۱۳۹۰ دی ۲, جمعه
محور خامنه اي، مالکي، اسد عليه تحول دمکراتيک
سال ميلادي 2011 سال تحولات شگرف در صحنه جهاني بود. ستمگراني که چندين دُهه بَذر استبداد، بي عدالتي و تبعيض کاشته بودند، مجبور به دِرو کردن طوفان شدند. بهار عرب، خيزش برآشفتگان و جنبش اشغال وال استريت، دگرگونيهاي بزرگي در مناسبات بين ستمگران و ستمکشان پديدآورد. ديکتاتورهايي که چندين دهه بر شانه هاي مردم محروم سوار بودند، به زير کشيده شدند. خود سوزي يک جوان 26 ساله تونسي بر خرمن خشم . نفرت توده هاي مردم جرقه اي زد که آتش آن هنوز شعله ور است. بن علي، مبارک و قذافي سرنگون شدند و انقلاب در سوريه در ستيز با ديکتاتوري بشار اسد به لحظه سرنوشت ساز خود نزديک مي شود. انقلابهاي خاورميانه ادامه دارد و مردم مصر با ادامه خيزشهاي خود برگهاي جديدي در بهار عرب به ثبت مي رسانند. بهار عرب ادامه دارد و نه پيروز شده و نه شکست خورده است. مُنفعلان گُندِه گو و آن دسته از روشنفکران کوته بين که خود را محور عالم حساب مي کنند، از ابتدا حُکم به شکست انقلابهاي بهار عرب دادند و به قدرت رسيدگان جديد که به نان و نوايي رسيده اند براي تثبيت موقعيت خود و به زنجير کشيدن دوباره مردم از پيروزي قطعي و نهايي صحبت مي کنند.
واقعيت اين است که انقلابهاي بهار عرب با همه نقاط قوت و ضعف آن ادامه دارد و اکنون اين زنان و مردان سوريه هستند که با فداکاريهاي بي نظير خود، تاريخ را در خيابانها مي نويسند. انقلاب مردم سوريه در بطن بهار عرب يکي از پيچيده ترين و در همان حال خونين ترين انقلابهاي عصر جديد است. موقعيت جغرافيايي سوريه و مرزهاي مشترک آن با اسرائيل، اردن، ترکيه، لبنان و عراق براي خانواده اسد اين فرصت را به وجود آورده بود تا هرکدام از اين کشورها به نوعي به تعادل موجود در سوريه وابسته شوند. در دوران جنگ سرد حکومت حافظ اسد از پشتيباني شوروي سابق برخوردار بود و عليرغم اين که هرگزدرگير جنگي جدي با اسرائيل نشد، در جبهه پايداري عليه اشغالگري اسرائيل تعريف مي شد. به قدرت رسيدن خميني در ايران موقعيت ژئوپليتيک رژيم حافظ اسد را تقويت کرد. در استراتژي دفاعي رژيم جمهوري اسلامي آن گونه که بارها سرکردگان رژيم به روشني بيان کرده اند، سوريه جزيي از عمق استراتژيک نظام ولايت فقيه است. بدون اين عمق استراتژيک، خامنه اي قادر به استفاده بهينه از حزب الله در لبنان که يک خطر جدي و بالفعل براي اسرائيل است نخواهد بود.
در مورد اهميت استراتژيک رژيم بشار اسد براي خامنه اي حسن شيخ الاسلام، سفير سابق رژيم ايران در سوريه مي گويد:«من به شما عرض کنم سوريه براي جمهوري اسلامي ايران فقط سنگر مقاومت نيست، سوريه امنيتش امنيت جمهوري اسلاميه، دلايلي داره الان من باز فرصت نيست توضيح بدهم اگر لازم شد بدونيد که پشتيباني از اونچه که در لبنان باعث وحشت اسرائيله، و باعث وحشت آمريکاست، و امنيت ملي ما رو تضمين ميکنه، يعني مانع ميشه که آمريکاييها يا اسرائيليها مثلاً به بوشهر حمله کنند يا مثلاً به نظنز حمله کنند اين راه رو اين پشتيباني رو سوريه داره، ملت ايران خوبه بدونه که سوريه جزء امنيت، امنيت سوريه جزء امنيت ملي ايرانه، غربيها هم اين رو بدونن اين اونجايي هست که ما کوتاه نخواهيم آمد.»(تلويزيون شبکه خبر، 22 آذر 1390)
رژيم حافظ اسد و پس از آن بشار اسد با توجه به پارامترهاي واقعي تا جايي که توانسته از رژيم ايران باج گرفته است. اکنون انقلاب مردم سوريه در حال تعريف مجدد همه ي اين تعادلها و بده و بستانها است. در اين ميان نقش دولت مالکي در عراق قابل توجه است. دولت مالکي نمي تواند خود را در بهار عرب تعريف کند و اساساً عليه تحولات دمکراتيک در خاورميانه است. دولت مالکي نمي تواند خود را در اردوي کشورهاي عربي تعريف کند چرا که ادامه حياتش به حمايت ولايت خامنه اي و آمريکا بستگي دارد. بدين خاطر است که دولت مالکي در مورد انقلاب سوريه همراه و مجري سياستهاي خامنه اي است. در اين همسويي و همراهي است که در عمل محوري از خامنه اي، مالکي و اسد در تقابل با خيزشهاي خاورميانه ايجاد مي شود. نکته کمدي در همراهي نوري المالکي با خامنه اي اين است که مالکي خيزش انقلابي مردم سوريه را وابسته به غرب اعلام مي کند. در مورد اين ادعاي سخيف و خامنه اي پسند، برهان غليون، رئيس شوراي ملي سوريه گفت؛ کساني که سوار بر تانکهاي آمريکايي به قدرت رسيده اند نمي توانند به ما اتهام وابستگي به غرب بزنند.
موقعيت دولت نوري المالکي براي سيد علي خامنه اي بسيار ويژه است. اين منافع ملي عراق نيست که مالکي تمام توافقات اربيل براي دولت مشارکتي را زير پا مي گذارد. اين منافع ملي مردم عراق نيست که دولت مالکي قلدرمابانه براي حذف معاون رئيس جمهور عراق و معاون خودش دست به توطئه مي زند. و سرانجام اين منافع مردم و کشور عراق نيست که دولت نوري المالکي براي کشتار مجدد مجاهدان کمپ اشرف تدارک ديده است. اين دقيقاً منافع و مصالح ولايت خامنه اي است که مالکي را براي حفظ قدرتش به اين سمت هدايت کرده و البته دولت آمريکا هم به اندازه کافي به اين دولت قلدرمنش و توطئه گر ميدان داده است.
وقتي دولت آمريکا براي يک تروريست شناخته شده فرش قرمز پهن مي کند و به مزدوران سيد علي خامنه اي در کاخ سفيد خوش آمد مي گويد، در عمل به عوامل خامنه اي براي توطئه گري عليه نيروهاي دمکراتيک چراغ سبز نشان مي دهد. روزنامه واشنگتن تايمز در شماره روز سه شنبه 22 آذر 1390(13 دسامبر 2011) نوشت:«يکي از فرماندهان سابق سپاه ايران، که FBI وي را يکي از عوامل عمليات سال 1996 که منجر به کشته شدن 19 نفر از نيروي نظامي آمريکايي شد، معرفي کرده است، به همراه نخست وزير نوري المالکي روز دوشنبه به کاخ سفيد آمد و در جلسه اي که اوباما پايان جنگ عراق را اعلام کرد حضور داشت...هادي فرهان الاميري، وزير حمل و نقل دولت نوري المالکي است که به همراه وي به آمريکا رفته است تا در مورد آينده عراق و نفوذ ايران بحث کند. سخنگوي کاخ سفيد هم از پذيرش و قبول اينکه الاميري در اين جلسه حضور داشته، سر باز زد و تنها در مورد دولت عراق صحبت کرد. سفارت عراق هم هيچ توضيحي در مورد ماموريت الاميري در اين سفر ارائه نداد. اين شرم آور و در همان حال مسخره است که دولت آمريکا بر خلاف راي دادگاه استيناف فدرال در واشنگتن دي-سي در ژوييه 2010 (تير ماه 1389) که تصريح مي کند؛ دولت آمريكا با خارج نكردن سازمان مجاهدين خلق ايران از ليست تروريستي دچار خطا شده است، هنوز نام اين سازمان را از ليست سازمانهاي تروريستي حذف نکرده، از تروريست دست پروده خامنه اي پذيرايي مي کند.
براي خامنه اي حفظ موقعيت در عراق و در نهايت تسلط کامل بر اين کشور به مراتب از دستيابي به بمب اتمي مهمتر است. عراق حلقه واسط و نقطه کانوني براي توسعه هژموني ولايت فقيه و توسعه بنيادگرايي اسلامي است. از همين مَنظَر تسلط ولايت فقيه در عراق براي جنبش آزاديخواهي خاورميانه و شمال آفريقا بسيار خطرناکتر از دستيابي جمهوري اسلامي به بمب اتمي است. براي خامنه اي در شرايط کنوني دولت نوري المالکي به خاطر حفظ رژيم بشار اسد اهميت دوچندان دارد و البته در استراتژي امنيتي خامنه اي نابودي مجاهدان شهر اشرف و همزمان حذف نيروهاي سکولار در عراق، گام مهم و اساسي براي حفظ هژموني در عراق و در منطقه است.
اين سياستي است که خامنه اي و عوامل او با جديت پيگيري مي کنند و بايد به تاکيد گفت که اين مردم سوريه هستند که با خيزشهاي خود اين معادله را به هم مي زنند و اين جنبش و نيروهاي دمکراتيک عراق هستند که با تلاشهاي خود تعادل اين معادله را به هم مي زنند و سرانجام اين زنان و مردان مقاوم کمپ اشرف هستند که با پايداري و مواضع اصولي خود که همراه با بيشترين انعطاف است، نقش مهم در به هم زدن اين معادله ضد مردمي به عهده دارند. اين موضوع از چشم ناظران و تحليل گران جهاني پوشيده نيست .
روزنامه گاردين در شماره روز چهارشنبه 16 آذر 1390(7 دسامبر 2011) مي نويسد:«با رفتن اسد از سوريه، حزبالله لبنان از کمکهاي دمشق و تهران محروم خواهد ماند و رو به ضعف خواهد رفت. در نتيجه، قابليتهاي ايذايي خود را در مقابل اسراييل تا حدود زيادي از دست خواهد داد. با از دست رفتن تنها هم پيمان جدي ايران، انزواي سياسي تهران در منطقه تکميل خواهد شد. عراق نيز در وضعيت بحراني، تکيه گاه معتبري براي جمهوري اسلامي نخواهد بود...بهدليل آشکار شدن عمق اندک استراتژيکي ايران در زمينههاي سياسي، اقتصادي، و حتي دفاعي، جنگ فرسايشي کنوني عليه جمهوري اسلامي، باقي مانده قابليتهاي مقاومت ايران را هدف قرار داده است.»(راديو فردا 24 آذر)
جمعبندي: سال ميلادي 2011 با طوفانهاي بنيان کَن آغاز شد. در تمامي اين سال جهان شاهد جنبشها، قيامها، خيزشها و انقلابهاي بزرگ بود. تا آن جا که به بهار عرب بر مي گردد، در اين کشاکشها و جدالها در کلي ترين شکل سه نيروي و يا سه جبهه بزرگ در ستيز و يا رقابت با هم نقش آفريني کردند.
جبهه کشورهاي بزرگ يا در تقابل با جنبشهاي مردمي بودند و يا در همسويي براي مهار آن مداخله کردند.
جبهه نيروهاي ارتجاعي که براي مصادره حرکت دمکراتيک مردم وارد صحنه شده اند. قلب و مغز اين جبهه در تهران و در بيت خامنه اي قرار دارد و در لحظه کنوني محور خامنه اي، مالکي و بشار اسد نقش اصلي عليه تحول دمکراتيک در خاورميانه به عهده دارد. انقلاب مردم سوريه به مساله کانوني اين منطقه تبديل شده و بنابرين براي جبهه بنيادگرايي اسلامي به رهبري سيد علي خامنه اي حفظ بشار اسد مساله اساسي است.
جبهه نيروهاي دمکراتيک و ترقيخواه که براي پيشرفت جامعه به سوي دمکراسي و عدالت به مبارزه سرنوشت ساز روي آورده اند.
براي همه آزاديخواهان، دمکراتها و عدالت طلبان جهان سالي که روزهاي پاياني آن را شاهد هستيم، سال پيروزيهاي بزرگ و البته سال بروز تهديدهاي جديدي بود. آن دسته از روشنفکران به اصطلاح چپ که با برجسته کردن تهديدها، مبلغ انفعال و بي عملي بودند در عمل، عليرغم لُغُز خوانيها و گُنده گوييهاي خود، در جبهه ديکتاتورها و مرتجعان قرار داشتند.
ما آما با افتخار اعلام مي کنيم که با آگاهي به همه فراز و نشيبهاي تحولات سال 2011 ميلادي، خود را جزيي از بهار عرب، جزيي از جنبش برآشفتگان و جزيي از جنبش اشغال وال استريت مي دانيم و با آرزوي تحقق دمکراسي، برابري، آزادي و عدالت به استقبال سال آينده مي رويم.
مهدي سامع
۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه
همه انقلاب در برابر تمامي ضدانقلاب
براي همه آناني که مهر مردم شريف و رنج کشيده ميهن مان را در دل دارند و به قول دکتر محمد مصدق وقتي پاي منافع ملت شان در ميان است, لجاجت به خرج مي دهند, روزهاي باقي مانده به پايان اولتيماتوم براي حمله به اشرف, سنگين, دشوار و پراز تشويش مي گذرد, آنان دل نگران ۳۴۰۰ فرزند دلاور خود هستند که تاوان عشق به سعادت و بهروزي مردم شان رامي پردازند: لحظه عبور هزارباره سياوش از آتش فرامي رسد و مام ميهن چشم به اين لحظه دوخته است.
در حالي که اردوگاه ضدانقلاب در تدارک لحظه اي است که سال ها براي آن آتش تهيه ريخته و حساب بازکرده است, انقلاب در اشرف, بانشاط و بي هراس, درچند متري زرهي ها و ماشين هاي کشتار و حراميان تيغ برکف نفس مي کشد و اين رمز آشوبي است که خواب از چشم دشمنان تاريخي مردم ايران ربوده است.
جغرافياي اين تسويه حساب نيز در پرآشوب ترين نقاط جهان و استيلاي يکي از سياه ترين نيروهاي تاريخ بر منطقه واقع شده است, جايي که در آن يک قلم ۹۰۰ هزار زن در جريان جنگي تجاوزکارانه وکوران تروريسم صادراتي پس از آن بيوه شده اند و جان انسان در آنجا هنوز ارزان ترين کالاها است. در اين شرايط آَنچه اشرفيان روزانه از سر مي گذرانند به نوعي ممکن کردن امري است که غيرممکن مي نمايد. اين بعد از زندگي اشرف, اسرارانگيز و سرشار از رازهايي است که گنجينه انقلاب است.
۱- فرزندان خلق در هر فرصتي که دست به قلم مي برند يا در برابر دوربين مقاومت مي ايستند, سرشار از عواطف بي بديل انساني, با همان صداقت و زلالي سخن مي گويند که وجه مشخص کردار همه انقلابيون و آزاديخواهان جهان است, يعني چيزي که جامعه کنوني ايران در حاکميت طولاني فاشيسم مذهبي فراموش کرده است.طنين لحن آنان براي همه انسان هاي دردمند, آگاه و آرمانگرا آشنا است. آنان به زبان تاريخي و مشترک همه انقلابيون فارغ از جغرافيا, نژاد ,سن وسال و جنسيت سخن مي گويند. ويژگي بي مانندي که نقطه اتکاء و در عين حال چشم اسفنديار آنان نيز هست...
اين نوع گفتار شکواي همه کساني را برمي انگيزد که در هر فرصتي مي نالند انقلابيون پس از اين همه سال عوض نشده اند... پس چرا نمي خواهند تغيير کنند؟... مگر زمان براي آن ها ايستاده است؟... يعني چيزي بوده وهست که جبهه متحد ضدانقلاب را ازارتجاع وفاشيسم هار ديني تا نئوليبرال هاي وطني و چپ هاي پشيمان! پريشان و درمانده مي سازد, چيزي که شايد ماهيت عنصر انقلابي نيز با آن شناخته مي شود و برگرفته از نوع نگاه به زندگي است, نگاهي که با منطق پراگماتيسم سرآشتي ندارد و تحليلي که از زندگي به دست مي دهد فارغ از چارچوب مسلط فهم سرمايه داري است. از اين رو گفتاري است که خارج از پارادايم حاکم معنا مي يابد و طنين آن براي گوش ها و چشم هايي که خود را به جريان مسلط سپرده اند, نامفهوم است. در حالي که گفتار انقلاب بيش از هر چيز, جريان مسلط ياد شده را به چالش مي خواند واز اين رهگذر درک جديدي را نيز به ارمغان مي آورد: تفسيرو فهم انقلابي.
در زمانه اي که ستم کشان از سازمان يابي ويژه خود بي بهره اند, واکنش هاي انقلابي به تروريسم تفسير مي شود و مرز مبارزه آزادي بخش با بنيادگرايي جنايتکار و تروريستي به عمد مغشوش شده است. زبان اشرف که در فرايند مقاومتي شکوهمند و مستمر شکل گرفته و از مجراي حاميان خستگي ناپذير آن انعکاس مي يابد, بين المللي و قابل فهم است: اشرف, همبسته با اشکال مختلف و در جريان مقاومت در چهارگوشه جهان, پرچم تفسير انقلابي از زندگي و رد سازش و پاي بندي حداکثري به نفس آزادي و عدالت را افراشته است و اين اندوخته اي گرانسنگ براي سنت جهاني انقلاب است.
۲- اشرف بيش از هر چيز يک پرسش است, پرسشي است که حتي اگر صورت مساله آن را ما طرح نکرده يا حتي علاقه اي به طرح آن نيز نداشته باشيم, ناگزير از پاسخ به آن هستيم. چرا که موضوع اشرف در حال حاضر بيش از بحث سرنگوني و حتي شايد فراتر ازمهم ترين دغدغه انقلابيون يعني کيفيت سرنگوني است, بحث اشرف بحث فرداي سرنگوني است. بدون پاسخ به آن – با هر کيفيتي- سخن گفتن از مرحله سرنگوني دشوار است. اشرف سنگين ترين تسويه حساب با مقاومت درمرحله پيش از سرنگوني و اعمال صورت بندي جديد براي آينده ايران است. قوي ترين ضدحمله اي است که عليه مقاومت ترتيب داده شده است. حمله اي است براي برهم زدن طولاني مدت تعادل قوا. رژيم اين بار در اشرف به دنبال همه چيز است و مقاومت نيز براي همه چيز مي جنگد. مخاطب پرسش اشرف در اين مرحله, وجدان زخم خورده انقلاب است.
۳- اشرف پاسخ به مهم ترين خلاء قيام و جنبش در حال سکون حاضر است. موضوع رهبري و تشکيلات است. بحث رهبري ارتش قيام است. اشرف همه اين ها است اما همه اين موضوعات نيز خود با بحث فرداي سرنگوني مشروط شده اند. يعني بزنگاهي که آلترناتيو انقلابي در برابرآلترناتيوهاي رنگارنگ ضدانقلاب ايستاده است. در اين روند است که اردوگاه انقلاب خالص تر و اردوگاه ضدانقلاب نيز با تمامي دسته بندي هاي دروني و طيف ها و فراکسيون هاي راست و چپ خود و با شرکت همه حاميان امپرياليست اش واضح تر مي شود.
روزهاي پيش رو تنها براي پهلوانان و گردان بي سلاح و در محاصره, تعيين کننده نيست, آزموني است که همه در آن شرکت داريم. اتحادها و ائتلاف هاي موافق و مخالف نيز به همين دليل در اين مرحله شکل مي گيرد يا در حال شکل گرفتن است. شکل اين ائتلاف ها و اتحادهاي پيشاروي به روشن ترين شکل ممکن سيماي ائتلاف ها يا شکاف هاي پس از سرنگوني را نشان مي دهد. در شکل گيري ائتلاف هاي محتمل يک مرحله تعيين کننده فرا مي رسد: برخي خود را شتابان کنار مي کشند و برخي ديگر از با گام هاي سنگين از راه مي رسند. آن لحظه جادويي و پايدار مي تواند اين لحظه باشد.
تمامي سناريوهاي پيش روي ولايت فقيه, کم و بيش شبيه به هم هستند و فارغ از تقدم و تاخر زماني, در يک نکته هم سرنوشت اند: "پايان". دستپاچه گي استعمار وارتجاع براي بي اثر کردن آلترناتيو انقلابي با هر هزينه اي, واضح ترين نشانه اين سرنوشت است. در اين ميان اشرف "نه" تمام عيار به گزينه هاي گوادلوپي براي ايران است. اشرف, فرصتي تاريخي براي ترسيم دوباره مرز بين انقلاب و ضدانقلاب است.
۴- براي همه کساني که استعداد درس گرفتن از گذشته را ندارند, ناکساني که در اين روزها بيش از هر زمان ديگري فرصت تسويه حساب تاريخي خود با مقاومت و مجاهدين را مزه مزه مي کنند و آناني که رسواتر و بي شرمانه تر از هميشه, يکي به نعل و يکي به ميخ مي زنند و در پوشش حمايت از ساکنان اشرف, چنگ به صورت اين رزمندگان مي کشند... همه رسانه هايي دغلکاري که به تماشاي فرجام کار سياوشان در محاصره نشسته اند و مرزهاي فريبکاري و دروغ گويي را درنورديده اند... مجاهدين هميشه به خاطر مقاومت شان مقصر و بدهکارند. اين مدعيان به دنبال نشانه هاي زوال عيني انديشه انقلاب در اشرف هستند و از شکست استراتژي انقلاب و مقاومت سخن مي گويند... آنان کفتارهايي هستند که از دفن آرزوها و روياهاي يک ملت مشعوف مي شوند.
اما اين مقاومت عادلانه و استراتژي مقاومت يک خلق در زنجير نيست که اکنون به تنگنا افتاده است. به عکس, گزينه پاسخ امپرياليستي-ارتجاعي به بحران جاري است که در اشرف به چالش کشيده شده. نام اين بحران مستمر,جمهوري اسلامي با همه باندهاي غالب و مغلوب آن است. پاسخ اشرف و جبهه همسوي آن نيز مهيا و آشکار است: "سرنگوني به دست ارتش قيام". پاسخ جبهه متحد ضدانقلاب نيز از ابتدا روشن بوده است: "سازش رفرميستي و نتيجه ناگزير آن: جنگ, دخالت خارجي و ويراني".
از اين رو است که دشمن همه چيز خود را به ميدان آورده است. فشاري که به شکلي روزافزون بر اشرف وارد مي شود, حاصل توان, ابتکار يا کينه فردي مزدور ولايت در عراق نيست. کافي است نگاهي به گستردگي حاميان مقاومت از شرق تا غرب عالم وفهرست شخصيت ها, نهادها و سازمان هاي حامي آن بياندازيد. به ضدحمله مقتدرانه مقاومت و بسيج سياسي آن نگاهي بيافکنيد تا ببينيد فشار يادشده حتي بيشتر از همه زور مقام عظماي ولايت و رژيم مطرود و ايزوله آن است. شرايط حاضر, ماحصل هجوم تماميت اردوگاه ضدانقلاب درابعاد بين المللي آن است. به همين دليل است که هنوز اشرف و هر آنچه به آن مربوط مي شود, کانون استراتژيک نبرد و گرانيگاه اصلي نيروهاي درگير است. در حال حاضر به ويژه پس ازتغييرات شتاباني که در منطقه در حال صورت گرفتن است, مساله تعيين تکليف اشرف به همان اندازه که براي رژيم ضدبشري اهميت دارد براي حاميان امپرياليست آن با تمامي قطب بندي هاي دروني اش نيز مهم است.
عبور سرافراز اشرف ازاين مرحله به مثابه ورود بي واسطه مقاومت به مدار کيفي تري از تهاجم است. تلاش شبانه روزي مقاومت و هواداران آن نيز بر اين نکته تاکيد دارد. چرا که در اشرف همه انقلاب در برابر همه ضدانقلاب ايستاده است.
رسول اصغري*-
آذر۹۰
*روزنامه نگار
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=32098:2011-12-18-21-42-00&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=15
۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه
نام من عاشوراست
زمان از حجم حادثه ام لبريز ميشود.
از من تمامي عالم پراز خطابهي بستيز مي شود.
نام من عاشوراست
امروز روز شيون و ماتم نيست.
امروز روز فرو رفتن بني آدم نيست.
امروز روز فرا رفتن اوست.
امروز روز تا خدا رفتن اوست.
آري نام من عاشوراست.
هر سال يك بار مي آيم.
تا ببينم چه كس بر حسين,تنها مي گريد وچه كس بر رسم حسين مي ستيزد.
چه كس از او تنها ميگويد, وچه كس راه او را ميپويد.
هر سال يك بار مي آيم تا ببينم, وقتي دوباره خانه ها در خشم يزيديان مي سوزند, آيا كسي به ياري بر ميخيزد؟
وقتي دوباره خون علي اصغرها برزمين مي ريزد,
آيا كسي به خونخواهي مي ستيزد؟
نام من عاشوراست.
من يادآوَرد صواب و ناصوابم درگوش آدمي يادآوَرد حق و باطل, تا چه كس حسين را مي جويد وراه او را,
وچه كس يزيد را بيعت ميكند و سپاه او را, چه كس درس ماندگارِ ايستادن مي دهد و فدا, تا فراسو
ي طاقت انسان براي آرمان خلق و خدا, نام من عاشوراست .آريوچه كس اشاعه ي تسليم و واماندگي تا مرز ناكجا.
من آن فاجعه ي سياه نيستم كه بر من بگريي, من آن حادثه ي سُرخم كه زندگي خويش را با من بسنجي كه در كدامين نقش در كدام پيچ وتابي كه راه ورسم خويش.... كه راه ورسم خويش را با آن محك بزني و خويشتن را بيابي- نام من عاشوراست من حماسه سرخ تاريخ انسانم براي هميشه ي انسان- مرا ديگرگونه بايد ديد.
۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه
منوچهر هزارخاني-گلادياتورهاي دست خالي در مقابل گرازهاي تا دندان مسلح
اين ، ظاهرا سناريو نمايشي است که مالکي ، براي پاسخگويي به تعهداتي که در آن بند و بست نامه ۷ ماده يي به ازاي به دست آوردن پست نخست وزيريش به گردن گرفته، براي آخر سال ميلادي جاري تدارک ديده است.
دليل اين گمانه زني؟ تکرار مصرانه تغيير ناپذير خواندن تاريخ ۳۱ دسامبر براي تخليه اشرف و پراکندن ساکنانش بعد از اين تاريخ در قرارگاههايي که معلوم نيست در کجا هستند. دليل قابل لمس ترش ؟ نامه ده مادهيي وقيحانهيي که سفارت مالکي در بلژيک به پارلمان اروپا فرستاده تا يادآوري کند که هر کار ميخواهيد براي انتقال پناهجويان به خارج از عراق بکنيد بايد تا قبل از آن سررسيد انجام دهيد.
توضيح اين رجزخواني و هارت و پورت؟ به دستگاههاي ديپلماسي ميگويند” براي رفع نگرانيهاي امنيتي همسايگان”؛ براي فريب افکار عمومي (و چه بسا شرکت دادن آمريکاييان در اين توطئه) ميگويند به علت منع پذيرش سازمانهاي تروريستي در خاک عراق توسط قانون اساسي کشور!
پشتوانه بين الملليش ؟ هم”اسلام عزيز”، هم ”شيطان بزرگ” اولي به خاطر ديني که برگردن مالکي دارد؛ دومي، به نظر من ، به خاطر راحت شدن ”بي هزينه” اش از مزاحمتهاي مداوم يک ”سازمان نامطلوب”. چرا چنين نظري دارم؟ به علت وجود دو نشانه روشن در اين جهت. يکي گروگان نگهداشتن نام سازمان مجاهدين در ليست سياه ـ که عندالزوم مي تواند به اجراي توطئه کشتار يک نوع ” وجهه ضد تروريستي” هم بدهد ـ ديگري محتواي عريضه آن سي و هفت نفري که سانديس عموسام را مي خورند ولي هليم سيد علي را هم ميزنند ـ نوشته بودند بيرون آوردن نام مجاهدين از ليست سياه در مسير حرکت به سوي دموکراسي مشکل ايجاد مي کند(يعني که حذف آن سازمان از صحنه سياست ـ و به طريق اولي از عرصه حيات ـ دموکراسي را سهل الوصول تر ميکند)! براي من همين دو نشانه قانع کننده اند ، ولي شما اگر هنوز سؤال داريد به قول وي ـ او ـ اي ”از آلن بپرسيد”.
به هر حال، پاسخ اشرفيها به دسيسه چيني مالکي از زبان مريم رجوي اين است:”مقاومت ايران به هيچ وجه حاضر به گفتگو در مورد جا به جايي ساکنان اشرف در داخل خاک عراق نيست مگر حفاظت آنها در محل به طور رسمي توسط نيروهاي آمريکايي يا کلاه آبي هاي ملل متحد به عهده گرفته شود” (اطلاعيه ۲۹ آبان) چرا؟ چون ”دولتي که در دو سال اخير به تمام تعهدات و قولهاي کتبي و شفاهي خود به آمريکا و ملل متحد در مورد رعايت رفتار انساني با ساکنان اشرف پشت پا زده ، به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و قول و قرارهاي امروزي آن فقط براي خنثي کردن فشارهاي بين المللي و کشتار برنامه ريزي شده طبق ضرب الاجل است” (همان اطلاعيه)
معنايش چيست؟ اين است که بايد استوار ايستاد و مقاومت کرد .
خوب، اگر مالکي نپذيرفت يا آمريکاييها طبق معمول از تعهد پذيري شانه خالي کردند، آن وقت چي؟ آن وقت بايد در برابر جبهه مشترک زورگويي و نامردمي صدبار بيشتر مقاومت کرد، آخر اشرفي بودن در همين تک واژه مقاومت هم قابل خلاصه شدن است.
جمعه، ۱۱ آذر ۱۳۹۰ / ۰۲ دسامبر ۲۰۱۱
اشتراک در:
پستها (Atom)