در بحث گذشته نشان داديم كه چگونه رفورم ارضي سال 42 پايه هاي نظم ارباب – رعيتي را تخريب كرده و نقطه پاياني بر قرنها عقب ماندگي در عرصه توليد نيمه فئودال - نيمه مستعمره گذاشت.
در اينجا مي خواهيم به پيامدهاي آن از منظر تكوين شرايط نويني بپردازيم كه قاعدتا قرار است جايگزين مترقي تري را بر ويرانه هاي نظم كهنه بنا نهد. امّا بلافاصله بايد به اين سئوال اساسي پاسخ داده شود كه اين مهم توسط كدام نيروي اجتماعي امكان تحقق مي يابد؟
آيا روند مكانيزاسيون كشاورزي و رشد و توسعه صنعت و ايجاد موسسات ونهادهاي مكمل چنين فرايندي از عهده كارگزاران نظام به غايت مرئي و نامرئي به بنگاهها و شركتها و دولتهاي استعماري وصل هستند بر ميايد؟ آيا اصولا پايگاه ارتجاع و استعمار (دربار) چنين رسالتي را حمل مي كند؟ يا انگيزه اصلي اش بهره كشي از گرده زحمتكشان و غارت منابع طبيعي و ثروتهاي جامعه و توسعه نفوذ و گسترش فعال مايشائي خود براي تحكيم ستونهاي قدرتي است كه فرصت انباشتن ثروتهاي نجومي را در اختيار طبقات حاكمه قرار مي دهد؟
در كشوري كه شريان اصلي اقتصادش فروش نفت است يا به عبارتي اقتصاد تك كالايي دارد, در پرتو حاكميت مبتني بر ديكتاتوري تك نفره شاه كه حاكميت مردمي را نفي مي كند و دولت ومجلس و نهادهاي قانوني آن تنها جنبه دكور داشته و ابتدايي ترين آزاديهاي فردي و اجتماعي سركوب مي شوند, و حق اجتماعات و احزاب و سازمانهاي ملي و تشكلات صنفي از مردم دريغ شده و ركن چهارم مشروطيت يعني مطبوعات و رسانه ها به مثابه چشم و گوش جامعه به كلي تعطيل و مشتي روزنامه جيره خوار دولتي كه هيچ نقشي بجز مداحي و تملق از اربابا قدرت و در راس آنها دربار فاسد پهلوي را ندارند و در نهايت گستاخي و رو در روي ملت ايران شركتها و بانكها و بيمه ها و موسسات دلالان و كار چاق كنهاي غربي به همراه انبوهي مستشاران نظامي آمريكايي بساط غارت علني را پهن كرده اند نمي توان انتظار داشت كه جامعه مستعد ايران روند صنعتي شدن و به تبع آن رشد و توسعه اقتصادي را بدست آورده و با قرار گرفتن روي جاده پيشرفتهاي اجتماعي و فرهنگي و علمي, تضادهاي جامعه را حل كند و عوامل عقب ماندگي و ادبار و فقر و جهل را پشت سر بگذارد.
روشن است جامعه اي با پيشينه فئودالي زماني كه در مسير چنين تحولي قرار مي گيرد, تنها در صورتي مي تواند با آهنگي موزون به رُشد و شكوفايي و در نتيجه جهش هاي اجتماعي دست يابد كه روند سرمايه گذاري و بهره برداري اصولي از آن سمت و سوي ملي داشته باشد. همان عنصري كه در كالبُد نظام شاهنشاهي حكم كيميا داشته و مشخصا با وقوع كودتاي آمريكايي – انگليسي 28 مرداد و رويكرد اساسي به سمت سياستهاي وطن فروشانه و هرچه محكم تر كردن حلقه هاي وابستگي به منويات آمريكا و دكترين غرب فاتحه هر نوع انديشه حكومت ملي خوانده شد و اساسا اراده ملي نه در جهت همراهي با حاكميت آن بوده است. بر چنين بستري واضح است كه طبقات حاكمه از نقطه نظرسياسي خود را بي آينده ديده و دلارهاي نفتي كه مي بايستي مثل مردمك چشم از آن حفاظت كرده و آن را در صنايع زيربنايي صنعتي و اشتغالزا بويژه در صنعت كشاورزي كه به لحاظ استراتژيك بسيارحائز اهميت است مصرف مي شد. ديديم كه عملا بخشي صرف هزينه هاي سر سام آور تاسيسات و تسليحات نظامي آمريكايي شده و مابقي بصورت كالاهاي مصرفي غالبا زائد مثل ماتيك و اسباب بازي و ماشين بنز و ريخت و پاشهاي خائنانه ديوان سالاران مي گشت. و آنچه كه از اين رهگذر نصيب دلالان و سوداگران و سرمايه داران بزرگ از اين خوان يغما مي شد سودهاي سرشار بود و آنچه كه نصيب زحمتكشان مي گشت فقرو محروميت و نوميدي بود. و در اين ميان مقامات رژيم و عوامل دربار و عناصر وابسته به بيگانگان در فضاي بسته و فساد افسار گسيخته حاكم تا مي توانستند جيب خود را پر كرده و با تبديل اموال و پولهاي چاپيده شده از ملت به دلار و مارك و فرانك در صدد فرار از كشور بودند. و اين روند بويژه در دهه پنجاه كه به دليل ضرورتهاي مُترتب بر سرمايه داري غرب قيمت نفت را به ميزان حيرت انگيز چهار برابر كرده بود بسي تشديد شد. كما اينكه در جريان انقلاب ضد سلطنتي ديده شد كه اين طيف فاسد كه بصورت انگل با خزيدن به مدار قدرت و تسلط بر فراخناي اقتصاد جامعه به عنوان خيل طُفيليهاي حاشيه دربار و با بهره گيري از ساخت و پاختهاي رذيلانه با دارو دسته خميني و آخوندهاي پست و توطئه گر اطراف او در آستانه انقلاب به خارج فرار كردند و با ثروتهاي باد آورده در اروپا و آمريكا رحل اقامت گزيدند. و طُرفه اينكه اين دارو دسته هاي دزد و وطن فروش امروزه با استناد به جنايات وپليديهاي رژيم خميني (وليعهد بحق محمد رضاشاه) در اوج بي شرمي لباس وطن خواهي به تن كرده و در دستجات موسوم به سلطنت طلبان طلبكار ملت ايران شده و با به اين در و آن در زدن خود را جايگزين رژيم آخوندي معرفي مي كنند.
كلي وزير و وكيل گماشته استعمار كه در دهه پنجاه ايران را جهنمي سوزان براي زحمتكشان و چراگاهي سرسبز براي آمريكاييها كرده بودند, امروزه با داير كردن راديو و تلويزيون در خارجه و با انتشار پيامها در كسوت اپوزسيون ظاهر شده اند. اينان با آويختن به دامان اربابان گذشته خود به اميد امدادهاي غيبي خواب بازگشت دوباره قدرت را مي بينند. البته بدون پرداختن هيچ هزينه اي, و صرفا از موضع طلبكارانه و كلي منت كه گويا ملت ايران در حق بساط سلطنت محمد رضا شاه قدر ناشناسي كرده و به همين خاطر دچار استيلاي ديو استبداد خميني شده اند. و حالا اينها از سر بزرگواري مي خواهند قبول زحمت فرموده و ايران و ايراني را نجات بدهند. ولي از آنجايي كه جريانات غارتگر و شريك در جنايات رژيم پيشين هستند و به شدت بي ريشه و بي بُته, سقف نهايي برنامه شان فراتر از آنچه در گذشته بود نمي باشد. همان برنامه اي كه بنا به ماهيت ضدر مردمي و ابتر و ناقصش موجبات انقلاب ضد سلطنتي 57 را فراهم ساخته است. و با علم به بي عُرضگي و بي عمليشان پس از مرگ خميني از يك طرف اپوزسيون نمايي مي كردند و از طرف ديگر تجارت و گاه با ميانه رو ناميدن رفسنجاني پدر خوانده مافياي رژيم و گاه با مُدرن و «گرباچف» خواندن خاتمي و باند به اصطلاح اصلاح طلبان رژيم تلاش كرده و مي كنند با دور زدن اپوزسيون واقعي و مقاومت مردمي و با بخشيدن امتيازهاي خيالي به آخوندها مثل مديريت جنگ ضد ميهني با عراق و گاه ادعاهاي مشمئز كننده برتري نژادي ايرانيان باب مذاكره و مراوده با نظام آخوندي را باز كنند.
واقعا طنز تاريخ را ببين كه ساواكي هاي آدمكش و كلان سرمايه داران حامي سركوب و اختناق و قصابان 17 شهريور و 13 آبان و كشتار كنندگان مردم در شهرهاي مختلف و دزدان ميلياردها دلار ثروت ملي, امروز طرفدار مسالمت و ضد خشونت از آب در آمده و مبارزه و مقاومت عادلانه فرزندان جان بر كف مردم را تروريسم و خشونت مي نامند. و به اين ترتيب عمق كينه ضد مردمي شان را به نمايش مي گذارند. آخر در منطق ارتجاعي استثمارگران مردم هيچگاه محلي از اعراب ندارند و عددي محسوب نمي شوند. بلكه مثل توپ بين شيخ و شاه پاسكاري شده و در نهايت اين طبقات حاكمه هستند كه پس از نيل به هدف صحنه را به دست شاه و شيخ و شحنه بسپارند.
ادامه دارد.
انتشار مطالب اين وبلاگ با ذكر منبع بلامانع است.