استراتژى قيام و سرنگونىاشرف كانون استراتژيكى نبردنقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايتپيام به رزمندگان ارتش آزادىو نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده, سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور(قسمت دوم)نسخه چاپي خبر مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
فصل دوم- مسير طى شده
براى ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتى صبر كنيد تا درباره سراب اصلاحات و اصلاح طلبى در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن اين رژيم صحبت كنيم و همچنين نگاهى به مسير طى شده بيندازيم.
داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبى (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّه 30ساله است. در خرداد 1387 حتى وزير خارجه آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمىشود و ما ديگر دنبال چنين چيزى نمىگرديم «زيرا هر سياست خارجه بد آمريكا در 30سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدرههاى رژيم ايران را پيدا كنيم» (وال استريت ژورنال – 19ژوئن 2008).
دو سال قبل از آن هم، خانم رايس گفته بود: «معتقد نيستم كه ما مىتوانيم در (رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سؤال اينجاست كه آيا اصلاً ما ايرانيهاى معقول (در اين رژيم) پيدا مىكنيم… ، هر آنچه كه در اين 25سال براى يافتن چنين نفراتى بهكار رفت، معمولا به يك شكست بزرگ در سياست خارجى آمريكا منتهى شد. من فكر نمىكنم شما آنها را پيدا كنيد (وال استريت ژورنال- 25سپتامبر 2006).
راستى اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانهروى و استحاله و اصلاح مىداشت، چيز بدى بود؟ خير هرگز. واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسى (كه مجاهدين به آن فاز سياسى مىگويند) به مدت 28ماه از 22بهمن 1357 كه خمينى قدرت را قبضه كرد تا 30خرداد 1360 كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مىكرديم. با وجود اين كه قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم، اما در نهايت مدارا و خويشتندارى و در منتهاى مسالمت، امكان نرمش و ميانهروى و اصلاح همين رژيم را از طرق قانونى آزمايش كرديم. فكر مىكنم كمترين احتمالى را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خمينىمن بهمناسبتهاى مختلف درگذشته توضيح دادهام كه در همان حوالى 22بهمن 57، خمينى يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز ارادت و سمپاتى مىكرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه بهطور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهى كه من در آن بودم، مخفى بود و براى همين وقتى كه مجاهدين مىخواستند احمد را به آنجا بياورند، خودش از بابت مخفى كارى پيشنهاد كرده بود اگر لازم است چشمم را ببنديد! وقتى هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولى خودشان اين كار را نكردند. از اوايل شب تا صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روى تك تختى كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مىكرد. اما چكيده حرف اين بود كه رهبرى پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم. از بسيارى روحانيان و مراجع بد مىگفت و اينكه خمينى از آنها دلش پرخون است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًً به خانواده صدر در عراق و لبنان بهشدت تاخت و تاز مىكرد و مىگفت اينها را از روز اول ”سيا“ علم كرد. برجستهترين حرفهايش كه بهيادم مانده اين بود كه عليه كمونيستها موضعگيرى كنيد و با هر كس كه ”امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اينصورت همه درها بهرويتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پى كارش فرستادم و چند شب بعد با برخى برادرانمان در محل استقرار خمينى در يك اتاق خصوصى در جنب اتاق ديدارهاى عمومى او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به روبوسى معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار هركس كه به او مىرسيد، اول دستش را مىبوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاى جدى را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مىشود و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاى ما چه مىشود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماًًًًًًًًً مىخوانم. منهم بلادرنگ در سالن پايينى همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم، روند انقلاب، دولت بازرگان و ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و همچنين اعتراض به رفتار كميتههاى ارتجاعى با نيروهاى انقلابى بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقانى و شهادتين گفتن مجاهديندومين و آخرين ديدار ما با خمينى در اوايل ارديبهشت سال 58 در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين 58 پدر طالقانى بهدنبال تعرض و دستگيرى خودسرانه فرزندش توسط كميتههاى ارتجاع و پاسداران نوظهور (با همان الگويى كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتى را هم دستگير كردند) در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين بهشدت به تعرضى كه هدف آن در واقع شخص آيتالله طالقانى و مواضع ضدارتجاعى و آزادىخواهانه او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشى سراسرى در حمايت از پدر طالقانى شكل گرفت و خمينى هوا را خيلى پس ديد. بهخصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقانى و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاى خود را براى دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاى طالقانى اعلام كردند.
خمينى كه چشم ديدن آقاى طالقانى را نداشت، متقابلاًًًًًًًًً در يك واكنش هراسان، روز 29فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايى كند. در اين اثنا ما در جستجوى مكان و موقعيت پدر طالقانى بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد، پدر طالقانى را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و بهديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاى طاقت فرسايى بر او وارد مىشود كه در برابر انحصار طلبى خمينى تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خمينى موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور نگيرد، ايستادگى خواهد كرد و همينطور هم شد.
خمينى در روز 30فروردين 58 براى پايان دادن به بحران بهدرخواست آيتالله طالقانى به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل هيچگاه به اين يكى قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنرانى بهشدت به توطئه «گروهكها» به بهانه دفاع از آيتالله طالقانى حمله كرد و اين آشوبگرى و توطئه را حسب المعمول به خارجى نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند… در حقيقت به اين وسيله مىخواست امتيازى را كه پدرطالقانى از او گرفته بود اينچنين از گلوى ما بيرون بكشد و تلافى كند. پس از پخش سخنان خمينى، فضاى شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميتهچيها در بيش از 200 نقطه كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند. درست در همين روز 30فروردين، من در قم با احمد خمينى در حال ديدار و گفتگو بودم. هدف، بيان اعتراضمان به رفتار با آيتالله طالقانى و درخواستهاى برحق ايشان درباره شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و همچنين بيان شكايتهاى خودمان از رفتار جنونآميز پاسداران و كميته چيها و حزباللهيها در سراسر كشوربود.
در اثناى همين بحث، احمد خمينى كه اداره كننده امور خمينى و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مبانى اعتقادى خودتان را كه امام به برادرتان هم گفتهاند، نمىنويسيد و منتشر نمىكنيد تا اين ضديتها تمام شود؟ چندى قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بهعنوان اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضدسلطنتى در مقر اروپايى مللمتحد به ژنو برود، با خمينى در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خمينى به او گفته بود به برادرتان بگوييد، مبانى اعتقادى خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآورى مىكرد. من مىدانستم كه هدف او و پدرش، اذعان ما به ولايت و رهبرى سياسى و ايدئولوژيك خمينى است. به دليل اينكه وقتى چندماه بعد كلاسهاى تبيين جهان را براى بيان و انتشار عقايد و جهانبينى مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاى سياه ضدفرهنگى از ما انتقام گرفت.
با اين همه آنروز (در 30فروردين 1358) در جواب به احمد خمينى گفتم، اى به چشم، هم الان اصول اعتقادىمان را مىنويسم و امضاء و تقديم ايشان مىكنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خمينى نوشتم «حسب الامر آن پدرگرامى كه از اركان اعتقادى اينجانبان سؤال فرموده ايد» معروض ميدارم كه «اركان عقيدتى مجاهدين همان اركان عقيدتى دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى است». در ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآورى اينكه «در عموم كتب شرعيات (ابتدائى) آمده است» مكتوب كردم: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. در ماده چهارم (مربوط به امامت) عمداً در مورد 12 امام نوشتم كه «آخرين آنها زنده و غايب است (و) به منصب امامت رسيده». (يعنى كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حى و حاضر است و نيازى به زحمت سايرين نيست!) وقتى اين كاغذ را كپى گرفتم و نسخه اصلى را به احمد دادم تا براى خمينى ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟! گفتم: بله، مگر نگفتند اصول اعتقادى را بنويسيم، منهم اصول اعتقادى را نوشتم و فردا هم منتشر مىكنيم تا ببينيم چماقدارى و ضديتهايى كه شما مىگوييد تمام مىشود؟ احمد گفت، آخر از رهبرى امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد… گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادى را خواستهاند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحثانگيز ديگر را… احمد خمينى كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامهها هم منعكس كردند. بعداً پدرطالقانى گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كسانى كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاى شكنجه و در برابر جوخههاى اعدام مىگفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند…
***
يك عقبنشينى تحميلى از جانب خمينى من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطى كه حملههاى چماقداران به بسيارى از دفاتر و ستادهاى مجاهدين به دنبال سخنرانى روز قبل خمينى شروع شده بود، در بعدازظهر 31فروردين با احمد خمينى تلفنى تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتى و توحيد و نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف بهراه انداختن جنگ و خونريزى است و اينكه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمى زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مىگويند كه فرمايشات ديروز امام مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ در حقيقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراين مىخواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خمينى در سخنرانى ديروزش مجاهدين بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اينصورت ما همين الان اطلاعيه مىدهيم و عين همين سؤال و جوابى را كه در همين تماس با يكديگر داشتيم، نقل مىكنيم و مىگوييم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضى داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نياوريد اما بقيهاش را مىتوانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيهاى كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه «عصر امروز با اعضاى خانوادهامام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سؤال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين نبوده و ايشان چنين نظرى نداشتهاند. همينطور راجع به مجعولاتى از قول ايشان مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ كه عدهيى در گوشه و كنار كشور مدعى آن بودند، سؤال كرديم كه فرموده بودند بههيچ وجه منظورى نداشته و چنين چيزى نگفتهاند» (اطلاعيه 31فروردين 1358- مجاهدين خلق ايران).
بهنظر مىرسيد كه خمينى كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانى و موج اعتراضهاى مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير به يك عقبنشينى تحميلى در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگرى عليه انحصار طلبى او در بيش از 200 نقطه كشور ايجاد نشود. البته ما در اين تاريخ نمىدانستيم كه توطئه و برگ ديگرى در دست اجرا دارد كه همان دستگيرى مجاهد خلق محمدرضا سعادتى است كه هفته بعد انجام شد.
***
آخرين ديدار باخمينىدر اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خمينى زنگزده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براى ديدار با خمينى به قم بروم. از تشريح جزئيات مىگذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچگاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مىكنم 10-12نفر بوديم، وقتى ديد برخلاف معمول و ديدارهايى كه با سايرين داشت، باز هم از تكبير گفتن و دستبوسى خبرى نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مىگرفت به طرز بسيار خشن و زنندهيى فرياد زد: «عكس نگير» ! اين در حالى بود كه دفتر خمينى خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد. اما بعد از فرياد كشيدن خمينى من براى اينكه اين ملاقات و آنچه مىخواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و رو به خمينى با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد كه خمينى بر خودش مسلط شد، موسى (سردار خيابانى) و من را كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد.
اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خمينى، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچگاه از عكسها استفاده نكرديم. خمينى بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستى شديدش نسبت به آيتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى كه در همين ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلى از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اينجا مىآييد، همه كتابها و اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مىخواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد… (نقل به مضمون). منظور خمينى از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولايت و هژمونى خودش را مىخواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكى ما با ارتجاع بود. منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكردهايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاى رنج و خون مردم ايران و جوخههاى اعدام و اتاقهاى شكنجه بهدست آوردهايم. از شما هيچ درخواست دنيوى و مادى نداريم. در راه آزادى و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوى و مادى، كمترين سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسى و قدرت مذهبى در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مىتواند كون و مكان را تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاكميت، و حق والى و حاكميت بر مردم را برايش خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همه مسائل و خواستها كه انقلاب ضدسلطنتى هم اساساً براى آن بهپا شد، مسأله آزادى است. خمينى اين نتيجهگيرى را تماما ًتاييد كرد و گفت: «اسلام بيش از هر چيز به آزادى عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادى نيست الا در چيزهايى كه مخالف با عفت عمومى است».
دو روز بعد همين حرف خمينى در مطبوعات آن زمان بهتاريخ 8ارديبهشت 1358 تيتر شد كه «اسلام بيشتر از هر چيز به آزادى عنايت دارد». در زيرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مكتب اسلام را از لابهلاى جوخههاى اعدام و شكنجهها كسب كردهايم». همزمان دفترخمينى اعلان كرد كه ملاقاتهاى او به مدت 6روز متوقف مىشود. جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار (غرضى و آلادپوش از بريده مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدى پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميتهچى مستقر در جنب سفارت آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتى را دستگير كرده و به نقطه نامعلومى بردهاند.
***
رفت و آمدهاى مستمر به قم و ديدارهاى مكرر با اعضاى ”شوراى انقلاب“ خمينى تلاشهاى ما براى راضى كردن خمينى به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانونى ناشى از انقلاب ضدسلطنتى مردم ايران در آن 28ماه و فاز سياسى كه گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاى مكرر با مهندس بازرگان در زمانى كه نخستوزير بود و بعد از آن. در آخرين ديدار بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبههيى از نيروهاى ملى و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گش“ آن باشيد. منظورش اين بود كه مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مىدانستم كه خمينى چنين فرصتى به او نخواهد داد. ما همچنين رفت و آمدهاى دائمى به قم براى ديدار و گفتگو با احمد خمينى كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خمينى نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خمينى (نوه خمينى) از ابتدا بهكلى متفاوت بود و در ديدارهاى متعددى كه با او داشتم، در آنزمان بسيار سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خمينى بود و بعد از 30خرداد هم شنيدم كه خمينى او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و ناگزير از حبس خانگى كرده است.
همچنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاى متوالى با تك به تك اعضاى شوراى ارتجاع خمينى داشتيم كه به آن ”شوراى انقلاب“ مىگفتند. از بهشتى تا رفسنجانى و موسوى اردبيلى و همين خامنهاى و شيبانى و سحابى و بنى صدر. در آن زمان رفسنجانى دردانه خمينى بود و خمينى بالاترين مناصب را به او مىداد. حتى در دوره نخست وزيرى موسوى، خمينى يكبار علناً گوش او را كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتى بالاتر از خودت مشورت نكردى. منظور خمينى مشخصاً رفسنجانى بود كه در مقام رئيس مجلس به موسوى امر و نهى مىكرد. يك بار رفسنجانى كه براى شكايت از تقلبهاى انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه بياوريم. منظورش، بهخصوص طعنه زدن به بنى صدر و قطبزاده بود كه اختلافهايشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجانى با مايههايى كه براى مجاهدين مىگذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مىآمديد از آنجا كه تنها و اولين گروه انقلابى مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد، نيازى به سايرين نبود. البته من اعتنايى نكردم تا ذرهيى گمان نكند كه مىتواند ما را با خودش عليه كسى همراه كند. اين، رسم مرّوت نبود…
يكبار هم همين خامنهاى كه در آن زمان زير دست رفسنجانى بود، در محل ”شوراى انقلاب“ كه همان كاخ سناى شاه بود و براى شكايت پيش او رفته بوديم به من گفت، وقتى شما حرف مىزنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مىگيرد… بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مىسوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است! من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولى وقتى توضيح داد فهميدم كه سندى از اسناد ساواك شاه كه آنموقع در مركز اسناد ملى كه مسئولش خامنهاى بود نگهدارى مىشده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتى كه خامنهاى خودش گفت اين را هم نمىدانستم كه ساواك قبلى و مركز اسناد مربوطه در حيطه مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در ديدار و بحث و گفتگو و آزمايش براى اينكه اين رژيم جايى براى نرمش و اصلاح پذيرى دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشى كوتاهى نكرديم. اما خمينى در مقام ولىفقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهورى و انتخابات مجلس و با چماقدارى و سركوب و شكنجه و كشتار هيچ راهى براى مسالمت باقى نگذاشت و حتى قوانين خودش را هم بهمحض اينكه با منافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مىگذاشت. واضح است كه همه تلاشهايى كه گفتم در عين حفظ شرف سياسى و ميهنى و آرمانىمان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا مىزديم يا به ولايتفقيه تسليم مىشديم و به درون اين رژيم فرو مىرفتيم كه ديگر بحثى نبود. همه مطلعين مىدانند كه بهشتى يكبار با مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس اين ما بوديم كه با حمايت از اولين رئيسجمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آيت از اركان حزب جمهورى اسلامى و يكى از كانديداهاى آن براى رياست جمهورى، رژيم ارتجاعى خمينى را شقه و منشعب كرديم.
دومين شقه بزرگ رژيم در جريان عزل آقاى منتظرى نيز اساساً معطوف به قتلعام زندانيان ما بود. آيتالله منتظرى نوشته بود «مجاهدين خلق اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است… با كشتن حل نمىشود بلكه ترويج مىشود». منتظرى همچنين نوشته بود كه بازجويان و اطلاعاتيهاى شما روى شكنجهگران شاه را سفيد كردند. بههرحال به گواهى همه وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسى و همان 28ماه تلاشى نبود كه براى برجا ماندن فضاى مسالمت و برجا ماندن يك قطره آزادى و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقانى قبل از وفات پدر طالقانى در 19شهريور 58 پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى بهراستى روح راستين انقلاب ضدسلطنتى بود. خمينى از اينكه آقاى طالقانى را در سخنرانى بهمناسبت 4خرداد 58 كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداى رياست جمهورى كرده بوديم بهشدت گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمينى قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعى كند تا آيتالله طالقانى مسئوليت رياست جمهورى را بپذيرند. بگذريم كه خمينى بهشدت از اين بابت بهقول خودش ”سيلى خورده“ و زخمخورده بود. چرا كه خوب مىفهميد هدف ما از رياست جمهورى آقاى طالقانى محدود كردن قدرت انحصارى او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت دينى و رژيم ولىفقيه است.
از لحظهيى كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را بهعنوان كانديداى رياست جمهورى اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوقالعاده را در قشرهاى مختلف مردم ديده يا مىشنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقى در مشهد و همچنين اغلب گروههاى سياسى و مذهبى و ملى و مترقى كه از سلطه آخوندهاى همجنس خمينى به ستوه آمده بودند.
دراعلام نام پدرطالقانى بهعنوان كانديداى رياست جمهورى، با تشكر از استقبال پرشور جمعيت گفتم: «بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيتالله العظمى طالقانى را بهعنوان نخستين، بهعنوان نامزد نخستين رياست جمهورى اسلامى ايران معرفى مىكنيم. نكته ديگرى هم هست كه بشارت بزرگى براى تمام ما يعنى شرط ديگرى در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ايشون عليه طاغوتهاى زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسى را انتخاب مىكنيم كه معلم كبير قرآن است. مبارك باد براى شما… (شعار جمعيت درود بر طالقانى) و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها بهخصوص گروههاى مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بكنند.) جمعيت: صحيح است) انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد…». بعد از اين معرفى، يكبار كه به ديدار پدر طالقانى در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاى شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم، پدر با عتاب و تغيّر به من گفت چرا اينكار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد… اما اينها (اشارهاش به جماعت خمينى بود) كه باور نمىكنند و بر سر من مىريزند… من گفتم: اگر از قبل به شما مىگفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگانى را دريافت كردهاند و دستبردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غيررسمى با مجاهدين از سوى خمينىدر برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به كانديداتورى پدر طالقانى، از آنسو فشارهاى خمينى و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت كند. فكر مىكنم حتى يكبار خمينى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحانى رئيسجمهور شود.
چند هفته بعد در تير ماه 58، خمينى انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداى خود خمينى بهطور گسترده و سراسرى كه دست به دست مىچرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خمينى در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزباللهيها تقريباً تمام همان حرفهايى را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير 59 علنى كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تيزتر، بيان كرده بود. بهواقع اين يك اعلام جنگ غيررسمى بود. هر چند كه من در 4خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقانى براى رياست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هيچ مايه گذارى براى خمينى فروگذار نكرده بودم. واقعا مىخواستم حسننيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم، بلكه قصد اصلاح امور را داريم. واقعاً هم اگر خمينى به رياست جمهورى آقاى طالقانى تن مىداد، مطمئناً نقشهى مسير، متفاوت مىشد. همچنين مىخواستم كينه شترى و احساس ”هووگرى“ سياسى خمينى با پدرطالقانى برانگيخته نشود.
وقتى در سال 57، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راى نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خمينى چشم ديدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب مىكرد. اصولاً ارتقاء منتظرى به منصب جانشينى خمينى كه در مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفى مىشد، علتش حسادت و كين توزى خمينى نسبت به آيتالله طالقانى بود.
اينكه گفتم اگر خمينى رياست جمهورى آقاى طالقانى را مىپذيرفت، نقشهى مسير تفاوت مىكرد و رژيم خمينى اصلاح مىشد، در قياس مع الفارق، مثل تابستان همين امسال (1388) است كه باز هم براى آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده بهخاطر نجات خودشان هم كه شده خامنهاى را عزل و آقاى منتظرى را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايتفقيه) فراهم شود.
***
برمى گردم به ادامه بحث درباره اعلام جنگ غيررسمى خمينى به مجاهدين در تيرماه 1358 پس از اينكه پدر طالقانى را نامزد رياست جمهورى كرديم. پس از توزيع نوار خمينى به صداى خودش، هيسترى پاسداران و چماقداران و حزباللهيها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزى نبود كه زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملهها براى بيرون كردن ما از دفتر مركزىمان در ساختمان 9 طبقه بنياد علوى (بنياد پهلوى سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت. مثل همين امروز و بهانههايى كه بخش ولايتفقيه در دولت عراق عليه اشرف مىگيرد، آن زمان هم حرف اصلى اين بود كه حكومت مىخواهد حاكميتش را اعمال كند! سپس چماقداران و حزباللهيهاى آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده بوديم كه بدون حكم رسمى حكومتى مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتى را كه بايد، از خمينى وصول كنيم.
همزمان از مجارى رسمى دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستى ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوى سابق را بهعهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت 6 صبح قبل از وقت ادارى به خانه مهندس سالور مىرفتم و مداركمان را در مورد بنياد علوى و اينكه چه كردهايم و چه مىكنيم و اموال و پولها و خودروهاى آن چه شد، ارائه مىدادم. او هم با دقت موضوع را پيگيرى مىكرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندنى بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس بازرگان در مقام نخستوزير رفتم و گزارش كاملى ارائه كردم كه همزمان در نشريه مجاهد هم منتشر شد. به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتى آقاى صدر وزير دادگسترى بازرگان شخصاً 50هزارتومان كمك مالى فرستاد. دكتر سامى هم كه وزير بهدارى بود در ائتلاف سياسى با جنبش ملى مجاهدين بود و اذيت و آزارهايى را كه جماعت خمينى به مجاهدين وارد مىكردند، قوياً محكوم مىكرد. دكتر سامى را بعدها همين خامنهاى، در قتلهاى زنجيرهيى به قتل رساند.
سرانجام وقتى برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذرى قمى) حكم رسمى را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران تن از دانشجويان و هواداران بهطور شبانه روزى دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمى تخليه را پذيرفتيم. بهنظر مىرسيد خمينى و دارو دستهاش بهقدر كافى در اين جريان رسوا شده باشند. اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتندارى و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غيررسمى را كه خمينى اعلام كرده بود تا اعلان جنگ رسمى كه درتير 59 انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم. در مرداد 58 خمينى تهاجم و جنگ ضدمردمى در كردستان و اعدامهاى سبعانه آنجا را با خلخالى شروع كرده بود و فضاى اختناق و سركوب گام به گام چيره مىشد. يك نمونه آن قتلعام اهالى بىگناه دهكده قارنا بود كه داستان جداگانه خود را دارد
براى ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتى صبر كنيد تا درباره سراب اصلاحات و اصلاح طلبى در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن اين رژيم صحبت كنيم و همچنين نگاهى به مسير طى شده بيندازيم.
داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبى (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّه 30ساله است. در خرداد 1387 حتى وزير خارجه آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمىشود و ما ديگر دنبال چنين چيزى نمىگرديم «زيرا هر سياست خارجه بد آمريكا در 30سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدرههاى رژيم ايران را پيدا كنيم» (وال استريت ژورنال – 19ژوئن 2008).
دو سال قبل از آن هم، خانم رايس گفته بود: «معتقد نيستم كه ما مىتوانيم در (رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سؤال اينجاست كه آيا اصلاً ما ايرانيهاى معقول (در اين رژيم) پيدا مىكنيم… ، هر آنچه كه در اين 25سال براى يافتن چنين نفراتى بهكار رفت، معمولا به يك شكست بزرگ در سياست خارجى آمريكا منتهى شد. من فكر نمىكنم شما آنها را پيدا كنيد (وال استريت ژورنال- 25سپتامبر 2006).
راستى اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانهروى و استحاله و اصلاح مىداشت، چيز بدى بود؟ خير هرگز. واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسى (كه مجاهدين به آن فاز سياسى مىگويند) به مدت 28ماه از 22بهمن 1357 كه خمينى قدرت را قبضه كرد تا 30خرداد 1360 كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مىكرديم. با وجود اين كه قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم، اما در نهايت مدارا و خويشتندارى و در منتهاى مسالمت، امكان نرمش و ميانهروى و اصلاح همين رژيم را از طرق قانونى آزمايش كرديم. فكر مىكنم كمترين احتمالى را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خمينىمن بهمناسبتهاى مختلف درگذشته توضيح دادهام كه در همان حوالى 22بهمن 57، خمينى يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز ارادت و سمپاتى مىكرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه بهطور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهى كه من در آن بودم، مخفى بود و براى همين وقتى كه مجاهدين مىخواستند احمد را به آنجا بياورند، خودش از بابت مخفى كارى پيشنهاد كرده بود اگر لازم است چشمم را ببنديد! وقتى هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولى خودشان اين كار را نكردند. از اوايل شب تا صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روى تك تختى كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مىكرد. اما چكيده حرف اين بود كه رهبرى پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم. از بسيارى روحانيان و مراجع بد مىگفت و اينكه خمينى از آنها دلش پرخون است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًً به خانواده صدر در عراق و لبنان بهشدت تاخت و تاز مىكرد و مىگفت اينها را از روز اول ”سيا“ علم كرد. برجستهترين حرفهايش كه بهيادم مانده اين بود كه عليه كمونيستها موضعگيرى كنيد و با هر كس كه ”امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اينصورت همه درها بهرويتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پى كارش فرستادم و چند شب بعد با برخى برادرانمان در محل استقرار خمينى در يك اتاق خصوصى در جنب اتاق ديدارهاى عمومى او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به روبوسى معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار هركس كه به او مىرسيد، اول دستش را مىبوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاى جدى را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مىشود و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاى ما چه مىشود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماًًًًًًًًً مىخوانم. منهم بلادرنگ در سالن پايينى همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم، روند انقلاب، دولت بازرگان و ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و همچنين اعتراض به رفتار كميتههاى ارتجاعى با نيروهاى انقلابى بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقانى و شهادتين گفتن مجاهديندومين و آخرين ديدار ما با خمينى در اوايل ارديبهشت سال 58 در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين 58 پدر طالقانى بهدنبال تعرض و دستگيرى خودسرانه فرزندش توسط كميتههاى ارتجاع و پاسداران نوظهور (با همان الگويى كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتى را هم دستگير كردند) در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين بهشدت به تعرضى كه هدف آن در واقع شخص آيتالله طالقانى و مواضع ضدارتجاعى و آزادىخواهانه او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشى سراسرى در حمايت از پدر طالقانى شكل گرفت و خمينى هوا را خيلى پس ديد. بهخصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقانى و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاى خود را براى دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاى طالقانى اعلام كردند.
خمينى كه چشم ديدن آقاى طالقانى را نداشت، متقابلاًًًًًًًًً در يك واكنش هراسان، روز 29فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايى كند. در اين اثنا ما در جستجوى مكان و موقعيت پدر طالقانى بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد، پدر طالقانى را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و بهديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاى طاقت فرسايى بر او وارد مىشود كه در برابر انحصار طلبى خمينى تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خمينى موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور نگيرد، ايستادگى خواهد كرد و همينطور هم شد.
خمينى در روز 30فروردين 58 براى پايان دادن به بحران بهدرخواست آيتالله طالقانى به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل هيچگاه به اين يكى قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنرانى بهشدت به توطئه «گروهكها» به بهانه دفاع از آيتالله طالقانى حمله كرد و اين آشوبگرى و توطئه را حسب المعمول به خارجى نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند… در حقيقت به اين وسيله مىخواست امتيازى را كه پدرطالقانى از او گرفته بود اينچنين از گلوى ما بيرون بكشد و تلافى كند. پس از پخش سخنان خمينى، فضاى شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميتهچيها در بيش از 200 نقطه كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند. درست در همين روز 30فروردين، من در قم با احمد خمينى در حال ديدار و گفتگو بودم. هدف، بيان اعتراضمان به رفتار با آيتالله طالقانى و درخواستهاى برحق ايشان درباره شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و همچنين بيان شكايتهاى خودمان از رفتار جنونآميز پاسداران و كميته چيها و حزباللهيها در سراسر كشوربود.
در اثناى همين بحث، احمد خمينى كه اداره كننده امور خمينى و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مبانى اعتقادى خودتان را كه امام به برادرتان هم گفتهاند، نمىنويسيد و منتشر نمىكنيد تا اين ضديتها تمام شود؟ چندى قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بهعنوان اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضدسلطنتى در مقر اروپايى مللمتحد به ژنو برود، با خمينى در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خمينى به او گفته بود به برادرتان بگوييد، مبانى اعتقادى خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآورى مىكرد. من مىدانستم كه هدف او و پدرش، اذعان ما به ولايت و رهبرى سياسى و ايدئولوژيك خمينى است. به دليل اينكه وقتى چندماه بعد كلاسهاى تبيين جهان را براى بيان و انتشار عقايد و جهانبينى مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاى سياه ضدفرهنگى از ما انتقام گرفت.
با اين همه آنروز (در 30فروردين 1358) در جواب به احمد خمينى گفتم، اى به چشم، هم الان اصول اعتقادىمان را مىنويسم و امضاء و تقديم ايشان مىكنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خمينى نوشتم «حسب الامر آن پدرگرامى كه از اركان اعتقادى اينجانبان سؤال فرموده ايد» معروض ميدارم كه «اركان عقيدتى مجاهدين همان اركان عقيدتى دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى است». در ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآورى اينكه «در عموم كتب شرعيات (ابتدائى) آمده است» مكتوب كردم: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. در ماده چهارم (مربوط به امامت) عمداً در مورد 12 امام نوشتم كه «آخرين آنها زنده و غايب است (و) به منصب امامت رسيده». (يعنى كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حى و حاضر است و نيازى به زحمت سايرين نيست!) وقتى اين كاغذ را كپى گرفتم و نسخه اصلى را به احمد دادم تا براى خمينى ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟! گفتم: بله، مگر نگفتند اصول اعتقادى را بنويسيم، منهم اصول اعتقادى را نوشتم و فردا هم منتشر مىكنيم تا ببينيم چماقدارى و ضديتهايى كه شما مىگوييد تمام مىشود؟ احمد گفت، آخر از رهبرى امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد… گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادى را خواستهاند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحثانگيز ديگر را… احمد خمينى كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامهها هم منعكس كردند. بعداً پدرطالقانى گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كسانى كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاى شكنجه و در برابر جوخههاى اعدام مىگفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند…
***
يك عقبنشينى تحميلى از جانب خمينى من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطى كه حملههاى چماقداران به بسيارى از دفاتر و ستادهاى مجاهدين به دنبال سخنرانى روز قبل خمينى شروع شده بود، در بعدازظهر 31فروردين با احمد خمينى تلفنى تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتى و توحيد و نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف بهراه انداختن جنگ و خونريزى است و اينكه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمى زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مىگويند كه فرمايشات ديروز امام مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ در حقيقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراين مىخواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خمينى در سخنرانى ديروزش مجاهدين بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اينصورت ما همين الان اطلاعيه مىدهيم و عين همين سؤال و جوابى را كه در همين تماس با يكديگر داشتيم، نقل مىكنيم و مىگوييم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضى داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نياوريد اما بقيهاش را مىتوانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيهاى كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه «عصر امروز با اعضاى خانوادهامام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سؤال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين نبوده و ايشان چنين نظرى نداشتهاند. همينطور راجع به مجعولاتى از قول ايشان مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ كه عدهيى در گوشه و كنار كشور مدعى آن بودند، سؤال كرديم كه فرموده بودند بههيچ وجه منظورى نداشته و چنين چيزى نگفتهاند» (اطلاعيه 31فروردين 1358- مجاهدين خلق ايران).
بهنظر مىرسيد كه خمينى كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانى و موج اعتراضهاى مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير به يك عقبنشينى تحميلى در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگرى عليه انحصار طلبى او در بيش از 200 نقطه كشور ايجاد نشود. البته ما در اين تاريخ نمىدانستيم كه توطئه و برگ ديگرى در دست اجرا دارد كه همان دستگيرى مجاهد خلق محمدرضا سعادتى است كه هفته بعد انجام شد.
***
آخرين ديدار باخمينىدر اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خمينى زنگزده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براى ديدار با خمينى به قم بروم. از تشريح جزئيات مىگذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچگاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مىكنم 10-12نفر بوديم، وقتى ديد برخلاف معمول و ديدارهايى كه با سايرين داشت، باز هم از تكبير گفتن و دستبوسى خبرى نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مىگرفت به طرز بسيار خشن و زنندهيى فرياد زد: «عكس نگير» ! اين در حالى بود كه دفتر خمينى خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد. اما بعد از فرياد كشيدن خمينى من براى اينكه اين ملاقات و آنچه مىخواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و رو به خمينى با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد كه خمينى بر خودش مسلط شد، موسى (سردار خيابانى) و من را كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد.
اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خمينى، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچگاه از عكسها استفاده نكرديم. خمينى بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستى شديدش نسبت به آيتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى كه در همين ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلى از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اينجا مىآييد، همه كتابها و اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مىخواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد… (نقل به مضمون). منظور خمينى از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولايت و هژمونى خودش را مىخواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكى ما با ارتجاع بود. منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكردهايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاى رنج و خون مردم ايران و جوخههاى اعدام و اتاقهاى شكنجه بهدست آوردهايم. از شما هيچ درخواست دنيوى و مادى نداريم. در راه آزادى و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوى و مادى، كمترين سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسى و قدرت مذهبى در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مىتواند كون و مكان را تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاكميت، و حق والى و حاكميت بر مردم را برايش خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همه مسائل و خواستها كه انقلاب ضدسلطنتى هم اساساً براى آن بهپا شد، مسأله آزادى است. خمينى اين نتيجهگيرى را تماما ًتاييد كرد و گفت: «اسلام بيش از هر چيز به آزادى عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادى نيست الا در چيزهايى كه مخالف با عفت عمومى است».
دو روز بعد همين حرف خمينى در مطبوعات آن زمان بهتاريخ 8ارديبهشت 1358 تيتر شد كه «اسلام بيشتر از هر چيز به آزادى عنايت دارد». در زيرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مكتب اسلام را از لابهلاى جوخههاى اعدام و شكنجهها كسب كردهايم». همزمان دفترخمينى اعلان كرد كه ملاقاتهاى او به مدت 6روز متوقف مىشود. جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار (غرضى و آلادپوش از بريده مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدى پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميتهچى مستقر در جنب سفارت آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتى را دستگير كرده و به نقطه نامعلومى بردهاند.
***
رفت و آمدهاى مستمر به قم و ديدارهاى مكرر با اعضاى ”شوراى انقلاب“ خمينى تلاشهاى ما براى راضى كردن خمينى به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانونى ناشى از انقلاب ضدسلطنتى مردم ايران در آن 28ماه و فاز سياسى كه گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاى مكرر با مهندس بازرگان در زمانى كه نخستوزير بود و بعد از آن. در آخرين ديدار بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبههيى از نيروهاى ملى و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گش“ آن باشيد. منظورش اين بود كه مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مىدانستم كه خمينى چنين فرصتى به او نخواهد داد. ما همچنين رفت و آمدهاى دائمى به قم براى ديدار و گفتگو با احمد خمينى كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خمينى نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خمينى (نوه خمينى) از ابتدا بهكلى متفاوت بود و در ديدارهاى متعددى كه با او داشتم، در آنزمان بسيار سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خمينى بود و بعد از 30خرداد هم شنيدم كه خمينى او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و ناگزير از حبس خانگى كرده است.
همچنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاى متوالى با تك به تك اعضاى شوراى ارتجاع خمينى داشتيم كه به آن ”شوراى انقلاب“ مىگفتند. از بهشتى تا رفسنجانى و موسوى اردبيلى و همين خامنهاى و شيبانى و سحابى و بنى صدر. در آن زمان رفسنجانى دردانه خمينى بود و خمينى بالاترين مناصب را به او مىداد. حتى در دوره نخست وزيرى موسوى، خمينى يكبار علناً گوش او را كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتى بالاتر از خودت مشورت نكردى. منظور خمينى مشخصاً رفسنجانى بود كه در مقام رئيس مجلس به موسوى امر و نهى مىكرد. يك بار رفسنجانى كه براى شكايت از تقلبهاى انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه بياوريم. منظورش، بهخصوص طعنه زدن به بنى صدر و قطبزاده بود كه اختلافهايشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجانى با مايههايى كه براى مجاهدين مىگذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مىآمديد از آنجا كه تنها و اولين گروه انقلابى مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد، نيازى به سايرين نبود. البته من اعتنايى نكردم تا ذرهيى گمان نكند كه مىتواند ما را با خودش عليه كسى همراه كند. اين، رسم مرّوت نبود…
يكبار هم همين خامنهاى كه در آن زمان زير دست رفسنجانى بود، در محل ”شوراى انقلاب“ كه همان كاخ سناى شاه بود و براى شكايت پيش او رفته بوديم به من گفت، وقتى شما حرف مىزنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مىگيرد… بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مىسوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است! من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولى وقتى توضيح داد فهميدم كه سندى از اسناد ساواك شاه كه آنموقع در مركز اسناد ملى كه مسئولش خامنهاى بود نگهدارى مىشده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتى كه خامنهاى خودش گفت اين را هم نمىدانستم كه ساواك قبلى و مركز اسناد مربوطه در حيطه مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در ديدار و بحث و گفتگو و آزمايش براى اينكه اين رژيم جايى براى نرمش و اصلاح پذيرى دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشى كوتاهى نكرديم. اما خمينى در مقام ولىفقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهورى و انتخابات مجلس و با چماقدارى و سركوب و شكنجه و كشتار هيچ راهى براى مسالمت باقى نگذاشت و حتى قوانين خودش را هم بهمحض اينكه با منافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مىگذاشت. واضح است كه همه تلاشهايى كه گفتم در عين حفظ شرف سياسى و ميهنى و آرمانىمان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا مىزديم يا به ولايتفقيه تسليم مىشديم و به درون اين رژيم فرو مىرفتيم كه ديگر بحثى نبود. همه مطلعين مىدانند كه بهشتى يكبار با مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس اين ما بوديم كه با حمايت از اولين رئيسجمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آيت از اركان حزب جمهورى اسلامى و يكى از كانديداهاى آن براى رياست جمهورى، رژيم ارتجاعى خمينى را شقه و منشعب كرديم.
دومين شقه بزرگ رژيم در جريان عزل آقاى منتظرى نيز اساساً معطوف به قتلعام زندانيان ما بود. آيتالله منتظرى نوشته بود «مجاهدين خلق اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است… با كشتن حل نمىشود بلكه ترويج مىشود». منتظرى همچنين نوشته بود كه بازجويان و اطلاعاتيهاى شما روى شكنجهگران شاه را سفيد كردند. بههرحال به گواهى همه وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسى و همان 28ماه تلاشى نبود كه براى برجا ماندن فضاى مسالمت و برجا ماندن يك قطره آزادى و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقانى قبل از وفات پدر طالقانى در 19شهريور 58 پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى بهراستى روح راستين انقلاب ضدسلطنتى بود. خمينى از اينكه آقاى طالقانى را در سخنرانى بهمناسبت 4خرداد 58 كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداى رياست جمهورى كرده بوديم بهشدت گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمينى قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعى كند تا آيتالله طالقانى مسئوليت رياست جمهورى را بپذيرند. بگذريم كه خمينى بهشدت از اين بابت بهقول خودش ”سيلى خورده“ و زخمخورده بود. چرا كه خوب مىفهميد هدف ما از رياست جمهورى آقاى طالقانى محدود كردن قدرت انحصارى او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت دينى و رژيم ولىفقيه است.
از لحظهيى كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را بهعنوان كانديداى رياست جمهورى اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوقالعاده را در قشرهاى مختلف مردم ديده يا مىشنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقى در مشهد و همچنين اغلب گروههاى سياسى و مذهبى و ملى و مترقى كه از سلطه آخوندهاى همجنس خمينى به ستوه آمده بودند.
دراعلام نام پدرطالقانى بهعنوان كانديداى رياست جمهورى، با تشكر از استقبال پرشور جمعيت گفتم: «بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيتالله العظمى طالقانى را بهعنوان نخستين، بهعنوان نامزد نخستين رياست جمهورى اسلامى ايران معرفى مىكنيم. نكته ديگرى هم هست كه بشارت بزرگى براى تمام ما يعنى شرط ديگرى در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ايشون عليه طاغوتهاى زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسى را انتخاب مىكنيم كه معلم كبير قرآن است. مبارك باد براى شما… (شعار جمعيت درود بر طالقانى) و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها بهخصوص گروههاى مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بكنند.) جمعيت: صحيح است) انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد…». بعد از اين معرفى، يكبار كه به ديدار پدر طالقانى در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاى شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم، پدر با عتاب و تغيّر به من گفت چرا اينكار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد… اما اينها (اشارهاش به جماعت خمينى بود) كه باور نمىكنند و بر سر من مىريزند… من گفتم: اگر از قبل به شما مىگفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگانى را دريافت كردهاند و دستبردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غيررسمى با مجاهدين از سوى خمينىدر برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به كانديداتورى پدر طالقانى، از آنسو فشارهاى خمينى و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت كند. فكر مىكنم حتى يكبار خمينى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحانى رئيسجمهور شود.
چند هفته بعد در تير ماه 58، خمينى انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداى خود خمينى بهطور گسترده و سراسرى كه دست به دست مىچرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خمينى در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزباللهيها تقريباً تمام همان حرفهايى را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير 59 علنى كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تيزتر، بيان كرده بود. بهواقع اين يك اعلام جنگ غيررسمى بود. هر چند كه من در 4خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقانى براى رياست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هيچ مايه گذارى براى خمينى فروگذار نكرده بودم. واقعا مىخواستم حسننيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم، بلكه قصد اصلاح امور را داريم. واقعاً هم اگر خمينى به رياست جمهورى آقاى طالقانى تن مىداد، مطمئناً نقشهى مسير، متفاوت مىشد. همچنين مىخواستم كينه شترى و احساس ”هووگرى“ سياسى خمينى با پدرطالقانى برانگيخته نشود.
وقتى در سال 57، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راى نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خمينى چشم ديدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب مىكرد. اصولاً ارتقاء منتظرى به منصب جانشينى خمينى كه در مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفى مىشد، علتش حسادت و كين توزى خمينى نسبت به آيتالله طالقانى بود.
اينكه گفتم اگر خمينى رياست جمهورى آقاى طالقانى را مىپذيرفت، نقشهى مسير تفاوت مىكرد و رژيم خمينى اصلاح مىشد، در قياس مع الفارق، مثل تابستان همين امسال (1388) است كه باز هم براى آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده بهخاطر نجات خودشان هم كه شده خامنهاى را عزل و آقاى منتظرى را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايتفقيه) فراهم شود.
***
برمى گردم به ادامه بحث درباره اعلام جنگ غيررسمى خمينى به مجاهدين در تيرماه 1358 پس از اينكه پدر طالقانى را نامزد رياست جمهورى كرديم. پس از توزيع نوار خمينى به صداى خودش، هيسترى پاسداران و چماقداران و حزباللهيها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزى نبود كه زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملهها براى بيرون كردن ما از دفتر مركزىمان در ساختمان 9 طبقه بنياد علوى (بنياد پهلوى سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت. مثل همين امروز و بهانههايى كه بخش ولايتفقيه در دولت عراق عليه اشرف مىگيرد، آن زمان هم حرف اصلى اين بود كه حكومت مىخواهد حاكميتش را اعمال كند! سپس چماقداران و حزباللهيهاى آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده بوديم كه بدون حكم رسمى حكومتى مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتى را كه بايد، از خمينى وصول كنيم.
همزمان از مجارى رسمى دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستى ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوى سابق را بهعهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت 6 صبح قبل از وقت ادارى به خانه مهندس سالور مىرفتم و مداركمان را در مورد بنياد علوى و اينكه چه كردهايم و چه مىكنيم و اموال و پولها و خودروهاى آن چه شد، ارائه مىدادم. او هم با دقت موضوع را پيگيرى مىكرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندنى بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس بازرگان در مقام نخستوزير رفتم و گزارش كاملى ارائه كردم كه همزمان در نشريه مجاهد هم منتشر شد. به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتى آقاى صدر وزير دادگسترى بازرگان شخصاً 50هزارتومان كمك مالى فرستاد. دكتر سامى هم كه وزير بهدارى بود در ائتلاف سياسى با جنبش ملى مجاهدين بود و اذيت و آزارهايى را كه جماعت خمينى به مجاهدين وارد مىكردند، قوياً محكوم مىكرد. دكتر سامى را بعدها همين خامنهاى، در قتلهاى زنجيرهيى به قتل رساند.
سرانجام وقتى برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذرى قمى) حكم رسمى را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران تن از دانشجويان و هواداران بهطور شبانه روزى دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمى تخليه را پذيرفتيم. بهنظر مىرسيد خمينى و دارو دستهاش بهقدر كافى در اين جريان رسوا شده باشند. اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتندارى و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غيررسمى را كه خمينى اعلام كرده بود تا اعلان جنگ رسمى كه درتير 59 انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم. در مرداد 58 خمينى تهاجم و جنگ ضدمردمى در كردستان و اعدامهاى سبعانه آنجا را با خلخالى شروع كرده بود و فضاى اختناق و سركوب گام به گام چيره مىشد. يك نمونه آن قتلعام اهالى بىگناه دهكده قارنا بود كه داستان جداگانه خود را دارد
ادامه دارد
مسعود رجوي سي ام ديماه 1388