايران پناه گرفته اند.

و حالا صبا تير خورده...... در شرايطي که من اجازه تحرک نداشتم از من مي خواستند که خون برايش تهيه کنم. نتيجهه اين تونل شکنجه چيزي جز شهادت صبا نبود، و داغ چهره معصومش که ساعت ها در بيهوشي نفس نفس مي زد،تا ابد بردل من حک شد. جانيان حتي پيکرش را هم به من نداده اند، و از آن به عنوان حربه ديگري براي عذاب من و خواهرش استفاده مي کنند.

راستي آيا در پشت عباراتي مثل « کنوانسيون چهارم ژنو» «حقوق پناهندگي» « اصل آر توپي» «حقوق بشر» و ...وجدان هاي بيداري هم هست که بپرسد چرا؟ چرا مالکي به دستور رژيم آ خوندهاي حاکم بر ايران، خون مجاهدين را مي ريزد، و از کسي صدائي در نمي آيد؟ آيا صداي صبا را نشنيديد؟ ا

و در آخرين پيامش گفت: تا آخر ايستاده ايم تا آخر بايستيد. بله ما در هرصورت راهمان را با ايستادگي برسر اصولمان باز مي کنيم، اما شما......