۱۳۹۴ مرداد ۲۱, چهارشنبه

بیبیسی کولا! نوشته اي از دكتر منوچهر هزارخاني

بخش فارسی بی بی سی در برنامۀ شامگاهی20شهریور گفتاری پخش کرد دربارۀ گزارشی که من از پایگاههای مقاومت در نوار مرزی تهیه کرده بودم. نحوۀ تنظیم و عرضۀ این گفتار مرا به یادآوری چند نکته وامی دارد.

1ـ در آغاز گفته شده است: «از مطبوعات فارسی خارج کشور نشریۀ "شورا"، ارگان شورای ملی مقاومت، را برایتان انتخاب کرده ایم که سراسر آن گزارشی است از...». دو ایراد "فنّی" در این جمله هست. اوّل این که نشریۀ شورا ارگان شورای ملی مقاومت نیست و این نکته را خود نشریه بارها به صراحت اعلام کرده است. دوّم گزارش مزبور حتی یک سطر از نشریه را اشغال نکرده است، چه رسد سراسر آن را. گزارش در واقع، به صورت جداگانه و به ضمیمۀ شمارۀ مضاعف 20و21 منتشرشده و همین مطلب روی جلد و در صفحۀ 1 آن هم قیدگردیده است. هرچند این بی توجهی نویسندۀ گفتار از آن دست "غفلت از امور ظریف و حساس" نیست که "گاه ابعاد ویرانگر می گیرد"، امّا یادآوریش عیبی ندارد.
2ـ نویسندۀ گفتار عقیده دارد که گزارش من "به هیچ رو نوشتۀ یک ناظر بی طرف نیست" و بلافاصله اضافه می کند: "خودش هم چنین ادّعایی ندارد. این حرف کاملاً درست است. من نه "ناظر"م، نه "بی طرف". سالهاست همراه و همگام با مجاهدین و متّحدان دیگر در شورای ملی مقاومت، به مبارزۀ سیاسی (نه نظارت) در طرف مقاومت و در مقابل رژیم خمینی مشغولم. امّا این ادّعا را دارم که گزارشم عینی است و در آن هیچ بهشتی را جهنّم و هیچ جهنّمی را بهشت جلوه نداده ام. برنامۀ فارسی بی بی سی، به عکس، بارها ادعاکرده که "بی طرف" است، ولی در این ادّعا، به نظر من، صادق نیست. دو نمونه می آورم از همین گفتار. نویسندۀ گفتار به خوبی می داند که گزارش مزبور در خارج کشور منتشرشده و، ولو نسخه هایی از آن به داخل کشور رسیده باشد، به یقین به دست همۀ شنوندگان بی بی سی نرسیده است. برنامۀ بی بی سی، به عکس، اساساً برای شنوندگان داخل کشور تهیه و پخش می شود و گرفتن آن با رادیوهای معمولی برای ایرانیان خارج کشور بسیار مشکل و گاه غیرممکن است. بنابراین نویسندۀ گفتار با کسانی از این گزارش حرف می زند که اصل آن را نخوانده اند. حداقل «بی طرفی» ایجاب می کرد که نخست، ولو در چند سطر، محتوای کلی گزارش به اطلاع شنوندگان می رسید، بعد نویسندۀ گفتار هرطور که می خواست آن را تعبیر و تفسیر می کرد. امّا این اطلاع رسانی در گفتار وجود نداشت. مثلاً در حدود یک سوم از تمام گزارش به پایگاه منصوری اختصاص دارد ـ همان پایگاهی که عده یی آن را "زندان مجاهدین" خوانده اند و چه کاغذهای فراوانی که در داخل و خارج کشور دربارۀ آن سیاه نکرده اند. ظاهراً، به لحاظ کنجکاوی هم که شده، دانستن این که در گزارش راجع به این «زندان» هم مطلبی هست می بایست برای شنوندگان جالب باشد، ولی نویسندۀ گفتار حتی اشاره یی هم به آن نکرده است. یک نمونۀ دیگر: می گوید: «سطور آخر نوشته اش را مرور می کنیم که در واقع نوعی نتیجه گیری خود سفرنامه نیز هست. "بچه ها مسائل سازمان و اهمیت آن را می فهمند ولی انگار با مسائل جامعه و درجۀ اهمیتشان زیاد آشنا نیستند...». خوب، قسمت نقل شده نه نتیجه گیری من است، نه «سطور آخر نوشته». نتیجه گیری من همان است که در جلسۀ خداحافظی با افراد اردوی آموزش محمود ملک مرزبان، در صفحۀ 120گزارش آمده است. به صراحت تأکید هم کرده ام که «این چکیدۀ پیامی خواهدبود که من، به عنوان حاصل سفرم، به دوستانم و همۀ هم میهنانم خواهم داد». ممکن است نویسندۀ گفتار از این نتیجه گیری خوشش نیاید، ولی «بی طرفی» ایجاب می کند که عقیدۀ ناقابل گزارشگر را هم به اطلاع شنوندگانش برساند یا، اگر به هیچ وجه حاضر نیست آن را عنوان کند، دست کم این انصاف را داشته باشد که «نتیجه گیری» خودش را به حساب من نگذارد. حال اگر حکم بر این دایرشده است که نتیجه گیری را حتماً باید در «سطور آخر» جستجوکرد، لازم است یادآوری کنم که من، در سطور «آخرتر!»، بعد از تکه یی که نویسندۀ گفتار انتخاب کرده، این را هم گفته ام: «حاصل این آشنایی بیشتر آن است که دیگر از حملات رذیلانه و کینه توزانه یی که به آنها [مجاهدین] می شود، احساس نفرت نمی کنم، خنده ام می گیرد».
  3 ـ در گفتار آمده است: «این اولین بار است که کسی از بیرون می تواند با خواندن نوشتۀ هزارخانی تصویر نسبتاً دقیقی از حیات یک سازمان نظامی پیداکند... و ببیند چگونه می شود با امکانات محدود شگفتی نامحدود خلق کرد و دریابد چگونه صدها نفر زن و مرد جوان و پیر به یکدیگر پیوسته اند تا بتوانند به هدف خود جامۀ عمل بپوشانند». دوستان خوشبین من عقیده دارند که این تمجیدگونه برای متعادل کردن گفتاری است که اساساً بر محور برجسته کردن «نقاط ضعف» مقاومت مسلحانه تنظیم شده است. من، از شما چه پنهان، این خوشبینی را  ندارم و فکر می کنم که دادن این امیتاز «عاطفی» برای مسکوت گذاشتن یک ارزش «فرهنگی» است. یک سازمان سیاسی ـ نظامی (و نه «نظامی»، چون اگر سازمانی صرفاً نظامی باشد دیگر انتقاد از «عارضۀ نظامی گری» بی معنا می شود) حاضر شده است خود را با تمام خوبیها و بدیهایش در معرض تماشای همگان قرار دهد. چنین امری نه تنها درمورد سازمانهای چریکی و زیرزمینی، بلکه درمورد سازمانهای صرفاً سیاسی و روزمینی ایرانیان نیز، بی سابقه است. آن چه تا به حال به تجربه دیده ایم این بوده که شناساندن یک گروه یا تشکیلات به مردم بیرون، از طریق رأس سازمانی (در مصاحبه ها و اظهار نظرهای رسمی) یا از طریق «تولیدات» درونی و کنترل شدۀ خود آنها صورت می گرفته است. این بار، امّا، به یک فرد غیرسازمانی امکان داده اند که به حرفهای مسئولان اکتفا نکند و هر قدر دلش می خواهد، در جلسات عمومی، با تودۀ اعضا و هواداران صحبت کند، با آنها به مجادله های گاه شدید بنشیند و بعد حاصل همۀ این برخوردها را، بی هیچ کنترل یا سانسور سیاسی، منتشرکند. اگر منظور «شناخت و یحتمل کمک در برطرف کردن همان کمبودی» بود که مورد اشارۀ نویسندۀ گفتار است، به سادگی می شد تمام ایرادها و انتقادها را به طور خصوصی برای رهبران سازمان تشریح کرد. این کار را پیش تر می کردم. امّا دیگر از این مرحله گذشته ایم. این بار، در بازگشت از سفر، خود رجوی با اصرار از من خواست که از بیان تمام ایرادها و اشکالهایی که در کارشان به نظرم رسیده است، دریغ نکنم. به گمان من وقتی سازمانی درگیر جنگ تمام عیار با رژیم و تحت شدیدترین فشارها از هر طرف، به این درجه از خودآگاهی و اتّکای به نفس رسیده که خودش انتقاد از حرف و عملش را به اصرار طلب می کند، به کیفیت جدیدی دست یافته است که من از آن به عنوان یک ارزش «فرهنگی» نام بردم ـ هرکس هر عنوان دیگری خواست می تواند به آن بدهد. امّا این ارزش «فرهنگی» به مراتب والاتر و گرانقدرتر از «خلق شگفتی نامحدود با امکانات محدود» در عمل نظامی است. دلیل روشنش این که بخشی از نیروهای خمینی هم قادر به خلق این نوع شگفتی هستند، ولی نه هیچ یک از اجزا و نه کل دستگاه خمینی توان تحمّل آن را ندارد که گوشۀ کوچکی از کارهایش را به مردم نشان بدهد. امّا این که منِ غیر خوشبین گمان می کنم تکیه بر «خلق شگفتی نامحدود با امکانات محدود» برای مسکوت گذاشتن ارتقای خودآگاهی است، بی دلیل یا از روی غرض و مرض نیست. تا آن جا که به خاطر دارم، هرگاه یکی از هواداران همین سازمان مجاهدین از تفسیر یا گفتاری از همین برنامۀ بی بی سی گزیده شده، جوش آورده و نامه یی تند و خشن به تهیه کنندگان آن نوشته، کمتر پیش آمده است که تهیه کنندگان برنامۀ فارسی برای خواندن بخشهای از آن ـ به عنوان نشانه یی دیگر از تعصّب و خشک مغزی هواداران سازمان ـ فرصت را از دست داده باشند.

  4 ـ نویسندۀ گفتار معتقد است که «شاید از خصوصیات اجتناب ناپذیر سخن گفتن به زبان تفنگ باشد که آدمی را یکسره از پرداختن به خطوط جزئی امّا بسیار  مهم غافل می سازد». راست است؛ به واقع شاید چنین غفلتی در مورد رزمندگان مسلح، در آن شرایط سخت و محدود، «اجتناب ناپذیر» باشد. در این صورت غفلت مزبور یک عارضه است. اما اگر همین «خصوصیت» در کار بعضی مفسّران و برنامه نویسان یک بنگاه سخن پراکنی بسیار محترم، در ناف دموکراسی پارلمانی و فارغ از انواع محدودیتهای اطلاعاتی، الزامهای امنیتی و فشارهای کار نظامی پیداشود، آن را چگونه باید تعبیرکرد؟ باز هم یک «عارضه» است؟ آخر نویسندۀ گفتار «بی طرفانه» رادیویی که چریک نیست تا به قول خودش «جز با فرمانده مستقیمش با هیچ پیچ دیگری در جهان» نپیچد؟ یا هست و تقیه می کند؟
   بی شک تهیه کنندگان برنامه های بی بی سی که سالهای سال است «افکار عمومی» می سازند یا آن را به این طرف و آن طرف هدایت می کنند، خودشان خوب آگاهند که چه می کنند. من فقط می خواهم، به عنوان «مشتری»، یادآوری کنم که بی بی سی کولایی که بخش فارسی به بازار عرضه می کند، از استانداردهایی که خودش مدعی رعایت آنهاست، زمین تا آسمان فاصله دارد. همین. 
                    (ماهنامۀ  «شورا»، شماره 23، شهریور1365)