۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

به ياد استاد نامدار موسيقي، هنرمند محبوب مردم, شادروان عماد رام

لبم چو گل خندان دو ديده‌ام درياست
لب از برون خندد دل از درون گريد
زبرق چشمانم نشانه‌يي پيداست
زبرق چشمانم نشانه‌يي پيداست
راستي که اين‌وصف حال خود عماد هم هست. سرخوش و شاداب و سبک‌بار، با روحي لطيف و قلبي شفاف و صدايي گرم که با ‌ني ‌و از ‌ني ‌حکايتها داشت… اهل فن و اصحاب هنر، بهتر از همگي ما مي‌دانند که جامعه هنري ايران چه گوهر ذيقيمتي را از دست داده است. به‌راستي که او به‌عنوان يکي از رادمردان ادب و هنر ايران‌زمين، هم جامع ارزشها و اصالتهاي هنر ملي بود و هم واضع نوآوريهاي ماندني، و هم در شمار درختان پرثمري که هرچه بيشتر گل وميوه مي‌دهند، بيشتر سر فروتني در‌برابر آب و خاک و تبار تاريخي خود فرود مي‌آورند.
عمادرام به‌راستي در شمار آن‌درختان پرثمري بود که دربرابر ديکتاتوري لجام‌گسيخته آخوندي سربرافراشت و دربرابر آب و خاک و تبار تاريخي خود سر فرود آورد.
نقش مؤثر در احياي موسيقي مازندراني، کمک به‌تأسيس انجمن تئاتر ساري، از اولين‌فعاليتهاي اجتماعي عمادرام بود. او از معدود موسيقي‌دانان معاصر ايران بود که هنرهاي آهنگسازي، شاعري، نوازندگي و خوانندگي را يک‌جا داشت و يادآور بزرگاني همچون عارف و شيدا بود.

آثار تصويري او ازجمله، پيرچنگي که خود وي در آن، ‌در نقش يک پيرمرد چنگ مي‌نواخت، تنهايي، ويرانه و نيز آثاري با نام بيا تا گل برافشانيم نيز از ديگر دستاوردهاي اين‌هنرمند بزرگ به‌شمار مي‌آيند. عمادرام در دوران رژيم سابق، سالها سرپرستي ارکسترهاي مختلف را در وزارت فرهنگ و هنر به‌عهده داشت و اين‌ارکسترها را باجديت، هدايت و رهبري مي‌کرد. او با سخت‌کوشي بسيار در موسيقي نوين ايران، آثار ارزنده‌يي از خود به‌جاي گذاشت.
يکي ديگر از ابتکارات هنري عمادرام تابلوهاي موزيکالي بود که وي در آنها هم در نقش هنرپيشه، هم آهنگساز و هم خواننده ايفاي نقش مي‌نمود. عمادرام در آهنگسازي نيز نوآور و در نوازندگي بدعت‌گذار بود. او در به‌خدمت گرفتن فلوت براي اجراي ملوديهاي ايراني شيوه‌يي خاص و شايسته برجاي نهاد.

با انقلاب ضدسلطنتي و ربوده شدن رهبري انقلاب توسط خميني دجال، زندگي عمادرام هم دستخوش تغيير مي‌شود. وي در خاطراتش در اين‌مورد مي‌نويسد:

«به‌خاطر دارم که يکي دو هفته پيش‌از پيروزي انقلاب57، خميني پس‌از سالها دوري، با هواپيما عازم ايران بود. خبرنگاري از او پرسيد که درآن‌لحظه چه احساسي دارد. او در جوابش گفت هيچ. من از همان‌لحظه فهميدم که وطن من درگير مشتي عمامه‌به‌سر شده است که ساليان دراز براي دست يافتن به‌چنين فرصتي خوابهاي طلايي مي‌ديده‌اند. ازاين‌رو بايد بدون هيچ درنگي دست به‌کار شد و تا آخرين لحظه حيات براي ريشه‌کن‌کردن اين‌زالوهاي تشنه‌به‌خون از هيچ مبارزه‌يي روي‌گردان نبود.
ابتدا دست به‌تهيه و تکثير نوارهايي زدم به‌نام «شبانه» يا «شب‌زنده‌داران» که محتوايي جز وطن‌خواهي و مردم‌سالاري نداشت. و ترانه‌هايي به‌نام هموطن! ايران- ايران كه با سخناني نيشدار به‌آخوندها همراه بود و خوشايند ذائقه عوامل حکومت نبود.
لذا در سال ۱۳۶۰ دستگير و روانه زندانم کردند. روزنامه مردم ارگان رسمي حزب توده که درآن‌زمان در نمازجمعه هم پخش مي‌شد اولين‌روزنامه‌يي بود که نوشت: «عمادرام» جرثومه فساد دستگير و زنداني شد. بعداز دو ماه اسارت با پادرمياني دوستي! با ضبط آهنگهاي مبتذل بر روي کليه نوارهاي وطني من، و تحمل هشتاد ضربه ‌شلاق از زندان آزاد شدم. پس‌از آزادي از زندان به‌اين‌فکر افتادم که دربرابر چنين حکومتي نبايد لب فروبست و آرام نشست. لذا به‌تهيه و پخش نوارهايي دست زدم به‌نامهاي حافظ، همتاي آفتاب، که درباره مولانا بود، و قصه‌هاي کودکان.
اما روح ناآرام اين‌هنرمند آزاده که به‌درستي خطر خميني را دريافته بود در جستجوي راهي بود تا اين‌هيولاي مهيب را که از جرثومه هاي سياه تاريخ زبانه کشيده بود به‌بند در کشد. وي در قسمت ديگري از خاطراتش مي‌نويسد:

دوستي داشتم که عضو شوراي ملي مقاومت بود. او ضمن بحث و گفتگو با من، کتابها و فيلمهايي از مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت را در اختيارم قرار مي‌داد. رفته رفته پي بردم که گمشده خود را بازخواهم يافت. لذا به‌مبارزه سي ساله سازمان‌مجاهدين خلق و اعضاي شوراي ملي مقاومت پي بردم. بخصوص، در فيلمهاي اوايل انقلاب که حاوي سخنان آقاي رجوي درامجديه، تبريز، و شمال ايران بود، آتش حقيقت مردم‌خواهي و ايران‌دوستي را در وجود ايشان شعله‌ور ديدم و يقينم شد ايشان رهبر جنبشي است که منشأ مبارزه‌اش همان‌صداقت، و فداکاري به‌خاطر مردم ايران مي‌باشد.
... قبل‌از برنامه سي‌ام تير در پاريس، در يکي دوجلسه با ديگر هنرمندان، نشستي با خانم رجوي داشتم، که ضمن آن‌از فعاليتهاي ايشان براي تبديل ارتش‌آزاديبخش از پياده به‌زرهي، ارتقاي خانمها تا درجه فرماندهي و جانشيني فرمانده کل ارتش‌آزاديبخش، همچنين دفاع ايشان از مقام زن در جامعه ايران مطلع شدم و فهميدم که ايشان يکي از برجسته‌ترين شخصيتهاي انساني و بانويي مترقي و سياسي هستند.
به‌همين‌دليل برايم افتخاري بود ک به‌عضويت شورا درآيم تا درکنار همين همرزمانم به‌مبارزه براي آزادي مردم بپردازم.
مي‌گويند هنرمندان، وجدان بيدار زمان خود هستند. و عمادرام اين‌وجدان بيدار زمان، در جستجوي راهي بود براي درمان دردهايي که ارتجاع خميني بر پيکر ايران و ايراني ريخته بود، سرانجام درمان را مي‌يابد. عمادرام اين‌چنين مي‌نويسد:
وقتي اين‌فرصت به‌من داده شد براي اجلاس شورا با آقاي رجوي روبه‌رو شوم و با ايشان به‌گفتگو بنشينم. تازه دريافتم اين‌همه عشق مجاهدين و هواداران آنها براي آزادي از کجا سرچشمه مي‌گيرد. بايد به‌تأکيد بگويم انسانيت، مهرباني، يگانگي، شجاعت و قاطعيت و تيزهوشي با اعتقاد راسخ به‌يک حکومت مردم‌سالار و پشتوانه‌يي متجاوز از سي سال مبارزه براي ايران و مردم آن، خلاصه‌يي است از اين‌رادمرد تاريخ. که تاکنون نظير آن‌کمتر ديده شده است. من به‌آنچه مي‌خواستم رسيده بودم».
ده سال همراهي با مقاومت ايران باعث شد که هنردوستان ايران و جهان بتوانند آثار ارزشمند اين‌آهنگساز و نوازنده پيش‌کسوت ايران را در صحنه‌هاي بزرگ با همراهي ارکسترهاي معروف جهان بشنوند. اجراهايي که با پاله‌. د. کنگره در پاريس شروع شد و در سالنهاي بزرگ ديگر در نقاط ديگر ادامه يافت.

سرانجام، هنرمند والايي که هنردوستان، خدمات ارزنده‌اش را بخش ارزشمندي از فرهنگ و موسيقي ايراني و ميراث فرهنگي ايران‌زمين مي‌دانند و مبارزان، ياري و فتوت او را در مبارزه عليه استبداد و ارتجاع مي‌ستايند، در نهم خرداد ماه ۱۳۸2 ازميان ما پرکشيد.
رئيس‌جمهور برگزيده مقاومت در فقدان اين‌هنرمند مردمي و مبارز گفت:
«قدر و منزلت هنري عمادرام براي جامعه هنري کشور و براي همه ايرانياني که عواطف و احساساتشان با ساز و صداي او آشناست، نياز به‌وصف ندارد. با‌اين‌همه، ترديدي نيست که خصال انساني اين‌رادمرد هنر ملي در صدر ارزشهايش قرار مي‌گيرد. ارزشهايي همچون وفا و بزرگ‌منشي و فروتني که او را در قلب هموطنان و دوستدارانش جاي داده است. همان‌ارزشهاي والايي که او را با مقاومت پيوند داد و به‌يار وغمخوار صميمي رزم‌آوران آزادي تبديل کرد. آن‌قدر که برخي آثار ارزنده هنري خود را به‌تجليل از مجاهدان و رزم‌آوران آزادي اختصاص داد و به‌آنها هديه نمود».
عمادرام در گورستان بريف‌هوف شهر دوسلدورف آلمان به‌خاک سپرده شد و مزارش توسط يارانش گلباران گرديد.

صحبت از آزادگي و همصدا شدن با جمهوري اسلامي در سركوب آزادگان!

خنده دار است که صحبت از آزادگي کرد و در سرکوب آزادگان با حکومت جمهوري اسلامي هم صدا شد. خائن کساني هستند که پدري را به جرم ديدن فرزندش به دار ميکشند. خائن کساني هستند که سي و دو سال است خون مردم را در شيشه کرده اند و از مرد و زن و پير و جوان همه را به تيغ کشيده اند يا در زندانها جا داده اند. در ميان اينهمه عافيت طلب که فقط به فکر خودشان هستند يک اقليت پيدا شد ند که حاضر شدند نه تنها از زندگي راحت در اروپا و امريکا بلکه از جان خود نيز بگذرند تا آزادي را براي همان عافيت طلبان به ارمغان بياورند پشتيباني از اين سرمايه هاي کشور با هر عقيده و مرامي که باشند وظيفه تک تک ما است.
من عميقا معتقدم که مردمي که قدر آزادگان خود را ندانند محکومند که در زير يوغ استبداد بمانند و کاسه ليسي همين اصلاح طلبان حکومتي را بکنند تا روز گار سياه دوباره تکرار شود. اما همين حالا ميگويم که اگر در سالهاي 60 و 67 در برابر اعدام ها ساکت نمانده بوديم و به مبارزينمان ياري رسانده بوديم, امروز شايد در ايراني آزاد زندگي مي کرديم و با خرابي و ويراني کامل ايران و پر بودن زندانها و رکورد دار بودن در اعدام مواجه نبوديم.
شايد فرزندانمان امروز خوشبخت تر بودند. ندا و صبا و سهراب و محمد و عبدالله و فرزاد و احسان و مريم و کيانوش و محمد و جعفر و علي و ..زنده بودند. اينهمه انسان و اينهمه سرمايه در ايران مانده بود. اگر امروز هم يک عده بخواهند با باور کردن و تبليغ دروعهاي جمهوري اسلامي راه را براي کشتار آزادگان باز کنند بايد فردا جوابگوي فرزنداني باشند که نه کشوري برايشان مانده و نه آينده اي .اگر در سالهاي 60 بي اطلاعي قابل توجيه بود, اکنون با وجود اينهمه امکانات اطلاع رساني هيچ بهانه اي براي بي اطلاع ماندن و حرفهاي رژيم را تکرار کردن وجود ندارد.
دفاع از اشرف و اشرفي ها در برابر توطئه هاي رژيم و در برابر زد و بندهاي داخلي و خارجي يک وظيفه است. رژيم از جيب من و شما به دولت هاي خارجي کيسه کيسه پول و ارز و طلا و نفت ميدهد و ثروت ما را حاتم بخشي ميکند تا بتواند آزادگان ما را سرکوب کند و طناب هاي دار را در سراسر ايران بر پا کند. اين رژيم از هر جناح و دسته اي که بگيريم در اين سي و دو سال مردم را سرکوب کرده و در تنها کاري که پيشرفت کرده کشتار و قطع عضو و آباد کردن قبرستانها و پر کردن زندانها بوده است. . ما هم در برابر بايد متحد باشيم تا بتوانيم بر اينهمه توطئه پيروز شويم .اشرف چه خوشمان بيايد و چه خوشمان نيايد جايي است که رژيم ميخواهد از بين ببرد و اکنون به کانون اصلي مبارزه در برابر رزيم تبديل شده است. در هر حرفي که در باره اشرف ميزنيم بهتر است فکر کنيم ببينيم چرا رژيم اينقدر بر نابودي اشرف اصرار دارد.
گل كو - شبكه اجتماعي فيس بوك

۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

زندگينامه حنيف كبير نخستين بذر افشان صدق و فدا

محمد حنيف‌نژاد زاده‌‌‌‌‌‌‌سرزمين آزادي‌ستان آذربايجان و تبريز قهرمان است. او در سال1318 به‌دنيا آمد و از نوجواني، وقتي که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملي کردن نفت و مبارزه ضداستعماري دکتر مصدق قرار گرفت.
شخصيت سياسيش در سالهاي اوج جنبش ملي و زمامداري دکتر مصدق و از هنگامي‌که دانش‌آموز دبيرستان بود، شکل گرفت. بعداز دبيرستان، وقتي وارد دانشگاه شد و به‌دانشکده کشاورزي کرج رفت، به‌عنوان نماينده دانشجو
يان دانشکده کشاورزي در جبهه‌ي‌ملي و يک چهره برجسته در مبارزات دانشجويي شناخته مي‌شد. او در سالهاي 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادي بود. حدود 10سال بعد از کودتاي 28مرداد، موقعي‌که شاه براي ادامه حيات رژيمش، دست به‌رفرم زد و به‌اصطلاح «انقلاب سفيد» راه انداخت، ساواک شاه فعال‌ترين عناصر احزاب و جنبش دانشجويي را که در آن‌موقع، موتور مبارزه ضدديکتاتوري بودند، دستگير کرد.به اين ترتيب محمد حنيف‌نژاد و سعيدمحسن که هر دو از چهره‌هاي جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاري رفراندوم قلابي شاه، توسط ساواک دستگير مي‌شوند. در همين دوران زندان است که محمد و سعيد به‌اين نتيجه مي‌رسند که دوران حيات جريانهاي سياسي سنتي به‌پايان رسيده و از همانجا نقش پيشتازانه خود را آغاز مي‌کنند. آنها تا شهري
ور42 در زندان بودند. بعداز خلاصي از زندان به‌سربازي رفتند، ولي با هم در ارتباط بودند. دوران سربازي محمد حنيف در پادگان سلطنت‌آباد و توپخانه اصفهان سپري شد. او انبوهي کتابهاي نظامي را از پادگان به‌خانه مي‌آورد و مطالعه مي‌کرد. لحظه‌يي از پيگيري شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشي که به‌مبارزه مربوط مي‌شد و پيدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و اي
ن در شرايطي بود که در آن روزگار سياه ناشي از انقلاب سفيد! بسياري از کباده‌کشان اسم و رسم‌داري در عالم سياست، حتي در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به‌ضد آن، يعني رها کردن مبارزه مي‌رسيدند. چون‌که ديگر در چارچوب احزاب و جريانهاي سياسي موجود، امکاني براي ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنيف‌نژاد و يارانش با مطالعه عميق شرايط تاريخي و اجتماعي ايران، بن‌بست مبارزاتي آن روزگار را شکستند و با تأسيس يک سازمان انقلابي پيشتاز براساس ايدئولوژي اسلام و با تأکيد بر مبارزه‌‌‌‌‌‌‌مسلحانه انقلابي دربرابر ديکتاتوري فاسد شاه راهي نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزاديخواهانه‌‌‌‌‌‌‌مردم ايران گشودند. راهي که به‌خصوص با زدودن زنگارهاي طبقاتي از چهره‌‌‌‌‌‌‌اسلام و مرزبندي با ارتجاع تئوري راهنما و چراغ هدايت مبارزه‌‌‌‌‌‌‌رهاييبخش مردم ايران در سالها و دهه‌هاي بعد گرديد....

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

دنيايي كه مي خواهم

از نامه سعيد محسن خطاب به خواهرش
فروردين 1342
خواهرم، گفتي باز چيزي بنويسم و بر دفتر تو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زيباي دوستانت مرشح است، سطري بنگارم. قلمي به دستم دادي و خواستي که بر لوحه يي نقشي مصور کنم. ولي نمي دانم که با تو از چه سخن گويم. از دنياي دلدادگان، از فراق و جدايي، از نگاه معصوم دخترک زيباي دهاتي بر لباس زرين آن پسرک هوسران شهري، يا از طبيعت زيبا و زيباييهاي آن، ولي با تو من سخن از آن دنيايي مي گويم که شايد در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنيايي که انسانها به خاطر سکه هاي زر و نقره شکم نمي درند و به خاطر خودکامي و خودخواهي، انسانها را به قيد بندگي مقيد نمي سازند. دنيايي که هوسها بر انسانها حکومت نمي کند، عشقها به هوسها آلوده نمي شود و زيبايي طبيعت را مصنوعات بشري محو نمي کند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل يتيمان گرسنه را آزرده نمي سازد، انسانها در نهاد واقعي متجلي مي شوند، نه گرگي در لباس ميش. مي داني، آزادي و مساوات و برابري تمام مزاياي جاهليت را محکوم مي کند. مي داني، براي انسان سياه ارزش انسانيت قائل است، دنيايي که شيفتگان تمدن مسخره آميز قرن بيستم را محکوم مي نمايد...
دنيايي که انسانها به همديگر به چشم انسانيت مي نگرند، نه چپاولگري و غارتگري چنگيزي را در لباس تمدن جلوه مي دهند، مرزهاي اقتصادي مشخص مي کنند و در استعمار جديد خون ملتها را مي مکند. آري از چنين تمدني که نرون خونخوار شهر روم را روسپيد کرده است، از اين تمدني که مَکبثها و چنگيزها در چپاولگري به گردش نمي رسند، بيزارم. دلم مي خواهد دنيايي به وجود آيد که احساسات پاک و لطيف بشري جلوه نمايد و انسانيت تجلي کند و بشر همديگر را به چشم برادري و برابري بنگرد. ارزش انسانها به فضيلت و کار آنها باشد...
سعيد محسن در 4خرداد 1351 در سن 33سالگي، پس از تحمل ماهها شکنجه، به همراه ديگر بنيانگزاران و اعضاي مرکزي سازمان مجاهدين خلق به جوخه اعدام سپرده شد.

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

چهارم خرداد و شهادت بنيانگذاران و دو تن از اعضاي مركزيت سازمان مجاهدين خلق ايران

راز ماندگاري نسل حنيف
در ستيغ كوه در بلند ابر , در همه وسعت صحرا
بشنوم خروشتان, بشنوم خروشتان
در درخش برق در خروش رعد , در هم آبي دريا
بشنوم خروشتان بشنوم خروشتان
با درود به‌حنيف کبير، حنيف راهگشا و بنيانگذار و ياران وفادارش؛ شهيدان بنيانگذار سعيد محسن و علي اصغر بديع زادگان و دو عضو مرکزيت س
ازمان، مجاهدان شهيد محمود عسکريزاده و رسول مشکين فام؛ الگوهاي نخستين فدا و صداقت و پايداري و صلابت ؛ پيشتازاني که بقول پدر طالقاني ” راه جهاد را گشودند”، پيشگاماني که در شام تيره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «اميد تاريخ فردا» شدند، مجاهداني که «غبار از رخ دين زدودند» و از «توحيد و از نوک پيکان رزم»، «ره انقلابي نوين را گشودند» و رودرروي جباران حاکم و مرتجعان دين‌فروش، اين پيام را به‌ارمغان آوردند که مرزبندي حقيقي نه بين «بي خدا» و«باخدا» به‌گونه‌يي صوري، بلکه بين‌استثمارشونده و استتثمارکننده در صحنه عمل اجتماعي و سياسي ترسيم مي‌شود. و عاقبت نيز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان که توسط دژخيمان ديکتاتوري شاه بر زمين ريخته شد، حقانيت عقيده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعيت اين است که اهميت فداي بزرگ آنان را وقتي مي‌توان خوب ف
هميد، که تا اندازه‌يي به‌فضاي سياسي آن موقع ايران اشراف داشته باشيم. دوراني که بعد از خيانتها
ي حزب توده به‌مصدق در سال1332، فضا آکنده از يأس و نااميدي و
بي‌عملي بود. روزهاي سختي که مردم و به‌ويژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتري رو‌به رو بودند و از فقدان نور اميد، گرماي فدا و مايه‌گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهاي آن رنج مي‌بردند.
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، به‌خصوص شخص محمد حنيف‌نژاد، علاوه بر اين‌که در سال44 راه را باز کردند و با نشان دادن راه نبرد انقلابي، بن‌بست را شکستند، پس از دستگيريشان در سال1350 نيز رسالت خود را ديگر در اين مي‌ديدند که خون خود را به‌عنوان تضمين پيروزي فديه اين‌راه نمايند. اين حقيقتي بود که آنها به‌روشني ‌‌آن‌را‌بيان مي‌کردند. اين موضع بسيار مهمي بود که بنيانگذاران سازمان و به‌طور خاص حنيف کبير روي آن تأکيد ويژه‌يي داشتند. حرفشان اين بود که تضمين گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابي و سازمان يافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آري شهادت و از دست دادن بنيانگذاران سازمان که يک سرمايه ملي و ميهني براي تمام مردم ايران بودند، به‌رغم اين‌که براي مقاومت مردم ايران بسيار سنگين بود، اما به‌دليل آن که بذر يک مبارزه‌‌‌‌‌‌‌انقلابي را زير پرچم اسلام انقلابي کاشت، بسيار گرانقدر است. اسلامي که مرتجعان طي يک تاريخ به‌آن خيانت کرده و ‌‌آن‌را‌به‌انحرافش کشيده بودند. به‌همين جهت 4 خرداد که درحقيقت مسير حوادث آن توسط خود بنيانگذاران رقم زده شد، يک راهگشايي بسيار باشکوه در تاريخ مردم ما بود. اهميت تاريخساز اين مسأله را فقط مي‌توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به‌آن روزگار و يادآوري فضاي يأس‌آلودي که بر مردم ايران و به‌خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکني اين ذبح عظيم را نيز فهميد.
بدين ترتيب 4 خرداد در تاريخ ايران به‌يک سرفصل، به‌يک روز مرزبندي تاريخي تبديل شد. خانم مريم رجوي رييس‌جمهور برگزيده‌ي مقاومت تصريحا 4 خرداد را سرفصلي خوانده اند که مرز دو ايدئولوژي، دو اسلام و دو دنياي متفاوت در رهبري مبا
رزات مردمي را ترسيم کرده است ؛ « مرز بين‌اسلام ش
اه و شيخ و ديگر اسلامهاي استثماري با اسلام مجاهدين که از زمين تا آسمان تفاوت دارد».
وراستي که مجاهدين درگذر قريب 4 دهه پس از شهادت بنيانگذاران، ماندگاري و سرفرازي سازمانشان را درجوشش همان خون مي‌بينند. در زندگي و رويکرد بنيانگذران سازمان و به‌خصوص آخرين اوج آن درحماسه4 خرداد، چيزي جز نور و يقين و ايمان به‌پيروزي و افق روشن آينده ديده نمي‌شود.
حنيف‌نژاد در آخرين پيامش به‌مجاهدين و نسلهاي آينده گفت‌: «روزگاري بود که گروه شما، که ما ‌‌آن‌را‌بنياد گذاشتيم، هيچ نداشت، في‌الواقع
هيچ، اما به‌تدريج بر امکا
نات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوي داريد که بازهم خدا با ماست. همان نيروي عظيمي که ما را به‌اين‌حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمايت خود گيرد و از هيچ فيضي ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اينها برساند. ليکن ادامه راه خدا هشياري مي‌خواهد، صداقت و احساس مسئوليت مي‌خواهد»
درکتاب «تاريخ سياسي 25ساله ايران»، خاطره‌يي درباره صبح خونين 4 خرداد به‌نقل از يکي از «فعالين نهضت مقاومت ملي ايران و عضو شوراي مرکزي جبهه ملي دوم» نقل شده که بسيار تکان‌دهنده است. اين شخصيت در خرداد1351 در قزل قلعه زنداني بوده است. گروهبان ساقي، رئيس وقت زندان که از شکنجه‌گران به‌نام و قديمي ساواک بود جريان اعدام حنيف‌نژاد را براي وي نقل کرده که عينا درکتاب آمده است:‌
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقي به‌‌سلول من آمد. رنگ‌پ
ريده و عصبي مي‌نمود. احوالش را پرسيدم، گفت: امروز شاهد منظره‌يي بودم که تا عمر دارم فراموش نمي‌کنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنيف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامي‌که به‌اتفاق يکي ديگر از مأمورين زندان به‌سلول او رفتيم تا او را براي اجراي مراسم اعدام به‌ميدان تير چيتگر ببريم، حنيف‌نژاد بيدار بود. همين که ما را ديد
گفت: مي‌دانم براي چه آمده‌ايد. آن‌گاه رو‌به‌قبله ايستاد و با تلاوت آياتي از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدايا، شاکرم‌به ‌درگاهت. اين توفيق را نصيبم کردي که در راه آرمانم شهيد شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبي، در حضور قاضي‌عسگر، او را به‌طرف ميدان تير حرکت داديم. در طول راه تکبيرگويان، شکرگزاري مي‌کرد و تا لحظه تيرباران بدين ک
ار ادامه داد، گويي به‌عروسي مي‌رفت!»(1)
به‌اين ترتيب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسي رنگين شد که تاريخ ميهنش را ورق زد. او به‌راستي خورشيد ماندگار ميهنش بود و خونش بدون شک سنگين‌ترين بهايي است که مجاهدين در مسير تحقق و اثبات آرمانشان داده‌اند. رهبر مقاومت مسعود رجوي د
ر مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همين باره گفته است:‌«پس از سه دهه، آدم خوب مي‌تواند ببيند که اين بنيانگذاران سازمان، از‌لحاظ عنصر انقلابي و ضداستثماري خيلي مايه‌دار و خيلي جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ايمان مي‌باريد. محصوصاًً محمد حنيف، که در آن روزگاري که کسي با اين چيزها کاري نداشت، چنين توانمندي و ظرفيتي داشت، اگرچه مشيت اين بود و شايد هم از بزرگي و نقش و رسالتشان بود، که روزهاي ماندگاري و رشد و ارتقاي همان مجاهدين را نديدند و در سرفصلي به‌شهادت رسيدند که هنوز چيزي تعيين‌تکليف نشده بود و همان سازمان مجاهديني هم که قرار بود باشد، ضربه خورده ب
ود. با اين‌حال آنها خورشيدي را در افق مي‌ديدند
شايد هم که من معکوس مي‌گويم و در حقيقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدين آن روزگار، مجاهدين شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود که چيزي چرخيد. شايد هم‌چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگي ضربه خورده بوديم، اگر آن بها، آن قيمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق مي‌کرد. آن‌موقع، قدر و
قيمتش شناخته‌شده نبود، همه‌چيز و همه‌کس مادون اين بودند که اصلاً اين چيزها فهم و درک شود. امروز نسل ما اين موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهيد، ارزشي مثل «مريم» را فهم بکند
در مثل ـ‌‌‌و نه در قياس‌ـ اگر امام‌حسين و عاشورايي نبود، خيلي ارزشها مکتوم مي‌ماند و کسي نمي‌فهميد که حسين کيست. چيزي نبود! حتي براي اين‌که خودش فهم بشود‌، بايد خودش نثار مي‌شد. اين
خيلي سنگين است، ولي اصلاً امام حسين يعني همين ديگر! شکستن بن‌بست يعني همين! از تيرگي و جهل و لجن
درآمدن، يعني همين! و خون حنيف سنگين‌ترين بهايي بود که مجاهدين پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف، بارها و بارها به‌اين فکر افتادم که راستي اگر بنيانگذار کبيرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برايم روشن است که در هيچ‌کجا. يعني که هرگز راه‌يافته و هدايت‌شده
نمي‌بودم. اين‌جاست که با تمام وجود به‌روان پرفتوح او درود مي‌فرستم و از خدا مي‌خواهم که بر شأن و مراتبش بيفزايد»(2).
يک بار ديگر در سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، با درود بر ارواح طيبه آنان و با تأسي به‌سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پيشتازان بنيان گذاشتند، با آنان تجديد عهد مي‌کنيم و برقيام خود براي تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پيمان مي‌بنديم.
سلام برآنان و برتبار عقيدتيشان، درود، درود، درود.
پانويس:
(1) کتاب تاريخ سياسي 25ساله ايران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي صفحات 406و407
بنيانگذار کبير محمد حنيف نژاد بذرافشان نخستين صدق و فدا

محمد حنيف‌نژاد زاده‌‌‌‌‌‌‌سرزمين آزادي‌ستان آذربايجان و تبريز قهرمان است. او در سال1318 به‌دنيا آمد و از نوجواني، وقتي که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملي کردن نفت و مبارزه ضداستعماري دکتر مصدق قرار گرفت.
شخصيت سياسيش در سالهاي اوج جنبش ملي و زمامداري دکتر مصدق و از هنگامي‌که دانش‌آموز دبيرستان بود، شکل گرفت. بعداز دبيرستان، وقتي وارد دانشگاه شد و به‌دانشکده کشاورزي کرج رفت، به‌عنوان نماينده دانشجو
يان دانشکده کشاورزي در جبهه‌ي‌ملي و يک چهره برجسته در مبارزات دانشجويي شناخته مي‌شد. او در سالهاي 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادي بود. حدود 10سال بعد از کودتاي 28مرداد، موقعي‌که شاه براي ادامه حيات رژيمش، دست به‌رفرم زد و به‌اصطلاح «انقلاب سفيد» راه انداخت، ساواک شاه فعال‌ترين عناصر احزاب و جنبش دانشجويي را که در آن‌موقع، موتور مبارزه ضدديکتاتوري بودند، دستگير کرد.به اين ترتيب محمد حنيف‌نژاد و سعيدمحسن که هر دو از چهره‌هاي جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاري رفراندوم قلابي شاه، توسط ساواک دستگير مي‌شوند. در همين دوران زندان است که محمد و سعيد به‌اين نتيجه مي‌رسند که دوران حيات جريانهاي سياسي سنتي به‌پايان رسيده و از همانجا نقش پيشتازانه خود را آغاز مي‌کنند. آنها تا شهري
ور42 در زندان بودند. بعداز خلاصي از زندان به‌سربازي رفتند، ولي با هم در ارتباط بودند. دوران سربازي محمد حنيف در پادگان سلطنت‌آباد و توپخانه اصفهان سپري شد. او انبوهي کتابهاي نظامي را از پادگان به‌خانه مي‌آورد و مطالعه مي‌کرد. لحظه‌يي از پيگيري شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشي که به‌مبارزه مربوط مي‌شد و پيدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و اي
ن در شرايطي بود که در آن روزگار سياه ناشي از انقلاب سفيد! بسياري از کباده‌کشان اسم و رسم‌داري در عالم سياست، حتي در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به‌ضد آن، يعني رها کردن مبارزه مي‌رسيدند. چون‌که ديگر در چارچوب احزاب و جريانهاي سياسي موجود، امکاني براي ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنيف‌نژاد و يارانش با مطالعه عميق شرايط تاريخي و اجتماعي ايران، بن‌بست مبارزاتي آن روزگار را شکستند و با تأسيس يک سازمان انقلابي پيشتاز براساس ايدئولوژي اسلام و با تأکيد بر مبارزه‌‌‌‌‌‌‌مسلحانه انقلابي دربرابر ديکتاتوري فاسد شاه راهي نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزاديخواهانه‌‌‌‌‌‌‌مردم ايران گشودند. راهي که به‌خصوص با زدودن زنگارهاي طبقاتي از چهره‌‌‌‌‌‌‌اسلام و مرزبندي با ارتجاع تئوري راهنما و چراغ هدايت مبارزه‌‌‌‌‌‌‌رهاييبخش مردم ايران در سالها و دهه‌هاي بعد گرديد.
مجاهد شهيد سعيد محسن بن بست شکن و راهگشا
شهيد بنيانگذار سعيد محسن، در سال1318 در يک خانواده‌‌‌‌‌‌‌متوسط در زنجان به‌دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه‌اش را در همان شهر گذراند و بعد براي ادامه تحصيل به‌تهران آمد و در رشته مهندسي تأسيسات دانشکده فني دانشگاه تهران، فارغ‌التحصيل شد. دوران دانشجويي سعيد مصادف بود با تحولات سياسي سالهاي 39 تا 42. سعيد قبل‌از بنيانگذاري سازمان، به‌دليل فعاليتهاي سياسيش دو‌بار به‌زندان افتاده بود، بار‌دوم هنگامي بود که عضو کميته‌‌‌‌‌‌‌دانشجويان نهضت آزادي بود و در
شب اول بهمن سال41 دستگير شد و از همان‌جا رابطه‌اش با محمد حنيف‌نژاد هرچه نزديکتر شد. سعيد در آن سالهاي پرتلاطم، بطلان روشهاي کهنه‌يي را که سران نهضت آزادي مبلغش بودند، در عمل مبارزاتي تجربه کرد و شکست آنها را ديد و از همان‌جا بود که به‌جانب حنيف‌نژاد شتافت، تا او را در بنيانگذاري سازمان ياري کند. پيش‌از آن هم با اصغر بديع‌زادگان آشنا شده بود. سيل جواديه در سال41 و خراب شدن انبوهي از خانه‌هاي مردم محروم جنوب شهر، از حوادثي بود که دانشجويان و روشنفکران متعهد آن دوره را براي کمک به‌مردم برانگيخته بود. سعيد در رأس فعاليتهاي دانشجوياني بود که براي کمک به‌مردم جواديه اکيپهاي تعميراتي تشکيل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوين ويرانيهاي زيادي به‌بار آورد، سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان در رأس گروههاي دانشجويي بودند که چند‌ماه شبانه‌روزي به‌کار در‌ميان مردم پرداخته بودند. به‌زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه‌‌‌‌‌‌‌سياسي سعيد باعث شده بود که در دوران سربازي به‌جهرم تبعيدش کنند. با آن که سعيد افسر وظيفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه‌جاي ايران چشم ديدن نظاميان شاه را نداشتند، اما روحيه‌‌‌‌‌‌‌انقلابي و مردميش و جاذبه‌‌‌‌‌‌‌او در ميان مردم چنان تأثيري به‌جا گذاشته بود که مردم روستاهاي
اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعيد» ياد مي‌کردند. پس از پايان خدمت نظام وظيفه، سعيد به‌تهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانه‌‌‌‌‌‌‌سپنتا به‌کار مشغول شد. او هم‌زمان به‌فعاليتهاي سياسي خود ادامه داد. مطالعات عميق و زندگي با محرومترين اقشار جامعه از سعيد محسن عنصري ساخته بود که ديگر فعاليتهاي رفرميستي جبهه‌‌‌‌‌‌‌ملي و نهضت آزادي وي را ارضا نمي‌کرد. در اين ايام او شبانه‌روز در فکر يافتن چاره‌يي براي خروج از بن‌بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنيف‌نژاد به‌ضرورت تأسيس يک سازمان انقلابي و حرفه‌يي براي گشودن بن‌بست مبارزاتي پي‌برد و به‌همراه او و ‌اصغر بديع‌زادگان در زمره‌‌‌‌‌‌‌بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران در‌آمد. سعيد محسن پس از تأسيس سازمان، به‌طور خستگي‌ناپذير کار مي‌کرد و هفته‌يي 16جلسه و قرار اجرا مي‌نمود. او در جريان ضربه‌‌‌‌‌‌‌شهريور سال1350 توسط ساواک شاه دستگير و به‌زندان افتاد. يکي از مجاهدان همزنجير سعيد، درباره سعيد درزندان چنين نوشته است‌: «در ارديبهشت51 که بيدادگاههاي شاه خائن، بنيانگذاران، اعضاي مرکزيت و کادرهاي سازمان را محاکمه مي‌کردند، با سعيد محسن و دو نفر ديگر هم‌سلول بودم. سلول کوچک يکنفره‌يي بود. سعيد شعله‌‌‌‌‌‌‌سلول بود و به‌آن گرما، نور و نشاط مي‌بخشيد و وضع روحيش هيچ تفاوتي با شرايط قبل از دستگيري و خارج از زندان نداشت. همان ‌طور شوخ و بانشاط برايمان شعر مي‌خواند، شوخي مي‌کرد، افسرهاي زندان را که براي بازديد سلولها مي‌آمدند دست مي‌انداخت. در عين حال به‌هيچ‌وجه از وظايفش غافل نبود. ارتباطات مخفيانه‌اش با بقيه‌‌‌‌‌‌‌سلولها و با‌«محمدآقا» برقرار بود. پيامها را مي‌فرستاد و مي‌گرفت
و در مورد مسائل مختلف مشورت مي‌کرد. اطلاعيه‌‌‌‌‌‌‌مشترکش با «محمدآقا» در همين شرايط، صادر گرديده و به‌بيرون از زندان فرستاده شد. دفاعيه‌‌‌‌‌‌‌تکاندهنده و مفصلي را که در بيدادگاه نظامي خواند طي 5ـ6ساعت در همي
ن روزها نوشت. در اين دفاعيه رژيم پهلوي را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذيل سکه‌‌‌‌‌‌‌يک پول کرد». سعيد محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، به‌همراه ساير بنيانگذاران و اعضاي مرکزيت سازمان به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌اعدام سپرده شد تا خون پاکش فديه‌‌‌‌‌‌‌رهايي خلق و ماندگاري و آينده‌داري سازمان مجاهدين خلق ايران شود.
مجاهد شهيد اصغر بديع زادگان سمبل جاودان مقاومت در زير شکنجه
شهيد بنيانگذار، اصغر بديع‌زادگان در سال1319 در اصفهان به‌دنيا آمد.خردسال بود که خانواده‌اش به‌تهران آمدند و او دوره دبيرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسي شيمي از دانشکده فني دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شد. اصغر در دورا
ن تحصيل در دانشگاه به‌فعاليت سياسي پرداخت، اما هيچ‌يک از افراد خانواده‌اش اطلاعي از فعاليتهاي او نداشتند و ساواک شاه نيز تا هنگام دستگيريش هيچ سابقه‌يي از او نداشت. آن‌چه در اصغر بارز بود، همين رازداريش بود. بعداز سربازي، در کادر آموزشي دانشکده فني دانشگاه تهران به‌کار پرداخت و از همان دوران رابطه‌اش با محمد حنيف و سعيد محسن محکمتر شد. اصغر طي سالهاي 44 تا 50 به‌واسطه حرفه‌اش در دانشکده فني دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجويان و استفاده از امکانات دانشگاه را به‌او مي‌داد، در رشد سازمان چه از نظر نيروي انساني و عضوگيري و چه از جهت تأمين امکانات، خدمات ارزنده‌يي انجام داد.
دروراي همه اين ويژگيها و خدمات اصغر به‌جنبش انقلابي و نقش او در بنيانگذاري و ارتقاء سازمان، آن چه که نام او را در تاريخ مجاهدين جاودانه کرده، مقاومت اسطوره‌يي او در زير شکنجه است. بهتر است بگوييم که اصغر بديع‌زادگان، بنيانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدين در زير شکنجه تا فراسوي توان و طاقت انساني است. او پايه‌گذار اين سنت مجاهدي است که هيچ مرزي و حدي براي مقاومت وجود ندارد و هيچ توجيهي را براي تسليم نبايد به‌رسميت شناخت. اصغر، مصداق بارز اين جمله‌‌‌‌‌‌‌نغز است که خودش گفته است: «ارزش هرکس درمبارزه به‌اندازه‌‌‌‌‌‌‌مايه‌يي است که در اين‌راه مي‌گذارد. چگونه مي‌توان کسي را که چيزي از دست نداده است، مبارز خواند». اصغر خود همه‌چيزش را در راه رهايي مردم ايران فدا کرد.
‌مجاهد شهيد رسول مشکين فام سمبل صلابت و قاطعيت انقلابي

رسول مشکين‌فام در سال1325 در شيراز به‌دنيا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبيرستان را طي کرد. طي سال
هاي40 تا 42 که رسول آخرين سالهاي دبيرستان را مي‌گذراند، از نزديک شاهد ماجراي سرکوبي قيام عشاير فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و دستاوردهاي او در تماس و رابطه نزديک با روستاييان و عشاير فارس بهره بسيار برد)، او سپس در دانشکده‌‌‌‌‌‌‌کشاورزي کرج مشغول تحصيل گرديد و از همين زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پايان تحصيلاتش به‌سربازي رفت و از دوسال دوران سربازي در کردستان حداکثر استفاده را به‌منظور انجام تحقيقات گسترده‌يي درباره تاريخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان به‌عمل آورد و تحقيقاتش را در زمينه تأثير اصلاحات ارضي شاه بر روستاهاي ايران تکميل کرد. در زمره‌‌‌‌‌‌‌خدمات ارزنده رسول مشکين‌فام، تحقيقات او درباره روستاهاي ايران است. رسول ماهها از نزديک با مردم محروم اين مناطق زندگي کرد و با عشق و شوري بي‌پايان رنجها و مرارتهاي روستائيان را بررسي نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفيد» ثمره‌‌‌‌‌‌‌تحقيقات ارزنده‌‌‌‌‌‌‌اوست.
اراده و قاطعيت شگفت‌انگيز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده‌يي به‌سازمان شد. او در هر مأموريت با جسارتي بي‌نظير و با تيزهوشي خلاقانه‌‌‌‌‌‌‌خود تمامي امکانات پيرامونش را جهت پيشبرد مسئوليت خويش به‌کار مي‌گرفت و از همين رو بارها خطيرترين وظايف خود را با موفقيت کامل به‌پيش برد.
رسول هرجا که بود چه در ميان مردم و چه در جمع مجاهدين، چه در سالهاي اوليه‌‌‌‌‌‌‌که مجاهدين با دشواريهاي پايه‌گذاري يک سازمان سياسي نظامي در زير اختناق و سرکوب ساواک روبه‌رو بودند و چه در شکنجه‌گاههاي دژخيمان ساواک هرگز روحيه‌‌‌‌‌‌‌رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ويژگي انقلابي که به‌دوستان روحيه مي‌داد و دشمنانش را خوار و خ
فيف مي‌کرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکين فام از اعضاي مرکزيت سازمان در سحرگاه خونين چهارم خرداد51 همراه با محمد حنيف و ياران قهرمانش در تاريخ مبارزات مردم ايران جاودانه شد.
مجاهد شهيد محمود عسگريزاده بيقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت
محمود عسگري‌زاده، از اعضاي برجستةمرکزيت مجاهدين در سال1325 در يک خانوادةکارگري در شهر اراک به‌دنيا آمد. در دوراني که تحصيلات متوسطه را مي‌گذراند خانواده‌اش به‌تهران آمدند. محمود هميشه براي تأمين مخارج تحصيلش کار مي‌کرد و با رنج و محروميت به‌خوبي آشنا بود. او پس از عضويت در سازمان به‌دليل شايستگي‌هايش به‌سرعت مسئوليتهاي هرچه بيشتري را برعهده گرفت. محمود که در ماشين‌سازي تبريز به‌کار اشتغال داشت، هم‌زمان مسئوليت شاخةتشکيلات تبريز را نيز عهد
ه‌دار بود. در سال1349 به‌عضويت مرکزيت سازمان در آمد و مسئوليت اطلاعات سازمان را به‌عهده گرفت. دستاوردهاي محمود به‌عنوان مسئول اطلاعات سازمان جلوه‌يي از جديت و پشتکار اين مجاهد والامقام بود. شاخةتحت مسئوليت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهي درمورد 1300نفر از اعضاي ساواک شاه، به‌اطلاعات دقيقي از محل سکونت، محل کار، مسيرهاي تردد، مشخصات ماشينها و امثالهم دست پيدا کند. تحت مسئوليت محمود، هم‌چنين بسياري از زندانها و شکنجه‌گاهها و خانه‌هاي امن ساواک شناسايي گرديد. ازهمين‌رو دژخيمان ساواک، به‌خاطر کينه و وحشتي که از اين مجاهد
قهرمان داشتند، او را به‌زير شديدترين شکنجه‌ها بردند. با اين‌حال محمود با مقاومتي شگفت‌انگيز، داغ دستيابي ساواک به‌اطلاعات سازمان را به‌دلشان گذاشت و آنها را در اين ميدان هم شکست داد. يکي از مجاهدان همرزم، دربارةمجاهد شهيد محمود عسگري‌زاده مي‌گويد: محمود از آن مجاهديني بود که در هر محيطي قرار بگيرند، ‌‌آن‌را‌تحت‌تأثير قرار داده و تغيير مي‌دهند. او شخصيت بسيار اکتيو و نافذي داشت. از آن دسته انقلابيوني بود که در آن واحد مي‌توانند در زمينه‌هاي مختلف فعال و تأثيرگذار باشند. مثلاً در همان حال که عضو کميتةمرکزي سازمان بود و مسئوليتهاي سنگيني به‌عهده داشت، در حرکتها و اعتصابهاي دانشجويي نيز بسيار فعال بود و هم‌چنين بار معيشت خانواده خود را نيز به‌دوش مي‌کشيد. محمود به‌خاطر شخصيت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه‌رو بود و از اين طريق امکانات زيادي را براي سازمان فراهم مي‌آورد. به‌علت همين ويژگيها، به‌لحاظ امنيتي، عاديسازي بالايي داشت و کسي نمي‌توانست به‌موقعيت سازماني و تشکيلاتي او پي ببرد. محمود در دانشکدةعلوم بازرگاني تحصيل مي‌کرد و به‌علت نقشش در سازماندهي اعتصابات دانشجويي، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما به‌خاطر محبوبيت زيادي که در دانشکده و در بين دانشجويان داشت، دانشجويان به‌پشتيباني از او اعتصاب کردند تا اين‌که رژيم ناگزير شد او را به‌دانشکده برگرداند. محمود نسبت به‌محرومان، عشق و دلسوزي خاصي داشت، در سال46 که خدمت سربازي خود را در تبريز با درجه ستوان دومي مي‌گذراند، روابط بسيار صميمانه‌يي با سربازان برقرار کرده بود، از‌جمله اقداماتي که او را در ميان سربازان بسيار محبوب کرده بود، اين بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ويژه افسران بود، عمومي کرد تا سربازان نيز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از اين کار ناراحت و گزيده بودند، اما به‌خاطر محبوبيت بسيار محمود در ميان سربازان، نمي‌توانستند واکنشي نشان دهند.
اما اوج شخصيت والا و جوهره‌‌‌‌‌‌‌انقلابي محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن مي‌توان ديد. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به‌علت سادگي ظاهري و در واقع پيچيدگي محمود، ساواک تا ماهها هنوز پي به‌موقعيت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت‌کوشي و دشمن‌ستيزي خاص خود، اطلاعات بسيار ذيقيمتي از رژيم به‌دست آورده بود، وسعت و دقت اين اطلاعات، که در جريان ضربه، به‌دست ساواک افتاد، رژيم شاه را به‌شدت دچار وحشت کرد. ساواک به‌شدت در صدد بود تا در بياورد که اين اطلاعات چگونه و از چه طريق به‌دست‌سازمان افتاده است، محمود کليه‌‌‌‌‌‌‌مسئوليتها را در اين زمينه به‌عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئوليت خود را با حسابشدگي بي‌اطلاع جلوه داد و همه‌‌‌‌‌‌‌اتهامات را متوجه خود کرد، البته اين کار به‌بهاي به‌جان خريدن شديدترين شکنجه‌ها بود، بعد هم با محمل‌سازيهاي دقيق و ايستادگي بر سر آنها، سرنخ اين اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به‌کس ديگري دست پيدا کند. محمود هم‌چنين با روحيةبالايي که داشت، بازجوهاي ساواک را در اوج عربده‌کشيها و قدرت‌نماييهاي آنها به‌تمسخر مي‌گرفت و با ريختن ابهت پوشالي ساواک و بازجويان، به‌همرزمانش که زير شکنجه بودند، روحيه مي‌داد.
محمود عسگري‌زاده، عضو برجسته مرکزيت مجاهدين در 4خرداد51 همراه با بنيانگذاران سازمان توسط دژخيمان شاه تيرباران گرديد.

سوم خرداد ۱۳۵۰، ‌شهادت چريک فدايي خلق، اميرپرويز پويان و همرزمانش

اميرپرويز پويان، يکي از چهره‌هاي درخشان مبارزه مسلحانه انقلابي خلق ماست که با‌ ياري فداييان شهيد مسعود احمدزاده و عباس مفتاحي، در پايه‌گذاري سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران، نقش تعيين‌کننده‌يي ايفا کرد.
اميرپرويز پويان و يارانش در دوران اختناق رژيم‌شاه با مرزبندي قاطع و انقلابي در مقابل حزب مردم‌فروش توده و ماهيت تسليم‌طلب و ضدانقلابي آن‌ و در شرايطي که حزب توده در وحشت از ديکتاتوري پليسي رژيم‌شاه، دست‌زدن به‌هر‌گونه «عمل» را عامل تشديد خفقان پليسي و نوعي خودکشي تلقي مي‌کرد و آن‌را از اساس مردود مي‌شمرد، سد بي‌عملي را شکستند و با عزم استوار و رزم انقلابي خود زنده‌بودن يک خلق را در صحنه‌هاي پرشور نبرد انقلابي مسلحانه به‌نمايش گذاشتند.
از اميرپرويز پويان، آثار ارزشمندي به‌يادگار مانده که ازجمله «بازگشت به‌ناکجاآباد» و «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا» را مي‌توان نام برد. در اين‌آثار، پويان براي درهم‌شکستن افسانه شکست‌ناپذيري دشمن، شجاعانه به‌تبليغ و ترويج «ضرورت اعمال قهر انقلابي» ازسوي عنصر «پيشتاز» پرداخت.
فدايي دلير اميرپرويز ‌پويان و همرزمانش، اسکندر صادقي‌نژاد، کارگر جوشکار و دبير‌سنديکاي فلزکاران ايران و رحمت‌الله پيرونذيري، در روز 3خرداد سال۱۳۵۰، در‌جريان يک نبرد نابرابر با دژخيمان ساواک شاه، در خيابان نيروي‌ هوايي تهران، قهرمانانه جنگيدند و به‌شهادت رسيدند.

مهدي سامع - قيام براي نجات مردم و کشور

موتور قطار بي دنده و ترمز احمدي نژاد که در مسير ريل گذاري جديدِ ولي فقيه حرکت مي کرد، به روغن سوزي افتاده است. عَمَلَه و اکَرَه سيدعلي خامنه اي همراه با داروغه ها و گَزمِه ها جار مي زنند که خطر از جانب جِن گيران و رَمالان است که بايد هرچه زودتر ولايت را از وجود آنها پاک کرد.
سردسته رمالان، براي نابودي جِن گيران بسيج سراسري داده و فراموش کرده که يک ماه پيش فاش شد که سه سال پيش در حضور خودش يکي از حقوق بگيران اش «ماجراي تَشرف به محضر مبارک حضرت مهدي» را با آب و تاب تشريح کرد و «مقام معظم» و رهبر خود خوانده شيعيان جهان حرفهاي مجيزگويش را شنيد و با سکوت خود که به معني تصديق است، صحنه را در حالي ترک کرد که اراذل و اوباش دربار ولايتش به گريه خودزني مشغول بودند.
سايت شيعه آنلاين در روز ۳۱ فروردين امسال روايت آيت الله احدي از «ماجراي تشرف مقام معظم رهبري محضر مبارک حضرت مهدي» را اين گونه مطرح مي کند. او مي گويد:«جناب آقاي صديقي شب فاطميه روي منبر در بيت ايشان (بيت رهبري) که آقاي رييس جمهور نشسته بود، آقاي هاشمي بود، سران مملکتي بودند، قوه قضاييه، همه بودند. آقاي صديقي روي منبر اين مطلب را گفت و آن را نتوانست تمام کند. همين که خواست تمام کند فرياد گريه جمعيت و حضار بلند شد....ديدند اين جمعيت بسوي آقا دارند حمله مي کنند که به عنوان تَبَرک به ايشان دست بزنند. آقا را بردند و ديگر نتوانستند جمعيت را اداره کنند.» و «مجلس به هم پاشيد. اين قدر مردم به خودشان زدند و گريه کردند که آقا تشريف بردند».
همين ماجرا نشان مي دهد که سردسته رمالان و ماهر ترين جِن گير زمان کسي جز سيد علي خامنه اي نيست که با ترويج خرافات، تحريک اراذل و اوباش، پُرکردن جيب گُماشتگان و مَجيزگويان و تقويت سرکوبگران، از ولايت ارنجاعي اش پاسداري مي کند.
اما همه اين شعبده بازيهاي مقام معظم کارساز نبوده و کار به جايي رسيده که گماشته ويژه اش هم تحمل نمي کند. خامنه اي گفته بود که خيالش از احمدي نژاد راحت است و قرار بود قطار بي دنده و ترمز در مسيري که ولي فقيه ريل گذاري کرده به منزل مقصود که همانا رسيدن به نقطه تضمين ولايت و شراکت موثر در تحولات منطقه است برسد و اکنون در ابتداي راه زنگ خطر به صدا درآمده و گناه روغن سوزي قطار به «باند فاسد، شياد و شيطاني» راننده قطار گذاشته مي شود. اين نيرنگ سردسته رمالان است که در نقش ولي فقيه هميشه آدرس خطر را اشتباه مي دهد تا خود را از گزند خطر حفظ کند و البته در شگرد رذيلانه که اکنون دامن گماشته اش را گرفته، بلاهت پرمايه اي هم وجود دارد که تعدادي از به اصطلاح اصلاح طلبان هم آنجا که لبه تيز حمله را متوجه گماشته سلطان کرده اند وجود دارد.
روز شنبه ۳ ارديبهشت، خامنه اي در شيراز به مِنبَر رفت و گفت:«تا زماني که من زنده هستم و مسئوليت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظيم ملت ايران به سوي آرمانها، ذره‌اي منحرف شود». پر واضح است که از نگاه ولي فقيه «حرکت عظيم ملت ايران به سوي آرمانها» چيزي جز حاکميت استبداد ديني نيست. او که برآمد احمدي نژاد را مهندسي کرده نمي تواند هزينه بحران را به حساب کسي واريز کند که خود موجب صعود او بوده است. علاوه بر آن براي دربار خامنه اي و ولايت ارتجاعي اش مهمترين خطر مُحارِباني هستند که با اصل نظام در ستيز هستند. بنابرين خامنه اي و ولايت اش هم مسئول اول و هم مانع اصلي براي غلبه بر بحران است. همه تلاش عَمَلِه و اَکَرِه ولي آن است که با قرباني کردن هرکس، و با تاکيد بايد گفت هرکس و در هر مقام و موقعيتي، سَمت اصلي حمله به سوي ولايت خامنه اي را منحرف کنند.
پاسدار يدالله جواني، سرکرده اداره سياسي سپاه که حرفه اش به صدا درآوردن زنگ خطر است، در روز دوشنبه ۲۶ ارديبهشت در سايت خبري انصار حزب الله (يالثارات) مي نويسد:«راننده اي که با خيال آسوده و راحت، در بزرگراه چهار بانده و هموار با سرعتي بالا و مطمئن در حال حرکت است، اگر ناگهان تابلوهاي هشدار دهنده پي درپي را ملاحظه کند، بلافاصله احساس خطر کرده، سرعت خود را کاهش داده و دقت خود را بيشتر مي کند تا دچار سانحه اي خطرناک نشود، اما اگر همين راننده به هر دليل علائم هشداردهنده در مسير را نبيند و يا پس از رويت، با بي خيالي، اعتنا نکرده و با همان سرعت بالا به حرکت خود ادامه دهد، به طور قطع گرفتار حوادث خطرناک و بعضاً جبران ناپذير مي شود.»
پاسدار سيديحيي ‏رحيم صفوي براي هزارمين بار «‏سرويسهاي اطلاعاتي بيگانگان» را مسئول روغن سوزي قطار بي دنده و ترمز ولايت مي داند. او در روز شنبه ۳۱ ارديبهشت در گردهمائي خانوادگي پاسداران مي گويد:«تجربه سياسي سي سال گذشته انقلاب اسلامي نشان داده است، سرنخ برخي از گروههاي سياسي منحرف ‏سرويسهاي اطلاعاتي بيگانگان هستند.» وي سپس به اصل موضوع مي پردازد و مي گويد:«در زمان غيبت کبري که هم اکنون نيز در آن به سر ‏‏مي‌بريم، ولي فقيه جانشين امام زمان است. ولي فقيه حکم‌اش حکم نافذ است ولايت يعني رهبري و ولايت ‏فقط محبت نيست، ‌بلکه ولايت تبعيت است و بايد از ولي فقيه ‏تبعيت عملي کنيم و تبعيت حرفي ملاک ‏نمي‌باشد.‏»
لابد به جز مردم ايران که اصل ولايت فقيه را در کف خيابانها لگدکوب کرده اند، ديگراني هم هستند که تعبير «مُطيع الله» را براي ولايت خامنه اي قبول ندارند. اما بدون شک در ميان اين ديگران احمدي نژاد در رديف اول قرار ندارد. روز سه شنبه ۲۷ ارديبهشت، محمود احمدي نژاد در گفتگو با شبکه دوم تلويزيون رژيم ضمن دلسوزي براي ولايت گفت:«اگر کاري بخواهد در کشور صورت بگيرد ولايت [بخوانيد خامنه اي] آن را ترسيم و ملت [بخوانيد احمدي نژاد] ­ آن را عمل مي‌کند. ولي بدون ملت دست بسته است. ملت بدون ‌ولي سرگشته و متفرق است. رابطه بين اين دو عشق و محبت است.....رابطه ما با رهبري هم شخصي و هم اعتقادي است. برخي اوقات علاقه شخصي و برخي اوقات اعتقادي و تکليفي است. ولي مانند پدر براي جامعه است.»
تعبير احمدي نژادي از «ولايت و ملت»، از «سلطان و گماشته» و از «مُطاع و مطيع» آن مصلحت بزرگي است که به نظر خامنه اي از آن غفلت شده است. ولي فقيه نمي تواند مستبد نباشد و دست بسته ملت باشد. همين تعبير که به بيان سياسي خواست شراکت را پيش مي آورد به مذاق سلطان مستبد خوش نمي آيد. احمدي نژاد و هرکس ديگري که در ولايت خامنه اي در هر منصبي قرار گيرد بايد يک گماشته مطيع باشد. ريل گذاري جديد توسط خامنه اي بر اين اساس پايه ريزي شد و براي همين خامنه اي در حرکت قطار بي دنده و ترمز روياهاي خود را مرور مي کرد. اما اکنون که آن ريل گذاري به هم ريخته و قطار بي دنده و ترمز هم دچار روغن سوزي شده و مهمتر از آن بيش از دو سال است که مردم در هر فرصت اصل نظام و ولايت فقيه را مردود اعلام مي کنند، خامنه اي راهي براي بازسازي اتوريته درهم شکسته اش ندارد. شعبده بازي براي دستگيري رمالان و جن گيران پوششي براي پنهان کردن مساله اصلي است. حذف احمدي نژاد گرچه مي تواند يک راه حل باشد، اما هزينه آن براي کل نظام بسيار سنگين و غير قابل ارزيابي است و مهمتر اين که حذف احمدي نژاد اعلام رسمي شکست سياست ريل گذاري جديد است. تَحَمل احمدي نژاد در شکل يکي به نَعل يکي به ميخ نظام را از درون فرسوده تر مي کند. بازگشت به عقب و قبول يک ولايت با دنده و ترمز به معني قرار گرفتن در سراشيب سقوط است. عقب نشيني براي همه مستبدان تضمين بقا نداشته است. اين بن بستي است که ولايت خامنه اي در آن قرار دارد و براي همين احمدي نژاد دلش براي ولايت مي سوزد. اين شرايط به طور دقيق بيان کننده بحران غيرقانوني يا بحران انقلابي است. ولايت فقيه سرانجام رفتني است اما براي نجات مردم و کشور و براي پائين آوردن هزينه هاي سرسام آوري که اين نظام ننگين به مردم و کشور ايران تحميل مي کند، بايد با اتحاد و همبستگي اين رژيم ارتجاعي را سرنگون کرد. در آستانه سالگرد ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ هستيم. درس آن روز، درس امروز است. راه نجات مبارزه و قيام براي نابودي رژيم ولايت فقيه و استقرار دمکراسي، آزادي و حاکميت غير ديني است.

منبع: يادداشت سياسي نبرد خلق شماره ۳۱۱، يکشنبه اول خرداد ۱۳۹۰(۲۲ مه ۲۰۱۱)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

راه حل صلح آميز براي كمپ اشرف

راه حل صلح‌آميز و دائمي براي کمپ اشرف در عراق- طرح هيات اعزامي پارلمان اروپا به عراق - مي ۲۰۱۱
سه‌شنبه، ۲۰ اردي‌بهشت ۱۳۹۰ / ۱۰ مي ۲۰۱۱
صبح امروز هيات رسمي اعزامي پارلمان اروپا به عراق، در يک کنفرانس مطبوعاتي در مقر پارلمان اروپا در استراسبورگ، طرح خود را براي کمپ اشرف اعلام کرد. اين راه حل که توسط هيات اعزامي پارلمان اروپا به عراق، و گروه رابطه با عراق پارلمان اروپا به تصويب رسيده است، شب گذشته از سوي استرون استيونسون رييس هيات، براي رييس جمهور و وزراي خارجه و دفاع آمريکا، روسا و وزراي خارجه کشورهاي عضو اتحاديه اروپا، رهبران کشورهاي عربي، دولت عراق و دبيرکل و مقامات ملل متحد ارسال شده است.

هيات اعزامي به عراق که کنفرانس مطبوعاتي امروز را برگزار کرد، نمايندگان بزرگترين گروههاي پارلماني، شامل گروه احزاب مردم اروپا، گروه سوسياليست، گروه ليبرالها و گروه محافظه کاران را در بر ميگيرد.

مقدمه
پارلمان اروپا در ۲۴ آوريل ۲۰۰۹ و ۲۵ نوامبر ۲۰۱۰ دو قطعنامه در باره کمپ اشرف به تصويب رسانده است که در آن حقوق ساکنان اشرف را مطابق پيمانهاي بين‌المللي و ازجمله کنوانسيون چهارم ژنو به رسميت شناخته است. بعلاوه در قطعنامه‌ مورخ ۱۲ ژوئيه ۲۰۰۷ (پاراگراف ۷) و ۴ سپتامبر ۲۰۰۸ (پاراگراف K و پاراگراف ۹) حقوق ساکنان اشرف و ضرورت يک راه حل صلح‌آميز و دائمي مورد تاکيد قرار گرفته است.
چهار قطعنامه فوق توسط پارلمان اروپا تصويب و براي مقامات عراق و ايالات متحده آمريکا و سازمان ملل ارسال شدند.
در نتيجه اين قعطنامه‌ها، مسئله اشرف در دستور کار هيات رسمي پارلمان اروپا در ديدارش از عراق از ۲۶ تا ۲۹ آوريل قرار گرفت. دولت عراق از دادن اجازه بازديد هيات از اشرف خودداري کرد.
ضرب‌ الاجل داده شده به ساکنان براي ترک اشرف تا پايان سال ۲۰۱۱ اگر چنانچه توام با حسن نيت و شرايط تضمين شده توسط اتحاديه اروپا، آمريکا و سازمان ملل نگردد، نه تنها يک راه حل صلح‌آميز براي اين بحران را از بين مي‌برد بلکه مي‌تواند زمينه‌ساز خونريزي ديگري بشود.
پيش‌شرط هرگونه مذاکره
شرايط زير به منظور شروع مذاکرات براي يک راه حل درازمدت بايستي تامين شود:
۱. خروج نيروهاي عراقي از داخل اشرف
۲. پايان محاصره اشرف (شامل برداشتن ممنوعيت دسترسي به خبرنگاران، گروههاي پارلماني، وکلا و اعضاي خانواده‌هاي ساکنان)
۳. دسترسي فوري ساکنان بخصوص مجروحان به خدمات پزشکي در بيمارستانهاي عمومي و کلينکهاي خصوصي عراق به هزينه خود آنها
۴. يک تحقيق مستقل توسط هياتي از حقوق‌دانان درباره وقايع ۸ آوريل ۲۰۱۱ که در حين آن ۳۵ تن از ساکنان کشته و صدها تن مجروح شدند
۵. بازگرداندن تمامي اموال ضبط شده در ۸ آوريل به ساکنان اشرف

براي ديدن فيلم اينجا را کليک کنيد

راه حل:
۱. هيات در عين برسميت شناختن حقوق ساکنان اشرف طبق قوانين و کنوانسيونهاي بين‌المللي انتقال محتمل ساکنان در کشورهاي ديگر مانند ايالات متحده آمريکا، کانادا، کشورهاي عضو اتحاديه اروپا، سوئيس، نروژ و استراليا را به عنوان راه حل درازمدت اين بحران پيشنهاد مي‌کند.
۲. اين راه حل بايستي بدون استثناء و به‌طور جامع شامل تمامي ساکنان بشود
۳. موضوع داراييها و اموال ساکنان اشرف و سازمان مجاهدين خلق ايران در داخل عراق در مذاکرات تعيين مي‌شود. و بايد به يک توافق درباره پرداخت غرامت به ساکنان اشرف رسيد.
۴. از روز آغاز مذاکرات براي يک راه حل جامع تا زمان انتقال تمامي ساکنان به کشورهاي سوم به عنوان «دوران گذار» شناخته خواهد شد. در اين مرحله مسائل زير بايستي به دقت رعايت گردد تا راه حل به شکست نيانجامد:
الف. مقامات عراقي بايد متعهد شوند که به تمامي تحريکات قضايي و محدوديتها عليه اشرف پايان دهند و به حقوق ساکنان را طبق قانون بشردوستانه بين‌المللي احترام بگذارد
ب. سازمان ملل و ايالات متحده آمريکا بايد حفاظت اشرف را تضمين کنند
ج. طرفين از هرگونه تبليغات و اهانت و اتهامي عليه يکديگر در طول دوران انتقال بطور کامل خودداري کنند
۵. يک کميته هماهنگي و اجرا به منظور اجراي راه حل جامع تشکيل ميشود که شامل نمايندگاني از بارونس اشتون، ايالات متحده، سازمان ملل، پارلمان اروپا، دولت عراق، سازمان مجاهدين خلق ايران (نماينده ساکنان اشرف) و شوراي ملي مقاومت ايران خواهد بود.
۶. هيات به اين منظور از ايالات متحده آمريکا، اتحاديه اروپا، سازمان ملل، دولت و پارلمان عراق، جامعه عرب، ساکنان اشرف، سازمان مجاهدين خلق ايران و شوراي ملي مقاومت ايران مي‌خواهد که اين راه حل را حمايت کرده و امکانات لازم را در اين جهت فراهم کنند.
در کنفرانس استراسبورگ علاوه بر آقاي استرون استيونسون، رييس هيات، آقايان ماريو مائورو گزارشگر عراق پارلمان اروپا، اتارد مونتالتو و کاشين شرکت داشتند و سخناني ايراد کردند.
آقاي استيونسون ضمن گزارش مختصري از سفر هيات به عراق گفت با همه مقامات ارشد عراق جز نوري مالکي که در سفر کره جنوبي بود ملاقات کرديم. يک نگراني اساسي در عراق اينست که توافق اربيل و دولت مشارکت ملي عملا تشکيل نشده است، سه وزير کليدي منصوب نشده اند و شوراي سياستهاي استراتژيک تشکيل نشده و عملا قدرت بطور انحصاري در دست مالکي متمرکز شده و وضعيت امنيتي همچنان بحراني است.
آقاي استيونسون گفت موضوع مهمي که در همه ملاقاتهاي ما مطرح شد، مساله اشرف بود. ما چند روز پس از کشتار ۸ آوريل به عراق رفتيم. ۳۵ تن کشته شدند صدها تن زخمي شدند، بخشي از اشرف اشغال شده است. چون مزار در دست نيروهاي عراقي است هنوز اجازه نداده اند پيکرهاي ۳۵ شهيد به خاک سپرده شود. ما در همه ملاقاتها بشدت از اين کشتار انتقاد کرديم. اين يک توهين به پارلمان اروپا بود چرا که پارلمان اروپا دو قطعنامه قوي صادر کرده است که خواستار عدم خشونت عليه اشرف بوده است.
ما از وزير خارجه زيباري خواستيم که بگذارد از اشرف بازديد کنيم، او قاطعانه رد کرد و به وضوح جواب داد که اين غير ممکن است و قابل طرح نيست. چيزي که باعث تاسف است.
آقاي استيونسون سپس به راه حل پيشنهادي هيات اعزامي به عراق که مورد تصويب گروه رابطه با عراق پارلمان نيز قرار گرفته است اشاره کرد و گفت من به درخواست ادملکرت به پاريس رفتم و ۵ ساعت با خانم رجوي رييس جمهور برگزيده مقاومت ايران و نمايندگان ساکنان اشرف گفتگو کردم، ساکنان اشرف البته اکراه دارند که از اشرف که بيش از دو دهه است در آن مستقر هستند، جدا شوند.
البته من در عراق تاکيد کردم و در اينجا هم مجددا تاکيد ميکنم که اين گفتگو ها شروع نخواهد شد، مگر اينکه پيش شرطهاي ما بر آورده شود. ما بدون تحقق اين پيش شرطها با دولت عراق گفتگو نخواهيم کرد:
- نيروهاي عراقي از اشرف خارج شوند
- مجروحان دسترسي آزادانه به خدمات پزشکي داشته باشند
- محاصره دوساله لغو شود
آقاي استيونسون با اشاره به تهديدات مستمر مقامات عراقي عليه ساکنان اشرف گفت اين آخرين فرصت است که ما بايد تلاشهايمان را براي جلوگيري از يک خونريزي ديگر متمرکز کنيم.
آقاي مائورو گزارشگر عراق پارلمان اروپا در اين کنفرانس ضمن تاييد سخنان آقاي استيونسون گفت ما در مورد اشرف نگران هستيم، اين يک موضوع انساني است و اتحاديه اروپا بايد بتواند در اين موضوع دخالت کند و الا امنيت ساکنان اشرف به خطر مي افتد.
آقاي کاشين نماينده ديگر پارلمان اروپا نيز در سخنان خود للهبر اهميت شروع تحقيقات مستقل، رسيدگيهاي پزشکي و بازگشت اشرف به وضعيت نرمال تاکيد کرد تا رسيدن به يک راه حل دراز مدت امکان پذير شود.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

به ياد طلايه داران خلق شهداي قهرمان 19و 21ارديبهشت 1361

روز نوزدهم ارديبهشت‌ماه، پايگاه مجاهدشهيد فاضل مصلحتي،

از مسئولان بخش اجتماعي سازمان، به‌همراه تني چند‌از همرزمان مجاهدش از‌جمله: مهري خانباني، زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين کلکته‌چي و چند مجاهد ديگر مورد تهاجم قرار گرفت.

درهمان‌روز طي يک‌درگيري خياباني مجاهدان قهرمان‌: حسين جليلي‌پروانه، مريم شفايي و علي انگبين

ي نيز در‌برابر يورش پاسداران ضدخلقي، قهرمانانه ايستادند و سرانجام خون پاک خود را نثار راه آزادي نمودند.

حماسه ‌سه شيرزن درشرق تهران

صبح روز 19ارديبهشت، مزدوران تادندان‌مسلح رژيم، يکي ديگر از پايگاههاي مجاهدين واقع در فلک

ه‌سوم تهران‌پارس را به‌محاصره درآوردند و بي‌محابا و بدون هرگونه اخطاري ‌آن‌را‌ به‌گلوله بستند. آخر، آنها در روزهاي قبل درجنگ نابرابرشان با مجاهدين درسها گرفته و فهميده بودند که مجاهدخلق تا آخرين نفس به‌دفاع پرداخته و مقاومت خواهد کرد و اجازه نمي‌دهد جز جسد بي‌جانش چيزي به دست دشمن خلق بيفتد. لحظات درگيري شرق تهران و شمه‌يي از آنچه در اين‌پايگاه اتفاق افتاده بود را يک‌روز بعد، يکي از مجاهدان طي گفتگو با اهالي محل به‌دست آورد. اما بهترين راوي ماجرا، فرمانده‌دلير پايگاه، مجاهد قهرمان اکرم خراساني است که توانسته بود حلقه‌محاصره را درهم بشکند و از برابر ديدگان حيرت‌زده پاسداران عبور کرده از منطقه خارج شود. به‌جز فرمانده‌اکرم، در اين‌پايگاه، مجاهدان خلق بهروز اسدالله‌زاده و شيرزنان قهرمان فائزه‌بهاري جوان

و نائمه‌عمرانيان حضور داشتند. اولين‌رگبارهاي پاسداران، شيشه‌ها و پنجره‌ها را درهم‌شکست و بهروز قهرمان را به‌خاک افکند. بهروز درحالي‌که در پاسخ به‌هشدار دشمن براي تسليم، فرياد مي‌زد مجاهدخلق هرگز تسليم نخواهد شد، بر ا ثر اصابت چند گلوله دردم به‌شهادت رسيد. اما فرمانده‌ توانمند و جسور پايگاه، اکرم خراساني، که با فاصله چند‌متر در کنار او ايستاده بود، از اولين‌رگبار درامان ماند تا با سازمان‌دادن يک‌نبرد قهرمانانه، آن‌چنان درسي به‌مزدوران بزدل آخوندها بدهد که هرگز فراموش نکنند. فرمانده‌اکرم بلافاصله دست‌به‌کار شد، محل استقرار مجاهدان قهرمان فائزه‌بهاري و نائمه‌عمرانيان را مشخص کرد و خودش با رفتن به‌کنار پنجره و با يک‌برآورد سريع از وضعيت، تاکتيکهاي مناسب را اتخاذ نمود. حدود يک‌ساعت پس‌ازآغاز نبرد، درحالي‌که دشمن تلفات قابل توجهي داده وگلوله‌هايي که از دهها سلاحشان شليک‌مي‌شد به‌طور مرتب بردر‌و‌ديوار اتاقهاي پايگاه که در طبقه‌دوم قرار داشت فرود مي‌آمد، فرمانده‌اکرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس‌از چند دقيقه فائزه کارشان را متوقف کرده و درپشت ديوار در زير پنجره‌يي که به‌خيابان مشرف بود، سنگر بگيرند. فرمانده کودن پاسداران به‌تصور اين‌که همه‌مجاهدين موجود در پايگاه به‌شهادت رسيده‌اند، فرمان هجوم و وارد شدن به‌داخل پايگاه را صادر کرد. حدود 30پاسدار براي حمله در جلو در خانه جمع شدند، ولي آنها در عرض 15ثانيه، متحمل بزرگترين تلفات شدند. دقايقي بعد، صداي لرزان فرمانده ‌مزدوران در بي‌سيم به‌گوش مي‌رسيد که تقاضاي آمبولانس و نيروي کمکي مي‌کرد.

دراين‌موقعيت، اکرم قهرمان لحظه مناسب را تشخيص داد، با دو شيرزن همرزمش وداع کرد و با اتخاذ تاکتيکي قهرمانانه، از برابر چشمان حيرت‌زده پاسداران که به‌خاطر ضربه، ‌کاري از دستشان برنمي‌آمد، از ساختمان خارج شد و با يک‌تهاجم برق‌آسا مزدوران را زمين‌گير کرده، با کمال آرامش و درحالي‌که به‌مردمي که در محل جمع شده بودند، لبخند وفاداري مي‌زد، با پيچيدن در اولين‌کوچه از چشم مزدوران پنهان گرديد. يکي از اهالي محل که شاهد قهرماني اين‌شيرزن مجاهدخلق بود، به‌سرعت خود را به‌او رساند و با خودرو شخصي‌اش او را از منطقه عمليات خارج نمود. مجاهد قهرمان، فرمانده ‌دلير اکرم خراساني، ‌چندماه بعد در يک‌درگيري نابرابر ديگر در شهر تبريز به‌شهادت رسيد و به‌کهکشان شهيدان پيوست.




مردم منطقه تهران‌پارس تا روزها بعد در اين‌جا و آن‌جا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشاده‌رويي فرمانده‌اکرم و دلاوري دو شيرزن ديگر داستانها براي هم نقل مي‌کردند. از لحظاتي ديگر، تازه حماسه مقاومت دو شيرزن قهرمان، فائزه بهاري جوان و نائمه عمرانيان دربرابر انبوه پاسداراني که با دهها مزدور تازه‌نفس تقويت شده بودند شروع مي‌شود و تا سه‌ساعت ديگر ادامه پيدا مي‌کند. پاسداران اين‌بار در تنگناي ضعف و زبوني، حمله را با آر.پي.جي شروع مي‌کنند. شليک‌موشکهاي متعدد آر.پي.جي، قسمتهايي از پايگاه را به‌آتش مي‌کشد، فائزه و نائمه بار ديگر با استفاده از اين‌فرصت، تاکتيکي را که از اکرم فراگرفته بودند، تکرار مي‌کنند و باز دشمن متحمل تلفات زيادي مي‌شود. مجاهديني که در آن‌لحظات به‌بي‌سيم مزدوران گوش مي‌دادند، پس‌از حدود 5ساعت که از درگيري گذشته بود، صداي فرمانده پاسداران را مي‌شنوند که به‌پاسداران حاضر در محل مي‌گفت ديگر کافي است، اين‌قدر آر.پي.جي شليک‌نکنيد. اما ظاهراً کينه‌،حيواني پاسداران ضربه‌خورده، پاياني نداشت. سرانجام وقتي آتشها خاموش شد و پاسداران وارد ساختمان شدند، تصور همه، اين‌بود که حداقل 10نفر در آن‌پايگاه درحال مقاومت بودند، ولي با کمال تعجب مشاهده کردند که پاسداران تنها پيکرهاي پاک دو‌زن قهرمان را بيرون آوردند. مرد‌م به‌پاسداران لعنت مي‌کردند و به‌مجاهدين قهرماني که جانشان را فدا کرده بودند، درود مي‌فرستادند‌.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

بازبامداد خونين بهار در سروستان رويش











در آستانه گراميداشت خاطره سروهاي پيشتازي كه در سي ام فروردين 1351 و 1354 بامداد بهار را گلگون كردند, بامداد بهار و فروردين باز خونين شد و شماري از سروهاي بالا بلند سروستان مقاومت با قامتي خونين وسُرب آجين بر خاك افتادند.
اين نخستين بار نيست و آخرين بار هم نخواهد بود كه مرگ آوران خونريز و خوف انگيز به قتل و غارت سروهاي باغ” بالا بلند دلبر گُلعُذار”ي كه” نخستين بذر افشان صدق و فدا” و مهر و وفا بود مي روند.
بارهاست كاين باغ به ”غارت توفان” مي رود باز سرسبزتر و خُرم تر و پر طراوت تر و گسترده تر از پيش مي رويد و مي روياند و بذر مي افشاند. نماد و مثال همان درخت پاك و پاكيزه اي است كه ريشه اي محكم و استوار در خاك دارد و شاخ و برگش را بر آسمان پهناور و بي كران هستي مي گستراند.
گو بادهاي هرزه ي تاريخ, از هر سو كه مي خواهند و با هر شدت و حدتي كه مي توانند بوزند و گو كه كريوه ها يش را گوشهاي ناشنوا نشنيده بگيرند و وحشت زدگان به خوف و هراس افتند, امّا,”اشرف هر چه شرف” چون ” سحر آبي رود” مي گذرد و سروستان رويش پايدار و ماندگار مي ماند , برگ مي افشاند و سرو مي پروراند, تاريخ از پويش نماند و نمي ماند.
تاريخ يك ملت و يك سرزمين و تاريخ بشر را قهرماناني چنين رقم مي زنند و مي نويسند. براي درك مقام و منزلت قهرمانان تاريخساز پيشين اكنونيان را بايد نگريست در آيينه ي زمان, هر كدام در جاي خود منزلتي دارند ومتعالي تر و متكاملتر از پيشينيان خويش اند,در تاريخ بشر نمونه اي وجود ندارد كه انسانهايي با دست خالي يك نيروي تا دندان مسلح را متوقف كنند و در برابر زره پوش ها و رگبار گلوله ها از شرافت و كرامت ملي, مبارزاتي و انساني خود دفاع كنند. اين اوج تعالي و تكامل مبارزاتي يك نسل آگاه, متعهد, مسئول و انقلابي است كه در كوره ي گدازان از خود گذشتن آبديده شده است.نبرد نور در برابر ظلمت است. انسانيت ناب در برابر توحش و سفاكيت مطلق است. و بي ترديد پيروزي از آن انسانهاي پاك و الاست كه زشتي ها را مي زدايند تا زيبايي را به تساوي تقسيم كنند.