۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

ياد آن آموزگار ساده پوش

به همه آموزگاران , ياران دبستاني و كودكان خياباني ميهنم ايران
اوّلين روز دبستان باز گرد
كودكي ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد اي خاطرات كودكي
بر سوار اسبهاي چوبكي
خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اوّل ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مكار و دزدو چاپلوس
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
كاكُلي گُنجشككي با هوش بود
فيل نادان برايش موش بود
با وجود سوز و سرماي شديد
ريزعلي پيراهن از تن مي دريد
تا درون نيمكت جا مي شديم
ما پر از تصميم كبري مي شديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سُرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
باز هم در كوچه فريادم كنيد
همكلاسيهاي درد و رنج و كار
بچه ها ي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه سيگار سرد
كودكان كوچك امّا مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود
كاش مي شد باز كوچك مي شديم
لا اقل يك روز كودك مي شديم
ياد آن آموزگار ساده پوش ياد
آن گچ ها كه بودش روي دوش
اي معلم نام و هم يادت به خير
ياد درس آب و بابايت به خير
اي دبستاني ترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن


ارسالي از يك هموطن