۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

معرفي كتاب «گزارشي از شهر اشرف» از منوچهر هزارخاني

كتاب «گزارشي ازشهراشرف» به قلم دكترمنوچهر هزارخاني كه گزارشي از ديدار او از شهراشرف است، توسط انتشارات «بنياد رضاييها » در7فصل با عنوانهاي زير منتشر شد:
-به شهر اشرف خوش آمديد
- فعاليتهاي اجتماعي
- فعاليتهاي انتفاعي
-فعاليتهاي آموزشي
- گشت وگذار درشهر
- مؤخره
براي معرفي اين كتاب و رساندن پيامي كه در بر دارد، چيزي بهتر و گوياتر از آن چه نويسنده در اولين فصل كتاب ـ شايد به جاي مقدمه ـ تحت عنوان «به شهراشرف خوش آمديد!» قلمي كرده، نمي توان نوشت. مختصر و مفيد: «وقتي از دروازه اشرف ميگذري و دوستان ديرينت را، پس از سالها، با همان شور و هيجان آشنا و در همان اونيفورم معمولشان ميبيني كه به استقبالت آمدهاند، يقين داري كه به همان قرارگاه اشرفي كه مي شناختي و بارها، به مناسبات مختلف، به آن رفت و آمد داشته يي، قدم گذاشته يي. اما همين كه شروع به گشت زدن در محل مي كني و با فعاليتهاي جديد ساكنانش رو به رو مي شوي، نخستين سؤالي كه در ذهنت شكل مي گيرد اين است: آيا آدرس را درست آمده ام؟ آيا اينجا همان قرارگاه اشرف است؟ جواب سؤالت آري يا نه نيست، آري و نه با هم است: آري آدرس را درست آمده اي؛ نه، اين قرارگاه اشرف نيست، اينجا شهر اشرف است. قرارگاه اشرف يكي از پايگاههاي متعدد ارتش آزاديبخش ملي در مبارزة مسلحانه با نظام ولايت فقيه بود و از اينرو مجهز به انواع جنگ افزارهاي سبك و سنگين. شهر اشرف، اما، يك شهر غيرنظامي و بي سلاح است و با اين همه قلب مقاومت سازمانيافتة مردم در آن مي تپد.
اين كه اين دگرگوني وضع چه وقت و چرا پيش آمد، داستان بلندي از يك مبارزة مرگ و زندگي است كه از هنگام اشغال خاك عراق توسط نيروهاي ائتلاف بر جنبش مقاومت تحميل شد و دستاندركاران مقاومت در مناسبتهاي مختلف، گوشه هايي از آن را تا آنجا كه اوضاع و احوال اجازه ميداد، در بيانيه ها و مصاحبه هايشان براي افكار عمومي روشن كرده اند. من، جهت يادآوري، ميكوشم در چند جمله خلاصه شان كنم.
نيروهاي ائتلاف به ازاي قول همكاري (يا دستكم عدم دخالت) آخوندها در عراق، به آنها وعده داده بودند كه مشكل بزرگشان در خاك عراق، يعني «مسألة مجاهدين» را حل كنند و براي اين منظور از همان ابتدا به سراغ «راه حل نهايي» ـ يعني حذف جسماني آنها ـ رفتند. گستردن فرش بمب بر تمامي قرارگاههاي ارتش آزاديبخش، اما، مشكل آخوندها را حل نكرد، هرچند مايه گذاري گشاده دستانه و بيدريغ بود. پس تلاش كردند به نام «مبارزه با تروريسم» آنها را از صحنة سياسي حذف كنند(1).
كارزار عظيم جنبش مقاومت و حاميان و هوادارانش در سراسر جهان براي تثبيت موقعيت پناهندگي رزمندگان اشرف، اما، اين تلاش را هم با ناكامي روبرو كرد. شكست همة راه حلهاي مبتني بر ايراد فشار از خارج، جويندگان راه حل را به ناچار به اين فكر انداخت كه اشرف را با بيرون كشاندن رزمندگان از آن و پراكندنشان در چهار گوشة دنيا، از درون منحل كنند. و اين «چاره انديشي» سرآغاز ماجراي فضاحت باري شد كه به ماجراي «تيف» شهرت يافت.
اين بازي كثيف، اگر مختصر دستاوردي براي طراحان داشت، همه به دستگاه آخوندها رسيد و براي آخوندبازان جز آبروباختگي چيزي به جا نماند، تا آنجا كه سرانجام مجبور شدند دام و دانة فريبشان را جمع و دكان شياديشان را تخته كنند.
اما مقاومت جانانة ساكنان شهر اشرف در برابر اين توطئه هاي رذيلانه و پشتيباني بيدريغ و «بي مرز» يارانشان در پهنة جهان، گشاينده راه نويني در مبارزه با طاعون حكومت ديني شد كه قرارگاه اشرف را حالا به شهر اشرف تبديل كرده است. اين، چكيدة خلاصة عصارة يك مبارزة مرگ و زندگي است كه جنبش مقاومت ما تاكنون آن را از سرگذرانده است...».
با درج آخرين فصل كتاب در اين جا، شما را همراه با دكتر هزارخاني به گشت وگذاري درشهر اشرف ميبريم:گشت و گذار در شهرساكنان اشرف در شرايط جديد، كوشش زيادي به خرج داده اند تا عراقيهاي دور و نزديك و نيز خارجيهايي كه به عناوين مختلف به عراق رفت و آمد دارند ـ و عده شان هم كم نيست ـ به اشرف بيايند و از شهرشان ديدن كنند. مردم عادي، آنها كه نه براي بحث و گفتگو بلكه از روي كنجكاوي يا به قصد گردش به اشرف مي رفتند، به تدريج زياد شدند. گاه خانواده شان را هم براي تفريح و استراحت به همراه مي بردند تا چند ساعت يا يك روز را در پارك بسيار با صفا و زيبا و دركنار درياچه يي كه اشرفيها در آن بيابان بي آب و علف به وجود آورده اند، بگذرانند. براي زنان و مرداني كه به قصد بحث و گفتگو يا شركت در جلسه يي به اشرف مي رفتند و كودكان خردسالشان را هم با خود مي بردند، چون كسي را نداشتند كه كودكان را به او بسپارند، اشرفيها از همان آغاز، سيستمي شبيه مهد كودك براي نگهداشتن بچه ها درست كردند. خارجيها بيشتر از افسران كشورهاي غربي هستند كه در عراق نيروي نظامي دارند و براي كار اداري يا گردش به آن جا مي روند و از قرار معلوم بيش از پيش گرايش دارند كه برخي از دوستان و همكارانشان را همراه خود ببرند تا از نزديك با ساكنان اشرف و شيوه زندگي و فعاليتشان آشنا شوند.در ميان خارجيان، كساني هم بودند كه از همان روزهاي اول پايشان به اشرف باز شد و بعد، نه از روي كنجكاوي يا به قصد گردش، بلكه با هدف خرابكاري به عنوان مأموريت اداري، آمد و رفتشان را ادامه دادند. اينها مأموران وزارت اطلاعات رژيم آخوندها بودند كه گاه با خانواده هاي رزمندگان مقيم اشرف، كه براي ديدار فرزندانشان به آن جا مي آمدند، همراه مي شدند و گاه خود كارواني از اين خانواده ها به راه مي انداختند تا به اشرف بروند و بكوشند تا فرزندانشان را به بازگشت به جهنم آخوندزده تشويق كنند.
ماجراي تقلاي وقيحانه اين مأموران رنگارنگ دستگاه شكنجه و كشتار آخوندي، كه بعد با فضاحت «تيف» و سپس نمايشهاي چندش آور «نجات مجاهدين» دنبال شد، در زمان خود توسط جنبش مقاومت به طور روزمره افشا مي شد و البته تكرارش با همان تفصيل در اينجا بي مورد است، ولي شايد يادآوري كوتاهي از آن دوران پرفتنه چندان بيجا نباشد. آمريكاييها، پس از اشغال عراق و خلع سلاح قرارگاه اشرف، رزمندگان ساكن آن را توسط سرويسهاي مختلف خود هفتبار تك به تك مورد بازجويي قراردادند. يكي از هدفهاي عمدة اين بازجويي هاي مكرر، تشويق رزمندگان به ترك مبارزه و رفتن به دنبال زندگي شخصي خود بود، البته با ترسيم چشماندازهاي فريبنده از آن زندگي خيالي در آينده و دادن وعده هاي سرخرمن. اردوگاه موسوم به «تيف» را هم، كه چسبيده به قرارگاه اشرف بود، به اين منظور تأسيس كردند تا كنده شدگان از اشرف را عجالتاً در آن اسكان دهند تا هرچه زودتر راهي اروپا و آمريكايشان كنند. اما چون «هرچه زودتر» هيچگاه فرا نرسيد، اردوگاه موقت رفته رفته تبديل به گنداب راكدي شد كه در آن گرماگرم استمالت «شيطان بزرگ» از «اسلام عزيز»، خيلي زود مورد بهرهبرداري وزارت اطلاعات آخوندها قرارگرفت. بيمورد نيست يادآور شويم كه در آن زمان، پارهيي از ارگانهاي بين المللي دست اندركار امور پناهندگي، تحت تاٌثير حكومت آخوندها، موافقت با درخواست پناهندگي افراد تيف را به نفي كامل مبارزه و ابراز ندامت از گذشتة خود مشروط ميكردند. بدين ترتيب بود كه رژيم، كه در آغاز توسط عوامل و اياديش سعي داشت «تيف» را به عنوان «زندان مجاهدين» در اذهان جا بيندازد، خيلي زود به طور كامل تغيير جهت داد و آن را به لقب «دروازة آزادي» مفتخر كرد و چپ و راست براي ساكنان اشرف پيام مي فرستاد كه براي خلاص شدن از دست مجاهدين، هرچه زودتر خود را به اين «دروازة آزادي» برسانند! و از آنجا كه وعده هاي آمريكاييها در مورد كسب پناهندگي در اروپا و آمريكا حتي يك مصداق هم پيدا نكرد، دست رژيم براي كشاندن افراد مايوس و سرگردان «تيف» به ايران بازترشد. عده يي از آنها از طريق سرپل رژيم در اربيل به ايران رفتند و برخي از آنان به استخدام وزارت اطلاعات درآمدند و پس از كسب تعليمات لازم، با مأموريت مبارزه با مجاهدين به اروپا فرستاده شدند. آمريكاييها هم پس از چهارسال و نيم «تيف»داري بي ثمر، سرانجام تصميم گرفتند «تيف» را تعطيل كنند و افراد باقيمانده در آن را بيرون بريزند. و... باز هم ساكنان اشرف بودند كه به كمك آواره شدگان «تيف» شتافتند. شمار نسبتاً زيادي از آنان به اشرف مراجعه كردند و از كمكهاي نقدي بي قيد و شرط اشرفيها براي تأمين هزينة سفر و استقرار خود در يك كشور ديگر، استفاده كردند. مسئولان دست اندركار اين كمكها در اشرف به من گفتند كه تا كنون (يعني تا خرداد) بيش از سيصدهزار يورو به اينگونه مراجعان كمك كرده اند و اين كمك را همچنان ادامه ميدهند، چون هنوز همة «تيفي»ها نتوانسته اند از عراق خارج شوند. قضاوت در مورد رفتارها و عملكردها در اين زمينه، به عهدة خوانندگان. اما خانواده هاي رزمندگان كه پس از جنگ و بازشدن مرزها توانستند به اشرف بيايند تا فرزندانشان را ـ كه الزاماً با خودشان هم عقيده نيستندـ از نزديك ببينند و از وضع زندگيشان مطلع شوند، همگي، از «فاصلة زمين تا آسمان» بين «زندان اشرف»ي كه به گوششان خوانده بودند و شهر اشرفي كه با چشمان خود مي ديدند ـ يعني بين تبليغات رژيم و واقعيت عيني ـ حرف مي زدند و از اين جهت شگفت زده بودند (من در مدت اقامتم توانستم دو نمونه از اين خانواده ها را، كه به تازگي از راه رسيده بودند، ببينم و اين قضاوت را از زبان خودشان بشنوم).ساكنان اشرف براي پذيرايي از انواع و اقسام ميهماناني كه به طور مرتب برايشان مي رسند، يك مجموعه به نام هتل ايران ساخته اند. از قراري كه شنيدم هتل ايران اغلب اوقات پر است، ولي ميهمان اضافي هيچ وقت بي جا و مكان نمي ماند. اشرفيها ميهمانان ويژه يي هم دارند كه مورد توجه خاصشان هستند: كودكان يتيم منطقه كه پدر يا مادر (يا هر دو) را بر اثر يك حادثه تروريستي از دست داده اند. هر ده پانزده روز يك بار اشرفيها گروهي از آنها را دعوت مي كنند كه تمام روز را در اشرف ميهمانشان باشند. من شاهد يكي از اين ضيافتها بودم و مي توانم بگويم كه مجاهدين براي كودكان ميهمانشان سنگ تمام گذاشته بودند. سالن بزرگي كه از روز قبل به نحو چشمگيري تزيين شده بود، دربست در اختيار صد و چهل پنجاه كودكي بود كه با سرپرستانشان به آن جا آمده بودند: آواز مي خواندند، مي رقصيدند، ادا درمي آوردند، سرو صدا مي كردند... خلاصه هركس هر هنري داشت، نشان مي داد. وسائل تفريح و سرگرمي و خوراكي و نوشيدني هم فراوان بود. مجاهدين در اين ضيافت فقط خدمت مي كردند و مراقب بودند چيزي كم و كسر نباشد و بعد هم، قبل از اين كه ناهار بدهند، هديه هاي كودكان را به آنها دادند: به هر كس يك كوله پشتي، حاوي نوشت افزار و كتاب براي مدرسه روها و اسباب بازي براي كوچكترها، به اضافة يك پوشاك (يك پيراهن يا يك جفت كفش يا چند جفت جوراب ...) وقتي كودكان كوله پشتي هايشان را باز كردند من اشياء داخلشان را توانستم ببينم. ميزبانان همه كار كردند تا به ميهمانانشان خوش بگذرد و گمان ميكنم در اين كوشش كاملاً موفق بودند.
از نوآوريهاي ديگر در شهر اشرف، فروشگاه بزرگي است كه چلچراغ نام دارد. در اين فروشگاه بزرگ با غرفه هاي متعدد و متنوعش، انواع و اقسام اجناس را كه در عراق پيدا ميشوند، به اضافة آنهايي كه خود اشرفيان توليد ميكنند، ميتوان ديد (و خريد). در سابق، در قرارگاه نظامي اشرف هم يك انبار بزرگ حاوي اجناس مورد نياز رزمندگان وجود داشت كه به آن «سوپر» مي گفتند. «سوپر» فروشگاه نبود، مركز توزيع سهميه هاي نفرات ارتش آزاديبخش بود. چلچراغ، اما، فروشگاه است، هر چند مشتريانش ناگزير همان ساكنان اشرفاند. از در فروشگاه كه وارد ميشوي، به يك باجة بانك برميخوري كه پول مشتري را ميگيرد و يك كارت اعتباري به نامش صادر مي كند. همة خريدها با كارت اعتباري انجام ميگيرند (البته به اندازة اعتبارش). در صورت تمام شدن اعتبار، ميتوان با پرداخت مجدد به باجة بانك آن را تجديد كرد. هر يك از ساكنان اشرف يك سهمية اعتباري معين براي يك دوره معين دارد كه روي كارتش ثبت شده است (سهميه ها برابرند). اين سهميه براي خريدهاي شخصي و خصوصي است و اگر قبل از پايان دوره همه اش را مصرف كني، بقيه خريدهايت را بايد از جيب بپردازي. در فروشگاه از خوراكي و پوشاكي و وسايل خانگي و نوشت افزار و پارهيي ابزارهاي فني و... بسياري چيزها يافت ميشود. به من توضيح دادند كه اجناسي كه از ايران ميآيند، تمام بازارهاي عراق را پركرده اند. در چلچراغ هم از اين اجناس بود. اما در مورد خوراكيها، نسبت به جنسهاي واردشده از ايران بسيار احتياط به خرج ميدادند، ميگفتند «تجار محترم»، خيلي از خوراكيهاي فاسد شده يا تاريخ مصرف گذشته شان را بي هيچ ملاحظه، راهي بازارهاي عراق ميكنند (در عوض خوراكيها و آشاميدنيهاي اشرفساز واقعاً سالم، لذيد و گوارايند). سختگيري اشرفيها در تهية مواد غذايي از بازارهاي عراق، حتماً بي حكمت نيست، چون به تجربه تكيه دارد. ميگفتند علاوه بر اجناس فاسد، از اجناس مسموم هم بايد برحذر بود چون يكي از تاكتيكهاي مبارزاتي «اسلام عزيز» مسموم كردن غذاي مخالفان است. خود اشرفيها يك «مجتمع غذايي» دارند كه محال است با «مجتمع قضايي» آخوندها اشتباه شود، چون در آن براي زنده و فعال ماندن تدارك ديده ميشود در حالي كه در اين براي پرونده سازي و شكنجه دادن و قتل انسانها. مواد غذايي اشرف در سردخانه هاي بزرگي نگهداري مي شوند كه همواره تحت مراقبت و كنترل قرار دارند. ورود رابطة خريد و فروشي به اشرف را من يكي از نشانه هاي «شهر»شدن اين قرارگاه نظامي تلقي ميكنم. در همين زمينه يكي از دوستان اشرفي به من ميگفت كه به ساكنان اشرف توصيه شده است كه در مورد مصرف شخصي و فردي اموال عمومي ملاحظات لازم را بكنند. بعد توضيح داد كه از آن جا كه در زندگي جمعي ما، همه نيازمنديها يك جا برآورد و برآورده ميشوند، كسي به مصرف شخصي خودش فكر نميكند، مثلاً اگر از اتاق كارش براي انجام كار ديگري بيرون ميرود كه ممكن است چند ساعت به طول بينجامد، فكر خاموش كردن چراغ يا كولر هيچوقت به ذهنش نميرسد. حالا بايد به فكر مصرف شخصي و انفرادي خودمان هم باشيم و اين برايمان تازگي دارد.
يكي ديگر از تأسيسات شهري تازه، ورزشگاهي است كه اسمش را امجديه گذاشته اند. در اين ورزشگاه، يك زمين چمن عالي، كه با بهترين زمين چمنهاي اروپايي ميتواند قابل قياس باشد، براي بازي فوتبال ساخته اند. در زماني كه من آن جا بودم، يك دوره مسابقات حذفي بين تيمهاي شهر در جريان بود كه من توانستم يك نيمه وقت از يكي از مسابقات يك چهارم نهايي را ببينم و بسياري از دوستان ديرين را در ميان تماشاچيان پيدا كنم. اشرفيها از آن رو براي ورزش و توجه به جسم اهميت قائلند كه هم محصورند و ديگر امكانات سابق را براي تحرك بدني ندارند و هم سن و سالها بالا رفته و به حركت درآوردن بدني كه ساعتها در نشستهاي سياسي يا كلاس درس يا پشت كامپيوتر بيحركت مانده، به يك نياز روزمره غيرقابل گذشت مبدل شده است. به همين علت است كه هر روز در اواخر بعدازظهر، بعد از اتمام كار، افراد زيادي را ميبيني كه در خيابانهاي اشرف در حال دويدن (و عرق ريختن)اند. امجديه دو استخر شناي فوق العاده زيبا هم دارد كه تازه ساخته شدهاند و من در يكي از آخرين روزهاي اقامتم شاهد افتتاح و آب انداختن آنها بودم.
از تأسيسات نوبنياد شهري، يكي هم مسجد شهر است كه توسط ساكنان اشرف با مصالح پيشساخته، ظرف مدت كوتاهي (تقريباً يك سال) ساخته شده است. فضاي درون شبستان بزرگ مسجد و تزئينات هنرمندانة داخليش به واقع ديدني هستند. دوستان اشرفي ميگفتند اين تنها مسجدي در عراق است كه اولاً شيعه و سني هر دو در آن نماز ميخوانند و ثانياً وقتي دركنار هم قرار ميگيرند، دعوايشان نميشود. از قراري كه شنيدم اين مسجد ويژگي ديگري هم دارد و آن اين كه در حال توسعة مداوم است، يعني مرتب اضافات و ملحقاتي به بدنة اصلي آن افزوده ميشود.
«مزار» يكي ديگر از تأسيسات شهري (متأسفانه) در حال توسعه است كه البته جديد نيست و تأسيسش به دوران بعد از جنگ كويت به عنوان بناي يادبود مجاهداني كه در آشوبهاي آن زمان به شهادت رسيده بودند و اجسادشان پيدا نشده بود برميگردد. تا آن زمان مجاهدين اجساد شهيدانشان را در كربلا به خاك مي سپردند، ولي از آن پس در همين «مزار» دفن ميكنند. مزار بزرگ، با صفا و آراسته يي كه من در اين سفر ديدم، به واقع يكي از جالبترين ديدنيهاي اين شهر است و از قراري كه ميگفتند، يكي از نخستين جاهايي كه هر تازه واردي به آن سر مي كشد. رديف منظم قبرهاي براق و غالباً مزين به گل و گياه، عكسهاي شهيدان اشرف (از جمله كارگراني كه در راه آمدن به اشرف هدف تهاجم تروريستي عوامل رژيم آخوندي قرار گرفته و جان باخته بودند) به علاوة موسيقي محزون و ملايمي كه در محل مترنم است، هيچ بازديد كننده يي را بي تفاوت نمي گذارد.
موزة مقاومت هم سابقه يي ديرينه دارد، اما ساختمان بزرگ و تازه يي كه برايش ساخته اند، نحوة جديد آرايش سالنها و غرفه ها، كتاب نفيسي كه براي معرفي اين موزه به تازگي چاپ شده، و به ويژه استقبال گرم مسئولان و راهنمايان موزه از بازديد كنندگان، كه حاضرند با خوشرويي و صبر و حوصلة فراوان ساعتها همراهيت كنند و دربارة جزء به جزء محتواي غرفه ها و اشيايي كه در معرض ديد قرار داده شده اند تا جايي كه خودت خسته شوي، برايت توضيح بدهند، اين موزه را يكي از جذابترين مكانهاي ديدني شهر اشرف كرده است. من با موزة مقاومت از همان زمان كه در بغداد گشايش يافت، آشنا شدم و طي همة اين ساليان بارها از آن ديدن كردم، اما موزة شهر اشرف آنقدر برايم جاذبه داشت كه دوباره مرا به آن جا كشيد تا سر فرصت بتوانم همه جايش را ببينم و تازه وقتي همه جايش را ديدم، مسئولانش به من گفتند كه به علت كمبود جا، هنوز بسياري از اشياء را در انبار نگهداشته اند. همچنين گفتند همة خارجيان كه به اشرف ميآيند. اول از موزه ديدن ميكنند و از اين گشت و گذار در تاريخ مقاومت خونبار، بسيار تحت تأثير قرار ميگيرند.
كتابخانة شهر، در عوض، كاملاً تازه و نو بنياد است. كتابخانة بزرگ مقاومت كه در يكي از قرارگاههاي ارتش آزاديبخش قرار داشت، در همان آغاز جنگ، بر اثر بمباران توسط نيروهاي ائتلاف، خراب شد و كتابها همه سوختند و از بين رفتند. مي گفتند فقط چند جلد كتاب نيمه سوخته از همة آن كتابخانة بزرگ باقي مانده اند. اشرفيها فعاليت زيادي براي راهانداختن يك كتابخانة جديد به خرج دادند و در حدي كه امكان داشت (اين «امكان» در آن بحبوحة جنگ و وضع آشفتة بعد از آن، بيشتر مجازي بود تا واقعي!) مقداري كتاب گردآوري كردند تا كتابخانة جديدي به راه بيندازند. مسئولان كتابخانه از همة علاقمندان به مقاومت و همچنين از غيرعلاقمندان به مقاومت ولي علاقمند به كتاب و گسترش مطالعه و كتابخواني انتظار دارند كه در حد امكاناتشان آنها را ياري دهند و برايشان كتاب بفرستند. مرا هم مأمور ابلاغ اين خواستشان به همة هم ميهنان كردند.
به سالنهاي بزرگ و كوچكي كه به گردهمايي هاي بزرگ و كوچك اختصاص دارند، و نيز به اتاقهاي استراحت يا ملاقاتهاي خصوصي كه در نزديكي آنها قراردارند، و معمولاً هميشه اشغال شده هستند، پيشتر اشاره كردم. در اين سالنها و اتاقها سياست به شكلهاي مختلف جريان دارد: مباحثه، جدل، تجزيه و تحليل، تفسير خبر، ارائه پيشنهاد براي عمل و ... سهم اجراي مراسم و كنسرت هم اندك نيست.
از پارك بزرگ، سرسبز و باصفايي كه گردشگاه مطلوب اهالي و بازديدكنندگان از شهر است، قبلاً به اشاره سخن گفتم. بخشي از اين پارك را به تصاويري از نامداران انقلاب مشروطه و دوران پس از آن، كه نورپردازي هنرمندانه يي زنده و برجسته شان ميكند، آراسته اند و اسمش را ـ لابد به مناسبت صدمين سال انقلاب مشروطه ـ گذاشته اند پارك اتابك!
از درياچه زيبا و جذاب پارك، كه خيلي بزرگ نيست ولي طراوت و تازگي آن براي گرمازدگان آن بيابانهاي خشك و سوزان شفابخش است، خاطرة خوش يك شب نشيني را، كه افراد يكي از واحدها در كنارش ترتيب داده بودند و من هم ميهمانشان بودم، هنوز نشخوار ميكنم. ايجاد فضاي سبز و گسترش آن، يكي از وظايفي است كه رزمندگان مقاومت از ديرباز براي خود قائل بوده و با پشتكاري بيمانند، همواره دنبالش كرده اند. شهر اشرف شاهد زندة آن شمرده ميشود. هم اكنون هم همه واحدها در محل استقرار خود و محيط اطرافش بايد فضاي سبز ايجاد كنند و در حد امكان گسترش دهند. از صيفي كاري كه محصولاتش روزمره مصرف ميشوند تا درختكاري، كه حاصلش در بلندمدت ميتواند مورد استفاده قرار گيرد، انواع ابتكارها براي توسعة فضاي سبز ديده ميشود. مثلاً يكي از واحدها، تاكستاني با رديفهاي منظم از انگورهاي بالارونده از داربست ها به وجود آورده كه هنگام ورود به آن كاهش درجة گرماي هوا را به خوبي احساس ميكني. يا از دروازة شهر كه بيرون ميروي، در دو سمت خياباني كه به جادة اصلي منتهي ميشود، درختكاري منظمي را ميبيني كه در سابق وجود نداشت. دوستان اشرفي ميگفتند بعد از جنگ، هنگامي كه دولت عراق براي اولين بار اعلام كرد كه قصد دارد ما را ظرف شش ماه از كشور اخراج كند و همه خيال ميكردند كه ديگر مشغول جمع و جوركردن اسباب و اثاثمان شدهايم، تصميم گرفتيم اين درختها را بكاريم، و در ميان تعجب افراد نيروهاي ائتلاف كاشتيم! ملاحظه ميكنيد كه حالا بزرگ شدهاند و ما همچنان مواظبشان هستيم!
بيمارستان اشرف از تأسيسات بسيار قديمي تري است كه در زمان تحرك ارتش آزاديبخش، در اوج فعاليت بود و بعد از جنگ هم، بدون اين كه «سلاح» خود را زمين بگذارد، همچنان به فعاليتش ادامه ميدهد. حتي ميتوان گفت فعاليتش امروزه اهميت حياتي پيدا كرده است، چون بيماران شهر اشرف نه ميتوانند براي درمان به بيمارستانهاي عراق مراجعه كنند و نه به آنها اجازه ميدهند كه به كشور ديگري بروند. از اين رو بيمارستان اشرف حالا به يگانه مرجع قابل دسترسي بيماران شهر مبدل شده است. خوشبختانه، همانطور كه پيشتر اشاره كردم، هم از پشتيباني و همكاري پزشكان اشرفدوست عراقي برخوردار است و هم، از قراري كه مسئولانش ميگفتند، به تدريج به بسياري از وسايل مدرن تشخيص و درمان مجهز شده است و اين تجهيز همچنان دنبال ميشود (بخشي از آنها را خودم هم بهچشم ديدم). روزي كه من به آنجا رفته بودم، شمار بيماران بستري اندك بود. به گفتة مسئولان، بيمارستان هماكنون توانايي آن را پيدا كرده است كه به انواع مراجعات پاسخ دهد. وقتي انبار ذخيرة داروها و تجهيزات پزشكيشان را ديدم، حرفشان را واقعاً باور كردم .كلينيك دندانپزشكي، امّا، فعاليتش نه تنها كم نشده بلكه به مراتب افزايش يافته است. دليلش خيلي ساده است: مشتريها مرتب زياد ميشدند در حالي كه كادر درماني، دندانپزشك و پرستار، ثابت مانده بود. دندانپزشكان براي برطرف كردن اين كمبود، كه داشت به مسألة نگران كننده يي مبدل ميشد، يك دورة آموزشي براي داوطلبان پرستاري ترتيب دادند و طي آن علاوه بر دادن يك رديف معلومات اوليه دربارة دهان و دندان، فراوانترين علل مراجعة افراد به دندانپزشك و طريقة رسيدگي به اين عوارض و درمانشان را به آنان ميآموختند. از اين دورة آموزشي چندماهه، كه با كار عملي توأم بود، به گفتة مسئولان ده پرستار خوب و كارآزموده بيرون آمده اند كه حالا ميتوانند به اكثر مراجعات، كه موارد ساده و روزمره هستند، خودشان پاسخ بدهند و موارد دشوار و پيچيده را به دندانپزشكان احاله دهند. دندانپزشكان از اين كه بدين ترتيب صرفه جويي زيادي در وقتشان بهعمل ميآيد و از اينرو ميتوانند فرصت لازم را براي رسيدگي به عوارض سخت و پيچيده و درمان آنها داشته باشند، اظهار خوشوقتي ميكردند.
نميتوان از تأسيسات شهر اشرف حرف زد و به دردسرآفرين ترين آنها كه همان آب و برق باشند، اشاره يي نكرد. قطع آب آشاميدني اشرف، براي واردآوردن فشار به ساكنان شهر ـ لابد به اميد بيتاب كردن آنها و واداركردنشان به ترك آنجاـ يكي از ننگين ترين «حيله هاي جنگي» اسلام ناب ولايتي است كه رژيم آخوندها، بعد از جنگ، دوبار توسط مزدورانش به آن متوسل شده است، يك بار با منفجركردن لولة آبرساني، كه در فاصلة دجله تا اشرف، به ساكنان روستاهاي سر راه هم، كه حدود بيست هزار نفرند، آب ميرساند، و بار دوم با منفجركردن تصفيه خانة نزديك دجله. البته هر دو بار تير رژيم به سنگ خورد و نه تنها فتوري در پايداري ساكنان شهر اشرف ايجاد نكرد، بلكه عزم آنها و نيز ساكنان روستاهايي را كه از آن آب استفاده ميكردند، براي مقابله با دشمن نابكار جزمتر كرد. از آنجا كه تلاش ناجوانمردانة رژيم در اين زمينه مسبوق به سابقه هم بود و باز هم تكرارش امكان داشت، ساكنان اشرف از مدتها پيشتر به فكر تنها راه حل ديگر، يعني توليد آب در محل از طريق حفر چاه هم بودند. چند حلقه چاهي كه در نقاط مختلف اشرف تاكنون زده شده، همه به آب رسيده اند. مسئولان اين پروژه مي گفتند نمونه هايي از آب چاههاي مختلف را به آزمايشگاه هم فرستاده اند و آزمايشگاه همة نمونه ها را سالم و قابل استفاده براي مصارف كشاورزي يا شست و شو تشخيص داده است. امّا به علت شوري، براي آشاميدن مناسب نيستند. اشرفيها حالا دارند روي پروژة شيرين كردن آب چاهها مطالعه ميكنند. البته هم اكنون آب رودخانه هم به اشرف ميرسد و عراقيان ساكن مسير، حفاظت از لولة آبرساني را به عهده گرفته اند. دستگاه تصفيه يي هم كه از قديم در اشرف بود، همچنان به خدمت ادامه ميدهد و در حال حاضر كمبود آب مسأله نيست (حتي وقتي من پيشنهاد كردم استخرهاي شناي امجديه را با آب شور چاهها، كه سالم تشخيص داده شده است پر كنند، دوستان اشرفي برايم پشت چشم نازك كردند!) امّا فكر شيرين كردن آب چاهها در فضا پراكنده است. مشكلات مربوط به برق از نوع ديگري است. قطع و وصلهاي فراوان و بيحساب و كتاب و نوسانهاي مكرر و پردامنة ولتاژ برق، كه ديگر به يك روال عادي و روزمره تبديل شده، عوارض و ضايعات زيادي به همراه دارد. من در بازديد از يكي از تعميرگاههاي شهر، پنج استادكار عراقي را ديدم كه همراه با تعدادي از اشرفيها سخت سرگرم تعمير موتورهاي از كارافتادة كولرها بودند. به من توضيح دادند كه كار همة تعميرگاههاي ديگر هم، مثل اين يكي، در حال حاضر ـ كه هنوز گرما شدت پيدا نكرده ـ تعمير كولرهايي است كه به طور مرتب، بر اثر نوسانهاي شديد جريان برق از كار ميافتند و بايد فوراً به دادشان رسيد. من ديگر جراٌت نكردم بپرسم پس تلويزيونها و يخچالها و ساير وسايل برقي را كجا تعمير ميكنند. از آنجا كه برق اين بخش از عراق از ايران ميرسد، ميتوان پاي رژيم را در اين زمينه هم به ميان كشيد، اما در اين مورد، اثر وجودي رژيم در بي كفايتي، عقب ماندگي و ناتواني ذاتيش قابل مشاهده است (چون وضع برق ايران هم به همين خرابي است)، در حالي كه تلاش براي قطع آب آشاميدني، از طبيعت بيرحم ضدبشريش سرچشمه ميگيرد.در مركز برق شهر اشرف تلاش فوقالعاده ولي متأسفانه كم حاصلي را كه براي جبران اين كمبودهاي اساسي صورت گرفته است و ميگيرد، به چشم مي بيني. ترانسفورماتورها و ژنراتورها مرتب مشغول كارند و متخصصاني كه چشمشان مرتب به عقربه هاست بر آنها نظارت ميكنند. آنها، از قراري كه ميگفتند، تاكنون توانسته اند جريان مداوم و منظمي براي سردخانههاي اساسي (دارويي، غذايي و...) تأمين كنند، ولي در مورد برق مصرفي براي روشنايي يا به كار انداختن وسايل برقي، كار زيادي فعلاً از دستشان بر نميآيد، به خصوص كه سوخت ژنراتورها هم، همان سرنوشت سهميه ارزاق را پيدا كرده و بايد از طرق ديگري به دستش آورد. وقتي من به آنها پيشنهاد كردم بهفكر راهاندازي يك نيروگاه هسته يي باشند، خنده تحويلم دادند!
دوستان اشرفي مرا، به تقاضاي خودم، به ديدن محلي هم بردند كه زماني چادرهاي «تيف» در آنجا برافراشته شده بودند، اين محل حالا زميني خالي است كه در آن سويش آمريكاييها محوطه يي را براي آموزشدادن پليس عراق ساختهاند. پس از اين ديدار، گشتي هم در «مرز»هاي شهر در همان قسمت زديم و از دو سه برج ديدباني هم ديدن كرديم. در اين برجها، نگهبانان با دوربين آن طرف «مرز» را، كه غالباً صحراي خشك و بيآب و علفي است، زير نظر دارند. مقررات رانندگي در شهر اشرف، در قياس با قرارگاه اشرف، خيلي سفت و سختتر شده است، مجازات تخلفها هم سنگينتر و اجرايشان فوريتر. حتي آمريكاييها را هم، كه در مملكت اشغال شده خود را به مراعات هيچ قانون و مقرراتي پايبند نميدانند، مجبور كردهاند در شهر اشرف هم از سرعت مجاز تجاوز نكنند و هم رفت و آمد كاميونهاي سنگينشان را (كه حامل بار براي پايگاه آمريكاييان در همان نزديكي اشرف هستند) از قبل اطلاع دهند. با اين همه، گشتزدن، چه سواره و چه پياده، در خيابانهاي اشرف هيچوقت بيفايده نيست. كافي است بخت اندكي با گردشگر ياري كند تا، مثل من، يك روز صبح خيلي زود از خواب بيدارش كنند تا در محوطة يكي از واحدها ببيند كه چگونه با بلندشدن صداي آژير موقعيت اضطراري، نفرات واحد از خوابگاه بيرون ميريزند و هر يك، در يك چشم بهمزدن، در سنگري پناه ميگيرد كه از پيش برايش معين شده است. اگر هم بخت ياريش نكند، خيلي امكان دارد كه طي گردش در خيابانها، مثلاً به تپه يي برسد كه اشرفيها با خاكريزي روي محل اصابت يك بمب منفجر نشدة زمان جنگ درست كرده اند، چون ساختن مجدد بناي خراب شده را خطرناك تشخيص داده بودند. يا در خيابانها، بناها، آثار هنري و مجسمه هايي را ببيند كه غالباً در وسط ميدانها به پا شده اند و بيشترشان به دوران پس از جنگ تعلق دارند. مثل «برج آزادي»، «پرواز»، «حافظيه»، «آرش» و ... دروازة شهر اشرف هم يكي از آنهاست. روز آخر از دوستان پرسيدم از شهر اشرف من چقدرش را ديده ام؟ گفتند كمي بيشتر از پنجاه درصدش را.
پانويس:
1- حملة 17ژوئن پليس فرانسه به مقر شوراي ملي مقاومت در اورسورواز را چيزي جز مشاركت آخونددوستانة دولت فرانسه در اين توطئة قتل سياسي نميتوان ارزيابي كرد.
برگرفته از سايت همبستگي ملي- http://www.hambastegimeli.com/node/1775