۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

تحليلي بر بافت طبقات جامعه- اهم پيامدهاي رفورم ارضي


1- سياسي: تا مقطع اصلاحات ارضي طبقه هيات حاكمه كه زمام امور و تعيين مشي سياسي و هدايت ارگانهاي اصلي جامعه را در داست داشت, طبقه بورژوا- ملاك بود. بطوريكه كليه وزيران, وكيلان, فرماندهان نظامي و مديران ارشد و قضات عاليرتبه از ميان نُخبگان اين طبقه تعيين مي گرديدند كه براي تحكيم نظم موجودهمان « هزار فاميل» ناميده مي شدند. تحت لواي روابط توليد نيمه فئودال – نيمه مستعمره اصلي ترين شاهرگ استثمار جامعه را بدست داشت كه توسط دربار شاه بعنوان پايگاه استعمار و ارتجاع اجرا و در بُعد فرهنگي توسط نهاد روحانيت تئوريزه مي شد. ولي از آنجائيكه اين شيوه استثمار به غايت كهنه و عقب مانده بود و آشكارا سنخيت خود با جوامع جهاني و منطقه اي را از دست مي داد و بويژه در تضاد با طرح و برنامه امپرياليسم نوخاسته آمريكا قرار مي گرفت و نطفه تحولات اساسي را در درون مي پرورانيد , لذا طبقه بورژوا – ملاك حاكم با دريافت امتيازات و جابجايي آرام در هرم قدرت به ابقاي نقش دربار رضايت داده و به اصلاحات آمريكايي تن درداد و بدين ترتيب طبقه حاكم جديدي متشكل از بقاياي فئودالي و تكنوكرات هاي جديد و لايه هاي ثروتمند موجود در حاشيه قدرت و عوامل دربار متولد شد. اگر چه اين باندها به دليل ويژگي هاي خاص پايگاه طبقاتيشان هسته ناهماهنگي را تشكيل ميدادند, امّا براي تحصيل سود حد اكثر همگي سياست سرمايه داري غرب بويژه آمريكا و با تمركز قدرت سياسي حول محور دربار و شخص محمد رضا شاه موافق بودند و بدين ترتيب آن را تبديل به پايگاه آمريكا در اين منطقه از جهان كرده و با ايجاد يك قطب قوي سرمايه داري متكي به امپرياليسم آخرين خاكريزهاي بورژوازي ملي فتح شد. بنابر اين طبقه سرمايه داري ملي كه با توسل به شيوه هاي پارلمانتاريستي و مبارزات رفورميستي پس از مشروطيت همواره كوشيده بود قدرت بورژوا ملاكان و دربار حامي آنها را تحليل ببرد و خود مواضع قدرت سياسي را تسخير نمايد, عملا براي هميشه شكست خورد و در چارچوب جبهه ملي دوم و سوم ضعيف و تقريبا مُضمحل گرديد. اين نظم قرار بود با كسب درآمد نفت و منابع داخلي و با تكيه به حمايت شركتهاي آمريكاي – اروپايي كشور را در مسير صنعتي پيش برده و سكوي پرش براي تحكيم پايه هاي رژيم سرمايه داري وابسته را فراهم سازد و با رويكرد به سياستهاي ميليتاريستي بلند پروازانه شاه تبديل به قدرت شماره يك منطقه شود. غافل از اينكه عوارض ناشي از تولد طبقه جديد و تشديد شكاف طبقاتي و بروز فساد بيسابقه مالي اليگارشي دربار خشم طبقات محروم را انباشته تر مي كرد و دهقانان رانده شده به حاشيه شهرها و با توجه به محدوديتهاي امكانات رفاهي شهرها معضلات و گرفتاريهاي عديده اي را براي كارگزاران رژيم فراهم مي كرد. از طرف ديگر ملزومات سرمايه داري وابسته و عطش طبقات نوخاسته و نوكيسه براي تصاحب هر چه بيشتر ثروتهاي جامعه و همچنين انحصاري كردن بخشهاي مختلف اقتصاد (مالي- صنعتي) عملا آنها را در مقابل سرمايه داري دولتي از يك طرف و اقشار و طبقات مياني كه عمدتا در بخش بازار و شبكه توزيع كالا و ارائه خدمات فعال بودند قرار مي داد. بطوريكه در سال 1354 شاه مجبور به ادغام احزاب فرمايشي « ايران نوين», «حزب مردم», «پان ايرانيست» و ... كه هر كدام بخشي از سرمايه داري را نمايندگي مي كردند يكجا مُنحل و همگي آنها را در چارچوب يك حزب فراگير بنام «رستاخيز» نمايد. و به اين ترتيب بدون شناخت وتوجه به شرايط, رژيم سعي مي كرد با محكم تر كردن تسمه هاي ديكتاتوري شاه و سركوب همه جانبه بر بحران هايش فائق آيد. در طرف مقابل نسلي پرورش يافته بود كه با ارزيابي اوضاع با نقد شيوه هاي رفورميستي گذشته به سمت مبارزات قهر آميز عبور كرده و پس از طي دوران جنيني خود كه از سال 42 آغاز شده بود پوسته بيروني اش را بشكند و عملا ماشين سركوب را به مبارزه بطلبد. برخلاف دوران قبل از سال 42 كه عرصه مبارزات ملي در اختيار رفورميسم حزب توده و جبهه ملي و ناسيوناليستهاي مذهبي قرار داشت در دهه پنجاه جامعه سياسي ايران شاهد تولد گروهها و سازمانهاي انقلابي معتقد به مشي مسلحانه و به قصد سرنگوني نظام فاسد شاهنشاهي تشكيل مي شدند, بود. ديگر سياست سركوب پاسخ نيازهاي جامعه نبود. يا بايد رژيم تن به اصلاحات بنيادين مي داد يا سرنگون مي شد. امّا رژيم شاه كه فاقد هر نوع ظرفيت اصلاح و رفورم شده بود, ديگر شرايطي بوجود آورده بود كه هر قدم عقب نشيني سياسي تاكتيكي در عمل سبب جري تر شدن بيشتر مردم مي گشت. ادامه دارد.... انتشار مطالب اين وبلاگ با ذكر منبع بلامانع مي باشد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

تحليلي بر بافت طبقات جامعه


براي ارزيابي استحكام و ثبات يك نظام سياسي – اجتماعي قبل از هر چيز بايد به سراغ مناسبات اقتصادي درون آن جامعه رفت. آرايش طبقات و روابط حاكم بين آنها و همچنين مناسبات توليدي و نقش گروههاي اجتماعي موثر در توليد اقتصادي (استثمار گر و استثمار شونده) و قوانين موجود در زمينه توليد از اهم موضوعاتي است كه بدون پرداخت به آنها هر نوع تحليل پيرامون وضعيت سياسي از درجه اعتبار علمي ساقط و در نهايت ما را ملزم به اظهار نظر عاطفي و مبتني بر احساسات مي نمايد.
يكي از ويژگيهاي جامعه ايران عدم رشد و تكامل موزون نيروهاي مولده آن است, كه همين يك قلم سرچشمه بسياري از پيچيدگيها و گرفتاريهاي سياسي , اجتماعي و فرهنگي را براي ملت ايران رقم زده است.
عليرغم وجود پتانسيل لازم اعم از نيروي كار مستعد و منابع طبيعي غني و آب و هوا و موقعيت اقليمي مناسب, رشد اقتصادي در مجموع كند و شرايط اجتماعي نامطلوب و وضعيت فرهنگي ناهنجار و در نتيجه از نقطه نظر سياسي جامعه يي ديكتاتور زده و نامانوس با جوامع عُرفي همسنگ خود مي باشد.
1- كشاورزي و توليدات جنبي آن
تا قبل از رفورم ارضي 1342 نزديك به 56 درصد افراد جامعه به كشاورزي و توليدات جنبي آن از قبيل د امپروري , باغداري, چوب و جنگل و غيره مشغول بودند كه با شيوه توليد عقب مانده و عدم بهره برداري بهينه از منابع آبي و بدون توجه به فرسايش خاك با وسائل قرون وسطائي و تحت حاكميت نظام نيمه فئودالي – ملوك الطوايفي همراه بود. با اين حال توليد غله و برنج يعني عمده اقلام مصرفي در داخل توليد و مازاد ساير بخش هاي آن مثل خشك بار به خارج صادر مي شد.
فراورده هاي دامي نيز گوشت مصرفي را تامين و پوست و پشم صادر مي شد.
همچنين پشم توليدي به صنعت فرش كه عمده توليد شهر وروستا بود, به مثابه اصلي ترين بخش منبع در آمد ارزي پس از نفت, درآمد نصيب كشور مي كرد. با وقوع اصلاحات ارضي پايه هاي نظم كهنه ارباب - رعيتي تخريب, امّا از آنجائيكه با نيت و برنامه استعمار نو (امپريالسم) به جامعه تحميل گرديد موجبات ويراني هرچه بيشتر توليدات كشاورزي سنتي را فراهم ساخت و بر خلاف ادعاي كارگزاران آن, زمينه هاي صنعتي كردن كشاورزي را به ارمغان نياورد, بلكه به دليل دستكاري مكانيكي در فرماسيون اقتصادي- طبقاتي به وخامت بيش از پيش توليد و روابط توليدي عقب افتاده كه تنها بر بستر تحول اجتماعي بنيادين مي توانست تغيير يابد در نهايت خود انجاميد .
ادامه دارد ....
• اين تحليل آموزشي نزديك به يك دهه پيش در سايت شبكه آموزشها منتشر گرديد. اين سايت هم اكنون بر روي شبكه اينترنت موجود نمي باشد.

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻴﺢ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﺍ ﻭ ﻣﺤﻤد


ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻟﻮﺭﻛﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﻗﺮﻥ ﺑﻴﺴﺘﻢ ﺍﺳﺖ. ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺗﺄﺛﻴﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻗﺮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﺟﺎﺩﻭﻳﻲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺴﺖ، ﻛﻪ ﮔﺮﻳﺰﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺍﺳﺖ. ﺁﺩﻣﻲ ﺭﺍ ﻣﺴﺖ ﻳﺎ ﺍﺳﻴﺮ ﻳﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ، ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
«ﻣﻦﻳﮏ ﺭﻣﺎﻧﺘﻴﮏﺗﻤﺎﻡﻋﻴﺎﺭﻡﻭﺍﻳﻦ ﺭﺍﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ. ﺩﺭ ﻗﺮﻥ ﺯﭘﻠﻦﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﮔﻬﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ؛ ﭘﺸﺖ ﭘﻴﺎﻧﻮ ﻣﯽﻧﺸﻴﻨﻢ ﻭ ﺑﻪﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮔﺮﻳﻢ. ﻣﻪ ﺍﻧﺪﻟﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﺁﻳﺎﺗﯽ ﻣﻲﺁﻓﺮﻳﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻴﺢ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﺍ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ...ﭘﻴﺎﻧﻮ ﻣﻦ ﺑﺮﺑﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﻣﺮﮐﺐ عرﻕﺭﻳﺰﻳﻬﺎﯼ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ» ﺷﺎﻋﺮ «ﻋﺮﻕ ﺭﻳﺰﻳﻬﺎﻱ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻭ ﺩﺭﺩ» ﺩﻳﺪﻱﻧﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺷﮕﻔﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻴﻬﺎﻳﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: «ﻫﻨﺮ ﻧﻮﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺪﻳﺪ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﮐﺮﺩ. ﻫﻨﺮ ﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺗﺠﺰﻳﻪﭘﺬﻳﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺻﻤﻴﻢ ﻗﻠﺐ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﯽ ﻣﻲ ﺳﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺩﺭ ﺭﺅﻳﺎﯼ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﮑﻨﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺭﺅﻳﺎﻫﺎ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﺳﻨﺘﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽﺧﻮﺭﻡﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺬﺭﺍﻥﻣﻌﺎﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﻪﮐﭙﯽﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﺪﻟﻬﺎﺷﺎﻥ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﺑﯽﺁﻥﮐﻪ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ؛ ﻳﺎ
ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻣﻦ ﺗﺼﻮﻳﺮﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﺁﺗﺶﻣﯽﺯﻧﻢ؛ ﺍﻳﻦ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻳﺰﻡ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺑﻪﺍﻳﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﮐﺸﻤﮑﺶ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﻧﻴﺮﻭﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺪﻭﻫﻨﺎﮎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻮﻧﺪ. ﻫﻨﺮ ﻫﻢ ﻧﻈﻴﺮ ﻋﻠﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪﺁﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﻴﺰ ﻭ ﺭﺅﻳﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺑﻪﺧﻮﺩ ﻣﯽﭘﺬﻳﺮﺩ؛ ﮔﺎﻡ ﻧﻬﺪ. ﺑﻪﺳﻮﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻴﺰﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﻮﭺ ﻭ ﺑﯽﻣﻌﻨﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﺭﻓﺘﻪﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪﺷﮑﻞ ﻧﻘﻄﺔ ﺍﻭﺝ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺳﺨﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﴼ ﺑﻪﺁﻥ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺿﻌﯽ ﻣﻔﺘﺨﺮﻡ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍ ﻋﺪﻩ ﻳﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺁﮔﺎﻩ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﺩﺯﺩﻧﻬﺎﯼ ﻣﺸﺘﯽ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﻧﻪﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ. ﺧﻮﺷﺒﻴﻨﯽ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪﺁﻳﻨﺪﻩ ﻳﯽ ﺯﻳﺒﺎ؛ ﻟﻨﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﻪﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ (ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻧﻮﻳﻦ-ﮔﺮﺍﻧﺎﺩﺍ،۱۹۲۸).
ﻟﻮﺭﻛﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﻘﻼﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶﺷﺎﻫﻜﺎﺭﻱ ﺍﺯﺻﺪﺍﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﻭﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻠﻲ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻮﺧﺔ ﺁﺗﺶ ﻓﺎﺷﻴﺴﺘﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎﺑﻠﻮﻳﻲ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﻱﻛﻪﺧﻮﺩ ﺍﺷﺎﺭﻩﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺷﺪ:
«ﻣﻦ ﺍﺯﺻﻤﻴﻢﻗﻠﺐﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﯽﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩﮐﻪﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ».
ﺳﻪﺷﻌﺮﺍﺯ ﻓﺪﺭﻳﮑﻮﮔﺎﺭﺳﻴﺎﻟﻮﺭﮐﺎ
ﺗﺮﺟﻤﺔ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﺭﻱ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻲ

ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ
ﺯﻳﺘﻮﻥﺯﺍﺭ
ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﻣﺜﻞﻳﮏ ﺑﺎﺩﺑﺰﻥ
ﺩﺭﺑﺎﻻﻱ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺘﻮﻥ
ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺳﻴﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩ
ﺣﺼﻴﺮ ﻭ ﺳﺎﻳﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﻲﻟﺮﺯﻧﺪ
ﺑﺮﮐﻨﺎﺭﺓ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ
ﻫﻮﺍﻱ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﻱ ﻣﻮﺝ ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺘﻮﻥ ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻮﺟﻲ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ
ﺑﺎﻟﻬﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺗﻴﺮﮔﻲ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ.
ﮔﻴﺘﺎﺭ
ﮔﺮﻳﺔ ﮔﻴﺘﺎﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲﺷﻮﺩ
ﺟﺎﻣﻬﺎﻱ ﺻﺒﺢ ﻣﻲﺷﮑﻨﻨﺪ
ﮔﺮﻳﺔ ﮔﻴﺘﺎﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲﺷﻮﺩ
ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ ﺳﺎﮐﺘﺶ ﮐﺮﺩ
ﻣﻤﮑﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺳﺎﮐﺘﺶ ﮐﻨﻴﻢ
ﺑﺎ ﻧﺘﻲ ﻳﮏ ﻧﻮﺍﺧﺖ ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ
ﻫﻤﺎﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺁﺏ ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ
ﻫﻤﺎﻥﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ
ﺑﺮﺑﺎﻻﻱ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﺁﻓﺘﺎﺑﮕﺮﺩﺍﻥ
ﻏﻴﺮﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﺘﺶ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻨﻬﺎﻱ ﺩﺍﻍ ﺟﻨﻮﺏ
ﻣﻲﻧﺎﻟﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﮐﺎﻣﻠﻴﺎﻱ ﺳﻔﻴﺪ
ﻣﻲﮔﺮﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻴﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺪﻑ
ﺑﺮﺍﻱ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻲ ﺻﺒﺢ
ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭘﺮﻧﺪﺓ ﻣﺮﺩﻩ
ﺑﺮﺭﻭﻱ ﺷﺎﺧﻪ
ﺁﻩ ﮔﻴﺘﺎﺭ!
ﻗﻠﺐ ﺯﺧﻤﻲ ﺷﺪﻩ ﺩﻡ ﻣﺮﮒ
ﺯﺧﻤﻲ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﺷﻤﺸﻴﺮ
ﻓﺮﻳﺎﺩ

ﮐﻤﺎﻥ ﻓﺮﻳﺎﺩ
ﺍﺯ ﺗﭙﻪ ﺗﺎ ﺗﭙﻪ ﻣﻲﺭﻭﺩ
ﺭﻧﮕﻴﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺳﻴﺎﻫﻲ
ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺘﻮﻥ
ﺗﺎ ﺑﺎﻻﻱ ﺷﺐ ﺁﺑﻲ
ﺁﻱ ...!
ﻫﻢﭼﻮﻥ ﺁﺭﺷﺔ ﻭﻳﻠﻮﻥ
ﻓﺮﻳﺎﺩ، ﺳﻴﻤﻬﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﺩﺭ
ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ
ﺁﻱ..!
ﻏﺎﺭﻧﺸﻴﻨﻬﺎ
ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﻱ ﺭﻭﻏﻨﻲﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻲﺁﻭﺭﻧﺪ
ﺁﻱ ...!
ﻙ.
نگاه پر از ابهام و ناامني ،
و فردايي به يغما رفته از سوي
همانهايي كه بي وقفه
جنايت تا فراسوي شقاوت را،
و-
بيش از«زندگي» بر«مرگ »
فراوان ترز« نان»
برنكبت و بر« فقر»-

چنين بخشيده اند، رونق ...

ﻧﺪﺍ ﺿﻤﻴﻤﺔ ﺍﺩﺑﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺷﻤﺎﺭﺓ ٧٦٩ ﺳﻪﺷﻨﺒﻪ ١٩ ﻣﻬﺮ ١٣٨٤ ﺻﻔﺤﺔ ٣

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

۱۹ فروردين و آيندۀ مقاومت ملي- اسماعيل محدث




اگر در شناخت دنائت رژيم ولايت فقيه هر روز مرزي تازه باز مي شود و ما فصلي تازه در وجود اين هويت عقب افتاده و شرکايش در هر شکل و لباس کشف مي کنيم، اما چيزي به واقع چشمها را خيره مي کند عنصر مبارز مجاهد خلق است که با پاکي ايدئولوژيک در تاريکي مطلق راه باز مي کند و با ارادۀ مبارزاتي و دفاع تمام عيار، از حيثيت انساني دفاع مي کند. داستان زيباي مبارزه و مقاومت تاريخي مردم ايران، باري از ستار خان و ميرزا کوچک و مصدق به دورۀ ما رسيد تا نسلي که با بدعت محمد حنيف نژاد پا به ميدان مبارزه گذاشت در مقابل وظيفۀ تاريخي اش سر بلند بماند. اگرچه خميني دجال بدترين بلا را بر سر انقلاب شکوهمند ضدسلطنتي آورد اما در يک بزنگاه تاريخي نسلي با رجوي حرکت آغاز کرد و رشد نمود و جريان پيشرفت انقلاب نوين را در زيباترين سرزمين در جاده اي قرار داد که آيندۀ روشن آنرا مي توان به خوبي مشاهده کرد. آزادي که مردم ما از يک قرن پيش بدنبال آن بودند و به خاطر آن چه بسيار سرها که به بالاي دار رفت، چنان دشمني را در طرفهاي بومي و اجنبي گشود که براي مبارزه کردن مي بايست انساني دگر شد. و مجاهدين که مرد ميدان اين مبارزه بودند انساني دگر شدند و در تداومي سيال و خودآگاه با رهبري اشان مقاومت تمام عيار را کشف کرده و آنرا با سربلندي وارد ميدان مبارزۀ روزمره اشان کردند. فقط با توجه به اين امر است که صدهزار اعدامي، بمب هاي غير دمکراتيک کشورهاي مدرن و سيل سرسام آور تهمتهاي متنوع نه تنها سازمان مجاهدين را از پاي در نياورد بلکه امروز آنرا در ميان بهت و اکراه ارباب دنيا در مداري بالابلند جاي داد. اگر با شهر اشرف و ساکنان آن غير انساني ترين رفتار را کردند، اما شهروندان سلحشور اين شهر زيبا چنان درسي به تاريخ عرضه داشتند که ملت بزرگ ايران مي تواند تا ابد سربلند بماند. اگر محمد حنيف نژاد در مقابل مرگ و تسليم شک نکرد وبراي سازمانش آبرو خريد، امروز فرزندانش با رهبري رجوي براي ملت ايران و براي انسانيت آبرو ذخيره کرد و در فصلي نو ثابت کرد که اين نسل به چيزي کمتر از آزادي وطن و مردم محبوبش رضايت نخواهد داد. امروز مفلساني که مي خواهند قهرمانان مجاهد خلق در ميان ديوارهاي قطور و بلند و بدترکيب ليبرتي محسور کنند حتما خودشان هم به چشم مي بينند که آب در هاون مي کوبند، جرا که آوازۀ اين جماعت هر مرزي را گذرانده و امروز کساني به نا حق اسم سازمان را در ليست سياه کردند در موضعي ضعيف و خنده دار از دادگاه فدرال مي خواهند که سکوت و مدارا کند و بر حق سازمان مجاهدين پا بگذارد. چه کسي آينده دارد صبا و يا باتلرو کوبلر. آيا کسي هست که شک کند که آيندۀ مقاومت ايران کدام است و آيندۀ مالکي و خامنه اي کدام. در تاريخ معاصر هرگز مقاومتي با اين همه مشکلات داخلي و خارجي برخورد نداشت اما اگرچه معاندين مقاومت ملي از هيچ دناعتي فرو گذار نکردند سازمان مجاهدين خلق ايران با بضاعتي خيره کننده از پس مشکلات کمر شکن برآمد و راه را نشان داد و باز کرد. خون پاک صبا، عنصر رزمنده و آگاه و کلماتي که دقيقا با نفس آخر از جانش خارج شدند:" ما تا آخر ايستاده ايم . ما تا آخرش مي ايستيم !" به همراه خون گرم همرزمانش در اشرف صداي خروش انقلاب نوين مردم ايران را به گوشهاي سنگين نيز فرو کردند. سياست نواستعماري ديگر توان استقامت در برابر مقاومت ناب و تمام عيار مجاهدين اشرفي را نخواهد داشت. قيمتي که رزمنگان سلحشور اشرفي براي نگهداري مقاومتشان دادند در ذهن جا نمي گيرد. رهبري مريم رجوي براي به کرسي نشاندن حرف حق مقاومت ملي براستي اعجاب انگيز است. اما نمي شود انکار کرد که ما، به برکت رهبري و مبارزه، از تنگه اي تاريخي گذر کرده ايم. اگرچه ننگ رژيم منحوس ولايت فقيه و شرکايش به آساني پاک نخواهند شد و ما امروز هنوز گردنه هاي صعب العبوري را بايد رد کنيم. اما مقاومت ملي ما در مدراي مترقي راه آزادي ايران در معرض ديد همه قرار داده است. از عکس العمل نيروهاي ميرا، در هر لباس و رنگ و کرسي، بر عليه نيروي مترقي و اصلي مقاوت ملي اصلاَ نبايد تعجب کرد. همۀ نيروهاي دخيل در سرنوشت کشورمان ايران بايد راه مقاومت ملي نگاه کنند. حملۀ هولناک به شهر اشرف در ۱۹ فروردين اگرچه نمايش اوج وحشيگري انسانهاي آدمخوار مسخ شده با ايدئولوژي ارتجاعي بود اما از آن طرف مقاومت خالص انسانهاي ديگر با ايدئولوژي مترقي را نيز در معرض ديد قرار داد و آيندۀ اين زيباترين وطن را ترسيم نمود. با سر تعظيم به خاک پاي شهداي قهرمان و رزمنگان حاضر ميدان چنگ ۱۹ فروردين.
۱۹ فروردين ۹۱