۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

آن فرو ريخته گُلهاي سُرخ پريشان درباد!

خميني پس از سركشيدن جام زهر قطعنامة 598 براي كينه جويي از مقاومتي كه او را ناگزير به پذيرش آتشبس كرده بود, كشتاري وحشيانه را در زندانها آغازكرد, با اين پندار خام كه ريشة جنبش مقاومت عليه رژيمش را به كلّي بخشكاند. قتل عام زندانيان سياسي در تابستان و پا ييز 67, بيش از سي هزار زنداني را كه حاضر به تسليم و وادادگي نشدند, به كام مرگ فرستاد. به طوري كه پس از اين كشتار وحشيانه, اگر اَحدي از زندانيان سياسي زنده ماند, باعث شگفتي است. تدارك كشتار سال 1367, از مدتها پيش چيده شد.

فتواي كشتار زندانيان سياسي در تابستان سال ۱۳۶۷ را خميني داد و خطاب به دژخيمان هيئت مرگ نوشت:

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم, از آن‌جا که منافقين (مجاهدين) خائن به‌هيچ‌وجه به ‌اسلام معتقد نبوده و هر چه مي‌گويند از روي حيله و نفاق آنهاست، و به ‌اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا کرده‌اند و باتوجه به ‌محارب‌بودن آنها‌ ... و باتوجه به ‌ارتباط آنان با استکبار جهاني و ضربات ناجوانمردانه ‌آنان از ابتداي تشکيل نظام جمهوري اسلامي تاکنون، کساني‌که در زندانهاي سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاري کـرده و مي‌کنند، محارب و محکوم به ‌اعدام مي‌باشند... رحم بر محاربين، ساده‌انديشي است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد‌ناپذير نظام اسلامي است. اميدوارم با خشم و کينه انقلابي خود نسبت به ‌دشمنان اسلام، رضايت خداوند متعال را جلب نماييد. آقاياني که تشخيص موضع به‌عهده آنان است، وسوسه و شک و ترديد نکنند، سعي کنند ”اشداء علي‌الکفار“ باشند. ترديد در مسائل قضايي اسلام انقلابي، ناديده‌گرفتن خون پاک و مطهر شهدا مي‌باشد. والسلام - روح‌الله الموسوي الخميني»

”آمران و عاملان اين كشتار, به طور عمده, اينها بودند: رفسنجاني, خامنه اي, ري شهري (وزير اطلاعات رژيم), علي فلاحيان (قائم مقام وزير اطلاعات), موسوي اردبيلي (رئيس شوراي عالي قضايي) و اعضاي «كميسيون مرگ.»

«هيأت عفو»، كه زندانيان آن را «كميسيون مرگ» ميناميدند و اجراي فتواي خميني را براي كشتار زندانيان سياسي به عهده داشت, عبارت بودند از:

جعفر نيّري (از سران گروه «مؤتلفه», رئيس شعبه اول دادگاه تهران, رئيس «كميسيون مرگ»), مرتضي اشراقي (دادستان تهران, عضو «كميسيون مرگ»), ابراهيم رئيسي (از شكنجهگران دادستاني و معاون دادستان و عضو «كميسيون مرگ»), اسماعيل شوشتري (رئيس سازمان زندانها, وزير دادگستري در دولتهاي رفسنجاني و خاتمي), مبشّري (حاكم شرع زندان اوين و عضو «كميسيون مرگ»), پورمحمدي (نمايندة وزارت اطلاعات در زندان اوين و از اعضاي «كميسيون مرگ»), حسين مرتضوي (رئيس زندان اوين), محمد مغيثه اي با نام مستعار ناصريان (رئيس زندان گوهردشت كرج), داود لشكري (معاون رئيس زندان و مسئول انتظامي و امنيتي زندان گوهردشت), موسي واعظي با نام مستعار زماني (از مسئولان وزارت اطلاعات), مجتبي حلوايي (معاون امنيت رئيس زندان اوين.)

«كميسيون مرگ» از بعد از ظهر روز چهارشنبه پنجم مرداد67 كار خود را در زندان اوين آغاز كرد و نخستين دسته از زندانيان مجاهد در اين روز در يك محاكمه فرمايشيِ چند دقيقه يي به مرگ محكوم شدند. بنا به گفتة شاهداني كه از اين كشتارها جان به دربردند, «هياٌت مرگ» از مجاهدين اسير «هويّت سازماني و تشكيلاتي»اش را ميپرسيد. بسته به اين كه ميگفت «مجاهد», يا «منافق», سرنوشتش را رقم ميزد. اگر كسي در پاسخ به اين پرسش كه تعلق سازماني شما چيست؟ ميگفت: مجاهدين, بيدرنگ به اعدام محكوم ميشد. نخستين دسته از مجاهدين را در سحرگاه روز 6مردادماه به جوخة اعدام سپردند. «كميسيون مرگ» به رياست نيّري اين كشتار را از روز شنبه 8مرداد, نخست از زنان مجاهد, در زندان گوهردشت آغازكرد وكشتار مجاهدين در ماه مرداد به شديدترين وجه ادامه داشت. «كميسيون مرگ» پس از قلع و قمع مجاهدين, از روز پنجم شهريور 67 كشتار مبارزان چپ را آغازكرد.

. «هيأت مرگ» گزارش کارش را مستقيما به ‌خميني مي‌داد و در نزديکترين نقطه به ‌محل اعدام مستقرشده بود. پس از کوره‌هاي آدم‌سوزي هيتلر و پس از کشتار انسانها در اردوگاههاي آشوويتس و داخائو، جهان معاصر چنين جنايت دهشت‌باري را هرگز به‌خود نديده است‌. «هيأت مرگ» يک شاخص اصلي بيشتر نداشت: اگرزنداني هويت خود را ”مجاهد“ اعلام مي‌کرد، محاکمه در همين نقطه تمام بود. يکي از مسئولان زندان به‌نام پاسدار حميد عباسي گفته بود: «ما اگر مي‌خواستيم حکم امام را اجرا کنيم بايد چند‌ميليون نفر را مي‌گرفتيم و اعدام مي‌کرديم‌. زيرا او گفته بود هر کس راديو مجاهد گوش مي‌کند، بايد اعدام شود.»

در زندان گوهردشت تا 25شهريور 67، حداکثر 300تن باقي مانده بودند که به ‌اوين منتقل شدند. گزارشهاي موثق از انتقال 860جسد، از اوين به ‌بهشت‌زهرا، تنها در روزهاي 22 تا 26مرداد 67 حکايت مي‌کند. در 3بند زندان زنان اوين، 80درصد خواهران مجاهد را تا شهريور 67 به‌دار آويخته يا تيرباران کرده ‌بودند.

منتظري جانشين خميني در آن زمان، در وحشت از عواقب اين قتل‌عام مهيب براي رژيم، طي نامه‌يي به‌ خميني به ‌تاريخ 9مرداد 67، يعني 4روز پس از آغاز قتل‌عام، از «چند هزار اعدام در چند روز» سخن گفته و از خميني درخواست کرد که قدري دست نگه‌دارد، زيرا «مجاهدين خلق، اشخاص نيستند، يک سنخ فکر و برداشت است با کشتن حل نمي‌شود، بلکه ترويج مي‌شود».

اگرچه بخش عمده اين شهيدان را دانشجويان، دانش‌آموزان و جوانان انقلابي تشکيل مي‌دهند، درعين حال تنوع ترکيب اجتماعي آنها چشمگيراست چرا‌ که در ميان آنها از کارگر تا کشاورز و پيشه‌ور، از صاحبان مشاغل آزاد تا کارمندان کشوري و لشکري، پزشکان و کادر درماني، افسران و پرسنل نظامي، کارشناسان فني و اداري، صاحبان حرف و صنايع و معلمان و دبيران و استادان دانشگاه ديده مي‌شوند که خود نشان‌دهنده ‌طيف گسترده اجتماعي حاميان مقاومت عادلانه ميهنمان مي‌باشد. دکتر حميده ‌سياحي و دکتر معصومه (شورانگيز) کريميان که به‌همراه خواهرش مهري در زندان اوين به‌شهادت رسيد و نيز دو پزشک از متخصصان ارزنده ميهن به‌نامهاي دکتر طبيبي‌نژاد، 55ساله و دکتر فيروز صارمي، 60ساله، در تبريز، در ملاءعام به ‌دار‌آويخته شدند. درميان قتل‌عام‌شدگان، شماري از زندانيان سياسي رژيم شاه، تني چند از کانديداهاي انتخاباتي سال 58 از‌جمله، زهره عين‌اليقين از اصفهان، فاطمه زارعي از شيراز و شهباز شهبازي نخستين معاون استانداري گيلان از رودسر ديده مي‌شوند. همچنين در ميان پرسنل نظامي هوادار مجاهدين، بايد از دلاوراني چون سرهنگ ميرفخرايي، سرگرد خليل مينايي، سرگرد مقصودي و تکاور نيروي دريايي. مرتضي ميرمحمدي نام برد. و بالاخره بايستي ازهنرمندان و قهرمانان آزاده ورزشي ايران، از‌جمله ابوالقاسم محمدي‌ارژنگي، استاد موسيقي و آواز ايراني؛ فروزان عبدي، عضو تيم ملي واليبال زنان ايران، مهشيد (حسين) رزاقي، قهرمان تيم ملي فوتبال اميد ايران و جواد نصيري عضو تيم ملي شمشيربازي و... نام برد.

ياران ناشناخته‌ام، چون اختران سوخته

چندان به‌خاک تيره فرو ريختند سرد،

که گفتي دگر زمين

براي هميشه شبي بي‌ستاره ماند.

احمد شاملو

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

دلالي براي «طرح آمريکا»

چرچيل گفته بود مي توان به هوش آمريکاييها اعتماد کرد؛ آنها مي توانند براي هر مسأله مشکل، راه حل مناسب را پيدا کنند، البته بعد از آن که همه راه حلهاي ديگر را امتحان کردند!
انگار حالا، آمريکاييها تصميم گرفته اند با پافشاري در تحميل يک راه حل زورکي، گفته چرچيل را تکذيب کنند. دليلش اين که نه تنها سفيرشان در بغداد را مأمور تشويق مالکي در غيرقابل تحمل کردن شرايط زندگي در اشرف کرده اند. بلکه به يک فرستاده ويژه هم مأموريت داده اند تا در اروپا بچرخد و براي قبولاندن ”طرح آمريکا” به جاي طرح استيونسون به اروپاييان، تبليغ کند، هر ازگاهي هم سري به اشرف بزند و براي ساکنانش درباره محاسن تغيير مکان به جايي ”اندکي دورتر و کمي امن تر” و از مزاياي انحلال سازمانشان براي رستگاري در همين دنيا بالاي منبر برود؛ و باز همان بساطش را پهن کند و باز همان جواب را بگيرد که اين طرح به منزله نقض تعهدات و سپردن قرباني به دست قاتل است و از همين رو هم غير قانوني است ، هم غير اخلاقي ، هم غير انساني و بنابراين غير قابل قبول، و ... دوباره دوره بيفتد براي تبليغ ”طرح آمريکا” .
من نمي دانم نمايندگان اروپايي هر بار که چشمشان به اين سفير دوره گرد مي افتد چه احساسي پيدا ميکنند، ولي مي توانم حدس بزنم که اشرفيها هنگام روبه رو شدن با او، احساس مي کنند که سيصد بلندگويي که شب و روز آزارشان مي دهند، حالا دو برابر شده اند.
اين روش ـ که مي توان جنگ روانيش خواند، يا «کله پزي» يا سماجت دلال منشانه يا هر چيز ديگر ـ فقط مبتني بر نصايح دلسوزانه و هدايت ”به راه راست ” نيست، با چاشني تهديد و القاي ترس به شوخي و جدي هم همراه است. او، به شوخي از گوانتانامو و هاوايي ياد مي کند(لابد ابوغريب يادش رفته) و هنگامي که لحنش جدي مي شود، به جاي محکوم کردن آدم کشي مزدوران مالکي ، به اشرفيها هشدار مي دهد که در صورت پافشاري براي ماندن در اشرف، بايد در انتظار همان هجوم ها و کشتارها ، به احتمال زياد به صورتي وسيع تر و قاطع تر ، باشند. اصرار دارد که بقبولاند دارد نقش فرشته نجات را براي گروهي که باعث دردسر آمريکايست بازي ميکند، ولي ادا و اطوارش، پرونده سازيها و لجن پراکنيهايش که تکرار همان مهملات وزارت اطلاعات آخوندهاست، گواهي مي دهند که مأموريتش متلاشي کردن سازمان مجاهدين ازطريق تحميل ”طرح آمريکا”ست ‎. لابد پيش خودش حساب کرده است که اگر به مسالمت ميسر شد، چه بهتر؛ يک پيروزي ديگر براي سياست دلالي و دلالان سياسي. اما اگر نشد، امر به معروف را ول مي کنم و منتظر اقدام مزدوران مالکي براي ”برقرار کردن حاکميت عراق در کمپ اشرف” مي مانم . لابد بعد از وقوع فاجعه، مشاور جديد و فارسي زبان مالکي در امر تخليه اردوگاه اشرف در اولين مصاحبه اش با آن بنگاه سخن پراکني معروف ، با لحني به عاريت گرفته شده از آندرس بورينگ برويک ، خواهد گفت : هولناک است ، اما لازم بود!
منوچهر هزارخاني -
سه‌شنبه، ۰۴ مرداد ۱۳۹۰ / ۲۶ ژوئيه ۲۰۱۱

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

ياد مجاهد قهرمان محمد رضا سعادتي , طلايه داري صبور و پاكباز و زنداني دو نظام گرامي باد










«وقتي که چشم‌انداز آينده براي ما روشن باشد، وقتي به‌اصالت خود و به‌اصالت مکتب خود معتقديم و ماهيت تمامي جريانهاي ارتجاعي را وسرنوشتشان را مي‌شناسيم ديگر چه باک. به‌قول برادرمان چه کسي مي‌تواند از جهاد يک مجاهد جلوگيري کند. تمامي نيروهاي جهان بسيج شوند، نمي‌توانند اراده يک مجاهد را براي ايستادن و برگشتن از راهي که در پيش گرفته است بشکنند.» از نامه شهيد محمدرضا سعادتي در شکنجه‌گاه اوين
در فاصله‌يي که ديکتاتور
ي شاه، سقوط کرد و ديکتاتوري شيخ شروع شد، فرصتي کوتاه براي آزادي بود. يک زنگ تفريح براي مردم ما. همان که به‌آن بهار آزادي مي‌گفتيم. اما براي مجاهدين، همان بهار زودگذر هم، بهسرعت به‌زمستان تبديل شد.

ماجراي دستگيري و شهادت مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتي، هيچ چيز نبود جز گروگانگيري رذيلانه خميني از مجاهدين تا اين که آنها را وادار به‌تمکين از ولايت سفياني خود کند. به‌اين ترتيب، شهيد سعادتي خود شاهد شهيدان و نخستين افشاگر بساط شکنجه و شلاق و سياهچال‌هاي خميني دجال گرديد.
مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتي همرزم گلسرخ انقلاب، مهدي رضائي بود. او در اوايل سال 1351 دستگير و زنداني شد و تا سال پنجاهوهفت همراه با آخرين گروه زندانيان سياسي، درزندان به‌سربرد. تا آن که مردم بيدارشده از خروش مجاهدين، به‌خروش آمدند و امواج قيامشان درهاي زندانها را گشود و فرزندان مجاهد و مبارز مردم را از سياهچالها بيرون آورد. اما همان مجاهدي که
بر روي شانه‌ها و دستهاي مردم به‌هنگام خروج از زندان استقبال شد، دوماه بعد از پيروزي قيام مردم، يعني روز ششم ارديبهشت ماه 58، توسط مرتجعين حاکم، دوباره به‌زندان برگردانده شد. منتها اين‌بار، با اتهام رذيلانه جاسوسي به‌نفع شوروي که همه نيروهاي سياسي آن زمان را بر آشفت و به‌اعتراض و تظاهرات و محکوم کردن اين تهمت آخوند پسند بر انگيخت. پدر طالقان
ي اين اتهام را به‌مسخره گرفت و به‌طعنه گفت معلوم نيست که چرا در اين کشور بيش از 50سال است فقط جاسوس شوروي مي‌گيرند‌ !

واقعيت اين بود که دزد بزرگ قرن، خميني دجال با انقلاب و با آرمانها و اهداف آن و با پرچمداران واقعيش دشمني داشت و کمر به‌نابودي آنها بسته بود. زيراآنها پرچمدار دفاع از حقوق مردم و دفاع از آزاديها و حقوق دموکراتيک نيروهاي مردمي بودند. پس هدف منزوي کردن و سرکوب کردن مجاهدين در بهار آزادي بود‌. از اين رو درحالي‌که هنوز آثار شکنجه‌هاي ساواک شاه بر بدن سعادتي باقي بود، به‌وسيله ارگانهاي سرکوبگر رژيم خميني و با همکاري عوامل ساواک شاه در خانه‌هاي امن تحت شکنجه قرارگرفت وبوي ديکتاتوري و فاشيسم مذهبي به‌يکباره فضاي ميهن را آلوده کرد.

جالب توجه اين‌که، دستگيري سعادتي درست در شبي صورت گرفت، که مسعود رجوي و موسي خياباني و ديگر مسئولان مجاهدين در قم با خميني ملاقات داشتند. پس آيا اين دستگيري که کاملاًًًًًًً به‌يک گروگانگيري شبيه بود. به‌اين خاطر نبود که خميني و دارو دستهاش بيهوده مي‌کوشيدند مجاهدين را وادار به‌تمکين و تسليم کنند؟!

واقعيت اين است که مسعود رجوي در آخرين ديدار خود با خميني، در 6ارديبهشت58، در‌حالي‌که برخلاف رسم معمول از بوسيدن دست خميني خودداري و وي را به‌شدت عصباني نمود، مشخصاً با استناد به‌روش حضرت علي، بر قلب مسأله يعني اهميت و ضرورت آزاديهاي دموکراتيک از ديد اسلام انگشت گذاشت.

خميني نيزآن‌چنان‌که درصفحه‌ي اول کيهان 8 ارديبهشت 1358 وديگرمطبوعات تهران (با خط درشت تيتر شده بود) در پاسخ به‌ناچار تصريح کرد: «اسلام بيش از هر‌چيز به‌آزادي عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادي نيست الا در چيزهايي که مخالف با عفت عمومي است». ‌پس از اين ملاقات، دفترخميني اعلام کرد که کليه ملاقاتهاي او به‌مدت يک‌هفته متوقف مي‌شود.

آري «درحالي‌که مملکت هنوز پر از بقاياي ساواک شاه بود، درحالي‌که مملکت پر از جاسوس بود، درحالي‌که در مملکت، کارگزاران خود رژيم از هيچ قتل و جنايتي فروگزار نمي‌کردند، در همان ماههاي اول، وقتي نوبت به‌مجاهدين ‌رسيد، جاسوس اتحاد شوروي در بين مجاهدين مي‌گرفتند. پدرطالقاني يکي دو ماه بعد وقتي که درگيري بين مجاهدين و رژيم خميني به‌خاطر سعادتي اوج گرفت، در يک مصاحبه‌اعلام کرد و روزنامه‌ها از قول ايشان درشت نوشتند که: ”نمي‌دانم چرا هميشه در ايران جاسوس شوروي مي‌گيرند و يک بار هم جاسوس آمريکا نمي‌گيرند“ . در واقع رژيم مي‌خواست بدين وسيله پاپوشي براي مجاهدين درست کند، فشار به‌مجاهدين وارد کند تا آنها را مجبور کند از پرنسيبها و اصولشان که چيزي جز دفاع از آزادي نبود، کوتاه بيايند در واقع از همان روزهاي اول يک دعواي اصلي بين مجاهدين و خميني وجود داشت؛ مجاهدين مي‌گفتند که بايستي از آزاديها دفاع کرد، مي‌گفتند مساله اصلي انقلاب ايران، حفاظت ازآزاديهاي سياسي است. مي‌گفتند دموکراسي خواست مردم ايران بوده، دموکراسي از اصيلترين شعارهاي انقلاب ايران بوده، و بايستي از اين آزادي و دموکراسي دفاع کرد و آن‌‌را حفظ نمود. ولي خميني که با آزادي مثل جن و بسم‌الله بود و مي‌دانست که آزادي با ولايت فقيه درتعارض است، و مي‌دانست که آزادي اجازه نخواهد داد که آخوندهاي بي‌سروپا، درجامعه جوان و متمدن ما ترکتازي بکنند؛ تمام تلاشش را مي‌کرد تا شعار آزادي را از اساس مخدوش کند. و حتي تلاش مي‌کرد که بگويد آزادي، شعار امپرياليستي است. به‌هر حال با دستگيري سعادتي، خميني مي‌خواست مجاهدين را مجبور کند و گروگاني از مجاهدين دردست داشته باشد تامتقابلاًًًًًًً مجاهدين را تحت فشار بگذارد که آنها در مقابل خلافکاريهاي رژيم، در مقابل ديکتاتوريها، انحصارطلبيها وتخلفات وحشتناکي که نسبت به‌آرمانهاي انقلاب ايران داشته‌اند، سکوت کنند. در واقع مي‌خواست بگويد که من جاسوس شوروي در ميان شما گرفتم، چيزي که اساسا و مطلقا صحت نداشت. اما خميني کور خوانده بود. چرا‌که به‌مصداق عدو شود سبب خيراگر خدا خواهد، همان چيزي را که فکر نمي‌کرد از طريق آن مي‌خواهد به‌مجاهدين ضربه بزند، يعني داستان دستگيري سعادتي، تبديل به‌مسأله‌يي شد که از يکطرف موجب شناخت بيشتر توده مردم از مجاهدين شد و از طرف ديگر ماهيت پليدرژيم خميني را براي مردم برملا نمود».

در تاريخ ششم تيرماه 58، مادران و خانواده‌هاي شهيدان مجاهد، در دادگستري تحصن خود را آغاز کردند. هم‌زمان محمدرضا سعادتي دست به‌اعتصاب غذا زد. ‌ اين اعتصاب حدود 40روز ادامه داشت. به‌فاصله کوتاهي قريب 120‌سازمان، انجمن، تشکل و شخصيت سياسي و فرهنگي، خواستار آزادي فوري و بدون قيد و شرط محمدرضا سعادتي شدند. يکي از اين شخصيتها پدر طالقاني بود که صراحتا اعلام مي‌کرد، جريان سعادتي اصلا جاسوسي نيست. هم‌زمان کميته‌هاي دفاع ازسعادتي در کشورهاي مختلف جهان تشکيل گرديد وسازمانهاي مدافع حقوقبشر و شخصيتهاي برجسته سياسي و پارلماني ازکشورهاي مختلف جهان به‌دفاع از سعادتي پرداختند‌.

سرانجام ارتجاع حاکم ناگزير ازعقب‌نشيني شد و به‌پزشگي قانوني اجازه معاينه از سعادتي را داد. پزشگي قانوني که هنوز درکنترل کامل آخوندها نبود، آثار شکنجه بربدن سعادتي راتأييد کرد. اين گزارش واکنش شديد نيروهاي مردمي را نسبت به‌ارتجاع حاکم برانگيخت. روز دوازدهم تيرماه قريب به‌يکصدهزار نفر از مردم تهران در حمايت از سعادتي دست به راهپيمايي زدند اعتصاب غذاي سعادتي در زندان با دخالت پدر طالقاني پايان يافت.

البته رژيم هيچوقت سعادتي را آزاد نکرد. اگر چه هيچ سندي عليه او وجود نداشت، در پاييز سال 59، او را محکوم به‌ده سال زندان کرد. اما بعد از سي خرداد، لاجوردي به‌دستور دجال ضدبشر، سعادتي را بدون هيچ توضيحي و بدون هيچ مجوز قانوني در 4مرداد 1360 در شکنجه‌گاه اوين تيرباران کرد‌. اين در حالي بود که سعادتي با معيارهاي همين رژيم هم دوران محکوميتش را مي‌گذراند. اين يک انتقام کشي سبعانه از مجاهدين پس از 30خرداد بود‌.

سپس وقتي که اعتراضهاي داخلي و بين‌المللي بالا گرفت، لاجوردي در مقام دادستان تهران و مدير شکنجه‌گاه اوين، براي مخدوش کردن حيثيت و اعتبار مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتي، ادعا کرد که سعادتي قبل ازاعدام ندامت نموده و در يک نوشته اي، مجاهدين را هم محکوم کرده است‌ . اما بهسرعت آشکار شد که نوشتهي کليشه شده در مطبوعات رژيم، يک جعل عجولانه و ناشيانه بيش نيست‌ . دژخيماني که جسم اين مجاهد صبور و قهرمان راتيرباران کردند اکنون با اين ترفند رذيلانه قصد لجن مال کردن آبرو و حيثيت او را کرده بودند‌.

سازمان مجاهدين خلق ايران در همان زمان اين ترفند سخيف خمينيگونه را به‌سخره گرفت و طي اطلاعيهاي از رژيم آخوندي پرسيد، اگر اين ترفند رسوا واقعيت داشت، چه نيازي به‌تيرباران يک زنداني که به 10‌سال زندان محکوم شده و 3سال و اندي از آن‌‌راهم گذرانده است، بود؟! در 30 فروردين 1354 وقتي که رژيم شاه بيژن جزني و 6تن ازيارانش را همراه با مجاهدان خلق کاظم ذوالآنوار و مصطفي جوان خوشدل تيرباران کرد، در مطبوعاتش اعلام کرد که آنها قصد فرار داشتهاند رژيم شيخ اما، نه فقط مجاهد خلق محمدرضا سعادتي را در حال سپري کردن محکوميتش تيرباران کرد، بلکه بعداً ادعا نمود که از مجاهدين هم قبل از اعدام تبري جسته است‌ !
در سالگرد شهادتش، ياد مجاهد صبور و پاکباز محمدرضا سعادتي، که در فرهنگ مبارزاتي مردم ايران، زنداني دو نظام نام گرفت، گرامي باد.

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

نگاهی به فروغ جاويدان

”عمليات مرصاد بزرگتر و با اهميت تر از عمليات بيت المقدس وآزاد سازی خرمشهر و ... بود زيرا در آن عمليات ما ممكن بود خوزستان وفقط يك استان را از دست بدهيم اما در عمليات« مرصاد » كل نظام در خطر بود !(تلويزيون رژيم 5 مرداد 1386)
انقلابيون,سازمانها و جنبشهای انقلابی را بايد با اين معيار محك زد و داوری كرد,”درك ضرورتهای انقلابی و پاسخ به اين ضرورتها”, كه دشوار خونبار وسنگين بهاست.
فروغ جاويدان از آن صرورتهای تاريخی ,استراتژيك و آرمانی بود كه سازمان مجاهدين خلق ايران و رهبری صادق, فداكار,با صلابت و پاكبازش دقيق و درست آن را درك و بدان پاسخ گفت.
اگر منصفانه, صادقانه بدور از هرگونه حسادت غرض ورزی و توجيه كاری به تاريخ سراسر رنج و شكنج سازمان مجاهدين خلق ايران از ابتدای تاسيس اين سازمان تا لحظه عمليات فروغ جاويدان و شرايط و اوضاع ايران, منطقه و جهان نگاه كنيم.و اگر تاريخ خونبار مردم ميهنمان را با ديدی روشن وباز و قلبی عاشق و دردمند باز نگريم تلخ ترين لحظه ها و روزهایی كه سرنوشت و تاريخ يك خلق را رقم زد چشمانمان را پر ازاشك , پر از آه و تاسف و اندوه می كند و درد جانكاه پدران ومادرانی راكه از اين لحظه ها وروزها به تلخی ياد می كنند احساس و درك می كنيم .
در زمان كودتای 28 مرداد بر عليه دولت ملی و مردمی رهبر فقيد نهضت ضد استعماری مردم ايران دكتر محمد مصدق, حزب توده با برخورداری از يك تشكيلات, صدها افسر ارتش و آگاه ترين قشر جامعه به يك ضرورت تاريخی و انقلابی پاسخ نداد. خلقی به زير چكمه ديكتاتوری رفت و به قول زنده ياد احمد شاملو و غرور يك ملت گدايی كرد!
«سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدايی کرد.»1
نام خائن بر پيشاني حزب توده تا ابد و تا جاودان حك شد. هوای سرد و دلگير زمستانی سخت سرها را در گريبان فرو برد و دستها پنهان و هيچ كس سلامی را پاسخ نمی داد:
«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهای بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است»2
سرنوشت رقت انگيز اين حزب پس از آن، يكی از عبرتهای روزگار است.خيانت چنان با اين حزب توده نفتی عجين شده بود كه به ساواك شاه و بعد به بارگاه خليفه مرتجع ترين و سفاك ترين حكومت قرون وسطايی راه يافت ورهبران حزب سبيل تاسبيل می نشستند وبه درگاه شيطان نماز می بردند.
مجاهدين جنبشی انقلابی بر آمده از دل تاريخ مبارزات ملت ايران با 23 سال سابقه خونبار و پر از رنج و شكنج يگانه ثمره مبارزات مردم ايران بودند و در شرايطی كه فقط يك سال از عمر ارتش آزاديبخش گذشته بود و هنوز غنائم عمليات چلچراغ را كاملا جمع آوری نكرده و به جمعبندی اين عمليات ننشسته اند با يك ضرورت تاريخی .استراتژيك و آرمانی مواجهه می شوند. در اين شرايط خمينی كه می داند خيز بعدی ارتش آزاديبخش به داخل و عمق خاك ايران با هدف سرنگونی است علی رغم اصرارش بر ادامه جنگ تا آخرين خانه و صلح دفن اسلام است! جام زهر آتش بس را پس از آن كه شيرازه نيروهايش با فتح مهران توسط ارتش آزاديبخش از هم می پاشد و عراق هم تتمه ی آنها را تارو مار می كند سر می كشد .
با پذيرش آتش بس و قعطنامه 598 سازمان ملل, ابر و باد و مه و فلك ارتجاعی استعماری دست به دست هم می دهند تا جنبش آزاديبخش ملت ايران را آچمز و بعد به عنوان زائيده جنگ ايران و عراق و جزئی از ارتش عراق معرفی كنند و در اين شرايط عدم آمادگی و... ارتش آزاديبخش و فرمانده كل ارتش ازاديبخش آقای مسعود رجوي يا بايد دست روی دست بگذارد و به بهانه عدم آمادگی و ... از زير بار مسئوليت شانه خالی كند يا «با قاطعيتی بی مانند و جسارتی فوق تصور, دفتر حسابهای ارتجاعی-استعماری را در هم بپيچد و بساط تازه پهن شده خمينی را با همه كاسه كوزه آن بر سر رژيم ضد بشريش خراب كند».
آقای مسعود رجوی در نشست توجيهی اين عمليات خطاب به رزمندگان حاضر در اين جلسه می گويد:”تصميم گرفتن براي چنين عملياتی البته كار سهل و ساده يی نبود . زيرا كه بايد تمام دار و ندار را, در طبق اخلاص نهاد و به خلق قهرمان ايران تقديم كرد ...من كه شما, تك تك شما, چه آنهايی كه قبل از سال 50 و چه آنهايی كه از زندانهای شاه با يكديگر همرزم و همسنگر بوديم. چه آنهايی كه در زمان حكومت خمينی به سازمان پيوستند, چه آنهايی كه امروز از اين يا آن كشور آمده ايد و چه آنهايی كه در بين راه , در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پيوست , آری شما را من به سادگی پيدا نكردم . تك تك شما رااز پس هفت دريای خون و راهی چند ساله كه آن را با كفش و كلاه آهنين و پولادين طی كرديم, از لابلای انبو ه ابتلائات, نشيب و فرازهای سياسی و انبوه بالا و پايينی های زمان به مثابه رشيدترين , پاكباز ترين , قهرمان ترين , جانان ترين, شكوفا ترين و آگاهترين فرزندان خلق ايران, پيدا كرده ام...
فقط يك جمله می گويم و می گذرم, نه خطاب به شما خطاب به خدا و خطاب به خلق و تاريخ كه بار خدايا شاهد باش, شاهد باش كه تمامی سرمايه امان را كه محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر هست, تقديم تو و خلقت كرديم . انك انت السميع العليم.»
براستی كه در اين كلمات ذره ای مبا لغه نيست هر چه هست حقيقت ناب صداقت و فداكاری است. هر كس دستی بر آتش دارد به خوبی می فهمد كه اين فدای حد اكثر است.
بانگاهی به تركيب فرماندهان و رزمندگان ارتش آزاديبخش و پروسه شكل گيری اين ارتش به خوبی می توان فهميد كه دانش , تجربه و آگاهی و اشراف اين رزم آوران به طور عام و بسياری از آنان بطور خاص كم نيست. می دانند فر صت و آمادگی لازم كه نه اصلا هيچ فرصتی ندارند.منطق, تجربه و عقل سليم می گويد برای دست زدن به يك عمليات به عمق خاك ايران با هدف سرنگونی نياز به وقت و زمان لازم برای آماده شد ن و شناسائی و تدارك عمليات است.
رزمندگانی كه در اين نشست حضور دارند در شهر در جنگل در كردستان و در پروسه شكل گيری و تشكيل ارتش آزاديبخش در عمليات متعدد شر كت داشته اند و انبوهی تجربه نظامی دارند . از زمان تاسيس ارتش آزاديبخش در 30 خرداد 1366 تا كنون تمامی عمليات اين ارتش با موفقيت كامل انجام شده و همين ارتش تنور جنگی رژيم را مطابق با استراژيش با شعار صلح گل گرفته است و خمينی را چنان به شكست تاريخی و ذلت بار كشانده است همان كسی كه مي گفت :”جنگ جنگ تا پيروزی” و ”صلح دفن اسلام است” و بر ادامه جنگ تا آخرين خانه تاكيد می ورزيد, كه اين چنين سه سه بار نه بارش را مي گويد:”قبول اين مساله برای من از زهر كشنده تر است ...پيمان بسته بودم كه تا آخرين قطره خون و آخرين نفس بجنگم.اما تشخيص امروز فقط برای تشخيص مصلحت بود و ... از هر هر آن چه گفتم, گذشتم و اگر آبرويی داشتم با خدا معا مله كردم.”
عمليات بعدی ارتش آزاديبخش كه هنوز يك ارتش پياده است قرار است پس از تبديل اين ارتش به يك ارتش پياده مكانيزه لا اقل سه ماه ديگر و پس از شناسائی و طراحی و ... انجام بگيرد اما تا چند روز ديگر مرز های بين المللی قرار است بسته شود و با يك طرح و توطئه ارتجاعی-استعماری مقاومت ايران را از صحنه معادلات حذف كنند! پس خيز ارتش آزاديبخش به داخل خاك ميهن و با هدف سرنگونی است كه بساط لاشخورهای رذل را بر هم زد همچنان كه همواره رهبر مقاومت گفته بود:” با چنگ و ناخن و دندان هم شده بايستی خمينی و رژيمش را از اريكه قدرت به زير كشيد ”.ارتش آزاديبخش با هر آنچه دارد و ندارد به قلب دشمن می زند و تا دروازه كرمانشاه به پيش می رود و اگر به كرمانشاه می رسيد وضع به گونه ای ديگر بود اين پيش بينی بود كه فرماندهی ارتش آزاديبخش و عموم رزمندگان داشتند و دشمن نيز اين را به خوبی در يافته بود . اعتراف يكی از فرماندهان سپاه پاسداران رژيم در سالگرد عمليات فروغ جاويدان كه يك پاسدار معمولی نيست يكی از سركردگان سياسی پاسداران رژيم است : امام بزرگوار پيامی را در چند خط به حاج سيد احمد آقا دادند ايشون پشت بيسيم خواندند، عجيب بود، واقعا قدرت و صلابت مرجعيت در جايگاه فرمانده كل قوا اين‌جاست، امام فرموده بودند به سپاهيها كه اين‌جا نقطه شكست و پيروزی اسلام يا كفر است. بايد متر به‌متر بجنگيد…( پاسدارشعبانی در تلويزيون رژيم 5مرداد86,) صحت اين پيش بينی را به خوبی اثبات می كند .
1- احمد شاملو
2- مهدي اخوان ثالث
منبع: سايت پاسارگاد سيتی -

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

سالگرد حماسه كبير طلايه داران ايران زمين در فروغ جاويدان




سوم مرداد سالگرد حماسه کبير ميهني و عقيدتي فروغ جاويدان است.

فروغ جاويدان، بزرگترين تهاجم نظامي ارتش آزاديبخش است که در سوم مرداد ماه سال 67 مصادف با عيد قربان آغاز شد وطي آن رزمندگان آزادي در نبردي طولاني که سراسر، رزم و فداکاري بود، بزرگترين حماسه مقاومت را خلق کردند. در اين عمليات، ارتش آزاديبخش شهرهاي کرند و اسلام‌آباد در غرب کشور را آزاد کرد، تا دروازه‌هاي کرمانشاه پيشروي نمود و بيش از 55هزارتن از نيروهاي جنگافروز و سرکوبگر رژيم خميني را از پاي درآورد.
يک هفته پيش ازشروع اين عمليات، خميني که پس از فتح شهر مهران توسط ارتش آزاديبخش به‌روشني مي‌ديد ادامه ‌دادن به جنگ، سرنگوني رژيمش را به‌دنبال دارد تصميم گرفت با سرکشيدن زهرآتش‌بس، خطر
عاجل سرنگوني را از خود دور کند و چنين وانمود کند که مقاومتي براي سرنگوني رژيمش وجود ندارد و هر چه هست در چارچوب جنگ رژيم با عراق خلاصه مي‌شود و بس.
ارتش آزاديبخش ملي در عمليات فروغ جاويدان با قوي‌ترين صدا و رساترين پيام، نيرنگ دشمن را درهم شکست و نشان داد که آنچه اصالت دارد، مقاومت و جنگ سازش‌ناپذير مردم ايران و ارتش آزاديبخش ملي ايران با رژيم خميني است که تا سرنگوني اين رژيم ضدبشري ادامه دارد.
در عمليات فروغ جاويدان، که بعدازظهر دوشنبه سوم مرداد1367 مطابق با عيد قربان آغاز شد نيروهاي ارتش آزاديبخش پس‌از عبور از مناطق مرزي استان کرمانشاه و فتح نقاط استراتژيک منطقه همچون تنگه گل‌داوود و گردنه پاتاق، شهرهاي کرند و اسلام‌آباد را در اوج استقبال هموطنانمان آزاد کردند.





اوج حماسه فروغ جاويدان در تنگه چهارزبر در دروازه کرمانشاه رقم خورد.. نبرد در اين تنگه با انبوه مزدوران تادندان‌مسلح رژيم آخوندي که به‌تصريح دشمن ضدبشري از 172شهراعزام شده بودند تا نخستين ساعات بامداد پنجشنبه 6مرداد ، بدون کمترين وقفه 48ساعت پياپي ادامه يافت و افتخارآميزترين حماسه آرماني و ميهني را در‌برابر پليدترين دشمن دجال و ضدبشري تاريخ ميهن, رقم زد.
دستاوردهاي عمليات بزرگ فروغ جاويدان , بسا فراتر از معيارهاي متداول نبردهاي کلاسيک ,بيمه‌نامه استراتژيکي ارتش آزادي و جايگزين دموکراتيک‌ـ انقلابي بود .آنقدر که هنوز پس از گذشت بيش از دو دهه، هرساله رژيم آخوندي دراين ايام روضه مرصاد ميخواند و سر و دم مي جنباند که هنوز سرنگون نشده است !
اکنون نيز هرناظري که پيچيدگي شرايط و تحولات داخلي، منطقه‌يي و بين‌المللي را در دو دهه گذشته ـ‌‌ازجمله رخدادهايي مانند دو جنگ در منطقه و بمباران قرارگاههاي ارتش آزاديبخش و توطئه‌هاي رژيم آخوندي در عراق عليه مجاهدين را مرور کند، به‌روشني درمي‌يابد که بقاي رشديابنده مقاومت ايران و قدرت تأثيرگذاري و ابتکار عمل آن در متن چنين شرايط پيچيده يي, مرهون خطوط سياسي و استراتژيکي ژرف‌بينانه‌يي است که عمليات فروغ جاويدان، آزمايش بزرگ اثبات صحت و بيمه‌نامه تداوم آنهاست.

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

ولايت بر دُوش برادران قاچاقچي


حرفهاي محمود احمدي نژاد ترکيب بامزه اي از بلاهت و صداقت است. وي به راحتي دروغ مي گويد و همزمان بهترين واژه ها را در توصيف نظام به کار مي گيرد.
وقتي او مي گويد جهان در حال احمدي نژادي شدن است و يا دختر دانش آموزي در زير زمين خانه اش اورانيوم را غني سازي کرد و يا کشورهاي حوزه خليج فارس کشور نيستند و پمپ بنزين هستند، اين فقط دروغگويي نيست، بلکه نمايشي از حماقت يک کوتوله سياسي است که رسالت خود را پيوند کوروش با امام زمان مي داند. در نقطه مقابل اين چَرندبافيها، حرفهاي صادقانه احمدي نژاد است. واژه هاي او در توصيف نظام کوتاه اما پُر محنوا است. احمدي نژاد قطار ولايت را بي دنده و ترمز توصيف کرده و به گمان من اين تعريف از نظام بسيار گوياتر از حرف سيد علي خامنه اي است که از ريل گذاري جديد در ولايت خبر داد.
گويا ترين و پر محتوا ترين حرف محمود احمدي نژاد به کاربردن فرمول «برادران قاچاقچي خودمان» در مورد سپاه پاسداران است. تا کنون هيچ تحليل گر و مفسر ايراني و غير ايراني نتوانسته با سه واژه اين چنين بي پَروا و شفاف سپاه پاسداران را توصيف کند.
روز شنبه 11 تير محمود احمدي نژاد در همايش «راهبردهاي نوين پيشگيري و مبارزه با قاچاق كالا و ارز» پس از پرداختن به اسکله هاي غير مجاز و اين که ورود کالاهاي «دفاعي، امنيتي و اطلاعاتي» هم بايد از مرزهاي قانوني وارد شود، گفت:«بين ۵۵ تا ۶۰ ميليارد نخ سيگار در ايران مصرف مي‌شود که معادل ۲ هزار ميليارد تومان است. اين رقم همه قاچاقچيان درجه يک دنيا را به طمع مي‌اندازد، چه رسد به «برادران قاچاقچي خودمان».
روي سخن احمدي نژاد فقط سپاه پاسداران نبود. او با نام بردن از کالاهاي دفاعي، امنيتي و اطلاعاتي که نهادهاي تحت امر ولي فقيه آنها را بدون هرگونه تشريفات گمرکي وارد مي کنند، به اطرافيان و بيت خامنه اي هم اين پيام را ارسال کرد که؛ يک گُماشته بي جيره و مواجب نيست و راست است که بند نافش به خامنه اي وصل است، اما ولي فقيه هم بيش از آن نيازمند احمدي نژاد است که به تدارکچيهاي گذشته.
البته خود خامنه اي از اين موقعيت آگاه است و با تمام نيرو تلاش مي کند تا ستيز درون هرم قدرت و ثروت را مهار کند. اما همه ي عوامل تحت کنترل و مديريت او نيست. خامنه اي نه بلاهت احمدي نژاد را دارد و نه صداقت او را. خامنه اي مَکار و عوامفريبي است که فقط به امنيت ولايت اش مي انديشد و حاضر است هرکس و در هر مقام و موقعيتي را قرباني سلطنت مطلقه اش کند. بنابرين وقتي او از رذالت مجلس در مقابل احمدي نژاد صحبت مي کند، اين از سَرِ خيرخواهي براي گماشته اش نيست. او در اين رذالت، لرزان بودن پايه هاي تخت سلطنت اش را مي بيند. قبل از روح الله حسينيان افراد ديگري هم گوشه اي از نارضايتي ولي فقيه در مورد برخورد مجلس با احمدي نژاد را فاش کرده بودند. اما حرفهاي حسينيان عمق فاجعه براي خامنه اي را برملا مي کند. روز چهارشنبه 29 تير، روح الله حسينيان در سخنراني خود در جلسه ماهانه کانون بصيرت در شيراز، پيرامون برخورد نمايندگان با احمدي نژاد براي معرفي وزير پيشنهادي ورزش و «دو دو» کردن آنها گفت:«بعد از برخورد مجلس هيات رئيسه به همراه روئساي کمسيونها به خدمت رهبري رسيد. من رهبري را هيچ وقت به اين ناراحتي نديده بودم. ايشان فرمودند؛ مجلس رذالت نشان داد.»(رجانيوز به نقل از شيرازنا)
يديهي است که برخورد ولي فقيه با نمايندگان مجلس ارتجاع، بيان کننده نياز او به احمدي نژاد است. نمايندگان مجلس يک بار ديگر به وضوح مي بينند که آنها در راس اُمور نيستند و اين رهبر است که حَد و مَرز اين نياز را تعيين مي کند. حرفهاي مزورانه خامنه اي در مورد مساله ظهور يکي از مرزهايي است که احمدي نژاد نبايد از آن عبور کند. بنابرين در برخورد خامنه اي با مجلس و چسباندن برچسب رذالت بر آنان، جاي زيادي براي گماشته اش باز نمي شود. از آگاهي به اين امر است که احمدي نژاد براي پايه هاي اصلي تخت سلطنت مطلقه يعني برادران قاچاقچي کمي شاخ و شانه نشان مي کند. پيام احمدي نژاد به کساني که براي خالي کردن زير پاي او تلاش مي کنند روشن است. اگر او نبايد به مساله ظهور که در عمل خالي کردن زير پاي ولايت فقيه است نزديک شود و اين بايد در انحصار خامنه اي باشد، ولي فقيه هم بايد جيره و مواجب گماشته اش را به اندازه کافي در نظر گيرد. به نظر مي رسد که خامنه اي تصميم دارد تا پايان دوره رياست احمدي نژاد اين قرارداد را تا جايي که تيغ اش بِبُرَد رعايت کند، به شرط آن که باند احمدي نژاد از هر حرکتي که اقتدار ولي فقيه را خَدشه دار کند خودداري کند.
براي همين خامنه اي روز شنبه 18 تير در ديدار با گروهي از پژوهشگران مذهبي به موضوع علائم ظهور امام زمان مي پردازد تا حوزه اقتدار خود را به خوبي ترسيم کند. در اين ديدار او گفت:«يکي از خطرهاي بزرگ در موضوع مهدويت، کارهاي عاميانه، جاهلانه، غيرمستند و متکي بر تخيلات و توهمات است که زمينه ساز مدعيان دروغين و دوري مردم از حقيقت واقعي انتظار خواهد شد.....و برخي ادعاها و مطالب عاميانه در خصوص انس با حضرت از طريق ديدار حضوري غالباً دروغ و يا تخيلات ذهني است.» خامنه اي قيد «برخي» و «غالباً» را آگاهانه استفاده کرده تا موقعيت انحصاري خود در اين مورد را برجسته کند. او در گذشته بارها در مورد کارهاي «عاميانه و جاهلانه» سُکوت کرده بود. خامنه اي مي خواهد به همه نيروها و نهادهاي تحت امرش گوشزد کند که او مي تواند «سيد خراساني» باشد، اما کسي حق ندارد مدعي «شعيب ابن صالح» شود. سَرکَردهِ کُل برادران قاچاقچي بايد يک مستبد به اندازه کافي مَکار باشد تا بتوان امنيت سلطنت مطلقه را تامين کرد و براي همين در حضور خودش ادعاي ديدار اش با امام زمان مطرح مي شود و او با ژِست خاص خود به اين سخنان گوش مي کند و در پايان، يدون آن که سخني در مورد «عاميانه و جاهلانه» بودن حرفهاي مزدوران اش بيان کند، مجلس را ترک مي کند.
سايت انتخاب در روز 31 فروردين 1390 مطلبي با عنوان «ماجراي تشرف مقام معظم رهبري محضر حضرت مهدي(عج)» به نقل از سايت شيعه آنلاين منتشر کرد. بر اساس اين گزارش «آيت الله احدي طي اظهاراتي ماجراي تشرف مقام معظم رهبري محضر مبارک حضرت مهدي (عج) از زبان حجة الإسلام و المسلمين صديقي را بيان» کرده است. در اين گزارش آخوند احدي چنين مي گويد:«مطلبي را به شما عرض مي کنم شايد نشنيده باشيد. جناب آقاي صديقي شب فاطميه روي منبر در بيت ايشان (بيت رهبري) که آقاي رييس جمهور نشسته بود، آقاي هاشمي بود، سران مملکتي بودند، قوه قضاييه، همه بودند. آقاي صديقي روي منبر اين مطلب را گفت و آن را نتوانست تمام کند. همين که خواست تمام کند فرياد گريه جمعيت و حضار بلند شد.... ديدند اين جمعيت به سوي آقا دارند حمله مي کنند که به عنوان تبرک به ايشان دست بزنند. آقا را بردند و ديگر نتوانستند جمعيت را اداره کنند.»
در ادامه اين گزارش آمده است که:«جالب اين است که حضار دارند به آقاي صديقي توجه مي کنند از اعيان شخصيتي مملکت، و هم آقاياني که شرکت کننده بودند، ايشان هم با ضِرس قاطع دارد مطلب را مي گويد». صديفي ماجراي مسافرت به مکه و مدينه و عمل به توصيه هاي يک ملاي ديگر را تشريح مي کند و مي گويد پس از بازگشت «رفتم محضر حاج آقا، رسيدم، تا سلام عليک کردم بدون اين که حرفي بزنم حاج آقا بهاء الديني فرمودند؛ ميداني ثمره ذکر امسال چه بود؟ گفتم: نه. .... فرمودند؛ ثمره دوم اين بود که آن نيتي که من مي خواستم، به آن نيت رسيدم، و آن اين بود که امسال مقام معظم رهبري به ديدار امام زمان نائل آمد.» اين حرفها در مقابل خامنه اي زده مي شود و خامنه اي اعتراضي به اين سخنان «عاميانه و جاهلانه» نمي کند و البته خود او به عنوان کارگردان اين نمايش عَمد دارد که اين حرفها در حضور سرکردگان ولايت اش مطرح شود. سايت انتخاب در پايان گزارش خود مي نويسد نوار اين سخنان «دربيت آقا هست، دم در که مي فروشند، نوار سه سال قبل فاطميه».
خامنه اي در روز 18 تير گفت:«برخي ادعاها و مطالب عاميانه در خصوص انس با حضرت از طريق ديدار حضوري غالباً دروغ و يا تخيلات ذهني است». و البته او نگفت که سخنان صديقي در حضور خودش دروغ و يا تخيلات ذهني است. اين مورد شامل برخي از ادعاها، به طور مثال ادعاي احمدي نژاد در مورد حضور امام زمان در جلسات هيات دولت، نمي شود. خامنه اي به اين موقعيت انحصاري نياز دارد تا بتواند در مقام سَرکَرده کل برادران قاچاقچي از امنيت ولايت اش دفاع کند و احمدي نژاد حق ندارد به اين محدوده نزديک شود.
برادران قاچاقچي پايه هاي ولايت خامنه اي هستند و استبداد مذهبي بدون نهادهاي «دفاعي، امنيتي و اطلاعاتي» سپاه پاسداران يک روزه سرنگون مي شود و برادران قاچاقچي هم بدون ولي فقيه تِکِه پاره مي شوند. احمدي نژاد هم اين را مي داند، رفسنجاني و خاتمي هم اين را مي دانستند و مي دانند. تفاوت احمدي نژاد با دو نفر ديگر به خود او بر نمي گردد. اين شرايط بحراني کنوني است که چالشهاي درون ولايت خامنه اي را اين چنين تشديد و خصومت آميز کرده است. انتخاب احمدي نژاد توسط خامنه اي به منظور پيشبرد سياست يک دست سازي و حرکت قطار بي دنده و ترمز بود. بحران غيرقانوني کنوني به اين سياست مُهر باطل شد زده است. سيد علي و برادران قاچاقچي اش مُنفَرد تر از هميشه با سرکوبي، امنيت سلطنت مطلقه را پاسداري مي کنند. در درون هِرَم قدرت هرکَس ساز خودش را کُوک مي کند و براي سهم خواهي به رُقبا شليک مي کند. گرچه اتوريته خامنه اي با قيامهاي مردم درهم شکسته شده، اما او هنوز قادر است برادران قاچاقچي را به طور غالب پشت سر خود نگهدارد. مقاومت و جنبش توده هاي مردم همراه با تحريم سياسي، اقتصادي و تسليحاتي رژيم، مي تواند شِکاف درون حکومت را به چند پارگي برادران قاچاقچي تبديل کند و اين پايان رژيم ولايت فقيه است.
يادداشت سياسي ....
مهدي سامع
منبع: نبرد خلق شماره 313، شنبه 1 مرداد 1390(23 ژوئيه 2011)

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

سي تير روز تجلي اراده خلق قهرمان ايران در حمايت از پيشواي طلايه دار ايرانزمين مصدق كبير گرامي باد!


در تاريخ مردم ميهن ما روزهاي فراموشي‌ناپذير مختلفي به‌ثبت رسيده که روزهاي سرنوشت‌ساز محسوب مي‌شوند روزهايي که عموم مردم ما
در غمها و شاديهاي آن با يکديگر سهيم بوده‌اند‌. روز 30 تير 1331 از‌جمله يکي از همين روزهاست‌.روزي که مردم ايران يکپارچه بپا خاستند و در برابر ديکتاتور ي سلطنتي يکصدا خواستار بازگشت دکتر مصدق پيشواي نهضت ملي و نخست‌وزير تنها حکومت ملي ايران شدند. مردم غارت شده‌يي که بر روي درياي نفت زندگي مي‌کردند اما حاصل رنجشان را قدرتهاي استعماري و دربار وابسته به‌آنها يه يغما مي‌بردند و مردم ايران در فقر جانکاهي به‌سر مي‌بردند.
مصدق کبيرخود درباره قيام 30 تير مردم ايران گفت :
« روز سي‌ام تير در تاريخ مبارزات ممتد ملت ايران فراموش‌نشدني نيست زيرا در اين روز تمام افراد ملت از هر طبقه و مقام در مقابل تحريکات اجانب يکدل و يک زبان قيام و اقدام کردند».
طلاي سياه يا بلاي خانمانسوز
درست 5 سال قبل از انقلاب مشروطيت ايران يعني در سال 1280 شمسي (1901 ميلادي)، امتيازنامه ‌‌‌‌‌‌‌ننگين ”دارسي” براي بهره‌برداري از منابع نفتي تمام خاک ايران به‌استثناي پنج ايالت شمالي، براي مدت شصت سال در کاخ صاحبقرانيه به‌امضاي مظفرالدين‌شاه رسيد. به‌موجب اين قرارداد، صا
حب امتياز انگليسي حق
انحصاري استخراج و حمل و نقل، تصفيه و فروش نفت و لوله‌کشي تا خليج فارس و استفاده‌‌‌‌‌‌‌ مجاني از زمينهاي باير دولتي و معافيت مالياتي و گمرکي و غيره را به‌دست آورد. مطابق اين
قرارداد فقط 16 درصد از منافع خالص کمپاني مي‌بايست به‌دولت ايران پرداخت مي‌شد که عملاً هم به‌کمتر از 13 درصد مي‌رسيد و اين 13 درصد هم هزينه دربار قاجار مي‌شد.
به‌دنبال جنگ جهاني اول و با توجه به‌ اهميتي که نفت براي انگليس پيدا کرد، دولت انگليس از طريق عامل خود رضاخان قلدر و با صحنه‌سازي و فريبکاري
خائنانه و تحت عنوان ابطال قرارداد دارسي، در هفتم خرداد 1312 قرارداد ديگري را که به‌قرارداد ننگين 1933 معروف است بازهم به‌مدت 60 سال، به‌امضا رساند. طبق برآورد شرکت انگليسي درآن زمان، 60 سال بعد زماني بود که چاههاي نفت ايران ته مي‌کشيد. درحالي‌که عايدات نفت براي انگليس صدها ميليون دلار در سال بود مردم ايران به‌خصوص کارگران شرکت نفت ازهستي ساقط بودند‌.
اولين خروش مصدق عليه قرارداد ننگين نفتي
دکتر مصدق که رهبر فراکسيون اقليت در مجلس چهاردهم بود طي نطقي در آبان‌ماه سال 1323 به‌افشاگري عليه قرارداد ننگين 1933 پرداخت و به‌شدت به‌ رضاخان حمله کرد. مصدق گفت: ”شايد مادر روزگار نزايد کسي را که به‌بيگانه چنين خدمتي کند”.
از آن پس دولتهاي وابسته بعدي نيز هرکدام به‌نوعي تلاش داشتند قرارداد استعماري را درموقعيت مناسبي به‌تصويب برسانند. از‌جمله گلشائيان وزير دارايي شاه در زمان نخست‌وزيري ساعد، طي يک الحاقيه به‌قرارداد قبلي آن‌‌را با قيد فوريت به‌مجلس برد. اما با تلاش دکتر مصدق اين لايحه نيز به‌تصويب نرسيد و تلاش استعمار و مهره‌هايش به‌شکست انجاميد. ولي اين لايحه پيوسته توسط نخست‌وزيران دست‌نشانده شاه , منصور و رزم‌آرا و بنابر خواسته ‌‌‌‌‌‌‌دولت انگليس در مجلس مطرح مي‌شد. اما باز هم اين مصدق بود که سرفراز و استوار ايستادگي کرد و هر بار طرح آنانرا به‌ شکست کشاند.
مصدق رهبر مبارزات ضد استعماري ملت ايران
دکتر مصدق، با شعار ملي‌شدن صنعت نفت، مبارزات بسيار پررنج و خطري را جهت استيفاي حقوق ملت ايران
رهبري کرد. و سرانجام در تاريخ 29 اسفند سال 1329 قانون ملي‌شدن نفت را از تصويب مجلس گذراند و
در کمتر از 40 روز بعد، قانون خلع يد از شرکت انگليسي را نيز به‌تصويب رساند. مصدق اقدامات خود را با حمايت توده‌هاي مردم و تظاهرات و اعتصابات گسترده نفتگران خوزستان به‌پيش مي‌برد. چنين بود که در ارديبهشت 1330 نخست‌وزيري مصدق به‌مجلس و رژيم شاه تحميل شد. اما اقدامات ملي و مردمي دکتر مصدق به‌مذاق دربار ارتجاعي و استعمار انگليس خوشايندنبود، از همين رو شروع به ‌توطئه عليه دکترمصدق کردند.

مصدق صلاحيت دادگاه لاهه را رد کرد
در هفتم خرداد سال 1331، دکتر مصدق صلاحيت دادگاه لاهه را که براي بررسي شکايت انگليس عليه ايران تشکيل شده بود رد کرد. دولت انگليس در پي شکستهاي متعدد در روياروئي مستقيم با جنبش ضداستعماري مردم ايران و نيز پس از ناکاميهاي پي در پي در صحنه سياست بين‌المللي، بر آن شد تا توطئه‌هاي خود را توسط مهره‌ها و مزدوران سرسپرده خويش و در رأس آنها شاه و دربارسلطنتي عملي سازد و دولت ملي مصدق را ساقط کند.
گام ديگري عليه دربار
دکتر مصدق براي کوتاه کردن دست شاه و دربار و خنثي‌ساختن توطئه‌هاي استعمار، از يکسو و پيش بردن اصلاحات اجتماعي و اقتصادي از سوي ديگر، خواستار آن شد که پست وزارت جنگ را که تا آن زمان در دست شاه بود و همواره از آن به‌عنوان ابزار اعمال فشار و اجراي توطئه‌ عليه جنبش ضداستعماري مردم و پيشواي آن استفاده مي‌کرد بر عهده بگيرد و اعلام کرد که در صورت تن‌ندادن شاه به‌ اين شرط، از نخست‌وزيري استعفا خواهد داد.
شاه که بقاياي سلطنت خودکامه و فاسد خود را در خطر مي‌ديد، شديداً با سپردن وزارت جنگ به‌مصدق مخالفت کرد.
استعفاي مصدق
دکتر مصدق در روز 25تير 1331، از نخست‌وزيري استعفا داد.
با استعفاي مصدق، شاه فرصت را غنيم
ت شمرده و قوام‌السلطنه، کهنه‌کارترين مهره ‌‌‌‌‌‌‌رژيم فئودالي و دربار استعماري را به‌نخست‌وزيري برگزيد. پس از دريافت اين فرمان، قوام‌طي اعلاميه‌ي شديداللحني مردم را تهديد به‌کشتار نمود و اخطار کرد که هرکس دست به‌مخالفت با دولت او بزند با شديدترين عکس‌العمل مواجه خواهد شد. در همان روزها، مأمورين انتظامي و يکانهاي ارتشي با تانک و زرهپوش به‌خيابانها ريختند.
ايران بپا مي‌خيزد
اين گونه اقدامات و تهديدات قوام نتيجه‌بخش نبود. موج اعتراضات توده‌اي عليه انتصاب قوام به‌نخست‌وزيري از تهران و ساير نقاط کشور برخاست و سيل تلگرافها و نامه‌ها در حمايت و پشتيباني از دکتر مصدق از سراسر ايران به‌سوي تهران سرازير شد. سرانجام صبح روز سي‌ام تيرماه سال1331، شهر تهران به‌حالت تعطيل درآمده بود و تظاهرات اعتراضي عظيمي در حال شکل‌گيري بود. کارگران کارخانه‌ها و کارگاهها و هم‌چنين بازار و مغازه‌داران و رانندگان اتوبوسهاي شهري، همه دست از کار کشيدند و به‌صفوف تظاهرکنندگان پيوستند. انبوه مردم با فريادها و شعارهاي 'يا مرگ يا مصدق'، 'مصدق پيروز است'، 'مرگ بر قوام'، با نيروهاي ارتش و شهرباني به‌مقابله برخاستند...
از ساعت 7صبح، يک جمعيت انبوه و متراکم از نقاط مختلف تهران به‌سمت بهارستان به‌حرکت درآمد. شاه در وحشت از دست دادن کنترل اوضاع به‌ ارتش فرمان آتش‌گشودن به‌روي مردم بيدفاع را داد. خون دهها تن از مردم بيگناه، شعله قيام سي تير را برافروخته‌تر کرد، حالا تنها صدايي که در شهر شنيده مي‌شد طنين فريادها
ي يا مرگ يا مصدق بود.

شهداي سي تير
قيام مردمي با شدت و حدت ادامه پيدا کرد و سرانجام پس از شهيد و مجروح‌شدن قريب به 800 نفر از مردم تهران، شاه که خود را در برابر عزم سازش‌ناپذير مردم و حمايت بي‌دريغشان از پيشواي نهضت ملي شکست‌خورده يافته بود، فرمان نخست‌وزيري قوام را لغو کرد و به‌خواستهاي دکتر مصدق گردن گذاشت. اين رستاخيزعظيم ملي ثابت کرد که مردم ايران با واقع‌بيني و توجه کامل به‌مصالح خويش راه خود را انتخاب کرده و از آن باز نخواهند گشت.
مصدق در آغوش خلق
ساعت 5.30دقيقه بعد از ظهر 30تير انبوه مردم مقاومي که اينک با قيام خونين خود دکتر مصدق را به‌نخست‌وزيري برگزيده بودند، به‌جانب خانه مصدق روانه شدند.
ساعتي بعد مصدق کبير که بر بالکن خانه ظاهر شده بود در پاسخ به‌احساسات بي‌شائبه مردم با ياد شهداي قيام ملي30تير، درحالي‌که اشک مي‌ريخت، با کلامي بريده بريده گفت:
« اي کاش مرده بودم، و ملت ايران را اين‌طور عزا‌دار نمي‌ديدم. اي مردم من به‌جرأت مي‌گويم که استقلال ايران از دست رفته بود ولي شما با رشادت خود ‌‌آن‌را‌ گرفتيد».
وصيت دکتر مصدق
به اين ترتيب روز سي تير1331، به‌عنوان روز قيام مردم عليه دربار ضد مردمي و عليه غارتگريهاي استعماري و به‌عنوان روز دفاع از نهضت ملي و پيشواي سازش‌ناپذيرش دکترمصدق در تاريخ معاصر ميهن‌مان به‌ثبت رسيد. دکتر مصدق همواره از شهداي اين قيام با اشک ياد مي‌کرد و وصيت کرده بود که خود نيز در کنار مزار آنان دفن شود.
ارتجاع آخوندي، رو درروي مصدق و حاکميت ملي

کاشاني (سلف سياسي خميني ) و ديگرآخوندهاي ارتجاعي ، در جريان نهضت ملي ايران ، رودرروي مصدق و حاکميت ملت قرار داشتند‌.آنها در جبهه دربار انگليسي ، به‌نحو هيستريک با مصدق عناد مي‌ورزيدند‌.خميني خود در آن روزگار در جبهه مخالف مصدق بود. او به‌گفته خودش از« سيلي خوردن » مصدق ، شيرين‌کام بود و از هيچ رذيلت و اهانتي در حق پيشواي نهضت ملي مردم ايران فروگذار نمي‌کرد‌.
خميني در 5 خرداد 1358 در يک واکنش به‌غايت حقيرانه و حسادت‌آميز نسبت به‌ بزرگداشت دکتر مصدق در احمدآباد گفت :
« اينها مي‌خواهند سرپوش بگذارند روي مقاصد خودشان‌.آن مقاصدي که برخلاف مسير ماست، با اسم يک‌نفري که ملي است. مسير ما مسير نفت نيست ، ملي‌کردن نفت پيش ما مطرح نيست‌. اين اشتباه است‌. ما اسلام را مي‌خواهيم ، اسلام که آمد نفت هم مال خودمان
مي‌شود ، مقصد ما اسلام است،مقصد ما نفت نيست که اگر يک‌نفر نفت را ملي کرده است ، اسلام را کنار بگذارند و براي او سينه بزنند براي هراستخواني ميتينگ راه انداختن به‌دنبال آن با اسلام مخالفت کردن ، قابل تحمل نيست » .
خميني در همين سخنراني با صراحتي فوق ارتجاعي،آخوند و اسلام را يکي دانست و اعلام کرد : « آخوند يعني اسلام ، روحانيون با اسلام در هم مُدْغَمَند‌....»
روزنامه‌ي رسالت آخوندي در سوم بهمن 1377 حرف دل خميني و خميني‌صفتان در باره مصدق را چنين فرموله کرد:
«تاريخ معاصر، او (مصدق) را بي‌ريخت‌ترين سياستمدار ايراني ثبت کرده است.کسي که اوج سابقه مبارزاتي و مسلماني‌اش دوبار خودکشي درراه بيرجند بوده است‌!‌..... مگر او چه گلي بر سرملت زده است که بر او درود ميفرستند‌؟ طرح چهره بي رمق مصدق که جز رسوايي در تاريخ معاصر چيزي نداشته‌.....در برابر شخصيت عظيمي چون امام ، که رهبر يک نهضت اسلامي و بنيانگذار يک نظام پرقدرت است باچه اهدافي صورت مي‌گيرد‌؟‌... از يک سياستمدار چروکيده و استخوان پوسيده که حتي در اوج قدرت درايران عددي نبود مي‌خواهند به‌عنوان امامزاده‌يي که دردهاي بي‌درمانشان را درمان کند استفاده نمايند ».
آقاي مسعود رجوي در مهرماه 1360، تخفيف مصدق و توهين به‌پيشواي فقيد نهضت ملي ايران ازسوي خميني و الگوسازي از مرتجعان قهاري مانند شيخ فضل‌الله و کاشاني را، بارزترين نمود منکوب کردن همه ارزشهاي ملي و ميهني برسرراه ديکتاتوري ارتجاعي، توصيف کرده است.
ادامه راه مصدق درمداري بالاتر
هر چند که دشمنان قسم‌خورده آزادي و استقلال ايران از پاي ننشستند و يک سال بعد از قيام 30 تير1331، با اجراي يک کودتاي ننگين استعماري در 28مرداد سال 1332، تنها حکومت قانوني مردم ايران را سرنگون کردند و حاکميت ديکتاتوري و سرکوب را دوباره تحکيم نمودند، اما همچنان که مصدق خود در پيامش به‌مناسبت اولين سالگرد سي تير تأکيد کرده بود، نهالي که در روز سي‌ام تيرماه کاشته شد، به‌همت آيندگان بارور گرديد. جواناني که از همه چيز خود گذشته بودند برخاستند تا راهي را که پيشواي نهضت ملي آغاز کرده بود در مداري متکامل‌تر و در هيأت يک تشکل انقلابي و يک جايگزين و بديل مردمي و دموکراتيک (شوراي ملي مقاومت) و پايداري پرشکوه مجاهدين و رزم‌آوران آزادي به‌سرانجام و مقصود نهايي برسانند.
درسي از قيام 30 تير
57 سال قبل ،وقتي مردم ايران براي احقاق حقوق خود قيام کردند و در برابر ديکتاتوري شاه، دکتر مصدق را مجددا بر کرسي نخست‌وزيري و رهبري مبارزات ضد استعماري ملت عليه شاه نشاندند، ثابت کردند که عزم و اراده‌‌‌‌‌‌‌ سترگ ملت ايران براي آزادي و رهايي، خاموشي‌ناپذير است، مشعلي که پدران ما برافروختند و يکي از فرازهاي تابناک آن در قيام 30تير سال 1331 شعله‌ور شد، امروز با آگاهي عميقتر فرزندان ملت ايران ، هر چه شعله ورتر بنيان ديکتاتوري مذهبي حاکم بر اين ميهن را خواهد سوزاند.
يادواره قيام 30 تير را با نقل جملاتي چند از سخنان تاريخي دکتر مصدق پيشواي نهضت ملي و ضد استعماري مردم ايران در بزرگداشت قيام قهرمانانه 30 تير به‌پايان مي‌بريم :
«در اين روزتاريخي، عده‌يي از گرامي‌ترين فرزندان ما به‌افتخار شهادت نائل شدند و با خون پاک خود نهال آمال ملت را آبياري کردند تا به‌همت آيندگان، روزي بارور و سايه‌گستر شود و ملت ايران از نعمت امن ، آسايش و استقلال واقعي و آزادي حقيقي برخوردار گردند».
«ما نبايد زندگاني را به‌هر صورت و کيفيت که به‌ما عرضه مي‌شود دوست بداريم و بدان قانع و خرسند باشيم. اگر زندگاني توأم با آزادي و استقلال نباشد به‌قدر پشيزي ارزش نخواهد داشت. براي رسيدن به‌اين هدف عالي، تاريخ زندگاني ملل بزرگ عالم شاهد مبارزات و مجاهدات و گذشتها و فداکاريهاست. سرنوشت ملت ايران نيز در طول تاريخ خود همواره با اين‌گونه محروميتها و مصائب توأم بوده است».

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

«اين ، صداي آمريکا ست!»

در حالي که سفير آمريکا در دمشق، به رغم مخالفت دولت سوريه، به ميان تظاهرات مردمي در وسط شهر ميرود تا به قول خودش ، از نزديک شاهد تظاهرات مسالمت آميز مردم و نحوه برخورد نيروهاي دولتي با آن باشد، سفير آمريکا در بغداد ، پس از مدتها قر و غمزه ديپلوماتيک و سکوتهاي علامت سردرگمي و بي تصميمي، سرانجام (لابد به اشاره وزارتخانه مربوطه) به حرف آمد و براي ”حل مسأله اشرف” به کمک ديکتاتور جديد عراق و اربابان آخوندش در تهران ، شتافت تا به مجاهدان اشرف توصيه کند که سازمانشان را منحل و از سازمان ملل متحد تقاضاي پناهندگي کنند، و عجالتا هم محل سکونتشان را وابگذارند و به جايي ”اندکي دورتر از مرز ايران ” بروند!

خوب، من چشم بسته يقين دارم که اشرفيها ، به محض خبردار شدن از اين راه حل نجات بخش ، تمام کار و زندگيشان را ول کرده اند و دارند در به در دنبال يک دفترخانه رسمي باز ميگردند تا فورا به آن جا بروند و سازمانشان را منحل کنند؛ متأسفانه سفير محترم به گزمه هاي مالکي توصيه نکرده که براي اين کار مانع خروج آنها از اشرف نشوند .
شما هم وقتي اين خبر را خوانديد، شايد ـ حتي ميتوانم بگويم به احتمال زياد ـ به ياد برشت افتاديد و آن جمله مشهورش : دولت از مردم ناراضي است ، بايد مردم را منحل کرد! من هم ، مثل شما ، به ياد او افتادم، منتها ذهنم با يک جهش ، از آن جا به ميانه جنگ ويتنام پريد و راه حل هايي که براي خاتمه دادن به آن ، مذاکره با ويت کنگ ها را تجويز کردند. اما شايع بود که نظاميان آمريکايي به اين اعتقاد رسيده اند که مذاکره فقط با ويت کنگها خوب قابل قبول ميتواند باشد و ويت کنگ خوب هم ويت کنگ مرده است!
حالا هم همان حکايت است. البته آن زمان در دوران جنگ سرد بوديم و در بحبوحه يک جنگ گرم، حالا ، اما، نا سلامتي در دوران صلح هستيم . از همين رو آمريکاييها هم اعتقادات قديمي شان را به روز کرده اند: حالا از مجاهدين مي خواهند سازمانشان را منحل کنند تا بتوانند جانشان را به عنوان پناهنده حفظ کنند.
«اين صداي آمريکا ست!»
خوشبختانه، به خلاف دوره تسلط مگ کارتيسم، آمريکا، حتي در رده هاي بالاي دولتي، ديگر تک صدايي نيست؛ بسياري از صداهاي آمريکا به حقانيت جنبش مقاومت ما شهادت داده اند و مي دهند. اما به صدا در آمدن هيأت حاکمه يي که از فرط ”خجالتي” بودن ، تا کنون از ابراز خواستهايش خويشتنداري مي کرد، بسيار روشن کننده راه است: بايد ”راه حل” آمريکاييها را روي سرشان خراب کرد.
آن وقت ميتوانيم اعلام کنيم : اين پاسخ مردم منحل نشدني ايران به صداي آمريکا ست.
منوچهر هزارخاني
يک‌شنبه، ۱۹ تير ۱۳۹۰ / ۱۰ ژوئيه ۲۰۱۱



۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

ارتجاع چيست؟







تحولات تاريخي صرفاً معلول شرايط عيني و مادي جامعه(اقتصاد) نيست, بلكه هر دو عنصر ”اقتصادي”, و ” ايدئولوژيك” به عنوان شرايط ”لازم” و ” كافي” براي تحقق هر انقلاب ضروري است. هر چه ابزار پيچيده تر و متكامل تر باشد و در كنار آن هر چه ”روابط اجتماعي” به برابري و نفي استثمار نزديك تر باشد, جامعه تكامل يافته تر (مترقي تر) و پيشرفته تر بوده در غير اين صورت عقب مانده و ارتجاعي – يا ارتجاعي تر است. هر چيز كه تكاملي و در مسير حركت جهان رو به صعود و اعتلاء باشد, مترقي و انقلابي است, و در غير اين صورت ارتجاعي و كهنه مي باشد.
ارتجاع يا واپسگرايي عبارت است از بازگشت به گذشته و دفاع از ارزشها و معيارها و مناسبات ضد تكاملي, پوسيده, و زوال يافته كه عمر تاريخي آن به سر آمده است.
اصولاً واژه ي ارتجاع بيشترين كاربرد در فرهنگ و زمينه سياسي دارد. و وقتي صحبت از يك نيروي ارتجاعي مي شود منظور جرياني است كه رفتار و مواضع ارتجاعي و واپسگرايانه دارد و ماهيت نيروها بي ارتباط با مواضع سياسي آنها نيست, و در عمل و موضعگيريهاي سياسي هر نيرو و جريان سياسي, خواه مرتجع و خواه ترقيخواه, نمود پيدا مي كند. نيروهايي كه مترقي ترند و به نيروهاي بالنده جامعه متكي هستند در صحنه سياست اصولي تر و انقلابي تر عمل مي كنند و وقتي يك نيروي مترقي و نافي استثمار آلودگيهاي طبقاتي داشته باشد در عملكرد سياسي اش بارز مي شود كه با توجه به ماهيت ضد استثماريي اش قابل اصلاح مي باشد. امّا در مورد نيروهاي عقب مانده و ارتجاعي و مدافع ستم و استثمار رفتار و كردار و عملكرد سياسي و اجتماعي آنها از ماهيت ارتجاعيشان نشات مي گيرد و گريزي از بروز خصايص ارتجاعي خود ندارند. هر نيرويي كه به هر ميزان از نظر ايدئولوژيك و طبقاتي ارتجاعي باشد به همان ميزان در عملكرد سياسي اش مرتجع و واپسگراست.
در مسير تحّول و تكامل اجتماعي همواره در هر مقطع و شرايط زماني و مكاني انواع تضادها و موانع وجود دارند و نيروهاي مدافع تكامل در نبرد و مبارزه با اين تضادها و نهايتا غلبه بر آنهاست كه تكامل را عينيت مي بخشند. در يك كلام مكانيسم تكامل درگيري و مبارزه اين دو جبهه است. جبهه ترقي و پيشرفت و جبهه ارتجاع و واپسگرايي, امّا در هر زمان و شرايطي در ميان انبوه موانع و مشكلات يكي از آنها نقش محوري را دارد كه عامل اصلي توقف و انحطاط جامعه است و تكامل و پيشرفت جامعه هم در گرو حل اين تضاد و برداشتن اين مانع و سد اصلي است . به عبارتي حل ديگر تضادها و مسائل جامعه منوط به حل تضاد اصلي است.
مثلا در ايران اين تماميت رژيم ولايت فقيه و نيروهاي وابسته و مدافع آن است كه سد و عامل اصلي انحطاط و توقف جامعه است . لذا رشد و تكامل و پيشرفت جامعه در گرو حل اين تضاد و برداشتن اين مانع است. اگر قبول كنيم كه اصولاً روند كلي مبارزات رهايي بخش تاريخ حركت به سمت برابري و عدالت و محو بهره كشي انسان از انسان است و با نگاهي به سير تكامل اجتماعي از آغاز تا كنون هر دوره اي به نسبت دوره قبل از خود تكامل يافته تر است و در مقايسه با نظام قبل از خود فاصله كمتري با جامعه ايده آل بشري دارد. بويژه امروزه كه به عصر كبير آگاهي توده ها و عصر تكنولوژي و ارتباطات شناخته مي شود شتاب و سرعت تحولات قابل قياس با دورانهاي پيشين نيست, معني ارتجاع و نيروهاي ارتجاعي را دقيق تر درك مي كنيم.
ارتجاع در شرايط حاضر كشور ما حكومتي است با تمامي جناحها و دسته بنديهاي آن كه به رژيم ولايت فقيه(سلطنت مطلقه فقيه) شناخته مي شود و پايگاه طبقاتي آن اساس خرده بورژوازي (متمايل به فئوداليزم ) است و به لحاظ سياسي داراي بيشترين و شديد ترين خصايص ارتجاعي است كه علاوه بر تجربه بيش از سي سال حاكميت ننگين خود كه نتيجه اي جز عقب ماندگي و انحطاط و ويراني و تباهي نداشته است و در ستم و استثمار مضاعف و سركوب مطلق جامعه ماهيت ضد تكاملي خود را در هر زمينه اي اعم از سياسي, فرهنگي اجتماعي و اقتصادي, به عريانترين و خشن تر ين شكل ممكن به نمايش گذاشته و مي گذارد. اگر چه بورژوازي غارتگر برخاسته از اين رژيم كه بخشي از اين حاكميت است نيز قابل توجه و مورد نظر نيز مي باشد.
يكي از ويژگيهاي ارتجاع انحصار طلبي است. زيرا استيصال تاريخي و بالفعل ” ارتجاع” , خصيصه ي ” انحصار طلبي” را از اجزاء جدانشدني اين جريان به دليل تهي بودن از هر گونه ترقيخواهي و تنگ بودن ميدان مانور براي آن كرده است. آنقدر محدود و تنگ كه قادر نيست هيچ روزنه اي را براي ديگر نيروها باز بگذارد, و وقتي در تعادل قوا دست بالا را مي گيرد, در مسير سركوب و بستن فضاي فعاليت براي ساير نيروهاي جامعه, از هيچ چيز فروگذار نمي كند. چرا كه ارتجاع به خوبي مي داند, هر سنگري را كه از دست بدهد, ديگر برايش قابل جبران نيست. لذا اين واقعيت انكار ناپذير ارتجاع را بر آن مي دارد كه همه چيز را در انحصار خود بگيرد. انحصار طلبي ارتجاع بيش از همه عليه انقلابيون و نيروهاي انقلابي بروز و ظهور دارد, و به همين دليل بيشترين مشغله و مشغوليت ارتجاع به رغم همه مشكلات و بحرانهاي دروني و بيروني كه با آن دست به گريبان است فشار و تصييقات و توطئه و سركوب عيله نيروهاي انقلابي است و بيشترين نيرويش را هم صرف سركوب آنان ميكند.
ما در طول حيات ارتجاع حاكم شاهد اين سركوب بي وقفه و مستمر از حمله به كتابفروشيها و جشن كتاب سوزان , تفتيش عقايد و ضرب و جرح و زندان و شكنجه و كشتار و قتل عام در داخل و خارج ايران عيله نيروهاي انقلابي و مردمي بوده ايم, و آخرين نمونه آن در اوج بحرانهاي دروني و اعتراضات اجتماعي تحريمهاي بين المللي در دو بار حمله به « اشرف » محل استقرار نيروهاي سازمان مجاهدين خلق ايران بوده ايم.
ارتجاع دشمن آزادي است و با به خدمت گرفتن همه ي تريبونهاي عمومي براي لجن پراكني , و ايجاد تفرقه و تشتت در بين مردم و به ضرر انقلاب و انقلابيون , با راه اندازي چماقداري در سطح وسيع و گسترده و گشتهاي گوناگون سركوب و اختناق با سانسور و ممنوع كردن آزادي بيان تا آنجا كه قدرتش رسيده و مي رسد عدم سازگاري خود با قطره اي آزادي و بيان حقايق را به اثبات رسانده است. بر اساس منطق انحصارطلبانه و آزادي ستيزانه ارتجاع بيان هر حقيقتي كه منافعش را تهديد كند يك توطئه محسوب مي شود! ! لذا اشتهاي سيري ناپذيري در سركوب مطبوعات و آزاديهاي فردي و اجتماعي و در جنگ افروزي و كشت و كشتار عليه مردم و نيروهاي انقلابي دارد.
لجن مال كردن همه معيارها و ارزشهاي انقلابي , از جمله ” ضد انقلابي ” معرفي كردن انقلابيون و نيروهاي آزاديخواه و جنگ رواني و عيله آنان با شيطان سازي و لجن پراكني از روشهاي ارتجاع است كه به سادگي قابل فهم و بيانگر ماهيت ارتجاع است. همچنين در قلب تفكر ايدئولوژي ارتجاع حاكم زن ستيزي است كه زن را موجودي درجه دو و شيطان مجسم مي داند كه يك تلقي غير انساني است.
ارتجاع و ترقيخواهي در هر زمينه با معيار تكامل قابل تشخيص است و يكي از شاخصهاي شناخت نيروها و جريانات مرتجع و ترقيخواه نگرش آنها به زن و حقوق زنان و پذيرش برابري زن و مرد بويژه
مشاركت زنان در رهبري سياسي است.
ارتجاع در تمام زمينه هاي سياسي , اجتماعي فرهنگي جامعه را دچار سكون و قهقرا مي سازد.
در مطبوعات و در شبكه هاي اجتماعي زبان فرهنگ و رفتار ارتجاع و عواملش كه با لجن مال كردن ارزشهاي و معيارهاي انساني و انقلابي به آلوده كردن فضا و مناسبات نيروهاي مبادرت مي كنند را بخوبي مي توان شناخت و با ترويج فرهنگ ترقي خواهي و آرمانگرايي طرد و افشا كرد.

طلايه داران: اين مقاله برگرفته از يكي از جزوات آموزشي سازمان مجاهدين خلق ايران است.
كاريكاتور: اين كاريكاتورها از فكاهي نامه "ملا نصرالدين" است و تقابل مشروعه (نگاه بسته به دين) و مشروطه را مي نماياند: همانطور كه مي بينيم، مار و عقربهاي عمامه به سر (نمادي از روحانيت ارتجاع) به جان فرشته مشروطه افتاده اند.کاريکاتور "تبريز مجاهدلري" (مجاهدين تبري) – وبلاگ سبز بر انداز

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

مسئوليت آمريکا در قبال اشرف به مراتب بيشتر از مسئوليت هلند در «سربرنيتسا» است


اشغال اشرف- شماره ۱۲۴-
• خانم رجوي: حکم دادگاه هلند يکبار ديگر نشان داد ايالات متحده مسئول حفاظت ساکنان اشرف تا تعيين تکليف نهايي است و هيچ چيز عدم مداخله آمريکا را براي متوقف کردن جنايتهاي نيروهاي عراقي توجيه نمي کند
• نماينده ساکنان اشرف در خارج از عراق: اين حکم تأييد مي‌کند که دولت آمريکا بايد در قبال ۴۷کشته و ۱۰۷۱مجروح در اشرف پاسخگو باشد و براي آن به تحقيقات رسمي بپردازد.

به دنبال حکم دادگاه استنياف هلند، مبني بر مقصر شناختن دولت اين کشور در قتل عام سربرنيتسا، مقاومت ايران به دولت آمريکا نسبت به حفاظت مجاهدان اشرف و جلوگيري از ادامه کشتار آنان توسط نيروهاي عراقي هشدار مي‌دهد. به خاطر مجموعه فاکتها و وقايع مسلم و تحولات ثبت شده در اشرف در فاصله سالهاي ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱، مسئوليت آمريکا در قبال ساکنان اشرف به مراتب بيشتر از مسئوليت نيروهاي هلندي در «سربرنيتسا» است.
خانم مريم رجوي، رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران، در اين مورد گفت: حکم دادگاه هلند يکبار ديگر نشان مي‌دهد که دولت و نيروهاي آمريکايي در قبال حفاظت ساکنان اشرف مسئوليت کامل دارند و تا زماني که ساکنان اشرف تعيين تکليف نهايي نشده اند، هيچ چيزي مسئوليت آمريکا را در اين رابطه منتفي نمي کند. بعد از جنايت عليه بشريت در اشرف در مرداد۸۸ و فروردين۹۰ هيچ چيز عدم مداخله آمريکا را توجيه نمي‌کند. اين عدم مداخله به مراتب وخيمتر و غيرقابل قبول تر از کاري است که نيروهاي هلندي در تراژدي سربرنيتسا انجام دادند. بدون ترديد، ايالات متحده، به خاطر مسئوليتهاي غير قابل انکارش در حفظ جان ساکنان اشرف، بايد نخستين تحقيق کننده و حسابرس و پاسخگوي جنايتهاي نيروهاي عراقي باشد.
خانم رجوي افزود: مسأله اشرف و جلوگيري از کشتار ساکنان آن، آزمايشگاه همان ارزشهاي جهانشمولي است که پرزيدنت اوباما خود را به آن متعهد کرده است. اشرف يک شاخص است که مردم ايران با آن قضاوت مي‌کنند امريکا در طرف کيست؟در طرف ديکتاتوري ملايان و دست‌نشاندگانشان در عراق يا در طرف آزاديخواهان و رزمندگان آزادي ايران؟
بر اساس حکم دادگاه، نيروهاي هلندي که در سال۱۹۹۵ به عنوان حافظ صلح از سوي سازمان ملل متحد براي نظارت در جريان محاصره سربرنيتسا به بوسني اعزام شده بودند، نتوانستند از جان غيرنظاميان مسلمان در برابر خطر حمله صربهاي بوسني حفاظت کنند. دادگاه دستور داد دولت هلند به خانواده قربانيان غرامت بپردازد.
بر اساس حکم دادگاه، دولت هلند مسئول مرگ اين مردان است. چون نيروهاي هلندي پاسدار صلح نبايد آنها را به نظاميان صرب در بوسني تحويل مي دادند.
دادگاه اين استدلال دولت هلند را رد کرد که سربازان هلندي تحت فرماندهي سازمان ملل عمل مي‌کرده اند و اين دولت مسئوليتي نداشته است.
دادگاه تصريح کرد: بعد از سقوط شهر سربرنيتسا "شرايط فوق العاده يي" به وجود آمد که باعث شد دولت هلند و نيروهاي هلندي در نظارت بر عمليات تخليه نقش فعالتري ايفا کنند. بنابراين دولت هلند در اين خصوص مسئول است.
بر اساس همين اصول بنيادين حقوقي و با توجه به تحولات و وقايع مسلم ۹سال گذشته در اشرف، مسئوليت دولت و نيروهاي آمريکايي به مراتب بيشتر است:
۱- برخلاف وضعيت در سربرنيتسا، شرايط کنوني اشرف ناشي از اشغال عراق توسط نيروهاي ائـتلاف به رهبري آمريکاست و بالطبع مسئوليت آن به طور کامل به عهده آمريکاست. در حاليکه هلند نقشي در شکل گيري وضعيت در سربرنيتسا نداشته است
۲- نيروهاي آمريکايي مجاهدان اشرف را خلع سلاح کردند و همه سلاحهاي آنها و از جمله سلاحهايي را که براي حفاظت فردي نياز داشتند، گرفتند. بنابراين مسئوليت مضاعفي نسبت به آنان دارند.
۳- نيروهاي آمريکايي با تک تک ساکنان اشرف توافقنامه امضا کردند که تا تعيين تکليف نهايي، حفاظت آنها را بر عهده خواهند داشت.
۴-برخلاف وضعيت در سربرنيتسا، ساکنان اشرف علاوه بر اينکه به صورت گروهي از سوي صليب سرخ و ايالات متحده افراد حفاظت شده تحت کنوانسيون چهارم ژنو شناخته شدند، تک به تک نيز توسط آژانسهاي آمريکايي مصاحبه شدند و پس از ۱۶ ماه تحقيقات، دولت آمريکا آنها را يک به يک به عنوان افراد حفاظت شده تحت کنوانسيون چهارم ژنو شناخت و براي آنها کارت هويت و کارت «شخص حفاظت شده تحت کنوانسيون چهارم ژنو» صادر کرد. از جمله ۴۷تن مجاهدان اشرف که در تهاجم نيروهاي عراقي در مرداد۸۸ و فروردين۹۰ به شهادت رسيدند و ۱۰۷۱تن که در سلسله تعرضهاي نيروهاي عراقي از روز ۲ اسفند۸۷، پس از تحويل حفاظت به نيروهاي عراقي مجروح شده اند، همگي داراي استاتوي قانوني و کارت هويت افراد حفاظت شده بودند و با نيروهاي آمريکايي موافقتنامه امضا کرده بودند.
۵- دولت ايالات متحده از قبل از انتقال حفاظت ساکنان اشرف به نيروهاي عراقي مي‌دانسته است که دولت مالکي نسبت به مجاهدان اشرف دشمني دارد. صدها سند وجود دارد که ساکنان اشرف و وکيلان و نمايندگانشان، سازمان مجاهدين خلق ايران، شوراي ملي مقاومت و بسياري از سازمانهاي بين المللي مدافع حقوق بشر قبل و بعد از انتقال رسمي حفاظت به نيروهاي عراقي در ۲ اسفند۸۷، به رئيس جمهور، وزير خارجه، وزير دفاع، فرمانده نيروي چند مليتي-عراق و ديگر مراجع ذيربط آمريکايي، نسبت به خطرهاي جدي اين امر هشدار دادند و نوشتند که چنين انتقالي مرگبار و غيرقانوني و غيرقابل قبول است. تومارهاي امضا شده توسط همه ساکنان اشرف با ذکر شماره کارت هويت هر يک به عنوان شخص حفاظت شده تحت کنوانسيون چهارم ژنو به پرزيدنت بوش (۲۰آبان۸۷)، به پرزيدنت اوباما (۱۱مهر۸۸)، به نماينده ويژه دبيرکل در عراق (۳۰ارديبهشت۸۹)، به دبيرکل ملل متحد (خرداد۸۹)، به فرمانده نيروهاي آمريکايي در عراق (۲۰تير۸۹)، و به دبيرکل ملل متحد (۴ارديبهشت۹۰) در اين شمار است. رونوشت اين نامه ها و تومارها براي وزيران خارجه و دفاع ايالات متحده و سفيران وقت ايالات متحده و فرماندهان وقت نيروهاي آمريکايي در عراق به طور مرتب فرستاده شده است.
علاوه بر اين نزديک به ۱۰۰۰زن از ساکنان اشرف بارها طي نامه ها و تومارهاي جداگانه از جمله تومار ۱۹ اسفند۸۹ فقدان امنيت و جنايتهاي نيروهاي عراقي را با وزير خارجه و ديگر مقامهاي آمريکايي در ميان گذاشته اند.
۶-ساکنان اشرف به ويژه قبل از انتقال حفاظت به دولت عراق، در ۲۰آبان۸۷ به پرزيدنت بوش نوشتند: ما امضاکنندگان زير، مخالفان ايراني ساکنان کمپ اشرف در عراق، که پس از تحويل کليه تسليحاتمان از جمله سلاحهاي حفاظت و دفاع شخصي به نيروهاي آمريکايي در مي۲۰۰۳ به عنوان افراد حفاظت شده تحت کنوانسيون چهارم ژنو تحت حفاظت نيروهاي آمريکايي قرار داريم, با نگراني بسيار از تصميم دولت آمريکا براي انتقال حفاظتمان به نيروهاي عراقي مطلع شديم. در شرايط کنوني چنانچه قواي آمريکايي به حفاظت اشرف پايان دهند, تهديدهاي جدي وجود دارد که جان ساکنان اشرف را در معرض خطر قرار مي‌دهد. به دليل همين ريسکها همه ما که به صورت خصوصي در ۱۹ و ۲۰مرداد۸۷ توسط نيروهاي آمريکايي مورد مصاحبه قرار گرفتيم نگراني عميق و مخالفت خود را با انتقال حفاظت اعلام کرديم. ما همچنين در بازديدها و مصاحبه هاي هيأت صليب سرخ جهاني از اشرف در روزهاي ۳ و ۴شهريور۸۷، و نيز ۷و ۸آبان۸۷ و همچنين بازديد هيأت پارلمان اروپا در ۲۶، ۲۷ و ۲۸ مهر۸۷ نگراني و مخالفت خود را مورد تأکيد قرار داديم.....
نگراني ساکنان اشرف در مورد اينکه با انتقال حفاظت, با آزار و اذيت و نقض اوليه‌ترين حقوق خود روبرو مي‌شوند مبتني بر واقعيات غيرقابل انکار است. اظهارات مقامهاي عراقي به وضوح نشان مي‌دهد که انتقال حفاظت عواقب و خطرهاي غيرقابل قبولي براي ما دارد. آنها به صراحت وعده محاکمه و اخراج از خاک عراق را مي‌دهند. ازجمله بيانيه مصوب هيئت وزيران دولت عراق در ۲۸خرداد۸۷ که دستور سرکوب, محاکمه , زندان و اخراج ساکنين اشرف از عراق را اعلام کرده است و حتي عراقيان و خارجياني را هم که به اشرف بيايند مجرم مي‌شناسد. اين بيانيه هنوز بر روي سايتهاي رسمي دولت عراق وجود دارد. همچنين از سپتامبر۲۰۰۵ فروش مواد غذايي، سوخت و دارو به ساکنان اشرف توسط دولت عراق متوقف شده است.
وقتي حفاظت نيروهاي آمريکايي برداشته شود حملات نظامي و تروريستي رژيم ايران عليه ما مضاعف خواهد شد. ميتوان به آدم ربايي دو نفر از ساکنان اشرف در اوت ۲۰۰۵ , انفجار اتوبوس حامل کارگران عراقي اشرف در مه۲۰۰۶ (که منجر به مرگ ۱۱مسافر شد), انفجار لوله هاي آبرساني اشرف در ژوييه ۲۰۰۶, تلاش براي مسموم کردن آب ورودي به اشرف در اکتبر ۲۰۰۷, انفجار خود روي حامل کارگران در نوامبر۲۰۰۷, انفجار ايستگاه آبرساني اشرف در فوريه ۲۰۰۸, حمله موشکي به شهر اشرف در مه۲۰۰۸, حمله دوم موشکي به اشرف در ژوييه ۲۰۰۸ و قتل بيش از ۵۰عراقي که ساکنان اشرف را حمايت مي‌کردند، اشاره نمود.....
انتقال حفاظت اشرف تحت شرايط کنوني ناقض اصل نان رفولمان, کنوانسيون چهارم ژنو, کنوانسيون پناهندگي،کنوانسيون عليه شکنجه, قانون انساندوستانه بين المللي و قوانين بين المللي است. بنابراين ما از نيروهاي آمريکايي مي‌خواهيم تا زماني که در عراق هستند به حفاظت از ساکنان اشرف ادامه دهند و از صيانت حقوقي آنها بر اساس قوانين بين المللي حفاظت کنند.
ما يادآوري مي کنيم که در ۱۶فوريه۲۰۰۶ ژنرال گاردنر, از معاونان فرماندهي نيروهاي چند مليتي خطاب به ساکنان اشرف نوشت: «نيروهاي چند مليتي در عراق مسئوليت ما را در رابطه با کنوانسيون ژنو در مورد افراد شهروند (کنوانسيون چهارم ژنو) درک مي‌کند .....ائتلاف عميقأ نسبت به امنيت و حقوق اشخاص حفاظت شده اشرف متعهد باقي ميماند. پيش از اين نيز ژنرال براندنبرگ, معاون فرماندهي نيروي چند مليتي در نامه يي خطاب به ساکنان اشرف به تاريخ ۷اکتبر۲۰۰۵ تأکيد مي‌کند که : «ساکنان کمپ اشرف داراي حقوق حفاظت از خطر, خشونت, ارعاب, تهديد و حفاظت خاص از حرمت و حقوق زنان هستند.
۷-ساکنان اشرف در همين نامه، به رئيس جمهور ايالات متحده، که رونوشت آن براي دبيرکل سازمان ملل متحد، رئيس کميته صليب سرخ جهاني، کميسر عالي حقوق بشر سازمان ملل، کميسر عالي ملل متحد در امور پناهندگان و دبيرکل عفو بين الملل ارسال شد، تصريح کردند: آقاي رئيس جمهور، براي ممانعت از يک فاجعه انساني، به طور اورژانس مقرر کنيد انتقال حفاظت ساکنان اشرف متوقف شود. ما همچنين خواهان مداخله شما هستيم تا دولت عراق به طور مکتوب تأييد کند ساکنان اشرف مشمول کنوانسيون چهارم ژنو, اصل نان رفولمان, قوانين بين المللي, قوانين انساندوستانه بين المللي و داراي حق اقامت و امنيت قضايي در اين کشور هستند و محدوديتهاي کنوني آنان برداشته مي‌شود.
۸- اسناد و شهود زيادي بر اين حقيقت گواهي مي‌دهند که در حمله مرداد۸۸ نيروهاي آمريکايي از نزديک شاهد کشتار مجاهدان اشرف بودند ، اما طبق دستورات مافوق خود از دخالت خوداري کردند. حتي زماني که مجروحان در وضعيت وخيم به آنها مراجعه نمودند، توجهي نکردند. برخي از اين صحنه هاي منزجر کننده توسط تلويزيونهاي آمريکايي نشان داده شده است.
۹- نيروهاي آمريکايي که در فاصله ۱۴تا۱۸فروردين۹۰ در اشرف حضور داشتند، در شبانگاه ۱۸فروردين ساعتي قبل از حمله يي که در ساعت ۴ و ۴۵ دقيقه بامداد ۱۹فروردين شروع شد، اشرف را ترک کردند. آنها در حاليکه به خوبي لشکرکشي عراق را به چشم مي‌ديدند دستور عقب نشيني از اشرف دريافت کردند. وقايع اشرف از ساعت ۵بعد از ظهر ۱۸فروردين لحظه به لحظه از سوي ساکنان اشرف، نمايندگانشان در خارج، خانواده ها و وکلايشان و بسياري از حاميان اشرف در سطح بين المللي به اطلاع دولت آمريکا در سطوح مختلف از افسران آمريکايي در محل، تا فرماندهي آمريکايي در عراق و سفارت آمريکا در عراق و رئيس جمهور، نايب رئيس جمهور و وزيران خارجه و دفاع آمريکا رسيد. اما آتشباري و شليک مرگبار به سوي مجاهدين ۶ ساعت ادامه يافت. اين در حالي بود که وزير دفاع آمريکا در عراق حضور داشت و روز قبل از اين حمله با مالکي ملاقات کرده بود. هيچکس نمي تواند منکر اين شود که مداخله سياسي فعال، چه رسد به اقدام بازدارنده نظامي، به سادگي مي‌توانست از اين فاجعه جلوگيري کند يا دست کم ابعاد اين کشتار بيرحمانه را محدودتر کند.
۱۰- دادگاه اسپانيا در دو حکم در دسامبر ۲۰۱۰ و مارس ۲۰۱۱ شروع تحقيقات در مورد پنج تن از جنايتکاراني را، که در حمله مرداد۸۸ و ديگر حملات و تعرضها عليه ساکنان اشرف شرکت داشتند، صادر کرد و آنها را به دادگاه احضار نمود.
حکم دادگاه ملي اسپانيا حمله مرگبار ۶و ۷مرداد۸۸ را که ۱۱شهيد و بيش از ۵۰۰مجروح برجاي گذاشت، بر اساس معاهده رم و کنوانسيون چهارم ژنو، جنايت جنگي، جنايت عليه بشريت و جنايت عليه جامعه بين المللي توصيف کرد.
بعد از انتقال حفاظت و بعد از اين حمله مرگبار، آمريکا طبق ماده۴۵ کنوانسيون چهارم ژنو وظيفه داشت حفاظت ساکنان اشرف را از نيروهاي عراقي پس بگيرد. اين الزام حقوقي، انساني و اخلاقي را حقوقدانان و پارلمانها و سازمانهاي بين المللي بارها خاطرنشان کردند اما دولت آمريکا از آن سر باز زد و به همين خاطر در کشتار فروردين۹۰ به طور مضاعف مسئوليت دارد.
۱۱- آمريکا، به روشني مسئوليت و التزام قانوني خود را در قبال محاصره ضد انساني اشرف، به ويژه محاصره پزشکي از سوي نيروهاي عراقي، که با هر تعريفي جنايت جنگي محسوب مي‌شود، انجام نداده است. آمريکا قادر بود با انتقال مجروحان ۱۹فروردين به مراکز درماني آمريکايي، شماري از آنان را از مرگ و شمار بيشتري را از نقص عضو و عواقب هميشگي نجات دهد. درخواستهاي مکرر نمايندگان اشرف و فراخوانهاي بين المللي در اين زمينه از سوي آمريکا بي پاسخ گذاشته شد. نيروهاي آمريکايي تنها هفت مجروح از ۳۴۵ مجروح را به مراکز درماني خود منتقل کردند و در مورد بقيه هيچ اقدامي به عمل نياوردند.
۱۲- آمريکا در دو سال و نيم گذشته در مقابل پايمال کردن حقوق مسلم ساکنان اشرف از طرف دولت عراق، که در استانداردهاي بين المللي حتي براي زندانيان و اسيران جنگي به رسميت شناخته شده، سکوت کرده و هيچ اقدام مؤثري به عمل نياورده است. ۹سال است که ۳۴۰۰ تن مجاهدان اشرف به لطف ايالات متحده و در اثر سياست مماشات با فاشسيم مذهبي حاکم بر ايران و عروسکهاي دست نشانده آن در عراق به طور جمعي در بازداشت خانگي به سر مي برند. دو سال و نيم است که مجاهدان اشرف در اثر ممانعت وحشيانه و ضد انساني حکومت عراق از ديدار وکيلانشان، خانواده هايشان، فعالان حقوق بشر، نمايندگان پارلمانها محروم هستند. از ابتداي سال۲۰۰۹ از کار انتفاعي ساکنان اشرف که از طريق آن بخشي از هزينه هاي خود را تأمين مي‌کردند ، ممانعت شده است. همسايگان اشرف و کارگران محلي که بيش از ۲۰سال به اشرف رفت و آمد داشتند، از ورود به اشرف و حتي نماز خواندن در مسجد اشرف ممنوعند و حتي رانندگاني که به حمل مواد غذايي و کالاهاي مورد نياز مبادرت مي کنند دستگير و شکنجه مي‌شوند. همزمان، فاشيسم ديني در تهران صدها تن از خانواده هاي مجاهدان اشرف را دستگير و شماري از آنها را که براي ديدار بستگان خود به اشرف آمده بودند، اعدام مي‌کند.
يکسال و نيم است که ۳۰۰بلندگو در اطراف اشرف به طور شبانه روزي به تهديد و اهانت و لجن پراکني و شکنجه رواني مجاهدان اشرف مشغولند و تا به حال حتي يک اعتراض رسمي عادي از جانب ايالات متحده و سفارت آن در عراق در کار نبوده است. به همين خاطر جنايتکاران و عوامل آنها جري‌تر شده‌اند. زجرکش کردن بيماران و محروم کردن آنها از دسترسي آزادانه به خدمات پزشکي و دارو ادامه دارد و شماري به همين خاطر جان خود را از دست دادند.
۱۳- آمريکا هيچگاه گزارشي از جنايت مرداد۸۸ و فروردين۹۰ منتشر نکرد. به اصرار نمايندگان کنگره آمريکا براي انتشار نتايج بازديد نمايندگان سفارت و نيروها و پزشکان آمريکايي از اشرف، که دو روز بعد از حمله ۱۹فروردين صورت گرفت، پاسخي نداد. برخي نمايندگان کنگره آمريکا اينکار را سرپوش گذاشتن عمدي بر جنايت خواندند. روهرا باکر رئيس زير کميته تحقيقات و نظارت بر کار دولت در کميته خارجي کنگره آمريکا نيز بر همين حقيقت انگشت گذاشت.
۱۴-در حاليکه هيئت هاي پارلمان اروپا و کنگره آمريکا و هيچ هيئت بين المللي ديگري اجازه ورود به اشرف پيدا نمي‌کند، وزارت دفاع عراق که در تاريخ اين کشور، کانون افسران استقلال طلب و ميهن پرست بوده است توسط عوامل خودفروخته به رژيم ايران ، به يک ويترين حقير و نمايشگاهي براي بُنجل ترين اجناس و مزدوران اطلاعات بدنام آخوندها براي ياوه سرايي و لجن پراکني عليه مجاهدين تبديل شده است. اين در حالي است که سفير آمريکا اذعان مي‌کند مأموران رژيم ايران حتي تلاش نمي کنند شماره هويت سلاحهاي ارسالي از طرف رژيم ايران را پاک‌کنند و آنان «چيزي بيش از اوباشان آدمکش، از جنس سپاه پاسداران نيستند» (واشينگتن پست۱۵تير۹۰).
بر اساس موارد بالا، نماينده رسمي ساکنان اشرف در خارج از عراق، از اين پيشتر به مقامهاي آمريکايي اعلام کرده است: طبق قوانين و معاهدات بين المللي مسؤليت حفاظت ساکنان اشرف تا تعيين تکليف نهايي بر عهده دولت آمريکاست که سلاحهاي آنها را گرفته و با تک تک آنها توافقنامه امضا کرده است. همچنانکه در نمونه بالکان پيشينه دارد، پس از خاتمه منازعات افرادي که مشمول کنوانسيونهاي ژنو هستند تا تعيين تکليف نهايي از حفاظتهاي آن برخوردار خواهند بود. آمريکا با تحويل حفاظت اشرف به عراق در حاليکه از نيات شوم دولت عراق و خصومت آن با مجاهدان اشرف مطلع بود، کنوانسيون چهارم ژنو و شمار زيادي از قوانين بين المللي از جمله کنوانسيون منع شکنجه را نقض کرده است. علاوه بر اين، طبق ماده۴۵ کنوانسيون چهارم ژنو پس از اينکه دولت عراق نشان داد که صلاحيت حفاظت از ساکنان اشرف را ندارد، وظيفه دولت آمريکاست که حفاظت آنها را دوباره برعهده گيرد. از اين رو مسئوليت هر حمله و آسيبي عليه ساکنان اشرف به ويژه پس از حمله ۱۹فروردين از سوي دولت و نيروهاي عراقي، متوجه آمريکاست.
نماينده ساکنان اشرف پس از حکم دادگاه هلند بار ديگر تأکيد کرد: دولت و نيروهاي آمريکايي مي بايست در قبال جنايت جنگي، جنايت عليه بشريت و جنايت عليه جامعه بين المللي توسط نيروهاي عراقي در اشرف، از جمله قتل ۴۷تن از مجاهدان اشرف و مجروح کردن ۱۰۷۱نفر ديگر که همگي افراد حفاظت شده تحت کنوانسيون چهارم ژنو بوده و هستند، پاسخگو باشند و براي آن به تحقيقات رسمي، جامع، شفاف و مستقل تحت نظارت شوراي امنيت ملل متحد، بپردازند.

دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران
۱۶ تير ۱۳۹۰ (۷ژوييه ۲۰۱۱)