راز ماندگاري نسل حنيف
در ستيغ كوه در بلند ابر , در همه وسعت صحرا
بشنوم خروشتان, بشنوم خروشتان
در درخش برق در خروش رعد , در هم آبي دريا
بشنوم خروشتان بشنوم خروشتان
با درود بهحنيف کبير، حنيف راهگشا و بنيانگذار و ياران وفادارش؛ شهيدان بنيانگذار سعيد محسن و علي اصغر بديع زادگان و دو عضو مرکزيت س
ازمان، مجاهدان شهيد محمود عسکريزاده و رسول مشکين فام؛ الگوهاي نخستين فدا و صداقت و پايداري و صلابت ؛ پيشتازاني که بقول پدر طالقاني ” راه جهاد را گشودند”، پيشگاماني که در شام تيره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «اميد تاريخ فردا» شدند، مجاهداني که «غبار از رخ دين زدودند» و از «توحيد و از نوک پيکان رزم»، «ره انقلابي نوين را گشودند» و رودرروي جباران حاکم و مرتجعان دينفروش، اين پيام را بهارمغان آوردند که مرزبندي حقيقي نه بين «بي خدا» و«باخدا» بهگونهيي صوري، بلکه بيناستثمارشونده و استتثمارکننده در صحنه عمل اجتماعي و سياسي ترسيم ميشود. و عاقبت نيز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان که توسط دژخيمان ديکتاتوري شاه بر زمين ريخته شد، حقانيت عقيده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعيت اين است که اهميت فداي بزرگ آنان را وقتي ميتوان خوب ف
هميد، که تا اندازهيي بهفضاي سياسي آن موقع ايران اشراف داشته باشيم. دوراني که بعد از خيانتها
ي حزب توده بهمصدق در سال1332، فضا آکنده از يأس و نااميدي و
بيعملي بود. روزهاي سختي که مردم و بهويژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتري روبه رو بودند و از فقدان نور اميد، گرماي فدا و مايهگذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهاي آن رنج ميبردند.
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، بهخصوص شخص محمد حنيفنژاد، علاوه بر اينکه در سال44 راه را باز کردند و با نشان دادن راه نبرد انقلابي، بنبست را شکستند، پس از دستگيريشان در سال1350 نيز رسالت خود را ديگر در اين ميديدند که خون خود را بهعنوان تضمين پيروزي فديه اينراه نمايند. اين حقيقتي بود که آنها بهروشني آنرابيان ميکردند. اين موضع بسيار مهمي بود که بنيانگذاران سازمان و بهطور خاص حنيف کبير روي آن تأکيد ويژهيي داشتند. حرفشان اين بود که تضمين گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابي و سازمان يافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آري شهادت و از دست دادن بنيانگذاران سازمان که يک سرمايه ملي و ميهني براي تمام مردم ايران بودند، بهرغم اينکه براي مقاومت مردم ايران بسيار سنگين بود، اما بهدليل آن که بذر يک مبارزهانقلابي را زير پرچم اسلام انقلابي کاشت، بسيار گرانقدر است. اسلامي که مرتجعان طي يک تاريخ بهآن خيانت کرده و آنرابهانحرافش کشيده بودند. بههمين جهت 4 خرداد که درحقيقت مسير حوادث آن توسط خود بنيانگذاران رقم زده شد، يک راهگشايي بسيار باشکوه در تاريخ مردم ما بود. اهميت تاريخساز اين مسأله را فقط ميتوان با بازگشت (ولو چند لحظه) بهآن روزگار و يادآوري فضاي يأسآلودي که بر مردم ايران و بهخصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکني اين ذبح عظيم را نيز فهميد.
بدين ترتيب 4 خرداد در تاريخ ايران بهيک سرفصل، بهيک روز مرزبندي تاريخي تبديل شد. خانم مريم رجوي رييسجمهور برگزيدهي مقاومت تصريحا 4 خرداد را سرفصلي خوانده اند که مرز دو ايدئولوژي، دو اسلام و دو دنياي متفاوت در رهبري مبا
رزات مردمي را ترسيم کرده است ؛ « مرز بيناسلام ش
اه و شيخ و ديگر اسلامهاي استثماري با اسلام مجاهدين که از زمين تا آسمان تفاوت دارد».
وراستي که مجاهدين درگذر قريب 4 دهه پس از شهادت بنيانگذاران، ماندگاري و سرفرازي سازمانشان را درجوشش همان خون ميبينند. در زندگي و رويکرد بنيانگذران سازمان و بهخصوص آخرين اوج آن درحماسه4 خرداد، چيزي جز نور و يقين و ايمان بهپيروزي و افق روشن آينده ديده نميشود.
حنيفنژاد در آخرين پيامش بهمجاهدين و نسلهاي آينده گفت: «روزگاري بود که گروه شما، که ما آنرابنياد گذاشتيم، هيچ نداشت، فيالواقع
هيچ، اما بهتدريج بر امکا
نات و قدرت ما افزوده شد پس دلقوي داريد که بازهم خدا با ماست. همان نيروي عظيمي که ما را بهاينحد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمايت خود گيرد و از هيچ فيضي ما را محروم ندارد و بهاذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اينها برساند. ليکن ادامه راه خدا هشياري ميخواهد، صداقت و احساس مسئوليت ميخواهد»
درکتاب «تاريخ سياسي 25ساله ايران»، خاطرهيي درباره صبح خونين 4 خرداد بهنقل از يکي از «فعالين نهضت مقاومت ملي ايران و عضو شوراي مرکزي جبهه ملي دوم» نقل شده که بسيار تکاندهنده است. اين شخصيت در خرداد1351 در قزل قلعه زنداني بوده است. گروهبان ساقي، رئيس وقت زندان که از شکنجهگران بهنام و قديمي ساواک بود جريان اعدام حنيفنژاد را براي وي نقل کرده که عينا درکتاب آمده است:
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقي بهسلول من آمد. رنگپ
ريده و عصبي مينمود. احوالش را پرسيدم، گفت: امروز شاهد منظرهيي بودم که تا عمر دارم فراموش نميکنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنيفنژاد و دوستانش اجرا شود. منهم ناظر واقعه بودم، هنگاميکه بهاتفاق يکي ديگر از مأمورين زندان بهسلول او رفتيم تا او را براي اجراي مراسم اعدام بهميدان تير چيتگر ببريم، حنيفنژاد بيدار بود. همين که ما را ديد
گفت: ميدانم براي چه آمدهايد. آنگاه روبهقبله ايستاد و با تلاوت آياتي از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدايا، شاکرمبه درگاهت. اين توفيق را نصيبم کردي که در راه آرمانم شهيد شوم سپس همراه ما بهراه افتاد. پساز انجام مراسم مذهبي، در حضور قاضيعسگر، او را بهطرف ميدان تير حرکت داديم. در طول راه تکبيرگويان، شکرگزاري ميکرد و تا لحظه تيرباران بدين ک
ار ادامه داد، گويي بهعروسي ميرفت!»(1)
بهاين ترتيب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسي رنگين شد که تاريخ ميهنش را ورق زد. او بهراستي خورشيد ماندگار ميهنش بود و خونش بدون شک سنگينترين بهايي است که مجاهدين در مسير تحقق و اثبات آرمانشان دادهاند. رهبر مقاومت مسعود رجوي د
ر مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همين باره گفته است:«پس از سه دهه، آدم خوب ميتواند ببيند که اين بنيانگذاران سازمان، ازلحاظ عنصر انقلابي و ضداستثماري خيلي مايهدار و خيلي جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ايمان ميباريد. محصوصاًً محمد حنيف، که در آن روزگاري که کسي با اين چيزها کاري نداشت، چنين توانمندي و ظرفيتي داشت، اگرچه مشيت اين بود و شايد هم از بزرگي و نقش و رسالتشان بود، که روزهاي ماندگاري و رشد و ارتقاي همان مجاهدين را نديدند و در سرفصلي بهشهادت رسيدند که هنوز چيزي تعيينتکليف نشده بود و همان سازمان مجاهديني هم که قرار بود باشد، ضربه خورده ب
ود. با اينحال آنها خورشيدي را در افق ميديدند
شايد هم که من معکوس ميگويم و در حقيقت بهخاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدين آن روزگار، مجاهدين شدند. بهخاطر همان خونها و نفسها بود که چيزي چرخيد. شايد همچون ما در حالت غفلت و عدمآمادگي ضربه خورده بوديم، اگر آن بها، آن قيمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق ميکرد. آنموقع، قدر و
قيمتش شناختهشده نبود، همهچيز و همهکس مادون اين بودند که اصلاً اين چيزها فهم و درک شود. امروز نسل ما اين موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهيد، ارزشي مثل «مريم» را فهم بکند
در مثل ـو نه در قياسـ اگر امامحسين و عاشورايي نبود، خيلي ارزشها مکتوم ميماند و کسي نميفهميد که حسين کيست. چيزي نبود! حتي براي اينکه خودش فهم بشود، بايد خودش نثار ميشد. اين
خيلي سنگين است، ولي اصلاً امام حسين يعني همين ديگر! شکستن بنبست يعني همين! از تيرگي و جهل و لجن
درآمدن، يعني همين! و خون حنيف سنگينترين بهايي بود که مجاهدين پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف، بارها و بارها بهاين فکر افتادم که راستي اگر بنيانگذار کبيرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برايم روشن است که در هيچکجا. يعني که هرگز راهيافته و هدايتشده
نميبودم. اينجاست که با تمام وجود بهروان پرفتوح او درود ميفرستم و از خدا ميخواهم که بر شأن و مراتبش بيفزايد»(2).
يک بار ديگر در سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، با درود بر ارواح طيبه آنان و با تأسي بهسنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پيشتازان بنيان گذاشتند، با آنان تجديد عهد ميکنيم و برقيام خود براي تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پيمان ميبنديم.
سلام برآنان و برتبار عقيدتيشان، درود، درود، درود.
پانويس:
(1) کتاب تاريخ سياسي 25ساله ايران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي صفحات 406و407
بنيانگذار کبير محمد حنيف نژاد بذرافشان نخستين صدق و فدا
محمد حنيفنژاد زادهسرزمين آزاديستان آذربايجان و تبريز قهرمان است. او در سال1318 بهدنيا آمد و از نوجواني، وقتي که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملي کردن نفت و مبارزه ضداستعماري دکتر مصدق قرار گرفت.
شخصيت سياسيش در سالهاي اوج جنبش ملي و زمامداري دکتر مصدق و از هنگاميکه دانشآموز دبيرستان بود، شکل گرفت. بعداز دبيرستان، وقتي وارد دانشگاه شد و بهدانشکده کشاورزي کرج رفت، بهعنوان نماينده دانشجو
يان دانشکده کشاورزي در جبههيملي و يک چهره برجسته در مبارزات دانشجويي شناخته ميشد. او در سالهاي 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادي بود. حدود 10سال بعد از کودتاي 28مرداد، موقعيکه شاه براي ادامه حيات رژيمش، دست بهرفرم زد و بهاصطلاح «انقلاب سفيد» راه انداخت، ساواک شاه فعالترين عناصر احزاب و جنبش دانشجويي را که در آنموقع، موتور مبارزه ضدديکتاتوري بودند، دستگير کرد.به اين ترتيب محمد حنيفنژاد و سعيدمحسن که هر دو از چهرههاي جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاري رفراندوم قلابي شاه، توسط ساواک دستگير ميشوند. در همين دوران زندان است که محمد و سعيد بهاين نتيجه ميرسند که دوران حيات جريانهاي سياسي سنتي بهپايان رسيده و از همانجا نقش پيشتازانه خود را آغاز ميکنند. آنها تا شهري
ور42 در زندان بودند. بعداز خلاصي از زندان بهسربازي رفتند، ولي با هم در ارتباط بودند. دوران سربازي محمد حنيف در پادگان سلطنتآباد و توپخانه اصفهان سپري شد. او انبوهي کتابهاي نظامي را از پادگان بهخانه ميآورد و مطالعه ميکرد. لحظهيي از پيگيري شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشي که بهمبارزه مربوط ميشد و پيدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و اي
ن در شرايطي بود که در آن روزگار سياه ناشي از انقلاب سفيد! بسياري از کبادهکشان اسم و رسمداري در عالم سياست، حتي در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و بهضد آن، يعني رها کردن مبارزه ميرسيدند. چونکه ديگر در چارچوب احزاب و جريانهاي سياسي موجود، امکاني براي ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنيفنژاد و يارانش با مطالعه عميق شرايط تاريخي و اجتماعي ايران، بنبست مبارزاتي آن روزگار را شکستند و با تأسيس يک سازمان انقلابي پيشتاز براساس ايدئولوژي اسلام و با تأکيد بر مبارزهمسلحانه انقلابي دربرابر ديکتاتوري فاسد شاه راهي نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزاديخواهانهمردم ايران گشودند. راهي که بهخصوص با زدودن زنگارهاي طبقاتي از چهرهاسلام و مرزبندي با ارتجاع تئوري راهنما و چراغ هدايت مبارزهرهاييبخش مردم ايران در سالها و دهههاي بعد گرديد.
مجاهد شهيد سعيد محسن بن بست شکن و راهگشا
شهيد بنيانگذار سعيد محسن، در سال1318 در يک خانوادهمتوسط در زنجان بهدنيا آمد. تحصيلات ابتدايي و متوسطهاش را در همان شهر گذراند و بعد براي ادامه تحصيل بهتهران آمد و در رشته مهندسي تأسيسات دانشکده فني دانشگاه تهران، فارغالتحصيل شد. دوران دانشجويي سعيد مصادف بود با تحولات سياسي سالهاي 39 تا 42. سعيد قبلاز بنيانگذاري سازمان، بهدليل فعاليتهاي سياسيش دوبار بهزندان افتاده بود، باردوم هنگامي بود که عضو کميتهدانشجويان نهضت آزادي بود و در
شب اول بهمن سال41 دستگير شد و از همانجا رابطهاش با محمد حنيفنژاد هرچه نزديکتر شد. سعيد در آن سالهاي پرتلاطم، بطلان روشهاي کهنهيي را که سران نهضت آزادي مبلغش بودند، در عمل مبارزاتي تجربه کرد و شکست آنها را ديد و از همانجا بود که بهجانب حنيفنژاد شتافت، تا او را در بنيانگذاري سازمان ياري کند. پيشاز آن هم با اصغر بديعزادگان آشنا شده بود. سيل جواديه در سال41 و خراب شدن انبوهي از خانههاي مردم محروم جنوب شهر، از حوادثي بود که دانشجويان و روشنفکران متعهد آن دوره را براي کمک بهمردم برانگيخته بود. سعيد در رأس فعاليتهاي دانشجوياني بود که براي کمک بهمردم جواديه اکيپهاي تعميراتي تشکيل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوين ويرانيهاي زيادي بهبار آورد، سعيد محسن و اصغر بديعزادگان در رأس گروههاي دانشجويي بودند که چندماه شبانهروزي بهکار درميان مردم پرداخته بودند. بهزندان افتادنها و مشخص شدن سابقهسياسي سعيد باعث شده بود که در دوران سربازي بهجهرم تبعيدش کنند. با آن که سعيد افسر وظيفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همهجاي ايران چشم ديدن نظاميان شاه را نداشتند، اما روحيهانقلابي و مردميش و جاذبهاو در ميان مردم چنان تأثيري بهجا گذاشته بود که مردم روستاهاي
اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعيد» ياد ميکردند. پس از پايان خدمت نظام وظيفه، سعيد بهتهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانهسپنتا بهکار مشغول شد. او همزمان بهفعاليتهاي سياسي خود ادامه داد. مطالعات عميق و زندگي با محرومترين اقشار جامعه از سعيد محسن عنصري ساخته بود که ديگر فعاليتهاي رفرميستي جبههملي و نهضت آزادي وي را ارضا نميکرد. در اين ايام او شبانهروز در فکر يافتن چارهيي براي خروج از بنبست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنيفنژاد بهضرورت تأسيس يک سازمان انقلابي و حرفهيي براي گشودن بنبست مبارزاتي پيبرد و بههمراه او و اصغر بديعزادگان در زمرهبنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران درآمد. سعيد محسن پس از تأسيس سازمان، بهطور خستگيناپذير کار ميکرد و هفتهيي 16جلسه و قرار اجرا مينمود. او در جريان ضربهشهريور سال1350 توسط ساواک شاه دستگير و بهزندان افتاد. يکي از مجاهدان همزنجير سعيد، درباره سعيد درزندان چنين نوشته است: «در ارديبهشت51 که بيدادگاههاي شاه خائن، بنيانگذاران، اعضاي مرکزيت و کادرهاي سازمان را محاکمه ميکردند، با سعيد محسن و دو نفر ديگر همسلول بودم. سلول کوچک يکنفرهيي بود. سعيد شعلهسلول بود و بهآن گرما، نور و نشاط ميبخشيد و وضع روحيش هيچ تفاوتي با شرايط قبل از دستگيري و خارج از زندان نداشت. همان طور شوخ و بانشاط برايمان شعر ميخواند، شوخي ميکرد، افسرهاي زندان را که براي بازديد سلولها ميآمدند دست ميانداخت. در عين حال بههيچوجه از وظايفش غافل نبود. ارتباطات مخفيانهاش با بقيهسلولها و با«محمدآقا» برقرار بود. پيامها را ميفرستاد و ميگرفت
و در مورد مسائل مختلف مشورت ميکرد. اطلاعيهمشترکش با «محمدآقا» در همين شرايط، صادر گرديده و بهبيرون از زندان فرستاده شد. دفاعيهتکاندهنده و مفصلي را که در بيدادگاه نظامي خواند طي 5ـ6ساعت در همي
ن روزها نوشت. در اين دفاعيه رژيم پهلوي را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذيل سکهيک پول کرد». سعيد محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، بههمراه ساير بنيانگذاران و اعضاي مرکزيت سازمان بهجوخهاعدام سپرده شد تا خون پاکش فديهرهايي خلق و ماندگاري و آيندهداري سازمان مجاهدين خلق ايران شود.
مجاهد شهيد اصغر بديع زادگان سمبل جاودان مقاومت در زير شکنجه
شهيد بنيانگذار، اصغر بديعزادگان در سال1319 در اصفهان بهدنيا آمد.خردسال بود که خانوادهاش بهتهران آمدند و او دوره دبيرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسي شيمي از دانشکده فني دانشگاه تهران فارغالتحصيل شد. اصغر در دورا
ن تحصيل در دانشگاه بهفعاليت سياسي پرداخت، اما هيچيک از افراد خانوادهاش اطلاعي از فعاليتهاي او نداشتند و ساواک شاه نيز تا هنگام دستگيريش هيچ سابقهيي از او نداشت. آنچه در اصغر بارز بود، همين رازداريش بود. بعداز سربازي، در کادر آموزشي دانشکده فني دانشگاه تهران بهکار پرداخت و از همان دوران رابطهاش با محمد حنيف و سعيد محسن محکمتر شد. اصغر طي سالهاي 44 تا 50 بهواسطه حرفهاش در دانشکده فني دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجويان و استفاده از امکانات دانشگاه را بهاو ميداد، در رشد سازمان چه از نظر نيروي انساني و عضوگيري و چه از جهت تأمين امکانات، خدمات ارزندهيي انجام داد.
دروراي همه اين ويژگيها و خدمات اصغر بهجنبش انقلابي و نقش او در بنيانگذاري و ارتقاء سازمان، آن چه که نام او را در تاريخ مجاهدين جاودانه کرده، مقاومت اسطورهيي او در زير شکنجه است. بهتر است بگوييم که اصغر بديعزادگان، بنيانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدين در زير شکنجه تا فراسوي توان و طاقت انساني است. او پايهگذار اين سنت مجاهدي است که هيچ مرزي و حدي براي مقاومت وجود ندارد و هيچ توجيهي را براي تسليم نبايد بهرسميت شناخت. اصغر، مصداق بارز اين جملهنغز است که خودش گفته است: «ارزش هرکس درمبارزه بهاندازهمايهيي است که در اينراه ميگذارد. چگونه ميتوان کسي را که چيزي از دست نداده است، مبارز خواند». اصغر خود همهچيزش را در راه رهايي مردم ايران فدا کرد.
مجاهد شهيد رسول مشکين فام سمبل صلابت و قاطعيت انقلابي
رسول مشکينفام در سال1325 در شيراز بهدنيا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبيرستان را طي کرد. طي سال
هاي40 تا 42 که رسول آخرين سالهاي دبيرستان را ميگذراند، از نزديک شاهد ماجراي سرکوبي قيام عشاير فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و دستاوردهاي او در تماس و رابطه نزديک با روستاييان و عشاير فارس بهره بسيار برد)، او سپس در دانشکدهکشاورزي کرج مشغول تحصيل گرديد و از همين زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پايان تحصيلاتش بهسربازي رفت و از دوسال دوران سربازي در کردستان حداکثر استفاده را بهمنظور انجام تحقيقات گستردهيي درباره تاريخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان بهعمل آورد و تحقيقاتش را در زمينه تأثير اصلاحات ارضي شاه بر روستاهاي ايران تکميل کرد. در زمرهخدمات ارزنده رسول مشکينفام، تحقيقات او درباره روستاهاي ايران است. رسول ماهها از نزديک با مردم محروم اين مناطق زندگي کرد و با عشق و شوري بيپايان رنجها و مرارتهاي روستائيان را بررسي نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفيد» ثمرهتحقيقات ارزندهاوست.
اراده و قاطعيت شگفتانگيز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزندهيي بهسازمان شد. او در هر مأموريت با جسارتي بينظير و با تيزهوشي خلاقانهخود تمامي امکانات پيرامونش را جهت پيشبرد مسئوليت خويش بهکار ميگرفت و از همين رو بارها خطيرترين وظايف خود را با موفقيت کامل بهپيش برد.
رسول هرجا که بود چه در ميان مردم و چه در جمع مجاهدين، چه در سالهاي اوليهکه مجاهدين با دشواريهاي پايهگذاري يک سازمان سياسي نظامي در زير اختناق و سرکوب ساواک روبهرو بودند و چه در شکنجهگاههاي دژخيمان ساواک هرگز روحيهرزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ويژگي انقلابي که بهدوستان روحيه ميداد و دشمنانش را خوار و خ
فيف ميکرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکين فام از اعضاي مرکزيت سازمان در سحرگاه خونين چهارم خرداد51 همراه با محمد حنيف و ياران قهرمانش در تاريخ مبارزات مردم ايران جاودانه شد.
مجاهد شهيد محمود عسگريزاده بيقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت
محمود عسگريزاده، از اعضاي برجستةمرکزيت مجاهدين در سال1325 در يک خانوادةکارگري در شهر اراک بهدنيا آمد. در دوراني که تحصيلات متوسطه را ميگذراند خانوادهاش بهتهران آمدند. محمود هميشه براي تأمين مخارج تحصيلش کار ميکرد و با رنج و محروميت بهخوبي آشنا بود. او پس از عضويت در سازمان بهدليل شايستگيهايش بهسرعت مسئوليتهاي هرچه بيشتري را برعهده گرفت. محمود که در ماشينسازي تبريز بهکار اشتغال داشت، همزمان مسئوليت شاخةتشکيلات تبريز را نيز عهد
هدار بود. در سال1349 بهعضويت مرکزيت سازمان در آمد و مسئوليت اطلاعات سازمان را بهعهده گرفت. دستاوردهاي محمود بهعنوان مسئول اطلاعات سازمان جلوهيي از جديت و پشتکار اين مجاهد والامقام بود. شاخةتحت مسئوليت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهي درمورد 1300نفر از اعضاي ساواک شاه، بهاطلاعات دقيقي از محل سکونت، محل کار، مسيرهاي تردد، مشخصات ماشينها و امثالهم دست پيدا کند. تحت مسئوليت محمود، همچنين بسياري از زندانها و شکنجهگاهها و خانههاي امن ساواک شناسايي گرديد. ازهمينرو دژخيمان ساواک، بهخاطر کينه و وحشتي که از اين مجاهد
قهرمان داشتند، او را بهزير شديدترين شکنجهها بردند. با اينحال محمود با مقاومتي شگفتانگيز، داغ دستيابي ساواک بهاطلاعات سازمان را بهدلشان گذاشت و آنها را در اين ميدان هم شکست داد. يکي از مجاهدان همرزم، دربارةمجاهد شهيد محمود عسگريزاده ميگويد: محمود از آن مجاهديني بود که در هر محيطي قرار بگيرند، آنراتحتتأثير قرار داده و تغيير ميدهند. او شخصيت بسيار اکتيو و نافذي داشت. از آن دسته انقلابيوني بود که در آن واحد ميتوانند در زمينههاي مختلف فعال و تأثيرگذار باشند. مثلاً در همان حال که عضو کميتةمرکزي سازمان بود و مسئوليتهاي سنگيني بهعهده داشت، در حرکتها و اعتصابهاي دانشجويي نيز بسيار فعال بود و همچنين بار معيشت خانواده خود را نيز بهدوش ميکشيد. محمود بهخاطر شخصيت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبهرو بود و از اين طريق امکانات زيادي را براي سازمان فراهم ميآورد. بهعلت همين ويژگيها، بهلحاظ امنيتي، عاديسازي بالايي داشت و کسي نميتوانست بهموقعيت سازماني و تشکيلاتي او پي ببرد. محمود در دانشکدةعلوم بازرگاني تحصيل ميکرد و بهعلت نقشش در سازماندهي اعتصابات دانشجويي، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما بهخاطر محبوبيت زيادي که در دانشکده و در بين دانشجويان داشت، دانشجويان بهپشتيباني از او اعتصاب کردند تا اينکه رژيم ناگزير شد او را بهدانشکده برگرداند. محمود نسبت بهمحرومان، عشق و دلسوزي خاصي داشت، در سال46 که خدمت سربازي خود را در تبريز با درجه ستوان دومي ميگذراند، روابط بسيار صميمانهيي با سربازان برقرار کرده بود، ازجمله اقداماتي که او را در ميان سربازان بسيار محبوب کرده بود، اين بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ويژه افسران بود، عمومي کرد تا سربازان نيز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از اين کار ناراحت و گزيده بودند، اما بهخاطر محبوبيت بسيار محمود در ميان سربازان، نميتوانستند واکنشي نشان دهند.
اما اوج شخصيت والا و جوهرهانقلابي محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن ميتوان ديد. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما بهعلت سادگي ظاهري و در واقع پيچيدگي محمود، ساواک تا ماهها هنوز پي بهموقعيت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سختکوشي و دشمنستيزي خاص خود، اطلاعات بسيار ذيقيمتي از رژيم بهدست آورده بود، وسعت و دقت اين اطلاعات، که در جريان ضربه، بهدست ساواک افتاد، رژيم شاه را بهشدت دچار وحشت کرد. ساواک بهشدت در صدد بود تا در بياورد که اين اطلاعات چگونه و از چه طريق بهدستسازمان افتاده است، محمود کليهمسئوليتها را در اين زمينه بهعهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئوليت خود را با حسابشدگي بياطلاع جلوه داد و همهاتهامات را متوجه خود کرد، البته اين کار بهبهاي بهجان خريدن شديدترين شکنجهها بود، بعد هم با محملسازيهاي دقيق و ايستادگي بر سر آنها، سرنخ اين اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او بهکس ديگري دست پيدا کند. محمود همچنين با روحيةبالايي که داشت، بازجوهاي ساواک را در اوج عربدهکشيها و قدرتنماييهاي آنها بهتمسخر ميگرفت و با ريختن ابهت پوشالي ساواک و بازجويان، بههمرزمانش که زير شکنجه بودند، روحيه ميداد.
محمود عسگريزاده، عضو برجسته مرکزيت مجاهدين در 4خرداد51 همراه با بنيانگذاران سازمان توسط دژخيمان شاه تيرباران گرديد.