۱۳۹۴ مرداد ۲۱, چهارشنبه

بیبیسی کولا! نوشته اي از دكتر منوچهر هزارخاني

بخش فارسی بی بی سی در برنامۀ شامگاهی20شهریور گفتاری پخش کرد دربارۀ گزارشی که من از پایگاههای مقاومت در نوار مرزی تهیه کرده بودم. نحوۀ تنظیم و عرضۀ این گفتار مرا به یادآوری چند نکته وامی دارد.

1ـ در آغاز گفته شده است: «از مطبوعات فارسی خارج کشور نشریۀ "شورا"، ارگان شورای ملی مقاومت، را برایتان انتخاب کرده ایم که سراسر آن گزارشی است از...». دو ایراد "فنّی" در این جمله هست. اوّل این که نشریۀ شورا ارگان شورای ملی مقاومت نیست و این نکته را خود نشریه بارها به صراحت اعلام کرده است. دوّم گزارش مزبور حتی یک سطر از نشریه را اشغال نکرده است، چه رسد سراسر آن را. گزارش در واقع، به صورت جداگانه و به ضمیمۀ شمارۀ مضاعف 20و21 منتشرشده و همین مطلب روی جلد و در صفحۀ 1 آن هم قیدگردیده است. هرچند این بی توجهی نویسندۀ گفتار از آن دست "غفلت از امور ظریف و حساس" نیست که "گاه ابعاد ویرانگر می گیرد"، امّا یادآوریش عیبی ندارد.
2ـ نویسندۀ گفتار عقیده دارد که گزارش من "به هیچ رو نوشتۀ یک ناظر بی طرف نیست" و بلافاصله اضافه می کند: "خودش هم چنین ادّعایی ندارد. این حرف کاملاً درست است. من نه "ناظر"م، نه "بی طرف". سالهاست همراه و همگام با مجاهدین و متّحدان دیگر در شورای ملی مقاومت، به مبارزۀ سیاسی (نه نظارت) در طرف مقاومت و در مقابل رژیم خمینی مشغولم. امّا این ادّعا را دارم که گزارشم عینی است و در آن هیچ بهشتی را جهنّم و هیچ جهنّمی را بهشت جلوه نداده ام. برنامۀ فارسی بی بی سی، به عکس، بارها ادعاکرده که "بی طرف" است، ولی در این ادّعا، به نظر من، صادق نیست. دو نمونه می آورم از همین گفتار. نویسندۀ گفتار به خوبی می داند که گزارش مزبور در خارج کشور منتشرشده و، ولو نسخه هایی از آن به داخل کشور رسیده باشد، به یقین به دست همۀ شنوندگان بی بی سی نرسیده است. برنامۀ بی بی سی، به عکس، اساساً برای شنوندگان داخل کشور تهیه و پخش می شود و گرفتن آن با رادیوهای معمولی برای ایرانیان خارج کشور بسیار مشکل و گاه غیرممکن است. بنابراین نویسندۀ گفتار با کسانی از این گزارش حرف می زند که اصل آن را نخوانده اند. حداقل «بی طرفی» ایجاب می کرد که نخست، ولو در چند سطر، محتوای کلی گزارش به اطلاع شنوندگان می رسید، بعد نویسندۀ گفتار هرطور که می خواست آن را تعبیر و تفسیر می کرد. امّا این اطلاع رسانی در گفتار وجود نداشت. مثلاً در حدود یک سوم از تمام گزارش به پایگاه منصوری اختصاص دارد ـ همان پایگاهی که عده یی آن را "زندان مجاهدین" خوانده اند و چه کاغذهای فراوانی که در داخل و خارج کشور دربارۀ آن سیاه نکرده اند. ظاهراً، به لحاظ کنجکاوی هم که شده، دانستن این که در گزارش راجع به این «زندان» هم مطلبی هست می بایست برای شنوندگان جالب باشد، ولی نویسندۀ گفتار حتی اشاره یی هم به آن نکرده است. یک نمونۀ دیگر: می گوید: «سطور آخر نوشته اش را مرور می کنیم که در واقع نوعی نتیجه گیری خود سفرنامه نیز هست. "بچه ها مسائل سازمان و اهمیت آن را می فهمند ولی انگار با مسائل جامعه و درجۀ اهمیتشان زیاد آشنا نیستند...». خوب، قسمت نقل شده نه نتیجه گیری من است، نه «سطور آخر نوشته». نتیجه گیری من همان است که در جلسۀ خداحافظی با افراد اردوی آموزش محمود ملک مرزبان، در صفحۀ 120گزارش آمده است. به صراحت تأکید هم کرده ام که «این چکیدۀ پیامی خواهدبود که من، به عنوان حاصل سفرم، به دوستانم و همۀ هم میهنانم خواهم داد». ممکن است نویسندۀ گفتار از این نتیجه گیری خوشش نیاید، ولی «بی طرفی» ایجاب می کند که عقیدۀ ناقابل گزارشگر را هم به اطلاع شنوندگانش برساند یا، اگر به هیچ وجه حاضر نیست آن را عنوان کند، دست کم این انصاف را داشته باشد که «نتیجه گیری» خودش را به حساب من نگذارد. حال اگر حکم بر این دایرشده است که نتیجه گیری را حتماً باید در «سطور آخر» جستجوکرد، لازم است یادآوری کنم که من، در سطور «آخرتر!»، بعد از تکه یی که نویسندۀ گفتار انتخاب کرده، این را هم گفته ام: «حاصل این آشنایی بیشتر آن است که دیگر از حملات رذیلانه و کینه توزانه یی که به آنها [مجاهدین] می شود، احساس نفرت نمی کنم، خنده ام می گیرد».
  3 ـ در گفتار آمده است: «این اولین بار است که کسی از بیرون می تواند با خواندن نوشتۀ هزارخانی تصویر نسبتاً دقیقی از حیات یک سازمان نظامی پیداکند... و ببیند چگونه می شود با امکانات محدود شگفتی نامحدود خلق کرد و دریابد چگونه صدها نفر زن و مرد جوان و پیر به یکدیگر پیوسته اند تا بتوانند به هدف خود جامۀ عمل بپوشانند». دوستان خوشبین من عقیده دارند که این تمجیدگونه برای متعادل کردن گفتاری است که اساساً بر محور برجسته کردن «نقاط ضعف» مقاومت مسلحانه تنظیم شده است. من، از شما چه پنهان، این خوشبینی را  ندارم و فکر می کنم که دادن این امیتاز «عاطفی» برای مسکوت گذاشتن یک ارزش «فرهنگی» است. یک سازمان سیاسی ـ نظامی (و نه «نظامی»، چون اگر سازمانی صرفاً نظامی باشد دیگر انتقاد از «عارضۀ نظامی گری» بی معنا می شود) حاضر شده است خود را با تمام خوبیها و بدیهایش در معرض تماشای همگان قرار دهد. چنین امری نه تنها درمورد سازمانهای چریکی و زیرزمینی، بلکه درمورد سازمانهای صرفاً سیاسی و روزمینی ایرانیان نیز، بی سابقه است. آن چه تا به حال به تجربه دیده ایم این بوده که شناساندن یک گروه یا تشکیلات به مردم بیرون، از طریق رأس سازمانی (در مصاحبه ها و اظهار نظرهای رسمی) یا از طریق «تولیدات» درونی و کنترل شدۀ خود آنها صورت می گرفته است. این بار، امّا، به یک فرد غیرسازمانی امکان داده اند که به حرفهای مسئولان اکتفا نکند و هر قدر دلش می خواهد، در جلسات عمومی، با تودۀ اعضا و هواداران صحبت کند، با آنها به مجادله های گاه شدید بنشیند و بعد حاصل همۀ این برخوردها را، بی هیچ کنترل یا سانسور سیاسی، منتشرکند. اگر منظور «شناخت و یحتمل کمک در برطرف کردن همان کمبودی» بود که مورد اشارۀ نویسندۀ گفتار است، به سادگی می شد تمام ایرادها و انتقادها را به طور خصوصی برای رهبران سازمان تشریح کرد. این کار را پیش تر می کردم. امّا دیگر از این مرحله گذشته ایم. این بار، در بازگشت از سفر، خود رجوی با اصرار از من خواست که از بیان تمام ایرادها و اشکالهایی که در کارشان به نظرم رسیده است، دریغ نکنم. به گمان من وقتی سازمانی درگیر جنگ تمام عیار با رژیم و تحت شدیدترین فشارها از هر طرف، به این درجه از خودآگاهی و اتّکای به نفس رسیده که خودش انتقاد از حرف و عملش را به اصرار طلب می کند، به کیفیت جدیدی دست یافته است که من از آن به عنوان یک ارزش «فرهنگی» نام بردم ـ هرکس هر عنوان دیگری خواست می تواند به آن بدهد. امّا این ارزش «فرهنگی» به مراتب والاتر و گرانقدرتر از «خلق شگفتی نامحدود با امکانات محدود» در عمل نظامی است. دلیل روشنش این که بخشی از نیروهای خمینی هم قادر به خلق این نوع شگفتی هستند، ولی نه هیچ یک از اجزا و نه کل دستگاه خمینی توان تحمّل آن را ندارد که گوشۀ کوچکی از کارهایش را به مردم نشان بدهد. امّا این که منِ غیر خوشبین گمان می کنم تکیه بر «خلق شگفتی نامحدود با امکانات محدود» برای مسکوت گذاشتن ارتقای خودآگاهی است، بی دلیل یا از روی غرض و مرض نیست. تا آن جا که به خاطر دارم، هرگاه یکی از هواداران همین سازمان مجاهدین از تفسیر یا گفتاری از همین برنامۀ بی بی سی گزیده شده، جوش آورده و نامه یی تند و خشن به تهیه کنندگان آن نوشته، کمتر پیش آمده است که تهیه کنندگان برنامۀ فارسی برای خواندن بخشهای از آن ـ به عنوان نشانه یی دیگر از تعصّب و خشک مغزی هواداران سازمان ـ فرصت را از دست داده باشند.

  4 ـ نویسندۀ گفتار معتقد است که «شاید از خصوصیات اجتناب ناپذیر سخن گفتن به زبان تفنگ باشد که آدمی را یکسره از پرداختن به خطوط جزئی امّا بسیار  مهم غافل می سازد». راست است؛ به واقع شاید چنین غفلتی در مورد رزمندگان مسلح، در آن شرایط سخت و محدود، «اجتناب ناپذیر» باشد. در این صورت غفلت مزبور یک عارضه است. اما اگر همین «خصوصیت» در کار بعضی مفسّران و برنامه نویسان یک بنگاه سخن پراکنی بسیار محترم، در ناف دموکراسی پارلمانی و فارغ از انواع محدودیتهای اطلاعاتی، الزامهای امنیتی و فشارهای کار نظامی پیداشود، آن را چگونه باید تعبیرکرد؟ باز هم یک «عارضه» است؟ آخر نویسندۀ گفتار «بی طرفانه» رادیویی که چریک نیست تا به قول خودش «جز با فرمانده مستقیمش با هیچ پیچ دیگری در جهان» نپیچد؟ یا هست و تقیه می کند؟
   بی شک تهیه کنندگان برنامه های بی بی سی که سالهای سال است «افکار عمومی» می سازند یا آن را به این طرف و آن طرف هدایت می کنند، خودشان خوب آگاهند که چه می کنند. من فقط می خواهم، به عنوان «مشتری»، یادآوری کنم که بی بی سی کولایی که بخش فارسی به بازار عرضه می کند، از استانداردهایی که خودش مدعی رعایت آنهاست، زمین تا آسمان فاصله دارد. همین. 
                    (ماهنامۀ  «شورا»، شماره 23، شهریور1365)


مقاومت ایران اقدامات تروریستی آخوندها علیه کومله را قویاً محکوم می‌کند

مقاومت ایران اقدامات تروریستی آخوندها علیه کومله را قویاً محکوم می‌کند و شورای امنیت ملل‌متحد را به رسیدگی به تروریسم افسارگسیخته فاشیسم دینی حاکم بر ایران فرا می‌خواند.
حزب کومله کردستان ایران اعلام کرد که جمعه شب۱۶مرداد، رژیم آخوندی در یک اقدام تروریستی «با همکاری یکی از اعضای نفوذی خود در صفوف کومله، چهار بمب بزرگ که دهها کیلو مواد منفجره در آن به کار رفته بود، را در یکی از ارگانهای کومله» کار گذاشته بود. کومله همچنین اعلام کرد رژیم ایران در یک اقدام تروریستی دیگر در بامداد 17مرداد درصدد ترور دبیر هیأت اجرایی این حزب برآمد. خوشبختانه هر دو اقدام جنایتکارانه تروریستی خنثی شد و به کسی آسیبی نرسید.
مقاومت ایران این اقدامهای جنایتکارانه تروریستی را که نقض آشکار قوانین و معاهدات بین‌المللی است قویاً محکوم می‌کند و از دولت و مقامات اقلیم کردستان عراق می‌خواهد دست‌اندرکاران را شناسایی و مجازات نموده و اجازه ندهند عوامل رژیم ایران به چنین جنایتهایی علیه پناهندگان و مخالفان ایرانی مبادرت کنند.
مقاومت ایران همچنین شورای امنیت ملل‌متحد را به رسیدگی به تروریسم افسارگسیخته فاشیسم دینی حاکم بر ایران و سلسله جنایات آن علیه مخالفان و پناهندگان ایرانی فرا می‌خواند.

دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران
20مرداد 1394 (11 اوت 2015)

۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

ساواک و شکنجه گر در دایره حمایت آیت الله بی بی سی

بر طبق مصوبات سازمان ملل شکنجه جرم جنایی است و شکنجه گر مجرم است و باید در دادگاه محاکمه شود. شکنجه اثرش فقط بر شکنجه شده نیست، بلکه جامعه را نیز متاثر می کند، شکنجه سرمایه حکومت سرکوب گر در اعمال خفقان و سرکوب در جامعه است.
مردم ایران نظام ستم شاهی را، که حاکمیت دیکتاتوری خود را بر خفقان٬ سرکوب٬ شکنجه و اعدام متکی کرده بود٬ سرنگون کردند٬ بعد از برچیده شدن سازمان جهنمی ساواک٬ اسناد مربوط به شکنجه و جنایاتش برای همگان افشا گردید. 

اما، اخیرا بي بي سي ـ که به خاطر رابطه تاريخي اش با «شیخ» در بین مردم آیت الله لقب داده شده ـ  در دو برنامه به نام پرگار به صحنه گردانی پرداخته و در پی کسب اعتبار امنیتی برای ساواک مخوف، کوشیده است. 

بی بی سی برای صحنه سازی ـ  به سبک معرکه گیران قدیم که برای گرم کردن معرکه دایره ای می کشیدند و یک یا ۲ نفر را به عنوان شاگرد به داخل دایره می آوردند، تا به سوالات مشخص مرشد معرکه در آن دایره پاسخ دهند ـ برای گرمی معرکه اش به افرادی ازجنس همان صحنه گردانی نیاز داشته است، تا با رهبر عملیاتی  و شکنجه گر جنایتکار به بده بستان بنشینند و سرانجام هم در آخر برنامه همگی به توافق برسند. 
در دایره این معرکه 
۱ـ مجری در نقش گرداننده معرکه، اهداف از پیش تعیین شده آیت الله بی بی سی برای سفید سازی ساواک و ... را اجرا می کرد.  درهر فرصت دفاع از ساواک را فراموش نمی کند از جمله در حمایت از ساواک می گوید، ساواک سازمانی نبود که زندانی آزادشده را نابود کند. گویا در چشم انداز مجری دور از انتظار نبوده که شکنجه شدگان آزاد شده با روش هایی همچون تیرباران در تپه های اوین و یا تصادف درخیابان و یا با روش های مشابه کشته می شدند.
۲ـ  محقق و تاریخ نویس ساواک، عرفان قانعی فرد، که نشان از شاه و شیخ هر دو دارد، وظیفه داشت با نقل قول های مسولین ساواک با ؛لنز؛ ساواک و با فرهنگ آخوندی به ؛روایت؛ هایی و اطلاعیه هایی از روسای ادارات ساواک به ویژه از اداره سوم بپردازد. او با به کار گیری الفاظی که ساواک برای مبارزین و آزادیخواهان به کار می برد عمق وابستگی اش به ساواک را نشان می داد. 
۳ ـ احمد فراستی سر شکنجه گر و جنایتکاری که نقش موثری در جنایت و کشتار آزادیخواهان داشته است، در مرکز دایره معرکه قرار دارد تا شکنجه های ساواک را منکر شود و شلاق زدن و کشتار آزادیخواهان به عنوان یک ضرورت امنیتی جا انداخته شود.    
۴ـ  سعید شاهسوندی که سال ها قبل وزارت اطلاعات او را از اوین برای پی گیری اهدافش به خارج اعزام نمود، در نقش شاگرد گرداننده معرکه به خود امتیاز می دهد. 
۵ـ و نفر دیگر، مصطفی مدنی، در آخرین مدار دایره این معرکه، الفاظی را که فراستی سر شکنجه گر در مورد مبارزین به کار می برد متمدنانه گوش می کند و در آخر در پی آن است تا در مقابل نیمه تاریک شاه؛ سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام، نیمه روشنی از شاه در زمینه حقوق شهروندی ارایه دهد!!. 

بر طبق موازین سازمان ملل و قوانین بین المللی  شکنجه گران باید بازداشت و محاکمه شوند. اما، آیت الله بی بی سی چنین معرکه گردانی ای را به راه انداخته است تا؛ 
 ۱ـ با مخدوش کردن فضا، قبح شکنجه را از میان ببرد.
۲ـ  در دایره معرکه اش، جا بیندازند که برای امنیت کشور اعمال برخی از شکنجه ها، نباید دور از انتظار باشد. و سرکوب هایی که انجام شده٬ شکنجه هایی که اعمال شده٬ چه در زمان شاه و چه در زمان رژیم خمینی، می تواند ضرورت امنیتی کشور تلقی شود
۳ ـ تا پس از زهر خوردن اتمی خامنه ای، فضا سازی کند وپیام بدهد که، باید به یاری رژیم روبرو با بحران ها شتافت، و لذا، نباید آمران شکنجه و شکنجه گران را برای ورود به انگلستان و یا کشور های دیگر جلو گرفت و یا تحت تعقیب قرار دارد.

آیت الله بی بی سی این معرکه گردانی را در زمانی به راه انداخته که در ۱۵ ژوئیه دادگاه هانوفر آلمان اسکار گروئنینگ ۹۴ ساله که در دوران سربازی درآشویتس ماموریتش، شمارش و دسته بندی اسکناس هایی که یهودیان در هنگام ورود به آنجا با خود داشتند، بوده است، را به جرم تسهیل در جنایات در آشویتس به ۴ سال زندان محکوم کرد. او شخصا هیچ قتلی مرتکب نشده بوده است.
 ممکن است اسکار گروئنینگ راعفو کنند و یا به طور نمادین او را در خانه خودش نگهدارند، اهمیت حکم حکم دادگاه برای آن است که دیگر چنین جنایاتی صورت نگیرد. 

در اینجا برای آگاهی نسل جوان و افشای تاریخ نگار ساواک که مشغول سفید سازی ساواک و پرویز ثابتی مسول کل شکنجه و جنایات و کشتار های اداره سوم ساواک است، نمونه ای از برخورد بازجویان و ثابتی در اوین را در زیر می آورم. 
ـ در اوین بازجو پس از آن که با مقاومت زندانی در زیر شکنجه  روبرو می شد، می گفت فکر نکنید که می گذاریم  جان سالم به در ببرید! یا شما را می کشیم همین جا چال می کنیم، یِا شما را در هم می شکنیم، یا آنقدر نگه می داریم تا بپوسید یا ناقصتان می کنیم بعد می فرستیم بیرون.

و نمونه ای در باره پرویز ثابتی رییس اداره سوم ساواک 
 یک روز عصر قبل از افطار استوار جیرودی، که ما به او جغد می گفتیم، مرا از سلول های بالا کشان کشان به پیش بازجو ها می برد، او همزمان که فحش می داد چند مشت هم به من می زد. مر ا به اتاق کار بازجو ها ـ بالای زیر زمین شکنجه روبروی آبدارخانه ـ برد. 
در آنجا چند نفر دیگر از اعضای دستگیر شده سازمان هم بودند، پس از من یکی دیگر از یاران را نیز آوردند. شکنجه گران؛ ازغندی (منوچهری)، فرنژاد ( معروف به دکتر جوان)، عطار پور (حسین زاده)، سرگرد عصار و ثابتی، در اتاق بودند.
ثابتی که از یک ضربه بزرگ اطلاعاتی مجاهدین به اداره سوم وحشت زده بود، شروع به صحبت کرد و گفت
«شما برای مردم مبارزه می کردید» و با ما مقابله کردید٬ حالا ما پیروز شدیم و شما شکست خوردید و «طرف پیروز قوانین را می نویسد»٬ از این به بعد همه چیز را ما تعیین می کنیم.
اگر راه نیایین٬ و همکاری نکنین با این ها (اشاره به شکنجه گرانش) طرف هستید٬ «شما دیدید که چطور رفتار می کنن اینا می زنن می کشن و همین جا هم چال می کنن» دیگه این به خودتون مربوط میشه که چطور با ما رفتار کنین؛. 
البته بعد از این رجز خوانی، به او پوز خند زده شد و گفته شد که «این مرحله هم بخشی از مبارزه در راه مردم است». او که تو دهنی محکمی دریافت کرده بود٬ گفت ما اتمام حجت کردیم و سپس از اتاق رفت بیرون. پس از رفتن او شکنجه گران گفتند؛ آقا حکم قتل اتون را صادر کرد؛. 

حال ببینید که آیت الله بی بی سی چگونه می خواهد از ته مانده های ساواک حمایت و برعلیه آزادیخواهان و مردم ایران وارد عمل شود تا راه را، برای مدد رسانی به سرکوب گران و شلاق زنندگان رژیم، نیز فراهم نماید. 


معرکه گردانی بی بی سی برخلاف کنوانسیون منع شکنجه است، 
ـ  برنامه پرگار به نوبه خود در مخالفت و به عبارتی، نقض کنوانسیون منع شکنجه محسوب می شود٬ این گفته یک موضع گیری سیاسی نیست. این از کنوانسیون منع شکنجه مستفاد می شود زیرا؛
۱ـ  در دایره معرکه بی بی سی، شکنجه گر، شلاق زدن را شکنجه نمی داند و مجری هم قانع است و در این مورد حرفی نمی زند، و قرار هم نبوده که مجری به مصوبات حقوق بشر و کنوانسیون منع شکنجه اشاره ای داشته باشد. علاوه براین ماموران سرکوب و شکنجه خدمتکاران به امنیت و کشور جا زده می شوند. این موارد بر خلاف کنوانسیون منع شکنجه است که در ماده اول می گوید « ... هر عمل عمدي که بر اثر آن درد يا رنج شديد جسمي يا روحي عليه فردي به منظور کسب اطلاعات يا گرفتن اقرار از او و يا شخص سوم اعمال مي‌شود، شکنجه نام دارد ...» هم چنین کنوانسیون منع شکنجه برای جلوگیری از اعمال شکنجه تحت عناوینی چون شرایط امنیتی و یا شرایط ویژه اضطراری٬ در بند ۲ ماده ۲ تصریح کرده است:
-«هيچ وضعيت استثنائي کشوری، مانند جنگ و يا تهديد به جنگ، بي ثباتي سياسي داخلي و يا هرگونه وضعيت اضطراري ديگر، مجوز و توجيه کننده اعمال شکنجه نمي باشد».
 و برای آن که شکنجه گر به فرمان فرمانده و بالا تر از خود استناد نکند کنوانسیون در بند ۳ ماده ۲ تصرح کرده است که:   
«- دستور و حکم مقام مافوق (حکومتي) و يا مرجع دولتي، نمي تواند توجيه کننده عمل شکنجه باشد».  
۲ ـ  شکنجه گر را باید تحویل مقامات قضایی داد، کنوانسیون در ماده چهارم می گوید انواع شکنجه جرم جنایی است و  در بند ۱ ماده ۶  آمده است 
«هر دولت عضو، فرد متهمي را که جرمي مطابق ماده 4 (اين کنوانسيون) مرتکب شده است، بازداشت خواهد نمود و ... اين بازداشت متهم بر حسب ضرورت، ممکن است براي مدتي ادامه داشته باشد تا روند جرم و استرداد مجرم، طي گردد». 
ملاحظه می شود که طبق کنوانسیون منع شکنجه، شکنجه گر باید به مقامات قضایی معرفی شود، اما،
 بی بی سی رهبر عملیاتی اداره سوم ساواک را، که کارش دستگیری و شکنجه افراد مبارز آزادایخواه بوده، به صحنه می اورد تا به سفید سازی ساواک بپردازد، تا ساواک سرکوب گر مخوف، توسط مجری و شاگردان معرکه اش، خوش چهره و در مواردی تلطیف گر سیاسی ارایه شود، و قبح شکنجه از میان برده شود. 

البته این اولین بار نیست که بی بی سی به یاری شاه و شیخ و بر علیه مردم ایرن عملکرده است. از تبلیغات بر علیه دکتر مصدق در جریان ملی شدن نفت گرفته تا تبلیغات برای فضا سازی در جریان کودتای استعماری انگلیس و آمریکا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و تا مطرح کردن خمینی از نوفلو شاتو تا بهمن ماه ۱۳۵۷، و با این برنامه یک برگ ننگین دیگر بر کارهایش افزوده شد. 

 اما، آیت الله بی بی سی باید بداند که مردم ایران همراه با فرزندان مبارز وفداکار پیشتازش، همان طور که طومار شاه را در هم پیچیدند، در مبارزات آزادیخواهانه خود رژیم ولایت را هم به دنبال شاه دفن خواهند کرد و ایران بدون سرکوب وشکنجه و ایران با حاکمیت مردمی بر پا می کنند. 

مهندس نصرالله اسماعيل زاده
----------------------

ـ   «کنوانسیون منع شکنجه و رفتار یا مجازات های خشن٬ غیر انسانی یا تحقیر کننده مصوب ۱۰ دسامبر ۱۹۸۴/ قطعنامه شماره ۳۹/۴۶ مجمع عمومی سازمان ملل متحد قدرت اجرایی کنوانسیون٬ ۲۶ ژوئن ۱۹۸۷»

نظام ولایی؛ پدرخوانده بنیادگرایی

تقدیم به قربانیان جنایت های بنیادگرایان در سراسر جهان
در قسمت اوّل و دوم این مقالات سعی كردم تا حدودی از ریشه‌های بنیادگرایی و جنایاتی كه به وسیله این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حالِ نامساعد و حوادثِ پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشكلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در كشور ما چه كسانی عملاً پیاده كردند و این بنای نفرت‌انگیز و جنایت‌كارانه را كه اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحله‌ی عمل درآوردند. لازم به ذكر است قبل از این‌كه در سرزمین ما بنیادگراییِ تشكیلاتی متولد شود ترور و آدمكشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیركبیر، عشقی، قائم‌ مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و... اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد بنام "فدائیان اسلام". این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل كسروی نویسنده و متفكر و تاریخ‌نگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن كتاب "حكومت اسلامی" كه اندیشه‌ها و عقاید آن‌ها بود را منتشر كرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلام‌گرا كه درصدد برپایی حكومتی براساس اسلام بودند را منعكس می‌كرد. برای آگاهی بیش‌تر هموطنان به‌ویژه جوانان در این‌جا بخشی از این نظرات و برنامه‌ها را می‌آورم تا خواننده بهتر متوجه گردد، آنچه در نظام ولایی در این ۳۶ سال گذشت با كدام برنامه پی‌ریزی شد.

پس از ترورهایی كه از سوی فدائیان اسلام از جمله ترور مرحوم كسری و ترور حسین علاء (ناموفق)، ترور هژیر، ترور سپهبد رزم‌آرا (نخست‌وزیر وقت)، ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه‌ی دكتر مصدق (در مرحله‌ی اول ناموفق) و... صورت گرفت در سال ۱۳۲۹ وقتی مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم می‌شد جدالی بی‌امان بر سر به پیش بردن جنبش مردم یا خفه كردن آن پیش آمد. من در این‌جا می‌خواهم برای آگاهی كسانی كه این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولائی را ناحق می‌دانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامی‌گری و محبوبیت كسانی كه مدعی مبارزه با داعش هستند می‌باشد این نكته را روشن كنم، آیا به راستی نظام ولائی پدرخوانده داعش و دیگر بنیان‌گرایان هست یا نیست؟

در این یادداشت سعی دارم آنچه می‌آورم از نوشته‌ها و گفته‌های پایه‌گذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل كسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه‌ای موجودیت خود را اعلام كردند. در این اعلامیه آمده است: "سال‌هاست كه زنجیرهای سیاهی ممالك اسلامی را از یك‌دیگر جدا ساخته،... پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بی‌ایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم". این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (۱).

نواب صفوی بارها در نوشته‌های خود به مناسبت‌های گوناگون اشاره می‌كند كه برای نجات كشور از مشكلات، تنها قوانین اسلام راه‌گشاست. او در زمزمه‌ای عاشقانه با امامی از یاران نزدیكش در سالگرد شهادت او پیمان می‌بندد: "و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمی‌كنیم تا این‌كه... مملكت... را در سایه‌ی اجرای تعالیم اسلام رشك جهانیان سازیم، یا این‌كه به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبه‌ی دار چون تو مردانه درآئیم."(۲)

در سال ۱۳۲۹ كه مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم می‌شد، مانیفست نواب صفوی منتشر می‌گردد كه در آن برنامه‌های حكومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در این‌جا به چند نمونه از برنامه‌های نواب اشاره می‌كنم تا ریشه‌های آنچه امروز در ایران می‌گذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی كه در اینجا ذكر می‌گردد از كتاب "آسیب‌شناسی نهضت ملی ایران" نوشته بهنام كریمی گرفته شده و تمام رفرنس‌ها مربوط به این كتاب است.

"آری اساس مفاسد و بدبختی‌ها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملكت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان می‌بود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا می‌شد، روزگار كشور نور باران بود. ایران مملكت اسلامی است، بایستی احكام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا می‌شد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود."(۳)

نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان می‌گوید: "آتش شهوت از بدن‌های عریان زنانِ بی‌عفت شعله كشیده خانمان بشر را می‌سوزاند". او می‌نویسد: "شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار و اداره و مدرسه و كارخانه و سایر اماكن عمومی با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است". (۴)

مسئله‌ی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین كار برای زن‌ها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان می‌كند: "بهترین كار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا كاری اساسی‌تر از این در دنیا هست؟" (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرف‌ها گذاشته و در منشور خود دستور سركوب زنان را صادر می‌كند. درست همان كاری كه آقای خمینی بعد از تغییر نظام كرد و مسئله‌‌ی یا روسری یا توسری را به‌وجود آورد. با دقت بخوانید: "شهربانی باید از عبور و مرور زنانی كه به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری كند." (۶) نواب صفوی در منشوری كه برای برپایی حكومت اسلامی منتشر می‌كند حرف آخر را می‌گوید و دستور می‌دهد: "اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسه‌ی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسه‌ی مردانه و پسرانه بی‌جا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی كه زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماكن عمومی مثل سینماها و نمایش‌خانه‌های پاك اسلامی و اتوبوس‌ها و سایر اماكن حفظ كنند. فاحشه‌خانه‌ها را به كلی ببندند". (۷)

خوانندگان عزیز ملاحظه می‌فرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی كاملاً به مرحله‌ی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبه‌روز بیش‌تر شده و می‌شود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و …: "سینماها، نمایش‌خانه‌ها، رومان‌ها و تصانیف به كلی بایستی برچیده شود و عاملین آن‌ها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنانچه استفاده‌ای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درس‌های طبی و كشاورزی و صنعتی تحت‌نظر اساتید پاك و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود."(۸)

اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژه‌ای دارد و طبیعی است كه با موسیقی هم میانه‌ی خوبی ندارد تنها به نوعی از آن‌كه "مشروع" است رضایت می‌دهد. درست به نوشته نواب در این مورد توجه كنید. بحث‌های علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: "موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد می‌آورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیان‌آور، موسیقی غلط و موذی، موسیقی‌های مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمه‌های روح پرور مشروعی قرار گیرد كه به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را می‌پرورد و حقایق را به انسان می‌آموزد و با روح جامعه می‌آمیزد". (۹)

نواب صفوی به شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یك راه برای مقابله با غرب می‌اندیشد: بریدن از آن و می‌گوید: "اروپاییان و غرب‌نشینان تا چندین قرن نزدیك به حال توحش و بربریت زندگی می‌كردند و مهد علمِ جهان ممالك اسلامی و ایران بوده... آیا چه پیش آمده كه محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بت‌پرستی و بی‌ایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایه‌ای در دست نداشته نمی‌توانند هیچ‌گونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایت‌پیشه باید بمیرند و رجال پاك و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشه‌های علوم را از طرق ساده، آن‌ها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاه‌های اروپا و آمریكا و اعزام محصلین به خارج به كلی مستغنی شوند."(۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربی‌ها حساسیت ویژه دارد تا جایی‌كه می‌نویسد: "از چه رو ملت مسلمان ایران كلاه بیگانه بر سر می‌نهد و افسار استحمار به گردن بسته است."(۱۱)

در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی اداره‌ی مملكت و وضع قوانین می‌پردازد و در حقیقت به ویژگی‌های حكومت اسلامی می‌پردازد، وضعیت امروز ملت ایران كاملاً مشخص می‌گردد و می‌توان فهمید كه او با چه شاخصی می‌خواهد با انسان‌ها برخورد كند. او با صراحت كامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمی‌خیزد و از این‌كه امور قضایی از حیطه‌ی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش می‌كند در حكومت دلخواه او بار دیگر روحانیون بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حكومتی به‌وجود آید كه امروز در ایران حاكم است. او با صراحت می‌گوید: "بایستی احكام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبه‌مو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعه‌ای كه اخیراً از افكار پوسیده‌ی مشتی نادان و بی‌خرد تراوش نموده است محو گردد."(۱۲) او می‌گوید: "باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی می‌كند".

نواب برجایگاه بی‌بدیل روحانیت در اندیشه‌اش تأكید بسیار دارد. تا آن‌جا كه معتقد است "برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزه‌ی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاك و مطلع و لایق تربیت كرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب كند و در دادگستری بگمارد."(۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانون‌گذار می‌داند و قوانینی را كه از مغز بشر تراوش می‌كند به سخره می‌گیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه كنید:

"قانون‌گذاری تنها برای خداست و قانونی كه از فكر پوسیده‌ی بشرِ قانون‌گذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملكت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام برطبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منكرات و مفاسد و منهیات شرع مقدس جلوگیری شود."(۱۴)

نواب طرفدار پروپاقرص یك نظم پلیسی و كنترل شده در كشور بود. او معتقد است "بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجی‌ها به ایران كاملاً دقت نموده با كمال دقت برای جلوگیری از خیانت‌ها و سمپاشی‌های خطرناك آماده باشند. و بدانند كه مسلمانان ایرانی برای چه كاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه كسانی تماس می‌گیرند و در ممالك خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر می‌شود". (۱۵)

خوانندگان محترم،
در این نوشته بار دیگر یادآور می‌شوم كه كتاب برنامه‌ی حكومت اسلامی تحت عنوان "راهنمای حقایق" به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حكومت دكتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران كوتاه حكومت مصدق مزاحمت‌های بسیاری برای او فراهم كردند از جمله ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دكتر مصدق.

در پایانِ این قسمت لازم می‌دانم به این نكته نیز اشاره كنم كه پس از گذشت یكی دو ماه از روی كار آمدن دكتر مصدق و پذیرش پست نخست‌وزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ "نواب صفوی" رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت "حكومت ایران باید توسط خلیفه‌ی مسلمین اداره شود". (۱۶)

همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن "ابوبكر بغدادی" خود را خلیفه‌ی مسلمین جهان می‌داند.

هموطنان؛ آنچه تاكنون از عقاید و اندیشه‌ها و برنامه‌ها و عملكرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشه‌های بنیادگرایی در ایران بود كه غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشكیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأكید كرده‌اند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنه‌ای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نكردند.

در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی كتاب "ولایت فقیه" را در نجف منتشر كرد كه در آن برنامه‌ی خود را كه تفاوت چندانی با برنامه‌ی نواب صفوی نداشت به‌عنوان درس فقه كه در حوزه‌های علمیه مورد بحث قرار می‌گرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در كتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز كشور ما شاهد آن است قسمت‌های كوچكی از این نوشته را بازنویسی می‌كنم. ایشان در مقدمه‌ی كتاب می‌فرمایند: "من تعجب می‌كنم، این‌ها چگونه فكر می‌كنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بكشند، می‌گویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یك نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین كشتند و این چیزی است كه ما اطلاع پیدا كردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل می‌شود بنام این‌كه می‌خواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمی‌گویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسی را برای ده گرم هروئین اعدام كنند خشونت ندارد." (۱۷)

ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار می‌دهد اما به محض رسیدن به قدرت چنان می‌كند. آقایان خمینی و خامنه‌ای در این ۳۶ سال بیش از ده‌ها هزار نفر را به جرم‌های مربوط به مواد مخدر اعدام كرده‌اند و اخیراً در یك شب ۳۵ نفر به همین اتهامات به دار آویخته شدند. در قرآن آمده است كسی كه حرفش با عملش یكی نیست "منافق" است، نه آن كسی كه اعتقادش را می‌گوید و پایش می‌ایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنه‌ای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت كنیم متوجه می‌شویم چه تفاوت‌های بزرگی بین حرف و عمل آن‌ها وجود دارد. راستی منافق واقعی كیست؟

حال می‌پردازم به قسمتی از حرف‌ها و برنامه‌های كسی كه خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی می‌نویسد: "رسول اكرم (ص) در رأس تشكیلات اجرایی و اداری جامعه‌ی مسلمانان قرار گرفت. علاوهِ بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به‌وجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اكتفا نمی‌كرد بلكه در ضمن به اجرای آن می‌پرداخت، دست می‌برید، حد می‌زد، رجم می‌كرد. پس از رسول اكرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولی‌الامر بعد از رسول اكرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهده‌دار این مقامات هستند.» (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه می‌رسد كه فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی كه او انجام می‌داد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفكر ریشه می‌گیرد: «حكومت اسلامی هیچ یك از انواع طرز حكومت‌های موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست كه رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هركس را اراده‌اش تعلق گرفت بكشد و هركس را خواست انعام كند، و به هركه خواست تیول بدهد و املاك و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. حكومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حكومت اسلامی حكومتِ قانون الهی بر مردم است". (۱۹)

هموطنان؛ این نوشته‌ها عیناً از كتاب "حكومت اسلامی" آقای خمینی نقل شده. كمی در مورد آنچه نوشته و آنچه كرده دقت كنید. اما از نظر آقای خمینی چه كسی صلاحیت حكومت بر مردم را دارد. ایشان می‌فرمایند: "حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به كسانی كه به‌علت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیات‌ها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزدیكان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت‌المال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش كند. اكنون كه دوران غیبت امام علیه‌السلام پیش آمده و می‌بایست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا كند. باید حكومت تشكیل داد چون تشكیل حكومت و اداره‌ی جامعه بودجه و مالیات می‌خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیات‌ها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زكاة و غیره... (۲-۱۷)

آقای خمینی در جای جای نوشته‌ی خود می‌گوید حاكم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات كمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم می‌شود مقصود فقهاء هستند كه علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است كه می‌گویند "اَلْعَدلْ وَضَعَ الاشیاءِ عند مَواضِعه" یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمی‌رساند. آیا فقها در همه‌ی امور عدالت را رعایت می‌كنند؟ یك نظر اجمالی به ۳۶ سال حكومت فقهاء بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاه‌های چند دقیقه‌ای و دادن حكم اعدام نشانه‌ی عدل است؟ آیا ده‌ها هزار اعدام در دهه‌ی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بی‌نظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی كه دوران محكومیت خود را می‌گذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شكنجه به شهادت رساندن نشانه‌ی عدل است؟ آیا دزدی‌های هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیكاران، دزدان، معتادان، كارتن‌خوابان، بچه‌های خیابانی، زنان تن‌فروش، كودكان كار و به گفته‌ی قالیباف شهردار تهران كه "۲۰۰ هزار خانواده‌ی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن كارتن خواب داریم" (۲۱) نشانه‌ی حكومت "فقیه عادل" است؟

آیا برج‌های سربه فلك كشیده و كاخ‌های آنچنانی و در كنار آن كوخ‌های فاقد همه چیز و به قولی سگ‌دانی‌ها كه میلیون‌ها حاشیه‌نشین شهرها در آن می‌لولند دلیلی است بر این‌كه "ولی فقیه عادل" كشور را اداره می‌كند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشته‌ها و گفته‌های خود اعلام نكردند در حكومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟

آقای خمینی در كتاب حكومت اسلامی خود اعلام می‌كنند: "اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشكیل حكومت داد همان ولایتی را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره‌ی جامعه داشت دارا می‌باشد، و بر همه‌ی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. این توهم كه اختیارات حكومتی رسول اكرم (ص) بیش‌تر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حكومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است." (۲۲)

به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا می‌برد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً می‌پندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است كه اگر كسی بگوید فلان كار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او می‌شورند و گوینده را مهدورالدم می‌دانند. آقای خمینی در كتاب "حكومت اسلامی" پا را فراتر از این‌ها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا می‌داند. لطفاً با دقت بخوانید: "همین ولایتی كه برای رسول اكرم (ص) و امام در تشكیل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لكن فقها "ولی مطلق" به این معنی نیستند كه بر همه‌ی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و... را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست كه یكی در مرتبه‌ی بالا و دیگری در مرتبه‌ی پایین‌تر باشد، یكی والی و دیگری والی‌تر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است كه فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعی تشكیل دهند. این امر اگر برای كسی امكان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب كفایی است. در صورتی‌كه ممكن نباشد ولایت ساقط نمی‌شود، زیرا از جانب خدا منصوبند." (۲۳)

آقای خمینی برای اثبات فقهاء و مقام بزرگ و همه جانبه‌ی آن‌ها در بحث ولایت فقیه می‌فرمایند: "جانشینان رسول اكرم (ص) فقهای عادلند". (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را می‌زند: "ما مكلف هستیم كه اسلام را حفظ كنیم. این تكلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجب‌تر است". (۲۵)

آقای خمینی در جای جای نوشته‌ها و گفته‌هایش هر جا سخن از اسلام و حكومت اسلامی می‌گوید مقصود خودش می‌باشد و هرجا می‌گوید این‌كار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی می‌بیند كه برای حفظ حكومتش این حق را دارد كه نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل كند. آیا برای خواننده‌ی كتاب او جز آنچه گفته شد تداعی می‌گردد؟ او چون خود را فقیه الفقها می‌داند، می‌نویسد: "چون حكومت اسلامی حكومت قانون است، قانون‌شناسان و از آن بالاتر دین‌شناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند". "ایشان هستند كه بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامه‌ریزی كشور مراقبت دارند... اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی كه معین شده باید بیاورد در میان مردم ]ملاء عام[ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یك تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یك سیلی بزند یا یك روز او را حبس كند."(۲۶)

پیش از آن‌كه در مورد نوشته‌های آقای خمینی راستی‌سنجی كنیم بگذارید این گفته‌ی او را به‌عنوان "فقیه عادل" بیاورم: "امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همان‌طوركه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همه‌ی امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف می‌كرد بر او احتجاج می‌شد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه‌ی امور و تمام كارهای مسلمین به آنان واگذار شده است."(۲۷)

هموطنان، عزیزان من

شما در این ۳۶ سال كه حكومت در دست "فقهای عادل" بوده است دیدید و شاهد بودید كه این جماعت و در رأس آن‌ها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و كشور آوردند و نتیجه‌ی ولایت آقایان خمینی و خامنه‌ای را با پوست و جان ملاحظه كرده‌اید. راستی چه تفاوتی بین اندیشه‌های آقایان نواب و خمینی و خامنه‌ای و ابوبكر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان می‌بینید؟ مگر آن‌ها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمی‌كنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمی‌دانند و این همه جنایت ضدبشری را به‌نام "اسلام" انجام نمی‌دهند؟

در پایان برای اثبات این نكته كه نظام ولایی -تنها نظام خلیفه‌گری كه به قدرت و حكومت رسید - پدرخوانده‌ی دیگر نظام‌های بنیادگرا از جمله داعش، بوكوحرام، طالبان، القاعده و... می‌باشد یك نظر اجماعی به كارهای انجام شده به وسیله دو خلیفه‌ی شیعی (آقایان خمینی و خامنه‌ای) و ۳۶ سال حكومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شده‌ترین و خشن‌ترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبكر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخوانده‌ها كاملاً مشخص شوند. من در این‌جا چند مورد از اعمال خلفاء شیعه و خلفای خودخوانده سنی را به‌عنوان نمونه می‌آورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار می‌كنم.

۱- كشتار و آتش زدن انسان‌ها: خبر بسیار عجیب و تكان‌دهنده بود. سینما ركس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزن‌ها روی اكران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حكومت می‌كرد. بسیاری می‌پنداشتند این كار وحشیانه و جنایت‌آمیز كار حاكمان است. كم‌كم جزئیات روشن می‌شد. ده‌ها نفر از تماشاچیان به دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به شدت تبلیغ می‌كردند كه این‌كارِ وابستگان به دربار و حكومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسنادِ غیرقابل انكار و مصاحبه‌ها نشان داد كه این جنایت وحشتناك به دست گروهی كه خود را حزب الّهی و مرید خمینی می‌دانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش می‌شد كه گروه بنیادگرای داعش یك خلبان اردنی را به جرم بمباران كردن مواضع داعشیان دستگیر و در یك قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و كم‌تر سخن از آتش زدن سینما ركس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایت‌آمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر كه خود را خلیفه‌ی مسلمین جهان می‌دانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول ده‌ها زن و كودك و دیگر مردم بی‌گناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی كه در آبادان این‌كار را انجام دادند در حقیقت پدرخوانده‌ی بنیادگرایان داعشی نبودند؟

۲- زن‌ستیزی در مكتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی كار آمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود كه بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زن‌ها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حكومت اسلامی در هر گوشه‌ی ایران بلند شد و زن‌ستیزی آغاز گردید. كشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندان‌ها محل كشتار زنان و مردان شد تا آن‌جاكه اعدام زن‌ها در دهه‌ی شصت به حدی رسید كه می‌توان گفت در دنیا كم سابقه یا بی‌سابقه بود. در زندان‌ها با زن‌ها رفتاری كردند كه به‌طور قطع بی‌نظیر بود. دیوانه‌ای بنام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محل‌هایی به نام گور و قیامت و... كاری كرد كه همان‌گونه كه قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محل‌ها دیوانه و روانی شدند كه هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و كنار كشورمان آثار این جنایت بی‌نظیر وجود دارد. تجاوز به زن‌ها و اعدام آن‌ها خانواده‌های بسیاری را متلاشی كرد. این بوكوحرام‌های حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند كه هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچك هنوز از ذهن‌ها پاك نشده. بنیادگران از جمله بوكوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخوانده‌های شیعی خود را می‌پیمودند و می‌پیمایند. من در دیدگاه نواب صفوی‌ها و خمینی‌ها قبلاً آورده‌ام كه چه نظری نسبت به زن‌ها داشتند و امروز شاهدیم كه چگونه با زنان رفتار می‌شود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشته‌های تحصیلات عالی، ایستادن ماشین‌های به اصطلاح ارشاد! در گوشه و كنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زن‌ها. این‌ها آموزه‌های خلافت‌های اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبكر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنه‌ای می‌باشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حكومت‌های خلیفه‌گری با زن‌ها چنان می‌كرد كه امروز دیگر بنیادگرایان می‌كنند.

۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دسته‌اش رسید باید همه آثار مانده از گذشته‌ی ایران تخریب می‌شد و یادمان نرود خلخالی آدمكش چگونه به جان این آثار افتاد و پس از تخریب مقبره‌ی رضا شاه كه در برابر مقبره‌ی خلیفه‌ی اسلامی محل بسیار حقیری بود (می‌گویند مقبره‌ی آقای خمینی پرهزینه‌ترین قبوری است كه در طول تاریخ برای بزرگان ساخته شده) و خود را آماده‌ی تخریب تخت‌جمشید و دیگر آثار باستانی كرده بود كه مردم با فرهنگ ایران مانع شدند ولی در جای جای كشور آثار باستانی به آتش كشیده شد یا تخریب گردید و این كار هنوز هم ادامه دارد. آیا طالبان، داعش و دیگر بنیادگرایان پیروان مكتب خمینی و خامنه‌ای در این ویرانگری‌ها نیستند؟

۴- كشتارهای جنایتكارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در كتاب "حكومت اسلامی" آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان می‌داند و می‌گوید "امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند" و فقیه یعنی خودش را چنین وصف می‌كند: "چنانچه اگر كسی همه‌ی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را كشف كند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمی‌كند و نه به این وسیله بر كسانی كه قانون اسلام را می‌دانند و عادلند نسبت به تصدی حكومت اولویت پیدا می‌كنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمه‌ی ما (ع) درباره‌ی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مُسَلَم بوده این است كه حاكم و خلیفه اولاً باید احكام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد..."

در این صورت حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه به‌علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. (۳۳) ملاحظه می‌فرمایید حاكم و ولی فقیه همان خلیفه است كه این روزها بخصوص در مورد داعشی‌ها زیاد به‌كار می‌رود. با روشن شدن این مطلب "خلافت اسلامی" همان "حكومت اسلامی" است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت "خلافت اسلامی" از نظر كشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احكام اسلامی چه نكرد؟ او خود را صاحب تمام قدرت‌ها می‌دانست و می‌پنداشت می‌تواند با یك حكم هر كه را می‌خواهد بكشد، در دهه شصت ده‌ها هزار نفر را قتل‌عام كرد كه نمونه آن كشتار حدود ۳۰ هزار نفر از كسانی بود كه دوران محكومیت خود را می‌گذراندند و كشتارهای پرشمار كه در زمان ولی فقیه دوم (آقای خامنه‌ای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه می‌فرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است كه فردی را بنام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كرده است.

برای آگاهی بیش‌تر آن‌ها كه از جنایات دهه‌ی شصت دفاع می‌كنند من در شعر گونه‌ای در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردی‌ها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آن‌ها كه امروز به خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق می‌بندند، كمی به خود آیند و تلنگری به وجدان‌های خود (اگر داشته باشند) بزنند.

"زندان قزل حصار"

گذشت شصت مَه از بردنم درون حصار... دو سال بیش شدم در "قزل" به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یك سلول... "قزل حصار» و "اوین"را نموده‌ام دیدار
قزل حصار كه از حاجی ز "رحمان" دور... هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر كجاش رَوی ناله می‌رسد بر گوش... اگرچه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربه‌ای كه زده آن لعین به پیكر دین... كجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران... به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا كرد آن جنایت‌ها... جنایتی كه از آن هست ذاتِ حق بی‌زار
چه ظلم‌ها ننمودند بر خدا و رسول... سیه‌دلان تبه‌كار با چنین افكار
كسی كه عمر به سر كرده در فجور و فساد )... كنون نموده به تن رخت احمد مختار
كجا به ظلم و خشونت توان "هدایت" كرد... كه امر كرده به "وعظ حَسَن" برین دادار
شدست "هادی" خلقی كه قرن‌ها شب و روز... برای "عدل علی" كرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم كرد بر صغیر و كبیر... بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
"قیامتی" كه به پا كرد او در این زندان )... نكرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش... به چشم باز گنهكار می‌كشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه... كه در "قیامت" او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد... خداست بر همه‌ی ظالمین مهین قَهار
عجب! كه گفت من ار ساختم "قیامت" را... هدف "هدایت" خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دستِ خود، اما... شكست پا و سر و دست‌ها هزار هزار
كسی كه نیست مدیر و مدبر و مومن... اگر شود به خلایق امیر و حكم‌گذار
فریب و فتنه و بی‌داد می‌شود حاكم... ز مرگ منطق و قانون و رشد استكبار

عزیز! پند فراوان بگیر از دوران... سپار بر دل و برجانِ خویش این تذكار
به "كفر" گر بشود شهر و ملك پا برجا... به "ظلم" سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر "یاسر" این سخن گوید... سخن شناس نگوید دگر مكن تكرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵... زندان قزل حصار)

وقتی مطالعه می‌كنیم داعش و دیگر گروه‌های بنیادگرا چگونه به‌وجود آمدند به چند نكته توجهمان جلب می‌شود. اولاً پراكندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، كه متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریكا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریكا و ایران برخلاف قانون اساسی كه نخست‌وزیری را به خاطر به‌دست آوردن اكثریت رأی مجلس باید به علاوی می‌سپردند به مالكی كه از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنی‌ها افتاد و همین امر موجب قیام آن‌ها و رشد بنیادگرایی به‌ویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبكر بغدادی امروز توانسته در كشت و كشتار در سراسر جهان بیداد ‌كند. در آخر باید تاکید کنم که ریشه‌های بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشكاند و این كار شدنی است و می‌توان و باید این‌كار را انجام داد.
دكتر محمد ملكي رئيس پيشين دانشگاه تهران

فصلي در جهنم به روايت خانواده رضائيهاي شهيد ، برنامه اي از تلويزيون العربيه

تلويزيون العربيه در سلسله برنامه اي با عنوان فصلي در جهنم  گزارشهای  از جنایات دو دیکتاتوری شاه و خمینی و مبارزه مجاهدین و مردم ایران برای آزادی به نقل از زندانيان و خانواده هاي شهداي راه آزادي پخش كرد كه يكي از اين سلسله برنامه به خانواده رضائيهاي شهيد اختصاص داشت.  العربيه در اين برنامه  مصاحبه با خواهر و برادر  رضائيهاي شهيد فاطمه رضایی و ابوالقاسم رضایی را پخش کرد.
 فصلي در جهنم به روايت فاطمه رضايي
فاطمه رضایی: وقتیکه خانواده ما به‌دلیل همراهی و حمایت از فرزندانش توی صحنه مبارزه وارد شد و خیلی هم با تمام قوا وارد شد، رژیم شاه خیلی از این مسأله عصبانی بود، و بعد از تقریباً سه سال که ما را تحمل کرد و نفهمید که چه کار می‌کنیم بعد که دیگه مبارزات خیلی گسترش پیدا کرد، خانواده‌ها و اوج گرفت، یک شب به خانه ما آمد و همه اعضای خانواده ما را از بچه کوچک و بزرگ و دوستان و فامیلهایی که آنجا بودند همه را به زندان برد، و بعد از آن هر کدام از ما محاکمه شدیم و محکوم شدیم از 15سال تا 6سال و مادرم که کمتر از همه ما گرفت 3سال که زندانی‌اش رو کشید و آزاد شد. 

فاطمه رضایی: شکنجه‌های سختی شد مادر من تمام اعضای خانواده‌ام و بچه‌های کوچکمان، من بچه کوچک داشتم آنموقع تو زندان بود برادرم، خواهر کوچکم آذر که آن‌موقع 13سالش بود و خودم یک بچه در زندان به‌دنیا آوردم، و خلاصه شرایط خیلی سختی بود ولی خدا را شکر ما ایمان داشتیم به راه بچه‌ها، تونستیم این پستی بلندیها رو به خوبی از سر بگذرونیم تا قیام مردم شد و ما همه از زندان آزاد شدیم. 
فاطمه رضایی: بعد شد دیگه، آنموقع می‌گفتند ایران جزیره ثباته و شاه هم ماندگاره، ولی وقتی‌که مردم بلند شدند دیکتاتوری سقوط کرد. 
فاطمه رضایی: من با توجه به شناختی که توسط برادرام و بچه‌های مجاهدین از آخوندها و رژیم خمینی داشتم هیچ فکر نمی‌کردم که بتونند آن چیزی که آرزوی مردم هست آرمان آزادی هست، محقق کنند، من به‌خاطر کاندیداتوری برادر مسعود، و چون خودم نیز کاندید مجلس بودم، تو شهرهای مختلف ایران برای سخنرانی می‌رفتم، باور کنید تمامی مردم شهرها به استقبال ما می‌آمدند و می‌خواستند ببینند ما چی می‌گیم و شهدای ما برایشان مقدس بود، تک‌تک شهدای ما، ولی خمینی نتونست اینو ببینه و سرکوب شدیدی کرد. 
فاطمه رضایی: تعداد کمی‌شان مانده ولی همه مردم ایران، من صدها هزار خانواده‌هایی را می‌شناسم که تمامی‌شان فدای آزادی ایران شدند، من خانواده‌هایی رو از داخل ایران می‌شناسم که تمام پدر مادر و همه فرزندانشان رفتند ونوههاشون وفرزندان دیگرشون همین الآن دارند مبارزه می‌کنند علیه رژیم خمینی، برای سرنگونیش، من شک ندارم که مردم ایران تا پای جان، تا آخرین لحظه برای سرنگونی رژیم خمینی هیچی کم نمی‌گذارند. 

فصلی در جهنم  به روایت ابوالقاسم رضایی 

ابوالقاسم رضایی: خانواده ما، یکی از خانواده‌هایی است که قربانی دو دیکتاتوری شاه و شیخ بوده، چهار تن از اعضای خانواده ما در دوران شاه به‌شهادت رسیدند و چهار تا از آنها نیز در دوران خمینی، برادر بزرگتر من احمد که اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران است که در بهمن ماه سال 1350 شهید شد و به‌دنبال اون برادر کوچکتر احمد که البته یک‌سال از من بزرگتر بود، مهدی دستگیرشد و طی محاکمه‌ای محکوم به اعدام شد که تقریباً در فاصله کوتاهی اعدامش کردند، بعد برادر دیگرم رضا بود که این سال 50 دستگیر شده بود ولی موفق شد که طرح یک برنامه‌ای، یعنی یک برنامه‌ریزی مشخصی که تقریباً بقیه اعضای سازمان مجاهدین در آن مشارکت داشتند از زندان اوین فرار بکند و خوب نقش زیادی در تجدید سازمان این تشکیلات مجاهدین بعد از فرارش ایفا کرد ولی بعد از مدتی طی درگیری خیابانی شهید شد. همچنین یکی از خواهرانم توی یک درگیری خیابانی اونم به‌شهادت رسید. من خوبه همینجا اشاره کنم که همین مسأله که بهرحال اولین شهید سازمان مجاهدین از خانواده ما بود باعث شد که خانواده ما محل تجمع خانواده شهدا می‌شود بهرحال می‌دونید که در حکومتهای دیکتاتوری
از جمله مثلاً خود این رفسنجانی خیلی سعی می‌کرد که همان زمان شاه به پدر من توجه داشته باشد و بیاید و برود، چون این براشون بیرون اعتبار ایجاد می‌کرد. به‌خاطر همین اعتبار بود آنموقع که خمینی به ایران آمد، یکی دوماه، مدت کوتاهی بعد از ورودش به ایران خواهان این شد که با خانواده ما ملاقات کند، ملاقاتی که پدرم بود، مادرم بود یکی ازخواهرانم بود و من بودم که اونجا در واقع می‌خواست به ترتیبی ما به دستگاه این نزدیک بشیم که در اون ملاقات من یادم هست که از ما سؤال می‌کرد که چه کمبودهایی داریم، ما گفتیم مشکل ما کمبود خونه و این مسائل صنفی نیست، بلکه مسأله ما مهمترین مسأله برای ما اینه که حکومت جدید چه برخوردی با مردم می‌کند و همه نگرانی سر اینه افرادی که نقشی در انقلاب نداشتند فرصت طلبانه بیایند و مناصب حکومتی رو بگیرند و دوباره روز همان روزی همان، و این نکته رو مادرم گفت که خمینی خیلی به‌اش برخورد، که بالاخره خودش رأس فرصت طلبان بود به‌طوری‌که برنامه‌ای که چیده بود حتی مثلاً با ما غذا بخوره، اینها را همه به هم زد و ملاقات رو زود تمام کرد. 
ابوالقاسم رضایی: همان چیزهایی که جزء مواضع سیاسی‌مان بود برایش نقل می‌کردم، ولی خوب همین خامنه‌ای بعداً آنوقع فکر می‌کنم به‌اصطلاح بالای سپاه پاسداران هم بود، دستگاهشون حکم دستگیری من را هم دادند، یا خانواده ما مثلاً زمان خمینی از اولین خانواده‌هایی بود که خونه‌اش مورد تهاجم قرار گرفت، چرا که مرکز آمد و شد مجاهدین بود و اینها بدین وسیله می‌خواستند زهر چشم بگیرند. 
حالا شاید تو خانواده یک همچی چیزی شده که چهار نفر شهید آن زمان، چهار نفر شهید این زمان، ولی می‌خواهم بگویم در زمان شاه خانواده‌هایی که چند شهید دادند، تعدادشان معدود بود شاید نمی‌دانم 15 تا 20 تا خونوار بیشتر نمی‌رسید که تعداد معدودی چهار تا شهید داشتند بقیه دو تا سه تا اینها بودند در حالی که در دوران خمینی صدها خانواده را میشه دید که اینها چهار نفر پنج نفر شهید دادند، اصلاً میزان شهدا در زمان شاه و خمینی قابل مقایسه نیست، من یک مثالی برایتان می‌زنم: ببینید دیکتاتور، می‌کشه، اعدام می‌کنه، زندانی می‌کنه که بتونه جو سکوت به جامعه حاکم بکند. 

نوشتاری: ابوالقاسم و خواهرش فاطمه و مادرشان عزیز در تبعید زندگی می‌کنند و هم‌چنان بسیاری از خانواده‌های ایرانی با آنها تماس می‌گیرند. از این خانواده بزرگ چیزی جز خودشان و تصاویری که به این تبعید سرد و دور گرما می‌بخشد، باقی نمانده است.

۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

دريا طوفان كرده، شلاقش بزنيد!

 خشايار شا كه  در تاخت و تاز و كشور گشايي و تجاوزات به كشور هاي همجوارش شهر ه بود، هميشه در فكر فتح يونان و سرزمينهاي اطراف آن بودكه، آنچه نيا كانش از دست داده اند را دو باره پس بگيرد. خلاصه با همه تجهيزات و قشون  براه افتادو نزديك ساحل براي استراحت چادر زدند. شبانه دريا طعيان كرد همه ترسيده بودند، خشايارشار فرمان داد: دريا را شلاق بزنيد!
 شلاقهاي بزرگي درست شد و تا صبح بر سطح آب شلاق زدند  تا  همه مشكلات حل شد!، خشايار شاه طوري وانمود مي كرد كه ترس از شلاقهاي او باعث عقب نشيني دريا شده است و گر نه...
داستان بي بي سي بر عكس اين داستان با هزار دروغ و حيله با كمك مزدوران شاه و شيخ بر پيكر مقاومت به خون سرشته بي مهابا شلاق مي زنند، نه تنها برايشان زشت نيست بلكه آنرا ترويج مي دهند، پيوند شاه و شيخ و بي بي سي  با آن كار نامه سراسر سياه نشان دهنده ايستادن روبروي مردم ايران و درست كردن وجهه! براي آخوندها ست. اين آخوند هاي شرزه آنقدر جنايت و خيانت كردند كه حتي در اوايل انقلاب ساواكيها براي حقوقشان تظاهرات مي كردند ، حالا شكنجه گر ، بريده مزدور و فرصت طلبان گرد هم مي آيند و داستانسرايي مي كنند.
 بي حكمت نيست الان كه همه مماشات گران در رفتن به ايران براي قرار داد با رژيم سبقت مي گيرند، بي بي سي هم بايد چنين كاري را بكند، دستان خونين رژيم را پاك كند و هر طور شده مقاومت را مورد حمله قرار داده كه گويا در ايران همه با رژيم هستند!
 پليد جفت پليد است -پاك جفت پاك

محمود نيشابوري

۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

روزنامه گاردین انگلستان: رژیم ایران برای لکه‌دار کردن احمد شهید مدارک ویکی‌لیکس را جعل می‌کند

روزنامه گاردین چاپ  انگلستان   اينجا  روز  12مرداد 94 برابر با 2  اوت 2015  گزارش کرد كه  رژیم ایران برای لکه‌دار کردن احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل‌متحد در امور حقوق‌بشر در ایران اقدام به جعل مدارک ویکی‌لیکس کرده است. 
گاردین نوشت آژانس‌های خبری متعلق به رژیم ایران همزمان با وب سایتهای دولتی مقالاتی را انتشار دادند که در آن احمد شهید را متهم به د ریافت یک میلیون دلار پول از سفارت عربستان در کویت جهت موضعگیری علیه رژیم ایران می‌کند و متعاقباً یک مقام رژیم ایران نیز با استفاده از این جعلیات تلاش کرد اعتبار احمد شهید را زیر سؤال ببرد. 
گاردین اضافه کرد: وب سایت ویکی‌لیکس با اعتراض به این اقدام رژیم ایران خواهان مشخص کردن مدرک مورد ادعای رژیم ایران گردید. تحقیقات بعدی نشان می‌دهد که رژیم ایران برای انجام این جعلیات با استفاده از یک تکنیک کامپیوتری اقدام به دست بردن در اسناد ویکی‌لیکس و سربرگهای دیپلوماتیک عربستان کرده است. 
گاردین نوشت رژیم ایران از اقدامات برنامه‌ریزی و هماهنگ شده مشابه یی برای پراکندن اطلاعات غلط در مورد فعالان و مخالفان خود استفاده می‌کند. 
در ادامه این گزارش آمده است بر اساس اخبار مخابره شده توسط خبرگزاریهای ایسنا و فارس متعلق به رژیم ایران محمد جواد لاریجانی روز چهارشنبه از این اتهام ساختگی برای متهم کردن احمد شهید استفاده کرد و مدعی شد رژیم ایران بزرگترین دموکراسی در خاورمیانه است. 
گاردین اضافه کرد احمد شهید وزیر خارجه سابق ملداوی در موضع گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در ایران از نزدیک وضعیت حقوق‌بشر در ایران را پیگیری می‌کند و بر اساس گزارشات او رژیم ایران به‌طور گسترده و سیستماتیک اقدام به نقض حقوق‌بشر در ایران می‌کند.

پرگار آیت‌الله بی‌بی‌سی بر چه مداري ميچرخد؟


بخش فارسي تلويزيون بی‌بی‌سی در آخرين برنامه پرگارش میزگرد چهارنفره‌ای را پخش می‌کند با عنوان ”پرسش‌هایی براي تمام فصل‌ها “. زير عنوان اين برنامه ”بحث اين هفته: ساواك“ است. تركيب شرکت‌کنندگان از همان ابتدا بودار است:

-    احمد فراستی از رهبران عملیاتی اداره‌ی سوم ساواک، خيلي روشن يعني از سر شکنجه‌گران سازمان جهنمي و منفور ساواك.
-    عرفان قانعی فرد ”تاریخ نگار!“. مجري مصاحبه‌ی مفصل سفیدسازی با پرویز ثابتی رييس اداره سر شکنجه‌گر با مأموريت ادامه و تكميل سفیدسازی شكنجه در زندان‌های شاه و شيخ
-    سعید شاهسوندی شاگرد جلاد و تير خلاص زن اوين كه انتقام شکنجه‌ای كه زمان شاه ديده بود را هنوز كه هنوز است در پست مقدس ”از رهبران عملياتي واواك آخوندي“ از انقلاب و انقلابيون طلب می‌کند و بالاخره
-    يك ”زنداني سیاسی در پیش و پس از انقلاب“ و يك عضو نادم مركزيت سازمان چریک‌های فدایی.
شکنجه‌گر در تمام طول برنامه از شکنجه كه با وقاحتي بی‌نظیر، با گردن برافراشته ”از مشروعيت اهدايي حضرت آیت‌الله“ آن را به شلاق زدن ساده محدود می‌داند دفاع می‌کند. هر كس در زندان‌های شاه بوده و سروکارش با ساواك افتاده می‌داند كه شلاق يكي از دردناک‌ترین شكنجه بوده و تفاوت چوب و فلك ادعايي اين جاني با شلاق‌های اتاق شكنجه ساواك كه گاه گوشت پا و پشت را از استخوان جدا می‌کرد يا چشيده و يا ديده است. احمد فراستي زمين و زمان را به هم می‌بافد كه مخالفين شاه اعم از انقلابيون و بقيه را مقصر، شروع‌کننده خشونت و درنتیجه مستحق بردن زير شكنجه تا حد مرگ و تکه‌پاره كردن، روي اجاق‌برقی سوزاندن، در انواع قپاني براي ساعت‌ها و روزها آويزان كردن، بردن توي تپه‌های اوين و اعدام دستجمعي و ساختن دروغ فرار آنها و ... اعلام كند. بعد هم جا و بيجا از شكنجه در نظام‌های ديكتاتوري مثال می‌آورد و از ضرورت و مشروعيت آن به خاطر حفظ نظامشان دفاع می‌کند و یک‌مرتبه با يك ويراژ با نشان دادن سندي از يك «گاومزدور پیشانی‌سفید» وزارت بدنام اطلاعات آخوندي بنام ”علی‌اکبر دروغگو“ مدعي شكنجه در سازمان مجاهدين می‌شود. همين چند كلمه نشان می‌دهد اين حيوان بي شاخ و دم كه در يك برنامه تلويزيوني این‌قدر با قساوت و بی‌رحمی از شكنجه دفاع می‌کند وقتي ”از رهبران عملیاتی اداره‌ی سوم ساواک“ بوده با آزاديخواهاني كه اسير چنگالش بوده‌اند چه می‌کرده است. اين اشاره مختصر بخشي از پروژه بودار آیت‌الله بی‌بی‌سی را برملا می‌کند. در روزهايي كه خامنه‌ای و همه باندهاي جنايتكار حاكم بر ايران از باز شدن پرونده حقوق بشر اين رژيم ضد بشر بعد از توافق و زهرخوران اتمي به وحشت افتاده‌اند و اين مسئله به خواست مبرم همه آزاديخواهان و وطن‌پرستان ايران تبدیل‌شده است پيام اين برنامه به آیت‌الله‌های حاكم اين است كه: نگران نباشيد. هر جنايتي كه تا الان کرده‌اید مفت چنگتان، ازاین‌پس هم تا می‌توانید و بهر شكل و اندازه كه می‌خواهید شكنجه كنيد، هوايتان راداریم.
”تاريخ نگار!!“ كه از سر شکنجه‌گر چيزي كم ندارد هم همين مأموريت را دارد. از اين شاخ به آن شاخ می‌پرد. ده جور حرف ميزند، به طرز مضحكي مدعي بی‌طرفی می‌شود ولي هم طرف شاه و هم طرف آخوند را نگه می‌دارد. به ديكتاتور حق می‌دهد كه براي حفظ نظامش هر جنايتي می‌خواهید بكند. براي شادي روان جنايتكاران و رؤساي ساواك دعا می‌کند و لو می‌دهد كه ازجمله وظايفي كه در زمره تحقيقات بی‌طرفانه‌اش و البته بی‌مزد و منت براي ”خاندان جليل سلطنت“ بر عهده دارد تهيه و افشاي آمار 1700 نفره ”خرابكاري گروه‌های تروریستی“ است. جناب روباه فربه دست‌آخر یک‌مرتبه و بی‌مناسبت كينه حیوانی‌اش به ”مسعود رجوي“ و شهيد قهرمان ”محمدرضا سعادتي“ را صدالبته بازهم بي چشمداشت سرسوزنی جيره و مواجب تقديم ”نظام مقدس جمهوري اسلامي“ می‌کند. نقشي كه وي در اين نمايش بازي می‌کند نشان می‌دهد كه اين آدم! اگر نبوده و نيست كه من يكي حداقل شك دارم استحقاق رسالت مأمور عملياتي يا پشتيباني بازجويي و شكنجه هم در نظام سرنگون‌شده شاهنشاهي و هم در نظام فرتوت و روبه‌مرگ ولایت‌فقیه را دارد. اصلا ميخ تابوت به همين درد می‌ خورد.
”شاگرد جلاد اوين“ نيازي به معرفي ندارد. ژست‌ها و اداواطوارها و افاضاتش در طول مصاحبه هم براي كسانيكه از سوابق مشعشع دزدی‌ها و فساد اخلاق و بریدگی‌اش از مبارزه بی‌اطلاع نيستند چيز جديدي ندارد. آنچه مِهم‌اند سؤال از حضرت آیت‌الله است كه درست در روزهاي سالگرد قتل‌عام زندانيان سياسي و عمليات فروغ ”جاويدان“ مجاهدين، آوردن اين آدم! كه در اين عمليات بريده، خودش را با التماس تسليم دشمن كرده و تا مرحله شركت عملي در قتل‌عام سال 67 و زدن تير خلاص زدن پيش رفته و بعد هم براي ادامه مأموريت در اشكال نوين به خارج پرتاب‌شده است را با چه منظور و هدفي به صحنه آورده، مبارز و مخالف شكنجه جا زده و به او عنوان ”فعال سياسي“ عطا كرده است. به نظر می‌رسد در شرايطي كه ازیک‌طرف ولی‌فقیه زهر خورده در گرداب توافق اتمي گير افتاده و سرگيجه گرفته و از طرف ديگر سیاست‌بازان و ”سرمایه‌داران بدون مرز“ براي هرچه زودتر باز شدن دروازه هاي غارت و چپاول ثروت‌های مردم ايران و در پي ”بوي كباب“ از يكديگر سبقت می‌گیرند از اين برنامه بوي گند يك معامله زشت و كثيف را استشمام نمی‌کنید؟ پيدا كنيد پرتقال فروش و پرتقال خر را!!
”فعال سياسي“ دوم كه در اين نمايش به‌دروغ سردوشی ”زنداني پس از انقلاب“ هم به او داده‌شده و براي خالي نبودن صحنه به او هم نقشي واگذارشده از سر تكدي براي ماندن در ليست آیت‌الله براي مصاحبه‌های بعدي نمی‌تواند جابجا از اظهار ندامت از گذشته غفلت كند. براي نشان دادن بي پرنسيپي ايشان همين بس كه یکجا براي به دل نگرفتن و شكسته نشدن دل‌نازک شکنجه‌گر و تاريخ نگار! يادآوري می‌کند كه دارند باهم گفتگوي ”متمدنانه“ می‌کنند.
بعدازاین چند اشاره مختصر آيا معلوم شد پرگار آیت‌الله بی‌بی‌سی بر چه مداري ميچرخد؟ هر وقت آخوندها در گل گیرکرده‌اند، هر وقت دچار بحران شده‌اند، هر زمان بوق سرنگونی‌شان به صدا درآمده و هر وقت ضربه جانانه‌ای از سوي مردم و مقاومت ايران دريافت کرده‌اند اين حضرت آیت‌الله، چوب زير بغل، امدادگر، مددرسان و فریادرس آن‌یکی ”حضرت آیت‌الله“ شده است. اين مصاحبه بخشي از پروژه انجام وظايف دولت فخيمه در دوران ”پسا مذاكره“ و یاری‌رساندن به ”رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای“ است.
احمد رضوي: