پيام به رزمندگان ارتش آزادىو نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
فصل چهارم – گريزى به اشرف درصحارى عراق
وقايعى را كه يادآورى كردم از اين بابت بود كه بدانيد وقتى قوانين بين المللى و حقوق مسلّم انسانى و پناهندگى در اشرف يا در فرانسه يا هركجاى ديگر زير پا گذاشته مىشود، عيناً مانند نقض حقوق بشر در داخل ايران، چه كسى فايده مىبرد و به جيب چه كسى مىريزد. منظورم وقايعى است كه اشاره كردم: -در مورد اخراج ”بيشرفانه“ پناهندگان به گابن بهنقل از ليبراسيون. -در مورد خنجر زدن بنى صدر عليه مريم و پناهندگان مجاهدين در ماجراى 17ژوئن در فرانسه. -در مورد قول و قرار ننگين فرستادگان شيراك به تهران «كه اگر بخواهيد مىتوانيد اشخاصى از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست» بهنقل از اريك رولو. -و همزمان نمايشات باند تبهكار اقليت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاريس كه 9سال بعد سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران منشأ رژيمى آنرا روشن ساخت. -و اينكه شوراى ملى مقاومت در همان زمان در بيانيه خود تصريح كرد «حركات مشمئزكننده باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حريم پناهندگى سياسى را نيز در تماميتش مخدوش مىكند». -واينكه شوراى ملى مقاومت در همان زمان تأكيد كرد «وظيفه كليه نيروها و شخصيتهاى معتقد به آزادى و استقلال ايران مىداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انسانى ايرانيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگى سياسى، اعمال اخيراين باند خائن و ضدانقلابى رامحكوم نمايند». -و سرانجام اينكه كشتار و سركوب و محاصره اشرف را يادآورى كردم. بله، همه اينها را از اين جهت يادآورى كردم تا بدانيد وقتى قوانين و حقوق شناخته شده انسانى و بينالمللى اينچنين زير پا گذاشته مىشود، وقتى خشونت و جنايت و كشتار و سركوب، انجام مىشود، سر منشأ و آبشخور و پشت اين شناعت و كسى كه از آن فايده مىبرد، بدون شك، خواه و ناخواه، مستقيم يا غيرمستقيم، رژيم است، رژيم است، رژيم است.
***
جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايت فقيه در عراق،
وقايعى را كه يادآورى كردم از اين بابت بود كه بدانيد وقتى قوانين بين المللى و حقوق مسلّم انسانى و پناهندگى در اشرف يا در فرانسه يا هركجاى ديگر زير پا گذاشته مىشود، عيناً مانند نقض حقوق بشر در داخل ايران، چه كسى فايده مىبرد و به جيب چه كسى مىريزد. منظورم وقايعى است كه اشاره كردم: -در مورد اخراج ”بيشرفانه“ پناهندگان به گابن بهنقل از ليبراسيون. -در مورد خنجر زدن بنى صدر عليه مريم و پناهندگان مجاهدين در ماجراى 17ژوئن در فرانسه. -در مورد قول و قرار ننگين فرستادگان شيراك به تهران «كه اگر بخواهيد مىتوانيد اشخاصى از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست» بهنقل از اريك رولو. -و همزمان نمايشات باند تبهكار اقليت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاريس كه 9سال بعد سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران منشأ رژيمى آنرا روشن ساخت. -و اينكه شوراى ملى مقاومت در همان زمان در بيانيه خود تصريح كرد «حركات مشمئزكننده باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حريم پناهندگى سياسى را نيز در تماميتش مخدوش مىكند». -واينكه شوراى ملى مقاومت در همان زمان تأكيد كرد «وظيفه كليه نيروها و شخصيتهاى معتقد به آزادى و استقلال ايران مىداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انسانى ايرانيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگى سياسى، اعمال اخيراين باند خائن و ضدانقلابى رامحكوم نمايند». -و سرانجام اينكه كشتار و سركوب و محاصره اشرف را يادآورى كردم. بله، همه اينها را از اين جهت يادآورى كردم تا بدانيد وقتى قوانين و حقوق شناخته شده انسانى و بينالمللى اينچنين زير پا گذاشته مىشود، وقتى خشونت و جنايت و كشتار و سركوب، انجام مىشود، سر منشأ و آبشخور و پشت اين شناعت و كسى كه از آن فايده مىبرد، بدون شك، خواه و ناخواه، مستقيم يا غيرمستقيم، رژيم است، رژيم است، رژيم است.
***
جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايت فقيه در عراق،
عليه اشرف و مجاهدانش همه مىدانند كه رژيم و بخش ولايتفقيه در دولت عراق، 7سال است، به هر شيوه و با انجام هر جنايت و رذالتى، براى برچيدن و انحلال و متلاشى كردن اشرف، تلاش مىكنند. از آدمربايى تا ترور 55 واسطه و كانال تداركاتى. از ترور شخصيتهاى سياسى عراقى مدافع اشرف مانند آيتالله قاسمى تا شيوخ و روساى عشاير مانند شيخ فائز و شيخ ثامر و شيخ كامل دبير ”كنگره همبستگى مردم عراق“ . از انفجار لولههاى آبرسانى و انهدام ايستگاه آب تا شليك موشكهاى كاتيوشا. از محاصره و تحريم و قطع ديدارهاى خانوادگى تا گروگانگيرى و كشتار روزهاى 6 و 7مرداد…
تا اينجا را همه مىدانند. اما رژيم و همدستانش بغايت مىكوشند تا با پردهيى از دود، مكتوم بماند كه خامنهاى و شركا و دست نشاندگان، چرا اين كارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام مىدهند و اين امر با سرنگونى و قيام چه رابطهيى دارد؟ در ظاهر و در سطح، معلوم نيست كه اصلاً چرا جبهه ارتجاع و متحدان ولىفقيه بايد اينقدر از گروهى محصور در بيابانهاى عراق بترسند؟ چرا بايد اينقدر در مورد آنها خط و نشان بكشند و آنها را در همه جا مطرح كنند؟ چرا بايد در سه دور مذاكره آمريكا و رژيم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستين اولويت مذاكرات براى رژيم، موضوع اشرف و مسأله مجاهدين باشد. آنقدر كه وال استريت ژورنال پارسال از قول چندين ديپلمات كه درگير گفتگوها بودهاند، نوشت: «مقامهاى ايرانى سالهاست كه سركوب سازمان مجاهدين را به يك اولويت در مذاكراتشان بر سر مساله هستهاى يا موضوعات ديگر با كشورهاى غربى تبديل كردهاند. اين موضوع بر اساس اظهارات چندين ديپلمات كه درگير در اين گفتگوها بودهاند، مىباشد» (7 مه 2008).
من در اين باره، در ادامه بحثهايمان، توضيح خواهم داد، اما در همينجا مىخواهم بگويم: كسانىكه در دهه 60 عليه محل اقامت خود من، و در دهه 70 و 80 عليه اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده اين مقاومت، و اكنون عليه اشرف كه محل اقامت مجاهدين است، چنگ و ناخن مىكشند؛ كسانىكه خواستار برچيدن و تعطيل اشرف هستند؛ كسانىكه بهجاى جلاد با پستى و دنائت بر سر قربانى مىكوبند؛ بهجاى ظالم يقه مظلوم زير تيغ را مىگيرند، بهجاى سركوبگر، به عمد به آنكه ايستادگى و مقاومت مىكند ضربه مىزنند؛ كسانىكه به اشرفيان خرده مىگيرند كه چرا مانند آنها به سواحل امن و عافيت نمىگريزند؛ كسانىكه بهجاى دفاع از حقوق مسلّم و انكارناپذير اشرفيان كه در همه قوانين و كنوانسيونهاى بينالمللى بهرسميت شناخته شده است، خواهان تسليم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولايتفقيه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامى آنها، بدون شك، در خدمت همين رژيم و جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايتفقيه در عراق، عمل مىكنند.
چنآنكه گفتم، اين فرومايگىها نه ”فى سبيل الله“ است و نه از سر ”عرق پرولتاريايى“ يا غيرت ملى. سراپا بىغيرتى و بىشرافتى است. دست تكان دادن و عشوه سياسى براى ارتجاع هار و وحشى است. ناديده گرفتن مرزبندى سرخ و خونين با دشمن ضدبشرى است. مخدوش كردن مرز مقاومت با تسليم است. كه از ابراهيم بت شكن تا اسپارتاكوس و زاپاتا، و از امام حسين تا مقاومت يونان و اسپانيا، و از بابك خرمدين و سربداران تا دليران تنگستان و ستارخان و اميرخيز، از برجستهترين دستاوردهاى بشريت است، از سوى هر كس كه باشد، خائنانه و مشمئز كننده و دقيقاً در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و سرنگونى است. با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششى كه در جبهه ارتجاع و بخش ولايتفقيه و پشتيبانان و دم و دنبالچههاى آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقى نمىكند و مضمونش همين است. در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و مقاومت براى رهايى است.
***
اين داستان مكرر تاريخ است: وقتى مسيح را پاسداران امپراتورى رم در اتحاد عمل با آخوندهاى زمان با همكارى خائنانه يهودا به پاى صليب مىبرند، جز اشقياى زمانه چه كسى از او مىپرسد: بگو ببينيم مادرت ترا چگونه بهدنيا آورد؟! اين سؤال در اين هنگام، چيزى جز ترغيب و تشويق جلاد بر كوبيدن ميخ شقاوت بر دست و پاى مسيح نيست. اين سؤال را 33سال پيش از آن، لات و لمپنهاى زمان از مريم عذرا پرسيده بودند اما او فقط نگاه كرد و سكوت… … هيچ گواه و شاهد و پشتيبانى هم جز طفل شيرخوارى كه بر خلاف رسم زمانه، بهنام مادرش ناميده شد و عيسى بن مريم نام گرفت، نداشت.
راستى آنكس كه به دار كشيدن حلّاج را نظاره كند و سنگ كوچكترى بزند و بعد بگويد، من سنگ نزدم و فقط ريگى پرتاب كردم، چنين كس را چه مىناميد، چگونه تعريف مىكنيد و در كدام جبهه قرار مىدهيد؟ گمان مىكنند كه ما معنى، و تعريف، و شاخص، و فرق انتقاد جدى مبارزاتى؛ با وادادگى و تسليم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصى براى رژيم ولايت فقيه، و با ويراژهاى دموكراتيك! را نمىدانيم و نيازموده ايم. گمان مىكنند ما نمىدانيم كه وزارت بدنام، سربازان گمنام را موظف كرده است قبل از هرچيز و مهمتر از هرچيز ديگر، شايع كنند و جا بيندازند كه: مجاهدين به هركس به آنها انتقاد دارد برچسب رژيمى و وزارت اطلاعات مىزنند. همانطور كه يك بار يونسى وزير اطلاعات خاتمى در 5شهريور 1379 دررسانههاى رژيم آمار داد. اين نخستين وظيفه همان «هزاران كارمند رسمى و صدها هزار خبرچين. مخبر، همكار در سراسر كشور و در سراسر دنيا» و «صدها هزار پرسنل رسمى و غيررسمى» و «هزاران كارشناس مقتدر (بخوانيد دژخيم) اطلاعاتى» است. گمان مىكنند آجيل مشكل گشاى ”بيست - هشتاد“ وزارت بدنام از يادها رفته است كه دستورالعمل داده بود براى موجه كردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدين، 80 درصد هم به رژيم بزنند.
گمان مىكنند كه ما چند دهه پيش، خوشرقصى براى رژيم تحت عنوان «تمرين دموكراسى» با شروع كردن از مجاهدين را نيازموده ايم. نمىدانند كه هم اكنون در اشرف، نزديك به هزار زندانى سياسى شكنجه شده در رژيمهاى شيخ و شاه ايستادگى مىكنند. بيش از 10 درصد آنها زندانيان زمان شاه و بقيه از شيخ، كه از چند سال تا 10سال و 12سال و 13سال و 16سال و 17سال حبس كشيده اند و اسامى و مشخصات همه آنها در اختيار ارگانهاى بين المللى است. گمان مىكنند كه برجسته ترين انقلابيون دنياى معاصر در اشرف كه كوهها جنبيدند اما آنان7سال است از جاى خود تكان نخوردند و خم به ابرو نياوردند، نيازمند درس گرفتن از روضه خوانيهاى امام جمعه ها و ”جفتك چاركش“ انجمنهاى ”نجات“ ولىفقيه ارتجاع در داخل ايران، يا نيازمند آموزش گرفتن از ”هولاهوپ“ عمامه يى از راه دور در خارج ايران هستند!
***
نگاهى به مواضع شوراى ملى مقاومت ايرانچنين است كه شوراى ملى مقاومت، با صراحت از 25سال پيش در فروردين 1363 اعلام كرده است كه حتى امكان ”استحاله رژيم“ را «تصور باطلى مىداند كه براى شكستن روحيه مقاومت و دلسرد كردن نيروهاى مقاوم و رزمنده مردمى اختراع شده است و تبليغ مىشود». چرا كه «تخطئه اين مقاومت عادلانه، بههر عنوان و بهانه يى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى خمينى نخواهد داشت».
***
شورا در همان سال درباره نامه نگارى مخفيانه بنى صدر و مدنى به خمينى و رفسنجانى و در مورد مصاحبه هاى مربوطه پيرامون ”گشايش“ و ”ميانهروى“ رژيم خمينى به صراحت اعلام كرد: - «هرگونه موضعگيرى يا فعاليتى را كه درخدمت حفظ و تحكيم اين رژيم ارتجاعى باشد و شبهه تحولپذيرى و قابليت اصلاح آن را القا كند همدستى با ضدانقلاب حاكم و تلاش مذبوحانه براى تضعيف روحيه مقاومت و در نتيجه خيانت به عالىترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها ارزيابى مىكند شوراى ملى مقاومت مصاحبه ها و نامههاى فوق الذكر رامصداق چنين تلاشى مىشناسد كه ضمناً تطهير مسئولان جنايتپيشه و خونخوار رژيم خمينى را مد نظر دارد. هر چند نخستين هدف اين قبيل موضعگيريها متلاشى كردن شوراى ملى مقاومت مىباشد». (بيانيه شوراى ملى مقاومت- 23مرداد1363)
در دوره رياست جمهورى خاتمى نيز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان كردكه: ”تضعيف روحيه مقاومت را بر ضد عاليترين مصالح ملت و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه“ مىداند و ”ضديت و تضعيف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر ديكتاتورى مذهبى و تروريستى به هر عنوان و بهانهيى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى نخواهد داشت».
***
در هفتم آذر 1377 شوراى ملى مقاومت، بيانيه ملى ايرانيان را تحت عنوان ”دفاع از دموكراسى يا توجيه همكارى بارژيم؟“ تصويب و منتشر كرد. قسمتهايى از آن را مىخوانم: - «تكليف كارگزاران وهمدستان رژيم، كه از مدتها پيش زره ”البته خمينى“ به تن كرده اند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روشن است. آنهابه وظيفه يى كه به عهده گرفتها ند عمل مىكنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسين حوزه دموكراسى، كه از روى خودنمايى يا براى اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحين» بسيجى را بازى كنند و به ديگران درس ادب و اخلاق يا عبرت آموزى از تاريخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوى پاى خودشان باشند تا در چاهى كه رژيم براى «تبديل معاند به منتقد» برايشان كنده است، نيفتند. در ضمن پرسيدنى است كه چرا اين مدعيان دفاع از آزادى ودموكراسى همه حساسيت خود را در مورد «خطر» مجاهدين و شوراى ملى مقاومت بروز مىدهند و در قبال ترفندهاى تروريستى و جاسوسى رژيم در داخل و خارج كشور كه بهطور روزمره ادامه دارد، وظيفه خود را در امر به معروف و نهى از منكر مدام فراموش مىكنند».
- «سنت مبارزات آزادىخواهانه ايرانيان و نيز حداقل شرافت اخلاقى و احساس همبستگى با مردم سمتديده ميهن حكم مىكند كه عمال اين رژيم و همدستانشان را به نحوى قاطع تحريم كرد و در انزواى كامل قرار داد. ما مرزبندى قاطع با رژيم ضدبشرى ولايت فقيه را عمده ترين معيار براى ارزيابى ادعاهاى افراد و گروهها و شناسايى دوست و دشمن تلقى مىكنيم. بنا براين تأكيد مىكنيم كه هركس حق دارد مخالف شوراى ملى مقاومت ايران يا سازمان مجاهدين خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز كند. اما بهانه كردن اين مخالفت براى مخدوش كردن مرزبندى با رژيم يا مشروعيت بخشيدن به يكى از جناحهاى درونى آن را خيانت به مصالح ملت مىدانيم». - «… . از اينرو افشاى اين شگردهاى موذيانه را- كه در پوشش تمرين دموكراسى، راهگشاى تمرين خوشرقصى براى رژيمند-وظيفه خود مىدانيم».
***
اكنون بگوييد ببينيم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاريخى رشيدترين فرزندان مردم ايران در اشرف، ”بههر عنوان و بهانه يى كه باشد“ ، بهسود كيست و چه حاصلى دارد؟ و هرگونه تلاش براى زيرآب زدن و بستن و متلاشى كردن و انهدام اشرف كه در صدر خواستها و اولويتهاى فاشيسم دينى است، جز خيانت چه نام دارد؟ بهخصوص در شرايطى كه اشرف بسا فراتر از نمونه هاى مشابه در تاريخ معاصر در زير مهيبترين بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئه ها، در برابر جنايتهاى جنگى و جنايت عليه بشريت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگيرى رذيلانه، و در برابر شديدترين محاصره و تحريم پزشكى و سوخت و ارزاق از سوى دولت فعلى عراق، 7سال است كه مقاومت كرده و به فاشيسم دينى تسليم نشده است. اكنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بيماران حاد و ويژه هستند كه در اثر محاصره و تحريم پزشكى و ضدانسانى در وضعيت بسيار خطرناكى بهسر مىبرند و دولت كنونى عراق جز با تسليم و ندامت آنان به برداشتن تحريم پزشكى رضايت نمىدهد. اسامى و مشخصات شمارى از اين بيماران در اختيار مللمتحد است.
34سال پيش وقتى كه اپورتونيستهاى چپ نما تحت عنوان ماركسيسم و پرولتاريا مجاهدين را در يك مقطع متلاشى كردند و راه را براى اعمال هژمونى و حاكميت مطلقل العنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهاى لازم و كافى به همه متون مبارزاتى و سياسى و ايدئولوژيكى، خيانت را نقض آگاهانه اصول و زيرپاگذاشتن تعهدهاى اساسى، تعريف كرديم. البته اين تعريف در مورد كسانى صادق است كه در مبارزه مردم ايران براى رهايى از ديكتاتورى و براى آزادى و حاكميت مردم به جاى رژيم ولايتفقيه، به اصل و تعهدى قائل باشند. و الا اگر با رژيم درآميختهاند كه ديگر حرفى با آنها نيست…
***
تعريف اصل و قانوننزديك به 28سال پيش درباره اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتورى ولايتفقيه، ناگزير به تعريف اصول وكلمه ”اصل“ پرداختيم كه من قسمتى از آن را خلاصه مىكنم: ”اصل“ ، قانون بنيادى، مفهوم مركزى يا ايده هدايت كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتى در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مىشود، منظور، بيان قوانين بنيادى در قلمرو مربوطه مىباشد. قوانينى كه كل حركات، روابط و كاركردهاى تحت نفوذ خود را در هر زمينه مشخص (چه در علوم رياضى يا علوم طبيعى يا علوم اجتماعى) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحتالشعاع آن قوانين انجام مىشود و اساساً بوسيله آن قوانين قابل توضيح است.
بديهى است كه هر يك از قوانين اساسى، قوانين بسيارديگرى را نيز در برمىگيرد كه از مشتقات آن قانون محورى (يا مركزى) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيدهتر همان قانون بشمار مىروند. بعنوان مثال: اصل اقليدس را بايستى قانون اساسى و پايهاى هندسهى مسطحه اقليدسى محسوب نمود كه سنگ بناى ساير قواعد و قوانين هندسهى اقليدسى بشمار مىرود. مكانيك يا علمالحركات نيوتونى نيز با تمامى قوانين و قواعد فرعىاش بر قانون اساسى f=my مبتنى است. يعنى كه نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست.
همچنين در اقتصاد كلاسيك، قانون (اساسى) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنيادين و مركزى دارد به طورى كه تمامى كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايهدارى را نهايتاً با آن توضيح مىدهند؛ بنحوى كه وقتى دوران حاكميت اين قانون بهسر مىرسد و ديگر توانايى پاسخگويى به رويدادهايى را كه خارج از سيطرهى آن واقع است، ندارد؛ ظرفيت و محدوده اقتصاد كلاسيك نيز به انتها رسيده و بايستى به ”اقتصاد“ ديگرى كه بر مبناى تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.
حالا بيايد ببينيم تعريف ”قانون“ به لحاظ علمى چيست؟ قانون ”رابطه“ ضرورى ناشى از ماهيت يك شى را بيان مىكند. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگوييم آب در شرايط متعارف در 100 درجه مىجوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزى را هر چه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست و چيز ديگريست. زيرا آنچه را كه جوشانديم پايبند به اين رابطه ضرورى نبوده است. بر همين سياق، قوانين مكانيك نيوتونى، بيان بسيار فشرده ”روابط“ حاكم در دايرهى حركات مكانى است و ضرورتهاى موجود در اين دايره را برملا مىكند. ضرورتها و قوانين و اصولى كه كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً از اراده و خواست ما مستقلاند و ما تنها با ”شناختن“ و پذيرش آنها، مىتوانيم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بهكارشان بياندازيم.
در قلمرو علوم اجتماعى و دانش مبارزاتى، وضع البته بسيار پيچيده تر است. اما معنى آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولى وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعنى هدف يا هدفهايى كه دارد، در اينجا هم اصول و قوانينى حاكم هست. دوباره يادآورى مىكنم كه اصل، بهطور ساده همان قانون بنيادى يا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسى، قانون مادر و بنيادى محسوب مىشود و بقيه قوانين، مبتنى بر آن هستند و از آن ناشى مىشوند. پس در بحث ما كه يك بحث سياسى و مبارزاتى است، اصولى وجود دارد كه: اولاً ـ از ماهيت همين مرحله مىجوشد و رابطهى ضرورى و همبسته ميان پيشرفتهاى مختلف در آن مرحله را عيان مىكند. ثانياً ـ پايه وسنگ بناى بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيكهاى همين مرحله محسوب مىشود و در قبال آنها داراى نقش محورى و مركزى است. ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفكرات، بينشها، عقايد اختصاصى و آرمانهاى تاريخى و فلسفى اين يا آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولى خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مىكند و از پذيرش آن گريزى نيست والاّ باعث شكست و ناكامى نظرى و عملى منكران خود مىشود. نتيجه اينكه در يك مبارزه علمى و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولى حاكم است كه همه بايد به آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلى كه مىخواهيم حل شود. تا آن هدفى كه مىخواهيم حاصل شود. و الّا به جايى نخواهيم رسيد.
***
اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه استبداد مذهبىاگر كسى واقعاً مىخواهد ديكتاتورى ولايت فقيه در كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولى دارد كه بايد آن را كشف كند اصولى كه دلبخواه من و شما نيست. ازيكطرف بايد مشى و روش ضرورى و لازم و قانونمند براى اين كار را دريابد كه همان استراتژى و تاكتيك است. بشرط اينكه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضرورى ناشى از ماهيت نظام ولايتفقيه باشد كه در اينمورد بعداً بحث خواهيم كرد.
از طرف ديگر كسى كه واقعاً مىخواهد ديكتاتورى دينى در كار نباشد بايد ديد كه خودش با ساير نيروها، چه رابطهيى برقرار مىكند (اعم از مثبت يا منفى) و چه تنظيماتى را كافى و وافى به مقصود مىبيند. اينجاست كه به اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه رژيم ولايتفقيه مىرسيم. در حاليكه رژيم مىخواهد اين نيروها متفرق باشند، با يكديگر سرشاخ شوند و يكديگر را نفى كنند تا خودش اثبات شود، بعكس، اصل وحدت و همبستگى نيروها ايجاب مىكند كه نيروهاى جبهه خلق با هم يكى شده و عليه رژيم يكديگر را تقويت كنند تا اين رژيم نفى شود.
حالا به من بگوييد، چگونه مىتوان فرد يا گروهى را تصور كرد كه مىخواهد اين رژيم نباشد، آزادى و دموكراسى مىخواهد، اما در عين حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراى ملى مقاومت ايران خصومت و عناد مىورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مىكند و بدرجهاى از درجات، سركوب و كشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مىنمايد و به لحاظ سياسى راه را براى رژيم هموار مىكند. آن هم در شرايطى كه مىبيند از سراسر جهان چه از بابت انسانى و حقوقى و چه از بابت سياسى به حمايت از اشرف و اشرفيان برخاستهاند.
اينجا ديگر دست رو مىشود و در فقدان اين ”رابطه“ ضرورى، معلوم مىشود كه طرف مربوطه سوداى ديگرى در سر دارد و الا حتى اگر با سر تا پاى مجاهدين و مقاومت ايران هم مخالف مىبود و هزارو يك انتقاد هم مىداشت، دست كم تا وقتيكه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبى هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مىنمود و براى نابودى اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمىكرد. آخر مگر نه اينست كه مجاهدين خلق هر ايرادى هم كه داشته باشند، در برابر يكى از وحشيانهترين سركوبهاى تاريخ بشرى، عظيمترين و شكوهمندترين مقاومت سازمانيافته تمامى طول تاريخ ايران را عرضه كرده ودربرابر استبداد دينى ايستاده اند. آخر مگر نه اينست كه شوراى ملى مقاومت ايران، هر ايرادى هم كه داشته باشد، نزديك به 29سال است كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدى را در برابر رژيم ولايت فقيه عرضه و حفظ و نگاهبانى كرده است؟
***
ارائه جايگزين، مرحله عالى تكامل وحدت و همبستگى نيروهابحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل وحدت و همبستگى نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به ازاى آنچه مىخواهيد نفى و سرنگون كنيد، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسى و اجتماعى هم تز و آنتىتز يعنى اثبات و نفى لازم و ملزوم يكديگر هستند. در انقلاب ضدسلطنتى مردم مىدانستند كه چه نمىخواهند اما بهوضوح روشن نبود كه چه مىخواهند. در اثر سركوبگرى شاه و از دور خارج شدن نيروهاى اصلاح طلب ملى يا رفرميست به دنبال ”انقلاب سفيد“ و يكپايه شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا- ملاك به يك رژيم يكدست سرمايهدارى وابسته، در اثر سركوب و سر بريدن نيروهاى انقلابى و به خصوص در اثر متلاشى شدن سازمان مجاهدين خلق ايران به خاطر كودتاى اپورتونيستى (در سال 1354)، سرانجام خمينى خلاء را پر كرد كه بحث جداگانه ايست. در يك كلام ارتجاع رهبرى انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايت فقيه يعنى حاكميت آخوندهاى فوق ارتجاعى همجنس خودش، تبديل كرد.
حالا 31سال گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مىخواهند. منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است بشرط اينكه انشانويسى و لفاظى نباشد. ما شوراى ملى مقاومت ايران را پيشنهاد كردهايم و نزديك به 29سال است كه با همسنگران شورايى، با همه مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشى فوق سنگين، محكم به آن چسبيدهايم و حفاظت و نگهبانى از آن را در سختترين ساليان، تماما مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيسجمهور منتخب همين شورا براى دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسى، علاوه بر نفى و اثباتى كه گفتم، در اينست كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براى چه چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايى مبارزه و مجاهدت مىكنند.
برمىگردم به خمينى در آستانه سرنگونى رژيم سلطنتى كه در اينجا مىخواهم به تفاوت خمينى آن روز با موسوى امروز دقت كنيد: خمينى حتى از موضع فرصت طلبانه، پس از اينكه بوى سقوط رژيم شاه را استشمام كرد، تفاوتش با موسوى امروز، اين بود كه صريح و روشن مىگفت: شاه بايد برود! حتى بختيار را هم نپذيرفت. يعنى يك تنه خودش را با نفوذ مذهبى و سابقه سياسى كه داشت، به عنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوى هم امروز مىگفت: ولىفقيه بايد برود! خامنه اى بايد برود! و اصل ولايت فقيه ملغى و منتفى است! اما افسوس كه به خصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروى. اين بحث را هم مىگذارم براى بعد.
پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگى نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسى يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش ”جبهه واحد“ عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براى مرحله بعد از سرنگونى رژيم ولايتفقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضرورىتر از آن، براى سرنگونى و در همين مرحله سرنگونى استبداد مذهبى لازم است تا بتواند قيام و سرنگونى را به سرانجام برساند. سعى مىكنم منظورم را دقيقاً براى همين مرحله تغيير رژيم و تحقق سرنگونى، با يك مقايسه بين خمينى و موسوى سادهتر و روشنتر بگويم:
***
اگر يادتان باشد دو روز بعد از قيام عاشورا، در پيام 8دى، قدم بعدى خامنه اى را با همه هموطنان در ميان گذاشتم و گفتم: «متهم كردن آقاى موسوى به اينكه راه مجاهدين را مىرود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مىكنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى رئيس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند».
استدلال من در آن پيام اين بود كه موسوى خودش به صراحت اذعان كرده است كه هدفش از شركت در انتخابات بازگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده است. به عبارت ديگر هدف سياسى نداشته و هدف ادارى، آن هم در چارچوب ”عقلانيت دينى“ داشته است. اگر درست فهميده باشم منظور اين است كه مديريت شلتاق و پلتاق و حركات مضحك و بىدنده و ترمز احمدىنژاد مورد پسند او نبوده است.
اگر سخنرانى رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران را در 30خرداد امسال خوانده باشيد، در فرداى انتخابات رژيم گفت كه در مناظرههاى انتخاباتى، همه شركت كنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژيم بودند كه مبادا ذرهيى از آنها عدول كنند… به همين دليل در مناظرهها هم هيچكس! حتى براى يكبار از حاكميت مردم و تعارض ماهوى آن با ولايت فقيه صحبت نكرد و قانون اساسى و سلطنت مطلقه فقيه را زير سؤال نبرد! هيچكس، حتى براى يكبار از آزادى و اينكه مردم ايران، تشنه آزادى هستند حرفى نزد. هيچكس، حتى براى يكبار از اينكه در اين رژيم و قانون اساسى آن، زنان حق رهبرى و رياست و قضاوت ندارند، و از نابرابرى و تبعيض جنسى رنج مىبرند صحبت نكرد، از قتلعام زندانيان سياسى و اعدام شدگان دراين رژيم حرفى نزد. هيچكس! حتى براى يكبار به قانون ضدانسانى قصاص و سنگسار و دست و پا بريدن و اعدام 150 زندانى سياسى در 4سال اخير تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نكرد». و «اين آغاز پايان رژيم ولايت فقيه است».
***
حالا سؤال اين است كه آيا بهراستى اين موسوى مىتواند، سَرى براى تغيير و سرنگونى اين رژيم يا حتى استحاله و اصلاح آن كه لازمه اش پس زدن خامنه اىست باشد؟ كاش اينطور بود كه در اينصورت كار ما آسانتر و بارمان سبكتر مىشد. اما واقعيتها، هميشه سر سختتر از خواستهاى ساده گزينانه من و شماست. حالا قضاوت كنيد كه در چنين وضعيتى كه مردم قيام كرده اند تا استبداد مذهبى را پايين بكشند، زدن زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت تا كجا در خدمت ولايت فقيه است.
خمينى اقلاً در مرحله سقوط شاه، هركار كه كردند حاضرنشد برچسب «ماركسيست- اسلامى» عليه مجاهدين را تاييد كند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاريس قوياً رد كرد. حواسش جمع بود كه اگر پاى چنين چيزى بيايد بازنده خود اوست. خودش هم كه بعدها به زبان اشهدش گفت كه چند سال قبل از اينكه به پاريس برود، يعنى از نجف با مجاهدين عناد داشته و آنها را يهودى دو آتشه تر از مسلمان، مىدانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عين حال در آن زمان دَم فروبست.
خمينى حتى برخلاف دكتر سنجابى كه علناً «تروريسم» را محكوم كرد تا مقبول آمريكاييها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتكب چنين اشتباهى نشد. به خاطر منافع خودش هم كه شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد كار نكرد بلكه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اينكه يك جزوه درونى مجاهدين در زندان اوين در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 بهدست آخوندها و شخص رفسنجانى افتاده بود كه در آن خصوصيات ارتجاعى خمينى را رديف كرده بوديم. آنها هم بدون شك با هر چه غليظ تر كردن آنچه در اين جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادىشان از زندان به خمينى رسانده بودند. اما خمينى حواسش جمعتر از اين چيزها بود.
به عنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 يعنى از فرداى روزى كه ما از زندان آزاد شديم تا دو روز قبل از ورود خمينى به تهران، تقريباً هر روز احمد خمينى با من از پاريس تماس تلفنى داشت و از قول خود خمينى هم براى مجاهدين دست تكان مىداد. يكبار به صراحت در همان روزهاى اول كه هنوز اوضاع تعيين تكليف نبود به من گفت كه اگر شما تابلو بزنيد و مجاهدين را علنى كنيد، يك ميليون جوان در تهران و شهرستانها مىآيند و ثبتنام مىكنند. يكبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأكيد كردهاند كه مىخواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدين باشد و شما براى اين موضوع حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آقاى بهشتى را ببينيد، بقيه اش را در تلفن نمىتوانم بگويم…
روز بعد من به ديدن بهشتى رفتم. آنقدر گرم گرفت كه حد نداشت و گفت از پاريس به ما هم ابلاغ شده كه مجاهدين بايد حفاظت ايشان را بهعهده بگيرند و ما را براى ترتيبات اجرايى اين كار به ”كميته استقبال امام“ احاله داد. سردار خيابانى از جانب مجاهدين به اين كميته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغيان و جمعى از آخوندها بودند. وقتى موسى از آن ملاقات برگشت، ديدم كه بسيار عصبانى است. در حالىكه ساليان سال در زندان از نزديك ديده بودم كه تا كجا خويشتندارى مىكند. به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستى خودت را كنترل كنى؟! گفت: اصلا با اينها نمىشود كار كرد. انگار منطق و زبان آدميزاد ندارند و هرچه برايشان از حفاظت و نكات آن و شرايط خودمان گفتم، زير بار نمىرفتند…
با توضيحات موسى براى من و ساير برادرانمان روشن شد كه اين كار عملى نيست و قبل از هر چيز حالا كه خود خمينى همچنين چيزى را خواسته، لابد عده ديگرى از اساس مخالف هستند يا هم كه خودش پشيمان شده است. 29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نورى، چنين خواندم: «در نوفل لوشاتو برنامهريزى كرده بودند كه ادارهى مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آنها تريبوندار باشند و مادر رضايى و پدر ناصر صادق و حنيفنژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتى از اين برنامه خبردار شديم در تلفن خانه ى مدرسهى رفاه، آقاى مطهرى و كروبى و انوارى و معاديخواه و بنده جمع شديم. همه عصبانى بوديم كه اگر فردا اينها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اينها بيفتد چه مىشود؟ آقاى كروبى تلفن زد به احمد آقا در پاريس و با احمدآقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاى معاديخواه گوشى تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصبانى شد و گوشى را زمين زد. توى اينها تنها كسى كه عصبانى نمىشد، بنده بودم. گوشى را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگيرند، ديگر نمىشود جلو آنها را گرفت. در همين لحظه، آقاى مطهرى فرمود: «تلفن را به من بده» ايشان تلفن را گرفت و با عصبانيت (علامت عصبانيت مرحوم مطهرى حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقاى حاج احمد آقا اين كه من مىگويم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمد آقا گويا به ايشان گفته بود ما داريم حركت مىكنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهرى گفت: «من نمىدانم، اين جملهاى را كه من مىگويم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چيست؟» گفت: «به امام بگو مطهرى مىگويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد، من ديگر با شما كارى نخواهم داشت». تا اين جملات را شهيد مطهرى گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهرى گفت: «آقا هركارى شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد». بعد از اين ماجرا تمام بساط مجاهدين خلق را به هم ريختيم و تريبون را از دست آنان گرفتيم و آقاى بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و آقاى مرتضايىفر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزارى فارس-14بهمن 86).
واضح است كه خمينى به مقتضاى زمان و مصلحت خودش، در پاريس كه بود مىخواست هر طور شده مجاهدين را حتى بهعنوان وزنه تعادل در برابر ساير آخوندها به سود خودش داشته باشداخيراً هم در جايى خواندم كه يكى ديگر از نزديكان خمينى گفته است كه در آن روزگار: آقا، در پاريس مصلحت را در اين ديدند، اولاً - بهجاى حكومت اسلامى كه سابق بر اين مىگفتند، بگويند ما جمهورى اسلامى مىخواهيم. ثانياً-كارى بكنند كه مقبول جوانهاى دانشگاهى باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).
***
فصل پنجم- همسويى اصلاح طلبان واقعى با مقاومت
در بيانيه شورا در فروردين سال 1378 در مورد معيار تشخيص استحاله طلبان قلابى از اصلاح طلبان واقعى ديديم كه «بنابر همه تجارب جهانى، رفرم و اصلاح واقعى در هماهنگى با اپوزيسيون انقلابى و با تكيه به اين نيرو صورت مىگيرد. رفرميست واقعى، در مبارزه عليه استبداد مذهبى، با شوراى ملى مقاومت همسوست. وگرنه ادعاى اصلاحطلبى، گشايش يا طلب «جامعه مدنى» حرفى پوچ و ادعايى ميانتهى خواهد بود».
حالا مىخواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدين و تنظيم رژيم و ضدرژيم با آنها، يك نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدين را بگويم. اما مقايسه بين بازرگان و موسوى را بهعهده خودتان مىگذارم: با وجود اينكه كه در سال 57 و 58، ما همه اختلافهاىمان را با بازرگان علناً مىگفتيم و مىنوشتيم، با وجوداين كه بعد از عزل از نخست وزيرى، بسيار تحت فشار خمينى بود، در عين حال در دور دوم انتخابات مجلس صريحاً از من حمايت كرد و براى خودش دردسر زيادى هم خريد.
قبل از اينكه موضوع را شرح بدهم، بايد اين نكته را خاطرنشان كنم كه وقتى بازرگان روى كارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهاى صريح و جدى را عليه سياستهاى دولت او، عنوان كردم كه روز بعد تيتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندى بعد كه با او در دفتر نخست وزيرى ديدار داشتم، گله گزارى كرد كه چرا اينقدر تند به دولت من حمله كرديد؟ برايش شرح دادم ما كه مواضع خودمان را گفتيم، اما اگر شما عنايت مىكرديد از قضا به بهترين صورت مىتوانستيد، از حمله وانتقادى كه از موضع چپ به دولتتان كردم، در برابر ”علما“ بهرهبردارى كنيد. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هريمن را زدم كه وقتى از آمريكا آمدند و او را براى گرفتن امتياز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگيريهاى جناح چپ جبهه ملى و از جمله سرمقالههاى دكتر فاطمى در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زياده خواهى آنها را مهار كند… وقتى اين مثال را براى بازرگان زدم، به فكر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست مىگوييد ولى كاش قبلش اين را به من گفته بوديد… حالا بر مىگردم به دور اول و دوم نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى در زمان خمينى و مواضع بازرگان: در دور اول انتخابات مجلس شوراى ملى، بازرگان و نهضت آزادى گروه انتخاباتى خودشان را داشتند و تعدادى از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمينى در حد مجلس (ونه دولت) مىخواست آنها را داشته باشد.
حدس مىزنم كه بازرگان در دور اول يقين داشت كه ما هم وارد مجلس خواهيم شد و در آنجا مىتواند همان جبهه مورد نظرش را (كه قبلاً گفتم) با شراكت ما تشكيل بدهد. سرمقالههاى آن روزگار حزب خمينى (جمهورى اسلامى) را اگر ببينيد با وحشت و نگرانى بسيار اين ارزيابى را ارائه مىدادند كه بين 80 تا 120 كرسى مجلس را ممكن است مجاهدين ببرند. نمىدانستند كه خمينى شخصاً نخواهد گذاشت حتى پاى يك مجاهد هم به مجلس برسد! اما بازرگان وقتى كه ديد در دور اول، مجاهدين عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، بايد شوكه شده باشد. چون خوب مىفهميد كه حضور مجاهدين در مجلس شوراى ملى دست كم وزنه تعادلى براى افسار زدن به نفرات خمينى خواهد بود. از طرف ديگر حمايتهاى اجتماعى و سياسى از مجاهدين براى اينكه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پيدا كنند خيلى بالا گرفته بود. در روز 16ارديبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالىكه خمينى در اين فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگى“ سركوب كرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمايت علنى از من همه را غافلگير كرد: «بسمه تعالىخواهران و برادران همشهرى تهران و حومه. در اين موقع كه ملت شرافتمند و قهرمان عزيز براى دور دوم انتخابات به پاى صندوقها مىروند، براى تامين وحدت و حقوق گروههاى اقليت اميدواريم آقاى ”مسعود رجوى“ كه معرف جناح پرشورى از جوانان با ايمان مىباشد نيز به مجلس راه يافته، موفق به همكارى صادقانه با گروههاى با حسننيت و در خدمت به خدا و خلق بشود. 16 /2/ 1359 – مهدى بازرگان»
***
به اين ترتيب، در صحنه سياسى چيزى ورق خورد و با حمايت بازرگان از كانديداى مجاهدين، خمينى و حزبش در قبال مجاهدين در انزواى كامل قرار گرفتند چون اغلب جريانات و گروههاى سياسى، بهطور يكدست از ما حمايت كرده بودند و بازرگان آخرين و مهمترين وزنهيى بود كه در اين رابطه وارد شد و آرايش سياسى ما را در برابر خمينى كامل كرد.
اما اشتباه دردناك بازرگان كه بقول خودش از سنخ تن دادن به «حيات خفيف و خائنانه» بود در سال 1364 با كانديداتورى در انتخابات رياست جمهورى صورت گرفت. از پيش روشن بود كه خمينى دوباره خامنهاى را به همين منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار اين قبيل مانورها سپرى شده است. خمينى از اوايل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جريان انتخابات رياست جمهورى رژيمش بازى داد. به اين وسيله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخريب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم كند، هم دهان استحاله طلبان داخلى و بينالمللى را عليه ما آب بيندازد و هم صفوف ديگر نيروهاى اپوزيسيون را متزلزل كند. شوراى ملى مقاومت سفت و سخت ايستاد و در بيانيه 11تير 1364 خود اعلام كرد: «نخستين نتيجه عينى، عملى و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزك كردن اين نامزدى به انحاء مختلف، تائيد مشروعيت نظام ضدمردمى و ضدملى خمينى در تماميت آن است كه خيانت به عاليترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب مىشود». همچنآنكه شورا در بيانيه خود خاطرنشان كرده بود، بازرگان براى اينكه كانديداتورى او رد نشود و مقبول خمينى واقع شود، با برچسب ”تخريب و ترور“ ، از كيسه مقاومت ايران و رنج و خون بيكران مردم ايران، به خمينى پرداخت كرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شوراى نگهبان ارتجاع بهدستور خمينى بازرگان را حذف كرد. يعنى نخستوزير دولت ”امام زمان“ را هم كه خود خمينى به آن عنوان داده بود، داراى شرايط لازم، محسوب نكرد. ساعتى بعد من ضمن يك اطلاعيه از آقاى بازرگان خواستم كه «اميدوارم كه باندازه كافى درس گرفته باشند و به مردم بپيوندند و بهجاى پشت كردن به مقاومت به خمينى پشت كنند، به جلادان و شكنجه گران او پشت كنند».
***
يك ماه ونيم بعد، بازرگان به خارج كشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلايل متعدد بسيار دوست داشتم و علاقمند بودم كه ديگر به نزد خمينى باز نگردد و در كنار ما باشد. علاوه بر دلايل سياسى، آخر او از ”نياكان“ سياسى و ايدئولوژيكى خودمان در دهه 40 بود و مجاهدين از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم كه ”راه طى ناشده“ عمر خود را دور از خمينى و رژيمش، جداى از خمينى و رژيمش و بدناميهاى آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخير شدن و موضعگيريها و طنز جانانه او عليه خمينى و رژيمش بودم. تقريباً تمام كتابهاى او را خوانده بودم. وقتى در زندان شاه بود جزوهيى نوشت تحت عنوان ”اسلام مكتب مولد و مبارز“ كه اوج سياسى او بود. در تاريخ معاصر ايران نخستين پرچمدار و روشنفكريست كه رابطه علم و اسلام را مجدداً كشف نمود، و به همين دليل نيز مدتها ملعون و منفور بسيارى از حوزهنشينان واقع شد. هرچند كه هيچگاه از علوم طبيعى فراتر نرفت و به علوم اجتماعى كه رسالت اخص مجاهدين بود راه نبرد. اما در هر حال همچنآنكه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پيشگامى او از نظر ما چيز كمى نبود و از اين لحاظ به او مديون بوديم. در سالهاى 46 تا 50 در سازمان مجاهدين كتاب ”راه طى شده“ او را كه در سال 1327 نوشته بود، به استثناى قسمت اجتماعىاش مىخوانديم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طى شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهاى ايدئولوژيك خوانده بودم و تقريباً حفظ بودم. زير نظر حنيف بنيانگذار آن سه دور سؤال و جواب را كه آن زمان هم مرحله يك و دو و سه مىگفتيم، خودم نوشته بودم و وقتى كه حنيف شهيد به بازرگان پس از آزادى بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب كرده بود كه چه كارهايى بر روى كتابش صورت گرفته است. بعد كه ما از زندان آزاد شديم، و او در خانه رضاييهاى شهيد به ديدنمان آمد، با يكديگر به اتاق خصوصى رفتيم. من بعدها فهميدم كه او براى تشكيل دولتش در حال تست من بوده است. پرسيد حالا كه ديگر رژيم شاه نيست و مخفى كارى نداريد، به من بگوييد كه سؤال و جوابهاى راه طى شده را در سازمان چه كسى نوشته بود؟ گفتم: من كه الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتى كه به مجموعه آثار و كتابهايش و مفاد آنها اشاره كردم تعجب كرد. با اين همه پس از عزل از نخست وزيرى كه آخرين بار در مرداد 59 به ديدنمان آمد و مىخواستيم شكايتهايمان از خمينى را با او در ميان بگذاريم و درد دل كنيم، ماه رمضان و نزديك غروب بود. پرسيد روزهايد؟ گفتم بله. گفت تا افطار مىنشينم. يك خرما بخوريد، افطار شما را ببينم بعد بروم… گفتم آقاى مهندس علتش چيست؟ گفت مىخواهم پيش امام و علما شهادت بدهم كه خودم ديدم كه روزه است و افطار كرد! به شوخى گفتم آقاى مهندس اگر اينطورى چيزى حل مىشود، ما هر روز در خدمتيم و روزه مىگيريم و شما موقع افطار ما را هر كجا خواستيد ببريد تا معاينه و چك كنند بعد افطار مىكنيم، تا ببينيم مشكل حل مىشود؟ و آيا مشكل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!
***
وقتى در شهريور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نكردم. چون هيچ دسترسى به او نداشتيم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را كه با مهندس بازرگان آشنايى ديرينه خانوادگى داشتند توجيه كردم و نامه را بهدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پيدا كند و آن را همراه با يك نسخه از ليست شهيدان، از جانب من به او تقديم كند. اين كار انجام شد، اما دريغ و افسوس كه 3روز بعد از دريافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عيناً از روى نشريه مجاهد به تاريخ 18مهر 1364 مىخوانم:
«بسماللّه الرحمن الرحيم25/شهريور/64آقاى مهندس بازرگان، فهرست شهدا را ملاحظه كرديد؟ آيا شراكت در چنين رژيم ضدبشرى و خونآشامى كافى نيست؟ فكر مىكنم به خوبى مىدانيد كه خمينى دجّال از قبَل شراكت امثال شما و اينكه هنوز هم حاضر به بريدن از رژيم او نيستيد، تا كجا در ادامه كشتار و جنايت دست بازتر پيدا مىكند. آيا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعيه ”آزادى“ همين است؟ راستى چرا خمينى كه اين همه شكنجه و اعدام مىكند در مقابل شما حتى براى همين سفرتان به خارجه منعطف است؟ براى آخرين بار از موضع نصيحت و خيرخواهى به شما مىگويم و از شما مىخواهم كه بياييد و در اين سن و سال به حكم ”اختيار“ وجه مثبت و مردمى و تكاملى ”ذره بىانتها“ ى وجود خود را نيز به اثبات رسانده و بخش ”طى ناشدهى راه“ عمر را با نام نيك و دورى كاملالعيار از ننگ رژيم خمينى بهسر ببريد.
مشخصاً پيشنهاد مىكنم ديگر به نزد خمينى و تحت سلطه ننگين او برنگرديد. سياست تبعيد و مهاجرت پيش بگيريد. همه وسايل را هم بدون كمترين چشمداشت سياسى، برايتان شخصاً تضمين مىكنم. بهياد داشته باشيد كه اگر تا ديروز مىتوانستيد عذر و بهانهيى نزد خلق و خالق داشته باشيد كه تحت شرايط خفقان و به واسطه كهولت سن درمانده و معذور بودهايد، حال كه به خارجه آمدهايد ديگر هيچ عذر و بهانهبى از شما پذيرفته نخواهد بود. بهخصوص كه من از سوى مجاهدين و بهويژه از سوى خانواده شهدا اعلام مىكنم كه اگر نزد خمينى و تحت حاكميت او برنگرديد، و باز هم با حضور در درون رژيم او كه صدبار تبهكارتر از رژيم شاه است، دست او را بر جان و مال و نواميس ما و ساير خلقاللّه بازتر نسازيد؛ حفظ حرمت و تأمين معيشت جنابعالى و هر تعداد از همراهـانتان علىالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقاى مهندس بازرگان، يادتان هست كه بيست سال پيش مجاهدين از شما جدا شدند؟ ما بدخواه كسى نيستيم و به حكم خدا و قرآن به وظيفه تاريخى خود كه قيام به عدل و قسط و احراز آزادى و حاكميت ملّى است قيام كردهايم؛ يك نكته آخرين را هم مىگويم و درمىگذرم و ديدار را به قيامت احالت مىدهم. نكته كه حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، اين است: فرصت بيرون آمدن جغرافيايى از زير عَلَم خمينى هر روز فراهم نمىشود؛ هيهات كه يك روز افسوس نخوريد كه چرا امروز فرصت گريز از ظلمات خمينى را از دست داديد. والسلام على من اتبع الهدىبا ايقان به سرنگونى تام و تمام رژيم ضدبشرى خمينى و تمامى دارودستههاى ضد مردمى رژيمش و با ايمان به پيروزى مردم و مقاومت ايران و استقرار صلح و آزادى و حاكميت مردمى و استقلال ملّى مسعود رجوى25/شهريور/1364»
-سالها بعد وقتى كه بازرگان از ”حيات خفيف و خائنانه“ در ايران تحت سلطه رژيم خمينى نوشت، بسيار حسرت خوردم و خمينى را هزار بار لعنت كردم كه مانند شيطان مجسم، چگونه كسى مانند بازرگان را هم به بازى گرفت و به اين نقطه رساند.
***
آخرين كتاب بازرگان كه همزمان با درگذشت او در ديماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نيافت، برگرفته از سخنرانى او در عيد مبعث سال 1371 است. حكومت آخوندى و عملكرد رژيم ولايتفقيه آنچنان او را منزجر و در عين حال در هم فشرده و درب و داغان كرده است كه پس از ساليان دراز صحبت از رسالت انبيا كه طبق نص صريح قرآن براى ”اقامه قسط“ و سرنگونى ستمگران و باز كردن زنجيرها بوده، حرفهاى قبلى خود را هم نفى كرده است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگويد: - «موسى مانند ابراهيم كارى به امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون را نداشته». - «حضرت عيسى كارى به مسائل دنيايى و امپراتورى قيصر وكسرى نداشته، صرفا به امور اخلاقى و معنوى يا نوعدوستى مىپرداخت». - «سيدالشهدا حسين بن على امامى است كه قيام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون كردن يزيد و تأسيس حكومت حق وهدايت و عدالت اسلامى… مىدانند. در حالى كه اولين حرف و حركت امام حسين… امتناع از بيعت با وليعهدى يزيد بود» - «پيغمبران… عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مىشود: انقلاب عظيم فراگير عليه خودمحورى انسانها، براى سوق دادن آنها به سوى آفريدگار جهانها و… اعلام دنياى آينده جاودان بىنهايت بزرگتر از دنياى فعلى» باز هم بايد گفت: اى دو صد لعنت بر خمينى و خامنهاى باد. بايد گفت: تبت يدا خمينى… ومرگ بر اصل ولايتفقيه
تا اينجا را همه مىدانند. اما رژيم و همدستانش بغايت مىكوشند تا با پردهيى از دود، مكتوم بماند كه خامنهاى و شركا و دست نشاندگان، چرا اين كارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام مىدهند و اين امر با سرنگونى و قيام چه رابطهيى دارد؟ در ظاهر و در سطح، معلوم نيست كه اصلاً چرا جبهه ارتجاع و متحدان ولىفقيه بايد اينقدر از گروهى محصور در بيابانهاى عراق بترسند؟ چرا بايد اينقدر در مورد آنها خط و نشان بكشند و آنها را در همه جا مطرح كنند؟ چرا بايد در سه دور مذاكره آمريكا و رژيم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستين اولويت مذاكرات براى رژيم، موضوع اشرف و مسأله مجاهدين باشد. آنقدر كه وال استريت ژورنال پارسال از قول چندين ديپلمات كه درگير گفتگوها بودهاند، نوشت: «مقامهاى ايرانى سالهاست كه سركوب سازمان مجاهدين را به يك اولويت در مذاكراتشان بر سر مساله هستهاى يا موضوعات ديگر با كشورهاى غربى تبديل كردهاند. اين موضوع بر اساس اظهارات چندين ديپلمات كه درگير در اين گفتگوها بودهاند، مىباشد» (7 مه 2008).
من در اين باره، در ادامه بحثهايمان، توضيح خواهم داد، اما در همينجا مىخواهم بگويم: كسانىكه در دهه 60 عليه محل اقامت خود من، و در دهه 70 و 80 عليه اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده اين مقاومت، و اكنون عليه اشرف كه محل اقامت مجاهدين است، چنگ و ناخن مىكشند؛ كسانىكه خواستار برچيدن و تعطيل اشرف هستند؛ كسانىكه بهجاى جلاد با پستى و دنائت بر سر قربانى مىكوبند؛ بهجاى ظالم يقه مظلوم زير تيغ را مىگيرند، بهجاى سركوبگر، به عمد به آنكه ايستادگى و مقاومت مىكند ضربه مىزنند؛ كسانىكه به اشرفيان خرده مىگيرند كه چرا مانند آنها به سواحل امن و عافيت نمىگريزند؛ كسانىكه بهجاى دفاع از حقوق مسلّم و انكارناپذير اشرفيان كه در همه قوانين و كنوانسيونهاى بينالمللى بهرسميت شناخته شده است، خواهان تسليم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولايتفقيه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامى آنها، بدون شك، در خدمت همين رژيم و جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايتفقيه در عراق، عمل مىكنند.
چنآنكه گفتم، اين فرومايگىها نه ”فى سبيل الله“ است و نه از سر ”عرق پرولتاريايى“ يا غيرت ملى. سراپا بىغيرتى و بىشرافتى است. دست تكان دادن و عشوه سياسى براى ارتجاع هار و وحشى است. ناديده گرفتن مرزبندى سرخ و خونين با دشمن ضدبشرى است. مخدوش كردن مرز مقاومت با تسليم است. كه از ابراهيم بت شكن تا اسپارتاكوس و زاپاتا، و از امام حسين تا مقاومت يونان و اسپانيا، و از بابك خرمدين و سربداران تا دليران تنگستان و ستارخان و اميرخيز، از برجستهترين دستاوردهاى بشريت است، از سوى هر كس كه باشد، خائنانه و مشمئز كننده و دقيقاً در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و سرنگونى است. با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششى كه در جبهه ارتجاع و بخش ولايتفقيه و پشتيبانان و دم و دنبالچههاى آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقى نمىكند و مضمونش همين است. در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و مقاومت براى رهايى است.
***
اين داستان مكرر تاريخ است: وقتى مسيح را پاسداران امپراتورى رم در اتحاد عمل با آخوندهاى زمان با همكارى خائنانه يهودا به پاى صليب مىبرند، جز اشقياى زمانه چه كسى از او مىپرسد: بگو ببينيم مادرت ترا چگونه بهدنيا آورد؟! اين سؤال در اين هنگام، چيزى جز ترغيب و تشويق جلاد بر كوبيدن ميخ شقاوت بر دست و پاى مسيح نيست. اين سؤال را 33سال پيش از آن، لات و لمپنهاى زمان از مريم عذرا پرسيده بودند اما او فقط نگاه كرد و سكوت… … هيچ گواه و شاهد و پشتيبانى هم جز طفل شيرخوارى كه بر خلاف رسم زمانه، بهنام مادرش ناميده شد و عيسى بن مريم نام گرفت، نداشت.
راستى آنكس كه به دار كشيدن حلّاج را نظاره كند و سنگ كوچكترى بزند و بعد بگويد، من سنگ نزدم و فقط ريگى پرتاب كردم، چنين كس را چه مىناميد، چگونه تعريف مىكنيد و در كدام جبهه قرار مىدهيد؟ گمان مىكنند كه ما معنى، و تعريف، و شاخص، و فرق انتقاد جدى مبارزاتى؛ با وادادگى و تسليم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصى براى رژيم ولايت فقيه، و با ويراژهاى دموكراتيك! را نمىدانيم و نيازموده ايم. گمان مىكنند ما نمىدانيم كه وزارت بدنام، سربازان گمنام را موظف كرده است قبل از هرچيز و مهمتر از هرچيز ديگر، شايع كنند و جا بيندازند كه: مجاهدين به هركس به آنها انتقاد دارد برچسب رژيمى و وزارت اطلاعات مىزنند. همانطور كه يك بار يونسى وزير اطلاعات خاتمى در 5شهريور 1379 دررسانههاى رژيم آمار داد. اين نخستين وظيفه همان «هزاران كارمند رسمى و صدها هزار خبرچين. مخبر، همكار در سراسر كشور و در سراسر دنيا» و «صدها هزار پرسنل رسمى و غيررسمى» و «هزاران كارشناس مقتدر (بخوانيد دژخيم) اطلاعاتى» است. گمان مىكنند آجيل مشكل گشاى ”بيست - هشتاد“ وزارت بدنام از يادها رفته است كه دستورالعمل داده بود براى موجه كردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدين، 80 درصد هم به رژيم بزنند.
گمان مىكنند كه ما چند دهه پيش، خوشرقصى براى رژيم تحت عنوان «تمرين دموكراسى» با شروع كردن از مجاهدين را نيازموده ايم. نمىدانند كه هم اكنون در اشرف، نزديك به هزار زندانى سياسى شكنجه شده در رژيمهاى شيخ و شاه ايستادگى مىكنند. بيش از 10 درصد آنها زندانيان زمان شاه و بقيه از شيخ، كه از چند سال تا 10سال و 12سال و 13سال و 16سال و 17سال حبس كشيده اند و اسامى و مشخصات همه آنها در اختيار ارگانهاى بين المللى است. گمان مىكنند كه برجسته ترين انقلابيون دنياى معاصر در اشرف كه كوهها جنبيدند اما آنان7سال است از جاى خود تكان نخوردند و خم به ابرو نياوردند، نيازمند درس گرفتن از روضه خوانيهاى امام جمعه ها و ”جفتك چاركش“ انجمنهاى ”نجات“ ولىفقيه ارتجاع در داخل ايران، يا نيازمند آموزش گرفتن از ”هولاهوپ“ عمامه يى از راه دور در خارج ايران هستند!
***
نگاهى به مواضع شوراى ملى مقاومت ايرانچنين است كه شوراى ملى مقاومت، با صراحت از 25سال پيش در فروردين 1363 اعلام كرده است كه حتى امكان ”استحاله رژيم“ را «تصور باطلى مىداند كه براى شكستن روحيه مقاومت و دلسرد كردن نيروهاى مقاوم و رزمنده مردمى اختراع شده است و تبليغ مىشود». چرا كه «تخطئه اين مقاومت عادلانه، بههر عنوان و بهانه يى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى خمينى نخواهد داشت».
***
شورا در همان سال درباره نامه نگارى مخفيانه بنى صدر و مدنى به خمينى و رفسنجانى و در مورد مصاحبه هاى مربوطه پيرامون ”گشايش“ و ”ميانهروى“ رژيم خمينى به صراحت اعلام كرد: - «هرگونه موضعگيرى يا فعاليتى را كه درخدمت حفظ و تحكيم اين رژيم ارتجاعى باشد و شبهه تحولپذيرى و قابليت اصلاح آن را القا كند همدستى با ضدانقلاب حاكم و تلاش مذبوحانه براى تضعيف روحيه مقاومت و در نتيجه خيانت به عالىترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها ارزيابى مىكند شوراى ملى مقاومت مصاحبه ها و نامههاى فوق الذكر رامصداق چنين تلاشى مىشناسد كه ضمناً تطهير مسئولان جنايتپيشه و خونخوار رژيم خمينى را مد نظر دارد. هر چند نخستين هدف اين قبيل موضعگيريها متلاشى كردن شوراى ملى مقاومت مىباشد». (بيانيه شوراى ملى مقاومت- 23مرداد1363)
در دوره رياست جمهورى خاتمى نيز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان كردكه: ”تضعيف روحيه مقاومت را بر ضد عاليترين مصالح ملت و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه“ مىداند و ”ضديت و تضعيف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر ديكتاتورى مذهبى و تروريستى به هر عنوان و بهانهيى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى نخواهد داشت».
***
در هفتم آذر 1377 شوراى ملى مقاومت، بيانيه ملى ايرانيان را تحت عنوان ”دفاع از دموكراسى يا توجيه همكارى بارژيم؟“ تصويب و منتشر كرد. قسمتهايى از آن را مىخوانم: - «تكليف كارگزاران وهمدستان رژيم، كه از مدتها پيش زره ”البته خمينى“ به تن كرده اند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روشن است. آنهابه وظيفه يى كه به عهده گرفتها ند عمل مىكنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسين حوزه دموكراسى، كه از روى خودنمايى يا براى اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحين» بسيجى را بازى كنند و به ديگران درس ادب و اخلاق يا عبرت آموزى از تاريخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوى پاى خودشان باشند تا در چاهى كه رژيم براى «تبديل معاند به منتقد» برايشان كنده است، نيفتند. در ضمن پرسيدنى است كه چرا اين مدعيان دفاع از آزادى ودموكراسى همه حساسيت خود را در مورد «خطر» مجاهدين و شوراى ملى مقاومت بروز مىدهند و در قبال ترفندهاى تروريستى و جاسوسى رژيم در داخل و خارج كشور كه بهطور روزمره ادامه دارد، وظيفه خود را در امر به معروف و نهى از منكر مدام فراموش مىكنند».
- «سنت مبارزات آزادىخواهانه ايرانيان و نيز حداقل شرافت اخلاقى و احساس همبستگى با مردم سمتديده ميهن حكم مىكند كه عمال اين رژيم و همدستانشان را به نحوى قاطع تحريم كرد و در انزواى كامل قرار داد. ما مرزبندى قاطع با رژيم ضدبشرى ولايت فقيه را عمده ترين معيار براى ارزيابى ادعاهاى افراد و گروهها و شناسايى دوست و دشمن تلقى مىكنيم. بنا براين تأكيد مىكنيم كه هركس حق دارد مخالف شوراى ملى مقاومت ايران يا سازمان مجاهدين خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز كند. اما بهانه كردن اين مخالفت براى مخدوش كردن مرزبندى با رژيم يا مشروعيت بخشيدن به يكى از جناحهاى درونى آن را خيانت به مصالح ملت مىدانيم». - «… . از اينرو افشاى اين شگردهاى موذيانه را- كه در پوشش تمرين دموكراسى، راهگشاى تمرين خوشرقصى براى رژيمند-وظيفه خود مىدانيم».
***
اكنون بگوييد ببينيم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاريخى رشيدترين فرزندان مردم ايران در اشرف، ”بههر عنوان و بهانه يى كه باشد“ ، بهسود كيست و چه حاصلى دارد؟ و هرگونه تلاش براى زيرآب زدن و بستن و متلاشى كردن و انهدام اشرف كه در صدر خواستها و اولويتهاى فاشيسم دينى است، جز خيانت چه نام دارد؟ بهخصوص در شرايطى كه اشرف بسا فراتر از نمونه هاى مشابه در تاريخ معاصر در زير مهيبترين بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئه ها، در برابر جنايتهاى جنگى و جنايت عليه بشريت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگيرى رذيلانه، و در برابر شديدترين محاصره و تحريم پزشكى و سوخت و ارزاق از سوى دولت فعلى عراق، 7سال است كه مقاومت كرده و به فاشيسم دينى تسليم نشده است. اكنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بيماران حاد و ويژه هستند كه در اثر محاصره و تحريم پزشكى و ضدانسانى در وضعيت بسيار خطرناكى بهسر مىبرند و دولت كنونى عراق جز با تسليم و ندامت آنان به برداشتن تحريم پزشكى رضايت نمىدهد. اسامى و مشخصات شمارى از اين بيماران در اختيار مللمتحد است.
34سال پيش وقتى كه اپورتونيستهاى چپ نما تحت عنوان ماركسيسم و پرولتاريا مجاهدين را در يك مقطع متلاشى كردند و راه را براى اعمال هژمونى و حاكميت مطلقل العنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهاى لازم و كافى به همه متون مبارزاتى و سياسى و ايدئولوژيكى، خيانت را نقض آگاهانه اصول و زيرپاگذاشتن تعهدهاى اساسى، تعريف كرديم. البته اين تعريف در مورد كسانى صادق است كه در مبارزه مردم ايران براى رهايى از ديكتاتورى و براى آزادى و حاكميت مردم به جاى رژيم ولايتفقيه، به اصل و تعهدى قائل باشند. و الا اگر با رژيم درآميختهاند كه ديگر حرفى با آنها نيست…
***
تعريف اصل و قانوننزديك به 28سال پيش درباره اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتورى ولايتفقيه، ناگزير به تعريف اصول وكلمه ”اصل“ پرداختيم كه من قسمتى از آن را خلاصه مىكنم: ”اصل“ ، قانون بنيادى، مفهوم مركزى يا ايده هدايت كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتى در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مىشود، منظور، بيان قوانين بنيادى در قلمرو مربوطه مىباشد. قوانينى كه كل حركات، روابط و كاركردهاى تحت نفوذ خود را در هر زمينه مشخص (چه در علوم رياضى يا علوم طبيعى يا علوم اجتماعى) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحتالشعاع آن قوانين انجام مىشود و اساساً بوسيله آن قوانين قابل توضيح است.
بديهى است كه هر يك از قوانين اساسى، قوانين بسيارديگرى را نيز در برمىگيرد كه از مشتقات آن قانون محورى (يا مركزى) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيدهتر همان قانون بشمار مىروند. بعنوان مثال: اصل اقليدس را بايستى قانون اساسى و پايهاى هندسهى مسطحه اقليدسى محسوب نمود كه سنگ بناى ساير قواعد و قوانين هندسهى اقليدسى بشمار مىرود. مكانيك يا علمالحركات نيوتونى نيز با تمامى قوانين و قواعد فرعىاش بر قانون اساسى f=my مبتنى است. يعنى كه نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست.
همچنين در اقتصاد كلاسيك، قانون (اساسى) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنيادين و مركزى دارد به طورى كه تمامى كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايهدارى را نهايتاً با آن توضيح مىدهند؛ بنحوى كه وقتى دوران حاكميت اين قانون بهسر مىرسد و ديگر توانايى پاسخگويى به رويدادهايى را كه خارج از سيطرهى آن واقع است، ندارد؛ ظرفيت و محدوده اقتصاد كلاسيك نيز به انتها رسيده و بايستى به ”اقتصاد“ ديگرى كه بر مبناى تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.
حالا بيايد ببينيم تعريف ”قانون“ به لحاظ علمى چيست؟ قانون ”رابطه“ ضرورى ناشى از ماهيت يك شى را بيان مىكند. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگوييم آب در شرايط متعارف در 100 درجه مىجوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزى را هر چه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست و چيز ديگريست. زيرا آنچه را كه جوشانديم پايبند به اين رابطه ضرورى نبوده است. بر همين سياق، قوانين مكانيك نيوتونى، بيان بسيار فشرده ”روابط“ حاكم در دايرهى حركات مكانى است و ضرورتهاى موجود در اين دايره را برملا مىكند. ضرورتها و قوانين و اصولى كه كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً از اراده و خواست ما مستقلاند و ما تنها با ”شناختن“ و پذيرش آنها، مىتوانيم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بهكارشان بياندازيم.
در قلمرو علوم اجتماعى و دانش مبارزاتى، وضع البته بسيار پيچيده تر است. اما معنى آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولى وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعنى هدف يا هدفهايى كه دارد، در اينجا هم اصول و قوانينى حاكم هست. دوباره يادآورى مىكنم كه اصل، بهطور ساده همان قانون بنيادى يا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسى، قانون مادر و بنيادى محسوب مىشود و بقيه قوانين، مبتنى بر آن هستند و از آن ناشى مىشوند. پس در بحث ما كه يك بحث سياسى و مبارزاتى است، اصولى وجود دارد كه: اولاً ـ از ماهيت همين مرحله مىجوشد و رابطهى ضرورى و همبسته ميان پيشرفتهاى مختلف در آن مرحله را عيان مىكند. ثانياً ـ پايه وسنگ بناى بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيكهاى همين مرحله محسوب مىشود و در قبال آنها داراى نقش محورى و مركزى است. ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفكرات، بينشها، عقايد اختصاصى و آرمانهاى تاريخى و فلسفى اين يا آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولى خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مىكند و از پذيرش آن گريزى نيست والاّ باعث شكست و ناكامى نظرى و عملى منكران خود مىشود. نتيجه اينكه در يك مبارزه علمى و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولى حاكم است كه همه بايد به آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلى كه مىخواهيم حل شود. تا آن هدفى كه مىخواهيم حاصل شود. و الّا به جايى نخواهيم رسيد.
***
اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه استبداد مذهبىاگر كسى واقعاً مىخواهد ديكتاتورى ولايت فقيه در كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولى دارد كه بايد آن را كشف كند اصولى كه دلبخواه من و شما نيست. ازيكطرف بايد مشى و روش ضرورى و لازم و قانونمند براى اين كار را دريابد كه همان استراتژى و تاكتيك است. بشرط اينكه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضرورى ناشى از ماهيت نظام ولايتفقيه باشد كه در اينمورد بعداً بحث خواهيم كرد.
از طرف ديگر كسى كه واقعاً مىخواهد ديكتاتورى دينى در كار نباشد بايد ديد كه خودش با ساير نيروها، چه رابطهيى برقرار مىكند (اعم از مثبت يا منفى) و چه تنظيماتى را كافى و وافى به مقصود مىبيند. اينجاست كه به اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه رژيم ولايتفقيه مىرسيم. در حاليكه رژيم مىخواهد اين نيروها متفرق باشند، با يكديگر سرشاخ شوند و يكديگر را نفى كنند تا خودش اثبات شود، بعكس، اصل وحدت و همبستگى نيروها ايجاب مىكند كه نيروهاى جبهه خلق با هم يكى شده و عليه رژيم يكديگر را تقويت كنند تا اين رژيم نفى شود.
حالا به من بگوييد، چگونه مىتوان فرد يا گروهى را تصور كرد كه مىخواهد اين رژيم نباشد، آزادى و دموكراسى مىخواهد، اما در عين حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراى ملى مقاومت ايران خصومت و عناد مىورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مىكند و بدرجهاى از درجات، سركوب و كشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مىنمايد و به لحاظ سياسى راه را براى رژيم هموار مىكند. آن هم در شرايطى كه مىبيند از سراسر جهان چه از بابت انسانى و حقوقى و چه از بابت سياسى به حمايت از اشرف و اشرفيان برخاستهاند.
اينجا ديگر دست رو مىشود و در فقدان اين ”رابطه“ ضرورى، معلوم مىشود كه طرف مربوطه سوداى ديگرى در سر دارد و الا حتى اگر با سر تا پاى مجاهدين و مقاومت ايران هم مخالف مىبود و هزارو يك انتقاد هم مىداشت، دست كم تا وقتيكه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبى هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مىنمود و براى نابودى اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمىكرد. آخر مگر نه اينست كه مجاهدين خلق هر ايرادى هم كه داشته باشند، در برابر يكى از وحشيانهترين سركوبهاى تاريخ بشرى، عظيمترين و شكوهمندترين مقاومت سازمانيافته تمامى طول تاريخ ايران را عرضه كرده ودربرابر استبداد دينى ايستاده اند. آخر مگر نه اينست كه شوراى ملى مقاومت ايران، هر ايرادى هم كه داشته باشد، نزديك به 29سال است كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدى را در برابر رژيم ولايت فقيه عرضه و حفظ و نگاهبانى كرده است؟
***
ارائه جايگزين، مرحله عالى تكامل وحدت و همبستگى نيروهابحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل وحدت و همبستگى نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به ازاى آنچه مىخواهيد نفى و سرنگون كنيد، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسى و اجتماعى هم تز و آنتىتز يعنى اثبات و نفى لازم و ملزوم يكديگر هستند. در انقلاب ضدسلطنتى مردم مىدانستند كه چه نمىخواهند اما بهوضوح روشن نبود كه چه مىخواهند. در اثر سركوبگرى شاه و از دور خارج شدن نيروهاى اصلاح طلب ملى يا رفرميست به دنبال ”انقلاب سفيد“ و يكپايه شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا- ملاك به يك رژيم يكدست سرمايهدارى وابسته، در اثر سركوب و سر بريدن نيروهاى انقلابى و به خصوص در اثر متلاشى شدن سازمان مجاهدين خلق ايران به خاطر كودتاى اپورتونيستى (در سال 1354)، سرانجام خمينى خلاء را پر كرد كه بحث جداگانه ايست. در يك كلام ارتجاع رهبرى انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايت فقيه يعنى حاكميت آخوندهاى فوق ارتجاعى همجنس خودش، تبديل كرد.
حالا 31سال گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مىخواهند. منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است بشرط اينكه انشانويسى و لفاظى نباشد. ما شوراى ملى مقاومت ايران را پيشنهاد كردهايم و نزديك به 29سال است كه با همسنگران شورايى، با همه مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشى فوق سنگين، محكم به آن چسبيدهايم و حفاظت و نگهبانى از آن را در سختترين ساليان، تماما مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيسجمهور منتخب همين شورا براى دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسى، علاوه بر نفى و اثباتى كه گفتم، در اينست كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براى چه چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايى مبارزه و مجاهدت مىكنند.
برمىگردم به خمينى در آستانه سرنگونى رژيم سلطنتى كه در اينجا مىخواهم به تفاوت خمينى آن روز با موسوى امروز دقت كنيد: خمينى حتى از موضع فرصت طلبانه، پس از اينكه بوى سقوط رژيم شاه را استشمام كرد، تفاوتش با موسوى امروز، اين بود كه صريح و روشن مىگفت: شاه بايد برود! حتى بختيار را هم نپذيرفت. يعنى يك تنه خودش را با نفوذ مذهبى و سابقه سياسى كه داشت، به عنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوى هم امروز مىگفت: ولىفقيه بايد برود! خامنه اى بايد برود! و اصل ولايت فقيه ملغى و منتفى است! اما افسوس كه به خصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروى. اين بحث را هم مىگذارم براى بعد.
پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگى نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسى يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش ”جبهه واحد“ عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براى مرحله بعد از سرنگونى رژيم ولايتفقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضرورىتر از آن، براى سرنگونى و در همين مرحله سرنگونى استبداد مذهبى لازم است تا بتواند قيام و سرنگونى را به سرانجام برساند. سعى مىكنم منظورم را دقيقاً براى همين مرحله تغيير رژيم و تحقق سرنگونى، با يك مقايسه بين خمينى و موسوى سادهتر و روشنتر بگويم:
***
اگر يادتان باشد دو روز بعد از قيام عاشورا، در پيام 8دى، قدم بعدى خامنه اى را با همه هموطنان در ميان گذاشتم و گفتم: «متهم كردن آقاى موسوى به اينكه راه مجاهدين را مىرود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مىكنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى رئيس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند».
استدلال من در آن پيام اين بود كه موسوى خودش به صراحت اذعان كرده است كه هدفش از شركت در انتخابات بازگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده است. به عبارت ديگر هدف سياسى نداشته و هدف ادارى، آن هم در چارچوب ”عقلانيت دينى“ داشته است. اگر درست فهميده باشم منظور اين است كه مديريت شلتاق و پلتاق و حركات مضحك و بىدنده و ترمز احمدىنژاد مورد پسند او نبوده است.
اگر سخنرانى رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران را در 30خرداد امسال خوانده باشيد، در فرداى انتخابات رژيم گفت كه در مناظرههاى انتخاباتى، همه شركت كنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژيم بودند كه مبادا ذرهيى از آنها عدول كنند… به همين دليل در مناظرهها هم هيچكس! حتى براى يكبار از حاكميت مردم و تعارض ماهوى آن با ولايت فقيه صحبت نكرد و قانون اساسى و سلطنت مطلقه فقيه را زير سؤال نبرد! هيچكس، حتى براى يكبار از آزادى و اينكه مردم ايران، تشنه آزادى هستند حرفى نزد. هيچكس، حتى براى يكبار از اينكه در اين رژيم و قانون اساسى آن، زنان حق رهبرى و رياست و قضاوت ندارند، و از نابرابرى و تبعيض جنسى رنج مىبرند صحبت نكرد، از قتلعام زندانيان سياسى و اعدام شدگان دراين رژيم حرفى نزد. هيچكس! حتى براى يكبار به قانون ضدانسانى قصاص و سنگسار و دست و پا بريدن و اعدام 150 زندانى سياسى در 4سال اخير تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نكرد». و «اين آغاز پايان رژيم ولايت فقيه است».
***
حالا سؤال اين است كه آيا بهراستى اين موسوى مىتواند، سَرى براى تغيير و سرنگونى اين رژيم يا حتى استحاله و اصلاح آن كه لازمه اش پس زدن خامنه اىست باشد؟ كاش اينطور بود كه در اينصورت كار ما آسانتر و بارمان سبكتر مىشد. اما واقعيتها، هميشه سر سختتر از خواستهاى ساده گزينانه من و شماست. حالا قضاوت كنيد كه در چنين وضعيتى كه مردم قيام كرده اند تا استبداد مذهبى را پايين بكشند، زدن زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت تا كجا در خدمت ولايت فقيه است.
خمينى اقلاً در مرحله سقوط شاه، هركار كه كردند حاضرنشد برچسب «ماركسيست- اسلامى» عليه مجاهدين را تاييد كند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاريس قوياً رد كرد. حواسش جمع بود كه اگر پاى چنين چيزى بيايد بازنده خود اوست. خودش هم كه بعدها به زبان اشهدش گفت كه چند سال قبل از اينكه به پاريس برود، يعنى از نجف با مجاهدين عناد داشته و آنها را يهودى دو آتشه تر از مسلمان، مىدانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عين حال در آن زمان دَم فروبست.
خمينى حتى برخلاف دكتر سنجابى كه علناً «تروريسم» را محكوم كرد تا مقبول آمريكاييها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتكب چنين اشتباهى نشد. به خاطر منافع خودش هم كه شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد كار نكرد بلكه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اينكه يك جزوه درونى مجاهدين در زندان اوين در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 بهدست آخوندها و شخص رفسنجانى افتاده بود كه در آن خصوصيات ارتجاعى خمينى را رديف كرده بوديم. آنها هم بدون شك با هر چه غليظ تر كردن آنچه در اين جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادىشان از زندان به خمينى رسانده بودند. اما خمينى حواسش جمعتر از اين چيزها بود.
به عنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 يعنى از فرداى روزى كه ما از زندان آزاد شديم تا دو روز قبل از ورود خمينى به تهران، تقريباً هر روز احمد خمينى با من از پاريس تماس تلفنى داشت و از قول خود خمينى هم براى مجاهدين دست تكان مىداد. يكبار به صراحت در همان روزهاى اول كه هنوز اوضاع تعيين تكليف نبود به من گفت كه اگر شما تابلو بزنيد و مجاهدين را علنى كنيد، يك ميليون جوان در تهران و شهرستانها مىآيند و ثبتنام مىكنند. يكبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأكيد كردهاند كه مىخواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدين باشد و شما براى اين موضوع حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آقاى بهشتى را ببينيد، بقيه اش را در تلفن نمىتوانم بگويم…
روز بعد من به ديدن بهشتى رفتم. آنقدر گرم گرفت كه حد نداشت و گفت از پاريس به ما هم ابلاغ شده كه مجاهدين بايد حفاظت ايشان را بهعهده بگيرند و ما را براى ترتيبات اجرايى اين كار به ”كميته استقبال امام“ احاله داد. سردار خيابانى از جانب مجاهدين به اين كميته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغيان و جمعى از آخوندها بودند. وقتى موسى از آن ملاقات برگشت، ديدم كه بسيار عصبانى است. در حالىكه ساليان سال در زندان از نزديك ديده بودم كه تا كجا خويشتندارى مىكند. به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستى خودت را كنترل كنى؟! گفت: اصلا با اينها نمىشود كار كرد. انگار منطق و زبان آدميزاد ندارند و هرچه برايشان از حفاظت و نكات آن و شرايط خودمان گفتم، زير بار نمىرفتند…
با توضيحات موسى براى من و ساير برادرانمان روشن شد كه اين كار عملى نيست و قبل از هر چيز حالا كه خود خمينى همچنين چيزى را خواسته، لابد عده ديگرى از اساس مخالف هستند يا هم كه خودش پشيمان شده است. 29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نورى، چنين خواندم: «در نوفل لوشاتو برنامهريزى كرده بودند كه ادارهى مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آنها تريبوندار باشند و مادر رضايى و پدر ناصر صادق و حنيفنژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتى از اين برنامه خبردار شديم در تلفن خانه ى مدرسهى رفاه، آقاى مطهرى و كروبى و انوارى و معاديخواه و بنده جمع شديم. همه عصبانى بوديم كه اگر فردا اينها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اينها بيفتد چه مىشود؟ آقاى كروبى تلفن زد به احمد آقا در پاريس و با احمدآقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاى معاديخواه گوشى تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصبانى شد و گوشى را زمين زد. توى اينها تنها كسى كه عصبانى نمىشد، بنده بودم. گوشى را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگيرند، ديگر نمىشود جلو آنها را گرفت. در همين لحظه، آقاى مطهرى فرمود: «تلفن را به من بده» ايشان تلفن را گرفت و با عصبانيت (علامت عصبانيت مرحوم مطهرى حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقاى حاج احمد آقا اين كه من مىگويم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمد آقا گويا به ايشان گفته بود ما داريم حركت مىكنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهرى گفت: «من نمىدانم، اين جملهاى را كه من مىگويم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چيست؟» گفت: «به امام بگو مطهرى مىگويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد، من ديگر با شما كارى نخواهم داشت». تا اين جملات را شهيد مطهرى گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهرى گفت: «آقا هركارى شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد». بعد از اين ماجرا تمام بساط مجاهدين خلق را به هم ريختيم و تريبون را از دست آنان گرفتيم و آقاى بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و آقاى مرتضايىفر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزارى فارس-14بهمن 86).
واضح است كه خمينى به مقتضاى زمان و مصلحت خودش، در پاريس كه بود مىخواست هر طور شده مجاهدين را حتى بهعنوان وزنه تعادل در برابر ساير آخوندها به سود خودش داشته باشداخيراً هم در جايى خواندم كه يكى ديگر از نزديكان خمينى گفته است كه در آن روزگار: آقا، در پاريس مصلحت را در اين ديدند، اولاً - بهجاى حكومت اسلامى كه سابق بر اين مىگفتند، بگويند ما جمهورى اسلامى مىخواهيم. ثانياً-كارى بكنند كه مقبول جوانهاى دانشگاهى باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).
***
فصل پنجم- همسويى اصلاح طلبان واقعى با مقاومت
در بيانيه شورا در فروردين سال 1378 در مورد معيار تشخيص استحاله طلبان قلابى از اصلاح طلبان واقعى ديديم كه «بنابر همه تجارب جهانى، رفرم و اصلاح واقعى در هماهنگى با اپوزيسيون انقلابى و با تكيه به اين نيرو صورت مىگيرد. رفرميست واقعى، در مبارزه عليه استبداد مذهبى، با شوراى ملى مقاومت همسوست. وگرنه ادعاى اصلاحطلبى، گشايش يا طلب «جامعه مدنى» حرفى پوچ و ادعايى ميانتهى خواهد بود».
حالا مىخواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدين و تنظيم رژيم و ضدرژيم با آنها، يك نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدين را بگويم. اما مقايسه بين بازرگان و موسوى را بهعهده خودتان مىگذارم: با وجود اينكه كه در سال 57 و 58، ما همه اختلافهاىمان را با بازرگان علناً مىگفتيم و مىنوشتيم، با وجوداين كه بعد از عزل از نخست وزيرى، بسيار تحت فشار خمينى بود، در عين حال در دور دوم انتخابات مجلس صريحاً از من حمايت كرد و براى خودش دردسر زيادى هم خريد.
قبل از اينكه موضوع را شرح بدهم، بايد اين نكته را خاطرنشان كنم كه وقتى بازرگان روى كارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهاى صريح و جدى را عليه سياستهاى دولت او، عنوان كردم كه روز بعد تيتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندى بعد كه با او در دفتر نخست وزيرى ديدار داشتم، گله گزارى كرد كه چرا اينقدر تند به دولت من حمله كرديد؟ برايش شرح دادم ما كه مواضع خودمان را گفتيم، اما اگر شما عنايت مىكرديد از قضا به بهترين صورت مىتوانستيد، از حمله وانتقادى كه از موضع چپ به دولتتان كردم، در برابر ”علما“ بهرهبردارى كنيد. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هريمن را زدم كه وقتى از آمريكا آمدند و او را براى گرفتن امتياز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگيريهاى جناح چپ جبهه ملى و از جمله سرمقالههاى دكتر فاطمى در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زياده خواهى آنها را مهار كند… وقتى اين مثال را براى بازرگان زدم، به فكر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست مىگوييد ولى كاش قبلش اين را به من گفته بوديد… حالا بر مىگردم به دور اول و دوم نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى در زمان خمينى و مواضع بازرگان: در دور اول انتخابات مجلس شوراى ملى، بازرگان و نهضت آزادى گروه انتخاباتى خودشان را داشتند و تعدادى از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمينى در حد مجلس (ونه دولت) مىخواست آنها را داشته باشد.
حدس مىزنم كه بازرگان در دور اول يقين داشت كه ما هم وارد مجلس خواهيم شد و در آنجا مىتواند همان جبهه مورد نظرش را (كه قبلاً گفتم) با شراكت ما تشكيل بدهد. سرمقالههاى آن روزگار حزب خمينى (جمهورى اسلامى) را اگر ببينيد با وحشت و نگرانى بسيار اين ارزيابى را ارائه مىدادند كه بين 80 تا 120 كرسى مجلس را ممكن است مجاهدين ببرند. نمىدانستند كه خمينى شخصاً نخواهد گذاشت حتى پاى يك مجاهد هم به مجلس برسد! اما بازرگان وقتى كه ديد در دور اول، مجاهدين عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، بايد شوكه شده باشد. چون خوب مىفهميد كه حضور مجاهدين در مجلس شوراى ملى دست كم وزنه تعادلى براى افسار زدن به نفرات خمينى خواهد بود. از طرف ديگر حمايتهاى اجتماعى و سياسى از مجاهدين براى اينكه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پيدا كنند خيلى بالا گرفته بود. در روز 16ارديبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالىكه خمينى در اين فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگى“ سركوب كرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمايت علنى از من همه را غافلگير كرد: «بسمه تعالىخواهران و برادران همشهرى تهران و حومه. در اين موقع كه ملت شرافتمند و قهرمان عزيز براى دور دوم انتخابات به پاى صندوقها مىروند، براى تامين وحدت و حقوق گروههاى اقليت اميدواريم آقاى ”مسعود رجوى“ كه معرف جناح پرشورى از جوانان با ايمان مىباشد نيز به مجلس راه يافته، موفق به همكارى صادقانه با گروههاى با حسننيت و در خدمت به خدا و خلق بشود. 16 /2/ 1359 – مهدى بازرگان»
***
به اين ترتيب، در صحنه سياسى چيزى ورق خورد و با حمايت بازرگان از كانديداى مجاهدين، خمينى و حزبش در قبال مجاهدين در انزواى كامل قرار گرفتند چون اغلب جريانات و گروههاى سياسى، بهطور يكدست از ما حمايت كرده بودند و بازرگان آخرين و مهمترين وزنهيى بود كه در اين رابطه وارد شد و آرايش سياسى ما را در برابر خمينى كامل كرد.
اما اشتباه دردناك بازرگان كه بقول خودش از سنخ تن دادن به «حيات خفيف و خائنانه» بود در سال 1364 با كانديداتورى در انتخابات رياست جمهورى صورت گرفت. از پيش روشن بود كه خمينى دوباره خامنهاى را به همين منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار اين قبيل مانورها سپرى شده است. خمينى از اوايل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جريان انتخابات رياست جمهورى رژيمش بازى داد. به اين وسيله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخريب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم كند، هم دهان استحاله طلبان داخلى و بينالمللى را عليه ما آب بيندازد و هم صفوف ديگر نيروهاى اپوزيسيون را متزلزل كند. شوراى ملى مقاومت سفت و سخت ايستاد و در بيانيه 11تير 1364 خود اعلام كرد: «نخستين نتيجه عينى، عملى و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزك كردن اين نامزدى به انحاء مختلف، تائيد مشروعيت نظام ضدمردمى و ضدملى خمينى در تماميت آن است كه خيانت به عاليترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب مىشود». همچنآنكه شورا در بيانيه خود خاطرنشان كرده بود، بازرگان براى اينكه كانديداتورى او رد نشود و مقبول خمينى واقع شود، با برچسب ”تخريب و ترور“ ، از كيسه مقاومت ايران و رنج و خون بيكران مردم ايران، به خمينى پرداخت كرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شوراى نگهبان ارتجاع بهدستور خمينى بازرگان را حذف كرد. يعنى نخستوزير دولت ”امام زمان“ را هم كه خود خمينى به آن عنوان داده بود، داراى شرايط لازم، محسوب نكرد. ساعتى بعد من ضمن يك اطلاعيه از آقاى بازرگان خواستم كه «اميدوارم كه باندازه كافى درس گرفته باشند و به مردم بپيوندند و بهجاى پشت كردن به مقاومت به خمينى پشت كنند، به جلادان و شكنجه گران او پشت كنند».
***
يك ماه ونيم بعد، بازرگان به خارج كشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلايل متعدد بسيار دوست داشتم و علاقمند بودم كه ديگر به نزد خمينى باز نگردد و در كنار ما باشد. علاوه بر دلايل سياسى، آخر او از ”نياكان“ سياسى و ايدئولوژيكى خودمان در دهه 40 بود و مجاهدين از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم كه ”راه طى ناشده“ عمر خود را دور از خمينى و رژيمش، جداى از خمينى و رژيمش و بدناميهاى آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخير شدن و موضعگيريها و طنز جانانه او عليه خمينى و رژيمش بودم. تقريباً تمام كتابهاى او را خوانده بودم. وقتى در زندان شاه بود جزوهيى نوشت تحت عنوان ”اسلام مكتب مولد و مبارز“ كه اوج سياسى او بود. در تاريخ معاصر ايران نخستين پرچمدار و روشنفكريست كه رابطه علم و اسلام را مجدداً كشف نمود، و به همين دليل نيز مدتها ملعون و منفور بسيارى از حوزهنشينان واقع شد. هرچند كه هيچگاه از علوم طبيعى فراتر نرفت و به علوم اجتماعى كه رسالت اخص مجاهدين بود راه نبرد. اما در هر حال همچنآنكه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پيشگامى او از نظر ما چيز كمى نبود و از اين لحاظ به او مديون بوديم. در سالهاى 46 تا 50 در سازمان مجاهدين كتاب ”راه طى شده“ او را كه در سال 1327 نوشته بود، به استثناى قسمت اجتماعىاش مىخوانديم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طى شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهاى ايدئولوژيك خوانده بودم و تقريباً حفظ بودم. زير نظر حنيف بنيانگذار آن سه دور سؤال و جواب را كه آن زمان هم مرحله يك و دو و سه مىگفتيم، خودم نوشته بودم و وقتى كه حنيف شهيد به بازرگان پس از آزادى بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب كرده بود كه چه كارهايى بر روى كتابش صورت گرفته است. بعد كه ما از زندان آزاد شديم، و او در خانه رضاييهاى شهيد به ديدنمان آمد، با يكديگر به اتاق خصوصى رفتيم. من بعدها فهميدم كه او براى تشكيل دولتش در حال تست من بوده است. پرسيد حالا كه ديگر رژيم شاه نيست و مخفى كارى نداريد، به من بگوييد كه سؤال و جوابهاى راه طى شده را در سازمان چه كسى نوشته بود؟ گفتم: من كه الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتى كه به مجموعه آثار و كتابهايش و مفاد آنها اشاره كردم تعجب كرد. با اين همه پس از عزل از نخست وزيرى كه آخرين بار در مرداد 59 به ديدنمان آمد و مىخواستيم شكايتهايمان از خمينى را با او در ميان بگذاريم و درد دل كنيم، ماه رمضان و نزديك غروب بود. پرسيد روزهايد؟ گفتم بله. گفت تا افطار مىنشينم. يك خرما بخوريد، افطار شما را ببينم بعد بروم… گفتم آقاى مهندس علتش چيست؟ گفت مىخواهم پيش امام و علما شهادت بدهم كه خودم ديدم كه روزه است و افطار كرد! به شوخى گفتم آقاى مهندس اگر اينطورى چيزى حل مىشود، ما هر روز در خدمتيم و روزه مىگيريم و شما موقع افطار ما را هر كجا خواستيد ببريد تا معاينه و چك كنند بعد افطار مىكنيم، تا ببينيم مشكل حل مىشود؟ و آيا مشكل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!
***
وقتى در شهريور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نكردم. چون هيچ دسترسى به او نداشتيم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را كه با مهندس بازرگان آشنايى ديرينه خانوادگى داشتند توجيه كردم و نامه را بهدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پيدا كند و آن را همراه با يك نسخه از ليست شهيدان، از جانب من به او تقديم كند. اين كار انجام شد، اما دريغ و افسوس كه 3روز بعد از دريافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عيناً از روى نشريه مجاهد به تاريخ 18مهر 1364 مىخوانم:
«بسماللّه الرحمن الرحيم25/شهريور/64آقاى مهندس بازرگان، فهرست شهدا را ملاحظه كرديد؟ آيا شراكت در چنين رژيم ضدبشرى و خونآشامى كافى نيست؟ فكر مىكنم به خوبى مىدانيد كه خمينى دجّال از قبَل شراكت امثال شما و اينكه هنوز هم حاضر به بريدن از رژيم او نيستيد، تا كجا در ادامه كشتار و جنايت دست بازتر پيدا مىكند. آيا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعيه ”آزادى“ همين است؟ راستى چرا خمينى كه اين همه شكنجه و اعدام مىكند در مقابل شما حتى براى همين سفرتان به خارجه منعطف است؟ براى آخرين بار از موضع نصيحت و خيرخواهى به شما مىگويم و از شما مىخواهم كه بياييد و در اين سن و سال به حكم ”اختيار“ وجه مثبت و مردمى و تكاملى ”ذره بىانتها“ ى وجود خود را نيز به اثبات رسانده و بخش ”طى ناشدهى راه“ عمر را با نام نيك و دورى كاملالعيار از ننگ رژيم خمينى بهسر ببريد.
مشخصاً پيشنهاد مىكنم ديگر به نزد خمينى و تحت سلطه ننگين او برنگرديد. سياست تبعيد و مهاجرت پيش بگيريد. همه وسايل را هم بدون كمترين چشمداشت سياسى، برايتان شخصاً تضمين مىكنم. بهياد داشته باشيد كه اگر تا ديروز مىتوانستيد عذر و بهانهيى نزد خلق و خالق داشته باشيد كه تحت شرايط خفقان و به واسطه كهولت سن درمانده و معذور بودهايد، حال كه به خارجه آمدهايد ديگر هيچ عذر و بهانهبى از شما پذيرفته نخواهد بود. بهخصوص كه من از سوى مجاهدين و بهويژه از سوى خانواده شهدا اعلام مىكنم كه اگر نزد خمينى و تحت حاكميت او برنگرديد، و باز هم با حضور در درون رژيم او كه صدبار تبهكارتر از رژيم شاه است، دست او را بر جان و مال و نواميس ما و ساير خلقاللّه بازتر نسازيد؛ حفظ حرمت و تأمين معيشت جنابعالى و هر تعداد از همراهـانتان علىالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقاى مهندس بازرگان، يادتان هست كه بيست سال پيش مجاهدين از شما جدا شدند؟ ما بدخواه كسى نيستيم و به حكم خدا و قرآن به وظيفه تاريخى خود كه قيام به عدل و قسط و احراز آزادى و حاكميت ملّى است قيام كردهايم؛ يك نكته آخرين را هم مىگويم و درمىگذرم و ديدار را به قيامت احالت مىدهم. نكته كه حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، اين است: فرصت بيرون آمدن جغرافيايى از زير عَلَم خمينى هر روز فراهم نمىشود؛ هيهات كه يك روز افسوس نخوريد كه چرا امروز فرصت گريز از ظلمات خمينى را از دست داديد. والسلام على من اتبع الهدىبا ايقان به سرنگونى تام و تمام رژيم ضدبشرى خمينى و تمامى دارودستههاى ضد مردمى رژيمش و با ايمان به پيروزى مردم و مقاومت ايران و استقرار صلح و آزادى و حاكميت مردمى و استقلال ملّى مسعود رجوى25/شهريور/1364»
-سالها بعد وقتى كه بازرگان از ”حيات خفيف و خائنانه“ در ايران تحت سلطه رژيم خمينى نوشت، بسيار حسرت خوردم و خمينى را هزار بار لعنت كردم كه مانند شيطان مجسم، چگونه كسى مانند بازرگان را هم به بازى گرفت و به اين نقطه رساند.
***
آخرين كتاب بازرگان كه همزمان با درگذشت او در ديماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نيافت، برگرفته از سخنرانى او در عيد مبعث سال 1371 است. حكومت آخوندى و عملكرد رژيم ولايتفقيه آنچنان او را منزجر و در عين حال در هم فشرده و درب و داغان كرده است كه پس از ساليان دراز صحبت از رسالت انبيا كه طبق نص صريح قرآن براى ”اقامه قسط“ و سرنگونى ستمگران و باز كردن زنجيرها بوده، حرفهاى قبلى خود را هم نفى كرده است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگويد: - «موسى مانند ابراهيم كارى به امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون را نداشته». - «حضرت عيسى كارى به مسائل دنيايى و امپراتورى قيصر وكسرى نداشته، صرفا به امور اخلاقى و معنوى يا نوعدوستى مىپرداخت». - «سيدالشهدا حسين بن على امامى است كه قيام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون كردن يزيد و تأسيس حكومت حق وهدايت و عدالت اسلامى… مىدانند. در حالى كه اولين حرف و حركت امام حسين… امتناع از بيعت با وليعهدى يزيد بود» - «پيغمبران… عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مىشود: انقلاب عظيم فراگير عليه خودمحورى انسانها، براى سوق دادن آنها به سوى آفريدگار جهانها و… اعلام دنياى آينده جاودان بىنهايت بزرگتر از دنياى فعلى» باز هم بايد گفت: اى دو صد لعنت بر خمينى و خامنهاى باد. بايد گفت: تبت يدا خمينى… ومرگ بر اصل ولايتفقيه
مسعود رجوي سي دي 1388