۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

استراتژي قيام و سرنگونيو سلسله آموزش براي نسل جوان در داخل كشور- قسمت ششم-قيام و انقلاب

---استراتژى قيام و سرنگونىسلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت ششم) مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت
درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
فصل ششم – قيام و انقلاب ”قيام“ را خروج جمعى توده مردم براى انهدام دستگاههاى حاكميت در شرايطى كه ديگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نيستند، تعريف مى‌كنند. خصوصيت ويژه قيام حالت شورش و عصيان است. دراين حالت تودهها حداكثر تفوق روحى را با حداكثر تهور و آمادگى در هم مىآمىزند. براى دادن همه‌گونه قربانى بدون هراس از مرگ آمادهاند و تا از بين بردن شبكه پليسى و نظامى دشمن از پا نمىنشيند. طبق تجربههاى تاريخى، قيامهاى تودهاى در قله و نوك پيكان خود با شعار ”مرگ يا پيروزى“ به حسابرسى بلاواسطه از جنايتكاران و عناصر خائن روى مى‌آورند. اگر شرايط عينى براى انقلاب مهيا باشد، قيام مى‌تواند بسته به هدفها و ماهيت دستگاه و عنصر رهبرى كنندهاش به انقلاب اجتماعى بالغ شود. هم‌چنان‌كه مى‌تواند، در يك مسير خود‌به‌خودى شيب نزولى طى كند يا حتى مهار و سركوب و خاموش شود. هر قيامى الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمى‌‌شود، اما هر انقلاب واقعى، قيام يا سلسلهيى از قيامها را در خود دارد.
- ”انقلاب“ به‌طور خيلى خلاصه ”دگرگونى جهش‌وار و تكاملى جامعه از طريق سقوط طبقه حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌هاى مردم“ تعريف مى‌‌شود. حكومت كننده ديگر نمى‌تواند مثل سابق حكومت كند، طلسم حاكميت درهمشكسته و با انحلال و ريزش و گسستگى شتابان مواجه است. از طرف ديگر تنگدستى و نارضايتى و بدبختيهاى جامعه به آن‌جا رسيده است كه ديگر تحمل پذير نيست و حكومت شوندگان براى تغييرات بنيادين به ميدان ميايند. اين‌جاست كه حداكثر پيوستگى در صفوف مردم ايجاد مى‌‌شود و پيشروترين قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار مى‌گيرند.
وقتى چنين شرايطى آماده باشد ما با يك وضعيت عينى انقلابى رو‌به‌رو هستيم كه خصوصيت ويژه آن، بحرانهاى فراگير و پايان ناپذير در هيئت حاكمه است. اما از اين پس، ديگر همه چيز بسته به عامل ذهنى، يعنى عنصر هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبرى كننده است كه سيل خروشان را چگونه و به كجا مى‌برد؟ اين‌جا ديگر سؤال اينست كه راننده كيست و به كجا مى‌برد؟ سمتگيرى او به كدام جانب است؟ بلادرنگ بايد توجه بدهم كه منظور از عنصر جهت ياب و هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبرى كننده، اسم و نام نيست، بلكه راه و رسم است. صورت ظاهر نيست، بلكه خط مشى عملى و واقعى است.
بهعنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خمينى، دعوا نداشتيم. دعواى ما با خط ارتجاعى حاكميت آخوند تحت عنوان ”ولايت فقيه“ ، به جاى حاكميت مردم است. با كت و كلاه و كراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتيم، دعواى ما با خط ديكتاتورى و وابستگى بود.
حالا هم كه به بحث قيام اشتغال داريم، با هيچ‌كس در داخل يا خارج رژيم ولايتفقيه، دعوايمان فردى و شخصى و شكلى و ظاهرى نيست. صورت مسأله اينست كه كدام عنصر و خط مشى هدايت كننده مى‌تواند، شرّ رژيم ولايتفقيه را از سر مردم ايران كم كند.
هم‌چنان‌كه در بحثهاى قبلى گفتيم، سرنگونى ديكتاتورى ولايتفقيه، اصول خود را دارد. از يكطرف بايد مشى و روش لازم براى اين كار را دريافت كه همان استراتژى و تاكتيكى است كه بايد متناسب و مبتنى بر قانونمنديهاى اين رژيم باشد و خصايص ويژه رژيم ولايتفقيه و ”رابطه“ هاى ضرورى ناشى از ماهيت آن را در نظر بگيرد. از طرف ديگر مشروط به وحدت و همبستگى نيروها و ارائه آلترناتيو دموكراتيك است.
اما قبل از اين‌كه استراتژى سرنگونى را موضوع بحث و سؤال و جواب قرار بدهيم من مى‌خواهم روشن كنم و با صراحت بگويم كه اگر موسوى و امثال او بتوانند قيام را بجانب سرنگونى اين رژيم يا اصلاح آن هدايت كنند، كه لازمهاش با همان شاخصهايى كه در مورد اصلاحطلبان واقعى گفتيم نفى ولايتفقيه است، البته كه بايد هژمونى و رهبرى سياسى آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهاى خودمان بپذيريم. اين وظيفه ماست و از آن به هيچ وجه رويگردان نيستيم و خجالت هم نمى‌كشيم و با صداى بلند هم مى‌گوييم. آن چه خجالت دارد اين است كه آنها اهل اين كار نباشند و ما با دنباله روى از ”موسويان“ و هركس كه به ولايتفقيه پايبند است، خاك در چشم قيام و قيام آفرينان بپاشيم و قيام، سرد و بى‌روح و خاموش شود.
در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونيستهايى بود كه در يك مقطع، مجاهدين را با چپ نمايى‌هاى ميان تهى بهسود خمينى متلاشى كردند و الا تا سال 54، همين رفسنجانى، مىگفت: خمينى بدون مجاهدين آب هم نمى‌تواند بخورد!
***
خمينى و مجاهدين هركدام با انقلاب ضدسلطنتى چه كردند؟ گفتم دعوا با خمينى، بر سر حاكميت آخوند ارتجاعى به‌جاى حاكميت مردم بود. در همين راستا خمينى، با مهيبترين نيروى ارتجاعى تاريخ ايران، سر برداشته از دورانهاى كهن، بر آن بود تا انقلاب ايران را بميراند و بسوزاند و خاكستر كند. او نيروهاى آزاد شده در اين انقلاب ضدسلطنتى را يا سر بريد و سركوب كرد يا به تنور جنگ ريخت. به‌خاطر ماهيت ارتجاعى قادر نبود اين نيروها را بجانب آزادى و توسعه و پيشرفت اقتصادى و اجتماعى هدايت كند. پس، بايد هر طور شده آنها را به بند مى‌كشيد و نابود مى‌كرد.
در چنين وضعيتى، چند ميليون ايرانى كه در ميان آنها، بسيارى از دانشمندان، استادان، متخصصان، كارشناسان، اطبا، هنرمندان و قهرمانان ورزشى هم بودند، ناگزير جلاى وطن كردند و مصيبت آواره شدن در اينسو و آنسوى جهان را بهجان خريدند. به‌راستى بيش از اين نمى‌‌شد آن تكان عظيم انقلابى را تا اين حد عقيم و بىبهره كرد و به عقب برد. اگر انقلاب و دين و مذهب و اسلام و مسلمانى، همين است كه خمينى يا خامنهاى در اين 30سال به ما نشان دادند، نخواستيم، نمىخواهيم و هرگز نخواهيم خواست.
حالا اگر از من بپرسيد كه مجاهدين چه كردند؟ در يك كلام مى‌گويم، انقلاب را، نه بهمعنى واژگونه و مجازى آن، بلكه بهمعنى حقيقى آن، با مقاومت و ايستادگى خودشان و با ضرباتى كه از هر سو به اين رژيم زدند، با رزم و رنج و رود خروشان خون شهيدان، با تشكيلات مجاهدين خلق ايران، و با برپايى ارتش و جايگزين سياسى، زنده و رويان نگهداشتند و الا مانند حمله مغول، با يك دوران طولانى از خود بيگانگى مواجه بوديم كه سدههاى متوالى به طول مىانجاميد. آخر اين‌همه كشتار و اعدام و شكنجه و دجاليت و ابتذال و ريا و ذبح همه كلمات و ارزشها و رجالّهگرى كه چيز كمى نيست. همه چيز دروغ و پوچ و واهى مى‌‌شود. همه معيارها در هم مىشكند. شرايطى ايجاد مى‌‌شود كه حضرت على (ع) آن را درباره امثال معاويه و يزيد و همين خمينى و خامنهاى، چنين توصيف كرده است: «هيچ خانه گلين و هيچ خيمه پشمينهيى باقى نمىماند مگر آن‌كه ستم ايشان وارد آن شده و فساد و تباهكاريشان آن را فراگرفته و سوء رفتارشان اهل آن‌را پراكنده ‌سازد. آنقدر كه مردم به دو دستهى گريان تقسيم مىشوند. يكى به‌خاطر وضعيتش در دنيا مى گريد و گريندهاى به‌خاطر دين و مرامش.
خدمتگزارى براى آنان، هم‌چون رابطه برده با ارباب است كه در حضور ارباب، اطاعتش مىكند، و در غياب او به بدگويى مىپردازد. در چنين حكومتى، برترين شما در تحمل رنج و سختى، كسى است كه بيشترين حسن ظّن و اميد را به خدا دارد. پس اگر خدا عافيت عنايت كرد، به ديده منّت داريد، و اگر دچار حادثه شديد، صبر پيشه كنيد كه عاقبت از آن پرهيزكاران است».
***
بله در چنين شرايطى، اگر با بيشترين اميد به خدا و خلق، رنج و سختى را تحمل كنيم، اگر صبر و شكيبائى انقلابى پيشه كنيم، اگربا مرزبنديهاى قاطع و روشن نسبت به چنين حكومتى پرهيزكار بمانيم، بدون شك پيروزى و رستگارى از آن ماست و دشمن قهار و جبّار نمى‌تواند بر سرنوشت اين خلق و اين ميهن چيره بماند.
از اين‌رو، هم‌چنان‌كه در سال 1375 هم گفتم: «تكرار مى‌كنيم و از تكرار آن هرگز خسته نمى‌‌شويم كه انقلاب بزرگ مردم ايران نه‌مرده و نه خاكسترشده، بلكه در مقاومت كبير ميهنى برضد سارقان آن انقلاب مردمى و غاصبان حق حاكميت ملى و مردمى تداوم و تعميق يافته است». «تكرار مى‌كنيم و از تكرارآن هرگز خسته نمى‌‌شويم كه مأموريت تاريخى خمينى و ارتجاع آخوندى تخريب انقلاب ضدسلطنتى بر‌سر سازندگانش بود، اما نقش تاريخى اين مقاومت و اين شورا، حفظ ثمره خون شهيدان آن انقلاب بزرگ و بازسازى همه اميدهاى برحق، ولى پرپر شده مردم ستمديده‌يى است كه به‌پاخاستند، سينه را دربرابر گلوله‌ها سپر كردند و ديكتاتورى شاه را سرنگون كردند.
***
عهد مجاهدين و مقاومت ايران براى آزادى خلق و ميهنهمان‌طور كه در بحثهاى قبلى گفتم، شوراى ملى مقاومت ايران از روز اول درسال 1360 در ماده 2 برنامه دولت موقت اعلام كرده است، مشروعيت خود را تماماً از مقاومت عليه رژيم ارتجاعى خمينى و خونبهاى رشيدترين فرزندان مجاهد و مبارز اين ميهن كسب مى‌كند. كما اين‌كه بلادرنگ در ماده 3 تصريح شده است: پس از خلع يد و سلب حاكميت از رژيم ضدخلقى خمينى كه حياتىترين حق مشروع مردم ايران يعنى ”حق حاكميت مردم“ را غصب نموده… مجلس موسسان منتخب مردم را از طريق انتخابات آزاد (با هرگونه نظارت و تضمين لازم) براى تعيين نظام قانونى جديد و تدوين قانون اساسى آن دعوت به‌كار مى‌كند.
در ماده اول هم گفته شده است مجلس موسسان و قانونگذارى ملى حداكثر تا 6ماه پس از سرنگونى رژيم خمينى… از طريق انتخابات آزاد، با رأى عمومى، مستقيم، مساوى و مخفى تشكيل خواهد شد.
-پس حرف ما اين بوده و هست كه مشروعيت خود را از مقاومت مى‌گيريم و در دورانى كه دسترسى به رأى آزادانه مردم و صندوق انتخابات آزاد امكانپذير نيست، منشأء و شاخص مشروعيت، مقاومت است و بس، ايستادگى در برابر اين رژيم است و بس، و الا هر كس مى‌تواند الى غير درنهايت حرف بزند، ادعا كند و اين رشته سر دراز دارد.
راستى بدون مقاومت و ايستادگى، در روزگار اختناق و استبداد، چه معيار ديگرى مى‌توان يافت كه اصالت و حقانيت داشته باشد؟ دقيقاً بر همين اساس، پيوسته گفتهايم و باز هم من تكرار مى‌كنم، اگر كسى بيشتر از ما مقاومت كند و در مقابل اين رژيم بايستد، هر كه مى‌خواهد باشد، وظيفه خود مى‌دانيم كه در مقابل او زانو بزنيم، ايدئولوژى ما سر جاى خودش اما از نظر سياسى هژمونى او را مىپذيريم و بايد هم بپذيريم و الا معلوم مى‌‌شود كه در سرنگونى اين رژيم صداقت نداريم و بيشتر به فكر منافع گروهى خودمان هستيم و به اين مى‌گويند اپورتونيسم.
همان خطى كه حزب توده قبل از 30تير 1331 با تخطئه مصدق و از دور خارج كردن او رفت. همان خطى كه در سال 1354 تا 1357 اپورتونيستهاى چپ نما در تخريب و متلاشى كردن مجاهدين رفتند.
گفتگو با خواهر مجاهد فرشته نبئى(نشريه مجاهد 317-29شهريور1372) «مسعود: حاضرى به يك سؤال جواب بدهى؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفته‌ايم، اگر كسى از نظر سياسى از مجاهدين ذيصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهيم زد. اين جمله را به ياد مى‌آورى؟ -بله. - اين حرف، واقعى است يا ژست سياسى است؟ -واقعى است. -يعنى واقعاً اگر سازمانى باشد كه از مجاهدين در مسير انقلاب بيشتر كار كند، فدا كند، مسأله حل كند، ايدئولوژيتان هرچه هست مال خودتان، ولى از نظر سياسى، هژمونيش را مى‌پذيريد؟ -همان طور كه شما گفتيد، بله. -فرض كنيم چنين سازمانى باشد، هرچه هم مى‌خواهد باشد. ليبرال باشد، ميانه‌باز، ملى‌گرا، ماركسيست، لنينيست، و… آيا باز هم هژمونى آن را مى‌پذيرى؟ -چون معيار ما ايدئولوژيك است، من فكر نمى‌كنم كه در عمل بپذيرم، برايم خيلى سخت است. -ما كه نگفته‌ايم ايدئولوژى آن را بپذير. بلكه گفته‌ايم و مى‌گوييم با حفظ اصول و مرزبنديهاى ايدئولوژيكى و سياسى و تشكيلاتى خودتان بايستى هژمونى سياسى‌اش را بپذيريد، يعنى قبول كنيد كه در عمل سياسى و مبارزاتى از شما ذيصلاح‌تر است و لذا بايد او را تقويت و پشتيبانى كرد و با او هم‌جبهه شد بر عليه دشمن. بايد بپذيريد يا نبايد بپذيريد؟ -با چيزهايى كه گفتيد فكر مى‌كنم بايد هژمونى و صلاحيت و اولويت سياسى آن‌را بپذيريم. - (خطاب به حضار) اگر نپذيريد خائنيد، آرى يا نه؟ حضار: بله».
***
در سال 1375 بهمناسبت 22بهمن بار ديگر خاطرنشان كردم: هم‌چنان‌كه بارها گفته‌ايم، اگر در صحنه عمل مبارزاتى و مشى سياسى، نيروى مقاوم و سازمان و تشكيلات و در يك‌كلمه رهبرى بهتر و كارآمدترى براى سرنگونى رژيم خمينى با مرزبندى خدشه‌ناپذير با ديكتاتورى دست‌نشانده سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان در‌برابرش زانو مى‌زنيم و هرمرام و مسلكى هم كه داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتى انتقاداتمان، رهبريش را به‌جان و دل مى‌پذيريم.
من از اينهم فراتر رفتهام. گفتهام و تكرار مى‌كنم كه اگر براى پيش رفتن انقلاب دموكراتيك نوين ايران و براى سرنگونى استبداد دينى ضرورى باشد، ما آمادگى داريم، شورا و سازمان مجاهدين و ارتش آزادىبخش را هم منحل كنيم.
***
اپورتونيسم، عارضه قيامحالا كه هدف، يعنى جايگزين كردن استبداد دينى با يك ايران آزاد و دموكراتيك كه قيام و سرنگونى هم به‌خاطر آن است روشن شد، حالا كه معلوم شد بازى با كلمات نداريم و هر كلمه و مقولهاى معنى و تعريف خاص خود را دارد، و حالا كه معلوم شد تغيير رژيم ولايتفقيه، فراتر از همه ديدگاههاى شخصى و گروهى، اصول و قانونمنديها و استراتژى و تاكتيك و آلترناتيو سياسى خود را مى‌خواهد، ديگر مى‌توانيم، اپورتونيسم را تعريف كنيم.
استراتژى قيام و سرنگونى و اپورتونيسم پيرامون خط مشى تغيير رژيم ولايتفقيه را در فصول بعدى به بحث و سؤال و جواب خواهيم گذاشت. اما اكنون مسأله عاجل و مبرم، قيامى است كه بيش از 7ماه است در ايران جريان دارد. به‌خاطر ”استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى“ آن در روز عاشورا (6 ديماه) شعلههاى خشم خلق را عليه ”ولايت يزيدى“ فروزان نموده و با شعار ”مرگ بر اصل ولايتفقيه“ استراتژى سرنگونى پيشه كرده است. پس، قبل از هر چيز بايد اپورتونيسم را در ارتباط با همين قيام كه از زمان انتخابات رياست جمهورى رژيم و شقه درونى آن تا بحال ادامه يافته است، مورد بحث قرار داد.
طبعاً منظور ما در اين بحث، فرصتطلبى و اپورتونيسم سياسى است و مقولات تشكيلاتى يا ايدئولوژيك بحث جداگانه خود را دارد. هم‌چنانكه بدن آدم در معرض انواع بيماريهاست و بايد از آن مراقبت كرد، هر جنبش و قيام و انقلابى هم در معرض انواع عارضهها و آفتها است. سادهانديشى است اگر بگوييم كه قيام و انقلاب دموكراتيك در معرض هيچ عارضهاى نيست. هر جنبشى بايد خودش را مراقبت كند و از انواع عارضهها مصون سازد و با آنها مبارزه كند.
راستى در اوضاع و احوال كنونى، تهديد قيام و دستاندركاران آن چيست و در معرض چه عارضهاى هستند؟ اين سؤال با سادهسازى مثل اين است كه بپرسيم يك اتومبيل در حال حركت در مسير سنگلاخ و بغرنج و در شرايط جوى نامناسب چه تهديدهايى دارد؟ يكى تصادف است و ديگرى انحراف از مسير، علاوه بر مشكلات مربوط به موتور و سوخت و قطعات…
در مورد قيام كه تهديد تصادف نيست، چون تصادف با رژيم و برانداختن آن كه هدف قيام است. به وضعيت راننده و موتور محرك و سيستم هدايت هم در تعريف انقلاب اشاره كرديم، پس مىپردازيم به انحراف از مسير كه مفهوم اپورتونيسم است. ترجمه تحت اللفظى كلمه ”اپورتونيسم“ ، فرصتطلبى است. با مفهوم فرصتطلبى و نان به نرخ روز خوردن و برنگ روز درآمدن، همه آشنا هستند و در زمان خمينى هم آن را به چشم ديدهايم. اما در فرهنگ اخص سياسى، در حيطه كسانيكه خواهان سرنگونى و تغيير رژيم ولايتفقيه و جايگزينى آن با يك جمهورى دموكراتيك هستند، اپورتونيسم را ”انحراف“ ترجمه مى‌كنيم.
تعريف اپورتونيسم، نقض اصول در عمل، دنباله روى از جريان خود‌به‌خودى، حركت در سمت امواج و بادهاى موسمى و جهتگيرى در سمت تعادل برتر است. خطرناكترين نوع اپورتونيسم، نوع باصطلاح صادقانه آن است. تئوريزه كردن اپورتونيسم و دفاع آگاهانه از آن خيانت محسوب مى‌‌شود.
توجه كنيد كه حركت اپورتونيسم خود‌به‌خودى (ناخودآگاه)، موريانهاى (تدريجى) و پيش رونده (از ساده به پيچيده) است و در روزگار ما در ارتباط با رژيم به‌خوبى مى‌توان آن را ديد. در مرحله اول كه مرحله پيدايش اپورتونيسم و گرايشهاى اپورتونيستى است، با كمرنگ شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان آن، مواجه هستيم.
در مرحله دوم كه مرحله رشد اپورتونيسم و بارزشدن خصايص اپورتونيستى است، اپورتونيسم زبان باز مى‌كند، پرخاشگر مى‌‌شود، به هزل و هجو رو مى‌آورد و زيرآب مقاومت تمامعيار در برابر اين رژيم را مىزند ارزشها و مناسبات و سياستها و افتخارات يك مقاومت اصولى و انقلابى و تمامعيار را يكى پس از ديگرى به باد طعنه و سخره و حمله مى‌گيرد.
در مرحله سوم كه مرحله بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيت ارتجاعى است، ديگر مبارزه كردن و نبرد تمامعيار با اين رژيم، به بهانههاى مختلف و با عناوين و پوششهاى گوناگون نفى مى‌‌شود. هم جبهگى و هم كاسگى با ارتجاع يا بخشهايى از آن ديگر قبحى ندارد و مستقيم يا غيرمستقيم تبليغ هم مى‌‌شود. اين‌جا ديگر، طرف هر كه باشد، بىتعارف در موضع دم و دنبالچه رژيم حاكم عمل مى‌كند.
***
قيام و اپورتونيسم چپ و راستانحراف از مسير قيام، مى‌تواند به چپ باشد يا به راست: - اپورتونيسم چپ (انحراف به چپ) در مرحله پايانى اين رژيم در قيامى كه جريان دارد، ناديده گرفتن يا كم بها دادن به شقه درونى رژيم و به كسانيست كه از درون همين رژيم از ولىفقيه و ولايتفقيه فاصله مى‌گيرند و با آن به مخالفت برمىخيزند. بنابراين اگر فكر كنيم كه شقه و آثار و محصولات آن در درون رژيم هيچ بهايى ندارد و با آن مثل اين برخورد كنيم كه گويا واقع نشده و وجود ندارد، انحراف و اپورتونيسم چپ محسوب مىشود. بعكس، ما بايد در سلسله مراتب تضادها، باند غالب را در برابر جناح مغلوب تضعيف كنيم. بايد مخالفان ولىفقيه را در برابر ولىفقيه به ميزانى كه مخالفت آنها جدى است و در برابر او ايستادگى مىكنند، تقويت كنيم. اگر به موضعگيريهاى مقاومت ايران در 7ماه گذشته توجه و دقت كرده باشيد، اين امر در سراسر آنها موج مىزند. آنقدر كه فكر مى‌كنم كسى از ما در اين زمينه، مثال و نمونه و دليل و مدرك نخواهد.
-اپورتونيسم راست (انحراف به راست) در مرحله پايانى اين رژيم در قيامى كه جريان دارد، دنباله روى و پر بها دادن به شقه در بالا و به كسانيست كه از درون رژيم به مخالفت برخاسته يا داعيه مخالفت دارند. بنابراين، اگر فكر كنيم كه شقه در بالاى رژيم، كه بديهى است، محصول فشار از پايين است، به خودى خود، به تغيير يا حتى اصلاح اين رژيم منجر مى‌‌شود نادرست، و مصداق انحراف و اپورتونيسم راست است كه از نقض اصول مبارزاتى شروع مى‌‌شود و نهايتاً به طعمه ارتجاع تبديل شدن و خارج شدن از جبهه مردم ايران كه خواهان سرنگونى اين رژيم هستند، منجر مى‌‌شود. از اين‌رو در سلسله مراتب تضادها، بين رژيم ولايتفقيه (با همه جناحهايش) و ضدرژيم (همين اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران) ؛ هر عنصر انقلابى و ملى و ميهنى و دموكرات و هر اصلاح طلب واقعى، بايد ضد رژيم و مقاومت را يارى و تقويت كند. اگر آگاهانه عكس آن رانجام بدهد، اين خيانت است. مانند كسانى كه در طرف خاتمى، 8سال بر سر مجاهدين و مقاومت ايران ريختند و راه بمباران و خلع سلاح مجاهدين و شبه كودتاى 17ژوئن را هموار كردند و امروز هم براى زدن و بستن و كشتن اشرف و اشرفيان جاده صاف مى‌كنند.
***
تهديد اصلىدر سال 1354 اپورتونيستهاى چپ نما، سازمان مجاهدين را متلاشى كردند. هم‌چنان‌كه دو سال بعد در بيانيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام كرديم: «جريان اپورتونيستى چپنما، موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعى شده است كه در مرحله كنونى تهديد اصلى درونى مجموعه نيروهايى است كه تحت عنوان اسلام مبارزه مىكنند، و ما با آن هم مبارزه مىكنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاى انقلابى بهويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفى مشى مسلحانه به سازشكارى و تسليمطلبى و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلى منجر مىشود. اين جريان اپورتونيستى خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعى را در درون نيروهاى مترقى مسلمان پيش مىآورد».
هم‌چنين در مورد اپورتونيستهاى چپ نما اعلام كرديم كه اين جريان هرچند كه سردمدارانش به مجاهدين و در نتيجه به جنبش خيانت كردهاند، اما هيچگونه تغييرى در تضاد اصلى ما با رژيم شاه ايجاد نمى‌كند. در همان بيانيه، جريان اپورتونيستى را تحريم كرديم و گفتيم كه در داخل زندانها هم رابطهيى جز رابطه انسانى و حداقل رابطه صنفى با آنها برقرار نمى‌كنيم تا زمانى كه از آرم و نام مجاهدين دستبردارند.
در عين حال تصريح كرديم كه مبارزه ما با اين جريان اپورتونيستى، يك مبارزه سياسى با شيوههاى افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شيوههاى ارتجاعى از قبيل: كشتن، لودادن، همكارى با پليس و كمك گرفتن از امكانات رژيم را در اين مبارزه محكوم مىكنيم. گفتيم كه بين اين اپورتونيستهاو ساير ماركسيستها تفاوت قائليم، به آنها احترام مىگذاريم و از همه دستاوردهاى علمى و تجارب انقلابى استفاده مى‌كنيم. اين براى آخوندهايى كه در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونى مجاهدين بودند اما در اثر ضربه اپورتونيستى به منتهاى ”راست“ پرتاب شدند و ماهيت ارتجاعى آنها بارز شده بود، بسيار سنگين و گزنده بود.
واكنش آخوندهايى مانند رفسنجانى و كروبى و معاديخواه كه آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواى پياپى بود كه با هدايت و تشويقات مخفيانه ساواك كار سازى شده بود. يكى عليه مشى مبارزاتى و ديگرى عليه ايدئولوژى مجاهدين بود كه بهخصوص فرمايش آقايان را درباره نجس عينى بودن ماركسيستها به پشيزى نخريده بودند.
در آن روزگار مجاهدين در همين خصوص، شاهد بسيارى صحنههاى مضحك از جانب همين آقايان و امثال بهزاد نبوى و رجايى و لاجوردى و عسگر اولادى بودند. بهعنوان مثال به دستگيره درى كه زندانيان ماركسيست باز مى‌كردند دست نمىزدند يا آن را آب مىكشيدند! ظرفهاى آبجوش را كه براى درست كردن چاى كه روزانه دو يا سه وعده به ما داده مى‌‌شد، به‌خاطر استفاده ماركسيستها از اين ظروف، آب مىكشيدند. واى به وقتى كه از دست يك ماركسيست، قطره آبى بر روى دست يا لباس آنها مىچكيد! در داخل حمام جمعى بند هم، وقتى لباسهايشان را مىشستند، مصيبتى بود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بخار حمام و بخارى را كه از شستشوى لباسهاى ماركسيستها بلند مى‌‌شود چه بايد كرد! پهن كردن لباس روى طنابى كه ماركسيستها هم لباس پهن كرده بودند حرام و از سنخ كارهاى ”مجاهدين التقاطى“ بود!
برادر مجاهدمان مجيد معينى، كه خودش قبلاً از طلاب و روحانيان انقلابى قم و يكى از قهرمانان شكنجه در زندانهاى شاه بود، روزى در طبقه بالاى بند 2 اوين بسراغ من آمد و با خنده به صداى بلند كه همه مىشنيدند، گفت: مى‌خواهم بروم، يك دست خودم را به بهزاد نبوى، قرض بدهم! اشكال شرعى ندارد؟! گفتم يعنى چه؟ گفت: توى حمام گير كرده بود، لباسهاى شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روى دوشش انداخته بود و در را هم نمى‌توانست با پايش باز كند و يك دست كم آورده بود، چون نمىخواست در مكانى كه ماركسيستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسيد، مگر اين بابا خودش عضو يك گروه ماركسيستى نبوده و به همين خاطر به زندان نيفتاده، پس در اين گروه، در و پنجره را چطور باز مى‌كرده؟!
جالبتر از او لاجوردى بود كه در قسمت پايين فرنچ هاى مردانه كه لباس زندان بود باندازه نيم متر ديگر پارچه اضافى مىدوخت تا حجاب اسلامى مردان هم رعايت شود! همه اين كارها هم بغضًا للمجاهدين بود و دست آخر هم به اين نتيجه رسيدند كه پاسبانها و نگهبانهاى زندان و زندانبانان و ساواكيهاى مسلمان! از سايرين و حتى مجاهدين به آنها نزديكترند.
آيا بروز خصايص و ماهيتهاى ارتجاعى را مىبينيد؟ عبرت آموز اين‌كه در بلوغ همين ضديت با مجاهدين، آنها از ندامت تلويزيونى و سپاس گويى براى شاه و عفو خواهى از او سر در آوردند و به اين وضعيت از زندان آزاد شدند. البته بعد از اين‌كه حضرات به حكومت رسيدند ما هيچ‌وقت نفهميديم آن فتوا كه عليه مجاهدين داده بودند، در مراوداتشان با شورويها و چينى ها، كوبائيها و كشورهاى اروپاى شرقى چه شد و به كجا رفت! هم‌چنان‌كه نفهميديم لاجوردى با آن حجاب سازى براى مردان، وقتى كه خودش ميرغضب اوين شد، چرا هيچ حدّ و اندازهاى درباره زنان نگه نداشت.
نكته عبرت آموز ديگر اين‌كه اپورتونيستها و بريدگانى كه در آن روزگار، بريدگى خود را تحت لواى ماركسيسم پنهان مى‌كردند، در كنش و واكنشهاى سياسى، به همان دست راستيهاى مرتجع، نزديكتر از مجاهدين بودند و با تعجب در بسيارى موارد مىديديم كه هم خط و هم جبهه مى‌‌شوند. مخالفت ريشهاى هر دو دسته، خيلى بيش از اين‌كه با يكديگر باشد، با مجاهدين بود. جريان راست ارتجاعى به ظاهر دعوايش با مجاهدين اين بود كه چرا كسانى را كه به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عينى“ نمىدانيد و مىگفتند مگر همين ”خدانشناس ها“ نبودند كه شما را كشتند و سازمانتان را متلاشى كردند. اما در عمل ”خدانشناسى“ را كه مخالف مشى مبارزاتى و سياسى مجاهدين بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گير، ترجيح مىدادند.
آخر مجاهدين، ملاك و معيار تنظيم رابطه با هر شخص يا نيروى سياسى را، عمل و مرزبنديهاى سياسى او مىدانستند. چرا كه عقايد فلسفى و مواضع طبقاتى، نهايتاً در مرزبنديها و عمل سياسى تبلور و فعليت پيدا مى‌كند. بنيانگذار مجاهدين، حنيف شهيد كه بسيار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود كه مرز اصلى، نه بين خداشناس و خدا نشناس، بلكه بين استثمار كننده و استثمار شونده كشيده مى‌‌شود. اين درست همان چيزيست كه خمينى هرگز نمى‌توانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندى اصلى كه اسلام مجاهدين را از اسلام خمينى و آخوندهاى ارتجاعى سراپا متمايز مى‌كند.
***
اما پس از ضربه اپورتونيستى، خمينى هم كه تا آن زمان در برابر مجاهدين سكوت پيشه كرده بود، فرصت را مغتنم يافت و به‌طرق مختلف دق دل خالى مى‌كرد. در مهر سال 1356، همزمان با رياست‌جمهورى كارتر در آمريكا و ايجاد فضاى باز سياسى دررژيم شاه زمان را پس از سالها بريدگى و افول در برابر شاه، براى تصفيه حساب با مجاهدين مناسب يافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «يك دسته‌يى پيدا شده كه اصل تمام احكام اسلام را مى‌گويند براى اين است كه يك عدالت اجتماعى بشود. طبقات از بين برود. اصلاً‌ اسلام ديگر چيزى ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوى با هم زندگى بكنند. يعنى، زندگى حيوانى على‌السواء. يك علفى همه بخورند و على‌السواء با هم زندگى كنند و به‌هم كار نداشته باشند، همه از يك آخورى بخورند…
مى گويند: اصلاً‌مطلبى نيست، اسلام آمده‌است كه آدم بسازد، يعنى يك آدمى كه طبقه نداشته باشد ديگر، همين را بسازد، يعنى حيوان بسازد. اسلام آمده‌است كه انسان بسازد، اما انسان بى‌طبقه…»
***
حالا برمى‌گردم به داخل مجاهدين و اعضاء و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونيستى بعد از سال 1354. در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بوديم پس به‌طور خود‌به‌خودى تهديد اصلى مىبايد آنها باشند. همانها كه مجاهد خلق مجيد شريف واقفى و شمارى ديگر را كشته و حتى جسد مجيد را هم سوزانده بودند. من مجيد را از اواخر سال 1347 مى‌‌شناختم. فاميلش را نمى‌دانستم اما با يكى ديگر از همشهريانش كه هر دو دانشجوى ”دانشگاه صنعتى آريامهر“ بودند، تحت مسئوليت خودم بود. او را خيلى دوست داشتم. هفته‌يى يكى دو بار به تك اتاقى كه آنها در حوالى همان دانشگاه اجاره كرده بودند مى‌رفتم و نشست آموزشى و تشكيلاتى داشتيم كه از صبح تا شب يا از شب تا صبح طول مى‌كشيد. در سال 1353 هم در زندان قصر، يك تابستان را صرف نوشتن كتاب تبيين جهان كردم. همزمان چند تيم با مسئوليت مجاهدشهيد، فرمانده كاظم ذوالانوار، آن را روى كاغذ سيگار ريزنويس مى‌كردند و كاظم آنها را در جاسازى مناسب، از طريق قهرمان شهيد مراد نانكَلى به بيرون از زندان و به‌دست مجيد مى‌رساند. مراد اين كار را با شيوههاى مختلف از طريق خواهرش، كه گاه به ملاقات او مىآمد انجام مى‌داد. مراد، شمالى و بسيار رشيد و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همين ارتباطات با بيرون از زندان، جان باخت و در زير شكنجه در كميته به شهادت رسيد. فكر مى‌كنم كه شهادتش در اواخر سال 53 بود. مدتى پس از اين‌كه كتاب تبيين را فرستاديم، كاظم بمن گفت مجيد پيام داده كه مثل اين است كه براى ما ”تانك“ فرستاده باشيد. يكى دو سال بعد، كه جريان اپورتونيستى برملا شد، من تازه معنى حرف مجيد را فهميدم كه بچههاى آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرايط دربدرى، تاكجا زير ضربات و حملههاى تئوريك اپورتونيستها، نيازمند اين بحث و اين كتاب بودهاند.
در حملههاى بعدى پليس به زندان، تنها نسخه ريزنويس اين كتاب از دست رفت تا وقتى كه دوباره همين بحث را، در سال 58 در دانشگاه صنعتى شريف، در كلاسهاى ”تبيين جهان“ ، از نو شروع كرديم. اولين بار كه براى اين بحث، وارد همان دانشگاهى شدم كه مجيد دانشجوى آن بود و حالا دانشگاه به نام او ”دانشگاه صنعتى شريف“ نامگذارى شده بود، در همه لحظات تصويرش جلويم بود و در ذهن و قلبم موج ميزد. انگار كه همآن‌جا حّى و حاضر و ناظر است و مى‌خواهد شاهد انتقال آن ”تانك“ ايدئولوژيكى كه گفته بود به نسل انقلاب باشد.
نحوه كشتن و سوزاندن مجيد توسط اپورتونيستهاى چپ نما، طورى بود كه خون آدم بجوش مىآمد و واكنش خود‌به‌خودى آن هم نيازمند ذكر نيست. مثل همين امروز كه مى‌گوييم اگر دين و مذهب و اسلام و مسلمانى، همين است كه خمينى يا خامنهاى در30سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستيم، نمى‌خواهيم و هرگز نخواهيم خواست، آن روز هم حرف اين بود كه اگر سوسياليسم و ماركسيسم و پرولتاريا همين است كه اپورتونيستها به ما چشاندند، نخواستيم و نمى‌خواهيم… واقعاً در آن فشار سه جانبه و هماهنگ از سوى ساواك و آخوندها و اپورتونيستها عليه مجاهدين پس از متلاشى شدن سازمان، شرايط ما بسيار سخت و طاقتفرسا بود.
وقتى در سال 55 يعنى پنج سال بعد از دستگيرى، براى سومين بار به شكنجهگاه كميته (كميته مشترك ضد خرابكارى) رفتم و مجدداً به اوين برگشتم، به جاى اين‌كه به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد براى اذيت كردن به طبقه پايين فرستادند تا در جمع مجاهدين نباشم. تعدادى از اپورتونيستها و مدافعان آنها هم در همين طبقه پايين بودند. همين قبيل افراد، گاه وقتى كه نماز مى‌خواندم پشت سرم شكلك در مى‌آوردند. تا اين‌كه بعد از 6ماه در شب ماه رمضان، بازجويان، ناگزير قبول كردند كه به‌خاطر روزه و سحرى و افطار نزد برادران خودمان برگردم.
در آن‌جا تقريباً يكسال طول كشيد تا همه مجاهدين و هوادارانشان در اوين و ساير زندانها، كه به‌طرق مختلف ارتباط برقرار مى‌كرديم، قانع شوند كه هرچند ضربه را از چپ نمايان خوردهايم ولى برايمان در چنين شرايطى به‌طور قانونمند تهديد اصلى از راست، از جانب ارتجاع و همين آخوندهايى است كه بعداً سران و سردمداران رژيم خمينى شدند.
***
اين خاطرات و يادآوريها را از اين بابت مى‌گويم كه روشن باشد: اولاً-تهديدها يكسان نيستند و در هر شرايط مشخص بسته به اوضاع و احوال يك تهديدى هست كه وجه عمده و غالب دارد. مثل اين‌كه در يك روز يخبندان تهديد اصلى براى يك خودرو و سرنشينانش، يخ زدن و لغزندگى جاده است. درحالى‌كه در يك روز آفتابى چنين نيست.
ثانياً-امروز هم تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاى شقه درونى رژيم و شكستن طلسم و هژمونى ولىفقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلى و خود‌به‌خودى براى نيروهايى كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگونى آن و مبارزه قاطع به اين منظور بودهاند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهار كردن و متوقف كردن قيام و قيام آفرينان است. از تعميق و راديكال شدن قيام مى‌ترسد. به موسوى و امثال او پر بها مى‌دهد و به همين خاطر وقتى كه آنها در برابر خامنهاى تنازل و تنزل مى‌كنند، دلسرد و گيج و گم مى‌‌شود. گمان مى‌كند كه تهديد عمق پيدا كردن قيام و شلوغ كارى بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزى سهل و سريع و ارزان دارد. گمان مى‌كند كه با ممانعت از شدت قيام و مهار كردن آن، خامنهاى و نيروهاى سركوبگر عقب مىنشينند و به فضاى باز سياسى رضايت مى‌دهند. گوئيا كه ولىفقيه رنگ مى‌‌شود (!) و اين حقيقت ساده را نمى‌داند كه «هر گونه عقب نشينى… زنجيره تمام نشدنى از فشارها و عقب نشينيهاى ديگر را به‌دنبال خواهد داشت» (خامنهاى- 23اسفند 84).
به‌جاى اين‌كه به‌گونه ديالكتيكى و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضد رژيم را از30خرداد 60 تا 30خرداد 88، يا به‌درستى از بهمن 57 تا بهمن 88 ببيند، به‌جاى اين‌كه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سى ساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا مى‌بيند و عمدتاً بر روى تضادهاى بالايى رژيم متمركز مى‌‌شود و به آن چشم دوخته است. طبعاً اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبى يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را مى‌گيرد برايش مفهوم نيست و جاى چندانى ندارد.
***
نكتهيى درباره سلسه مراتب تضادهادر بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاى متعدد رو‌به‌رو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآورى سلاحهايش و اجراى طرح و برنامه مشخص براى متلاشى كردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه مىطلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اين‌جا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلى كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار مى‌گذاريم و به اصول حاكم بر سلسله مراتب تضادها اكتفا مى‌كنم: اصل اول- بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبى است و نه مطلق.
اصل دوم- در تضاد دو نيروى برحق مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بين دو نيروى مبارز و مترقى، بايد طرف آن را كه موضعش حقتر و مبارزتر و مترقىتر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقى بودن، نسبى است.
اصل سوم-در تضاد دو باطل و دو نيروى ارتجاعى، تا آن‌جا كه به ما مربوط مى‌‌شود و در حيطه ما مى‌گنجد، بايد ضعيف تر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدّش اين است كه نيروى برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود والا نقض غرض مى‌‌شود.
به‌طور خلاصه اين يك دستگاه منطقى است كه از شاخص حقانيت و ترقى و انقلاب چيده مى‌‌شود و با آن مَحَك مى‌خورد. بر اين اساس تا وقتى كه استبداد دينى و رژيم ولايتفقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و به‌سود تغيير دادن و سرنگون كردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاى واقعى در درون رژيم، يا تضادهاى بيرون رژيم و هم‌چنين تضادهاى بينالمللى. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براى رهايى از شَرّ استبداد دينى و حاكميت مطلقه آخوندى و لازمه دستيابى به آزادى و حاكميت مردم، همين است.