۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

سلسله آموزش براي نسل جوان در داخل كشور- استراتژي قيام و سرنگوني اشرف كانون استراتژيكي نبرد-قسمت سوم-مسعود رجوي


اولين انتخابات رياست جمهورىدر تهران پس از وفات پدر طالقانى و خيزش عظيم و سراسرى مردم ايران در تشييع او، فضا چرخيد. به‌طوريكه بعد از چند ماه كار نيمه مخفى- نيمه علنى، ما دوباره بهكار علنى روى آورديم و اين بار دفتر مركزى مجاهدين كه با پول خودمان و با سند رسمى خريده بوديم، در خيابان انزلى (منشعب از تخت جمشيد كه آن زمان به خيابان طالقانى تغيير نام يافته بود) داير كرديم و رسماًًًًًًًًً و علناً وارد انتخابات رياست جمهورى شديم.
در اين دوره هم وقتى كه كار بالا گرفت، خمينى سرانجام خودش با فتواى رسمى حذف وارد شد. تهديدهاى بچه ترسان مؤتلفه و فداييان اسلام و ديگر مزدوران او به ترور را به پشيزى نخريديم و صبر كرديم تا خودش وارد شود چون خطمان مبارزه سياسى افشاگرانه بود. حرف خمينى در فتوايش اين بود كه كسى كه به ولايت فقيه رأى مثبت نداده، صلاحيت ندارد. براى همه روشن بود كه منظورش فقط كانديداى مجاهدين است كه به ولايتفقيه رأى نداده و رفراندوم مربوطه را تحريم كرده بودند. بقيه رأيشان را داده بودند. منهم بلادرنگ اعلام كنارهگيرى كردم اما متقابلاًًًًً از خمينى خواستم كه فتوايى هم عليه چماقدارى بدهد كه هرگز نداد. اين در شرايطى بود كه همه مى‌دانستند كه اگر خمينى وارد نمى‌شد، انتخابات قطعاً دو مرحله يى مى‌شد…
در همان زمان برخى تحليلگران و ناظران سياسى گفتند و نوشتند، علت اين كه خمينى ناگزير شد از ”عرش اعلاى“ مرجعيت و ولايت و رهبرى آن هم در 80سالگى پايين بيايد و با كانديداى نسل انقلاب، كه در ميان كانديداها تنها كانديدايى بود كه در انقلاب ضدسلطنتى به زندان رفته و شكنجه شده و حكم اعدام گرفته بود، مصاف بدهد، اين بود كه هيچ‌كس ديگر غير از خود او توانايى اين رويارويى را با مجاهدين نداشت. چون در جامعه انقلاب كرده و تشنه آزادى، حمايت از كانديداى آنها در انتخابات رياست جمهورى هر روز بيشتر مى‌شد.
قبل از كانديداتورى، من به سراغ وزير كشور كه رفسنجانى بود رفتم. حتى رفسنجانى هم مخالفت نكرد. حتى در پرسش و پاسخ كيانورى هم خواندم كه گفته بود، با اين وضعيت شايد حزب توده هم حمايت از كانديداى مجاهدين را مورد بررسى قرار بدهد (نقل به مضمون). در آن ايام، و در جريان همين انتخابات، با سرعتى شگفت انگيز، يك جبهه گسترده و نيرومند از تهران تا كردستان و از همه نيروهاى انقلابى و دموكراتيك و ضدارتجاعى و ضد ديكتاتورى شكل گرفته بود و طبعاً حزب توده نمى‌خواست از معركه عقب بيفتد. به همين خاطر، پس از حذف توسط خمينى، من در پيامى كه متعاقباً فرستادم، صريحا ًنوشتم: «اگر اين مبارزه انتخاباتى بازندهاى داشته باشد، من نيستم!».
روشن بود كه بازنده حقيقى و رسوا شده خمينى بود كه هيچ هماوردى نداشت و آنچنان به خود مطمئن بود كه در ابتداى كار، صريحاً گفت و اعلان كرد كه در انتخابات له يا عليه هيچ‌يك از كانديداها هيچ مداخله اى نخواهد كرد. اما اكنون در مصاف با مجاهدين، اين چنين از ”ماه“ به ”چاه“ كشانده مىشد! خمينى خيلى خوب مى‌دانست و مطبوعات و خبرگزاريهاى بين‌المللى هم مى‌نوشتند كه، اگر خمينى شركت كانديداى مجاهدين در انتخابات را وتو نكرده بود، از ميليونها رأى برخوردار بود كه مانع بزرگى براى خمينى و استقرار ديكتاتورى ولايتفقيه مى‌شد. برخى هم ابراز اطمينان مى‌كردند كه انتخابات دو مرحلهاى مىشد و خمينى از نتايج بعدى آن وحشت داشت. پاسخ به سوالمان درباره چماقدارى را هم، خمينى دو روز بعد از انتخابات رياست جمهورى كه آن را تحريم كرده بوديم در تاريخ 7بهمن با هجوم مسلحانه عوامل ارتجاع به مركز امداد پزشكى مجاهدين داد.
***
اولين انتخابات مجلس شوراى ملىاولين انتخابات مجلس كه آن موقع طبق قانون اساسى همين رژيم ”مجلس شوراى ملى“ نام داشت در اواخر اسفند سال 1358 برگزار شد. با توجه به تجربه انتخابات خبرگان، تجربه رفراندوم قانون اساسى و تجربه انتخابات رياست جمهورى، و با توجه به تبليغات وجعليات جنونآميز خمينى و حزبش (حزب جمهورى اسلامى) عليه مجاهدين، اميدى به برگزارى انتخابات سالم و آزاد مجلس نبود. با اين همه، تصميم به شركت و فعاليت همه جانيه گرفتيم.
هدف، ادامه دادن به فضاى مسالمت و پرهيز از جنگ و خونريزى بود. اگر هم كه خمينى تقلب نمى‌كرد و نتيجه انتخابات رامى پذيرفت، نور على نور بود! آنوقت مىشد باز هم به اصلاح رژيم ولايتفقيه چشم دوخت. اما بنظر مىرسيد خمينى يقين داشت كه در صورت اصلاح شدن رژيم و برگزارى انتخابات آزاد، ديگر جايى براى ولايتفقيه باقى نمىماند. چنين بود كه در جريان انتخابات مجلس هم، تا توانستند از مجاهدين گرفتند و زدند و زندانى كردند. لوموند در همان‌زمان گزارش كرد كه بيش‌از 2500‌نفر از هواداران مجاهدين در دور اول انتخابات مضروب و مجروح شدند و نمايندگان مجاهدين كه قصد نظارت بر جريان رأى‌گيرى را داشتند با ضرب و شتم از حوزه‌ها اخراج و حتى بازداشت شدند. در پى كلان تقلبات انتخاباتى، مجاهدين حتى محل چاپ نشريات و جعل اسناد حزب خمينى عليه خودشان را هم كشف و افشا كردند.
***
همه كسانيكه آن ايام را به خاطر دارند، مىدانند كه به هنگام اعلام نتايج انتخابات مجلس از راديو و تلويزيون دولتى، در دو روز اول، اسم من و تعداد ديگرى از مجاهدين در صدر ليست دارندگان آراء در تهران خوانده مىشد. اما بعد از دو روز صحنه بالكل چرخيد و ما به انتهاى ليست رفتيم.
با اين‌همه، رژيم خودش اعلام‌ كرد كه 25درصد آرا در تهران (بيشتر از 530هزار رأى) به نام من ريخته شده است. در شهرستانها هم، در‌حالى كه حزب خمينى در مجموع حدود 6‌/‌1‌ميليون رأى آورده بود، رأى اعلام شده براى مجاهدين، حدود 900هزار، يعنى بهرغم همه تقلبات، 56درصد حزب حاكم بود. اما عجبا ‌از دولت سر ولايتفقيه، حتى پاى يك‌ نفر از مجاهدين هم به مجلس نرسيد! جالب است بدانيد 25‌نماينده حزب خمينى كه از شهرستانها به مجلس رفتند، در مجموع كمتر از 500هزار رأى آورده بودند
***
در خاتمه دور اول انتخابات مجلس، با انبوهى مدارك، ‌كه قسمتى از آنها در نشريه مجاهد منتشر شد‌ ، به اثبات رسيد كه فقط در تهران نيم‌ميليون رأى مجعول به‌سود حزب خمينى به صندوقها ريخته شده است. ‌خيلى از صندوقها با تأخير يكى دو‌هفته‌يى به انجمن مركزى نظارت بر انتخابات مى‌رسيد و معلوم بود كه در اين فاصله آنها را از آراى مجاهدين خالى و با آراى حزب جمهورى انباشته‌اند.
روزى كه با يك‌چمدان اسناد تقلبهاى انتخاباتى به شوراى ارتجاع خمينى رفته بودم، رفسنجانى تقلب را قبول نكرد، اما گفت كه من يك چيز را قبول دارم و آن اين‌كه، هم‌چنان كه خودمان هم (در آمار و ارقام انتخابات) اعلام كرده‌ايم شما بعد از ما هستيد… . روزى هم كه باهمين اسناد، براى اعتراض رسمى به وزارت كشور رفتم، مهدوى كنى كه در آن زمان وزير كشور بود، بحث را از ”انتخابات“ به ”اعتقادات“ التقاطى! ما منحرف كرد. محترمانه به او گفتم كه حاج آقا، در زمان شاه به ما مىگفتند ”ماركسيست - اسلامى“ و حالا اين كلمه با ”التقاطى“ جايگزين شده، آخر چه دليلى براى آن داريد؟ وانگهى از شما دعوت مى‌كنم به كلاسهاى ”تبين جهان“ كه هر جمعه در دانشگاه صنعتى شريف برگزار مىشود تشريف بياوريد و بحثهاى ما را ببينيد و هر كجاى آن كه ”التقاط“ است، تصحيح كنيد… .
مهدوى كنى گفت، نه، نيازى به آن نيست، مدارك كافى اين‌جا هست. بعد، بدون هيچ شرم و حيا، كشو ميز كارش را كشيد، و برگههاى رأى من و اشرف و عزيز (مادر رضاييهاى شهيد) را كه با هم رأى داده بوديم جلوى رويم گذاشت. واقعاً سرم سوت كشيد كه چگونه در يك راىگيرى مخفى برگههاى رأى ما هم از كشوى ميز وزير كشور رژيم سر در مىآورد! داستان اين بود كه در تهران كه 30 نماينده بايد انتخاب مىشدند، هر رأى دهنده حق داشت اسم 30نفر را بنويسد.
مجاهدين و ائتلاف انتخاباتى آنها، اسم 24كانديدا را براى انتخابات مجلس اعلام كرده بودند و جا را براى 6 اسم خالى گذاشته بودند كه هركس خودش 6نفر ديگر را انتخاب كند و بنويسد. من و اشرف در برگه رأى خودمان اسامى 6تن از انقلابيون فدايى هم بند خودمان از سازمان چريكهاى فدايى خلق را علاوه بر 24 اسم اعلام شده از جانب ائتلاف انتخاباتى خودمان نوشته بوديم كه «شوراى معرفى كانديداهاى انقلابى و ترقيخواه» نام داشت. به مهدوى كنى گفتم: قبل از هرچيز نمىفهمم كه آراء مخفى ما نزد شما چه مىكند؟ بعد هم آيا بنظر شما راى دادن به 6 انقلابى كه سالها در زندان بودهاند و آنها هم مثل ما مبارزه مىكردند و شكنجه شدند و شركت كردن آنها در حيات سياسى كشور دليل بر التقاط است؟ (نقل به مضمون) مهدوى كنى با وقاحت گفت، چرا به روحانيت و مسلمين راى نداديد؟ گفتم، راستش نمى‌دانستم كه روزى در وزارت كشور جمهورى اسلامى كه بهطور معمول بايد مجرى يك انتخابات آزاد با راى گيرى مخفى باشد، مورد چنين مواخذهاى كه تفتيش عقيده را تداعى مىكند، قرار خواهم گرفت (نقل به مضمون)
***
از 22بهمن تا امجديهبه مدت 16ماه از 22بهمن57 تا 22خرداد59 (روز ميتينگ امجديه) ما درگير يك مبارزه سياسى مسالمت‌آميز، اما بغايت فشرده و گسترده در برابر ارتجاع حاكم بوديم. طى اينمدت انتخابات خبرگان براى تدوين قانون اساسى، انتخابات رياست‌جمهورى و انتخابات مجلس برگزار شده بود و در هر روز و هر قدم ماجراها داشتيم.
در اثر همين مبارزات بغايت فشرده و بغرنج، و در اثر وحدت و تضاد جدى و واقعى و حقيقى كه با جناحهاى مختلف رژيم كار كرده بوديم، حزب حاكم كه متعلق به خمينى بود به كلى منزوى شد. شعار ما در برابر تماميت حاكميت ارتجاعى، شعار آزادى بود و بهاى آن را هم هر روز درخيابانها و شهرهاى مختلف كشور مى‌داديم. با دهها كشته، صدها مجروح و نقص عضو جدى و هزاران زندانى. من بارها گفتهام كه: بدون مبالغه مجاهدين و هوادارانشان ميليونها چماق خوردند آن هم در فضاى شعبده بازى و گروگانگيرى كه جبهه متحد ارتجاع يعنى خمينى و بهشتى و حزب توده كيانورى و اكثريت فرخ نگهدار و امت پيمان و امثال اينها، ‌فضايى درست كرده بودند كه كلمه آزادى، شعار آزادى، و مشى آزادىخواهى، همسويى با امپرياليسم و بسيار مخدوش و در يك كلام باعث خجالت بود! مى‌خواستند از اساس كلمه آزادى را لجن‌مال كنند. از اين‌رو آزادى‌كشى و چماقدارى ارتجاع را تئوريزه و توجيه و مشروع مى‌كردند. ‌بسا گفتارها و نوشتارها و مصاحبه‌ها عليه كلمه آزادى كه جا‌به‌جا با نيش و نيشتر به مجاهدين همراه بود، منتشر كردند.
حزب توده در ارگان خود دو‌ماه قبل از 30‌خرداد، خطاب به خود من نوشت «دموكراسى كه اين‌همه مورد عشق و پرستش شماست» در مقايسه با «امپرياليسم‌ستيزى چه‌بسا نقش درجه دوم هم احراز نكند» ! بعد از 30خرداد سال 60 هم رسماًًًًًًًًً و علناً و عملاً در سركوب مجاهدين مشاركت كردند و خواهان استرداد و اعدام خود من هم بودند. شگفتا، كسانى كه در داخله دشنه خمينى را عليه ما تيز مى‌كردند، همين كه پايشان به خارجه رسيد، چرخش مدارى پيشه كردند، و به‌ناگهان به موازات نرم‌تنان درون نظام كشف كردند كه مجاهدين يك ”فرقه استبدادى“ هستند.
***
امجديه و بازتابهاى آن در درون رژيم آخرين ميتينگ بزرگ در امجديه در 22خرداد سال 59 برگزار شد. تعرض و تيراندازى و گاز اشكآور و چماقدارى به حدى بود كه فضاى جامعه را به‌كلى ملتهب و منقلب كرد. آن‌قدر كه بيت خمينى را هم شقه كرد و احمد خمينى با شديدترين كلمات، چماقدارى و جنايتهاى آن روز عليه مجاهدين را محكوم كرد. احمد ناپرهيزى كرد و به عنوان سخنرانى من كه ”چه بايد كرد؟“ بود اشاره كرد و آن را تاييد نمود و علاوه بر اين، شهادت شهيد نوجوان ما مصطفى ذاكرى را تسليت گفت و براى از حدقه در آوردن چشم يك برادر ديگرمان ابراز تاسف كرد و ما را «عزيزانى» خواند كه در زندانهاى شاه مخلوع بودهايم…
به‌نظر مى‌رسد كه حتى احمد هم پدرش را خوب نمىشناخت و نمى‌دانست كه چگونه توسط خمينى گوشمالى خواهد شد و در هفته بعد در ضدحمله خمينى و اعلان جنگ رسمى و آشكار، او (احمد) نيز چه لگدى از خمينى دريافت خواهد كرد. ابتدا اجازه بدهيد قسمتهايى از موضعگيرى احمد خمينى را بعد از ميتينگ امجديه بخوانيم. اين‌طورى فضا دستتان مىآيد كه در آن روزگار چه خبر بود وامجديه چه تاثيراتى حتى در خانه و خانواده خمينى برجاى گذاشته بود. بهنحوى كه اگر خمينى نمى‌جنبيد و اعلان جنگ رسمى و آشكار نمى‌كرد، به قطع و يقين عمامهاش پس معركه بود و بايد بساطش را جمع مىكرد و همه راهبندهاى ارتجاعى را از جلو راه مجاهدين برمى‌داشت. گوش كنيد. از صفحه اول مجاهد 26خرداد 59 كه 4روز بعد از ميتينگ امجديه منتشر شده است، مى‌خوانم: «نظر حاج سيد احمد خمينى درباره حادثه امجديه: من حمله به اين اجتماعات را خيانت به اسلام مى‌دانم. تهران-خبرگزارى پارس-حجت الاسلام سيد احمد خمينى پيرامون درگيرى و حوادث روز پنجشنبه گذشته امجديه در گفتگويى با خبرنگار خبرگزارى پارس اظهار داشت: خيلى دردناك است، واقعا چه بايد كرد؟ اين موضوع صحبت آن روز بوده است و به‌جا هم هست. آخر شرم ندارد كه عدهيى كه اكثراً هم افرادى هستند كه آدم دلش برايشان مى‌سوزد، توسط عدهيى تحريك شوند و به‌جان عده‌يى كه مى‌خواهند به يك سخنرانى گوش كنند هجوم كنند. اين با چه منطقى مى‌خواند و قابل توجيه است. آخر مگر وزارت كشور اجازه نداده است، مگر تمام مسئولين و غيرمسئولين حملههاى سابق را به اين اجتماعات محكوم نكردهاند. آيا واقعا محركين را نمى‌شود شناسايى كرد كه قطعا نظر سوئى دارند؟ چطور اگر مثلاًًًًًًًً به نماز جمعه حمله شود فوراً شناسايى مى‌شود و مى‌دانيد چه كسانى هستند و منزلشان كجاست و چند گربه هم در منزلشان دارند و يكى از آنها هم دم ندارد، ولى يك واقعه به اين مهمى و دردآورى و شرم و خجالت آورى را اگر تحت تعقيب قرار دهند ممكن است تحريك احساسات شود.
مگر نمى‌گوييد كه از خودشان هم دخالت دارند، خوب بگوييد چه كسى است، يا مجاهدين كه مى‌گويند ما طرف را مى‌شناسيم، بگذاريد بيايند در تلويزيون بگويند و اگر ثابت شد، شما هم او را بگيريد و خون آن جوان ناكام و كورى آن شخص و زخمى شدن بقيه را بدهيد «حزب فقط حزبالله» اگر معنايش زدن است كه آبروى الله را بردند، مرگ بر اين تفكر، من نمى‌شناسم اما مى‌دانم كه اين عده انسانهاى خوب، اكثراً عوام، حتماًًًً تحريك مى‌شوند وگرنه بيخود به اجتماعات حمله نمى‌شود. آيا امام در اكثر مصاحباتشان نفرموده اند كه اظهار عقيده آزاد است. اگر حرف شما حق است از چه مى‌ترسيد و اگر حرف مجاهدين خلق حق است خوب گوش كنيد. من با اين كه بعد از آن صحبت «امام تنهاست» كه همه گونه تفسير شد و همه گونه تحريف. با اين‌كه واقعا روشن بود، ديگر مى‌خواستم حرفى نزنم و گوشهيى خزيده باشم. ولى واقعا متاثرم، آيا امام از اين حملههاى ناراحت نمى‌شوند. راستى چرا مسئولين ساكتند؟ … …
خبرنگار خبرگزارى پارس در اقامتگاه امام از حجت الاسلام سيد احمد خمينى سؤال كرد آيا راست است كه حزب جمهورى اسلامى در اين موضوع دخالت دارد… … … ايشان پاسخ دادند دوباره رفتيد سراغ اين مسائل، مگر موسسين حزب اين موضوع را محكوم نكردند، مگر آقاى خامنهاى محكوم نكرد پس چگونه در اين مسائل دست دارند. از حجت الاسلام سيد احمد خمينى سؤال شد شما معتقديد چه بايد كرد كه ديگر اين‌گونه حوادث اتفاق نيفتد… ؟ ايشان در پاسخ اظهار داشتند به عقيده من در صورت برپايى اين سخنرانيها دولت از شهربانى و سپاه استفاده نمايد و افرادى را كه حمله مى‌كنند، دستگير كند و به اشد مجازات برساند. برادران پاسدار به‌جاى تيراندازى همه كوشش خودشان را در دستگيرى سران حزبا للهى كه آبروى اسلام و مسلمين و الله را بردهاند بنمايد. تا اسلام از لوث وجود اين خائنين پاك شود و غير از اين هم راهى ندارد. من بارها گفته ام كه انديشه را نه تنها با چماق نمى‌شود تغيير داد، كه جايش را براى صاحب انديشه محكمتر مى‌كند. انديشه را با انديشه بايد پاسخ داد. بارها گفتهام كه اگر زور كار مى‌كرد شاه، شاه بود. اگر زور مى‌توانست حكومت كند هنوز تمام عزيزان ما در زندانهاى شاه مخلوع بودند. برخورد اين‌چنينى، چنان عكسا لعمل كوبنده يى دارد كه هركس را نسبت به صاحبان عمل منزجر مى‌كند. برادران و خواهران عزيزم حرف حق داريد بياييد و بگوييد وبحث كنيد و اگر حرف ديگران حق است آن را ببوسيد و روى چشمتان بگذاريد و اگر باطل بود نپذيريد. اين ديگر دعوا ندارد. تحريك عوامل داخلى و خارجى نشويد، شما مسئول حداقل خون اين جوان شهيد هستيد. من به پدر و مادرش صميمانه تسليت مى‌گويم. راستى چه كسى باعث كورى چشم يك جوان شده است. من حمله به اين اجتماعات را خيانت به اسلام مى‌دانم.
در پاسخ آخرين سؤال ما درباره رئيس مجلس و نخست وزير، حجت الاسلام حاج احمد خمينى گفت من چه مى‌گويم، و شما چه مى‌پرسيد. من از چه رنج مى‌برم و شما مى‌خواهيد چه مسائلى را مطرح كنيد. اميدوارم هركس هست، داراى تفكرى باشد كه جلو اينگونه رفتار را بدون هيچ‌گونه اغماضى بگيرد و عاملين اش را به شديدترين وجه مجازات كند».
***
محكوميتهاى گسترده سياسى و اجتماعى در سراسر كشور در مورد چماقدارى و جنايت و تيراندازى در مراسم امجديه به مجلس رژيم هم راه برد. در نخستين موضعگيرى جمعى در اولين مجلس رژيم كه با حذف همه نيروهاى اپوزيسيون در 7خرداد افتتاح شده بود، گروهى از نمايندگانش، بيانيهيى صادر كردند كه آن را مى‌خوانم: «20نفر از نمايندگان مجلس شوراى ملى حمله به اجتماع امجديه را محكوم كردند و خواستار مجازات عاملين آن شدند به‌نام خدا با توجه به اصل آزادى بيان در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران و با توجه به توصيههاى مكرر امام مبنى بر لزوم حفظ وحدت و يكپارچگى اقشار ملت و با توجه به اين‌كه منطق چماق و چماقدارى و برهم زدن اجتماعات قانونى به هر شكل محكوم است، ما نمايندگان مجلس شوراى ملى اسلامى حملاتى را كه در روز 22-3-59 به شركت كنندگان در مراسم امجديه شد، شديداً محكوم مى‌كنيم و اعلام مى‌داريم كه اين گونه كارها علاوه بر پيامدهاى تأسف بار، ضديت با انقلاب اسلامى ايران و تجاوز به قانون و حريم جمهورى اسلامى ايران تلقى مى‌گردد، و بايد هر چه زودتر عاملين و محركين اين‌گونه اعمال در هر مقام و موقعيتى كه باشند، به كيفر برسند. رضا اصفهانى، رحمان استكى، محمدرضا امين ناصرى، مصطفى تبريزى، محمدعلى تاتارى، ابوالقاسم حسين جانى، سيد محمد مشهدى جعفرى، نظرمحمد ديدگاه، رضا رمضانى، كاظم سامى، محمدامين سازگارنژاد، عزت الله سحابى، لطيف صفرى، اعظم طالقانى، على گلزاده غفورى، حسن لاهوتى، سيد محمد ميلانى، محمد محمدى، محمد نصراللهى نژاد، عطاءالله مهاجرانى».
***
تصميم گيرى خمينى هم‌چنان‌كه گفتم در اين نقطه ديگر ارتجاع يا بايد بساطش را بالكل جمع مىكرد و از جلو راه مجاهدين و انقلاب دموكراتيك مردم ايران كنار مى‌كشيد يا بايد جنگ غيررسمى را كه يكسال قبل با صداى خودش در نوارهاى كاست اعلام و توزيع كرده بود، اكنون علنى و آشكار مى‌كرد. خمينى تصميمش را گرفت و در روز 4تير 59 حرفهايش را زد. قبل از اين‌كه به حرفهاى او بپردازيم دو خاطره را به اختصار نقل به مضمون مى‌كنم: -يكى اين‌كه پس از كنارهگيرى از انتخابات رياست جمهورى، چند روز بعد، براى عيادت همين خمينى كه ما را از انتخابات محروم كرده بود، به همراه سردار خيابانى به بيمارستان قلب تهران كه آن موقع مهدى رضايى نام داشت رفتيم. در آن‌جا معلوم شد كه پزشكان او را ممنوع الملاقات كردهاند. احمد از ما استقبال كرد و ضمن ديده بوسى بسيار گرم و مشتاقانه اولين جملهيى كه به من گفت اين بود كه، واقعاً خيلى نجيب و شريف هستيد. گفتم احمد آقا چه شده كه اين حرف را مى‌گوييد؟ گفت: بر سر قضيه رياست جمهورى ما انتظار شلوغى و درگيرى داشتيم…
-خاطره ديگر از هانى الحسن نخستين سفير فلسطين در تهران است. در اوايل سال 1360 در يك پايگاه مخفى ما در تهران به‌ديدارم آمد و شبانه ساعتها راجع به اوضاع و احوال صحبت كرديم. هانى در ضمن گفتگوهايش گفت كه يكبار كه نزد خمينى بودم عكس يكى از ملاقاتهاى علنى من و تو را كه با هم گرفته بوديم، جلوم گذاشت و گفت اين چه ملاقاتهايى است كه شما با اينها (مجاهدين) مى‌كنيد؟ من (هانى الحسن) گفتم آخر اى امام، اينها از1970 با ما دوست بودهاند… خلاصه اين‌كه خمينى از روابط ما فلسطينيها با شما خيلى خشمگين است. هانى ادامه داد كه يك روز هم به رفسنجانى به‌طور خصوصى گفتم، شما كه از ما (فلسطينيها) خيلى بيشتر به ابعاد و تواناييهاى مجاهدين آشنا هستيد، آيا نمى‌ترسيد كه اين‌قدر آنها را تحت فشار مى‌گذاريد و هر روز از آنها كشته و مجروح مىگيريد؟ آيا از واكنش آنها نگران نيستيد؟ رفسنجانى به من (هانى الحسن) گفت: نگران نباشيد، ما اينها را آزمودهايم خيلى سربزير ومعقول هستند. در اين باره هم زياد توى خودمان صحبت كردهايم و بعيد مى‌دانيم كه چنان واكنشهايى نشان بدهند…
***
اعلان جنگ رسمى و علنى در 4تير1359 قسمتهايى از حرفهاى خمينى را در روز 4تير 59 مى‌خوانم: - «خودشان غائله درست مىكنند و فرياد مىز نند و خودشان ديگران را كتك مىزنند، باز خودشان فرياد مىكنند… يعنى روى اين ترتيب، اينها عمل مىكنند كه نگذارند شما كار بكنيد، نگذارند خرمنهاى كشاورزهاى درست جمع بشود» - «من هى بگويم اسلام و هى بگويم فداى اسلام و فداى خلق و هى بگويم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، اين حرفها را بزنم، لاكن وقتى به اعمال من شما ملاحظه كنيد، ببينيد كه از اول، من مخالفت كردم، در هرجا تفنگ كشيدم و مخالفت كردم، هرجا بنا بود كه يك اصلاحى بشود، شما ديديد كه من آمدم و مقابلش ايستادم و مشتم را گره كردم و تفنگم را هم كشيدم، مى‌خواستند كه دانشگاههايى كه درخدمت استعمار بود و جزء مهمات اين مملكت است كه بايد دانشگاهش اصلاح بشود، همين كه طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندى شد دردانشگاه كه نگذارند اين كاربشود». - «مىبينيم كه يك بساطى در امجديه پيش مىآيد، يك غائله درست مىشود ومع الأسف جوانهاى ما مطلع نيستند كه اينها چه دارند مىكنند، اين اشخاص چه دارند مى‌كنند و بعضى از اشخاصى كه بامن هم مربوط هستند اينها هم ملتفت نيستند كه مسأله عمقش چى هست خيال مى‌كنند كه مسأله چماقدار است و تظاهر كننده، مسأله اين است. نه، مسأله اين نيست، اين يك ظاهرى است براى آشوب درست كردن مسأله عمق دارد، مسأله آمريكاست، مسأله اين است كه بايد آمريكا بيايد اين‌جا و مقدرات كشور ما را به‌دست بگيرد». - «همينها هستند كه وقتى كشاورزها خرمنهايشان را جمع مىكنن، آتش مىزنند، آلان هم باز دارند آتش مىزنند و اگرمحافظت نشود، محافظت صحيح نشود، همهاش را آتش مىزنند». - «در مركز مىآيند با اسم اسلام و با اسم قرآن و با اسم كذاو كذا غائله ايجاد مىكنند كه نگذارند اين مملكت يك آرامشى پيدا كند» - «توانستند كه جوانهاى پاك و صاف و صحيح ما راگول بزنند با تبليغاتى كه بلدند و خوب هم بلدند. بايد توجه داشته باشد اين ملت كه گول نخورد از اينهايى كه براى اسلام دارند سينه مىزنند، ببينند اعمالشان چيست، ببينند اينهايى كه مىگويند اسلام، آيا درعمل هم اينطورى هستند يا يك سنگربندهايى هستند كه با ا سم اسلامى مى‌خواهند از بين ببرند اسلام را و دزدهاى سرگردنه هم اسم اسلام روى خودشان مىگذارند لاكن دزدى مىكنند. بايد ما با اسم گول نخوريم بلكه ببينيم چه مىكنند، ببينيم سابقه اينها چى هست، ببينيم كتابهايى كه اينها مىنويسند محتوايش چى هست، ببينيم تبليغاتى كه مىكنند چه تبليغ مىكنند، به مجرد اينكه بگويند من مسلم هستم كه فايده ندارد» - «حالا من آمدهام مىنشينم مىگويم من رهبر شما. تو غلط مىكنى كه هستى، يا آن مى‌گويد كه نه، ما اين كار را كرديم آخر كجا اين كارراكرديد؟ اگر يك دزدى را يك جايى كشتند و از طايفه شما بود، انوقت شما مىشويد انقلابى؟!» - «مع الاسف بعضى از اشخاص هم كه متوجه اين مسائل نيستند، يكوقت آدم مىبيند كه طرفدارى از اينها كردند يا يك چيزى گفتند كه آنها از آن طرفدارى استفاده كردند. اينها گول مىزنند، همه را گول مىزنند. اينها مى‌خواستند من را گول بزنند، من نجف بودم، اينها آمده بودند كه من راگول بزنند، بيستوچند روز-بعضيها مىگفتند بيستو چهار روز… بعضى از اين آقايانى كه ادعاى اسلامى مىكنند، آمدند درنجف، يكىشان بيستوچند روز آمد در يكجايى، من فرصت دادم به او حرفهايش را بزند، او به خيال خودش كه حالا من را مى‌خواهد اغفال كند، مع الاسف از ايران هم بعضى از آقايان كه تحت تأثير آنها واقع شده بودند… آنها هم اغفال كرده بودند آنها را [منظورش از جمله آقاى منتظرى بود] آنها هم به من كاغذ سفارش نوشته بودند. بعضى از آقايان محترم. بعضى ازعلما، خدا رحمتشان كند [منظورش پدر طالقانى بود] آنها هم به من كاغذ نوشته بودند كه اينها ”انهّم فتيه“ [همانا كه آنان جوانمردانى هستند- آيه 13 سوره كهف] قضيه اصحاب كهف، من گوش كردم به حرفهاى اينها كه ببينم اينها چه مىگويند، تمام حرفهاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه». - «اين كه آمد بيستو چند روز آن‌جا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت مىكرد، من در ذهنم آمد كه… تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چيزى دارى، چرا مىآيى پيش من؟ من كه نه خدا هستم، نه پيغمبر، نه امام، من يك طلبهام در نجف. اين آمده بود كه من را بازى بدهد من همراهى كنم با ايشان. من هيچ راجع به اينها حرف نزدم، همهاش راگوش كردم. فقط يك كلمه را كه گفت ما مى‌خواهيم قيام مسلحانه بكنيم، گفتم نه، شما نمى‌توانيد قيام مسلحانه بكنيد، بيخود خودتان را به باد ندهيد. اينها با خود قرآن، با خود نهج البلاغه مى‌خواهند ما را از بين ببرند و قرآن و نهج البلاغه را از بين ببرند». - «ما در هر قصه‌ اى كه وارد مى‌شويم مى‌بينيم كه روحانيت، هدف است… الان هم ما ارتجاعى هستيم، الان هم روحانيان ما ارتجاعى‌اند، روشنفكرها آنها هستند…» - «منافقها هستند كه بدتر از كفارند. آنى كه مسلمان مىگويد هستم و به ضداسلام عمل مىكند و مى‌خواهد به ضداسلام عمل بكند، آن است كه در قرآن بيشتر از آنهاتكذيب شده تا ديگران. ما سوره منافقين داريم اما سوره كفار نداريم». - در همين سخنرانى خمينى صريحاً گفت: دشمن ما نه در آمريكا، نه در شوروى و نه در كردستان است، بلكه در همينجا در مقابل چشمهاى ما در همين تهران است» (راديو تهران – 4تير 1359).
***
500هزار ميليشيا و تعطيل دفاتر در 250 نقطه چكيده حرف خمينى كه بعداً هم صدها و هزاران بار توسط سران و سردمداران و دژخيمان و مزدوران رژيم و حكام شرع و دادستانهاى ارتجاع و رؤساى قوه قضاييه او تكرار شد اين بود كه مجاهدين بدتر از كفار و دشمن اصلى اين رژيم هستند. بهعنوان مثال رئيس دادگاه ارتجاع در شهر بم هنوز يك ماه از حرفهاى خمينى نگذشته، رسماًًًًًًًًً در 2مرداد 59 نوشت و مهر كرد كه: «مجاهدين خلق به فرمان امام خمينى مرتدين و از كفار بدترند. هيچ‌گونه احترام مالى ندارند، بلكه حياتى هم ندارند. لذا دادگاه انقلاب اسلامى به شكايت دروغى آنها وقعى نگذارد».
بنگريد كه اين يك مقام قضايى رژيم آخوندهاست كه نزديك به 30سال پيش، بدون اينكه مجاهدين كمترين خشونت و يا حتى يك شليك كرده باشند، مى‌گويد به‌فرمان خمينى مجاهدين حرمت حيات هم ندارند. دژخيم مزبور كه آخوندى به نام علامه بود اين را در جواب شكوائيه يك كتابفروش هوادار مجاهدين در شهر بم مىنويسد كه مزدوران ارتجاع به كتابفروشى او حمله نموده و آن را تبديل به ويرانه كردهاند. حتى تعداد زيادى قرآن را هم پاره نموده و پولهاى آن را هم به غارت برده بودند.
***
اين در شرايطى بود كه به‌گفته سردمداران و سركردگان و ايادى رژيم مجاهدين در سراسر ايران حدود 500هزار ميليشيا داشتند. آقا محمدى رئيس ستاد تروريستى نصر كه مسئول امور عراق در دفتر خامنهاى و سپس معاون سياسى راديو و تلويزيون رژيم بود يكبار گفت: «در اوايل انقلاب شايد حدود500هزار ميليشيا گروههاى تروريستى در كشور سامان داده بودند» (تلويزيون رژيم 25/12/78).
-واين‌هم روزنامه عصر آزادگان بتاريخ 14دى 1378 به قلم اكبر گنجى كه نوشته بود: «گروههايى بود كه رهبرى استثنايى و كاريزمايى امام خمينى را قبول كرده بودند. جبهه دوم متشكل از شخصيتها و گروههاى سياسى بود كه با رهبرى امام در دوران تأسيس دولت مسأله داشتند… . دسته دوم شامل گروههاى مسلحى بود كه با اصل انقلاب و شكل گيرى جمهورى اسلامى مسأله داشتند… فرقه رجوى در رأس اين سازمانهاى تروريستى قرار داشت… و با پشتيبانى پانصد هزار ميليشيا (شبهنظاميان) كه در سراسر ايران سازماندهى كرده بودند، مى‌توانند هسته اصلى نيروهاى جبهه اول را كه در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع كرده و جمهورى خلقشان را برقرار كنند».
*** اما در روز 4تير 1359 پس از اعلان جنگ رسمى و آشكار خمينى، ما باز هم براى به تأخير انداختن جنگ و خونريزى و استمرار مسالمت، توانستيم اوضاع را كنترل كنيم و جنگ محتوم و در تقدير را، باز هم يكسال ديگر به تأخير بيندازيم. همان شب اطلاعيه تعطيل بيش از 250 ستاد و دفتر مجاهدين در سراسر كشور را نوشتيم و از اين پس مجاهدين تا آن‌جا كه امكانپذير بود به مبارزه مخفى يا نيمه مخفى روى آوردند و صدها هزار نفر از هواداران هم كه امكان مخفى كردن آنها وجود نداشت شيوههاى كار خود را عوض كردند و به گستردهترين صورت در تمامى شهرها و روستاهاى كشور به پهن كردن بساط هاى ثابت يا سيار خيابانى همت گماشتند. خمينى فكر مى‌كرد اگر از مقرها و ستادهايمان بيرون برويم ديگر كار تمام است اما نتيجه معكوس شد و پيوند هرچه بيشترى بين خلق و مجاهدخلق برقرار گرديد. در عين حال سركوب و دستگيرى و شكنجه و قتل مجاهدين نيز هم‌چنان‌كه حاكمان شرع خمينى مىگفتند و مىنوشتند بىدريغ ادامه داشت.
به‌راستى كه كنترل نيروى عظيم مجاهدين بهنحوى كه در برابر آن همه جنايتها عكسالعمل نشان ندهند، يك گلوله از جانب ما شليك نشود و حتى يك نفر هم به‌دست ما سهواً كشته نشود، كار شگفت و بىمانندى بود كه با انضباط فوق تصور نسل انقلاب محقق شد. اينها را از اين‌بابت مى‌گويم كه معلوم باشد ما براى ادامهه زندگى مسالمت‌آميز، همه آزمايشها را از‌سر گذرانديم. تا اگر ذرهيى هم امكان رفرم و اصلاح در اين رژيم باشد، ناديده نگيريم.

***
گواهى اضداد 13سال پيش در سالگرد 30خرداد در سال 1375، در همين رابطه من قسمتهايى از كتابى به نام «مجاهدين ايران» را كه در آمريكا منتشر شده و نويسنده آن در زمره اضداد شناخته شده مجاهدين است، قرائت كردم. امروز هم براى يادآورى وثبت در سينه تاريخ درباره وقايع آنروزگار ترجيح مى‌دهم كه از همان كتاب استفاده كنم. نوشته است: مجاهدين پيوسته به‌خط عدم‌درگيرى خود با رژيم ادامه مى‌دادند، در‌حالى كه مراكز و دفاترشان در شهرهاى مختلف پيوسته در معرض اشغال و تهاجم بود و «آنها حتى سعى كردند مركز مجاهدين را در تهران اشغال كنند» ولى به‌دليل حمايتهاى مردمى مجاهدين، موفق نشدند.
- «حزب‌اللهى ها، ‌بدون شك با تحريك از‌سوى حزب جمهورى، ‌جنگ عليه مجاهدين را به‌راه انداختند . آنها به دفاتر مجاهدين، چاپخانه آنها، بسيج انتخاباتى آنها در شهرهاى تهران، رشت، گرگان، همدان، ميانه، مشهد، شيراز، اصفهان، كرمانشاه، خمين، ‌ملاير و قائمشهر حمله كردند. اين حمله‌ها منجر به سه‌كشته و هزار زخمى شد. حمله به تظاهرات تهران، كه 200هزار نفر در آن شركت كرده بودند، منجر به مجروح شدن شديد 23‌هوادار سازمان گرديد».
- «رژيم تنها به ‌تبليغات بسنده نكرد و اهرمهاى ديگر را نيز مورد استفاده قرار داد. دادستان كل در روز 11‌آبان‌59، نشريه مجاهد را به‌جرم دروغ‌پراكنى ممنوع كرد. نشريه آنها تا اواسط آذرماه، زمانى كه سازمان يك چاپخانه زيرزمينى تأسيس نمود، به‌طور مرتب منتشر مى‌شد. كميته‌هاى محلى تلاش كردند كه رهبران مجاهدين را دستگير كنند. اكثر آنها مخفى شده بودند، اما بسيارى از هواداران و كادرها، بازداشت شده و بعد‌از خرداد‌60 اعدام شدند. پاسداران دفاتر مجاهدين را بسته و تظاهرات آنان را با آتش گشودن به سمت جمعيت و دستگيريهاى گسترده مختل ساختند» و «از آن گذشته، حزب‌الله، به‌احتمال قوى به‌دستور حزب جمهورى اسلامى، يك موج ترور را شروع كرد. آنها روزنامه‌فروشهايى كه نشريه مجاهد را مى‌فروختند به‌گلوله بستند، افرادى را كه مظنون به هوادارى از مجاهدين بودند كتك مى‌زدند، خانه‌ها را با بمب مورد حمله قرار مى‌دادند (از جمله خانه خانواده رضايى) ‌ ، به دفاتر انجمنهاى دانشجويان مسلمان حمله مى‌كردند، كنفرانسها را به‌هم مى‌زدند، به‌خصوص كنفرانس اتحاديه‌هاى كارگرى، و به‌طور فيزيكى به جلسه‌ها حمله مى‌كردند و فرياد مى‌زدند ”منافقين بدتر از كفار هستند“ . تا 30‌خرداد‌60، اين حمله‌هاى حزب‌اللهيها به همراه تيراندازيهاى پاسداران، منجر به كشته شدن 71تن از مجاهدين شده بود.
در 7‌ارديبهشت‌60، مجاهدين يك تظاهرات بزرگ ترتيب دادند كه نسبت به بستن روزنامه بنى‌صدر و شهادت 4‌تن از تظاهر كنندگان در قائمشهر اعتراض كنند. در اين راهپيمايى كه بيش‌از 150هزار نفر در آن شركت داشتند، پلاكاردهايى كه خواستار اجراى عدالت در مورد قاتلان قربانيان قائمشهر مى‌شد، را حمل مى‌كردند. [منظور 4 شهيد تظاهرات قائمشهر است] . رژيم به‌روشنى در حال از دست دادن كنترل در خيابانها بود. روز بعد، دادستان كل هرگونه تظاهرات آتى از جانب مجاهدين را ممنوع كرد». سپس «مجاهدين در يك نامه سرگشاده به آيت‌الله خمينى، شكايتهاى قبلى خود را تكرار كردند، كسانى را كه به‌وسيله حزب‌الله كشته شده بودند ليست كردند، به اين نكته اشاره كردند كه حتى يكى از قاتلان در‌مقابل عدالت قرار نگرفته است، و اخطار كردند كه اگر همه راههاى مسالمت‌آميز بسته شود، آنها هيچ راهى جز اين كه به جنگ مسلحانه بازگردند، ندارند». اينها نوشته و گواهى كسى است كه به‌‌هيچ‌وجه دل خوشى از مجاهدين نداشته و ضديتهاى بسيار هم ورزيده است.

***
تظاهرات مادران و آخرين اخطار خمينىبعد از تظاهرات 150هزار نفرى مادران در تهران در 7ارديبهشت سال 60، خمينى در 10ارديبهشت به صحنه آمد و ما را به تعيين «تكليف نهايى» تهديد كرد و گفت «اسلحه را زمين بگذاريد و از اين شيطنتها دستبرداريد و به آغوش ملت برگرديد». ما هم آخرين اتمام‌حجت را بهعمل آورديم و در 12ارديبهشت يك نامه سرگشاده خطاب به «مقام رهبرى كشور جمهورى اسلامى ايران حضرت آيتالله خمينى!» به او نوشتيم، اين‌طور كه برمى‌آيد، روزى را كه رسماًًًًًًًًً به مقابله با ما تكليف نماييد دور نيست و «شما در هر موقعيتى كه مقتضى بدانيد آن را مقرر خواهيد فرمود. لاكن ما باز هم به‌عنوان انقلابيون يكتاپرست به عرض مىرسانيم كه به هيچ وجه تا آن‌جا كه به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهاى داخلى استقبال نكرده و نمى‌كنيم و تا آن‌جا كه انضباط آهنين تشكيلاتى ما كشش داشته باشد تلاش خواهيم نمود كه هم‌چون گذشته ولو به بهاى جان خواهران و برادرانمان تا وقتى كه راههاى مسالمتآميز ابراز عقيده و فعاليت انقلابى مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگرديده است از عكسالعملهاى خشونتبار و قهرآميز بپرهيزيم».
در همين نامه نوشتيم كه به قانون اساسى شما (ولايت فقيه) راى ندادهايم اما به آن التزام داريم، وانگهى خود شما سال 60 را سال قانون و عطوفت و برادرى اعلام كردهايد، چرا از آزاديها خبرى نيست و كمترين تقاضاى كارگر و دهقان ايرانى با خانه‌خرابى و گلوله و حتى مثل كردستان با بمباران و محاصره اقتصادى مواجه مى‌شود؟ نوشتيم كه چه در‌مورد ما و چه در‌مورد هر‌كس كه مختصر مخالفتى با انحصارطلبى بكند، بى‌دريغ به اين‌كه عامل آمريكا يا عامل عراق است متهم مى‌شود؛ نوشتيم كه زندانها انباشته از مجاهدين است و شكنجه و كشتار آنان بى‌امان ادامه دارد؛ نوشتيم كه تجار وابسته به رژيم در شرايطى كه گرانى و بيكارى بيداد مى‌كند بالاترين سود تاريخ بازار ايران بهمبلغ 120‌ميليارد تومان (بيش از 13‌ميليارد دلار به نرخ روز) را بالا كشيده‌اند؛ نوشتيم كه خودتان به كردستان لشكر و سپاه برده و سركوب مى‌كنيد و بعد مجاهدين را به تأسيس جمهورى ديگرى در لاهيجان و گيلان متهم مى‌كنند. هم‌چنين نوشتيم كه حضرت‌آيت‌الله، حتى خديو مصر هم وقتى ديد كه پيراهن يوسف از جلو پاره نيست، قلباً به بيگناهى او قانع شد، اما چگونه است كه در دو‌سال گذشته هميشه كشته‌ها از مجاهدينند ولى باز اين خود ما هستيم كه متهم به تحريك و حادثه‌سازى مى‌شويم؟ بگذريم كه قاضى‌القضات شما ـ ‌بهشتى‌ـ حتى به شهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم در‌منتهاى وقاحت به‌خود ما نسبت مى‌دهد و لابد مسئول بمبگذاريها هم خود ما هستيم! «از اين حيث در برابر تكليفى كه گوشزد فرموديد، چه‌چاره‌يى جز نوشتن و تقديم وصيتنامه‌ها باقى مى‌ماند؟ كما‌اين‌كه امروز اوضاع به‌جايى رسيده كه خواهران و برادران نوجوان ما نيز حتى براى فروش يك نشريه، ابتدا وصيتنامه‌ها را مى‌نويسند و آن‌گاه مى‌روند». در پايان هم از او خواستيم براى بيان مواضع و تشريح اوضاع و شكايات و اثبات حرفهايمان به ديدنش برويم، با اين اميد كه زندگانى مسالمت‌آميز هرچه بيشتر ادامه يابد و تشنجى در كار نباشد.
***
قيام 30‌خرداد چند‌روز بعد خمينى مجدداً به صحنه آمد و با تهديد و خط و نشان كشيدن بيشتر گفت كه لازم نيست به ديدن من بياييد، من خدمت مى‌رسم! سپس توقيف الباقى روزنامه‌ها و عزل رئيس‌جمهور رژيم، كه مورد حمايت مجاهدين بود، صورت گرفت و رژيم به‌صورت خلص، يكپايه و ارتجاعى گرديد. خمينى حاكميت ارتجاعى مطلقه خود را به‌تمام و كمال مستقر كرد و ديگر هرگونه اميد براى اصلاح‌پذيرى رژيمش همراه با آخرين قطره‌هاى آزاديهاى سياسى، بىشكاف وعلى الاطلاق از ‌بين رفت.
در آستانه 30‌خرداد، علاوه بر آن همه شهيد، ما بدون اين كه حتى يك گلوله شليك كرده باشيم، چندهزار زندانى شلاق‌خورده داشتيم. در نمايشهاى جمعه، در راديو و تلويزيون و مطبوعات رژيم، در مجلس ارتجاع و حتى در جلسات هيأت دولت و در سخنرانيهاى خمينى در جماران، همه مى‌ديدند و مى‌شنيدند كه شعار اصلى مرگ بر مجاهدين بود. خمينى مى‌گفت خودشان خودشان را شكنجه مى‌كنند و رسانه‌هاى او به‌صورت شبانه‌روزى از هيچ لجن‌پراكنى به‌ما فروگذار نمى‌كردند. آنها از فساد درونى مجاهدين، وضعيت زنان و مردانشان و از وابستگيشان در آن‌واحد به آمريكا، شوروى، اسراييل و عراق، داستانها به‌هم مى‌بافتند.
بگذاريد روز 30‌خرداد را ـ ‌باز‌هم از همان كتاب كه گفتم‌ـ بخوانم: «در روز 30‌خرداد، جمعيت زيادى در بسيارى از شهرها ظاهر شد، به‌خصوص در تهران، تبريز، رشت، آمل، قائمشهر، گرگان، بابلسر، زنجان، كرج، اراك، اصفهان، بيرجند، اهواز و كرمان. در تظاهرات تهران بيش‌از 500هزار نفر مصمم شركت كرده بودند. اخطار عليه تظاهرات به‌طور مستمر از شبكه راديو و تلويزيون پخش مى‌شد‌. ‌حاميان دولت به مردم توصيه مى‌كردند كه در خانه‌هايشان بمانند. به‌عنوان مثال سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى از جوانان خواست كه جان خود را به‌خاطر ليبراليسم و كاپيتاليسم از‌دست ندهند. آخوندهاى عاليرتبه اعلام كردند كه تظاهر كنندگان بدون توجه به سنشان بهعنوان ”محارب با خدا“ محسوب مى‌شوند و در‌نتيجه در همان محل اعدام مى‌شوند. حزب‌اللهيها مسلح شده و با كاميونها آورده شده بودند تا خيابانهاى اصلى را ببندند. به پاسداران دستور شليك داده شده بود. تنها در محدوده دانشگاه تهران 50‌تن كشته، 200‌تن زخمى و 1000نفر دستگير شدند. اين فراتر از همه درگيريهاى انقلاب اسلامى بود. مسئول زندان اوين (لاجوردى) ‌با خوشحالى اعلام كرد كه جوخه‌هاى اعدام 23‌تظاهركننده، از جمله چند دختر نوجوان، را اعدام كرده‌اند. دوران ترور آغاز شده بود» (از همان كتاب). بله، اين هم از «سال قانون و برادرى و عطوفت» در قاموس خمينى!
***
در سرفصل 30‌خرداد سال‌1360 زمان تصميم‌گيرى قطعى فرارسيده بود. در‌برابر ارتجاع مهيب و قهارى كه مى‌رفت خود را يكپارچه و يكپايه كند و سلطنت مطلقه فقيه را مستقر سازد، ديگر جاى مانور و تحرك سياسى باقى نمانده بود. يا بايد تسليم مى‌شديم و به «حيات خفيف و خائنانه» رضا مى‌داديم و مانند حزب توده در كودتاى 28‌مرداد، به‌مسئوليتمان پشت مى‌كرديم و در تاريخ ايران نفرين مى‌شديم، يا مى‌بايد دست از همه‌چيز مى‌شستيم و، ولو با سنگين‌ترين بهاى خونين و با الهام از سيد‌الشهدا حسين‌بن على (ع) ‌ـ به‌طرزى عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجيرمان نگاهبانى مى‌كرديم و سرفراز مى‌مانديم، و ما اين راه را برگزيديم. هيهات مناالذله!
از‌آن‌پس، 30‌خرداد، با همه درخشش و سرخ‌فامىاش، حدفاصلى شد و شاخصى براى دموكراسى و ديكتاتورى و سرمشقى براى آن‌چه بايد كرد. ‌البته اضداد مقاومت ايران، همه وادادگان و وارفتگان و كسانى كه درابتدا يا انتهاى حرفهايشان، ديكتاتورى دينى را بر اين مقاومت ترجيح مى‌دهند و اين مقاومت را به‌سود آخوندهاى خون‌آشام تخطئه مى‌كنند، كماكان حق! دارند از 30‌خرداد الگويى براى آن‌چه هرگز نبايد كرد ترسيم و تصوير كنند، اما مردم و تاريخ ايران قضاوت خود را دارند. فكر مى‌كنم پس از 28سال، قيام 30خرداد 1388 و سلسله زنجير خيزشهايى كه تا قيام عاشورا در 6 ديماه 1388 يك نقطه عطف تاريخى را تصوير كرد، از همين قضاوت نشاندارد.
***
يكبار به خمينى و دربار آخوندى هشدار دادم كار را به آن‌جا نرسانند كه مجبور شويم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهيم. سالها بعد سركردگان رژيم در اين باره بسيارى نكات گفتند كه من فقط سه نمونه ر ا نقل مى‌كنم اما مسئوليت حرفها و برچسب تروريستى آنها را به خودشان وا مىگذارم: -موسوى تبريزى دادستان خون آشام خمينى گفت «درهمان شهريور سال 60 كه من پس از شهيد قدوسى در سمت دادستانى انقلاب قرار گرفتم 640نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند» (خبرگزارى ايسنا 21/6) -رئيس اداره بدنام اطلاعات رژيم در بروجرد در مورد وقايع بعد از 30خرداد سال 1360 در اين شهر اعلام كرد: «در سال 1359 بدليل فضاى مساعد سياسى بروجرد، مركزيت تشكيلات منافقين از لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضاى اين گروهك توانسته بودند در آن زمان عده‌يى از جوانان را اغفال كنند و بيش از 229 اقدام نظامى… . از آنها گزارش شده بود. وى افزود: شهرستان بروجرد از جمله شهرهايى است كه بيشتر دانش آموزان و دانشجويان آن چادرى هستند» ! (خبرگزارى رسمى رژيم- 3آذر 1379) -يكبار هم در همين اواخر، سفير رژيم در عراق (پاسدار كاظمى قمى) گفت: «در مقاطعى در كشور در يك روز نزديك به 200 ترور داشتيم و ايران توانست چنين فضاهايى را كنترل كند» (خبرگزارى ايسنا- 10/2/85).

ادامه دارد

مسعود رجوي سي ام ديماه 1388