۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

علي صارمي سرو سر فراز آزادگي


علي صارمي به اعدام محكوم شد!!
خبر را اولين بار از زبان همسر فداكار، مهربان، همراه و همرزم او به صورت تلفني شنيدم. چهارشنبه نهم دي ماه 1388 . سه روز پس از آن عاشوراي خونين و تاريخي. با وجود آن كه احتمال و انتظار اين حكم مي رفت و زمزمه هايش را از قبل شنيده بودم و خودش هم به جدي و شوخي مرتب مي گفت، اما آن چه را كه شنيدم شگفت انگيز و باورنكردني بود. بعد از دو سال و چند ماه بلاتكليفي و در حالي كه تنها اتهامش فاتحه خواني بر مزار زندانيان سياسي قتل عام شده در سال 67 و ديدار از پسرش در شهر اشرف بود، حالا به اعدام محكوم شده بود. حكمش در زندان به او ابلاغ شد. امضا نكرد و به وكيلش حواله كرد. مهين خانم اگر چه در هنگام بيان جمله ي :« به علي حكم اعدام دادند» همان روحيه اميدوار و همان خنده هميشگي را داشت اما اضطراب و اندوه عميقي در اين خنده بود كه فقط بايد شنيد و تجربه كرد ... من ديگر نفهميدم چه گفتم و چه شنيدم. قرار گذاشتم كه بعدا زنگ بزنم....
وقتي در تاريخ دهم فروردين سال 87 با حكم محكوميت چهار ساله وارد قرنطينه ي زندان اوين شدم، اولين كسي را كه در آن جا ديدم علي آقا بود. همديگر را در آغوش گرفتيم . مريض شده بود. لاغر بود. داروهاي گواترش را مدت ها بود كه نداده بودند و از همه مهمتر و بدتر اين كه توي محيط نامناسب قرنطينه گير كرده بود. نمي دانستند به كجا و كدام بند منتقلش كنند. معتقد بودند هر جا كه برود عده اي را دور خودش جمع مي كند و به اصطلاح تشكيلات درست مي كند. وقتي متوجه شدند كه ما با هم آشنا هستيم فورا مرا به بند 350 منتقل كردند و در كمال مسرت چند روز بعد علي آقا را هم به همان بند آوردند و ما كه يك جورهايي با هم هم پرونده بوديم هم بند هم شديم و به اين ترتيب من براي مدت يك سال و هفت ماه از فيض وجود او برخوردار بودم. راست مي گفتند علي آقا مانند شمعي بود كه پروانه ها را به سوي خودش مي كشيد.
آخرين لحظات با هم بودن ما در زندان هم، زمان انتقال به انفرادي 240 بود. در مسير بين دو بند. به اتهام توهين به مقدسات مذهبي وسياسي تنبيه شده بوديم. علي آقا بيست روز و من هفت روز. البته اتهام كه چه بگويم يك افتراء كامل بود. جالبتر اين كه بر اساس همين افتراء براي علي آقا قرار مجدد هم صادر كردند. بعد از ظهر 25 مهر 88 بود كه ما دو نفر را صدا زدند كه رياست با شما كار دارد. وقتي با همان لباس معمولي ، بدون آمادگي ، بدون امكانات و بدون وسايل رفتيم مثلا به ديدار رياست بند، متوجه شديم كه در اطاق رياست بسته است و در عوض سربازان آماده اند كه ما را به بند 240 (انفرادي) ببرند. جايي كه علي آقا قبلا بارها رفته بود. دو سه روز بعد و بدون پايان گرفتن تنبيه 20 روزه، علي آقا را به رجايي شهر منتقل كردند و من وقتي بعد از يك هفته از 240 برگشتم آخرين اطاق سياسي ـ امنيتي بند 350 را هم تصرف شده و منحل ديدم. لوازم شخصي من هم به انبار بند منتقل شده بود. ظاهرا بنا نبود كه ديگر در آن جا باشم. به اين ترتيب عمر سالن پايين بند 350 به عنوان بند سياسي ـ امنيتي به سر رسيد. چند روزي به تنهايي و البته به سختي گذشت تا اين كه يكباره تصميم به احياء مجدد بند سياسي گرفته شد و سيل زندانيان سياسي سابق و بعد از انتخابات از بندهاي ديگر و از جمله 209 روانه بند 350 شدند. هنوز در حال مزه مزه كردن ديدار و مصاحبت اين همه زنداني سياسي بودم كه به ناگهان مرا براي آزادي خواندند. خبري كه اصلا باور نمي كردم. بعدها فهميدم ـ حكمش را گرفتم ـ كه پرونده من به همراه چند نفر ديگر در دادگاه هم عرض تجديد نظر بررسي شد و حكم من شكست. از 4 سال به يك سال. به عبارتي از غلظت اتهام نامربوط من كاستند. البته تا آن تاريخ من يك سال و هفت ماه كشيده بودم. با يك طلبكاري هفت ماهه از دستگاه امنيتي ـ قضايي آزاد شدم. روز بيستم آبان ماه 1388. به اين ترتيب هم زنداني بودن من پايان يافت و هم هم بند بودن با علي آقاي صارمي. مردي كه حالا ديگر در باغستان آزادي و آزادگي درخت تنومندي شدهاست.
علي آقا به احتمال زياد بعد از آقاي امير انتظام بيشترين سابقه تحمل حبس در نظام حاكم را دارد. حدود بيست و دوسه سال از عمر شريف اين مرد بزرگ و با صفا در زندان ها سپري شده است. علي صارمي اصالتا لرستاني است. بروجردي. اما بزرگ شده و ساكن تهران. جنوب تهران. خاني آباد. پيداست كه پدرش مثل بسياري ديگر براي فرار از تنگناي معيشت به تهران مهاجرت كرده و حاشيه نشين آن روز تهران شده بود. علي آقا از همان نوجواني و جواني دست به هر كاري مي زد تا كمك خرج خانواده باشد. پيش از انقلاب به استخدام ارتش (گارد) در آمد اما به خاطر طينت پاك و پيدا كردن گرايش سياسي از آن نيرو اخراج شد و سرانجام در همان نظام سلطنتي به دليل فعاليت سياسي به زندان افتاد . حضور فعال در انقلاب ، آشنايي با گروه هاي سياسي ، درك عميق و آگاهانه ي او از خواست ها و آرزوهاي مردم ، علي آقا را مصمم به پافشاري بر آرمان هاي انقلاب كرد و اين بار به خاطرهواداري از مجاهدين از تدريس در آموزش و پرورش محروم شد و بعد از ماجراها وسركوب هاي سال 60 مثل خيلي هاي ديگر به زندان افتاد و طي سه دهه گذشته بيش از دو دهه از عمر گرانبهاي خود را در زندان به سر برده است. به تناوب و با حكم هاي متفاوت. آخرين دستگيري: 19 شهريورماه 1386 . آخرين اتهام: حضور در خاوران و بزرگداشت زندانيان سياسي قتل عام شده در سال 67. آخرين حكم: اعدام.

اين حكم بر چه اساسي و به چه دليلي صادر شد؟ آيا به خاطر فعاليت هاي سياسي سي سال گذشته ي علي آقاست يا به خاطر ثبات قدم و پايداري او در مسير حق طلبي، يا به خاطر شرافت انساني و پاك نهادي او، يا براي حمايت از حق آزادي و فعاليت همه گروه ها از جمله مجاهدين، يا به خاطر صراحت و شفافيت مثال زدني او در گفتار و رفتار شخصي، يا براي هراس افكني و ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم، يا ناشي از استيصال و درماندگي حاكميت، يا ... پيداست كه همه ي اين موارد در صدور حكم دخيل بوده است اما سئوال اساسي هيچ يك از اين ها نيست، سئوال اساسي اين است كه چرا بايد چنين مردي و آن هم در سن يالاي 60 سال به اعدام محكوم شود. مردي كه بيش از سي سال از عمرش را صميمانه و صادقانه در راه آزادي و رهايي مردمش سپري كرده است و مانند مرغ حق در تمامي اين سالها تنها صدايي كه از گلويش به گوش رسيده است نداو ناله حق حق بوده است. حق آزادي ، حق برابري و حق زندگي بهتر براي همگان. حقوقي كه توسط حاكميت بر باد رفت و اصلا مي خواهند از ياد هم برود.
آقاي صارمي نه هيچوقت منكر فعاليت هاي سياسي خودش مي شود و نه هرگز پشيمان از اين فعاليت هاست و نه هرگز دست از آن ها برخواهد داشت. اين ها را بيشتر و بهتر از همه، بازجوها، بازپرس ها و قضاتي كه در طول اين سال ها با او سروكار داشته اند مي دانند. زندگي سي سال گذشته او هم گواه اين مطلب است. اما آن ها كه او را مي شناسند از سينه ي گشاده، وسعت ديد، آزادي خواهي و صلح طلبي او به شگفت مي آيند. او يك آزادي خواه به تمام معناست. آزادي براي همگان حتي براي دشمنان. به همين دليل مقوله اي به نام حرب و محاربه در قاموس آدمي با اين پندار، گفتار و كردار نمي گنجد. در تمامي اين سال ها او هميشه يك فعال سياسي بود. يك مبارز صادق، پايدار و فداكار. اگر چه با عنوان هواداري از مجاهدين محاكمه و محكوم شده است اما به واقع مرداني مثل او ديگر فراجرياني و فراسازماني هستند. مرداني كه ديگر بر بام جامعه ايستاده اند و همه مردم حق دارند از هدايت و رهبري آن ها برخوردار شوند. بيش از سي سال طول كشيد تا درياي پرتلاطم جامعه مرواريدهايي مثل او توليد كند. انسان هايي از اين دست نماينده وجدان به بار نشسته ي اين ملت هستند و به خصوص در همين ايام بايد از آن ها بهره برداري شود. ايامي كه امواج تند و بلند خشونت و انتقام جامعه ي ما را تهديد مي كند. در چنين شرايطي به لنگر هايي مانند او بيش از پيش احتياج است. اينان صرف نظر از پايداري سياسي و وفاي به عهد مبارزاتي به لحاظ خصلت هاي انساني هم جزء چهره هاي شاخص و درخشان جامعه هستند. بايد با او زندگي كرد تا درك نمود كه چه مي گويم. بايد از آن هايي كه با او زندان كشيده اند ، چه زنداني سياسي و چه زنداني عادي پرسيد كه علي آقاي صارمي كيست و چگونه آدمي است. مردي كه در سن بالاي شصت سالگي نه تنها فعال ترين آدم محيط خودش بلكه فداكارترين آن ها هم هست. ورزش مي كند. مطالعه مي كند. شور و نشاط جوانان را دارد. بي ريا به همه كارها مي رسد. در اتاقي كه او زندگي مي كند گويي همه آسوده اند. بار همه را به دوش مي كشد به درد دل همه گوش مي دهد. به داد همه مي رسد. با همه گرم مي گيرد. روشنگري مي كند. مي آموزد. مي آموزاند. و از همه مهمتر اين كه حبس مي كشد، مرد و مردانه. چه عشقي در جان و چه شوري در سر اوست؟ خرد پيران را دارد و نشاط جوانان را. با اين اوصاف چه كسي چنين حكمي را در حق او روا مي دارد؟
اين حكم به هر دليل و با هر انگيزه اي صادر شده باشد كاملا نابحق و محكوم است. صرف نظر از تضاد و تعارضي كه با همه ي ارزش هاي جهان شمول انساني دارد، هيچ مبناي حقوقي ـ قانوني حتي با توجه به قوانين همين نظام ندارد. نه تنها مبناي حقوقي ـ قانوني ندارد بلكه حتي مبناي سياسي هم ندارد. يعني يك حركت حساب شده ي سياسي هم نيست چون هر حكمي در اين زمينه و براي هر كس كه باشد به ضد خودش تبديل مي شود. اين حكم صرفا به دليل استيصال و درماندگي حاكميت صادر شده است. حاكميتي كه عملا شرايط را به سمتي برده است كه براي خودش نه راه پيش گذاشته است و نه راه پس و از اين رهگذر جامعه را با مشكل بزرگي مواجه كرده است. مشكلي كه تنها با اتكا به خرد جمعي و ملي و با تكيه به روش هاي دموكراتيك قابل حل است. اگر نظام حاكم و به ويژه جناح غالبش به آن تن بدهد كه چه خوب، در غير اين صورت سنت ها و قانونمندي هاي حاكم بر هستي اجتماعي با هيچ كس شوخي ندارد، به ويژه كه مهلت هاي داده شده ي الهي در حال پايان گرفتن است و روز داوري نزديك مي شود.... زود است بدانند آنان كه ستم كردند با چه انقلابي روبرو خواهند شد.
« ... و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. » (آيه 227 سوره شعراء)
ريختن هر خوني در جامعه اين كيفر الهي را نزديك و نزديكتر مي كند. به خصوص اگر خون ستم ديدگان آزاده اي از نوع علي صارمي باشد. جا دارد كه اين سخن امام علي (ع) هم به حاكمان و قاضيان يادآور شود كه در نامه اش به مالك اشتر نوشت: « ...فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام. فان ذلك مما يضعفه و يوهنه، بل يزيله و ينقله...». براي افزايش چيره گي خودت به ناروا خون مريز. پس براستي كه اين كار چيره گي تو را ناتوان و سست بلكه نابود مي كند و به ديگري مي سپارد. حاكميت بايد خيال خون ريزي و كشتار را از سر به در كند. اين راه به همان سرانجامي مي رسد كه امام علي مي گويد.
علي آقاي عزيز، با سلام و ارادتي خالصانه، از حدود دو ماهي كه از آزادي من و دور شدن از شما مي گذرد كمتر لحظه اي بود كه به ياد شما نباشم. به خصوص بعد از اين حكم به ناحق صادر شده ياد و خاطر شما از ياد و خاطر من نمي رود. آشنايي و دوستي با شما از افتخارات زندگي من است. سعي مي كنم قدر اين دوستي را بدانم. از زبان حافظ شيراز مي گويم:
اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاكم اوست حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم.
اميدورام كه به زودي زود سوار بر بال پرنده آزادي به آغوش خانواده ودوستانت برگردي. آن روز يقينا دور نيست. از همين جا از گوشه اطاقم در شهرستان سمنان دست ارادت و محبتم را به سوي تو در زندان رجايي شهر دراز مي كنم و در آرزوي ديدار مجدد تو خواهم بود.
ساعت 11 و 15 دقيقه شنبه شب 19 دي 1388
سيد ظهور نبوي چاشمي