۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

آخرين نامه و «آفيش سُرخ»




آخرين نامة ميساك مانوكيان، شاعر ارمني‌تبار
و از قهرمانان شهيد مقاومت فرانسه عليه فاشيسم هيتلري

در سال1944 نازيهاي هيتلري بيست و سه نفر از رزمندگان ارتش مقاومت فرانسه را در پاريس تيرباران كردند. بعد هم حسب المعمول براي عبرت سايرين در آفيشي كه به ديوارها چسباندند, تصوير سلاحهاي ضبط شده از رزمندگان, عكسي از عمليات از ريل خارج كردن قطار و تعدادي از مثلاً قربانيان اين حادثه را منتشر كردند. البته از پيش روشن بود كه دلسوزي دايه هاي مهربانتر از مادر نازيها نه از روي انسان دوستي كه براي ترساندن سايرين است. پيام چكمه پوشان هيتلر اين بود كه هرگونه مقاومتي را با مشتي آهنين و جوخة دار و تيرباران پاسخ خواهند داد.
رهبر تيرباران شدگان, شاعري ارمني از ديار «ايروان»به نام «ميشل مانوكيان» بود. به همين دليل هم اين گروه به نام گروه «مانوكيان» معروف شد. ميشل مانوكيان با شجاعت در برابر نازيها مقاومت كرد و با نثار خونش تبديل به يك قهرمان ملي فرانسويان گرديد.
يازده سال بعد در بزرگداشت اين 23شهيد آفيشي منتشر گرديد. عكس ده تن از شهيدان كه همگي غير فرانسوي (لهستاني, مجاري, ايتاليايي و اسپانيايي) بودند در آفيش به چاپ رسيده و در كنار عكسها, شعري از لويي آراگون شاعر پر آوازه و عضو فعال مقاومت فرانسه, در گراميداشت خاطرة آن قهرمانان ديده مي شود.
ميشل مانوكيان نامه اي در آخرين ساعات حياتش نوشته كه حاكي از عمق عشق به زندگي و فداكاري و از خودگذشتگي اين انسان والاست. شعر آراگون كه با الهام از نامه ميشل و به نام «آفيش سرخ» سروده بود و در آن استادانه از برخي جملات نامة مانوكيان گنجانده است, در سال 1959 توسط لويي فِره خواننده چپ فرانسوي اجرا شد و به يك ترانه جاودانه درآمد.
متن كامل نامه ميشل مانوكيان و شعر آفيش سرخ از لويي آراگون
ملينة عزيزم, بينواي كوچولوي محبوبم,
تا چند ساعت ديگر, در اين جهان نخواهم بود. ما در ساعت 15 بعد از ظهر امروز تيرباران مي شويم. اين مانند يك حادثه اي است كه در زندگي ام رخ مي دهد. باوركردني نيست, اما با اين همه مي دانم, ديگر هرگز تو را نخواهم ديد.
چه چيزي مي توانم برايت بنويسم؟ در حاليكه حيرانم, اما همزمان برايم بسيار روشن است. من در ارتش آزاديبخش به عنوان يك سرباز داوطلب متعهد بودم و در آستانة پيروزي و رسيدن به هدف خودم را فدا مي كنم. خوشا بحال كساني كه بعد از ما زنده خواهند بود و طعم شيرين آزادي و صلح را مي چشند. مطمئن هستم كه خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادي خاطرات ما را گرامي خواهند داشت. در اين لحظه مرگ, تأكيد مي كنم هيچ كينه اي نسبت به مردم آلمان ندارم و هركس كه شايسته هرچه بود, دريافت خواهد كرد. ولي من مخالف اين هستم كه برخي از آنها ولو اينكه مستحق باشند, مجازات شوند. خلق آلمان و تمام خلقها بعد از جنگ كه چندان دور نيست, در صلح و برادري زندگي خواهند كرد. خوشبختي از آن همه باد!...تأسف عميق من از اين است كه نتوانستم تو را خوشبخت كنم. خيلي دوست داشتم كه فرزندي از تو به يادگار مي داشتم, همان چيزي كه هميشه خواست تو هم بود. خواهش مي كنم براي خوشحالي من و براي اينكه آخرين خواست مرا جامه عمل بپوشاني, بعد از جنگ بدون درنگ با كسي كه مي تواند تو را خوشبخت كند, ازدواج كن و بچه دار شو. تمام دارايي ام را مطابق وصيت به تو, به خواهرت و به برادرزادهايم مي بخشم. پس از جنگ مي تواني به عنوان همسرم از حقوق جنگ زدگان استفاده كني, چون من به عنوان يك سرباز منظم در ارتش آزاديبخش فرانسه بودم.
با كمك دوستاني كه مي خواهند اين افتخار را به من بدهند, مي تواني تمام شعرها و نوشته هاي مرا ويرايش و چاپ كني تا به بدست خوانندگان برسد. اگر ممكن است, خاطراتم را نزد والدينم در ارمنستان بازگويي كن. من به همراه 23 نفر ديگر با افتخار و سربلندي و به عنوان مردي با وجدان آسوده مي ميرم. چون شخصاً هيچ آزاري به كسي نرساندم و هر آنچه را كه كردم بدون نفرت و كينه جويي بود. امروز, روز آفتابي است. در حالي به خورشيد نگاه مي كنم و به زيبايي طبيعت نگاه مي كنم كه همه چيز را دوست دارم و مي گويم كه خدا حافظ زندگي و خدا حافظ همه شما, همسر عزيز, و دوستان عزيزم. اگر كار خطايي كرده ام از همه شما طلب عفو مي كنم, يا همه آنهايي كه به من بدي كردند مي بخشم, بجز آنهايي كه خيانت كردند و خود را بخاطر جان شان فروختند و آنهايي كه ما را فروختند.
با تمام وجود مي بوسمت همچنانكه خواهرت و تمام دوستاني كه از دور و نزديك مي شناختم شان. شما را در قلبم مي فشارم.
خدا حافظ. دوست تو, رفيق تو, همسر تو.
ام. ام

برگرفته از وبلاگ ح– اختر – ياد و يادواره ها
http://hamidyadha.blogspot.com/2009/06/blog-post_8187.html
آفيش سُرخ , شعر لويي آراگون برای پارتيزان ها
شما نه شكوه و افتخار مي‌خواستيد و نه اشك
نه ناقوس كليسا مي‌خواستيد و نه دعاي احتضار
يازده سال به سرعت گذشت، يازده سال
تنها با سلاحهايتان تأمين مي‌شديد
مرگ هيچ‌گاه از چشم پارتيزانها دور نمي‌شود
چهره‌هاي شما ديوارهاي ما را آذين كرده بود
با ريشهاي سياه در ظلمات تهديد‌كننده
آفيش كه به يك لكه مي‌ماند
چرا كه تلفظ نامتان بسيار مشكل بود
همان‌جا كه مي‌خواستند عابران را بترسانند
شايد كسي ترجيح نمي‌داد كه شما را فرانسوي ببيند
ولي مردم در روزهاي سخت به شما چشم مي‌دوختند
اما در ساعت ممنوع، انگشتهاي گمنامي
روي عكسهاي شما نوشتند «جان‌باختگان براي فرانسه»
و پس از آن به دلتنگي صبحها طعم ديگري دادند
همه جا سرد و يونيفورمها يك رنگ بود
تا در آخر فوريه در آخرين دقايق زندگي شما
در حالي‌كه يكي از ميان شماها به آرامي مي‌گفت
خوشبخت باشيد، خوشا به‌حال كسي كه زنده مي‌ماند
من زندگي را بدرود مي‌گويم بدون هيچ كينه‌يي به مردم آلمان
بدرود اي درد، بدرورد اي خوشبختي، بدرود اي گل سرخ
خدا‌حافظ زندگي، خدا‌حافظ روشنايي و باد
ماري، تو خوشبخت باش و گاهي به من فكر كن
تو كه مي‌روي در زيباييها منزل كني
وقتي كه همه چيز ديرتر از «ايروان» تمام مي‌شود
خورشيد درخشان زمستاني تپه‌يي را روشن مي‌كند
كه بگويد طبيعت زيبا است و دل تنگم مي‌كند
عدالت با گامهاي پيروزي ما خواهد آمد
ملينه من، آه! عشق من، بينواي من
و با تو، از زندگي و فرزندت مي‌گويم
آنها بيست و سه نفر بودند وقتي تفنگها غريدند
بيست و سه نفر، قبل از اين‌كه به‌خاك افتند، [قلبهايشان را دادند
بيست‌و‌سه خارجي اما برادران ما
بيست‌و‌سه عاشق كه مرگ را به‌خاطر زندگي دوست