۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

بر برگهاي تاريخ اين نامهاي شبنم


نگاهي به انقلاب مغلوب آلمان و اندک توشه اي براي ايران در گراميداشت نود و سومين سالروز شهادت شير زن انقلابي رزا لوکزامبورگ و همرزم قهرمانش کارل ليبکنخت!
بر برگهاي تاريخ اين نام هاي شبنم (۱)!
اين نوشتار به شير زنان و "شير آهنکوه مردان" شهيد يا زنده ي اشرفي،هم تباران انقلابي لوکزامبورگ، ليبکنخت، " چه " گوارا و حنيف نژاد ...تقديم ميشود!
" آزادي فقط براي حاميان حکومت، تنها براي اعضاي يک حزب - هر قدر هم که تعدادشان زياد باشد - بهيچوجه آزادي نيست. آزادي هميشه و منحصرا آزادي دگر انديشان است. نه به خاطر مفهوم فناتيک و دگمي از "عدالت" بلکه بدليل اينکه هر آنچه در آزادي سياسي سازنده، جامع و پالاينده مي باشد، به اين خصوصيت اساسي بستگي دارد، و تاثير آن آنگاه که "آزادي" بيک امتياز ويژه تبديل گردد ، از بين مي رود"!( رزا لوکزامبورگ: انقلاب روسيه) (۲)
در برخي از محافل مترقي آمريکا و اروپا ماه ژانويه را ماه گراميداشت خاطره ي ۳L يعني رزا لوکزامبورگ، کارل ليبکنخت، و ولاديمير ايليچ لنين مي دانند . شهادت يا درگذشت اين ۳ انقلابي در ژانويه اتفاق افتاده است . لنين در ۲۱ ژانويه ي ۱۹۲۴ درگذشت . ۱۵ ژانويه ، اما ياد آور روزي است که رزا لوکزمبورگ و همرزم قهرمانش کارل ليبکنخت، بنيانگذاران و رهبران جنبش انقلابي اسپارتاکوس معروف به "ليگ اسپارتاکوس" در آلمان ، پس از بخاک و خون کشانده شدن جنبش توسط دولت سوسيال دموکراتيک وقت دستگير و در هتلي بازجويي شدند. دژخيمان پس از ضرب و شتم بسيار سر انجام آن قهرمانان را با شليک گلوله به شهادت رساندند . قاتلان آنگاه پيکر پاک رزا را در کانال آبي افکندند! ايندو انقلابي بزرگ علاوه بر رفاقت بسيار نزديک و همرزمي، حتا سن يکسان و شهادت همزمان، نقطه ي مشترک مهم ديگري نيز دارند. علاوه بر خلاقيت تئوريک و پراتيک، و آثاري که از خود براي نسلهاي انقلابي آتي بيادگار گذاشتند، هر يک بخاطر يک بن بست شکني تاريخي در امر مبارزه انقلابي و رويکردي بغايت اصولي و خطير نام و جايگاهي جاودانه در تاريخ انقلابات براي خويش کسب کردند. رزا لوکزامبورگ يا برخورد با جريان تجديد نظر طلبانه / رويزيونيستي ادوارد برنشتاين ( و بعدا هم کارل کا ئو تسکي) که از نظريه پردازان زبردست حزب سوسيال دموکرات و از دوستان انگلس بود و ليبکنخت با دادن تنها راي منفي به اعتبار و بودجه ي جنگ جهاني اول ، و در کنار آن با مقاومت جانانه در مقابل جو سوسيال شوونيسمي که حزب را فرا گرفته بود بنحوي که هر گونه مخالفت با آن جنگ جنايتکارانه را نشانه اي از خيانت و وطن فروشي جلوه ميدادند. در اين يادمان ضمن بيان خلاصه اي از مبارزات و دستاوردهاي اين دو انقلابي برجسته ي تاريخ بشريت و ملاحظاتي پيرامون انقلاب مغلوب آلمان ، تلاش خواهد شد تا بدور از کپي برداري و ساده سازي هاي مکانيکي توشه اي براي جنبش انقلابي سرفراز ايران گرفته شود!
رزا لوکزامبورگ در ۵ مارس ۱۸۷۱ در شهرک Zamosc در جنوب شرقي لهستان که در آنهنگام تحت اشغال روسيه ي تزاري بود، چشم بجهان گشود. بعضيها تاريخ تولد او را سال ۱۸۷۰ ذکر کرده اند. شهرک او داراي يکي از قويترين و با فرهنگترين جوامع يهودي در لهستان آنزمان بود. در دو و نيم سالگي خانواده ش به ورشو نقل مکان کردند . رزا در ۵ سالگي به بيماري شديد کفل مبتلا شد که به دليل تشخيص غلط و درمان نامناسب، تبعات آن تا آخر حيات کوتاه ۴۸ ساله ش با او باقي ماند ! در طي دوران دبيرستان بود که نخستين بار وارد مبارزات انقلابي زير زميني شد. در ۱۸۸۹ که دستگيري او قريب الوقوع مي نمود تصميم بترک لهستان و ادامه ي تحصيل در اروپا ي غربي گرفت. در شهر زوريخ سويس نه سال اقامت گزيده و از دانشگاه آن که از معدود موسسسات آموزش عالي بود که در آنهنگام ، دانشجويان دختر و پسر را بدون تبعيض جنسيتي بر مبنايي تساوي طلبانه مي پذيرفت، به اخذ درجه ي دکترا در رشته ي علوم سياسي نايل شد.


رزا که انساني شوخ طبع بود، اثر اين دستاورد منحصر بفرد را آنگاه که در برلين در جستجوي آپاتماني براي اجاره بود، در قالب شگفتي صاحب خانه هاي بالقوه اي که او را عجيب و غريب مي يافتند، تجربه کرد. ، چراکه او تنها زني با مدرک دکترا بود که آنها ديده بودند! در آنزمان زن بودن، انقلابي بودن و يهودي بودن ، بمثابه ي فاکتورهايي عليه رزا عمل مي کردند. او پس از تکميل تحصيلاتش در بهار ۱۸۹۷، تصميم به مهاجرت به آلمان گرفت ولي علارغم گذراندن بيش از نيمي از حياتش در آلمان ، آنجا را دوست نمي داشت . از محافظه کاري، رفرميسم، وضعيت رهبري اتحاديه هاي کارگري و نيز حزب سوسيال دموکرات که عضوش هم بود راضي نبود. در دوران فعاليتش در حزب سوسيال دموکرات با نظرات و گرايشات انحرافي و راست برخورد و مبارزه ميکرد ولي اوج درخشش او پس از ظهور نخستين جريان تجديد نظر طلبانه/ رويزيونيسم در درون حزب به سردمداري ادوارد برنشتاين بود. برنشتاين که با خود علاوه بر سابقه اي طولاني و دوستي با مقامات بالاي حزب ، اعتبار دوستي با انگلس را در زمان حيات او نيز يدک مي کشيد، در طي سالهاي ۹۸-۱۸۹۷ با انتشار سلسله مقالاتي به رد اصول سوسياليزم انقلابي، منجمله ضرورت سرنگوني انقلابي سرمايه داري و بجاي آن تلاش در مبارزات پارلماني در جهت تغيير تدريجي سيستم از طريق ايجاد تعاوني هاي مصرف کنندگان، اتحاديه هاي کارگري، و توسعه و گسترش دموکراسي سياسي و خلاصه نفي مبارزه ي طبقاتي پرداخت . اين تئوريها تحت عنوان " سوسياليسم تدريجي/ Evolutionary Socialism " بزبان انگليسي نيز انتشار يافت. رزا لوکزامبورگ دو مقاله ي مستدل، اولي در سپتامبر ۱۸۹۸ و دومي، در پاسخ به "سوسياليسم تدريجي" برنشتاين، در آوريل ۱۸۹۹نوشت که بصورت کتابي تحت عنوان " رفرم يا انقلاب/ Reform or Revolution "، نيز منتشر گرديد . در اين کتاب ، او بنقد بيرحمانه ي نظريه هاي برنشتاين پرداخت. خود رزا در باره ي تاثير اين اثر ميگويد که انتشار "رفرم يا انقلاب" موجب شد که او را که در آن مقطع يک زن خارجي بيست و چند ساله بود، " گارد هاي پير "، يعني عناصر قديمي جا افتاده در حزب براي نخستين بار بعنوان يک رهبر سياسي جدي بگيرند! البته رزا هم چون هر انقلابي اصيل ديگر، با نفس رفرم براي بهبود زندگي مشقت بار کارگران و محرومان مخالفتي نداشت، مخالفت او، اما با " تلاشهاي بيهوده در جهت مرمت و اصلاح تدريجي سيستم بجاي مبارزه ي انقلابي براي فرا گذري از آن بود.، وگرنه او خود در مقدمه ي کتابش چنين مينويسد:" براي سوسيال دمکراسي، بين رفرم اجتماعي و انقلاب ، پيوندي گسست ناپذير موجود است. مبارزه براي رفرم وسيله، و انقلاب اجتماعي هدف آن مي باشد"، ( Rosa Luxemburg Speaks :، صفحه ي ۳۶) . او با درايت انقلابي مرز بندي با جريان نو ظهور را " نبرد مرگ و زندگي" يا به تعبير ي " وجود يا لا وجود" جنبش سوسيال دموکراسي ارزيابي ميکرد. تحليل درخشاني که تحولات سالهاي نه چندان دور صحت آنها را نشان داد. جريان انقلابي برهبري رزا، ليبکنخت، مهرينگ ، کلارا زتکين ... در مقابل جريان راست انحرافي بسردمداري برنشتاين ايستاد. اين جريان تجديد نظر طلبانه در ۱۹۱۴ با اتخاذ رويکرد " سوشيال شوينيستي" به دفاع از جنگ امپرياليستي اول جهاني که طي آن ده ميليون انسان سلاخي شدند ، پرداخت و نمايندگانش نيزدر پارلمان به بودجه و اعتبار جنگي دولت قيصر راي مثبت دادند و اين حضيض ذلت رويکردهاي خائنانه ي آنان بود. جريان انقلابي نيز در مسير تکاملي خويش نضج يافته و نهايتا جنبش اسپارتاکوس و انقلاب آلمان را در سال ۱۹۱۸ سازمان داد که گر چه در خون نشست ولي بمثابه ي يکي از دستاوردهاي عظيم استثمار شدگان در طول تاريخ طولاني و خونبار بشريت سرکوب شده ، حاوي درسها و تجارب درخشاني است!


در اينجا بدور از کپي برداري و ساده سازي هاي مکانيکي ، مي توان از تحولات سياسي پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ياد کرد که چسان رژيمي که با غصب رهبري انقلابي شکوهمند بر سر کار آمده بود، آنگاه که بعد از کمتر از ۳ سال نيروهاي انقلابي و مردمي را بين پذيرش ذلت تسليم و يا مقاومت خونين اما سرفرازانه مخير کرد، مقاومت ايران راه انقلاب را برگزيد و تاکنون نيز از اين مسير به اندازه ي سر سوزني منحرف نشده است. بعد ها هم که درتداوم قطب بندي سياسي جامعه ي ايران ، فتنه ي خاتمي بمثابه ي ادامه ي خط سازشي که بسياري از مدعيان کاذب راديکاليسم و انقلاب را به ورطه ي سازش و ننگ خيانت کشاند، باز هم مقاومت ايران بدور از کمترين توهمي در برابر رژيم رفرم ناپذير حاکم به مبارزه ي انقلابي خود ادامه داد.
رزا لوکزامبورگ کتب و مقالات بسياري برشته ي تحرير در آورد که بسياري از آنان اکنون نيز پس از نزديک بيک قرن همچنان حاوي درسها و آموزشهاي ارزشمند بسياري است. از جمله ي اين آثار از ا عتصا ب عمومي، مساله ي سازماني سوسيال دموکراسي، اقتصاد چيست؟ ، بر عليه مجازات اعدام، نامه هاي زندان، انقلاب روسيه، جزوه ي يونيوس ، که لنين نيز ضمن تجليل نقدي بر آن نوشت، و آثار بسيار ديگر ميتوان نام برد. اين نوشتار اما پر نقص تر از آنچه هست خواهد بود اگر اشاره اي گذرا بيکي از مشهور ترين و در عين حال جنجال برانگيز ترين آثار رزا نشود . منظور کتاب حجيم و تئوريک " انباشت سرمايه" مي باشد که در سال ۱۹۱۳ منتشر شد. اين اثر که به ارائه ي تئوري امپرياليسم از ديدگاه لوکزامبورگ ميپردازد، از آن نظر مهم است که در مقابل تئوري معروف لنين، "امپرياليسم به مثابه ي عاليترين مرحله ي سرمايه داري"، نظريه اي بديل ارائه مي دهد. البته اين تئوري لنين بود که براي دهه ها بلا منازع و بي رقيب ، نه فقط توسط مارکسيستها بلکه نيروهاي انقلابي غير مارکسيست نيز در پراتيک سياسي مورد استفاده قرار گرفت. نکته ي محوري و جوهري در تحليل لوکزامبورگ اينست که سرمايه داري براي تداوم حيات خود نياز به بخش پيراموني غير سرمايه دارانه بمنظور تحقق و يا سامان يابي ارزش اضافي= استثمار/Realization of Surplus Value دارد، و آنگاه که کل جهان تحت کنترل سرمايه داري قرار گرفت و هيچ پيرامون غير سرمايه دارانه اي باقي نماند، بحران ها ي اقتصادي وانقلابات کارگري/ مردمي آنرا مغلوب خواهند ساخت. انتقادي که در آن دوران بر اين نظر وارد شد عمدتا بر اين اساس بود که نقطه ي عزيمت رزا بجاي پروسه ي توليد، يعني حرکت از تکامل سرمايه داري کلاسيک با رقابت آزاد به سرمايه داري انحصاري ، بر عکس تحليلي بر مبناي تحقق ارزش اضافي بود. بنظر منتقدان ، او انباشت سرمايه را مشروط به وجود اشکال اقتصادي غير سرمايه داري مي دانست، در حاليکه برغم بحرانهاي اقتصادي اجتناب ناپذير ، سرمايه داري قادر است بازار هايي در درون ملاء خويش بيافريند که امکان "تحقق ارزش اضافي" را برايش فراهم مي آورند. بدليل تحولات جهان امروز که وجه توليد سرمايه داري تقريبا بر سرتاسر جهان سلطه و کنترل دارد، البته به اشکال گوناگون و با درجات متفاوتي از پيشرفتگي، اکنون بسياري معتقدند که زمان کارکرد تئوري لوکزامبورگ فرا رسيده است!


رزا لوکزامبورگ، نيز همچون چه گوارا که بدرستي آميزه اي از عوا طف و مبارزه ي سازش ناپذير شناخته مي شود ، از اين ويژگي بر خوردار بود. در باره ي "نامه هاي زندان" رزا که يادآور نامه هاي زندان يک انقلابي بزرگ ديگر، يعني آنتونيو گرامشي مبارز سوسياليست و رهبر ضد فاشيست ايتاليايي است، چنين گفته اند:
"همانگونه که چه گوارا سالها بعد بيان کرد :‎' با پذيرش ريسک مضحک بنظر رسيدن، اجازه بدهيد بگويم که انقلابي واقعي با احساس عميقي از عشق هدايت ميشود. غير ممکن است که يک انقلابي راستين فاقد اين کيفيت باشد‎' ، نامه هاي (زندان) رزا نيز نشان ميدهند که عشق او به زندگي در تمامي اشکال و مظاهر آن از چه ژرفايي برخوردار بود، و چه تيز هم زيبايي و هم بي رحمي حيات را احساس ميکرد. رزا اغلب مي گفت که اگر در دوران خيزشهاي انقلابي زاده نشده بود، ترجيح مي داد که يک زيست شناس مي شد، و نامه هاي زندانش نشان ميدهند که چه علاقه ي دلربا و جذابي بتمامي اشکال حيات در پيرامون خويش داشت.( Rosa Luxemburg Speaks ، صفحه ي ۳۳۲) در همين راستا رزا و ليبکنخت از مخالفان سر سخت مجازات اعدام بودند که بويژه با توجه به اينکه فرا خوان به لغو مجازات اعدام در طي يکي دو دهه ي اخير در بين نيروهاي سياسي ترقي خواه جهان پذيرفته شده ، نقش پيشگامي آنان را در اين زمينه ، که آنرا حتي در برنامه ي پيشرفته ي " ليگ اسپارتاکوس" نيز گنجانده بودند ، نشان ميدهد. البته بايد در اينجا خاطر نشان کرد که نوشتار کوتاهي نيز از مارکس در نقد مجازات اعدام در دست است که در آن با تمسخر از" نظم "بورژوايي ياد ميکند که چگونه ثبات و امنيت خود را با بر پايي چوبه هاي دار براي قربانيان نظامش حفظ ميکند . جهت درکي عميقتر از عو-اطف پاک و زلال اين انقلابي بزرگ بجاست بخشي کوتاه از نوشتار "بر عليه مجازات اعدام" رزا لوکزامبورگ بهمراه خلاصه ي مقدمه ي ويراستار بر آن ، از کتاب " رزا لوکزامبورگ سخن مي گويد"، که در عين حال جو انقلابي آن روزها را نيز منعکس ميکند، نقل شود.
"در سپتامبر ۱۹۱۸ جبهه ي غربي آلمان سقو ط کرد و بدنبال آن موج نويني از اعتصابات کشور را فرا گرفت. پايان جنگ بوضوح در چشم انداز بود.حکومت بمنظور گسترش پايگاه و حفظ خويش عفو زندانيان سياسي را اعلام کرد. ليبکنخت در ۲۲ اکتبر آزاد و تو سط مردم، پيروزمندانه از طريق خيابانهاي برلين به سفارت دولت نوپاي شوروي برده شد. اين "عفو" اما ، ظاهرا شامل رزا که در حال گذراندن محکوميت معيني نبود، نمي شد.
در اواخر اکتبر ملوانان در پايگاه دريايي KIEL قيام کرده و شوراهاي کارگران و سربازان بر طبق الگو و مدل انقلاب اکتبر را تشکيل دادند . آنان در خواست برسميت شناخته شدن "اتوريته ي" شورا ها را داشتند. در ۹ نوامبر يک ا عتصا ب عمومي آلمان را فرا گرفت که حکومت را مجبور به تسليم در مقابل بعضي از خواسته هاي قيام آفرينان کرد. صدر اعظم قدرت را به "فردريک ابرت/ Friedrich Ebert ، رهبر حزب سوسيال دموکرات ( همان حزبي که قبلا از خيانت آن صحبت شد)، تفويض کرد. تحت فشار فرا خوان کارل ليبکنخت براي بناي يک جمهوري سوسياليستي ، سوسيال دموکراتها ي اکنون استحاله يافته به رفرميسم ، سلطنت را ملغي و بجايش جمهوري دموکراتيک اعلام کردند. رزا که همچنان منتظر در زندان بسر مي برد ، در نهم نوامبر پس از اينکه توده هاي انقلابي درهاي زندان را گشودند آزاد شد و جهت ياري به جنبش اسپارتاکوس در ۲ ماه باقيمانده از عمرش به برلين شتافت.
يکي از نخستين مقالاتي هم که پس از رهايي از زندان نوشت " بر عليه مجازات اعدام" بود که در "پرچم سرخ"، ارگان جديد "ليگ اسپارتاکوس" انتشار يافت. در آن قطعه، رزا ماهيت غير انساني "عدالت" سرمايه داري را محکوم و رئو س کلي اهداف انساني انقلاب و نحوه ي رفتار با زندانيان را طرح مي کند!( ترجمه ي تلخيص شده ي مقدمه ي ويراستار آمريکايي بر اصل مقاله، در کتاب Rosa Luxemburg Speaks ، صفحه ي ۳۹۶ انگليسي )
در "عليه مجازات اعدام "، او ضمن رد قاطعانه ي سخن گفتن از "عفو" زندانيان سياسي، بر عکس آنانرا قربانيان نظام ستمکار ناميده از حقشان براي مقاومت و انقلاب دفاع کرد. از اينکه تمامي زندانيان سياسي بايد آزاد گردند، و زندانيان عادي هم قربانيان نظام مبتني بر نا برابري و استثمار هستند سخن گفت . با حرکت از اين حقيقت که هم جرم و جنايت و هم مجازات واجد ريشه هاي اقتصادي-اجتماعي مي باشند، رهيافت صحيح دراز مدت را بر محور قلع و قمع ريشه ي بديها و نه مبارزه با معلول معرفي نمود . براي دوره ي گذار به آن فاز هم خواهان عفو مرتکبين جرايم کم اهميت و کاهش چشمگير مجازاتهاي شديد نامتناسب با جرم که رايج بود ، گرديد ! او ، در ضمن الغا فوري مجازاتهاي ضد انساني از قبيل تحقير، شکنجه و شلاق زدن را طلب کرد . رزا حاکمان سوسيال دموکرات را به خاطر تعلل در الغاي فوري مجازات ضد انساني اعدام بشدت مورد انتقاد و حمله قرار داد ، چرا که بدرستي بر اين باور بود که "مجازات اعدام "، مقوله اي است که نياز بهيچ وقت کشي ، برخورد بروکراتيک و طي يک پروسه ي طولاني حقوقي و پارلماني نداشته و ميشود و بايد آنرا بلافاصله الغا کرد( همان، صفحات ۸-۳۹۷).
نوشتار مهم "بر عليه مجازات اعدام " اين چنين پايان مي يابد :
"... علارغم اين، بگذاريد فراموش نکنيم . تاريخ جهان بدون عظمت روح ، بدون روحيه ي قوي، و بدون ژست هاي شريفانه ساخته نمي شود.
ليبکنخت و من ، هنگام ترک تالارهايي که اخيرا در آنها سکني داشتيم، او، در ميان همراهان و همدلان رنگ پريده اش در بازداشتگاه، (و) من با دزدان و زنان خياباني فقير عزيزم ، که سه سال و نيم از عمرم را در زير يک سقف با آنها گذراندم ، در حالي که همبندانمان با چشمان مغمومشان ما را بدرقه مي کردند ، چنين عهد بستيم که " ما هرگز شما را فراموش نخواهيم کرد"!( Rosa Luxemburg Speaks ، صفحه ي ۳۹۸ )
"جهاني بايد زير و رو شود، اما هر اشکي که جاري ميشود، اگر قابل پيشگيري باشد ، اتهام و کيفر خواستي است، و هر آنکس که با بي رحمي غير عمدي کرم خاکي بيچاره اي را له کند ، مجرم است.( همان، صفحه ي ۳۹۹)


در مورد زندگي، مبارزه و شهادت قهرمانانه ي کارل ليبکنخت، در بخشي از يک يادمان سخن گفتن ، في الواقع حق مطلب را ادا نکرده و مستلزم کار مستقلي است ولي بمصداق بيت نغز مولانا که :
"آب دريا را اگر نتوان کشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد"،
به مختصري در اينجا بسنده مي شود. کارل ليبکنخت در سال ۱۸۷۱ در آلمان بدنيا آمد. او پسر ويلهلم ليبکنخت (۱۹۰۰-۱۸۲۶ )بود. ويلهلم در انقلاب سال ۱۸۴۸ آلمان شرکت داشت ، و پس از شکست آن به انگلستان که در آنجا پيرو مارکس و انگلس شد، تبعيد گشت . او که پس از اعلام عفوسال ۱۸۶۰ به آلمان بازگشته بود، يک حزب مارکسيستي تشکيل داد که بعدا در اتحاد با حزب فرديناند لاسال (۱۸۶۴-۱۸۲۵) ، بحزب سوسيال دموکرات(SPD ) تکامل يافت. ويلهلم بجرم "خيانت"در ۱۸۷۲، در دوران صدر اعظمي بيسمارک سياستمدار ارتجاعي پروسي آلماني که بيشتر بعنوان مولف قوانين سرکوبگرانه ي "ضد سوسياليستي" شناخته مي شود، زنداني شد. گر چه پدر هرگز بدرجه ي راديکاليسم پسرش نرسيد، اما تا پايان عمر اعتقادات انقلابي خود را در مقابل جريان رويزيونيستي راست حفظ کرد.( همان، صفحات .۴۶۶ و ۴۵۷ ). کارل تحصيلات خود را در رشته هاي اقتصاد و حقوق ادامه داد و به اخذ درجه ي دکترا (Ph.D ) نائل شد . پس از اتمام تحصيلات بوکالت پرداخت و در اين دوره منجمله و عمدتا از حقوق مبارزان سياسي تحت تعقيب دفاع مي کرد. از جواني مبارزي انقلابي و انديشمند در صفوف حزب سوسيال دموکرات بود. نخستين باردر سال ۱۹۰۷ بجرم "خيانت عظمي " بخاطر نگارش کتاب " ميليتاريسم و آنتي -ميليتاريسم"، محکوم شد.
از ليبکنخت کتب و مقالات ارزشمند ديگري نيز باقي مانده که بعضي از آنها عبارتند از:
صلح از کجا مي آيد؟ (۱۹۱۲) ؛
اعتراض ليبکنخت به اعتبار جنگي (۱۹۱۴) ؛
دشمن اصلي هر خلقي در کشور خودش است (۱۹۱۵)؛
سوسياليسم انقلابي در آلمان (۱۹۱۶)؛
آينده از آن توده ها ست ؛ و ...
اما آنچه نام ليبکنخت را پر آوازه کرد راي تاريخي او در دوم دسامبر ۱۹۱۴ عليه اعتبار جنگي در پارلمان آلمان موسوم به رايشتاگ (Reichstag ) بود! اگر چه در ابتدا بنظر ميرسيد که ۱۷ نماينده پارلمان به اعتبار و بودجه ي تخصيص يافته ي دولت قيصرراي منفي خواهند داد، ولي در روز موعود فقط يکنفر، يعني کارل ليبکنخت شجاعانه به آن راي منفي داد و تبعات اين مو ضع بغايت اصولي ، انساني و انقلابي را بجان خريد. کارل در بخشي از بيانيه اي که همان روز منتشر کرد وفي نفسه بمثابه ي سندي تاريخي- انقلابي از ارزشي بسيار بر خوردارست ، پس از توضيحاتي به بيان علل راي منفي خودش مي پردازد .
"يک صلح فوري، صلحي عاري از تسخير و کشور گشايي، بايد خواسته ي ما بوده و هر تلاشي در اين جهت بايد مورد حمايت قرار گيرد. تنها با تقويت مشترک و مستمر جرياناتي که در تمام کشورهاي تحت محاصره ، دستيابي به چنين صلحي را بمثابه هدف خويش اعلام کرده اند، ميتوان نقطه پاياني بر اين سلاخي خونين گذاشت ." در پايان اين سند ارزشمند ، او دلايل راي اصولي انقلابي خود را چنين بر ميشمارد،
"...اما به عنوان اعترا ض بر عليه جنگ، و عليه آناني که مسئول و باعث و باني آن هستند، عليه کساني که هدايتش ميکنند و بر عليه آن اهداف کاپيتاليستي که اين جنگ (به خاطرشان) مورد استفاده قرار ميگيرد، بر عليه طرحهاي الحاق ، بر عليه نقض بي طرفي بلژيک و لوکزامبورگ ، بر عليه برقراري نامحدود حکومت نظامي، و دراعتراض به محو و ناپديد شدن کامل و ظا يف و (خدمات) اجتماعي و سياسي که حکومت و طبقات(حاکم) بخاطرش هنوز مقصرند، من به اعتبار جنگي درخواست شده ي دولت راي منفي مي دهم!"( بر گرفته ازسايت American Left History )
پيش از ادامه ي بحث ، شايسته است باز هم بدور از کپي سازي هاي مکانيکي به مورد مشابهي در تاريخ معاصر ايران اشاره شود . پس از اينکه بدليل اصرار خميني بر صدور ارتجاع هار به عراق و تحريکات رژيم ، با لاخره عراق به ايران حمله کرد، و لي پس از مدتي که قواي خود را از خاک ايران خارج نمود ، در ديماه ۱۳۶۱ ملاقاتي در پاريس بين مسئول شوراي ملي مقاومت ايران و نايب نخست وزير وقت عراق انجام گرفت که منجر بصدور بيانيه ي دو جانبه اي از طرف مقاومت ايران و دولت عراق گرديد که طي آن فراخوان به آتش بس و آغاز مذاکرات صلح داده شده بود. اما علا رغم اين سياست انساني و انقلابي ، با پافشاري خيره سرانه و ضد بشري خميني و تماميت رژيم او و بويژه "اصلاح طلبان" قلابي امروز بر شعار ضد بشري "جنگ، جنگ، تا پيروزي"، تا تير ماه ۱۳۶۷ که "جام زهر آتش بس "، به خميني ضد بشر که از جنگ خانمان سوز بمثابه پوششي براي توجيه و اعمال اختناق سود ميبرد، تحميل شد ، جنگ هشت ساله ضد ميهني که طولاني ترين جنگ قرن بيستم هم نام گرفت، ادامه يافت. خميني و متحدين خارجي او که در تداوم جنگ، منافع ارتجاعي و استعماري خويش را ميجستند، بهمراه شماري از وطنفروش ترين عناصر "وطني" به حمله ولجن پراکني عليه سياست انقلابي صلح پرداخته و آنرا "خيانت" توصيف کردند. اما همان طور که اقدام انقلابي ليبکنخت که اتفاقا با همان اتهام "خيانت عظمي" ، مورد حمله ي عمله و اکره ي ارتجاع وقت قرار گرفته بود، بتدريج بعنوان اقدامي انقلابي، اصولي و مردمي بر سينه ي تاريخ ثبت شد و قهرمان آن نامي نيک و جاودانه يافت، در موردمقاومت ايران نيز بتدريج چنين مي شود.
بخاطر اين راي منفي تاريخي، و سوالات افشاگرانه ي بعدي که مرتب در رايشتاگ ميپرسيد، حاکمان ستمکار، در روز ۱۳ ژانويه ي ۱۹۱۶، با ۶۰ راي موافق در برابر ۲۵ راي مخالف از ليبکنخت به بهانه ي کاذب " نقض مستمر آيين نامه ها و ضوابط انضباطي رايشتاگ" ، سلب مصونيت پارلماني کرده و بار ديگر بجرم "خيانت عظمي" و اين بار بمدت دو سال و نيم زندانيش نمودند که تا اکتبر ۱۹۱۸ بطول انجاميد. پيشتر به شرايط ملتهب جامعه ي آلمان که منجر به قيام انقلابي جنبش اسپارتاکوس شد، اشاره گرديد. آري ، ليگ اسپارتاکوس که تو سط لوکزامبورگ ، کارل ليبکنخت، زن انقلابي مشهور ديگري بنام کلارا زتکين، فرانز مهرينگ ( انقلابي و مورخ برجسته)، Leo Jogiches لهستاني و شماري ديگر از انقلابيون اصيل تشکيل شده بود، همپاي هزاران کارگر محروم ، در روز ۵ ژانويه ي ۱۹۱۹ وارد قيامي سترگ شد. اين قيام در ۱۵ ژانويه ۱۹۱۹ بخون نشست و شماري از رهبران و شرکت کنندگانش بشهادت رسيدند. حدود يکماه پس از شهادت رزا و ليبکنخت، Leo Jogiches ، نيز بدست دژخيمان بشهادت رسيد. در اسناد تاريخي آورده شده که رزا در ابتدا با قيام موافق نبود ولي وقتي قيام آغاز و از حمايت کامل و فعال ليبکنخت نيز برخوردار شد ، او هم شجا عانه و قهرمانانه با تمام توان تا حد شهادت در آن شرکت جست . البته اين امر در تاريخ جنبشهاي انقلابي بي سابقه هم نبود و پيشتر مارکس و انگلس نيز علارغم اينکه براي "کمون پاريس"، نخستين حکومت کارگري جهان، که بقول حافظ "خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود"، ( فقط ۷۱ روز دوام آورد)، شانس موفقيتي متصور نبودند، اما از آن کاملا حمايت کردند. اين درست ضد رويکرد جرياناتي چون حزب توده و سازمان اکثريت بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بود که نه تنها حمايتي از يک مقاومت جانانه بر عليه يک رژيم فاشيستي مذهبي نکردند، بلکه به آلت فعل و عامل جاسوسي آن رژيم در شکار انقلابيون جان بر کف نيز تبديل شدند .
اما درس مهم تحولات مربوط به انقلاب مغلوب آلمان و ارتباط آن با وضعيت کنوني ميتواند از ارزش پراتيکي بر خوردار باشد. در مرور و نقدي که بر کتاب ارزشمند "Chris Harman " ، سوسياليست انگليسي در باره ي انقلاب آلمان تحت عنوان" انقلاب مغلوب : آلمان از ۱۹۲۳-۱۹۱۸ نوشته شده، چنين آمده است:
"انقلابات مغلوب بزودي فراموش مي شوند. برغم اين، اما از ميان تمامي خيزشهاي بعد از جنگ اول جهاني، اين تحولات و اتفاقات آلمان بود که نخست وزير انگلستان، لويد جورج را واداشت تا چنين بنويسد، ‎'کليت نظم اجتماعي موجود، در جنبه ها و ساحه ها ي سياسي، اجتماعي و اقتصادي آن، تو- سط توده هاي مردم از يک گوشه ي اروپا به گوشه ي ديگر آن، ( سرتاسر اروپا)، زير سوال رفته است.‎'
اين يک خيزش عظيم انقلابي در يک کشور پيشرفته ي صنعتي، و در اروپاي غربي بود. بدون درک (علل ) شکست آن، بربريت مهيبي که اروپا ي دهه ي ۱۹۳۰ را فرا گرفت قابل فهم نخواهد بود--چرا که صليب شکسته/Swastika، نخستين بار بر يونيفورم ارتش ضد انقلابي آلمان سالهاي ۲۳-۱۹۱۸، وارد تاريخ مدرن شد، و روسيه هم در چنبره ي انزوايي گرفتار گرديد که راه را براي قدرتگيري استالين هموار کرد". همان طور که مشاهده مي شود سرکوب جنبش هاي انقلابي زمينه ساز قدرتگيري رژيم ها ي ديکتاتوري ميشود. در مورد هيتلر سر کوب جنبش انقلابي اسپارتاکوس و قتل رهبران پاکباز و مبارزان صديق آن ( خلاء يک تشکيلات انقلابي مردمي) از سويي، و بدنبا لش در ساليان آتي، سياست خائنانه ي مماشات امثال چمبرلن از سوي ديگر، زمينه را براي کسب و سپس تثبيت قدرت توسط نازيها فراهم کرد، که بنوبه ي خود منجر به جنگ جهاني دوم که طي آن حدود پنجاه ميليون انسان کشته شدند ، گرديد . امروزه هم يکي از انگيزه هاي پرداختن به انقلاب آلمان بمنظور توشه گيري اين است که پيروزي انقلاب در آن مقطع در يک کشور اروپايي ، بويژه آلمان پيشرفته ي صنعتي، از آنچنان اهميتي بر خوردار بود که لنين و ديگر رهبران "انقلاب اکتبر"، در آثارشان شکوفايي و پيروزي نهايي آن انقلاب را مشروط به پيروزي انقلاب در آلمان کرده بودند تا بدين وسيله با حمايتهاي مادي، تکنولوژيک و سياسي خود روسيه را از انزوا خارج سازد. اين نيز بنوبه ي خود آرايش سياسي کيفا متفاوتي را براي جهان (منجمله خاورميانه و ايران) از آنچه که امروز شاهد آنيم رقم مي زد! باز هم با تاکيد بر تفاوت شرايط آلمان و جهان در ابتداي قرن بيستم، و ايران و جهان ابتداي سده ي بيست و يکم، و نيز فرق هاي ژئوپليتيکي و فاکتورهاي عيني و ذهني ديگر ، و اينکه فاشيسم مذهبي خميني در ايران، بر خلاف فاشيسم سکولار هيتلري، با" ملا خور کردن" يک انقلاب مردمي توسط و با" امدادهاي غيبي" استعمارگران در کنفرانس گوادولوپ و ...، بر ايران حاکم شده ، و اکنون نيز ميرود تا بيمن سياست شکست خورده ي مماشات و استمالت ( که هيتلر نيز بشکلي ديگر از آن بهره مند بود) به سلاح هسته اي هم مجهز شده و بقول پاسدار جنايتکار، سبز علي رضايي به" ابر قدرتي منطقه" اي بدل گردد تا بتواند با باج گيري دنيايي را گروگان اميال ارتجاعي و ضد بشري خود سازد.


در باره ي علت شکست انقلاب آلمان نيز نظرات متعددي ارائه شده است. درک اين مساله ي خطير و تجربه ي گرانبها بسا عميقتر خواهد شد اگر ابتدا به اختصار به مطلبي مهم و مرتبط در اين باره، يعني مناسبات لوکزامبورگ و بلشويک ها ) اشاره شود. دشمنان رنگارنگ انقلاب، ليبرالها و سوسيال دموکراتها( که اجداد تاريخيشان عامل قتل رزا، ليبکنخت و همرزمانشان بودند)، تلاش بسيار کرده اند تا لوکزامبوگ را در مقابل انقلاب اکتبر و لنين قرار داده، و از رزا شخصيتي بي خطر و مورد قبول راست و سوسيال دموکراسي بسازند. اين مساله در مورد انقلابي برجسته ي ايتاليايي آنتونيو گرامشي و بسياري از مبارزين بنام ديگر نيز مصداق دارد. نگاهي گذرا به زندگي، مبارزه و مرگ آنان، اما بوضوح بطلان اين تلاش ها را روشن مي سازد. در مورد رزا لوکزامبورگ ، استناد اينان به نوشتاري است از او که پس از مرگش تحت عنوان"انقلاب روسيه" توسط پل لوي/ Paul Levi همفکر و همراه سابق او در ليگ اسپارتاکوس ، که بعد ها از رويکردهاي انقلابي عدول کرد ، منتشر شد. اين مقاله در زندان و در شرايطي که اطلاعات مکفي به رزا نمي رسيد نگارش يافت ،( با استدلال خود لوي) اما رزا لوکزامبورگ از انتشار عمومي آن بمنظور اجتناب از سوء استفاده ي دشمنان انقلاب ، خودداري کرد. نگاهي به اين نوشتار ۳۰ صفحه اي روشن ميسازد که حتي در اين اثر هم که دشمنان رنگارنگ انقلاب آنرا دستاويز قرار داده اند، رزا با چه ستايشي هم در ابتدا و هم در انتهاي مقاله از انقلاب اکتبر و رهبر آن سخن گفته وبشدت به "سوسيال دموکراسي" اروپا بدليل عدم انجام مسوليت هاي خويش حمله و ازانقلاب اکتبر و رهبرانش بمثابه ي تنها بخشي از جنبش کارگري که به وظايف انقلابي خود قيام کردند، تمجيد مي کند . در عين حال انتقاداتي در زمينه ي کمبود دموکراسي و محدود سازي آزادي هاي دموکراتيک، انحلال مجلس موسسان،... وارد ميکند. البته نويسنده مقاله از شرايط بسيار بحراني و سختي که که انقلاب اکتبر را از خارج و داخل محاصره کرده بودند ، غافل نبود . انتقاد او بيشتر نه بر نفس آن محدوديت ها بلکه بقول خودش بدليل بيم از اينکه"به آنچه که بنا به تحميل شرايط و ضرورتها انجام شده، جامه ي صحت و فضيلت پوشانده و بعنوان مدلي عام براي ديگر انقلابات نيز ارائه شود" بود .
لنين بنوبه ي خود ، ضمن ستايش از رزا و ليبکنخت جلسه ي انترناسيونال سوم را با نام آنها و با اعلام سکوت در گراميداشت شهادتشان افتتاح کرد.او در نوشتاري مجددا ضمن انتقاد ازاشتباهات رزا در مورد چند مساله ي تئوريک مهم ، منجمله در مورد "انباشت سرمايه"، "مساله ي مليتها يعني حق ملل در تعيين سرنوشت خويش"، (که بر خلاف لنين ، آنرا با انگ ناسيوناليستي رد ميکرد)، و نيز "مساله ي ارضي"، همچنان لوکزامبورگ را "عقاب انديشه ي تئوريک" جنبش انقلابي ناميده از همرزمان رزا ميخواهد که کليات آثار رزا را(بدون استثنا ) که بکار تعليم نسلهائي از انقلابيون خواهد آمد در اسرع وقت منتشر کنند. لنين همچنين ضمن تائيد جمله ي معروف رزا مبني بر اينکه از ۴ اوت ۱۹۱۴، سوسيال دموکراسي آلمان به يک" ‎ نعش متعفن" تبديل شده ، آنرا براي اشتهار شايسته ي او در جنبش بين المللي طبقه ي کارگر کافي مي شمارد ( ضميمه ي ب، از "Notes of A Publicist "، لنين، بنقل از Rosa Luxemburg Speaks ، صفحه ي ۴۴۰). شايان ذکر است که ۴ اوت ۱۹۱۴، روزي بود که نمايندگان حزب سوسيال دموکرات در پارلمان آلمان به بودجه ي جنگي دولت قيصر راي مثبت دادند و اين بر خلاف ادعاهاي آنان تا آن روز مبني بر داشتن مو ضع ضد ميليتاريستي بود! بايد اشاره کرد که بعد از اينکه کائو تسکي نيز از موا ضع انقلابي خود به منجلاب راست افتاد، اين رزا لوکزامبورگ بود و نه لنين، که اولين بار ماهيت او را تشخيص داده به افشايش پرداخت. لنين تا مدتها در باره ي او رويکرد قا طعي نداشت ، شايد منجمله بدليل اينکه آلماني نبود و اين درکسب شناخت دقيقتر او در اين باره تاثير منفي گذاشته بود. بعد از آن راي رسوا بعضي از احزاب سوسياليست/سوسيال دموکرات ديگر کشورهاي اروپايي نيز از آنان تبعيت کردند. حزب تحت رهبري لنين، اما به رد قاطعانه ي جنگ تزار روسيه و مشارکت او در جنگ جهاني اول پرداخته از کارگران. دهقانان و سربازان دعوت کرد تا "جنگ امپرياليستي را به جنگ داخلي يعني انقلاب تبديل کنند"، و البته ايشان هم به دريافت لقب "جاسوس آلمان " از جانب دشمنان مردم در روسيه و خارج آن مفتخر شد. "فا عتبرو يا اولو الابصار"!
با اين توضيح حال به نکته ي محوري اختلاف آندو، در زمينه ي مدل حزب و سازمان انقلابي اشاره اي ميشود. مدل لنين ، يعني حزب پيشتاز، متشکل از انقلابيون حرفه اي، با ضوابط و انضباط فولادين است که بر اساس اصل تشکيلاتي "سانتراليسم دموکراتيک"/Democratic Centralism ، اداره ميشود. لوکزامبورگ ، اما اين مدل را با ادعاي اينکه منجر به جانشيني پيشتاز بجاي "طبقه" شده و در نتيجه به ديکتاتوري راه خواهد برد مورد انتقاد قرار مي داد. در اين باره بعضي از لنين و لوکزامبورگ شناسان همچون ارنست مندل ، بر اين باورند که رزا با نفس سانتراليسم و مرکزيت مخالف نبود، بلکه اختلاف او در درجه ي قابل قبول سانترااليسم در درون تشکيلات انقلابي بود.( منبع ۴). بهر رو طرفداران مدل لنيني ضمن استناد به خود او مکانيزمهايي را پيشنهاد مي کنند تا با کاربرد آنها بتدريج خود طبقه از طريق شوراها و مشارکت در قدرت سياسي، مقدرات خود را در دست گيرد و به اين طريق بعد از انقلاب بتدريج به "ضرورت " وارد کردن آگاهي سوسياليستي از بيرون و توسط روشنفکران انقلابي" بدرون جنبش طبقه ي کارگر که( بدليل شرايط حاکم بر شکلگيري و تکامل آگاهي سياسي طبقه ي کارگر براي تحقق انقلاب ضروري است)، پايان داده شده و در نتيجه از نخبه گرايي/ elitism ، جلوگيري گردد. آنان همچنين از آنجا که معيار تعيين صحت و سقم هر تز، ايده، پروژه و تئوري، را پراتيک اجتماعي مي دانند ، و از آنجا که کاربرد مدل لنيني تشکيلات راه بموفقيت انقلاب اکتبر برد ولي مدل مبهم و دقيقا تعريف نشده ي رزا که" ظاهرا" بر اساس حرکت خود به خودي /Spontaneity ، قرار داشت به شکست انجاميد، اشتباه بودن آن مدل را نتيجه ميگيرند( منبع ۲& ۴ ). البته رويکرد رزا بهيچ وجه دترمينيسم مکانيکي نبود و خود اونيز در جريان شرکتش در قيام انقلابي بشهادت رسيد. علاوه بر اينها حتما بايد به رفيق نيمه راه شدن بعضي از متحدين جنبش اسپارتاکوس در جريان قيام ژانويه ۱۹۱۹ و تسليم طلبي آنان علارغم تداوم مبارزه توسط چند هزار کارگر مسلح برليني و استقامت اسپارتاکوس و رهبران و رزمندگانش نيز اشاره داشت تا از يکجانبه نگري و تحليل ناقص اجتناب گردد. ( تلخيص و ترجمه از منبع ۲ & ۴).نکته ي آخر در اين باب آنست که در پرتو تحولات دهه ي پاياني قرن بيستم که طي آن تقريبا تمامي انقلابات کارگري بشکست انجاميدند، دقت و امعا ن نظر بر تاکيد لوکزامبورگ بر لزوم دموکراتيزاسيون تمامي وجوه حيات سياسي، اقتصادي و اجتماعي ضروري است تا از تکرار اشتباهات و فجايع احتمالي اجتناب گردد!
شايسته است اين نوشتار با بخشهايي از پيام شور انگيز و انقلابي رزا لوکزامبورگ که تنها چند ساعت پيش از قتل و شهادت ناجوانمردانه ش صادر شده ، به پايان برده شود.، به ويژه اينکه در يکي دو دهه ي اخير که جنبشهاي انقلابي بطور موقت فروکش کرده اند و آرمانها و ارزشهاي انقلابي و انساني خوار شمرده ميشوند، اين پيام از ارزشي انگيزشي و الهام بخش نيز برخوردار است. البته خوشبختانه در ايران بيمن وجود مقاومتي انقلابي و حماسي که براي مدت بيش از سه دهه ( علا رغم فراز و نشيبهاي مقطعي و، سرکوب بي سابقه، و نيز دسيسه چينيهاي استعمار و ارتجاع جهاني) آتش رزم انقلابي هرگز خاموش نشده و ميرود تا با نابودي ارتجاع ضدبشري حاکم در کليت آن ، و با تمامي باندها و جناحهاي ضد انقلابيش ، زمينه ساز بناي جامعه اي بر محور آزادي، استقلال و عدالت اجتماعي گردد. خيزش هاي اخير موسوم به " بهار عرب" نيز صرف نظر از اينکه در نهايت به چه نوع نتايجي منجر شود، بر چنين زمينه اي دردراز مدت در راستاي رهايي فرزند انسان بوده و بسا ارزشمند ، انگيزاننده و تاثير گذار است .
رزا لوکزامبورگ در اين پيام تاريخي ميگويد:
"نظم بر ورشو حاکم است "! نظم بر پاريس حاکم است "!"نظم بر برلين حاکم است " . اينست آنچه هر نيم قرن يکبار در بولتنهاي نگاهبانان "نظم" ازيک مرکز مبارزه ي جهاني-تاريخي به مرکزي ديگر مي خوانيم. "فاتحان" هلهله کنان و سر مست از پيروزي از درک اين حقيقت عا جزند که هر گونه "نظمي"که براي تداومش مرتبا نياز مند به سلاخي و خونريزي است درراستاي سرنوشت و تقدير تاريخي خويش به پيش مي تازد، يعني در جهت نابودي محتوم !
در بخش ديگري از اين پيام پس از بحث شرايط حاد آنزمان ميافزايد،
" ...از اينها روشن مي شود که در اين لحظه از تاريخ بر روي پيروزي قطعي و پايدار نمي توان حساب کرد. آيا اين به آن معناست که مبارزه ي هفته ي پيش "اشتباه" بود؟پاسخ به اين پرسش در صورتي که از يک حمله يا دسيسه ي از پيش طراحي شده سخن بگوييم مثبت است. اما چه چيزي اين هفته ي جنگ و مبارزه را بر انگيخت؟ همچنانکه در تمامي موارد پيشين ، في المثل در ششم و بيست و چهارم دسامبر تحريک بي رحمانه ي حکومت ، حمام خون بر عليه تظاهر کنندگان بي دفاع در Chausseestrasse و همچنين کشتار ملوانان ، علت خيزش و قيام شد، اين بارنيز حمله به مرکز فرماندهي پليس برلين( براي برکناري فرمانده ي مردمي آن) انگيزه ي تمامي اتفاقاتي بود که در پي آمد.
"انقلاب نه در يک شاهراه مستقيم و بر طبق خواست و اراده ي خويش تکامل مي يابد و نه در يک قلمرو و ميدان روشن و بي مانع بر طبق يک نقشه ي زيرکانه ي طراحي شده تو سط "استراتژيست هاي" هوشمند. دشمنان انقلاب نيز ميتوانند ابتکار عمل را بدست گيرند و اغلب هم مي گيرند. در مواجهه با تحريکات آشکار ابرت-شيدمان ( رهبران دولت سوسيال دموکرات) کارگران مجبور شدند سلاح بر گيرند . در حقيقت شرف و حيثيت انقلاب به دفع دشمن آنهم با تمام توان و قوا وابسته بود تا بتوان انگيزه ي پيشروي را از ضد انقلاب گرفت و از تزلزل صفوف انقلابي پرولتاريا و (افول) اعتبار اخلاقي انقلاب آلمان در انتر ناسيونال ممانعت به عمل آورد"
آنگاه پس از طرح مسائلي بسيار مهم ، منجمله انتقاد کلي از رهبري جنبش ( غير از اسپارتاکيست ها و کارگران مسلح انقلابي ، خيلي ها ي ديگر پس از شدت يابي سرکوب جا زدند) اين پيام تاريخي و جاودانه را که امروز نيز همچنان صحت و صلابت خويش را حفظ کرده و براي مبارزان راستين مشحون از درس و تجربه است، چنين به پايان ميبرد:
"توده ها فاکتور اساسي هستند، آنان سنگ بناي پيروزي نهايي انقلابند . توده ها به مصاف چالشها آمدند و از خلال اين" شکست "، حلقه اي در حلقات شکستهاي تاريخي بافته اند ، که همانا غرور و قدرت سوسياليسم بين المللي است درست بهمين دليل است که پيروزي هاي آينده از دل اين "شکست" شکوفا خواهد شد!
‎'نظم در برلين حاکم است!‎' اي نوکران و پا دو هاي احمق !"نظم‎" شما بر باد بنا شده است. فردا دوباره انقلاب سر بلند خواهد کرد ‎، و، در ميان دهشت و وحشت شما، و با طنين شيپورها جار خواهد زد:
من بودم، من هستم، من خواهم بود!
دانيل سينگر (۲۰۰۰-۱۹۲۶) انديشمند راديکال چپ لهستاني الاصل فرانسوي در کتابي بسيار انگيزاننده و ژرف تحت عنوان" هزاره ي چه کساني؟ آنان يا ما؟" که به تحليل جهان زشت و ناعادلانه ي امروز و ارائه ي آلترناتيوي در مقابل آن پرداخته با الهام از جمله اي از رزا چنين مينويسد:
"در لحظات بيزاري ، ياس و دلسردي ، در فايده ي مبارزه اي که نتيجه و فرجام آن براي مبارز قابل حصول نيست، در ترديد فرو ميرويم. ( در چنين شرايطي) اين تز لوکزامبورگ مايه ي تسلي و آرامش خاطر است که‎' انقلاب تنها شکلي از "جنگ" است که پيروزي نهايي در آن تنها از خلال يک سري "شکست" تحقق مي يابد‎'. ولي رک و راست بگويم که بد نيست موفقيتي گاه به گاهي و علائمي چند دال بر شتاب گيري مسير تحولات داشته باشيم . اما مبادا زير بار ياس و فتور نا گزير، زانو بزنيم. تاريخ به وضوح به مرتدين بوقلمون صفتي که همه چيز را اکنون و همين جا مي طلبند، و آنگاه هم که نشاني از انقلاب فوري در چشم انداز نيست، "خدمات" خود را به قطب ديگر، و في الواقع به بالاترين خريدار، عرضه ميکنند، تعلق ندارد، گر چه مزد و صله ي ظاهري و حقير ممکن است نصيبشان شود . تنها تاثير ماندگار تقابل ميان مقياسهاي زمان تاريخي و شخصي، گرايش به نگريستن به نسلي جوانتر براي کسب اميد است."(Whose Millennium ؟ صفحه ي .۲۷۸) و اين منطق تمامي انقلابيون است. حنيف نژاد کبير نيز با شناخت عميق از قانونمنديهاي حاکم بر تکامل اجتماعي ياد آور مي شد که جاده ي پر پيچ و خم تکامل هر خس و خاشاک و هر مانع و رادعي را از سر راه خويش جارو خواهد کرد! انقلابي کبير چه گوارا هم اين باور را در قالبي ديگر چنين بيان کرده که:
"انقلابي کسي نيست که هر روز ده و يا بيست نفر از نيروهاي دشمن را از پاي در آورد، بلکه کسي است که آنگاه که پيروزي چونان شمعي کم نور و ضعيف از دوردست کورسو ميزند، آنرا همچون خورشيد تابان بيند!"
اين چنين است که امروز هم در شرايطي متفاوت از روزگار رزاو ليبکنخت و حنيف و "چه"، در دوراني که مکاتب راست همچون پست مدرنيسم و ... و گفتمانهاي ضد انقلابي منتج از آنها مثل نفي ايد ئولوژي ، انقلاب .و آرمانخواهي ... در زرورق هاي فريبنده عرضه ميشوند و در هنگامي که آرمانها و ارزشهاي والاي انقلابي و انساني خوار و خفيف شمرده مي شود، و سخن گفتن از روايات اعظم / Grand Narratives همچون ايد ئو لوژي، آزادي، انقلاب اجتماعي و نفي استثمار توسط اربابان زر و زور و "انديشمندان و نظريه پردازان" جيره خوارشان بر چسب "اتوپيا" ، "خشونت طلبي" و تلاش در جهت "باز توليد ديکتاتوري"ميخورد، آري در اين وانفسا ، پيشتازاني از تبار همان انقلابيون در اشرف، در ميان بهت و حيرت ، اما تحسين آزادگان ايران و جهان در ميان جرارترين دشمنان بشريت با دستاني خالي ، اما با ايماني چون کوه استوار به آزادي و رهايي محرومان، در دفاع و صيانت از ارزشهاي انقلابي و مردمي که بقول رزا لوکزامبورگ دير نخواهد بود که دگر باره احيا شوند، ميرزمند!آنان در اين ساليان سياه که بسياري از مدعيان ديروز صحنه را ترک گفته اند، مصاديق بارز تعبير فلسفي، شاعرانه و فوق العاده زيباي مارکس هستند که ميگويد: " خداوند تکامل نوشداروي خود را در کاسه ي سر شهيدان مي آشامد"!
شايسته است با ۳ بيت زيبا و گويا ، بر گرفته از ۳ غزل متفاوت حافظ بزرگ در رابطه با جوهر مطلب ، اين نوشتار بپايان برده شود!
"عقاب جور گشادست بال در همه شهر کمان گوشه نشيني و تير آهي نيست"!
" چون دور فلک يکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل"!
"از کران تا بکران لشکر ظلمست ولي از ازل تا به ابد فرصت درويشان است"!!!

پانويس :
۱) اين تعبير زيبا از نشريه ي " راه آزادي" که سالها پيش بسردبيري استاد جلال گنجه اي منتشر مي شد، بر گرفته شده است.
۲) Rosa Luxemburg Speaks :Pathfinder Press ، New York ، ۱۹۷۰
از اين کتاب ارزشمند که بعضي از مهمترين آثار رزا لوکزامبورگ را در بر دارد، در سال ۱۳۵۸ ترجمه اي به فارسي توسط "سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران " قبل از سلطه ي کامل باند خيانتکار فرخ نگهدار و بخدمت خميني کشاندن بخش "اکثريت " اين سازمان منتشر شد . در برگردان انگليسي يک مقدمه ي پر محتوي و توضيح کوتاهي قبل از هر مقاله بقلم Mary Alice - Waters آمده است! علارغم تلاش زياد متاسفانه به ترجمه ي فارسي کتاب دسترسي نيافتم . از اين مقدمه ، کتاب مهم کريس هارمن تحت عنوان انقلاب از دست رفته (مغلوب) ، مقاله ي مندل و سايت هاي در زير ذکر شده ، پس از تلخيص و ترجمه، در نگارش زندگي نامه ها و تاريخ انقلاب آلمان استفاده شده است!
۳) سايت هاي اينترنتي American Left History & marxistarchives .or
۴) Ernest Mandel: Rosa Luxemburg and German Social Democracy, International, Vol. ۳, no. ۴
London, Summer ۱۹۷۷), p.۶.)
۵ ) Chris Harman : The Lost Revolution : Germany ۱۹۱۸ to ۱۹۲۳ ، Bookmarks ، London .
۶) Daniel Singer: Whose Millennium? Theirs or Ours? Monthly Review Press New York, ۱۹۹۹.
از متون انگليسي با حفظ امانت و محتواي مطالب ، ترجمه اي آزاد ارائه شده است!

رزا لوکزامبورگ (۱۹۱۹-۱۸۷۱) کارل ليبکنخت(۱۹۱۹-۱۸۷۱)
عليرضا افشارچي-
شنبه، ۰۸ بهمن ۱۳۹۰ / ۲۸ ژانويه ۲۰۱۲
منبع: سايت همبستگي ملي
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=33322:2012-01-28-10-30-41&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=15