تقدیم به قربانیان جنایت های بنیادگرایان در سراسر جهان
در قسمت اوّل و دوم این مقالات سعی كردم تا حدودی از ریشههای بنیادگرایی و جنایاتی كه به وسیله این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حالِ نامساعد و حوادثِ پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشكلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در كشور ما چه كسانی عملاً پیاده كردند و این بنای نفرتانگیز و جنایتكارانه را كه اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحلهی عمل درآوردند. لازم به ذكر است قبل از اینكه در سرزمین ما بنیادگراییِ تشكیلاتی متولد شود ترور و آدمكشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیركبیر، عشقی، قائم مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و... اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد بنام "فدائیان اسلام". این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل كسروی نویسنده و متفكر و تاریخنگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن كتاب "حكومت اسلامی" كه اندیشهها و عقاید آنها بود را منتشر كرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلامگرا كه درصدد برپایی حكومتی براساس اسلام بودند را منعكس میكرد. برای آگاهی بیشتر هموطنان بهویژه جوانان در اینجا بخشی از این نظرات و برنامهها را میآورم تا خواننده بهتر متوجه گردد، آنچه در نظام ولایی در این ۳۶ سال گذشت با كدام برنامه پیریزی شد.
پس از ترورهایی كه از سوی فدائیان اسلام از جمله ترور مرحوم كسری و ترور حسین علاء (ناموفق)، ترور هژیر، ترور سپهبد رزمآرا (نخستوزیر وقت)، ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجهی دكتر مصدق (در مرحلهی اول ناموفق) و... صورت گرفت در سال ۱۳۲۹ وقتی مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد جدالی بیامان بر سر به پیش بردن جنبش مردم یا خفه كردن آن پیش آمد. من در اینجا میخواهم برای آگاهی كسانی كه این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولائی را ناحق میدانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامیگری و محبوبیت كسانی كه مدعی مبارزه با داعش هستند میباشد این نكته را روشن كنم، آیا به راستی نظام ولائی پدرخوانده داعش و دیگر بنیانگرایان هست یا نیست؟
در این یادداشت سعی دارم آنچه میآورم از نوشتهها و گفتههای پایهگذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل كسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای موجودیت خود را اعلام كردند. در این اعلامیه آمده است: "سالهاست كه زنجیرهای سیاهی ممالك اسلامی را از یكدیگر جدا ساخته،... پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بیایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم". این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (۱).
نواب صفوی بارها در نوشتههای خود به مناسبتهای گوناگون اشاره میكند كه برای نجات كشور از مشكلات، تنها قوانین اسلام راهگشاست. او در زمزمهای عاشقانه با امامی از یاران نزدیكش در سالگرد شهادت او پیمان میبندد: "و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمیكنیم تا اینكه... مملكت... را در سایهی اجرای تعالیم اسلام رشك جهانیان سازیم، یا اینكه به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبهی دار چون تو مردانه درآئیم."(۲)
در سال ۱۳۲۹ كه مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد، مانیفست نواب صفوی منتشر میگردد كه در آن برنامههای حكومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در اینجا به چند نمونه از برنامههای نواب اشاره میكنم تا ریشههای آنچه امروز در ایران میگذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی كه در اینجا ذكر میگردد از كتاب "آسیبشناسی نهضت ملی ایران" نوشته بهنام كریمی گرفته شده و تمام رفرنسها مربوط به این كتاب است.
"آری اساس مفاسد و بدبختیها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملكت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان میبود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا میشد، روزگار كشور نور باران بود. ایران مملكت اسلامی است، بایستی احكام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا میشد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود."(۳)
نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان میگوید: "آتش شهوت از بدنهای عریان زنانِ بیعفت شعله كشیده خانمان بشر را میسوزاند". او مینویسد: "شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار و اداره و مدرسه و كارخانه و سایر اماكن عمومی با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است". (۴)
مسئلهی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین كار برای زنها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان میكند: "بهترین كار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا كاری اساسیتر از این در دنیا هست؟" (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و در منشور خود دستور سركوب زنان را صادر میكند. درست همان كاری كه آقای خمینی بعد از تغییر نظام كرد و مسئلهی یا روسری یا توسری را بهوجود آورد. با دقت بخوانید: "شهربانی باید از عبور و مرور زنانی كه به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری كند." (۶) نواب صفوی در منشوری كه برای برپایی حكومت اسلامی منتشر میكند حرف آخر را میگوید و دستور میدهد: "اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسهی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسهی مردانه و پسرانه بیجا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی كه زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماكن عمومی مثل سینماها و نمایشخانههای پاك اسلامی و اتوبوسها و سایر اماكن حفظ كنند. فاحشهخانهها را به كلی ببندند". (۷)
خوانندگان عزیز ملاحظه میفرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی كاملاً به مرحلهی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبهروز بیشتر شده و میشود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و …: "سینماها، نمایشخانهها، رومانها و تصانیف به كلی بایستی برچیده شود و عاملین آنها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنانچه استفادهای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی و كشاورزی و صنعتی تحتنظر اساتید پاك و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود."(۸)
اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژهای دارد و طبیعی است كه با موسیقی هم میانهی خوبی ندارد تنها به نوعی از آنكه "مشروع" است رضایت میدهد. درست به نوشته نواب در این مورد توجه كنید. بحثهای علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: "موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد میآورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیانآور، موسیقی غلط و موذی، موسیقیهای مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمههای روح پرور مشروعی قرار گیرد كه به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را میپرورد و حقایق را به انسان میآموزد و با روح جامعه میآمیزد". (۹)
نواب صفوی به شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یك راه برای مقابله با غرب میاندیشد: بریدن از آن و میگوید: "اروپاییان و غربنشینان تا چندین قرن نزدیك به حال توحش و بربریت زندگی میكردند و مهد علمِ جهان ممالك اسلامی و ایران بوده... آیا چه پیش آمده كه محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بتپرستی و بیایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایهای در دست نداشته نمیتوانند هیچگونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایتپیشه باید بمیرند و رجال پاك و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشههای علوم را از طرق ساده، آنها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاههای اروپا و آمریكا و اعزام محصلین به خارج به كلی مستغنی شوند."(۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربیها حساسیت ویژه دارد تا جاییكه مینویسد: "از چه رو ملت مسلمان ایران كلاه بیگانه بر سر مینهد و افسار استحمار به گردن بسته است."(۱۱)
در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی ادارهی مملكت و وضع قوانین میپردازد و در حقیقت به ویژگیهای حكومت اسلامی میپردازد، وضعیت امروز ملت ایران كاملاً مشخص میگردد و میتوان فهمید كه او با چه شاخصی میخواهد با انسانها برخورد كند. او با صراحت كامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمیخیزد و از اینكه امور قضایی از حیطهی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش میكند در حكومت دلخواه او بار دیگر روحانیون بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حكومتی بهوجود آید كه امروز در ایران حاكم است. او با صراحت میگوید: "بایستی احكام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبهمو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعهای كه اخیراً از افكار پوسیدهی مشتی نادان و بیخرد تراوش نموده است محو گردد."(۱۲) او میگوید: "باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی میكند".
نواب برجایگاه بیبدیل روحانیت در اندیشهاش تأكید بسیار دارد. تا آنجا كه معتقد است "برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزهی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاك و مطلع و لایق تربیت كرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب كند و در دادگستری بگمارد."(۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانونگذار میداند و قوانینی را كه از مغز بشر تراوش میكند به سخره میگیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه كنید:
"قانونگذاری تنها برای خداست و قانونی كه از فكر پوسیدهی بشرِ قانونگذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملكت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام برطبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منكرات و مفاسد و منهیات شرع مقدس جلوگیری شود."(۱۴)
نواب طرفدار پروپاقرص یك نظم پلیسی و كنترل شده در كشور بود. او معتقد است "بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجیها به ایران كاملاً دقت نموده با كمال دقت برای جلوگیری از خیانتها و سمپاشیهای خطرناك آماده باشند. و بدانند كه مسلمانان ایرانی برای چه كاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه كسانی تماس میگیرند و در ممالك خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر میشود". (۱۵)
خوانندگان محترم،
در این نوشته بار دیگر یادآور میشوم كه كتاب برنامهی حكومت اسلامی تحت عنوان "راهنمای حقایق" به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حكومت دكتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران كوتاه حكومت مصدق مزاحمتهای بسیاری برای او فراهم كردند از جمله ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دكتر مصدق.
در پایانِ این قسمت لازم میدانم به این نكته نیز اشاره كنم كه پس از گذشت یكی دو ماه از روی كار آمدن دكتر مصدق و پذیرش پست نخستوزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ "نواب صفوی" رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت "حكومت ایران باید توسط خلیفهی مسلمین اداره شود". (۱۶)
همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن "ابوبكر بغدادی" خود را خلیفهی مسلمین جهان میداند.
هموطنان؛ آنچه تاكنون از عقاید و اندیشهها و برنامهها و عملكرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشههای بنیادگرایی در ایران بود كه غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشكیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأكید كردهاند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنهای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نكردند.
در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی كتاب "ولایت فقیه" را در نجف منتشر كرد كه در آن برنامهی خود را كه تفاوت چندانی با برنامهی نواب صفوی نداشت بهعنوان درس فقه كه در حوزههای علمیه مورد بحث قرار میگرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در كتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز كشور ما شاهد آن است قسمتهای كوچكی از این نوشته را بازنویسی میكنم. ایشان در مقدمهی كتاب میفرمایند: "من تعجب میكنم، اینها چگونه فكر میكنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بكشند، میگویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یك نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین كشتند و این چیزی است كه ما اطلاع پیدا كردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل میشود بنام اینكه میخواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمیگویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسی را برای ده گرم هروئین اعدام كنند خشونت ندارد." (۱۷)
ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار میدهد اما به محض رسیدن به قدرت چنان میكند. آقایان خمینی و خامنهای در این ۳۶ سال بیش از دهها هزار نفر را به جرمهای مربوط به مواد مخدر اعدام كردهاند و اخیراً در یك شب ۳۵ نفر به همین اتهامات به دار آویخته شدند. در قرآن آمده است كسی كه حرفش با عملش یكی نیست "منافق" است، نه آن كسی كه اعتقادش را میگوید و پایش میایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنهای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت كنیم متوجه میشویم چه تفاوتهای بزرگی بین حرف و عمل آنها وجود دارد. راستی منافق واقعی كیست؟
حال میپردازم به قسمتی از حرفها و برنامههای كسی كه خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی مینویسد: "رسول اكرم (ص) در رأس تشكیلات اجرایی و اداری جامعهی مسلمانان قرار گرفت. علاوهِ بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بهوجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اكتفا نمیكرد بلكه در ضمن به اجرای آن میپرداخت، دست میبرید، حد میزد، رجم میكرد. پس از رسول اكرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولیالامر بعد از رسول اكرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهدهدار این مقامات هستند.» (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه میرسد كه فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی كه او انجام میداد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفكر ریشه میگیرد: «حكومت اسلامی هیچ یك از انواع طرز حكومتهای موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست كه رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هركس را ارادهاش تعلق گرفت بكشد و هركس را خواست انعام كند، و به هركه خواست تیول بدهد و املاك و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. حكومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حكومت اسلامی حكومتِ قانون الهی بر مردم است". (۱۹)
هموطنان؛ این نوشتهها عیناً از كتاب "حكومت اسلامی" آقای خمینی نقل شده. كمی در مورد آنچه نوشته و آنچه كرده دقت كنید. اما از نظر آقای خمینی چه كسی صلاحیت حكومت بر مردم را دارد. ایشان میفرمایند: "حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزدیكان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیتالمال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش كند. اكنون كه دوران غیبت امام علیهالسلام پیش آمده و میبایست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا كند. باید حكومت تشكیل داد چون تشكیل حكومت و ادارهی جامعه بودجه و مالیات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زكاة و غیره... (۲-۱۷)
آقای خمینی در جای جای نوشتهی خود میگوید حاكم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات كمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم میشود مقصود فقهاء هستند كه علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است كه میگویند "اَلْعَدلْ وَضَعَ الاشیاءِ عند مَواضِعه" یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمیرساند. آیا فقها در همهی امور عدالت را رعایت میكنند؟ یك نظر اجمالی به ۳۶ سال حكومت فقهاء بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاههای چند دقیقهای و دادن حكم اعدام نشانهی عدل است؟ آیا دهها هزار اعدام در دههی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بینظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی كه دوران محكومیت خود را میگذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شكنجه به شهادت رساندن نشانهی عدل است؟ آیا دزدیهای هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیكاران، دزدان، معتادان، كارتنخوابان، بچههای خیابانی، زنان تنفروش، كودكان كار و به گفتهی قالیباف شهردار تهران كه "۲۰۰ هزار خانوادهی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن كارتن خواب داریم" (۲۱) نشانهی حكومت "فقیه عادل" است؟
آیا برجهای سربه فلك كشیده و كاخهای آنچنانی و در كنار آن كوخهای فاقد همه چیز و به قولی سگدانیها كه میلیونها حاشیهنشین شهرها در آن میلولند دلیلی است بر اینكه "ولی فقیه عادل" كشور را اداره میكند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشتهها و گفتههای خود اعلام نكردند در حكومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟
آقای خمینی در كتاب حكومت اسلامی خود اعلام میكنند: "اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشكیل حكومت داد همان ولایتی را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر ادارهی جامعه داشت دارا میباشد، و بر همهی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. این توهم كه اختیارات حكومتی رسول اكرم (ص) بیشتر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حكومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است." (۲۲)
به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا میبرد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً میپندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است كه اگر كسی بگوید فلان كار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او میشورند و گوینده را مهدورالدم میدانند. آقای خمینی در كتاب "حكومت اسلامی" پا را فراتر از اینها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا میداند. لطفاً با دقت بخوانید: "همین ولایتی كه برای رسول اكرم (ص) و امام در تشكیل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لكن فقها "ولی مطلق" به این معنی نیستند كه بر همهی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و... را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست كه یكی در مرتبهی بالا و دیگری در مرتبهی پایینتر باشد، یكی والی و دیگری والیتر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است كه فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعی تشكیل دهند. این امر اگر برای كسی امكان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب كفایی است. در صورتیكه ممكن نباشد ولایت ساقط نمیشود، زیرا از جانب خدا منصوبند." (۲۳)
آقای خمینی برای اثبات فقهاء و مقام بزرگ و همه جانبهی آنها در بحث ولایت فقیه میفرمایند: "جانشینان رسول اكرم (ص) فقهای عادلند". (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را میزند: "ما مكلف هستیم كه اسلام را حفظ كنیم. این تكلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجبتر است". (۲۵)
آقای خمینی در جای جای نوشتهها و گفتههایش هر جا سخن از اسلام و حكومت اسلامی میگوید مقصود خودش میباشد و هرجا میگوید اینكار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی میبیند كه برای حفظ حكومتش این حق را دارد كه نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل كند. آیا برای خوانندهی كتاب او جز آنچه گفته شد تداعی میگردد؟ او چون خود را فقیه الفقها میداند، مینویسد: "چون حكومت اسلامی حكومت قانون است، قانونشناسان و از آن بالاتر دینشناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند". "ایشان هستند كه بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامهریزی كشور مراقبت دارند... اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی كه معین شده باید بیاورد در میان مردم ]ملاء عام[ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یك تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یك سیلی بزند یا یك روز او را حبس كند."(۲۶)
پیش از آنكه در مورد نوشتههای آقای خمینی راستیسنجی كنیم بگذارید این گفتهی او را بهعنوان "فقیه عادل" بیاورم: "امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همانطوركه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همهی امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف میكرد بر او احتجاج میشد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همهی امور و تمام كارهای مسلمین به آنان واگذار شده است."(۲۷)
هموطنان، عزیزان من
شما در این ۳۶ سال كه حكومت در دست "فقهای عادل" بوده است دیدید و شاهد بودید كه این جماعت و در رأس آنها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و كشور آوردند و نتیجهی ولایت آقایان خمینی و خامنهای را با پوست و جان ملاحظه كردهاید. راستی چه تفاوتی بین اندیشههای آقایان نواب و خمینی و خامنهای و ابوبكر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان میبینید؟ مگر آنها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمیكنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمیدانند و این همه جنایت ضدبشری را بهنام "اسلام" انجام نمیدهند؟
در پایان برای اثبات این نكته كه نظام ولایی -تنها نظام خلیفهگری كه به قدرت و حكومت رسید - پدرخواندهی دیگر نظامهای بنیادگرا از جمله داعش، بوكوحرام، طالبان، القاعده و... میباشد یك نظر اجماعی به كارهای انجام شده به وسیله دو خلیفهی شیعی (آقایان خمینی و خامنهای) و ۳۶ سال حكومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شدهترین و خشنترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبكر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخواندهها كاملاً مشخص شوند. من در اینجا چند مورد از اعمال خلفاء شیعه و خلفای خودخوانده سنی را بهعنوان نمونه میآورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میكنم.
۱- كشتار و آتش زدن انسانها: خبر بسیار عجیب و تكاندهنده بود. سینما ركس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزنها روی اكران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حكومت میكرد. بسیاری میپنداشتند این كار وحشیانه و جنایتآمیز كار حاكمان است. كمكم جزئیات روشن میشد. دهها نفر از تماشاچیان به دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به شدت تبلیغ میكردند كه اینكارِ وابستگان به دربار و حكومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسنادِ غیرقابل انكار و مصاحبهها نشان داد كه این جنایت وحشتناك به دست گروهی كه خود را حزب الّهی و مرید خمینی میدانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش میشد كه گروه بنیادگرای داعش یك خلبان اردنی را به جرم بمباران كردن مواضع داعشیان دستگیر و در یك قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و كمتر سخن از آتش زدن سینما ركس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایتآمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر كه خود را خلیفهی مسلمین جهان میدانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول دهها زن و كودك و دیگر مردم بیگناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی كه در آبادان اینكار را انجام دادند در حقیقت پدرخواندهی بنیادگرایان داعشی نبودند؟
۲- زنستیزی در مكتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی كار آمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود كه بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زنها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حكومت اسلامی در هر گوشهی ایران بلند شد و زنستیزی آغاز گردید. كشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندانها محل كشتار زنان و مردان شد تا آنجاكه اعدام زنها در دههی شصت به حدی رسید كه میتوان گفت در دنیا كم سابقه یا بیسابقه بود. در زندانها با زنها رفتاری كردند كه بهطور قطع بینظیر بود. دیوانهای بنام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محلهایی به نام گور و قیامت و... كاری كرد كه همانگونه كه قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محلها دیوانه و روانی شدند كه هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و كنار كشورمان آثار این جنایت بینظیر وجود دارد. تجاوز به زنها و اعدام آنها خانوادههای بسیاری را متلاشی كرد. این بوكوحرامهای حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند كه هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچك هنوز از ذهنها پاك نشده. بنیادگران از جمله بوكوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخواندههای شیعی خود را میپیمودند و میپیمایند. من در دیدگاه نواب صفویها و خمینیها قبلاً آوردهام كه چه نظری نسبت به زنها داشتند و امروز شاهدیم كه چگونه با زنان رفتار میشود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشتههای تحصیلات عالی، ایستادن ماشینهای به اصطلاح ارشاد! در گوشه و كنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زنها. اینها آموزههای خلافتهای اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبكر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنهای میباشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حكومتهای خلیفهگری با زنها چنان میكرد كه امروز دیگر بنیادگرایان میكنند.
۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دستهاش رسید باید همه آثار مانده از گذشتهی ایران تخریب میشد و یادمان نرود خلخالی آدمكش چگونه به جان این آثار افتاد و پس از تخریب مقبرهی رضا شاه كه در برابر مقبرهی خلیفهی اسلامی محل بسیار حقیری بود (میگویند مقبرهی آقای خمینی پرهزینهترین قبوری است كه در طول تاریخ برای بزرگان ساخته شده) و خود را آمادهی تخریب تختجمشید و دیگر آثار باستانی كرده بود كه مردم با فرهنگ ایران مانع شدند ولی در جای جای كشور آثار باستانی به آتش كشیده شد یا تخریب گردید و این كار هنوز هم ادامه دارد. آیا طالبان، داعش و دیگر بنیادگرایان پیروان مكتب خمینی و خامنهای در این ویرانگریها نیستند؟
۴- كشتارهای جنایتكارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در كتاب "حكومت اسلامی" آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان میداند و میگوید "امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند" و فقیه یعنی خودش را چنین وصف میكند: "چنانچه اگر كسی همهی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را كشف كند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمیكند و نه به این وسیله بر كسانی كه قانون اسلام را میدانند و عادلند نسبت به تصدی حكومت اولویت پیدا میكنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمهی ما (ع) دربارهی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مُسَلَم بوده این است كه حاكم و خلیفه اولاً باید احكام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد..."
در این صورت حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. (۳۳) ملاحظه میفرمایید حاكم و ولی فقیه همان خلیفه است كه این روزها بخصوص در مورد داعشیها زیاد بهكار میرود. با روشن شدن این مطلب "خلافت اسلامی" همان "حكومت اسلامی" است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت "خلافت اسلامی" از نظر كشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احكام اسلامی چه نكرد؟ او خود را صاحب تمام قدرتها میدانست و میپنداشت میتواند با یك حكم هر كه را میخواهد بكشد، در دهه شصت دهها هزار نفر را قتلعام كرد كه نمونه آن كشتار حدود ۳۰ هزار نفر از كسانی بود كه دوران محكومیت خود را میگذراندند و كشتارهای پرشمار كه در زمان ولی فقیه دوم (آقای خامنهای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه میفرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است كه فردی را بنام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كرده است.
برای آگاهی بیشتر آنها كه از جنایات دههی شصت دفاع میكنند من در شعر گونهای در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردیها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آنها كه امروز به خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق میبندند، كمی به خود آیند و تلنگری به وجدانهای خود (اگر داشته باشند) بزنند.
"زندان قزل حصار"
گذشت شصت مَه از بردنم درون حصار... دو سال بیش شدم در "قزل" به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یك سلول... "قزل حصار» و "اوین"را نمودهام دیدار
قزل حصار كه از حاجی ز "رحمان" دور... هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر كجاش رَوی ناله میرسد بر گوش... اگرچه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربهای كه زده آن لعین به پیكر دین... كجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران... به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا كرد آن جنایتها... جنایتی كه از آن هست ذاتِ حق بیزار
چه ظلمها ننمودند بر خدا و رسول... سیهدلان تبهكار با چنین افكار
كسی كه عمر به سر كرده در فجور و فساد )... كنون نموده به تن رخت احمد مختار
كجا به ظلم و خشونت توان "هدایت" كرد... كه امر كرده به "وعظ حَسَن" برین دادار
شدست "هادی" خلقی كه قرنها شب و روز... برای "عدل علی" كرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم كرد بر صغیر و كبیر... بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
"قیامتی" كه به پا كرد او در این زندان )... نكرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش... به چشم باز گنهكار میكشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه... كه در "قیامت" او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد... خداست بر همهی ظالمین مهین قَهار
عجب! كه گفت من ار ساختم "قیامت" را... هدف "هدایت" خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دستِ خود، اما... شكست پا و سر و دستها هزار هزار
كسی كه نیست مدیر و مدبر و مومن... اگر شود به خلایق امیر و حكمگذار
فریب و فتنه و بیداد میشود حاكم... ز مرگ منطق و قانون و رشد استكبار
عزیز! پند فراوان بگیر از دوران... سپار بر دل و برجانِ خویش این تذكار
به "كفر" گر بشود شهر و ملك پا برجا... به "ظلم" سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر "یاسر" این سخن گوید... سخن شناس نگوید دگر مكن تكرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵... زندان قزل حصار)
وقتی مطالعه میكنیم داعش و دیگر گروههای بنیادگرا چگونه بهوجود آمدند به چند نكته توجهمان جلب میشود. اولاً پراكندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، كه متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریكا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریكا و ایران برخلاف قانون اساسی كه نخستوزیری را به خاطر بهدست آوردن اكثریت رأی مجلس باید به علاوی میسپردند به مالكی كه از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنیها افتاد و همین امر موجب قیام آنها و رشد بنیادگرایی بهویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبكر بغدادی امروز توانسته در كشت و كشتار در سراسر جهان بیداد كند. در آخر باید تاکید کنم که ریشههای بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشكاند و این كار شدنی است و میتوان و باید اینكار را انجام داد.
دكتر محمد ملكي رئيس پيشين دانشگاه تهران
در قسمت اوّل و دوم این مقالات سعی كردم تا حدودی از ریشههای بنیادگرایی و جنایاتی كه به وسیله این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حالِ نامساعد و حوادثِ پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشكلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در كشور ما چه كسانی عملاً پیاده كردند و این بنای نفرتانگیز و جنایتكارانه را كه اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحلهی عمل درآوردند. لازم به ذكر است قبل از اینكه در سرزمین ما بنیادگراییِ تشكیلاتی متولد شود ترور و آدمكشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیركبیر، عشقی، قائم مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و... اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد بنام "فدائیان اسلام". این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل كسروی نویسنده و متفكر و تاریخنگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن كتاب "حكومت اسلامی" كه اندیشهها و عقاید آنها بود را منتشر كرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلامگرا كه درصدد برپایی حكومتی براساس اسلام بودند را منعكس میكرد. برای آگاهی بیشتر هموطنان بهویژه جوانان در اینجا بخشی از این نظرات و برنامهها را میآورم تا خواننده بهتر متوجه گردد، آنچه در نظام ولایی در این ۳۶ سال گذشت با كدام برنامه پیریزی شد.
پس از ترورهایی كه از سوی فدائیان اسلام از جمله ترور مرحوم كسری و ترور حسین علاء (ناموفق)، ترور هژیر، ترور سپهبد رزمآرا (نخستوزیر وقت)، ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجهی دكتر مصدق (در مرحلهی اول ناموفق) و... صورت گرفت در سال ۱۳۲۹ وقتی مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد جدالی بیامان بر سر به پیش بردن جنبش مردم یا خفه كردن آن پیش آمد. من در اینجا میخواهم برای آگاهی كسانی كه این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولائی را ناحق میدانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامیگری و محبوبیت كسانی كه مدعی مبارزه با داعش هستند میباشد این نكته را روشن كنم، آیا به راستی نظام ولائی پدرخوانده داعش و دیگر بنیانگرایان هست یا نیست؟
در این یادداشت سعی دارم آنچه میآورم از نوشتهها و گفتههای پایهگذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل كسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای موجودیت خود را اعلام كردند. در این اعلامیه آمده است: "سالهاست كه زنجیرهای سیاهی ممالك اسلامی را از یكدیگر جدا ساخته،... پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بیایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم". این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (۱).
نواب صفوی بارها در نوشتههای خود به مناسبتهای گوناگون اشاره میكند كه برای نجات كشور از مشكلات، تنها قوانین اسلام راهگشاست. او در زمزمهای عاشقانه با امامی از یاران نزدیكش در سالگرد شهادت او پیمان میبندد: "و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمیكنیم تا اینكه... مملكت... را در سایهی اجرای تعالیم اسلام رشك جهانیان سازیم، یا اینكه به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبهی دار چون تو مردانه درآئیم."(۲)
در سال ۱۳۲۹ كه مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد، مانیفست نواب صفوی منتشر میگردد كه در آن برنامههای حكومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در اینجا به چند نمونه از برنامههای نواب اشاره میكنم تا ریشههای آنچه امروز در ایران میگذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی كه در اینجا ذكر میگردد از كتاب "آسیبشناسی نهضت ملی ایران" نوشته بهنام كریمی گرفته شده و تمام رفرنسها مربوط به این كتاب است.
"آری اساس مفاسد و بدبختیها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملكت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان میبود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا میشد، روزگار كشور نور باران بود. ایران مملكت اسلامی است، بایستی احكام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا میشد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود."(۳)
نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان میگوید: "آتش شهوت از بدنهای عریان زنانِ بیعفت شعله كشیده خانمان بشر را میسوزاند". او مینویسد: "شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار و اداره و مدرسه و كارخانه و سایر اماكن عمومی با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است". (۴)
مسئلهی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین كار برای زنها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان میكند: "بهترین كار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا كاری اساسیتر از این در دنیا هست؟" (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و در منشور خود دستور سركوب زنان را صادر میكند. درست همان كاری كه آقای خمینی بعد از تغییر نظام كرد و مسئلهی یا روسری یا توسری را بهوجود آورد. با دقت بخوانید: "شهربانی باید از عبور و مرور زنانی كه به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری كند." (۶) نواب صفوی در منشوری كه برای برپایی حكومت اسلامی منتشر میكند حرف آخر را میگوید و دستور میدهد: "اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسهی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسهی مردانه و پسرانه بیجا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی كه زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماكن عمومی مثل سینماها و نمایشخانههای پاك اسلامی و اتوبوسها و سایر اماكن حفظ كنند. فاحشهخانهها را به كلی ببندند". (۷)
خوانندگان عزیز ملاحظه میفرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی كاملاً به مرحلهی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبهروز بیشتر شده و میشود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و …: "سینماها، نمایشخانهها، رومانها و تصانیف به كلی بایستی برچیده شود و عاملین آنها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنانچه استفادهای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی و كشاورزی و صنعتی تحتنظر اساتید پاك و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود."(۸)
اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژهای دارد و طبیعی است كه با موسیقی هم میانهی خوبی ندارد تنها به نوعی از آنكه "مشروع" است رضایت میدهد. درست به نوشته نواب در این مورد توجه كنید. بحثهای علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: "موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد میآورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیانآور، موسیقی غلط و موذی، موسیقیهای مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمههای روح پرور مشروعی قرار گیرد كه به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را میپرورد و حقایق را به انسان میآموزد و با روح جامعه میآمیزد". (۹)
نواب صفوی به شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یك راه برای مقابله با غرب میاندیشد: بریدن از آن و میگوید: "اروپاییان و غربنشینان تا چندین قرن نزدیك به حال توحش و بربریت زندگی میكردند و مهد علمِ جهان ممالك اسلامی و ایران بوده... آیا چه پیش آمده كه محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بتپرستی و بیایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایهای در دست نداشته نمیتوانند هیچگونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایتپیشه باید بمیرند و رجال پاك و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشههای علوم را از طرق ساده، آنها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاههای اروپا و آمریكا و اعزام محصلین به خارج به كلی مستغنی شوند."(۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربیها حساسیت ویژه دارد تا جاییكه مینویسد: "از چه رو ملت مسلمان ایران كلاه بیگانه بر سر مینهد و افسار استحمار به گردن بسته است."(۱۱)
در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی ادارهی مملكت و وضع قوانین میپردازد و در حقیقت به ویژگیهای حكومت اسلامی میپردازد، وضعیت امروز ملت ایران كاملاً مشخص میگردد و میتوان فهمید كه او با چه شاخصی میخواهد با انسانها برخورد كند. او با صراحت كامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمیخیزد و از اینكه امور قضایی از حیطهی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش میكند در حكومت دلخواه او بار دیگر روحانیون بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حكومتی بهوجود آید كه امروز در ایران حاكم است. او با صراحت میگوید: "بایستی احكام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبهمو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعهای كه اخیراً از افكار پوسیدهی مشتی نادان و بیخرد تراوش نموده است محو گردد."(۱۲) او میگوید: "باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی میكند".
نواب برجایگاه بیبدیل روحانیت در اندیشهاش تأكید بسیار دارد. تا آنجا كه معتقد است "برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزهی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاك و مطلع و لایق تربیت كرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب كند و در دادگستری بگمارد."(۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانونگذار میداند و قوانینی را كه از مغز بشر تراوش میكند به سخره میگیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه كنید:
"قانونگذاری تنها برای خداست و قانونی كه از فكر پوسیدهی بشرِ قانونگذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملكت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام برطبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منكرات و مفاسد و منهیات شرع مقدس جلوگیری شود."(۱۴)
نواب طرفدار پروپاقرص یك نظم پلیسی و كنترل شده در كشور بود. او معتقد است "بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجیها به ایران كاملاً دقت نموده با كمال دقت برای جلوگیری از خیانتها و سمپاشیهای خطرناك آماده باشند. و بدانند كه مسلمانان ایرانی برای چه كاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه كسانی تماس میگیرند و در ممالك خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر میشود". (۱۵)
خوانندگان محترم،
در این نوشته بار دیگر یادآور میشوم كه كتاب برنامهی حكومت اسلامی تحت عنوان "راهنمای حقایق" به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حكومت دكتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران كوتاه حكومت مصدق مزاحمتهای بسیاری برای او فراهم كردند از جمله ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دكتر مصدق.
در پایانِ این قسمت لازم میدانم به این نكته نیز اشاره كنم كه پس از گذشت یكی دو ماه از روی كار آمدن دكتر مصدق و پذیرش پست نخستوزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ "نواب صفوی" رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت "حكومت ایران باید توسط خلیفهی مسلمین اداره شود". (۱۶)
همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن "ابوبكر بغدادی" خود را خلیفهی مسلمین جهان میداند.
هموطنان؛ آنچه تاكنون از عقاید و اندیشهها و برنامهها و عملكرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشههای بنیادگرایی در ایران بود كه غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشكیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأكید كردهاند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنهای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نكردند.
در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی كتاب "ولایت فقیه" را در نجف منتشر كرد كه در آن برنامهی خود را كه تفاوت چندانی با برنامهی نواب صفوی نداشت بهعنوان درس فقه كه در حوزههای علمیه مورد بحث قرار میگرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در كتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز كشور ما شاهد آن است قسمتهای كوچكی از این نوشته را بازنویسی میكنم. ایشان در مقدمهی كتاب میفرمایند: "من تعجب میكنم، اینها چگونه فكر میكنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بكشند، میگویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یك نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین كشتند و این چیزی است كه ما اطلاع پیدا كردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل میشود بنام اینكه میخواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمیگویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسی را برای ده گرم هروئین اعدام كنند خشونت ندارد." (۱۷)
ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار میدهد اما به محض رسیدن به قدرت چنان میكند. آقایان خمینی و خامنهای در این ۳۶ سال بیش از دهها هزار نفر را به جرمهای مربوط به مواد مخدر اعدام كردهاند و اخیراً در یك شب ۳۵ نفر به همین اتهامات به دار آویخته شدند. در قرآن آمده است كسی كه حرفش با عملش یكی نیست "منافق" است، نه آن كسی كه اعتقادش را میگوید و پایش میایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنهای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت كنیم متوجه میشویم چه تفاوتهای بزرگی بین حرف و عمل آنها وجود دارد. راستی منافق واقعی كیست؟
حال میپردازم به قسمتی از حرفها و برنامههای كسی كه خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی مینویسد: "رسول اكرم (ص) در رأس تشكیلات اجرایی و اداری جامعهی مسلمانان قرار گرفت. علاوهِ بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بهوجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اكتفا نمیكرد بلكه در ضمن به اجرای آن میپرداخت، دست میبرید، حد میزد، رجم میكرد. پس از رسول اكرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولیالامر بعد از رسول اكرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهدهدار این مقامات هستند.» (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه میرسد كه فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی كه او انجام میداد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفكر ریشه میگیرد: «حكومت اسلامی هیچ یك از انواع طرز حكومتهای موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست كه رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هركس را ارادهاش تعلق گرفت بكشد و هركس را خواست انعام كند، و به هركه خواست تیول بدهد و املاك و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. حكومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حكومت اسلامی حكومتِ قانون الهی بر مردم است". (۱۹)
هموطنان؛ این نوشتهها عیناً از كتاب "حكومت اسلامی" آقای خمینی نقل شده. كمی در مورد آنچه نوشته و آنچه كرده دقت كنید. اما از نظر آقای خمینی چه كسی صلاحیت حكومت بر مردم را دارد. ایشان میفرمایند: "حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزدیكان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیتالمال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش كند. اكنون كه دوران غیبت امام علیهالسلام پیش آمده و میبایست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا كند. باید حكومت تشكیل داد چون تشكیل حكومت و ادارهی جامعه بودجه و مالیات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زكاة و غیره... (۲-۱۷)
آقای خمینی در جای جای نوشتهی خود میگوید حاكم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات كمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم میشود مقصود فقهاء هستند كه علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است كه میگویند "اَلْعَدلْ وَضَعَ الاشیاءِ عند مَواضِعه" یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمیرساند. آیا فقها در همهی امور عدالت را رعایت میكنند؟ یك نظر اجمالی به ۳۶ سال حكومت فقهاء بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاههای چند دقیقهای و دادن حكم اعدام نشانهی عدل است؟ آیا دهها هزار اعدام در دههی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بینظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی كه دوران محكومیت خود را میگذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شكنجه به شهادت رساندن نشانهی عدل است؟ آیا دزدیهای هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیكاران، دزدان، معتادان، كارتنخوابان، بچههای خیابانی، زنان تنفروش، كودكان كار و به گفتهی قالیباف شهردار تهران كه "۲۰۰ هزار خانوادهی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن كارتن خواب داریم" (۲۱) نشانهی حكومت "فقیه عادل" است؟
آیا برجهای سربه فلك كشیده و كاخهای آنچنانی و در كنار آن كوخهای فاقد همه چیز و به قولی سگدانیها كه میلیونها حاشیهنشین شهرها در آن میلولند دلیلی است بر اینكه "ولی فقیه عادل" كشور را اداره میكند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشتهها و گفتههای خود اعلام نكردند در حكومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟
آقای خمینی در كتاب حكومت اسلامی خود اعلام میكنند: "اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشكیل حكومت داد همان ولایتی را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر ادارهی جامعه داشت دارا میباشد، و بر همهی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. این توهم كه اختیارات حكومتی رسول اكرم (ص) بیشتر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حكومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است." (۲۲)
به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا میبرد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً میپندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است كه اگر كسی بگوید فلان كار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او میشورند و گوینده را مهدورالدم میدانند. آقای خمینی در كتاب "حكومت اسلامی" پا را فراتر از اینها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا میداند. لطفاً با دقت بخوانید: "همین ولایتی كه برای رسول اكرم (ص) و امام در تشكیل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لكن فقها "ولی مطلق" به این معنی نیستند كه بر همهی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و... را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست كه یكی در مرتبهی بالا و دیگری در مرتبهی پایینتر باشد، یكی والی و دیگری والیتر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است كه فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعی تشكیل دهند. این امر اگر برای كسی امكان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب كفایی است. در صورتیكه ممكن نباشد ولایت ساقط نمیشود، زیرا از جانب خدا منصوبند." (۲۳)
آقای خمینی برای اثبات فقهاء و مقام بزرگ و همه جانبهی آنها در بحث ولایت فقیه میفرمایند: "جانشینان رسول اكرم (ص) فقهای عادلند". (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را میزند: "ما مكلف هستیم كه اسلام را حفظ كنیم. این تكلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجبتر است". (۲۵)
آقای خمینی در جای جای نوشتهها و گفتههایش هر جا سخن از اسلام و حكومت اسلامی میگوید مقصود خودش میباشد و هرجا میگوید اینكار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی میبیند كه برای حفظ حكومتش این حق را دارد كه نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل كند. آیا برای خوانندهی كتاب او جز آنچه گفته شد تداعی میگردد؟ او چون خود را فقیه الفقها میداند، مینویسد: "چون حكومت اسلامی حكومت قانون است، قانونشناسان و از آن بالاتر دینشناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند". "ایشان هستند كه بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامهریزی كشور مراقبت دارند... اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی كه معین شده باید بیاورد در میان مردم ]ملاء عام[ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یك تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یك سیلی بزند یا یك روز او را حبس كند."(۲۶)
پیش از آنكه در مورد نوشتههای آقای خمینی راستیسنجی كنیم بگذارید این گفتهی او را بهعنوان "فقیه عادل" بیاورم: "امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همانطوركه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همهی امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف میكرد بر او احتجاج میشد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همهی امور و تمام كارهای مسلمین به آنان واگذار شده است."(۲۷)
هموطنان، عزیزان من
شما در این ۳۶ سال كه حكومت در دست "فقهای عادل" بوده است دیدید و شاهد بودید كه این جماعت و در رأس آنها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و كشور آوردند و نتیجهی ولایت آقایان خمینی و خامنهای را با پوست و جان ملاحظه كردهاید. راستی چه تفاوتی بین اندیشههای آقایان نواب و خمینی و خامنهای و ابوبكر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان میبینید؟ مگر آنها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمیكنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمیدانند و این همه جنایت ضدبشری را بهنام "اسلام" انجام نمیدهند؟
در پایان برای اثبات این نكته كه نظام ولایی -تنها نظام خلیفهگری كه به قدرت و حكومت رسید - پدرخواندهی دیگر نظامهای بنیادگرا از جمله داعش، بوكوحرام، طالبان، القاعده و... میباشد یك نظر اجماعی به كارهای انجام شده به وسیله دو خلیفهی شیعی (آقایان خمینی و خامنهای) و ۳۶ سال حكومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شدهترین و خشنترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبكر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخواندهها كاملاً مشخص شوند. من در اینجا چند مورد از اعمال خلفاء شیعه و خلفای خودخوانده سنی را بهعنوان نمونه میآورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میكنم.
۱- كشتار و آتش زدن انسانها: خبر بسیار عجیب و تكاندهنده بود. سینما ركس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزنها روی اكران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حكومت میكرد. بسیاری میپنداشتند این كار وحشیانه و جنایتآمیز كار حاكمان است. كمكم جزئیات روشن میشد. دهها نفر از تماشاچیان به دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به شدت تبلیغ میكردند كه اینكارِ وابستگان به دربار و حكومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسنادِ غیرقابل انكار و مصاحبهها نشان داد كه این جنایت وحشتناك به دست گروهی كه خود را حزب الّهی و مرید خمینی میدانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش میشد كه گروه بنیادگرای داعش یك خلبان اردنی را به جرم بمباران كردن مواضع داعشیان دستگیر و در یك قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و كمتر سخن از آتش زدن سینما ركس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایتآمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر كه خود را خلیفهی مسلمین جهان میدانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول دهها زن و كودك و دیگر مردم بیگناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی كه در آبادان اینكار را انجام دادند در حقیقت پدرخواندهی بنیادگرایان داعشی نبودند؟
۲- زنستیزی در مكتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی كار آمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود كه بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زنها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حكومت اسلامی در هر گوشهی ایران بلند شد و زنستیزی آغاز گردید. كشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندانها محل كشتار زنان و مردان شد تا آنجاكه اعدام زنها در دههی شصت به حدی رسید كه میتوان گفت در دنیا كم سابقه یا بیسابقه بود. در زندانها با زنها رفتاری كردند كه بهطور قطع بینظیر بود. دیوانهای بنام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محلهایی به نام گور و قیامت و... كاری كرد كه همانگونه كه قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محلها دیوانه و روانی شدند كه هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و كنار كشورمان آثار این جنایت بینظیر وجود دارد. تجاوز به زنها و اعدام آنها خانوادههای بسیاری را متلاشی كرد. این بوكوحرامهای حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند كه هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچك هنوز از ذهنها پاك نشده. بنیادگران از جمله بوكوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخواندههای شیعی خود را میپیمودند و میپیمایند. من در دیدگاه نواب صفویها و خمینیها قبلاً آوردهام كه چه نظری نسبت به زنها داشتند و امروز شاهدیم كه چگونه با زنان رفتار میشود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشتههای تحصیلات عالی، ایستادن ماشینهای به اصطلاح ارشاد! در گوشه و كنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زنها. اینها آموزههای خلافتهای اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبكر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنهای میباشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حكومتهای خلیفهگری با زنها چنان میكرد كه امروز دیگر بنیادگرایان میكنند.
۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دستهاش رسید باید همه آثار مانده از گذشتهی ایران تخریب میشد و یادمان نرود خلخالی آدمكش چگونه به جان این آثار افتاد و پس از تخریب مقبرهی رضا شاه كه در برابر مقبرهی خلیفهی اسلامی محل بسیار حقیری بود (میگویند مقبرهی آقای خمینی پرهزینهترین قبوری است كه در طول تاریخ برای بزرگان ساخته شده) و خود را آمادهی تخریب تختجمشید و دیگر آثار باستانی كرده بود كه مردم با فرهنگ ایران مانع شدند ولی در جای جای كشور آثار باستانی به آتش كشیده شد یا تخریب گردید و این كار هنوز هم ادامه دارد. آیا طالبان، داعش و دیگر بنیادگرایان پیروان مكتب خمینی و خامنهای در این ویرانگریها نیستند؟
۴- كشتارهای جنایتكارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در كتاب "حكومت اسلامی" آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان میداند و میگوید "امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند" و فقیه یعنی خودش را چنین وصف میكند: "چنانچه اگر كسی همهی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را كشف كند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمیكند و نه به این وسیله بر كسانی كه قانون اسلام را میدانند و عادلند نسبت به تصدی حكومت اولویت پیدا میكنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمهی ما (ع) دربارهی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مُسَلَم بوده این است كه حاكم و خلیفه اولاً باید احكام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد..."
در این صورت حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. (۳۳) ملاحظه میفرمایید حاكم و ولی فقیه همان خلیفه است كه این روزها بخصوص در مورد داعشیها زیاد بهكار میرود. با روشن شدن این مطلب "خلافت اسلامی" همان "حكومت اسلامی" است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت "خلافت اسلامی" از نظر كشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احكام اسلامی چه نكرد؟ او خود را صاحب تمام قدرتها میدانست و میپنداشت میتواند با یك حكم هر كه را میخواهد بكشد، در دهه شصت دهها هزار نفر را قتلعام كرد كه نمونه آن كشتار حدود ۳۰ هزار نفر از كسانی بود كه دوران محكومیت خود را میگذراندند و كشتارهای پرشمار كه در زمان ولی فقیه دوم (آقای خامنهای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه میفرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است كه فردی را بنام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كرده است.
برای آگاهی بیشتر آنها كه از جنایات دههی شصت دفاع میكنند من در شعر گونهای در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردیها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آنها كه امروز به خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق میبندند، كمی به خود آیند و تلنگری به وجدانهای خود (اگر داشته باشند) بزنند.
"زندان قزل حصار"
گذشت شصت مَه از بردنم درون حصار... دو سال بیش شدم در "قزل" به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یك سلول... "قزل حصار» و "اوین"را نمودهام دیدار
قزل حصار كه از حاجی ز "رحمان" دور... هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر كجاش رَوی ناله میرسد بر گوش... اگرچه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربهای كه زده آن لعین به پیكر دین... كجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران... به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا كرد آن جنایتها... جنایتی كه از آن هست ذاتِ حق بیزار
چه ظلمها ننمودند بر خدا و رسول... سیهدلان تبهكار با چنین افكار
كسی كه عمر به سر كرده در فجور و فساد )... كنون نموده به تن رخت احمد مختار
كجا به ظلم و خشونت توان "هدایت" كرد... كه امر كرده به "وعظ حَسَن" برین دادار
شدست "هادی" خلقی كه قرنها شب و روز... برای "عدل علی" كرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم كرد بر صغیر و كبیر... بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
"قیامتی" كه به پا كرد او در این زندان )... نكرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش... به چشم باز گنهكار میكشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه... كه در "قیامت" او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد... خداست بر همهی ظالمین مهین قَهار
عجب! كه گفت من ار ساختم "قیامت" را... هدف "هدایت" خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دستِ خود، اما... شكست پا و سر و دستها هزار هزار
كسی كه نیست مدیر و مدبر و مومن... اگر شود به خلایق امیر و حكمگذار
فریب و فتنه و بیداد میشود حاكم... ز مرگ منطق و قانون و رشد استكبار
عزیز! پند فراوان بگیر از دوران... سپار بر دل و برجانِ خویش این تذكار
به "كفر" گر بشود شهر و ملك پا برجا... به "ظلم" سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر "یاسر" این سخن گوید... سخن شناس نگوید دگر مكن تكرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵... زندان قزل حصار)
وقتی مطالعه میكنیم داعش و دیگر گروههای بنیادگرا چگونه بهوجود آمدند به چند نكته توجهمان جلب میشود. اولاً پراكندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، كه متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریكا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریكا و ایران برخلاف قانون اساسی كه نخستوزیری را به خاطر بهدست آوردن اكثریت رأی مجلس باید به علاوی میسپردند به مالكی كه از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنیها افتاد و همین امر موجب قیام آنها و رشد بنیادگرایی بهویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبكر بغدادی امروز توانسته در كشت و كشتار در سراسر جهان بیداد كند. در آخر باید تاکید کنم که ریشههای بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشكاند و این كار شدنی است و میتوان و باید اینكار را انجام داد.
دكتر محمد ملكي رئيس پيشين دانشگاه تهران