۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

فصلي در جهنم به روايت خانواده رضائيهاي شهيد ، برنامه اي از تلويزيون العربيه

تلويزيون العربيه در سلسله برنامه اي با عنوان فصلي در جهنم  گزارشهای  از جنایات دو دیکتاتوری شاه و خمینی و مبارزه مجاهدین و مردم ایران برای آزادی به نقل از زندانيان و خانواده هاي شهداي راه آزادي پخش كرد كه يكي از اين سلسله برنامه به خانواده رضائيهاي شهيد اختصاص داشت.  العربيه در اين برنامه  مصاحبه با خواهر و برادر  رضائيهاي شهيد فاطمه رضایی و ابوالقاسم رضایی را پخش کرد.
 فصلي در جهنم به روايت فاطمه رضايي
فاطمه رضایی: وقتیکه خانواده ما به‌دلیل همراهی و حمایت از فرزندانش توی صحنه مبارزه وارد شد و خیلی هم با تمام قوا وارد شد، رژیم شاه خیلی از این مسأله عصبانی بود، و بعد از تقریباً سه سال که ما را تحمل کرد و نفهمید که چه کار می‌کنیم بعد که دیگه مبارزات خیلی گسترش پیدا کرد، خانواده‌ها و اوج گرفت، یک شب به خانه ما آمد و همه اعضای خانواده ما را از بچه کوچک و بزرگ و دوستان و فامیلهایی که آنجا بودند همه را به زندان برد، و بعد از آن هر کدام از ما محاکمه شدیم و محکوم شدیم از 15سال تا 6سال و مادرم که کمتر از همه ما گرفت 3سال که زندانی‌اش رو کشید و آزاد شد. 

فاطمه رضایی: شکنجه‌های سختی شد مادر من تمام اعضای خانواده‌ام و بچه‌های کوچکمان، من بچه کوچک داشتم آنموقع تو زندان بود برادرم، خواهر کوچکم آذر که آن‌موقع 13سالش بود و خودم یک بچه در زندان به‌دنیا آوردم، و خلاصه شرایط خیلی سختی بود ولی خدا را شکر ما ایمان داشتیم به راه بچه‌ها، تونستیم این پستی بلندیها رو به خوبی از سر بگذرونیم تا قیام مردم شد و ما همه از زندان آزاد شدیم. 
فاطمه رضایی: بعد شد دیگه، آنموقع می‌گفتند ایران جزیره ثباته و شاه هم ماندگاره، ولی وقتی‌که مردم بلند شدند دیکتاتوری سقوط کرد. 
فاطمه رضایی: من با توجه به شناختی که توسط برادرام و بچه‌های مجاهدین از آخوندها و رژیم خمینی داشتم هیچ فکر نمی‌کردم که بتونند آن چیزی که آرزوی مردم هست آرمان آزادی هست، محقق کنند، من به‌خاطر کاندیداتوری برادر مسعود، و چون خودم نیز کاندید مجلس بودم، تو شهرهای مختلف ایران برای سخنرانی می‌رفتم، باور کنید تمامی مردم شهرها به استقبال ما می‌آمدند و می‌خواستند ببینند ما چی می‌گیم و شهدای ما برایشان مقدس بود، تک‌تک شهدای ما، ولی خمینی نتونست اینو ببینه و سرکوب شدیدی کرد. 
فاطمه رضایی: تعداد کمی‌شان مانده ولی همه مردم ایران، من صدها هزار خانواده‌هایی را می‌شناسم که تمامی‌شان فدای آزادی ایران شدند، من خانواده‌هایی رو از داخل ایران می‌شناسم که تمام پدر مادر و همه فرزندانشان رفتند ونوههاشون وفرزندان دیگرشون همین الآن دارند مبارزه می‌کنند علیه رژیم خمینی، برای سرنگونیش، من شک ندارم که مردم ایران تا پای جان، تا آخرین لحظه برای سرنگونی رژیم خمینی هیچی کم نمی‌گذارند. 

فصلی در جهنم  به روایت ابوالقاسم رضایی 

ابوالقاسم رضایی: خانواده ما، یکی از خانواده‌هایی است که قربانی دو دیکتاتوری شاه و شیخ بوده، چهار تن از اعضای خانواده ما در دوران شاه به‌شهادت رسیدند و چهار تا از آنها نیز در دوران خمینی، برادر بزرگتر من احمد که اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران است که در بهمن ماه سال 1350 شهید شد و به‌دنبال اون برادر کوچکتر احمد که البته یک‌سال از من بزرگتر بود، مهدی دستگیرشد و طی محاکمه‌ای محکوم به اعدام شد که تقریباً در فاصله کوتاهی اعدامش کردند، بعد برادر دیگرم رضا بود که این سال 50 دستگیر شده بود ولی موفق شد که طرح یک برنامه‌ای، یعنی یک برنامه‌ریزی مشخصی که تقریباً بقیه اعضای سازمان مجاهدین در آن مشارکت داشتند از زندان اوین فرار بکند و خوب نقش زیادی در تجدید سازمان این تشکیلات مجاهدین بعد از فرارش ایفا کرد ولی بعد از مدتی طی درگیری خیابانی شهید شد. همچنین یکی از خواهرانم توی یک درگیری خیابانی اونم به‌شهادت رسید. من خوبه همینجا اشاره کنم که همین مسأله که بهرحال اولین شهید سازمان مجاهدین از خانواده ما بود باعث شد که خانواده ما محل تجمع خانواده شهدا می‌شود بهرحال می‌دونید که در حکومتهای دیکتاتوری
از جمله مثلاً خود این رفسنجانی خیلی سعی می‌کرد که همان زمان شاه به پدر من توجه داشته باشد و بیاید و برود، چون این براشون بیرون اعتبار ایجاد می‌کرد. به‌خاطر همین اعتبار بود آنموقع که خمینی به ایران آمد، یکی دوماه، مدت کوتاهی بعد از ورودش به ایران خواهان این شد که با خانواده ما ملاقات کند، ملاقاتی که پدرم بود، مادرم بود یکی ازخواهرانم بود و من بودم که اونجا در واقع می‌خواست به ترتیبی ما به دستگاه این نزدیک بشیم که در اون ملاقات من یادم هست که از ما سؤال می‌کرد که چه کمبودهایی داریم، ما گفتیم مشکل ما کمبود خونه و این مسائل صنفی نیست، بلکه مسأله ما مهمترین مسأله برای ما اینه که حکومت جدید چه برخوردی با مردم می‌کند و همه نگرانی سر اینه افرادی که نقشی در انقلاب نداشتند فرصت طلبانه بیایند و مناصب حکومتی رو بگیرند و دوباره روز همان روزی همان، و این نکته رو مادرم گفت که خمینی خیلی به‌اش برخورد، که بالاخره خودش رأس فرصت طلبان بود به‌طوری‌که برنامه‌ای که چیده بود حتی مثلاً با ما غذا بخوره، اینها را همه به هم زد و ملاقات رو زود تمام کرد. 
ابوالقاسم رضایی: همان چیزهایی که جزء مواضع سیاسی‌مان بود برایش نقل می‌کردم، ولی خوب همین خامنه‌ای بعداً آنوقع فکر می‌کنم به‌اصطلاح بالای سپاه پاسداران هم بود، دستگاهشون حکم دستگیری من را هم دادند، یا خانواده ما مثلاً زمان خمینی از اولین خانواده‌هایی بود که خونه‌اش مورد تهاجم قرار گرفت، چرا که مرکز آمد و شد مجاهدین بود و اینها بدین وسیله می‌خواستند زهر چشم بگیرند. 
حالا شاید تو خانواده یک همچی چیزی شده که چهار نفر شهید آن زمان، چهار نفر شهید این زمان، ولی می‌خواهم بگویم در زمان شاه خانواده‌هایی که چند شهید دادند، تعدادشان معدود بود شاید نمی‌دانم 15 تا 20 تا خونوار بیشتر نمی‌رسید که تعداد معدودی چهار تا شهید داشتند بقیه دو تا سه تا اینها بودند در حالی که در دوران خمینی صدها خانواده را میشه دید که اینها چهار نفر پنج نفر شهید دادند، اصلاً میزان شهدا در زمان شاه و خمینی قابل مقایسه نیست، من یک مثالی برایتان می‌زنم: ببینید دیکتاتور، می‌کشه، اعدام می‌کنه، زندانی می‌کنه که بتونه جو سکوت به جامعه حاکم بکند. 

نوشتاری: ابوالقاسم و خواهرش فاطمه و مادرشان عزیز در تبعید زندگی می‌کنند و هم‌چنان بسیاری از خانواده‌های ایرانی با آنها تماس می‌گیرند. از این خانواده بزرگ چیزی جز خودشان و تصاویری که به این تبعید سرد و دور گرما می‌بخشد، باقی نمانده است.