۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

منوچهر هزارخاني - مشکل استثنا با قاعده

صورت مسأله خيلي ساده به نظر مي رسد: مجاهدين دو ايراد اساسي دارند. يکي اين که آرمانگرايند و حواسشان نيست که عصر آرمانگرايي تمام شده است. هر چه شاگرد شوفر ”بشريت” داد مي زند که به آخر خط رسيده ايم، به خاتمه دوران ايدئولوژيها، به پايان تاريخ؛ به همان جايي رسيده ايم که مي بايست برسيم، به جامعه وفور و تمدن مصرفي، وفور بنجلهاي ارزان چيني براي خوشبختي ”بشريت” فرودست و مصرف بي دريغ و بي حساب منابع طبيعت براي خوشبختي بيشتر ”بشريت” فرا دست؛
اينها اصلا توجه نمي کنند. مي گويند ممکن است بعضيها کرکره تاريخ را پايين کشيده باشند ولي براي ما هنوز خيلي کارهاي تاريخي باقي مانده است که بايد بکنيم. و از همه آنها مبرمتر، سرنگوني”بي تنازل”رژيم ولايت فقيه. علت اين نابهنگامي ”تاريخي” شايد اتفاقا اين باشد که آرمانشان هپروتي نيست، زميني زميني است و خيلي زود و آسان قابل ترجمه به زبان سياست. لابد از همين رو هم هست که اين آرمانگرايان ديگر لازم نيست لباس يا آرايش عوض کنند تا به هيأت مبارزان سياسي در آيند (مرا مي بخشيد، مي خواستم بگويم ”فعال سياسي”؛ هنوز عادت نکرده ام در همه جا واژه نامه توصيه شده از طرف آکادمي فعاليتهاي مدني بي خشونت و کم هزينه را به کار ببرم). ”فعاليت”سياسي در همان آرمانشان مندرج است. منتها اشکال کارشان در اين است که بيست و چهارساعته آرمانگرايند و فعال. پيش از آن که تاريخ به آخر خط برسد، خيليها بودندـ شايد هنوز هم باشند ـ که روزها مترقي و حتي انقلابي بودند، شبها محافظه کار، يا بيرون خانه سوسياليست بودند، درون خانه نيمچه فاشيست، يا در ادعا راديکال بودند، در عمل ولنگار. بي نيازي از اين پيچ و تاب خوردن بر حسب مقتضيات زمان و مکان را آن وقتها در چريکها مي شد سراغ کرد و به همين دليل هم مورد تحسين و احترام مردم عادي قرار داشتند. حالا ”بعد از تمام شدن تاريخ، اين خصلت را به عقب ماندگي ذهني يا به شستشوي مغزي نسبت مي دهند يا مثل ” آن آقا” از نشانه هاي زورپرستي مي شمارند. و چه تلاشها که براي نجات يا ارشاد اين قربانيان يا فريب خوردگان با چرک کردن دوباره اين شستشو شدگان صورت نگرفته است. نه تنها تلاشهاي صليب سرخي و هلال احمري، بلکه هم چنين ”جهاد”هاي بزرگ سياسي، مالي، اطلاعاتي، ديپلوماتيک و حتي جنگي. از بي حاصل ـ يا کم حاصل ـ ماندن اين تلاشها تا کنون اگر بتوان نتيجه يي گرفت، آن نتيجه درست نبودن تفسيرها و لزوم تجديد نظر در آنهاست. مجاهدين در عرصه سياست، از قضا انعطاف پذير و اهل تعامل‌اند. مطالباتشان در اين زمينه هيچ وقت ماکزيماليستي نيست، به قول امروزيها ”حداقلي” است. اين حداقل هم، خودشان بارها اعلام کرده‌اند، آزادي انديشه و بيان است. اين خواست را آنها هم با خميني، حاکم مستبد بعد از انقلاب ۵۷ ـ در ميان گذاشتند و با سرکوب پاسخ گرفتند، هم با شيراک در پاريس، که خواستار ”خويشتنداري” آنها از بيان و آزاد انديشه‌هاشان شده بود، و هم، در همان اوايل قيام مردمي، با يا حسين ـ مير حسين و يا مهدي ـ شيخ مهدي، ”همراهان جنبش سبز” که خيليها ـ از جمله شايد خود حضرات ـ حاکمان آينده تصورشان مي کردند.
اصلا زياده‌طلب نيستند، اما در تلاش براي به‌دست آوردن آن چه مي‌خواهند استوارند و خستگي‌ناپذير؛ و به گمان من از اين طريق نوعي اخلاق مبارزاتي (منظورم ”فعاليتي” است) وارد دنياي سياست کرده اند.
آرمانگرا بودن مجاهدين را از تسليم ناپذيريشان هم مي‌توان دريافت. وقتي پاي ديوارشان مي‌گذارند که يا تسليم شوند ـ يعني به آرمانشان پشت کنندـ يا بميرند، آن وقت مرگ را بر تسليم شدن ترجيح مي دهند. در فيلمهاي گرفته شده از تهاجم مزدوران مالکي به اشرف، اين انتخاب بنيادين ـ همان که خودشان به آن چشم انداز عاشورايي مي گويند ـ در چهره تک تک مدافعان اشرف قابل خواندن بود، از جمله در چهره کساني که ديگر با مرگ فاصله يي نداشتند. شک نيست که اين انتخاب تراژيک ـ يعني پرداخت بهاي وفاداري به آرمان با هستي خود ـ چون قاعده کلي نيست بلکه استثناست، خيليها را مي ترساند و براي توجيه اين ترس ـ که در واقع امري طبيعي است، ولي اعترافش طاقت فرسا ـ آنها را به نظريه پردازي وا مي دارد. در مورد مجاهدين انواعش گفته شده است: شهادت طلبي، فرار از زندگي، شيفتگي در برابر مرگ،... تقريبا مي توان مطمئن بود که بسياري از اين کسان، در تظاهرات و گردهماييهاي شورانگيز سياسي، بارها شعارهايي نظير ”يا مرگ يا آزادي” را شنيده و از شنيدنش به شور و هيجان آمده و چه بسا خود از ته دل آن را فرياد کرده اند. اما لابد هيچ وقت از خود نپرسيده اند که شعاري که به صورت حرف آنها را به شور و هيجان مي اندازد چرا موقعي که به عمل در مي آيد برايشان دافعه پيدا مي کند. کساني که آرمانگرايي مجاهدين را، باز به قول امروزيها، در ”سپهر” پاتولوژي قرار مي دهند و تفسير مي کنند، بد نيست براي تمرين ذهني اين معادله يک مجهولي را حل کنند: سابقا در ارتش، اولين چيزي که به سربازان تازه وارد ياد مي دادند اين بود که به ذهن بسپارند که تفنگ به منزله ناموسشان است و بايد از آن چون ناموسشان حراست و حفاظت کنند. اين ”تفنگ دوستي” در سازمانهاي چريکي ضريب هم مي خورد، چون تفنگ، علاوه بر ناموس، وسيله حفظ جانشان هم بود. حالا بگوييد چطور مي شود که يک ارتش رزمنده شورشي، از يک سو، در مذاکره با آمريکاييان حاضر مي شود انبوه سلاحهاي سبک و سنگينش را به آنها تحويل دهد و خم به ابرو نياورد، ولي از طرف ديگر، در برابر تهاجم سربازان مسلح عراقي براي تصرف محل سکونتشان با دست خالي و بدن بي دفاع در مقابل گلوله و خمپاره مي ايستد ولي عقب نمي نشيند.
ارباب بي مروت دنيا آرمانگرايان را دوست ندارند، چون قابل کنترل نيستند، فيلشان خيلي زود ياد هندوستان مي‌کند و آن وقت ممکن است همه کاسه کوزه هايي را که آنها، پس از پايان تاريخ، با هزار زحمت کنار هم چيده اند، به هم بريزند. مجاهدين هم با همه انعطافي که دارند و صداقتي که در پايبندي به قرار و مدارها از خود نشان مي دهند، از اين دافعه برکنار نيستند و اين رازي نيست که افشايش فقط در توان ويکي ليکس باشد. اما تنها ايرادشان آرمانگرايي نيست، بزرگترين ايرادشان هم آرمانگرايي نيست. ايراد ديگر و بسيار مهمترشان اين است که تشکيلات منضبط و محکمي هم دارند، نه براي رستگارشدن در آن دنيا، براي سرنگون کردن رژيم آخوندها در همين دنيا. و اين، در دنياي توازن قوا، البته مسأله يي نيست که بتوان به سادگي ناديده اش گرفت. بي رودر بايستي مي توان گفت که از ميان بردن تشکيلات مجاهدين هدفي بوده که خيليها در طول زمان، به دلايل گوناگون، در تحققش مشارکت داشته يا دست کم تحققش را آرزو مي کرده اند. در صف اول و جلوتر از همه رژيم آخوندي قرار دارد که بيش از سي سال است در اين راه کوشيده، همه راههاي شناخته و ناشناخته را رفته، تمام شگردها را به کار گرفته و از همه امکاناتش استفاده کرده است. ماجرايش نياز به بازگويي ندارد، مجالي هم در اين جا براي اين کار نيست.
از کشورهاي ديگر، آمريکا در صدر ”جهادگران” است، اول با قراردادن سازمان مجاهدين در ليست سازمانهاي تروريستي براي خوشايند آخوندها، در جريان جنگ عراق با گستردن فرش بمب بر تمامي پايگاههاي مجاهدين در عراق براي از بين بردن افراد، سپس با خلع سلاح آنها در برابر تعهد به حفاظت، بعد با گشودن ”تيف” در کنار اشرف براي بيرون کشيدن رزمندگان از آن قرارگاه با وعده زندگي مرفه در کشورهاي غربي و سرانجام با تحويل دادن ”حفاظت” به عراقيها و روبرگرداندن براي نديدن فاجعه هايي که ”محافظان” جديد به وجود آوردند.
کشور فرانسه در مرتبه بعد قرار دارد، اول با دادن اولتيماتوم براي قطع فعاليت سياسي يا ترک خاک فرانسه، بعد با ايجاد انواع تضييقات براي پناهندگان مجاهد و هوادار شوراي ملي مقاومت، سپس با هجوم گسترده پليس به مقر شورا به اتهام فعاليت تروريستي و پنهان کردن اسلحه و گشودن پرونده جنايي بر اساس اين اتهام که دنباله هاي طولاني و مفصلش هنوز ادامه دارد.
در مرتبه بعد کشور انگلستان است که اول سازمان مجاهدين را در ليست سازمانهاي تروريستي انگليس قرار داد، بعد آن را با تشريک مساعي ديگران، به جامعه اروپا هم قبولاند. کشورهاي ديگر اروپايي هم، به خصوص در دوران تدارکاتچي بودن خاتمي، هر بلايي که توانستند بر سر مجاهدين آوردند تا سازمانشان را متلاشي کنند. از عراق هم حرفي نمي زنم چون جناياتي که مرتکب شده و مي شود و دروغهايي که، به سبک احمدي نژاد، براي توجيه جناياتش سر هم مي کند، موضوع روز است. مجاهدين به مجموعه اين خوشرقصيها و خوش خدمتي هاي شيطانهاي بزرگ و کوچک به اسلام عزيز مي گويند ”سياست مماشات”
در اين ميان پاره يي از محافل اپوزيسيون خارج کشوري هم با ”سياست مماشات” ـ در حدي که به از ميان بردن تشکيلات مجاهدين ربط پيدا مي کند ـ کاملا توافق دارند. ”اصلاح طلبان” حکومتي و متاستازهاي خارج کشوريشان را که در انواع و اقسام رسانه ها، نهادها، بنيادها، مؤسسات آموزشي و تحقيقي، دانشگاهها و... جاسازي شده اند، من جزء اپوزيسيون حساب نمي کنم. آنها ”خواص بي بصيرت” اند (دارم از جيب بي انتهاي ”حضرت آقا” براي پيشبرد گفتگوي تمدنها، حاتم‌بخشي مي کنم) بزرگترين وظيفه شان در خارج کشور آن است که به محض شايع شدن احتمال خروج مجاهدين از ليست سياه، به جهاد جهاني براي خنثي کردن اين ”توطئه” بپيوندند و طرز عمل ”ديدبان حقوق بشر” در اين زمينه را در چند سال پيش، الگو قرار دهند. اختلاف آنها با جناح غالب به اپوزيسيون واقعي مربوط نيست، از نوع اختلاف سهامداران در يک شرکت سهامي، يا جناحهاي مختلف در يک باند مافيايي، است.
با آنها هم که در نهايت قصدشان نجات مجاهدين خوب از دست رهبري بد است، حرفي براي زدن وجود ندارد. اما به کساني که از راه دلسوزي براي مقاومت و دغدغه خاطر براي حفظ جان اشرفيها مصرانه خروج آنها از عراق را پيشنهاد مي کنند، مي خواهم يادآوري کنم که خود مجاهدين در ميان راه حلهايي که براي پذيرششان آمادگي دارند، يکي هم راه حل خروج از عراق را قرار داده و آن را اعلام کرده اند، البته با شرايطي که برايش گذاشته اند، چون هيچ دليلي ندارد که شرايط را جنايتکاران معين کنند. صرفنظر از اين که رزمنده يي که سينه‌اش را سپر گلوله مي کند، کسي نيست که براي حفظ جان حاضر به پذيرش هر شرطي باشد، گمان مي کنم پذيرش هر نوع شرط تحميلي يا حتي پذيرش خروج بي هيچ قيد و شرط، يک مقاومت رزمنده و سرسخت را تبديل به ”بوت پيپل” مي کند و اين نهايت آرزوي رژيم است. براي اين کار هم جمع موسوم به ”خانواده هاي مجاهدين” مدتهاست پشت در اشرف عربده مي کشند گويا اخيرا خانم سينگلتون هم به آنها ملحق شده است. واجب کفايي را همانها انجام خواهند داد، نيازي به مشارکت اپوزيسيون نيست.
يک‌شنبه، ۰۴ اردي‌بهشت ۱۳۹۰ / ۲۴ آوريل ۲۰۱۱