از نامه سعيد محسن خطاب به خواهرش
فروردين 1342
خواهرم، گفتي باز چيزي بنويسم و بر دفتر تو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زيباي دوستانت مرشح است، سطري بنگارم. قلمي به دستم دادي و خواستي که بر لوحه يي نقشي مصور کنم. ولي نمي دانم که با تو از چه سخن گويم. از دنياي دلدادگان، از فراق و جدايي، از نگاه معصوم دخترک زيباي دهاتي بر لباس زرين آن پسرک هوسران شهري، يا از طبيعت زيبا و زيباييهاي آن، ولي با تو من سخن از آن دنيايي مي گويم که شايد در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنيايي که انسانها به خاطر سکه هاي زر و نقره شکم نمي درند و به خاطر خودکامي و خودخواهي، انسانها را به قيد بندگي مقيد نمي سازند. دنيايي که هوسها بر انسانها حکومت نمي کند، عشقها به هوسها آلوده نمي شود و زيبايي طبيعت را مصنوعات بشري محو نمي کند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل يتيمان گرسنه را آزرده نمي سازد، انسانها در نهاد واقعي متجلي مي شوند، نه گرگي در لباس ميش. مي داني، آزادي و مساوات و برابري تمام مزاياي جاهليت را محکوم مي کند. مي داني، براي انسان سياه ارزش انسانيت قائل است، دنيايي که شيفتگان تمدن مسخره آميز قرن بيستم را محکوم مي نمايد...
دنيايي که انسانها به همديگر به چشم انسانيت مي نگرند، نه چپاولگري و غارتگري چنگيزي را در لباس تمدن جلوه مي دهند، مرزهاي اقتصادي مشخص مي کنند و در استعمار جديد خون ملتها را مي مکند. آري از چنين تمدني که نرون خونخوار شهر روم را روسپيد کرده است، از اين تمدني که مَکبثها و چنگيزها در چپاولگري به گردش نمي رسند، بيزارم. دلم مي خواهد دنيايي به وجود آيد که احساسات پاک و لطيف بشري جلوه نمايد و انسانيت تجلي کند و بشر همديگر را به چشم برادري و برابري بنگرد. ارزش انسانها به فضيلت و کار آنها باشد...
سعيد محسن در 4خرداد 1351 در سن 33سالگي، پس از تحمل ماهها شکنجه، به همراه ديگر بنيانگزاران و اعضاي مرکزي سازمان مجاهدين خلق به جوخه اعدام سپرده شد.