روز 12 ارديبهشت 61 تهران شاهد نبردهاي عظيمي بود كه از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهايي از مركز شهر را در بر ميگرفت. از ساعت 2 بعد از ظهر با اولين شليك، تهاجم همزمان پاسداران بهچندين پايگاه مجاهدين شروع شد، نبرد تا ساعاتي پس از نيمه شب ادامه داشت و رشيدترين فرزندان ايران، با مقاومت دليرانه خود درسي فراموشي ناپذير بهخميني دجال و مزدوران آدمكش او دادند. دشمن از زمين و هوا با سلاحهاي نيمه سنگين و حتي سلاح سنگين و شليك با هليكوپتر، پايگاهها را ميكوبيد. شهر درهالهيي از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بيش از 60 زن و مرد مجاهد خلق، ايستاده بودند تا آنطور كه شايسته مجاهد خلق است، رأيت شرف يك خلق را تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون برافراشته نگاه دارند.
روز 12 ارديبهشت، مجاهدان قهرمان با پايمردي و حماسهٌ شورانگيز فرمانده والامقام محمد ضابطي و ساير همرزمان قهرمانش يك آزمايش بزرگ را با موفقيت پشتسر گذاشتند و سربلند و سرافراز درخاطره خلق و ميهن جاودانه شدند.
مجاهد قهرمان محمد ضابطي، همواره نامش همراه با بزرگترين حركتهاي مردمي عليه ارتجاع خميني؛ از مبارزات سياسي سالهاي 60 و ميتينگ بزرگ امجديه گرفته تا تظاهرات 7ارديبهشت و خيزش عظيم سازمانيافته مردمي در30خرداد60 عجين شده است. او بهمثابهي يك انقلابي تمامعيار و يك مجاهد فداكار خطوط استراتژيك سازمان را در برخورد با ارتجاع پياده ميكرد و با ابتكار و خلاقيت، دستاوردهاي سياسي آنرابيشتر و افزونتر مينمود. اين خلاقيتها براي پيادهكردن خطوط سازمان از فرداي 30خرداد60 اهميت بيشتري يافت.
محمد ضابطي در رأس بخش اجتماعي سازمان، توانست بهسرعت روابط و مناسبات علني را با مرحله و فضاي جديد منطبق نمايد و تشكيلات بسيار گستردهيي را وارد مناسبات مخفي، نظامي و تهاجمي كند.درروزهاي پرتلاطم مقاومت درسالهاي 60 و 61، در شرايطي كه دژخيمان و سردمداران خونخوار رژيم تلاش ميكردند، با موج شقاوت بار اعدامها و شكنجههاي قرون وسطايي مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشكنند و با انواع تبليغات رذيلانه و يا پخش ندامت برخي عناصردرهم شكسته و بهخصوص برخي از مدعيان از تلويزيون، گرد يأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پايداري مجاهدان و شعلههاي مقاومت حماسي آنان در چندين نقطهٌ تهران زبانه كشيد، تهران گرماي آنراحس كرد و مجاهدان پاكباز درپايان آن نبرد نا برابر تنها پيكرهاي سوخته و متلاشيشده و پايگاههاي ويرانشدهٌ خود را براي دشمن باقي گذاشتند. اگرچه خميني و خيل رجالگان و دژخيمانش بهصحنهگرداني لاجوردي، از شهادت تني چند از ارزندهترين كادرهاي سازمان، شادمانيها نمودند و اگرچه مردم ستمديدهٌ ما، بهخاطر از دستدادن تعدادي از رشيـدترين فرزنـدان دلاور خـود گريستـند، اما در گرماگـرم يأسپراكنيهاي تلويزيوني رژيم، مردم ايران روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را بهچشم ديدند و سرشار از افتخار و اميد شدند.
چندروز بعد روز 19 ارديبهشت گروهي ديگر از كادرهاي مجاهدين برسكوي قهرماني صعود كردند و پرچمي را كه از ياران خود در 12 ارديبهشت گرفته بودند، ديگر بار بهاهتزاز درآوردند. خميني در رسانههاي ارتباطي خود «طبل شاديانه» ميكوبيد و براي هزارمين بار تكرار ميكرد كه «كار مجاهدين اينبار ديگر بهپايان رسيده است». دژخيم با نشان دادن پيكرهاي پاك مجاهدين در تلويزيون ميخواست فضاي رعب و تسليم را دامن بزند. غافل از اينكه صحنههاي رشادت و پاكبازي فرزندان قهرمان خلق، مردم ايران را رودرروي خميني قرين غرور و افتخار كرده است.
حماسه دلاوري مجاهدان، دهان بهدهان، سينه بهسينه وكوچه بهكوچه بين مردم رد و بدل ميشد و آنها شور و شوق ناشي از دلاوريهاي فرزندان مجاهد خود را در ميان اندوه و تأثر خود ابراز ميكردند.درآخرين ساعات نبرد، مزدوران رژيم كه انتظار چنين مقاومت جانانهيي را نداشتند، بهستوه آمده و در نهايت خشم و استيصال، با مسلسل و تيربار بهسوي پايگاهها شليك ميكردند. عملياتي كه بهزعم آنها و با آنهمه پيشبيني و تداركات قبلي ميبايست دركوتاه مدت با «موفقيت» بهپايان برسد، اينك ساعتهاي متمادي بهدرازا كشيده و در تمام شهر توفان بهپا كرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت بهرژيم و ستايش و تحسين آنان را نسبت بهفرزندان دلير و پاكبازشان برانگيخته بود. سرانجام مزدوران درمانده كه گمان نميكردند تسخير پايگاههاى مجاهدين چنين بهايي را بطلبد، با شليك وحشيانه موشكهاي آر.پي.جي و رگبار مسلسلهاي سنگين توسط هليكوپتر، «دژهاي تسخيرناپذير شرف» را بهآتش كشيدند و بهاين ترتيب، نبرد را درآن نقطه بهپايان بردند.در آستانهبيست و چهارمين سالگرد آن حماسه هاى بزرگ، اگرچه جاي سردار ضابطي و يارانش خالي است، اما يادشان در قلب و ضمير هزاران مجاهد خلق و رزمندهارتش آزادي در شهر شرف اشرف و درهركجاي جهان و در قلوب مردم مجاهد پرور جاودانه است.
كانون اصلي مقاومت
اوج درگيريهاي روز 12 ارديبهشت و كانون اصلي مقاومت در پايگاه فرمانده ضابطي (واقع در كامرانيه) بود. در آن پايگاه مجاهدان قهرماني چون نصرت رمضاني، شيرزن جنگاوري كه بهگواه همسايگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت انگيزي از اين سو بهآن سو ميدويد، عمليات دفاع را فرماندهي ميكرد و براي شكستن حلقه محاصره و دوركردن كادرهاي مستقر درپايگاه از آن معركه راه باز ميكرد.
درآن پايگاه همچنين مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، سوسن ميرزايي، پري يوسفي، زكيه محدث، احمد كلاهدوز، محمد تواناييانفرد، فاطمه (تاجي) مهدويكرماني، اقدس تقوي، اميرهوشنگ آقبابا نيز دليرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهي ايستاده بودند و حماسه ميآفريدند. آنان چنان صحنههاي پرشوري از مقاومت و دلاوري را درمقابل چشمان شگفت زده مردم آفريدند كه هرگز از خاطرهها نخواهد رفت.
گزارش يك شاهد از صحنه
اين گزارش توسط يكي از زنان مجاهد خلق كه درميان جمعيت محل شاهد صحنه هايي از حماسه 12 ارديبهشت بوده بهثبت رسيده است.«از صبح پشت "صامت"(بيسيم مزدوران دادستاني و كميتهچيهاي جنايتكار) بودم. ساعت يازده بود كه پيامي در "صامت" شنيدم و چرتم پاره شد. مركز منطقهيك با "دادستاني اوين" تماس ميگرفت و راجع به"مورد"ي با او حرف ميزد. بعد از آنهم بهستادهاي "منطقهيك" پيام داده شدكه « برادران امروز برنامه داريم،آماده باشيد». سپس ستادها با واحدهايشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند كه هرچه سريعتر بهستادهاي خود مراجعه كنند و بعد صدايي بهخنده بلند شد: "قربون امام"! ظاهراً ضحاك جماران خون ميخواست و بايد هرچه سريعتر بهاو ميرسيد! آنهم خون پاكترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن.در آن روز هوا هم با روزهاي قبل فرق داشت با اينكه رو بهتابستان ميرفت ولي خنك بود. پس از شنيدن پيامها فكر كردم شايد "مورد" مربوط بهپايگاه ما باشد؛ بنابراين سريع آماده شديم تا بهموقع، عكسالعمل مناسب را انجام دهيم. براي اطمينان كامل و نيز تحقيقات لازم بهگشت در اطراف پايگاه پرداختم، خبري نبود. دوباره برگشتم و "صامت" را روشن كردم. ساعت يكبعدازظهر پيام دهنده در صامت اعلام كرد: «برادران ديگر پشت شبكه كسي پيام نفرسته. از اين بهبعد شبكه قطع ميشه». در اينموقع "حسن" از راه رسيد، پرسيدم: بيرون چه خبر؟ گفت: بهنظرم غيرعادي آمد. چندواحد گشتي در خيابان بودند. گفتم: امروز خبري هست، بايد هم خيلي مهم باشد چون انرژي زيادي روي آن گذاشتهاند. بعد از تقسيم مسئوليتها قرار شد برادر دوازدهسالهام در جاي امني قرار بگيرد تا در موقع درگيري، آسيب نبيند. در همين حال صداي تكتيركلتي بلند شد و بلافاصله رگبار تيربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با اين صدا همهمردم سراسيمه بيرون آمدند. كمكم محل شلوغ ميشد و مردم داشتند بهكوچهمحل حادثه نزديك ميشدند كه يك بيوك آبيرنگ با 4سرنشين مسلح بهژ3 كه ظاهراً هماهنگكنندهواحدها بود با بلندگو اعلام كرد: « از اهالي ميخواهيم سريع محل را ترك كنند و بهخانههايشان برگردند».
كانون اصلي مقاومت
اوج درگيريهاي روز 12 ارديبهشت و كانون اصلي مقاومت در پايگاه فرمانده ضابطي (واقع در كامرانيه) بود. در آن پايگاه مجاهدان قهرماني چون نصرت رمضاني، شيرزن جنگاوري كه بهگواه همسايگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت انگيزي از اين سو بهآن سو ميدويد، عمليات دفاع را فرماندهي ميكرد و براي شكستن حلقه محاصره و دوركردن كادرهاي مستقر درپايگاه از آن معركه راه باز ميكرد.
درآن پايگاه همچنين مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، سوسن ميرزايي، پري يوسفي، زكيه محدث، احمد كلاهدوز، محمد تواناييانفرد، فاطمه (تاجي) مهدويكرماني، اقدس تقوي، اميرهوشنگ آقبابا نيز دليرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهي ايستاده بودند و حماسه ميآفريدند. آنان چنان صحنههاي پرشوري از مقاومت و دلاوري را درمقابل چشمان شگفت زده مردم آفريدند كه هرگز از خاطرهها نخواهد رفت.
گزارش يك شاهد از صحنه
اين گزارش توسط يكي از زنان مجاهد خلق كه درميان جمعيت محل شاهد صحنه هايي از حماسه 12 ارديبهشت بوده بهثبت رسيده است.«از صبح پشت "صامت"(بيسيم مزدوران دادستاني و كميتهچيهاي جنايتكار) بودم. ساعت يازده بود كه پيامي در "صامت" شنيدم و چرتم پاره شد. مركز منطقهيك با "دادستاني اوين" تماس ميگرفت و راجع به"مورد"ي با او حرف ميزد. بعد از آنهم بهستادهاي "منطقهيك" پيام داده شدكه « برادران امروز برنامه داريم،آماده باشيد». سپس ستادها با واحدهايشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند كه هرچه سريعتر بهستادهاي خود مراجعه كنند و بعد صدايي بهخنده بلند شد: "قربون امام"! ظاهراً ضحاك جماران خون ميخواست و بايد هرچه سريعتر بهاو ميرسيد! آنهم خون پاكترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن.در آن روز هوا هم با روزهاي قبل فرق داشت با اينكه رو بهتابستان ميرفت ولي خنك بود. پس از شنيدن پيامها فكر كردم شايد "مورد" مربوط بهپايگاه ما باشد؛ بنابراين سريع آماده شديم تا بهموقع، عكسالعمل مناسب را انجام دهيم. براي اطمينان كامل و نيز تحقيقات لازم بهگشت در اطراف پايگاه پرداختم، خبري نبود. دوباره برگشتم و "صامت" را روشن كردم. ساعت يكبعدازظهر پيام دهنده در صامت اعلام كرد: «برادران ديگر پشت شبكه كسي پيام نفرسته. از اين بهبعد شبكه قطع ميشه». در اينموقع "حسن" از راه رسيد، پرسيدم: بيرون چه خبر؟ گفت: بهنظرم غيرعادي آمد. چندواحد گشتي در خيابان بودند. گفتم: امروز خبري هست، بايد هم خيلي مهم باشد چون انرژي زيادي روي آن گذاشتهاند. بعد از تقسيم مسئوليتها قرار شد برادر دوازدهسالهام در جاي امني قرار بگيرد تا در موقع درگيري، آسيب نبيند. در همين حال صداي تكتيركلتي بلند شد و بلافاصله رگبار تيربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با اين صدا همهمردم سراسيمه بيرون آمدند. كمكم محل شلوغ ميشد و مردم داشتند بهكوچهمحل حادثه نزديك ميشدند كه يك بيوك آبيرنگ با 4سرنشين مسلح بهژ3 كه ظاهراً هماهنگكنندهواحدها بود با بلندگو اعلام كرد: « از اهالي ميخواهيم سريع محل را ترك كنند و بهخانههايشان برگردند».
درگيري در منظريه، كامرانيه و فرمانيه بهشدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت و آمد بودند. ساعت 30/6 سروكلهآمبولانس پيدا شد و دوباره چند جسد ديگر! ساختماني را از دوكوچه قبل بسته و محاصره كرده بودند. راهها و تمام پشتبامها را قرق كرده بودند و اجازههيچ ترددي حتي بهاهل كوچه نميدادند. يكي از همسايهها ميگفت: "اول صداي شليك كلت آمد و بعدش صداي تيربار. دوتا از مجاهدين توانستند محاصره را بشكنند ولي در آخرين لحظه پاسدارهاي جلاد آنها را زدند". من هنوز بين جمعيت بودم. احساس عجيبي داشتم. بغض گلويم را گرفته بود، در عينحال احساس غرور ميكردم. احساس غرور از اينكه همرزمانم آنطور دليرانه مقاومت ميكردند، بچههايي كه آنطور با سلاح سنگين مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. چندتا از دخترهاي جوان محل كنار هم ايستاده بودند و پچپچ ميكردند. يكي ميگفت:« توي خونه بنزين داريم. كوكتل هم بلدم درست كنم». پسر هفتسالهيي كه آنجا بود گفت: من جلو ماشين پاسدارها ايستاده بودم كه يك پاسدار از بيسيمچي پرسيد انبار اسلحه رسيد يا نه؟ و مأمور بيسيم با عصبانيت جواب داد: آره رسيده و بعد با دستش بهوانت سربستهكنار خيابان اشاره كرد. دختر جوان گفت: ما كه كاري براي مجاهدين نميتوانيم انجام بدهيم. حداقل برويم و انبار اسلحه را آتش بزنيم. كمكم داشت غروب ميشد.
از نقاط ديگر هم با همان شدت صداي درگيري ميآمد. ناگهان با صداي انفجاري مهيب، دود غليظي از ساختمان ـپايگاهـ واقع در منظريه بلند شد و بعد درگيري بهكلي قطع شد. مزدوران خميني كه ديگر قادر بهدادن تلفات بيشتر نبودند، سرانجام با آر.پي.جي آن پايگاه را مورد حمله قرار دادند. ولي هنوز چندي نگذشته بود كه دوباره مقاومت از داخل پايگاه ادامه يافت. گويا هنوز يك نفر زنده بود و ميرزميد. يكه و تنها روي پشتبام و در كنار اجساد همرزمانش، تنهاي تنها، درحاليكه پاسداران جنايتكار بيوقفه بهسويش شليك ميكردند و او تا آخرين نفس پايداري ميكرد. ساعت30/9 شب درگيري فرمانيه بهپايان رسيد. مردم تا ساعت11 دركوچهها بودند. زني كه پسرش پاسدار بود، ميگفت: بهما اجازه دادند كه برويم و خانهها را ببينيم. اجساد مجاهدين مثل ذغال شده بود. آخر اين جوانها چه كردهاند كه اينطوري بايد بهخاك و خون كشيده شوند؟! اميدوارم روزي خدا انتقام اين خونهاي بهناحقريختهشده را بگيرد»
در خيابان ستارخان
در خيابان ستارخان نيز همزمان با درگيري پايگاه كامرانيه، مجاهدين قهرمان حميد خادمي، حسن رحيمي، حسن صادق، فرشته ازهدي، مهين ابراهيمي، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان و تعداد ديگري از مجاهدين دربرابر پاسداران خميني بهمقابله برخاسته بودند. شكوه صحنههاي نبرد در خيابان ستارخان تمامي مردم را در شگفتي از دلاوريهاي مجاهدين و در خشم و نفرت از جلادان خميني فروبرده بود.
شكوه مقاومت مجاهدين قهرماني كه با فريادهاي مرگ بر خميني، آخرين دقايق حيات خود را ميگذراندند، شكوه نبرد مادري 60ساله كه در كنار فرزندانش، ميرزميد و وفاداري عنصر مجاهد را بهخلق و انقلاب بهاثبات ميرساند، شكوه خونهايي كه بر خاك ميريخت تا شرف يكخلق برخاك نريزد و شكوه اسلام عشق و انسانيت و رحمت و رهايي مجاهدين دربرابر ارتجاع ضد بشري خميني كه دجالآنه برآن نام اسلام گذاشته بود
نبرد يك شيرزن تنها
در نارمك (شرق تهران)، درهمان روز يك پايگاه ديگر مجاهدين مورد حمله قرار گرفت. در اين پايگاه تنها يك شيرزن مجاهد خلق، خديجه مسيح، حضور داشت كه يكتنه بهحملات گرگهاي هار خميني كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ ميگفت. اين مجاهد قهرمان، آنچنان دلير و بيباك جنگيد و بهدفاع در برابر حملات پاسداران برخاست كه پاسداران فكر ميكردند با تعداد زيادي از مجاهدين سروكار دارند. بدين ترتيب، دشمن هرلحظه نيروهاي تازهتري را براي حمله و هجوم بسيج ميكرد. اما هنگاميكه در پايان نبرد تنها يك جسم بيجان يعني پيكر سوراخسوراخ يك زن را از پايگاه خارج كردند؛ حقيقت روشن شد و جلادان خميني زبونانه سعي كردند هرچه زودتر پيكر بيجان شهيد قهرمان خديجه مصباح را ازبرابر چشمان حيرتزدهمردم دور كنند تا شايد بررسواييها و ددمنشيهاي خود پرده بيفكنند.
آخرين تلفن بهخانواده
مجاهد خلق مهين خياباني، خواهر سردار شهيد خلق «موسي» نيز در زمرهشهيدان 12ارديبهشت بود. در يكي ديگر از پايگـاهها، مجاهدان قهرمان مهين خياباني و تقي اوسطي تا آخرين نفس ايستادند و جنگيدند و بهشهادت رسيدند. مجاهد شهيد مهين خياباني در آخرين دقايق حياتش بهخانهيكي از نزديكانش تلفن زد و جريان حملهپاسداران و آخرين وضعيت خود را تشريح كرد. اين دومجاهد دلير پس از ساعتها مقاومت، در شعلههاي آتشي كه از انفجار موشكهاي آر.پي.جي برخاسته بود، پروانهوار سوختند و بهشهادت رسيدند، بهطوريكه مزدوران رژيم تا هفتهها بعد نتوانسته بودند هويت اين دو قهرمان مجاهد را شناسايي كنند.
كانون ديگر مقاومت، در 21متري جي، كوچهرازيانه بود كه همزمان با ديگر كانونها مقاومت ميكرد. در اين پايگاه مجاهدان قهرمان غلامعلي صادقي نيستاني و همسرش مژگان موفق بههمراه يك يا دو مجاهد ديگر بهفرماندهي مجاهد قهرمان سعيد منبري، در زير رگبار گلولههاي پاسداران خميني تا آخرين نفس مقاومت كردند و سرانجام هنگاميكه پاسداران بهحريم پايگاه ويرانشدهمجاهدين پاي نهادند چيزي جز چند پيكر بيجان بهدست نياوردند
حماسههاي شورانگيز مقاومت در 19 ارديبهشت61
روز نوزدهم ارديبهشتماه، پايگاه مجاهد شهيد فاضل مصلحتي، از مسئولان بخش اجتماعي سازمان، بههمراه تني چند از همرزمان مجاهدش ازجمله: مهري خانباني، زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين كلكتهچي و چند مجاهد ديگر مورد تهاجم قرار گرفت. درهمان روز طي يك درگيري خياباني مجاهدان قهرمان: حسين جليليپروانه، مريم شفايي و علي انگبيني نيز دربرابر يورش پاسداران ضدخلقي قهرمانانه ايستادند و سرانجام خون پاك خود را نثار راه آزادي نمودند.
حماسهسه شيرزن درشرق تهران
صبح روز 19ارديبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژيم، يكي ديگر از پايگاههاي مجاهدين واقع در فلكهسوم تهرانپارس را بهمحاصره درآوردند و بيمحابا و بدون هرگونه اخطاري آنرابهگلوله بستند. آخر آنها در روزهاي قبل درجنگ نابرابرشان با مجاهدين درسها گرفته و فهميده بودند كه مجاهد خلق تا آخرين نفس بهدفاع پرداخته و مقاومت خواهد كرد و اجازه نميدهد جز جسد بيجانش چيزي بهدست دشمن خلق بيفتد. لحظات درگيري شرق تهران و شمهيي از آنچه در اين پايگاه اتفاق افتاده بود را يك روز بعد، يكي از مجاهدان طي گفتگو با اهالي محل بهدست آورد. اما بهترين راوي ماجرا، فرماندهدلير پايگاه مجاهد قهرمان اكرم خراساني است كه توانسته بود حلقهمحاصره را درهم بشكند و از برابر ديدگان حيرت زده پاسداران عبور كرده از منطقه خارج شود. بهجز فرمانده اكرم، در اين پايگاه مجاهدان خلق بهروز اسداللهزاده و شيرزنان قهرمان فائزهبهاري جوان و نائمهعمرانيان حضور داشتند. اولين رگبارهاي پاسداران شيشهها و پنجرهها را درهم شكست و بهروز قهرمان را بهخاك افكند. بهروز درحاليكه درپاسخ بههشدار دشمن براي تسليم، فرياد ميزد مجاهد خلق هرگز تسليم نخواهد شد، براثر اصابت چند گلوله دردم بهشهادت رسيد. اما فرماندهتوانمند و جسور پايگاه، اكرم خراساني، كه با فاصلهچند متر در كنار او ايستاده بود، از اولين رگبار در امان ماند تا با سازماندادن يك نبرد قهرمانانه آن چنان درسي بهمزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. فرمانده اكرم بلافاصله دستبهكار شد، محل استقرار مجاهدان قهرمان فائزهبهاري و نائمهعمرانيان را مشخص كرد و خودش با رفتن بهكنار پنجره و با يك برآورد سريع از وضعيت، تاكتيكهاي مناسب را اتخاذ نمود. حدود يكساعت پس از آغاز نبرد، در حاليكه دشمن تلفات قابل توجهي داده وگلولههايي كه از دهها سلاحشان شليك ميشد بهطور مرتب بردروديوار اتاقهاي پايگاه كه در طبقهدوم قرار داشت فرود ميآمد، فرمانده اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقيقه فائزه كارشان را متوقف كرده و درپشت ديوار در زير پنجرهيي كه بهخيابان مشرف بود، سنگر بگيرند. فرمانده كودن پاسداران بهتصور اينكه همهمجاهدين موجود در پايگاه بهشهادت رسيدهاند، فرمان هجوم و وارد شدن بهداخل پايگاه را صادر كرد. حدود 30پاسدار براي حمله در جلو در خانه جمع شدند، ولي آنها در عرض 15ثانيه، متحمل بزرگترين تلفات شدند. دقايقي بعد، صداي لرزان فرماندهمزدوران در بيسيم بهگوش ميرسيد كه تقاضاي آمبولانس و نيروي كمكي ميكرد.
دراين موقعيت اكرم قهرمان لحظه مناسب را تشخيص داد، با دو شيرزن همرزمش وداع كرد و با اتخاذ تاكتيكي قهرمانانه، از برابر چشمان حيرت زده پاسداران كه بهخاطر ضربه كاري از دستشان برنميآمد، از ساختمان خارج شد و با يك تهاجم برق آسا مزدوران را زمين گيركرده،با كمال آرامش و درحاليكه بهمردمي كه در محل جمع شده بودند، لبخند وفاداري ميزد، با پيچيدن در اولين كوچه از چشم مزدوران پنهان گرديد. يكي از اهالي محل كه شاهد قهرماني اين شيرزن مجاهد خلق بود، بهسرعت خود را بهاو رساند و با خودرو شخصياش او را از منطقه عمليات خارج نمود. مجاهد قهرمان، فرماندهدلير اكرم خراساني،چند ماه بعد در يك درگيري نابرابر ديگر در شهر تبريز بهشهادت رسيد و بهكهكشان شهيدان پيوست. مردم منطقه تهران پارس تا روزها بعد در اينجا و آنجا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشادهرويي فرمانده اكرم و دلاوري دو شيرزن ديگر داستانها براي هم نقل ميكردند. از لحظاتي ديگر، تازه حماسه مقاومت دو شيرزن قهرمان فائزه بهاري جوان و نائمه عمرانيان در برابر انبوه پاسداراني كه با دهها مزدور تازهنفس تقويت شده بودند شروع ميشود و تا سه ساعت ديگر ادامه پيدا ميكند. پاسداران اينبار در تنگناي ضعف و زبوني حمله را با آر.پي.جي شروع ميكنند. شليك موشكهاي متعدد آر.پي.جي، قسمتهايي از پايگاه را بهآتش ميكشد، فائزه و نائمه بار ديگر با استفاده از اين فرصت، تاكتيكي را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار ميكنند و باز دشمن متحمل تلفات زيادي ميشود. مجاهديني كه در آن لحظات بهبيسيم مزدوران گوش ميدادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگيري گذشته بود، صداي فرمانده پاسداران را ميشنوند كه بهپاسداران حاضر در محل ميگفت ديگر كافي است، اينقدر آر.پي.جي شليك نكنيد. اما ظاهراً كينهحيواني پاسداران ضربه خورده، پاياني نداشت. سرانجام وقتي آتشها خاموش شد و پاسداران وارد ساختمان شدند، تصور همه اين بود كه حداقل 10نفر در آن پايگاه درحال مقاومت بودند، ولي با كمال تعجب مشاهده كردند كه پاسداران تنها پيكرهاي پاك دوزن قهرمان را بيرون آوردند. مردم بهپاسداران لعنت ميكردند و بهمجاهدين قهرماني كه جانشان را فدا كردبودند، درود ميفرستادند
در خيابان ستارخان
در خيابان ستارخان نيز همزمان با درگيري پايگاه كامرانيه، مجاهدين قهرمان حميد خادمي، حسن رحيمي، حسن صادق، فرشته ازهدي، مهين ابراهيمي، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان و تعداد ديگري از مجاهدين دربرابر پاسداران خميني بهمقابله برخاسته بودند. شكوه صحنههاي نبرد در خيابان ستارخان تمامي مردم را در شگفتي از دلاوريهاي مجاهدين و در خشم و نفرت از جلادان خميني فروبرده بود.
شكوه مقاومت مجاهدين قهرماني كه با فريادهاي مرگ بر خميني، آخرين دقايق حيات خود را ميگذراندند، شكوه نبرد مادري 60ساله كه در كنار فرزندانش، ميرزميد و وفاداري عنصر مجاهد را بهخلق و انقلاب بهاثبات ميرساند، شكوه خونهايي كه بر خاك ميريخت تا شرف يكخلق برخاك نريزد و شكوه اسلام عشق و انسانيت و رحمت و رهايي مجاهدين دربرابر ارتجاع ضد بشري خميني كه دجالآنه برآن نام اسلام گذاشته بود
نبرد يك شيرزن تنها
در نارمك (شرق تهران)، درهمان روز يك پايگاه ديگر مجاهدين مورد حمله قرار گرفت. در اين پايگاه تنها يك شيرزن مجاهد خلق، خديجه مسيح، حضور داشت كه يكتنه بهحملات گرگهاي هار خميني كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ ميگفت. اين مجاهد قهرمان، آنچنان دلير و بيباك جنگيد و بهدفاع در برابر حملات پاسداران برخاست كه پاسداران فكر ميكردند با تعداد زيادي از مجاهدين سروكار دارند. بدين ترتيب، دشمن هرلحظه نيروهاي تازهتري را براي حمله و هجوم بسيج ميكرد. اما هنگاميكه در پايان نبرد تنها يك جسم بيجان يعني پيكر سوراخسوراخ يك زن را از پايگاه خارج كردند؛ حقيقت روشن شد و جلادان خميني زبونانه سعي كردند هرچه زودتر پيكر بيجان شهيد قهرمان خديجه مصباح را ازبرابر چشمان حيرتزدهمردم دور كنند تا شايد بررسواييها و ددمنشيهاي خود پرده بيفكنند.
آخرين تلفن بهخانواده
مجاهد خلق مهين خياباني، خواهر سردار شهيد خلق «موسي» نيز در زمرهشهيدان 12ارديبهشت بود. در يكي ديگر از پايگـاهها، مجاهدان قهرمان مهين خياباني و تقي اوسطي تا آخرين نفس ايستادند و جنگيدند و بهشهادت رسيدند. مجاهد شهيد مهين خياباني در آخرين دقايق حياتش بهخانهيكي از نزديكانش تلفن زد و جريان حملهپاسداران و آخرين وضعيت خود را تشريح كرد. اين دومجاهد دلير پس از ساعتها مقاومت، در شعلههاي آتشي كه از انفجار موشكهاي آر.پي.جي برخاسته بود، پروانهوار سوختند و بهشهادت رسيدند، بهطوريكه مزدوران رژيم تا هفتهها بعد نتوانسته بودند هويت اين دو قهرمان مجاهد را شناسايي كنند.
كانون ديگر مقاومت، در 21متري جي، كوچهرازيانه بود كه همزمان با ديگر كانونها مقاومت ميكرد. در اين پايگاه مجاهدان قهرمان غلامعلي صادقي نيستاني و همسرش مژگان موفق بههمراه يك يا دو مجاهد ديگر بهفرماندهي مجاهد قهرمان سعيد منبري، در زير رگبار گلولههاي پاسداران خميني تا آخرين نفس مقاومت كردند و سرانجام هنگاميكه پاسداران بهحريم پايگاه ويرانشدهمجاهدين پاي نهادند چيزي جز چند پيكر بيجان بهدست نياوردند
حماسههاي شورانگيز مقاومت در 19 ارديبهشت61
روز نوزدهم ارديبهشتماه، پايگاه مجاهد شهيد فاضل مصلحتي، از مسئولان بخش اجتماعي سازمان، بههمراه تني چند از همرزمان مجاهدش ازجمله: مهري خانباني، زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين كلكتهچي و چند مجاهد ديگر مورد تهاجم قرار گرفت. درهمان روز طي يك درگيري خياباني مجاهدان قهرمان: حسين جليليپروانه، مريم شفايي و علي انگبيني نيز دربرابر يورش پاسداران ضدخلقي قهرمانانه ايستادند و سرانجام خون پاك خود را نثار راه آزادي نمودند.
حماسهسه شيرزن درشرق تهران
صبح روز 19ارديبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژيم، يكي ديگر از پايگاههاي مجاهدين واقع در فلكهسوم تهرانپارس را بهمحاصره درآوردند و بيمحابا و بدون هرگونه اخطاري آنرابهگلوله بستند. آخر آنها در روزهاي قبل درجنگ نابرابرشان با مجاهدين درسها گرفته و فهميده بودند كه مجاهد خلق تا آخرين نفس بهدفاع پرداخته و مقاومت خواهد كرد و اجازه نميدهد جز جسد بيجانش چيزي بهدست دشمن خلق بيفتد. لحظات درگيري شرق تهران و شمهيي از آنچه در اين پايگاه اتفاق افتاده بود را يك روز بعد، يكي از مجاهدان طي گفتگو با اهالي محل بهدست آورد. اما بهترين راوي ماجرا، فرماندهدلير پايگاه مجاهد قهرمان اكرم خراساني است كه توانسته بود حلقهمحاصره را درهم بشكند و از برابر ديدگان حيرت زده پاسداران عبور كرده از منطقه خارج شود. بهجز فرمانده اكرم، در اين پايگاه مجاهدان خلق بهروز اسداللهزاده و شيرزنان قهرمان فائزهبهاري جوان و نائمهعمرانيان حضور داشتند. اولين رگبارهاي پاسداران شيشهها و پنجرهها را درهم شكست و بهروز قهرمان را بهخاك افكند. بهروز درحاليكه درپاسخ بههشدار دشمن براي تسليم، فرياد ميزد مجاهد خلق هرگز تسليم نخواهد شد، براثر اصابت چند گلوله دردم بهشهادت رسيد. اما فرماندهتوانمند و جسور پايگاه، اكرم خراساني، كه با فاصلهچند متر در كنار او ايستاده بود، از اولين رگبار در امان ماند تا با سازماندادن يك نبرد قهرمانانه آن چنان درسي بهمزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. فرمانده اكرم بلافاصله دستبهكار شد، محل استقرار مجاهدان قهرمان فائزهبهاري و نائمهعمرانيان را مشخص كرد و خودش با رفتن بهكنار پنجره و با يك برآورد سريع از وضعيت، تاكتيكهاي مناسب را اتخاذ نمود. حدود يكساعت پس از آغاز نبرد، در حاليكه دشمن تلفات قابل توجهي داده وگلولههايي كه از دهها سلاحشان شليك ميشد بهطور مرتب بردروديوار اتاقهاي پايگاه كه در طبقهدوم قرار داشت فرود ميآمد، فرمانده اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقيقه فائزه كارشان را متوقف كرده و درپشت ديوار در زير پنجرهيي كه بهخيابان مشرف بود، سنگر بگيرند. فرمانده كودن پاسداران بهتصور اينكه همهمجاهدين موجود در پايگاه بهشهادت رسيدهاند، فرمان هجوم و وارد شدن بهداخل پايگاه را صادر كرد. حدود 30پاسدار براي حمله در جلو در خانه جمع شدند، ولي آنها در عرض 15ثانيه، متحمل بزرگترين تلفات شدند. دقايقي بعد، صداي لرزان فرماندهمزدوران در بيسيم بهگوش ميرسيد كه تقاضاي آمبولانس و نيروي كمكي ميكرد.
دراين موقعيت اكرم قهرمان لحظه مناسب را تشخيص داد، با دو شيرزن همرزمش وداع كرد و با اتخاذ تاكتيكي قهرمانانه، از برابر چشمان حيرت زده پاسداران كه بهخاطر ضربه كاري از دستشان برنميآمد، از ساختمان خارج شد و با يك تهاجم برق آسا مزدوران را زمين گيركرده،با كمال آرامش و درحاليكه بهمردمي كه در محل جمع شده بودند، لبخند وفاداري ميزد، با پيچيدن در اولين كوچه از چشم مزدوران پنهان گرديد. يكي از اهالي محل كه شاهد قهرماني اين شيرزن مجاهد خلق بود، بهسرعت خود را بهاو رساند و با خودرو شخصياش او را از منطقه عمليات خارج نمود. مجاهد قهرمان، فرماندهدلير اكرم خراساني،چند ماه بعد در يك درگيري نابرابر ديگر در شهر تبريز بهشهادت رسيد و بهكهكشان شهيدان پيوست. مردم منطقه تهران پارس تا روزها بعد در اينجا و آنجا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشادهرويي فرمانده اكرم و دلاوري دو شيرزن ديگر داستانها براي هم نقل ميكردند. از لحظاتي ديگر، تازه حماسه مقاومت دو شيرزن قهرمان فائزه بهاري جوان و نائمه عمرانيان در برابر انبوه پاسداراني كه با دهها مزدور تازهنفس تقويت شده بودند شروع ميشود و تا سه ساعت ديگر ادامه پيدا ميكند. پاسداران اينبار در تنگناي ضعف و زبوني حمله را با آر.پي.جي شروع ميكنند. شليك موشكهاي متعدد آر.پي.جي، قسمتهايي از پايگاه را بهآتش ميكشد، فائزه و نائمه بار ديگر با استفاده از اين فرصت، تاكتيكي را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار ميكنند و باز دشمن متحمل تلفات زيادي ميشود. مجاهديني كه در آن لحظات بهبيسيم مزدوران گوش ميدادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگيري گذشته بود، صداي فرمانده پاسداران را ميشنوند كه بهپاسداران حاضر در محل ميگفت ديگر كافي است، اينقدر آر.پي.جي شليك نكنيد. اما ظاهراً كينهحيواني پاسداران ضربه خورده، پاياني نداشت. سرانجام وقتي آتشها خاموش شد و پاسداران وارد ساختمان شدند، تصور همه اين بود كه حداقل 10نفر در آن پايگاه درحال مقاومت بودند، ولي با كمال تعجب مشاهده كردند كه پاسداران تنها پيكرهاي پاك دوزن قهرمان را بيرون آوردند. مردم بهپاسداران لعنت ميكردند و بهمجاهدين قهرماني كه جانشان را فدا كردبودند، درود ميفرستادند