۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

واپسين پيام قهرمان طلايه دار خلق مجاهد شهيد غلامرضا خسروي


واپسين پيام قهرمان طلايه دار خلق مجاهد شهيد غلامرضا خسروي ،
گفتگوي كوتاه امّا كامل و عميق و بي شكاف
 از اين گُرد گردنفراز ايران زمين است
 كه شكوه و غظمت يك مجاهد اشرف نشان را نشان ميدهد كه با ايماني خلل تاپذير، انديشه اي ژرف ،نگاهي اميدوار به آينده و قامتي استوار به دشمن «بيا، بيا» مي گويد و با شهادت انقلابي خود حقانيت يك استراتژي، يك انديشه و يك آرمان كه حنيف نژاد بذر آن را كاشته و مسعود رحوي آن را بارور نموده است به نيكوترين صور ممكن توصيف و اثبات مي كند.
  اين گفتگو قبل از اعدام غلامرضا خسروي در زندان اوین توسط همبند ان وی صورت گرفته و پاسخ غلامرضا به سوالات به صورت مكتوب و با دست خط خودش مي باشد. سندي تاريخي و ماندگار از زندگي، شهادت و انديشه و آرمان يك مجاهد، بیوگرافی: پدرم قصاب و مادرم خانه دار، محل زندگی تا 15 سالگی در آبادان ( تا شروع جنگ ایران و عراق) و بعد نور آباد ممسنی تا سال 67 و تا آخرین محل زندگی اصفهان. تحصیلات؛ قبل از دستگیری دیپلم تجربی و هم اکنون ترم ششم رشته شیمی محض دانشگاه پیام نور مرکز- شغل؛ متخصص عملیات کنترل کیفی جوشو نصب تجهیزات صنعتی استاتیک و دینامیک (روتاری) با 17 سال سابقه کار در پروژه های مختلف صنعتی فولاد ، شیمیایی، صنایع نفت، گاز، پتروشیمی، فلات قاره، چوب و کاغذ و صنایع مس. قبل از صدور حکم: در گذشته آیا از اعدام چیزی شنیده بودی؟ من در سن 13 سالگی با وقوع انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران با فعالیتهای سیاسی آشنا شدم که بخشی از آن اطلاع از وقایع تاریخ انقلاب و منجمله اعلام انقلابیون توسط رژیم پهلوی بود و بعد از آن نیز با توجه به اینکه به خیل هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستم به طور مستمر در جریان شهادت هواداران سازمان در کوچه و خیابانهای شهرهای مختلف کشور و بعد از آن هم با توجه به تجربه زندانی شدنم طی سالهای 60 تا 65 شهادت و اعلام بسیاری از دوستان مجاهد و مبارز و هم رزمانم را از نزدیک تجربه کرده، حجم عظیم اعدامهای دهه ی 60، قتل عام سال 67 زندانیان سیاسی، اعدامهای دهه 70 و 80 و این اواخر اعدام 5 تن از فعالان سیاسی کرد (فرهاد وکیلی، فرزند کمانگر، علی حیدریان، مهدی اسلامیان، شیرین علم هولی) در اردیبهشت 89 که در سلول انفرادی بند 240 بودم و متوجه این جنایت شدم یا اعدام و شهادت علی صارمی ( زندانی سیاسی هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران در 7 دیماه 89) و بعد از آن اعدام مجاهدان شهید جعفر کاظمی و حاج محمد حاج آقایی و 4 بهمن 89 و نمونه های دیگر ، در کل این موضوع، موضوعی نیست که یک فعال سیاسی و مبارز راه آزادی نشنیده باشد یا از نزدیک تجربه و لمس نکرده باشد. چه احساسی داشتی وقتی که در اخبار می شنیدی یک نفر (به هر دلیلی) اعدام شده است؟ بایستی انسانا بخاطر اعتقاداتشان و حق طلبی به جوخه های تیرباران یا چوبه های دار سپرده شوند یا بر روی تختهای شکنجه به شهادت برسند. و از سوی دیگر احساس غرور و سربلندی بعنوان یک انسان که همنوعانی دارم که بخاطر دفاع از شرف و آزادگی تا پای جان بر عهد و پیمان خود محکم و استوار ایستاده اند و می باید که از آنها بیاموزم و توشه راه سازم . آیا فکرش را می کردی که روزی خودت محکوم به اعدام شوی؟ بله فکرش را می کردم، چرا که جنایتکاران حاکم بر این مرز و بوم را بخوبی شناخته بودم، کسانی که حتا به نویسندگان ، روزنامه نگاران، شخصیتهای مذهبی و کسانی مثل زهرا کاظمی ها که تنها به وظیفه ی رسانه ای خود عمل می کرد رحم نکردند و آن طور ددمنشانه و رذیلانه آنها را به شهادت می رساندند، با ما چه خواهند کرد؟ و قبلا نیز با پوست و گوشت و استخوان خود آن را لمس کرده و شناخته بودم. قتلهای سیاسی و زنجیره ای دهه های 60 و 70 را فراموش نکرده ایم، که توسط همین جانیان و آدمکشان صورت گرفت. روزی که دستگیر شدم (5/12/86) در هنگام انتقالم از رفسنجان به بازداشتگاه وزارت اطلاعات رژیم در کرمان، در اتومبیل به شدت مورد ضرب و شتم و توهین و تحقیر و تهدید قرار گرفتم، مسئول آن تیم عملیاتی گفت؛ که همانطور که توی این سالها نگذاشتیم خودت به دانشگاه بروی نمی ذاریم پسرت هم به دانشگاه برود، زنت و پسرت را هم خواهیم آورد و کاری می کنیم که به خواری و ذلت بیفتی، در آن وضعیت و فضا، یک لحظه به یاد پسرم حسام افتادم و پیش خودم گفتم که دیگه حسام بجای اینکه با پدرش زندگی کند باید با یاد و خاطرات او و با عکسها و تصویر پدرش زندگی کند، ( که تازه اون هم به شرایط فکری، روحی، اعتقادی و شخصیتی او بستگی دارد که چه برداشتی از منش، عملکرد و فعالیتهای پدرش خواهد داشت) در هر صورت می خواستم بگویم که بله فکرش را کرده بودم و می دانستم که با چه دشمن جلاد و خون ریز و جنایتکاری روبرو هستیم و وصیت هم کرده بودم. به هنگام دریافت حکم: مرگ را چگونه می بینی؟ نگاه من به مرگ، نگاه منفی نیست، چرا که آنرا پایان راه نمی بینم و آن را به عنوان یک واقعیت به معنای واقعی کلمه شناخته ام و حتا بارها و بارها در زندگی شخصی، سیاسی و شغلی ام تا چند قدمی آن رفته ام، چشم انداز مرگ با هدف باعث می شود که قدر زندگی را بهتر شناخته و با عشق زندگی کنم عشق به همه پدیده ها و انسانها و جامعه، به هر حال با نگاهی به اطراف خودمان خواهیم دید که هر روز انسانهای بی شماری به انحای مختلف جام مرگ را سر می کشند و اجتناب ناپذیر است و این امر در گوشه گوشه های زندگی انسانها نمودهای فراوانی دارد، در ادبیات ( داستانها، قصه ها، رمانها، اشعار، ضرب المثل ها و... در فرهنگ جامعه، اقتصاد، سیاست، مذهب، همه جا و حتا عامه ی مردم می گویند؛ مرگ شتریست که در خانه همه خوابیده و یا طبق آموزه های ایدئولوژیک "اینما تکونوا یدرکم الموت و لو کنتم فی البروج المشیر" هر کجا که باشید مرگ شما را فرا خواهد گرفت و لو اینکه در کاخ های سر بفلک کشیده باشید ، یاکل من علیم فان" همه موجودات فانی هستند" کل نفس ذائقه الموت" همه انسانها طعم مرگ را خواهند چشید. آیات بسیار دیگر قران و روایات و احادیث ائمه، مرگ واقعیتی انکار ناپذیر می باشد و حتا اگر ما از آن بگریزیم او به سراغ ما خواهد آمد. مرگ شاید پایان زندگی جسمانی و مادی ما باشد ولی ما با مرگ افتخار آمیز همواره جاری و ساری خواهیم بود و البته بعضی از زندگی ها در واقع ذلت و خفت و خواری و مرگ حقیقی است ( الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاه فی موتکم قاهرین) و نهایتا باید بگویم که مرگ در راه آرمانهای والای توحیدی و انسانی ، تاسف بار که نیست هیچ، بلکه آنرا اساسا مرگ نمی دانم و آنرا حیات واقعی و جاودان دانسته و بسیار شیرین، پر افتخار و ستودنی می دانم، و چنین انسانهایی همواره زنده و جاوید و ماندگار و اثر گذارند. هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود. هراس من – باری- همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد ..... چه احساسی نسبت به زندگی پیدا کردی، در لحظه ای که فهمیدی محکوم به اعدام شدی؟ ( آری، آری زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست، گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست) احساس کردم که تا آنجا که در خدمت رهایی مردم تلاش کرده ام زندگی ام بیهوده نبوده و احساس سبکبالی کردم و اکنون هم، همان وظایفی را که قبلا بر دوشهای خود احساس می کردم، بعد از ابلاغ حکم اعدام نیز همان احساس را داشته ام ( که می بایستی زندگی ام در جهت احقاق حقوق ستمدیده گان و نیل به جامعه ای آزاد و رها و سعادت مند باشد و الان وظیفه ام سنگین تر هم شده و باید این فدا کردن را هر چه پربارتر و سودمند تر سازم) و نباید در مقابل این حکم ظالمانه و جنایتکارانه کمر خم کنم، چرا که دشمن، ما را خوار و ذلیل و زبون و در مانده می خواهد. آخرین آرزویت چه بود؟ همیشه آرزویم سعادت و خوش بختی مردممان در سایه یک سیستم دموکراتیک واقعی و کشور حقوق بشری و مبتنی بر اراده ی مردم با عالی ترین مناسبات انسانی و عدالت اقتصادی و اجتماعی، برابری های مذهبی، قومی و جنسیتی که از هر گونه استبداد و بهره کشی انسان از انسان بری بوده و عاری از فقر و بیکاری و فساد و تباهی انسانا باشد. فکر می کردی اگر دوباره به زندگی عادی برگردی چه کارهایی را دوست داشتی که انجام دهی؟ محکمتر و استوارتر در راه تحقق همان آرزوها و آرمانهای توحیدی، انقلابی و رهایی بخش گام بر خواهم داشت. از زندگی چه فهمیدی؟ فکر می کنم پاسخ این سئوال در توضیحات قبلی ام نهفته باشد. علی ایحال آنچه را که از زندگی فهمیده ام شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد؛ صداقت و تلاش و بردباری در سختی ها، ایثار و گذشت برای آسایش و رفاه دیگران، سختکوشی و استفاده بهینه از امکانات در جای خود، بوده . دوست داشتی که مردم چه کاری برای تو انجام دهند؟ هیچ انتظار و توقع شخصی از کسی نداشته و ندارم، فقط دوست دارم که مردم وظیفه و رسالت های ملی و میهنی خود را به خوبی شناخته و در بزنگاه های تاریخی و تعیین کننده در سرنوشتشان حضور فعال و مستمر داشته باشند و از فرزندان مبارز و مجاهد خویش حمایت کرده و تا رسیدن به آزادی فارغ از تفاوتهای قومی، مذهبی، متحد و یک پارچه در میدان عمل انقلابی و آزادیبخش حاضر باشند. آیا در زندگی چیزی هست که بخواهی جانت را در راه آن تقدیم کنی؟ البته : آزادی، رهایی مردم از چنگ موانع و جبرهای اسارت بار و نبیل به کمال های مطلوب یگانه ساز، والا، ارزش از دیدگاه من می باشدکه در راه آن می توان جان باخت. آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از برای آزادی تا مگر به دست آرم دامن وصالش را میدوم به پای سر در قفای آزادی در آن لحظه دوست داشتی چه جمله ای به پسر، مادر، نامزد و یا .... بگویی؟ تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس دوستتان خواهم داشت، هیچگاه مرعوب و مغلوب ظلم و ستم جباران و ستمگران نشوید. به هنگام آزادی: اگر آزاد شوی اولیم کاری که انجام می دهی چیست؟ این سئوال بسیار کلی و مبهم است ولی در مجموع اگر منظور از کار، کار سیاسی باشد، با در نظر گرفتن جمیع شرایط، صحیح ترین کاری که می بایست در آن شرایط انجام داد، انجام خواهم داد، ( در راه تحقق همان آرمانهای والای رهایی بخش و توحیدی و ملی و میهنی) دوست داری اولین نفری که ملاقات می کنی چه کسی باشد؟ دیدن مردمی که از قید و بند ظلم و ستم و استبداد و فاشیزم مذهبی، رهایی پیدا کرده اند و شاد و سرزنده هستند خیلی لذت بخش و شیرین می باشد و دوست دارم اولین صحنه ای را که می بینم، صحنه پایکوبی و رقص و شادی مردم در سرنگونی این حکومت شیطانی باشد و بعد از آن دیدن خواهران و برادران مبارزو مجاهدم می باشد. آیا ممکن است در زمینه تلاش در جهت لغو حکم اعدام کاری انجام دهی؟ قطعا این چنین است چرا که قبلا هم برای لغو حکم اعدام دیگر مبارزان خیلی تلاشها کرده بودم، هر چند که کار و تلاش اصلی ما فعالیت در جهت .. که باعث و بانی و عامل تمام این احکام جنایت بار می باشد، است و تلاش در جهت لغو احکام اعدام در واقع از نظر من مبارزه با این رژیم می باشد، چرا که آنگاه یکی از ابزارهای بقایش را از او گرفته ایم و او را مجبور به عقب نشینی کرده ایم. یک جمله در مورد اعدام: اعدام بسیار نفرت انگیز است و مذموم و در ایران آزاد و آباد فردا نبایستی جایی برای آن وجود داشته باشد و میهن عزیزمان در زمره کشورهای بدون حکم اعدام باشد